برگزیده های پرشین تولز

همه چيز در مورد احمد شاملو

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
من هم با شما موافقم آشنا جان

اصلا سري كارهاي كاشفان خيلي بار احساسي دارند كه در مجموعه ماهور اين حس ديده نمي شود .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
نكته ديگر در مورد تفاوت كاشفان فروتن شوكران با مجموعه كارهاي ماهور در اين است كه فريدون شهبازيان اين موسيقي را براي اشعار شاملو ساخته و هماهنگي بسياري ميان اشعار و موسيقي وجود دارد اما بنا بر توضيحات شركت ماهور كه در جلد هر سي دي منتشر شده است موسيقي براي اين اشعار بعدا انتخاب شده است و زماني اين سي دي ها منتشر گرديد كه شاملو ديگر در قيد حيات نبود و به همين دليل شاملو زمان قرادت اين شعرها اصلا بحث موسيقي اين اشعار مطرح نيوده است و تنها مساله قرائت آنها در ميان بوده .
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
و متاسفانه موسیقی های انتخابی ماهور هم جالب نیست
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
من هم در اينمورد با شما موافق هستم .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
با «آيدا» در آيينه‌ي سفرنامه‌ها!



مي‌دانيم که از محسنات مطالعه و بررسي «سفرنامه»ها يکي هم اين است که با مطالعۀ آن‌ها مي‌توان به آداب و عادات و رسم و سنت‌هاي مرسوم در نزد مردم و ملتي که نويسندۀ سفرنامه در گذر از آن کشور، و يا مدت اقامت خود آن‌ها را تجربه کرده و ديده، پي برد. جدا از اين مقوله، در مطالعۀ اين يادداشت‌هاي سفر، مي‌شود فرهنگ رفتاري و مناسبات اجتماعي حاکم بر آن جامعه را نيز شناخت و ديد.

از نمونه‌هاي خوب و در دسترس، مي‌توان کتاب «نگاهي ديگر به دياري کهن» را نام برد. اين کتاب مجموعۀ گزيده‌اي از چهل و پنج نوشتار است و همه برگرفته از متن چندين سفرنامۀ معتبر و يادداشت و نامه‌ و خاطره‌نويسي سياحان، افراد و شخصيت‌هاي مختلف در گذر و ديدارشان از ايران، که سالهاي دور و تا قرن اخير را در بر مي‌گيرد.
«سعيد ****» گردآورندۀ اين مجموعۀ خواندني، در مقدمۀ کتاب و چرايي جمع‌آوري و انتشار آن، مي‌نويسد:

«ما ايرانيان هنگامي که مي‌خواهيم خودمان را به رخ جهانيان و به‌ويژه غربي‌ها بکشيم، بيشتر در جلد باستان‌شناس فرو مي‌رويم و به گذشتۀ درخشان و پر افتخارمان مي‌نازيم، گذشته‌اي با عظمتي افسانه‌اي و غرور انگيز. . . برايشان بالاي منبر مي‌رويم که چه بوده‌ايم و در جهان چه‌ها که نکرده‌ايم، و اين همه براي آن است که براي آينده هيچ چشم‌اندازي نداريم و در مورد زمان حال خود نيز فکري نکرده‌ايم.

اگر گذشته براي زندگي امروز و آينده‌مان هيچ دستاورد مفيدي نداشته باشد و صرفا انگيزه‌اي باشد براي بي‌عملي و انفعال ما، از اين نازش‌ها و ره رخ کشيدن‌ها چه حاصل؟ تکرار مکرر اين‌ که فرهنگ و تمدن جهاني به ما مديون است و پشت سر هم رديف کردن نام‌هايي چون زرتشت، کوروش، داريوش، ماني، فردوسي، خوارزمي، خيام، ابوعلي سينا، بيروني، حافظ، خواجه نصير، مولوي و دهها نام پر آوازه ديگر چه نفعي براي حال و آينده ما دارد و تا کنون چه حاصلي به‌بار آورده است؟

چرا ديگران به آنچه دارند افتخار مي‌کنند و ما به آنچه داشته‌ايم يا آنچه در عالم خيال و آرزو مي‌خواهيم داشته باشيم؟ خود را در آينۀ زنگار بستۀ خاطر خطيرمان ملاحظه مي‌کنيم و في‌الواقع خودمان از خودمان خوشمان مي‌آيد. . . »

آنچه که «سعيد ****» در مجموعۀ 572 صفحه‌اي «نگاهي ديگر به دياري کهن» گردآوری و چاپ و منتشر کرده، گستره‌اي زماني از قرن پنجم پيش از ميلاد و تاريخ معروف هرودوت، تا اواخر نيمۀ قرن نوزدهم يعنی سال 1945 و حضور آمريکايي‌ها در ايران را در بر مي‌گيرد.

حالا وقتي مقدمۀ «سعيد»ي ديگر که «سعيد مقدم» باشد را بر کتاب و سفرنامۀ «پيرمردي بر سقف» مي‌خوانيم، به تاسف ولي نيک درمي‌يابيم که هنوزاهنوز گويا در بر همان پاشنه مي‌چرخد و آن حکايت همچنان باقي‌ست. سفرنامۀ «پيرمردي بر سقف» مربوط به سالهای آغازين هزارۀ سوم يعني سال 2003 است و توسط «توماس آندرشون» و «استفان فوکوني» دو نويسندۀ سوئدي از سفرشان به ايران نوشته شده.
بخش کوتاهي از اين سفرنامه که به تازگي در سوئد منتشر شده را «سعيد مقدم» به فارسي برگردانده که در سايت خبري «اخبار روز» منتشر شده است. «سعيد مقدم» در بخشي از اين مقدمه مي‌نويسد:

«طبيعتا آنچه در طي بيش از يک قرن در اين سفرنامه‌ها نوشته شده، بسيار متفاوت است. زيرا جامعۀ ايران در اين مدت تحول زيادي يافته. اما آنچه اين سفرنامه‌نويس‌ها در مورد اخلاق و روحيات ايراني‌ها نوشته‌اند، تشابهات شگفتي در همۀ آنها ديده مي‌شود. در اين زمينه آنچه برجسته است تصوير غلط و اغراق آميزي است که ايرانيان و به‌ويژه روشنفکران از خود دارند.

ادعاي اين که «شاملو» بزرگترين شاعر بعد از حافظ است مانند ادعاي خود شاملو است که «حافظ» بزرگترين شاعر همۀ زبان‌ها و همۀ زمان‌ها است. اول اين که شاملو همۀ زبان‌ها را نمي‌شناسد دوم اين که او همۀ شاعران همۀ زمان‌هاي زبان‌هايي را که مي‌داند نمي‌شناسد. اين علاقه شديد ما ايراني‌ها به صفت «برترين»، ريشه در نا آگاهي‌امان از فرهنگ‌هاي ديگر دارد و در اين که خودمان را مرکز عالم مي‌دانيم. اين «همکارِ» شاملو هم اگر بجاي بزرگترين، بهترين، مهمترين . . . مي‌گفت شاملو يکي از شاعران برجسته معاصر است شايد گفته‌هايش منطقي‌تر بنظر مي‌رسيد. . . »




بخش ديدار با «آيدا سرکسييان ـ شاملو» از کتاب «پيرمردي بر سقف»

با تاکسي کمي از تهران بيرون رفتيم. بعد از چهل و پنج دقيقه رسيديم. ظاهرا خانه در يک منطقه محافظت شده قرار داشت چون نگهبان ماشين را نگه داشت و پرسيد چه کسي را مي‌خواهيد ببينيد. وقتي گفتيم بيوۀ شاعر را، خنديد و اشاره کرد رد بشويم.

يک خانه ويلايي بزرگ با ديوارهاي سيماني سفيد بود که ديوار بلندي دور تا دور آن کشيده شده بود. قدم زنان از ميان باغ گذشتيم و «آيدا» درِ پشت را باز کرد. به خانۀ پرسکوتي که سراسر در اندوه فرو رفته بود وارد شديم. ما را به اتاقي که «شاملو» در آن مي‌نشست و کار مي‌کرد راهنمايي کرد. صندلي چرخ‌دار او هنوز کنار ميز کامپيوتر بود. عکس‌هاي استاد بزرگ در سن‌هاي متفاوت به ديوارها آويخته شده بود. مشخص بود که بسياري از آنها براي ستايشگرانش گرفته شده است. تمام آنها به نحوي آويخته شده بودند که استاد از بالا به بازديدکنندگانِ نشسته نگاه مي‌کرد. «آيدا» مدت کوتاهي بيرون رفت و با شيريني و چاي برگشت.

از وقتي تاکسي نگه داشته است دربارۀ بيماري قند سخت استاد حرف مي‌زند و توضيح مي‌دهد که هر بار مجبور شدند پايش را از قسمت بالاتري قطع کنند. همانطور که دارد ماجراهاي بيماري استاد را شرح مي‌دهد کوشش مي‌کنم اين فکر را در ذهنم بپرورانم که اين بيوه اندوهگين، همسر ـ معشوق ـ مداد تيزکنِ کامل و بي‌عيب و نقص استاد بوده است. يکباره با هق‌هق مي‌گويد: ارزش او خيلي بيشتر از اين چيزها بود!
هق‌هق‌اش که تمام مي‌شود يکباره خسته و درمانده بنظر مي‌رسد. براي اداي احترام مدتي ساکت مي‌نشينيم، چون مگر کار ديگري از دستمان برمي‌آيد؟ بعد زنگ در به صدا در مي‌آيد و مردي که معلوم است قبلا به اين خانه رفت و آمد داشته است وارد مي‌شود. ظاهرا او يکي از همکاران و دوستان مرحوم است. اين "رئيس شرح حال مقدس نويسان" فورا تعزيه گردان مجلس مي‌شود و صحنه تغيير مي‌يابد:

ـ صحبت بر سر بزرگترين شاعر پس از حافظ است! او بزرگترين شاعر ما در هفتصد سال اخير است! نابغه‌اي بزرگتر از او نمي‌تواند وجود داشته باشد! «شاملو» قلۀ والاي شعر فارسي است، اين همه شاعر قبل و بعد از شاملو در مقايسه با او تپه‌هاي توسري خورده‌اي بيشتر نيستند!

نسبت به اين ادعا واکنشي نشان نمي‌دهيم، اما بلافاصله، به‌عنوان دو نفر سوئدي، در برابر سوال ديگري قرار مي‌گيريم و بايد به اين اتهام غيرمنتظره پاسخ بدهيم که:
ـ چرا جايزه نوبل را به او نداديد؟

ـ خيلي از نويسنده‌هاي خوب . . .

ـ همين کتاب کوچه‌اش، چنان اثر عظيمي است که براي انستيتوي يک دانشگاه معمولي يک قرن طول مي‌کشد تا بتواند چنين کاري را جمع‌آوري کند! همه چيز آماده است تا يک روز بالاخره امکان چاپش فراهم بشود! با اين همه فرصت کرد اين همه کتاب ديگر هم بنويسد، ترجمه کند و روزنامه‌نگارِ فرهنگي بي‌نظيري هم باشد. حتي يک جمله او نمي‌تواند توسط نويسنده ديگري نوشته شود. نوشته‌هاي او آنقدر برجسته است که امکان اشتباه گرفتن آنها با نوشته‌هاي ديگران وجود ندارد! و آخرش هم جايزه نوبل شما را نگرفت! هرجمله‌اش موسيقي است! و حالا سايت اينترنتي هم دارد. Shamloo.com اين آدرس را در کشورتان تبليغ کنيد! بياييد در اين سايت پيوسته باهم ملاقات کنيم! چرا آخرش هم «شاملو» نوبل شما را دريافت نکرد؟

ـ ما دو نفر شخصا نقشي در توزيع جايزه نوبل نداريم . . .

ـ خوبه حداقل دو بار نامزد دريافت جايزه نوبل شد!

ـ جايزه «داگرمن» را که گرفت، به هر حال فرصت کرد قبل از مرگ نوعي ستايش سوئدي را تجربه کند.

ـ هيچ شاعر ايراني ديگر به بزرگي او نمي‌شود! هيچ شاعر ايراني تا به حال جايزه نوبل نگرفته است! منظورتان از اين جايزه نوبل واقعا چيست؟ اصلا چرا چنين جايزه‌اي وجود دارد که هيچ وقت آن را به ما نمي‌دهيد؟ آن هم به بهترين ما؟ حتي «شاملو» هم نگرفت! و اگر او نگيرد کي مي‌خواهد بگيرد؟

مدتي آنجا مي‌نشينيم، سرمان را تکان مي‌دهيم و سعي مي‌کنيم بگويم آنطور که او فکر مي‌کند نيست و قضيه را به نحو ديگر هم مي‌توان ديد. به گوش دادن ادامه مي‌دهيم و در جواب حرف‌هاي او بيشتر و بيشتر سکوت مي‌کنيم و کمتر و کمتر توضيح و تفسير مي‌دهيم.

بالاخره برايمان روشن مي‌شود که اين بيوۀ بي‌زبان ديگر حوصله ما را ندارد. بلند مي‌شويم برويم و خانه را به اندوه‌اش واگذار کنيم. ديگر چيزي براي گفتن باقي نمانده است. همکار «شاملو» ما را تا دم در همراهي مي‌کند.

به باغ که مي‌رسيم احساس مي‌کنيم از بازديد يک جزيره کاملا متروک به واقعيت بازگشته‌ايم. جزيرۀ مرجاني خرد و بي‌آب و علفي که گويي هيچ راهي در آن وجود ندارد بجز لاينقطع گشتن دور يک درخت نارگيل. شاملو.


منبع : http://www.parand.se/ra-ayda.htm
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
آشنا جان

لاقل يك توضيح بيشتري مي دادي . يا لينكي ميدادي كه اين ابراز تاسف و دليل آنرا نشان دهد .

من كه نفهميدم چرا ؟؟
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
جالبه كه اين سايت http://shamlu.poetrymag.org/ تا چندين روز پيش باز بود . اما الان فيلتر شده است .
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
من هم برای فیلتر هر دو سایت متاسف شدم
البته حدس می زدم متوجه فیلتر نشی !
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
و همچنان انتشار كتاب كوچه در اغما است .
من بابت اين مساله بيشتر اظهار تاسف مي كنم .
اگر شاملو شاعري غربي بود تا كنون اين كتاب چاپ شده بود و 50 كنگره و سمينار هم براي آن برگزار كرده بودند .

مانند داستان پرفروش شدن كليات مولانا در آمريكا . ما كه اين شاعر متعلق به خودمان است بسياري از جوانان ما حتي نامش را هم نشنيده اند و آناني هم كه نامش را شنيده اند اثري از آنرا نخوانده اند .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
پنجمين سال جاودانگي احمد شاملو، سال وفور سخن‌پراكني‌ها بود. غبار زمان بر حياي «چشم در چشم شاعر بودن» نشست و ته‌مانده‌هاي قباحت بروز، براي غرض‌هاي قديمي از بين رفت.

مهم نيست. چنان كه يكي از دوستان شاعر بر مزار شاملو گفت: «شاملو نياز به هيچ دفاعي ندارد. شاملو فقط بزرگي داشت. مظلوميتي نداشت كه به دادخواهي‌اش احتياج باشد. مظلوم؛ يعني ظلم‌پذير و از اين رو مظلوم همدست ظالم است، اما شاملو جز اين‌ها بود.»

از اين رو من در برابر خيلي از حرف‌ها سكوت كردم و ايمان داشتم كه سكوتم با وجود شاملوشناسانِ حقيقت‌گو به طول نخواهد انجاميد و هر بار پاسخ شايسته‌اي براي صبرم دريافت كردم.

اما برخي‌ها حرف‌ها از جنسي نيست كه پاسخش را بشود منتظر ماند. بيست و سوم تيرماه، مصاحبه‌اي با آقاي محمود دولت آبادي در روزنامه شرق درج شد كه حاوي حرف‌هايي از اين جنس بود.

پيش از وقوع انقلاب، شاملو براي معالجه آرتروز شديد گردن و انجام عمل جراحي، نياز به سفري استعلاجي به خارج از كشور داشت كه براي تامين هزينه‌هاي آن با مشكل مواجه بود. در همان اثنا «فرح پهلوي» چكي سفيد امضا به در منزل شاملو گسيل مي‌كند كه شاملو آن را با پيغام «من در اين مملكت مي‌ميرم اما با اين پول براي معالجه به خارج نمي‌ر وم» پس مي‌فرستد.

پس از آن دكتر غلامحسين ساعدي و برادرشان، مبلغ مورد نياز را براي اين سفر و معالجه تامين مي‌كنند.

آقاي دولت‌آبادي خود اذعان دارد كه تا آن زمان دو بار بيشتر شاملو را نديده بوده و هر دو بار هم جواني كرده و او را عصبي كرده بوده است. في‌الواقع دولت آبادي در آن زمان چهره نبود و سال‌ها بعد كه با «كليدر» پيش شاملو برگشت، تازه از شاملو «اين شد يك چيزي» شنيد.

اما ايشان در مصاحبه مدعي شده: «وقتي شنيدم شاملو دارد مي‌رود، براي درمان، شروع به جمع‌آوري پول از دوستان براي كمك پرداخت هزينه سفرش كردم. مبلغ زيادي هم نبود.»

وقتي ايشان شنيده شاملو در حال رفتن است ـ يعني مبلغ مورد نياز تامين شده كه شاملو مي‌توانسته برود ـ پس ديگر چه لزومي بوده كه از دوستانشان براي كمك پرداخت هزينه سفر، پول جمع كنند؟ از طرفي شاملو آدمي نبود كه پولي را كه نياز ندارد و به آن شكل هم جمع شده، از كسي كه هنوز قبولش ندارد بگيرد. چنان‌كه تامين‌كنندگان هزينه كه مبلغ مكفي را در اختيار شاملو گذاشتند، از كساني نبودند كه شاملو دستشان را رد كند.

به دفاع بدي كه آقاي دولت‌آبادي از فلسفه سياسي سفر شاملو در آستانه انقلاب كرده‌اند هم كاري ندارم. همين‌قدر بگويم كه حضور موثر شاملو در ايام هجرتش، با غيبت منفعل برخي از روشنفكران در ايام حساس قابل مقايسه نيست.

اما مساله ديگري كه براي من بي‌جواب مانده سرنوشت نقدينه‌ای است كه به‌واسطه شعرخوانی شاملو در UCLA توسط يك آمريكايی براي كمك به زلزله‌زدگان ايرانی (رودبار) به شاملو داده می‌شود. اين مبلغ به آقاي دولت‌آ بادي كه همسفر شاملو بوده تحويل داده مي‌شود و در اختيار ايشان قرار مي‌گيرد. اصولا شاملو با حسابداري و حسابرسي ميانه‌اي نداشت و معمولا دريافتي‌ه ايش تحويل اطرافيانش بود.

تا آن‌جا كه در جريان هستم با اين پول زميني در رودبار خريداري مي‌شود كه نمي‌دانم به نام كيست. تابلويي هم با عنوان «مدرسه بامداد» در محل آن زمين نصب مي‌شود كه پس از مدتي مي‌افتد و مفقود مي‌ش ود. سوال اينجاست كه سرنوشت اين امدادرساني چه بوده است؟

حرف‌هاي بسياري براي گفتن دارم. اما براي واگو كردن همين دو كلمه هم مثل برادرم ـ سيروس ـ بي‌صبري نكردم و نخواستم سالگرد جاودنگي شاملو را با حواشي اينچنيني همراه كنم.

درباره مورد نخست گفته‌هايم اميدوارم قضيه سؤتفاهمي بيش نباشد و مثلا ناشي از كم‌حافظگي و همان غبار ايام باشد و براي مورد دوم هم اميدوارم يك اطلاع‌رساني شفاف براي پاسخگويي به مردم صورت پذيرد.


سياوش شاملو

3 مرداد 1384
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
انسان دشواري وظيفه است
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
کژمژ و بي‌انتها
به طول ِ زمان‌های پيش و پس
ستون ِ استخوان‌ها
چشم‌خانه‌ها تهي
دنده‌ها عريان

دهان

يکي برنامده فرياد


فرو ريخته دندان‌ها همه،
سوت ِ خارج‌خوان ِ ترانه‌ی روزگاران ِ از يادرفته

در وزش ِ باد ِ کهن

فرونستاده هنوز

از کي ِ باستان.



باد ِ اعصار ِ کهن در جمجمه‌های روفته
بر ستون ِ بي‌انتهای آهکين
فروشده در ماسه‌های انتظاری بدوی.



دفترهای سپيد ِ بي‌گناهي
به تشتي چوبين
بر سر
معطل مانده بر دروازه‌ی عبور:
نخ ِ پَرکي چرکين
بر سوراخ ِ جوالدوزی.



اما خيال‌ات را هنوز
فراگرد ِ بسترم حضوری به کمال بود
از آن پيش‌تر که خواب‌ام به ژرفاهای ژرف اندرکشد.



گفتم اينک ترجمان ِ حيات
تا قيلوله را بي‌بايست نپنداری.



آن‌گاه دانستم

که مرگ

پايان نيست.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
سربه‌سر سرتاسر در سراسر ِ دشت
راه به پايان بُرده‌اند
گدايان ِ بياباني.


پای‌آبله

مُرده‌اند


بر دو راهه‌ها همه،
در تساوی‌ فاصله با تو ــ ای نزديک‌ترين چای‌خانه‌ی اُتراق! ــ
از لَه‌لَهِ سوزان ِ باد ِ سام
تا لاه‌لاه ِ بي‌امان ِ سوز ِ زمستاني
گدايان ِ بياباني.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
قناری گفت: ــ کُره‌ی ما
کُره‌ی قفس‌ها با ميله‌های زرين و چينه‌دان ِ چيني.



ماهي‌ سُرخ ِ سفره‌ی هفت‌سين‌اش به محيطي تعبير کرد

که هر بهار

متبلور مي‌شود.



کرکس گفت: ــ سياره‌ی من
سياره‌ی بي‌همتايي که در آن

مرگ

مائده مي‌آفريند.



کوسه گفت: ــ زمين
سفره‌ی برکت‌خيز ِ اقيانوس‌ها.



انسان سخني نگفت
تنها او بود که جامه به تن داشت
و آستين‌اش از اشک تَر بود.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
بر کدام جنازه زار مي‌زند اين ساز؟
بر کدام مُرده‌ی پنهان مي‌گريد
اين ساز ِ بي‌زمان؟
در کدام غار
بر کدام تاريخ مي‌مويد اين سيم و زِه، اين پنجه‌ی نادان؟



بگذار برخيزد مردم ِ بيلب‌خند
بگذار برخيزد!



زاری در باغچه بس تلخ است
زاری بر چشمه‌ی صافي
زاری بر لقاح ِ شکوفه بس تلخ است
زاری بر شراع ِ بلند ِ نسيم
زاری بر سپيدار ِ سبزبالا بس تلخ است.
بر برکه‌ی لاجوردين ِ ماهي و باد چه مي‌کند اين مديحه‌گوی تباهي؟
مطرب ِ گورخانه به‌شهراندر چه مي‌کند
زير ِ دريچه‌های بي‌گناهي؟



بگذار برخيزد مردم ِ بيلب‌خند
بگذار برخيزد!
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
به نقل از behroozsara :
و همچنان انتشار كتاب كوچه در اغما است .
من بابت اين مساله بيشتر اظهار تاسف مي كنم .
اگر شاملو شاعري غربي بود تا كنون اين كتاب چاپ شده بود و 50 كنگره و سمينار هم براي آن برگزار كرده بودند .

مانند داستان پرفروش شدن كليات مولانا در آمريكا . ما كه اين شاعر متعلق به خودمان است بسياري از جوانان ما حتي نامش را هم نشنيده اند و آناني هم كه نامش را شنيده اند اثري از آنرا نخوانده اند .
به نظر من انتشار کتاب کوچه به صورت کتاب کار بیهوده ای ست.
چاره ای نیست جز اینکه اون رو به صورت لوح فشرده دربیارن
وگرنه همچنان از پریشانی رنج خواهد برد
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
به نقل از behroozsara :

انسان سخني نگفت
تنها او بود که جامه به تن داشت
و آستين‌اش از اشک تَر بود.

این شعر جان آدمیزاد رو به آتیش می کشه
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
به نقل از ashena55 :
به نظر من انتشار کتاب کوچه به صورت کتاب کار بیهوده ای ست.
چاره ای نیست جز اینکه اون رو به صورت لوح فشرده دربیارن
وگرنه همچنان از پریشانی رنج خواهد برد
البته به اعتقاد من به صورت لوح فشرده هم بايد منتشر گردد . اما بايد به صورت كتاب هم منتشر گردد . چون من خودم براي كارهاي تحقيقي كتاب را ترجيح مي دهم و با كتاب راحت تر هستم .
 
بالا