برگزیده های پرشین تولز

همه چيز در مورد احمد شاملو

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
من همدست توده ام ...
تا آن دم که توطئه مي کند گسستن زنجير را
تا آن دم که زير لب مي خندد
دل اش غنج مي زند
و به ريش جادوگر آب دهن پرتاب مي کند.
اما برادري ندارم
هيچگاه برادري از آن دست نداشته ام
كه بگويد آري
ناکسي که به طاعون آري بگويد و
نان آلوده اش را بپذيرد.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
گرما و سرما در تعادل محض است و
همه چيزي در خاموشي ي مطلق
تا هيچ چيز پارسنگ هم سنگي ي کفه ها نشود
و شاهينَک ميزان
به وسواس تمام
لحظات شباروزي کامل را
دادگرانه
ميان روز و شبي که يکي درگذر است و يکي درراه
تقسيم کند
و اکنون
زمين مادر
در مدارش
سَبُک پاي
از دروازه ي پائيز
مي گذرد.


پگاه
چون چشم مي گشايم
عطر شکوفه هاي چتر بي ادعاي ليموي تُرش
يورت همسايه گان را
ب هناز
با هم پيوسته است.
آنگاه در
مي يابم
به يقين
که ماه نيز
شب دوش
مي بايد
بَدر تمام
بوده باشد!


کنار جهان مهربان
به مورمور اغواگر برکه مي نگرم،
چشم بر هم مي نهم
و برانگيخته از بلوغي رخوت ناک
به دعوت مقاومت ناپذير آب
محتاطانه
به سايه ي سوزان اندام اش
انگشت
فروم يبرم.
احساس عميق مشارکت.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
چشم هاي ديوار چشم هاي دريچه چشم هاي در
چشم هاي آب چشم هاي نسيم چشم هاي کوه
چشم هاي خير و چشم هاي شر
چش مهاي ريجه و رَخت و پَخت
چشم دريا و چشم ماهي
چشم هاي درخت
چشم هاي برگ و ريشه
چشم هاي برکه و ني زار
چشم سنگ و چشم هاي شيشه
چشم رشک
چشم هاي نگراني
چشم هاي اشک
بهت زده در ما مي نگرند
نه از آنرو که تو را دوست مي دارم من
ازآ نرو که ما
جهان را دوست مي داريم.
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
به نقل از ashena55 :
دو تا سوال :

1- این صفت سخت رو جای دیگه ای هم دیده ای که برای انسان به کار بره ؟ یعنی چی ؟

اخیرا متوجه شدم که صفت سخت رو برای آدم های خسیس به کار می برند !!
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
متن بدون سانسور نقد بر كتاب «شاملو در تحليلي انتقادي»

و مصاحبه منوچهر آتشي در روزنامه‌ي شرق

ايليا ديانوش






استاد ارجمندم ـ منوچهر آتشي ـ در كتاب «شاملو در تحليلي انتقادي» و مصاحبه‌اش در روزنامه شرق(14 دي 1383) حرف‌هايي زده كه نوبر هيچ بهاري نيست. و اگر چنان‌كه مدعي است براي نگارش اين نقدواره علاوه بر كتاب‌هاي خود شاملو، سرغ مصاحبه‌هايش و كتبي كه ديگران درباره او نوشته‌اند رفته باشد، لابد مشاهده كرده كه غالب اين موارد را خود شاملو در انتقاد از خودش اين‌جا و آن‌جا به زبان آورده است. ا

آتشي با بيان شرح مختصري از آن‌چه بر گذشته تاريخ و ادبيات ايران رفته، شاملو را متهم به غفلت از اين واقعيات مي‌كند و صداي شاملو را نمي‌شنود كه مي‌گويد: « زبان فارسي‌ست كه كلمات عربي را به تسخير خودش درآورده. عربي در پارسي وارد شد، اما پارسي پارسي ماند. مشتي مفهوم را كه لازم داشت از زبان عربي به نفع خودش مصادره كرد، اما ساختارش را از دست نداد.»* شاملو خود به اين سوال كه چرا شاعر ايراني براي بيان يك ماجراي عاشقانه، چاره‌يي جز اين‌كه داستان را منظوم كند نداشته، اين‌گونه پاسخ مي‌گويد: «وقتي كه لطيفه و نجوم و سفرنامه و طب و هندسه و زراعت با چنين نثر درخشاني نوشته شده، رمان‌نويس يا داستان‌سراهايي مثل نظامي يا فخرالدين اسعد جز به نظم كشيدن اثر خود چه مي‌توانند بكنند؟» ا

آتشي به‌قول خودش در نوشته و مصاحبه چنان برانگيخته شده كه به صراحت مي‌پرسد: «چه كسي گفته شعر بايد جهان را عوض كند؟» من باز از كلام خود شاملو بهره مي‌گيرم: «آرمان هنر اگر جغجغه‌ي رنگين به دست كودك گرسنه دادن يا رخنه‌ي ديوار خرابه‌نشينان را به پرده‌يي تزئيني پوشاندن يا به جهل و خرافه دامن‌زدن نباشد، عروج انسان است... هنرمند، بالقوه مي‌تواند منجي جهان باشد، چرا كه با يقينِ كامل حكم مي‌شود كرد كه دماغ جلاد ‌شدن را ندارد.» در اين كلام الزامي نيست. چنان‌كه شاملو تاكيد كرده است: « اگر هنرمند، احساسش متفاوت بود، خب، همان «احساس متفاوت» را عرضه خواهد كرد. تعهد امري نيست كه به كسي بشود تحميل كرد. هيچ قانوني از هيچ مجلس خبرگاني نگذشته است كه براساس آن شاعر مجبور باشد نسبت به جامعه متعهد بشود. اگر بود، خوش آمد؛ اگر نبود، به سلامت... اصولا هنر ملتزم نيست، يعني هيچ‌گاه التزام و تعهد نقشي در آفرينش هنري بازي نمي‌كند. التزام، امري شخصي و فردي‌ست.» ا

اما كار آن‌جا بيخ پيدا مي‌كند كه استاد مي‌گويد: «من با اين نگرش و پس از مطالعه مصاحبه‌ها و اظهار نظرهاي شاملو در مورد تسلط او بر ادبيات كلاسيك و حتي بر شعر خودش و بر مسائل سياسي‌اش دچار ترديد شدم!» ا

در مورد تصحيح حافظ، شاملو به انتقادات كارشناسي پاسخ‌هاي پخته‌يي داده كه در آيندگان مورخ 9/6/1355 مندرج است. همچنين در مقدمه ديوان، مفاهيم رند و رندي در غزل حافظ، صحبت‌هايش درباره او و يادداشت‌هايش بر ديوان حافظ كه متاسفانه مجال انتشار نيافته‌اند، نشان داده آگاهي‌اش از ادبيات كلاسيك ما «بسيار اندك» نيست. ا

آتشي دقت نمي‌كند كه حرف شاملو اين نيست كه «ضحاك ساخته فردوسي و قرن چهارم و پنجم است.» شاملو خودش مي‌داند كه ضحاك همان آژيدهاك است و در اوستا آمده و اگر آتشي سخنراني «نگراني‌هاي من» يا همان «حقيقت چه‌قدر آسيب‌پذير است» شاملو را مي‌خواند، متوجه مي‌شد كه شاملو صحبت از تحريف يك واقعيت تاريخي مي‌كند و صحبتش هم مستند به مدارك تاريخي است. علاوه بر استنادات شاملو، مي‌توان با نگاهي به كتب تاريخي از جمله «بنيادهاي اسطوره و حماسه ايران» ـ جليل دوستخواه ـ متوجه نكته‌سنجي شاملو شد. ا

در مقابل نيما هم شاملو به‌قول خودش هيچ‌گاه جز به دو زانوي ادب و از جايگاه يك شاگرد كوچك سخن نگفته است. در همان مصاحبه ناصر حريري با شاملو در كتاب «درباره هنر و ادبيات» هست و مي‌توانيد بخوانيد. او بر ادعاي نيما مبني بر پيكاسوي شعر ايران بودن صحه مي‌گذارد و اين نقطه منحصر به‌فرد نيما در نمودار مختصات شعر ايران است كه ويژه خود اوست اما اگر شاگردان نيما از او جلوتر نرفته بودند، اكنون هيچ‌يك صاحب هويت مستقلي نبودند. و نمي‌توان انكار كرد كه براي بسياري از شاعران، شاملو پلي به شناخت نيما بود و خودشان هم معترف هستند. ا

ديگر اين‌كه «پلنگ دره ديزاشكن» معتقد است تاثير مستقيم شعر شاملو از نزديكي‌اش به دكلماسيون عمومي و صداي بلند سياسي‌اش است، نه شعريت‌اش. خب، اين چيزي است كه خود شاملو آن را اين‌گونه مطرح مي‌كند: « شعر من، دشنام من است. آيا اين تعريف گستاخي از شعر نيست؟ قطعا، اما در اين دشنام، معنايي جامع و وسيع نهفته است. اين «معني» معاصر ما است، معاصر جهان ما است. چگونه مي‌توان معاصر اين جهان بود اما به «كلمات» حياتي معاصر نبخشيد. هر كلمه بايد معنايي امروزي داشته باشد. كلمات با تاريخ حركت مي‌كنند، راه مي‌روند، سرعت مي‌گيرند، شتاب مي‌كنند، اوج مي‌گيرند و گاه معراج مي‌كنند.» ا

آتشي مي‌گويد: « '' شعري كه زندگي‌ست '' شعر نيست، بلكه يك بيانيه حزبي و سياسي است. من اين را رك گفته‌ام و ده بار ديگر هم خواهم گفت!» حرفي نيست. ولي بد نيست بدانيم كه نظر انتقادي خود شاملو هم درباره «شعري كه زندگي است» همين است. اما همين بيانيه است كه از فروغ، فروغ مي‌سازد، چنان‌كه خود فروغ مي‌گويد: «وقتي كه '' شعري كه زندگي‌ست '' را خواندم، متوجه شدم كه امكانات زبان فارسي خيلي زياد است. اين خاصيت را در زبان فارسي كشف كردم كه مي‌شود ساده حرف زد. حتي ساده‌تر از '' شعري كه زندگي‌ست ''، يعني به همين سادگي كه من الان دارم با شما حرف مي‌زنم.»

اما چرا آتشي فكر كرده شاملو عاشقانه‌هايش را نمي‌تواند براي مردم بلند بخواند؟ شاملو تقريبا تمام عاشقانه‌هايش را در آثار صوتي و شب شعرهايش به كرات بلند براي مردم خوانده است و مي‌گويد: «شعر عاشقانه به نظر من اجتماعي‌ترين شعر است. براي اين‌كه ما، هركدام به‌تنهايي با يك اثر مواجه مي‌شويم، حتا در سالني كه هزار نفر نشسته‌اند، وقتي يك قطعه موسيقي را اجرا مي‌كنند يا يك صفحه را مي‌گذارند كه گوش كنند، هركدام به‌تنهايي با آن روبه‌رو مي‌شوند، نه به شكل اجتماع. بنابراين هيچ‌ چيزِ اجتماعي به آن شكل امكان وجودي‌اش نيست، منطقي نيست. پس چه دليلي دارد يك شعر عاشقانه، يك شعر اجتماعي نباشد؟ من معتقدم هر چيزي كه زيباست مفيد است، هر چيزي كه مفيد است ممكن‌است زيبا نباشد.» ا

من فكر مي‌كنم منوچهرخان اين جملات شاملو را كه طي مصاحبه‌اي درباره شعر فروغ بر زبان رانده، آن‌قدر سرسري خوانده كه پنداشته شاملو «نمي‌توانم بلند بخوانم» را در مورد شعر خودش گفته است: «فروغ آن‌قدر زن است كه من هرگز نتوانسته‌ام شعرش را به صداي بلند بخوانم. وقتي اين كار را مي‌كنم به نظرم مي‌آيد لباس زنانه تنم كرده‌ام. در ذهنم هم كه مي‌خوانم شعرش را با صداي زني مي‌شنوم.» ا

آتشي در كتابش مي‌نويسد: «معشوقه شعر شاملو به يكي از اركان سازنده شخصيت روحي او بدل مي‌شود و شاملو زير چتر معشوق، پا از آن سيكل كذايي بيرون نمي‌گذارد.» و در مصاحبه مي‌گويد: «شاملو عشق را انتخاب مي‌كند تا آن را كنار سياست قرار دهد.» آتشي ادامه مي‌دهد: «اين دقيق‌ترين و منطقي‌ترين حرفي است كه من در مورد شاملو گفته‌ام. باز هم حرفي نيست، جز كلام خود شاملو:« آيا اساسا عشقي كه به حركت درآيد تا تعميم پيدا كند و عشق عمومي شود، مي‌تواند از نخست يك عشق فردي باشد؟ به عقيده‌ي من چنين عشقي اگر يك وجه عرفاني نداشته باشد، دست‌كم يك نقطه‌ي حركت تمثيلي يا القايي‌ست كه از شگردي شاعرانه مايه مي‌گيرد. روزنه‌يي‌ست به سوي جهان بسيار گسترده‌يي كه واقعا از فردها و شخص‌ها و «كليت»هاي فكري عبور مي‌كند تا جهان‌شمول يا انسان‌شمول بشود و در نتيجه امكان فردي‌بودنش را از همان اول در جهت عمومي‌شدن از دست مي‌دهد.» ا

در كتاب «شاملو در تحليلي انتقادي» مي‌خوانيم: «شاملو توده مردم معمولي را از جرگه مخاطبانش طرد مي‌كند و عنوان مي‌كند كه شعر من بايد از طريق فرهيختگان شعرشناس به گوش مردم برسد تا آن‌ها را برانگيزاند... مگر شاملو چه پيام و حرفي دارد كه نياز به چنين واسطه‌هايي باشد.» و در مصاحبه آتشي تكميل مي‌كند كه: «بله، مگر شاملو مي‌خواهد فلسفه افلاطون و ارسطو را درس بدهد؟ حرف‌هاي سياسي‌اش هم آن‌قدر هم سرد و ساده‌ است كه همه مي‌توانند آن را بفهمند.» ا

نخست اين‌كه من به‌عنوان كسي كه در نهايت دقت تمامي آن‌چه از شاملو به‌جاي مانده است را جهت تدوين فرهنگ گزين‌گويه‌هايش خوانده‌ام، چنين ادعايي را در مورد خودش از او در هيچ‌جا نديدم، بلكه او مي‌گويد: « توده مي‌بايد فهم خود راهي كند، يا به ياري ناقدان و ديگران انديشه‌ي خود را ارتقا دهد تا به جان كلام شاعر واقعي بتواند دست يافت. اين است كه در برابر شعر پاك، توده در نفس خويش خجلت مي‌برد و مي‌بيند كه شاعر با عرضه‌كردن شعر خويش، حكم به ديرفهمي و كوتاه‌انديشي او داده است. اما آن‌چه متشاعر عرضه مي‌كند، چنان نيست. متشاعر، در كاهلي و پست‌انديشي با توده همدستي مي‌كند. دانسته‌ي او دانسته‌يي همگاني‌ست و دريافته‌اش دريافته‌يي در تراز آن ديگران كه به دانسته و دريافته‌ي خويش، غرور و تفاخري ندارند.» و نيز در جاي ديگري مي‌گويد: «هنرمند خلاق و پيشرو كه نوآور است و آثارش به غناي هرچه بيشتر فرهنگ جامعه‌ي خود و نهايتا جامعه‌ي بشري مي‌انجامد، لزوما پيشاپيش جامعه حركت مي‌كند. محصول فعاليت اين چنين فردي به ناچار نمي‌تواند آن‌چنان كه ماركسيست‌نماهاي فاقد بينش ديالكتيكي مدعي هستند «بُرد توده‌يي» داشته باشد، چرا كه توده مستقيما نمي‌تواند اثر چنين هنرمندي را جذب كند. اثري كه او مي‌گذارد بر «فرهنگ هنري» جامعه است و از طريق واسطه‌ها در اختيار توده قرار مي‌گيرد، يعني از طريق هنرمنداني كه از او تأثير پذيرفته‌اند و در فاصله‌ي ميان او و لايه‌هاي ديگر طبقات واقع شده‌اند، از رأس به قاعده مي‌رسد. اين يك اصل است و با ياوه‌هايي از قبيل «معتقدات هنري بورژوايي» و «هنر براي هنر» و اين جور عبارات كليشه‌يي هم نمي‌شود آن را مخدوش و بي‌اعتبار كرد.» ا

و اتفاقا پيام شاملو، پيام افلاطوني است! افلاطون در آرمان‌شهر خود حكومت خردمندان را بدون شاعران تشكيل كابينه مي‌دهد و به تعبير كافكا شاعر را ناباب و خطرناك تلقي مي‌كند، چون در پي تحول است. حرف شاملو در بحبوحه تماشاي مو توسط توده، پيچش مو بود كه توده نمي‌بيند: «تا هنگامي‌كه توده‌ي مردم آگاهي سياسي نيافته، به تميز دشمن از دوست قادر نيست و ميان كودتا و انقلاب فرقي نمي‌گذارد، ناچار بايد اين سرنوشت غم‌انگيز را بپذيرد كه زير چشم شكمچرانان اين هر دو سفره قرباني شود.» شاملو در پاسخ به اين سوال كه آيا براي مخاطب ايدئالي مي‌سرايد، مي‌گويد: «نه. آن كه براي مخاطب «خود» مي‌نويسد، صاحب داعيه است. من داعيه‌اي ندارم و فقط براي كشف خودم مي‌نويسم. ناني‌ست كه براي سفره‌ي خود مي‌پزم اما اگر اين نان به مذاقي خوش آيد، با آن، دوستِ همسفره‌ي هم‌ذائقه‌اي به دست مي‌آرم. منِ من ضمير خواننده مي‌شود و مرا به «تو»ها و «او»ها تبديل مي‌كند. زيباست كه كسي با ديگران، با همه، ضمير مشتركي پيدا كند. زيباتر از اين چيزي هست؟ اگر هدف نويسنده جز اين باشد، بايد به حالش گريست. بازار خودفروشي از آن راه ديگر است... گرچه هر نوشته‌اي به‌هرحال روزي مخاطبش را پيدا مي‌كند، حقيقت اين است كه هركسي دوست دارد خودش را در دوره‌ي خودش تجربه كند و خودش را در آينه‌ي زمانش بيارايد. فردا متعلق به شاعران و نويسندگان فرداست.» ا

آتشي سفارش اجتماعي فولكلورهاي شاملو را هم قبول ندارد و مي‌گويد: «اين چه حرفي است كه مي‌زني؟ چيزي كه در اين شعر وجود ندارد سفارش اجتماعي است. چون تكه‌هايي از اين اشعار متعلق به خود مردم است.» اما شاملو پيشاپيش پاسخ مي‌دهد: «من با جرأت مي‌گويم كه شعر واقعي از اين ترانه‌ها شروع مي‌شود و با اين ترانه‌ها ادامه پيدا مي‌كند؛ نياز به گريز و نياز به بازي و بي‌هيچ ترديدي نياز انسانيِ آفرينندگي. حتا هنگامي كه شاعرِ توده مي‌خواهد بينشي را مطرح كند كه ما با گنده‌گوييِ خودبينانه به آن نام دهن‌‌پُر كن «فلسفه» مي‌دهيم، باز اين عمل را به سهولتِ دست‌درازكردن و گلي را چيدن انجام مي‌دهد.» و در مورد سفارش نيز مي‌گويد: « من علاقه‌يي نداشته‌ام به اين‌كه شعر را وسيله‌يي قرار بدهم براي آن‌كه خودم را در جامعه جا كنم. كارخانه‌ي شعرسازي هم ندارم كه از طريق دفتر بازاريابي تحقيق كنم ببينم مردم خواستار چه‌جور شعري هستند كه جنس باب بازار صادر كنم ا.»

و باز آتشي با تاكيد بر فرار روشنفكران از ميدان و در صحنه‌بودن توده در انقلاب‌ها، نقل قول‌هايي مي‌كند كه معلوم نيست از كدام شاملو است: «نگاه شاملو به توده مردم اين است كه مردم همان بقال‌ها و دوغ‌فروش‌هاي سر گذر هستند و اين‌ها شعر مرا نمي‌فهمند و يك روشنفكر بايد اين را به آن‌ها بفماند. به نظر شما اين توهين نيست؟» ا

نخست نظر شاملو را درباره رابطه توده و روشنفكران حقيقي جويا شويم: «شايد تصويري كه من از روشنفكر براي خود ساخته‌ام، كم و بيش ارتودكسي باشد، ولي اگر قرار است ارتباط معيني ميان اين دو ـ روشنفكر و توده‌ي مردم ـ ايجاد شود، متأ‌سفانه قدم اول تفاهم را توده‌ها بايد بردارند، وگرنه روشنفكر در ميان آن‌ها و براي آن‌هاست. خب، البته اين امر هم صورت نمي‌گيرد، مگر وقتي كه توده‌ها كاملا به موقعيت طبقاتي خود استشعار پيدا كرده باشند، كه اين خود كار روشنفكر را صعب‌تر مي‌كند. چراكه وظيفه‌ي تبليغ اين آگاهي نيز در شمار وظايف خود او قرار مي‌گيرد. درحقيقت او بايد خار را از پاي شيري زخمي بيرون بكشد و عملا حسن‌نيت خد را به او نشان بدهد و درهمان‌حال براي آن‌كه از حمله‌ي شير خشمگين زخمي در امان بماند، نخست بايد اعتماد او را به حسن‌نيت خود جلب كند. در يك كلام، او بايد معجزه‌يي صورت بدهد. و فراموش نكنيد كه در اين ميان، سودجويان و دزدان قدرت هم كه نزديكي شير و روشنفكر را مخالف منافع خود مي‌بينند، از پشت بوته‌ها به‌سوي شير بدبين سنگ مي‌پرانند و كار روشنفكر را مشكل‌تر مي‌كنند.»ا

شاملو ادامه مي‌دهد: «جنبش متعبدانه مفهوم انقلاب ندارد و ازآن‌جاكه هدف‌هاي چنين جنبشي طبقاتي نيست، نمي‌تواند انقلاب خوانده شود. فرمان انقلاب از اعماق اجتماع صادر مي‌شود و آن‌گاه سرداران خود را در عمل پيدا مي‌كند.»ا

از سوي ديگر شاملو تا آن‌جا به درك توده احترام مي‌گذارد كه تمام عمر بر سر كتاب كوچه يعني فرهنگ عامه مي‌گذارد و بارها و بارها ضمن گلايه از حافظه ضعيف تاريخي توده، سرعت تحليل توده از وقايع و زبان اين تحليل را مي‌ستايد: «زبان توده‌ي مردم، زباني‌ست پويا و كارساز و پُربار. آن‌ها كه از بالاي كرسي استادي به زبان نگاه مي‌كنند و زمينه‌ي علم لذتي‌شان فرائدالادب و كليله‌ودمنه است، ممكن نيست كه بتواند عمق آن را درك بكنند.»ا

اما آتشي دست آخر مخاطبان شعر شاملو را اين‌گونه برمي‌شمرد: «من فكر مي‌كنم مخاطبان شعر شاملو كساني كه شعر فارسي امروز را خوب مي‌فهمند، نبودند؛ آدم‌هايي بودند كه يك فرهيختگي سياسي داشتند و مي‌ديدند كه اين آدم دارد يك جنگ سياسي را به زيباترين شكل يك‌تنه پيش مي‌برد.»ا

شاملو خيلي ساده گفته است: « كساني مرا به عنوان يك شاعر جدي متعهد پذيرفته‌اند. خب، ممنون! كساني هم مرده‌ي مرا به زنده‌ام ترجيح مي‌دهند،كه قطعا علتي دارد. عده‌يي اين را پذيرفته‌اند كه هرگاه مطلبي پيش بكشم نه سوءنيتي در ميان است ، نه بده‌بستاني، نه مصلحتي، نه غرض و مرضي. از اين بابت هم متشكر! اما هيچ كدام اين‌ها دليل آن نمي‌شود كه بنده‌آدمي حق نداشته باشد در برداشتي به راه خطا برود. فقط آدم بي‌عمل است كه هيچ‌وقت اشتباه نمي‌كند... در فقدان نهاد‌هاي ملي و احزاب مستقل كه هيچ‌وقت نبوده‌اند و حالا هم نيستند، فقط نويسندگان و شاعران مانده‌اند كه مورد اعتماد مردم‌اند... شعر خوب، با فكر ملت رشد مي‌كند.»ا

و دست آخر اينكه آتشي مفهوم را در شعر شاملو قوي‌تر از زبان مي‌داند. و شاملو را متهم به استفاده از يك زبان تجربه‌شده قرن چهارمي و نيز توراتي مي‌كند كه باز خود شاملو بارها به وامدار بودن از اين متون مانند تاريخ بيهقي در شكل‌گيري زبانش معترف بوده است و نيز مي‌گويد: «چيزي كه مفيد است، بهتر است زيبا هم باشد. بنابراين من دست‌كم ابتدا به دنبال زيبايي نيستم. دنبال اينم كه تجربه‌يي را منتقل كنم و اصولا معتقدم از همين جاست كه مسأله‌ي مسئوليت ـ مسئوليت خطرناك و خطير ـ به عهده‌ي نويسنده مي‌افتد. نويسنده بايد درك فردي‌اش را تعميم بدهد و به صورت شعور توده دربياورد. در غير اين صورت، يعني اگر فقط زيبابودن را ملاك قرار دهد، چيزي مي‌آفريند كه به هيچ دردي نمي‌خورد، حتا به درد خودش.»ا

گرچه آتشي عزيز در پايان سخنش مي‌گويد: «اگر در سخنانم وهني بر شاملوي بزرگ رفته عميقا عذرخواهي مي‌كنم.» اما اين سخنان آتشي يادآور اين كلمات شاملو است كه: «هر كسي سليقه‌يي دارد و چيزها را از زاويه‌ي دركي نگاه مي‌كند و به‌دليل خاصي مي‌پسندد يا نمي‌پسندد. مسلما آن‌چه عرض مي‌كنم، اهميت نقد را نقض نمي‌كند. منتها نقد وطني را كه ملاحظه مي‌كنيد: غالبا يا دوستانه است يا دشمنانه يا چنان‌كه پنداري امريه‌يي‌ است صادره از ستاد فرماندهي كل.»

آتشي مصاحبه‌اش را با اين عبارت به پايان مي‌برد كه: «شاملو ذاتا آدم بزرگي است و چند نكته معمولي يا اشاره به بعضي نقايص، كوچكش نمي‌كند. يادتان نرود كه من در منظومه خليج و خزر او را شاه شاعران خوانده‌ام و هنوز بر سر آنم.»ا

من نيز با تجدي عميق‌ترين احترام نسبت به دو استاد بزرگ و بزرگوارم ـ شاملو و آتشي ـ اين نوشته را با كلامي ديگر از شاملو به پايان مي‌برم: «ما شاعران، پاس حرمت شعر را مي‌توانيم بر سر يكديگر فرياد بركشيم و آن‌گاه برادرانه با يكديگر جامي دركشيم.»
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
اين مقاله و مقالات ديگر در مورد احمد شاملو كه توسط ايليا ديانوش نگارش شده است در كتابي با عنوان " لالايي با شيپور " توسط انتشارات مرواريد تا اواخر مرداد ماه به بازار خواهد آمد .

ilia2006-23.jpg
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
هنوز کتاب چاپ نشده از کجا مقاله رو آوردی ؟!
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
به نقل از ashena55 :
هنوز کتاب چاپ نشده از کجا مقاله رو آوردی ؟!


ما اينيم ديگه برادر :lol: :lol:


شوخي كردم .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
سلام دوستان

بنا به درخواست دوستان و مخصوصا اينكه من مشاهده مي كنم كه در موسيقي نقل قول هاي اشتباهي از استاد شاملو ارائه مي شود اين مقاله ايشان را در اين قسمت عرضه مي كنم .

اين مقاله و در واقع جوابيه ؛ به دليل واكنش بيمورد آقاي محمدرضا لطفي ( نوازنده تار و سه تار ) به جوابي كه استاد شاملو در پاسخ سوال دانشجويي در يك محفل خصوصي ( نه به صورت فرموله و دقيق و كاملا به صورت ساده ) داده بودند نوشته شده است .

دليل اين هم كه ارائه اين مقاله با كمي تاخير صورت گرفت : اين مقاله را من در هيچ جايي در محيط اينترنت نيافتم و پس از جستجوي بسيار به اين نتيجه رسيدم كه اگر تايپ كنم زودتر به پاسخ مي رسم به ناچار مجبور به تايپ از مجله آدينه شدم و اينگونه بود كه كمي زمان برد
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran

" موسيقي سنتي ايران پيشرفتي نكرده پيش درامدي اجرا مي شود ،يك نفر مي آيد عروعري مي كند و آخرش هم رنگي مي زنند و تمام مي شود . "
احمد شاملو ،دانشگاه بركلي كاليفرنيا




آقاي لطفي با بيرون كشيدن و عرض دادن و به نمايش عام گذاشتن مطلبي كه من در جلسه اي خصوصي با دانشجويان در جوا ب پرسشي ، نه به طور دقيق و فرموله بلكه به سادگي بر زبان رانده ام مضراب به دست افتاده اند به جان و از اين راه هم مرا نشانده اند پشت دستگاه ، هم از زور بيكاري كار دست خوشان داده اند چون به جاي اينكه بردارند از "موسيقي " شان دفاع كنند مرا به گفتن "سخنان بي ادبانه" و نداشتن "تخصص و مطالعه " و به ميان آوردن " حرف غير مسئولانه و رعايت نكردن احترام به موسيقي و موسيقي دانان "و فقدان "ادب و نزاكت "متهم كرده اند كه البته من نداشتن تخصص و مطالعه در آنچه را كه ايشان "موسيقي" مي خوانند تاييد مي كنم ، اما مطلقا منكر آوردن سخنان بي ادبانه و حرف غير مسئولانه و باقي مطالب ايشان هستم. من حرف دلم را گفته ام بي اين كه رعايت جوانب را كرده با شم ، اما حالا كه ايشان پرده را دريده اند و مرا به دفاع از نظريات خودم واداشته اند ، گوي و ميدان ! اكنون كه قرار شده است شمشير را از رو ببنديم ،بسيار خوب ، بگرد تا بگرديم .



ايشان مطالبشان را با پاره اي از يك شعر قديمي من شروع كرده اند :" ياران من /بياييد /با دردهايتا ن / و زهر دردتان را / در زخم قلب من بچكانيد . " كه من حكمت بالغه اين كار را در نيافتن ، جز اين كه چكاندن زهر در زخم قلبها دقيقا كاري است كه خود اين آقايان با زنجموره اي كه اسمش را " موسيقي " گذاشته اند ، انجام مي دهند . صبح و ظهر و شب ، بي وقفه ، هر جا كه پايش بيفتد . و حتي وقتي هم كه مي خواهند مطلبي در دفاع از هنر هاي خود بنويسند براي فتح باب عادتا به سراغ شعري مي روند كه سخن از چكاندن زهر درد در زخم قلب به ميان آورده باشد. گيرم اين جا ديگر " زهر درد " مطرح نيست ، مي بايست شعري پيدا كنند كه سخن از "زهر بيدردي " بگويد . از زهر تعصب سخن بگويد آن هم نه در باب باوري گزين شده، بل تعصبي كه به كوررنگي خود اصرارمي ورزند . تعصب نسبت به حرفه اي سياه كه مي كوشد خود را افرينشگر جا بزند اما در حقيقت تفاله خوار قرون و اعصار گذشته است و سد و بندي در برابر خلاقيت هنري كه تنها در محدوده تكنيك نوازندگي به در جا زدن وقت مي گذارند ، و جا كندن را زنده بودن وانمود مي كند .
بعد طبق معمول نوبت بازجويدن حرفهاي هزار بار جويده شده مي رسد . : اظهار فضل درباره خسروانيهاي باربد و اين كه نامداراني چون فلان و بهمان " عنصر پويا " ي موسيقي را درون اوزان شعري خود نشانده اند و چه و چه .... بي اين كه به روي مبارك بياورند كه اين حرفها مربوط به "تاريخ" است و چند صد سال از آن گذشته و آن "عنصر پويا " در شعر امروز حرف مفت است . چيزي است كه امروز از آن به " ضد وزن " تعبير مي شود و شعر براي آن كه گريبان خود را از چنگال امثال آقاي لطفي رها كند و عطاي آن را به لقايش ببخشد در اين پنجاه سال اخير چه تلاشي به كار بسته است .
مي نويسند: " از آ ن جا كه در طول تاريخ ما توده هاي مردم از خواندن و نوشتن بهره اي نداشته اند شنيدن پيام شاعران فقط در قالبهاي موسيقي براي همگان ميسر بوده . "
نخست يك تشكر به نماينده محترم اهل موسيقي بدهكارم كه معلوم ما فرمودند پيام شاعران دوره شكوهمند بيسوادي ملي ما تنها گريستن از بيداد محروميت جنسي بوده است و پس از آن بايد بي هيچ رودرواسي و تعارفي در جوابشان عرض كنم كه متاسفانه حتي همين امروز هم كساني كه تفلا مي كنند پيام آنچناني شااعران كهن را در قا لبهاي مشخصتري كه شما اسم بي مسمايش را موسيقي گذاشته ايد به گوش مردم برسانند، اگر خود از شمار توده هاي بي بهره از سواد خواندن و نوشتن نيستند و كم و بيش در مكتبخوانه اي الفباي آموخته اند ، باري عملا در سطحي قرار دارند كه افاضاتشان واقعا مايوس كننده است . آنان معمولا در شماره افرادي هستند كه نيازي به فرهنگ با دست كم به ارتقاء سطح نازل دانش و بينش خود نمي بينند . تنها به وول خوردن در همين دايره تنگي كه در آن چشم گشوده اند اكتفا مي كنند و با سوء استفاده از امكانات مساعد و مادر زادي است تا هر چيز ديگر بازاري و غير مسئولانه . حقيقت اين است كه روزي روزگاري نسل بدبختي غم جانش را درمادر چاه قناتي گريسته است و شما در طول قنا ت تاريخ اين زنجموره ننه من غريبم را چاه به چاه در اعصاب ملتي فرو كرده ايد كه براي قيا م بر جهل و ظلم و سياهي نيازمند شادي تكيه كنم و با همه وجود به مدح آن بپردازم ! افسوس كه اين موسيقي موذي از درون جونده ، مويه گر پايين تنه هاي محروم و به انحراف كشاننده مفاهيم عميق و انساني عشق و شادي و زندگاني است ! افسوس كه اين " موسيقي " جرثومه فساد و تباهي جان است !
مي نوسيد :" شعر نو هيچ گاه نتوانست از دايره محدود روشنفكري خود فراتر رود و راهي به توده هاي ميليوني پيدا كند. " و توجه نمي كنيد كه آنچه راه به توده هاي ميليوني پيدا مي كند شعر نيست رنگ باباكرم و نشاط و عشرت روحوضي و بشكن شغشغانه است. مگر پس از هفتصد سال غزل حافظ _كه شما نمي شناسيد _ توانسته است "دايره محدود روشنفكري " را يشكند و راهي به بيرون باز كند ؟ ديوان حافظ تو هر طاقچه اي هست در دسترس هر مشدي قربانعلي و هر خاله خديجه اي . شما هم كه ماشاءالله هزار ماشاء الله ، دور از چشم كاسه خشك ، يك لحظه كوتاه نيامده ايد و به گفته خودتان مرحمت فرموده وقت و بيوفت پيام او را در قالبهاي موسيقي به سمع توده بيسواد رسانده ايد ، خب، بفرماييد ببينيم حالا كجاي راه تشريف داريد كه ما به گرد قافله شما هم نمي رسيم ؟
بعد هم كه همان شگرد قديمي ، همان شلتاقهاي سنتي ويژه افرادي كه هوچي گرش را جامه منطق مي پوشانند . هو كردن و كوشش براي بل گرفتن و نعل وارونه زدن كه بله : " شاملو خودش در مصاحبه اي گفته است من هنگامي به سرودن شعر پرداختم كه شعر كلاسيك ايراني را نمي شناختم و بيشتر با اشعار اروپايي آشنا بودم ، بعدها به مطالعه شعر كلاسيك پرداختم ." كه يعني كشك ! باز خدا بابا بزرگتان را بيامرزد كه جمله آخري مرا از قلم نينداخته ايد .حالا من مي خواهم بدانم شما كه موسيقي سنتي تان را فوت آبيد هيچ به صرافت افتاده ايد كه برويد از دريچه تنگ اتاقتان نگاهي هم به موسيقي ديگران ببيندازيد ؟ يا شما هم مثل آن خواننده ميليوني فقط به اين اعتقاد سخيف كه "من شخصا اهل دالاهو هستم و باخ وبتهوون تحت تاثير موسيقي ايراني باخ و بتهوون شده اند " اكتفا كرده ايد و چون از سر چشمه اب ميل مي كنيد ديگر به مطالعه دستاوردهاي موسيقايي كفار احساس نياز نفرموده ايد ؟ ( آن آقا افاضات مربوطه را كه سخت اسباب نشاط حضار را فراهم كرد در محفلي خصوصي كه جز من دست كم سه شاهد عادل ديگر حضور داشتند افاده فرمود .)
مرقوم رفته است كه مي توان پاره اي از اشعار شاملو را كه در آنها از اوزان نيمايي بهره گرفته شده در موسيقي ايراني پياده كرد . بنده شديدا به اين موضوع اعتراض دارم ، و چون همان طور كه خودتان در صدر مقال اشاره فرموده ايد ذاتا موجود بي ادبي هستم مي خواهم با استفاده از اين صفت مميزه استدعا كنم مجبورم نفرماييد براي پيشگيري از بعصي اتفاقات ، آن جمله معرمف روي ديوارهاي كوچه پس كوچه هاي ولايت را كه با عبارت هيجان انگيز " لعنت به جد و آباد كسي كه اين جا ...." شروع مي شود روي صفحه اول دفتر شعرم چاپ كنم لابد شنيده ايد قصه مولمه بچه اي را كه در آغوش زن بد هيبتي زار مي زد و زن به او مي گفت نترس من اين جايم . و رندي از راه رسيد و به او حالي كرد كه : خوشگل جان اشكا ل كار آن جاست كه طفلك از خودت مي ترسد .

ما هزار جور توهين و تحقير را تحمل كرده ايم تا شعرمان را گريه نكنند . و حالا ببين در چه معركه اي گير كرده ايم . آن يكي نوحه خوان مدرن كاباره اي با آن انكر الاصواتش دفتر هاي شعر مرا از هيچ دستبردي معاف نمي كند ، و حالا ماشاءالله شما هم پيدا شده ايد و امكان پياده كردن " پاره اي از آنه در موسيقي ايراني " را محتمل مي دانيد . قربان ، ما گندم خورده ايم كه از بهشت بيرون بياييم . دور سرتان بگردم الهي ! بزرگي بفرماييد و ما يكي را محض رضاي خدا از اين فيض عظمي معاف بفرماييد .

البته اين كه چند سطر بعد نوشته ايد : " نگارنده بارها و بارها باري استفاده از شعر ايشان كوشيده ام اما موسيقي كلامش آن چنان از پستي و بلندي و زبان فارسي و موسيقي نهفته در آن ( يعني همان قنداقي كه نوزاده نظم را درش مي پيچند ) به دور افتاده كه يافتن ضرب مناسب موسيقي در آن ( منظور آقاي ما تقطيع ضرب كلمات با داريه زنگي است ) غير ممكن است" ، تا حدودي اسباب انبساط خاطر و آرامش نسبي اعصاب شد ، و بعد هم كه فرموديد" هنري را كه نتوان برايش از نظر جغرافيايي و فرهنگي زادگاهي يافت چه مي توان ناميد " آن آرامش نسبي تا حدود بسيار زيادي خاطر آشفته ارادتمند را از خطر محتمل گرفتار شدن در چنبره "موسيقي سنتي " به كلي آسوده كرد . خدا عمر درازي نصيبتان كند !
مرقوم فرموده اند : " شاملو زماني گفته بود من ايراني هستم ...اين حرف را بايد باور داشت يا آن بيگانگي و سخنان نفرتبار نسبت به موسيقي سنتي را ؟ " بامزه است كه آدم اگر اشكن هيخ كرده دوست نداشته باشد يا از موسيقي تعزيه خوشش نيايد لزوما بي وطن است !
البته آقاي لطفي در نقد شعر هم سخت چيره دستند . مي فرمايند كه اين بنده بي وطن فاقد جغرافياي فرهنگي ، خودم را " دربست در چارچوب شعر اروپايي و آمريكاي لاتين قرار داده و از اين نقطه اشعار آنان ( لابد منظورشان اشعار من است ) ديگر فراز و فرود زبان موسيقايي فارسي را از دست داده و از اين مرحله ترجمه اشعار شاعراني چون لوركا چنان بر تار وپود وجود او چيره مي شود كه دربسياري موارد تشخيص سروده هاي خود او با ترجمه هايش بسيار دشوار است . " ترجمه بر شاعر چيره مي شود نه شاعر بر كار ترجمه . ياد يگيريد .
آن گاه به علينقي وزير خرده مي گيرند كه درباره موسيقي خراسان و نقاط ديگر گفته است :" اين موسيقيها پريميتيف است " و به اين نتيجه مي رسند كه :" شايد از ديد آقاي شاملو نيز چنين باشد " و استنتاج مي فرمايند كه :" در اين صورت فردوسي و حافظ و سعدي و مولوي از نظر آقاي شاملو عقب افتاده اند .
تصدقتان بروم. اشكال قضيه اين نيست كه حضرتتان نه از موسيقي استنباط درستي داريد نه از شعر . اشكال قضيه در اين است كه مي خواهيد مرا هفتصد تا هزار و صد سال به عقب ببريد و مطلقا هم حالي تان نيست كه طرف به آينده نگاه مي كند و واپسگرايي شما به هيچ وجه مشكل او نيست . بگذار برويم هر كدام كشك خودمان را بسابيم . اشكال مهم كار آن جاست كه به قول آدم مضبوطي مثل آقاي حسين دهلوي كه با ديد واقع بينانه تري به قضيه نگاه مي كند :" اين موسيقي ظاهر و باطن همين است كه هست . اگر مي خواهيم سنتي باقي بماند نبايد دست به تركيبش بزنيم و اگر مي خواهيم عوضش كنيم ( تا به قول آقاي لطفي " تحول عظيمي " پيدا كند )ديگر بايد فاتحه سنتي بودنش را خواند ." ( از حافظه نقل كرده ام ). در واقع آقاي لطفي حاليشان نيست ككه لب چه پرتگاه فاقد راه پس وپيش گرد و خاك مي فرمايند .
حكم نهايي حضرتشان هم خواندني است :
" مسلما هيچ سراينده اي موظف نيست با ظرايف موسيقي آشنايي يابدولي موظف است در زمينه آنچه صلاحيت اظهار نظر ندارد ساكت بماند و از توهين و بي پروايي نسبت به آنچه مورد احترام همگان است دوري گزيند . "
عرض نهايي من هم اين است :" آنچه " مورد احترام همگان "( يعني به قول خودشان توده هاي ميليوني ) است براي من بسيار مشكوك است . خيليها خودشان را مورد احترام توده ها مي دانند و در عمل گرفتار كج خيالي شده اند . اين به اصطلاح موسيقي هم چيزي است غير مسوول كه براي دفاع از وجود ذيجود خود ملتي را به تحمل شكست و بدبختي و دل افسردگي و ناتواني تشويق مي كند . من " بي پروايي " نشان نمي دهم بل فقط در باره يكي از صلبي ترين دشمنان بالقوه و بالفعل فرهنگ مردمم به صراحت هشدار مي دهم . و تازه ، آقا ، شما كه هستيد كه به خود اجازه مي دهيد به ديگران حق تنفس فكري بدهبد يا ندهيد ؟ كه هستيد كه از پايگاه انتقاد پذيري ملي صدا برمي داريد؟


بوستون، 5 مه1990
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
متشکر از زحمتی که کشیدی

فقط اگه آدرس دقیقی از مجله آدینه بدی ممنون میشم
شماره و سال انتشار
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
مجله آدينه === شماره 52 === آذرماه 1369

در اين كتاب هم ميتواني اصل مقاله را بيابي : شناختنامه احمد شاملو نوشته آقاي جواد مجابي
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
به نقل از Behrooz :
در اين كتاب هم ميتواني اصل مقاله را بيابي : شناختنامه احمد شاملو نوشته آقاي جواد مجابي
ممنون
فکر کنم این راحت تر گیر بیاد
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
عجب آواتاری !!!!!!!!!!!
 

night wolf

Registered User
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2003
نوشته‌ها
647
لایک‌ها
5
سن
36
محل سکونت
Iran-Ahvaz
سلام خدمت دوست گرامی بهروز خان :)
جایی شنیدم که استاد شاملو در مورد سهراب سپهری هم صحبتهای تندی داشته میخواستم ببینم حقیقته؟ اگر بله در صورت امکان متن اون رو هم بنویسید.
سپاسگذارم.
 

rezadignity

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
30 ژانویه 2005
نوشته‌ها
1,588
لایک‌ها
6
محل سکونت
Iran
این موجودات نهایت توان و هنرشان تمام کردن جوهر قلم و سیاه کردن کاغذ بوده است ( البته در توهین و جلب توجهات مردم با بی حرمتی نیز هنرهایی داشته اند ) .

شعرهای این جنابان از نظر من کیلویی دو زار هم نمی ارزد ....

نه محتوایی ، نه چیزی برای آموختن ، نه ارزش ملی و فرهنگی اجتماعی برای ستودن .

آسمان است و ریسمان

ما هزار جور توهين و تحقير را تحمل كرده ايم تا شعرمان را گريه نكنند . و حالا ببين در چه معركه اي گير كرده ايم . آن يكي نوحه خوان مدرن كاباره اي با آن انكر الاصواتش دفتر هاي شعر مرا از هيچ دستبردي معاف نمي كند ، و حالا ماشاءالله شما هم پيدا شده ايد و امكان پياده كردن " پاره اي از آنه در موسيقي ايراني " را محتمل مي دانيد . قربان ، ما گندم خورده ايم كه از بهشت بيرون بياييم . دور سرتان بگردم الهي ! بزرگي بفرماييد و ما يكي را محض رضاي خدا از اين فيض عظمي معاف بفرماييد .
انکرالاصوات چه کسی ؟
 

ashena55

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
688
لایک‌ها
2
به نقل از rezadignity :
این موجودات نهایت توان و هنرشان تمام کردن جوهر قلم و سیاه کردن کاغذ بوده است ( البته در توهین و جلب توجهات مردم با بی حرمتی نیز هنرهایی داشته اند ) .

شعرهای این جنابان از نظر من کیلویی دو زار هم نمی ارزد ....

نه محتوایی ، نه چیزی برای آموختن ، نه ارزش ملی و فرهنگی اجتماعی برای ستودن .

آسمان است و ریسمان


انکرالاصوات چه کسی ؟


با اجازه بهروز :
http://forum.persiantools.com/showpost.php?p=703979&postcount=916
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
به نقل از night wolf :
سلام خدمت دوست گرامی بهروز خان :)
جایی شنیدم که استاد شاملو در مورد سهراب سپهری هم صحبتهای تندی داشته میخواستم ببینم حقیقته؟ اگر بله در صورت امکان متن اون رو هم بنویسید.
سپاسگذارم.
صحبت تندي نداشته . يك نفر نظر ايشان را در مورد سهراب سپهري پرسيده بود ، ايشان هم پاسخ دادند كه من شعر سهراب را نمي فهمم ( البته تاكيد هم كرده بودند كه ممكن است از نوع نگاه من به شعر باشد كه شعر سهراب را نمي فهمم )

متن كاملش را هم حتما در اينجا ارائه خواهم كرد . در فرصتي كه دست دهد .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
راستي الان يادم آمد كه متن اين مصاحبه را در تاپيكي مربوط به سهراب سپهري قرار داده بودم .


از آنجا كه ممكن است پيدا كردنش براي شما مشكل شود و وقت گير ، دوباره در اينجا مي نويسم .









- آقاي شاملو ، از فروغ و سهراب شعر كدام يكي بيشتر به دلتان مي نشيند ؟
- فروغ . چون عرفان سهراب را باور نمي كنم .
گفتم : - زبان سپهري براي مردم دلپذير تر است . اما مثل اينكه شما با زبان سهراب زياد موافق نيستيد و حتا يك جايي گفته ايد آبتان با هم به يك جو نمي رود.
- ولي من با "زبان" سهراب اشكالي ندارم. چون او و فروغ را از اين لحاظ در عرض هم مي گذارم. مشكل من و سهراب دنيايي است كه او از آن صحبت مي كند . من دنياي او را درك نمي كنم. بهشت او اصلا از جنس جهنم من نيست. ببين : تو حتا وقتي كه تا خرخره لمبانده باشي هم مي تواني معني حرف مرا كه مي گويم "گرسنه ام " بفهمي. چون سيري تو و گرسنگي من از يك جنس است منتها در دو جهت . من اگر غذاي كافي بخورم حالت الان تو را درك مي كنم و تو اگر تا چند ساعت ديگر چيزي نخوري معني حرف مرا. اما من اگر خودم را تكه پاره هم بكنم نمي فهمم جغرافياي شعر سپهري كجا است. چاپلين در "لايم لايت" نقش گرسنه بيخانماني را بازي ميكند كه در وصف بهار ترانه يي مي خواند . بهاري كه او وصف مي كند بهار دلنشين همه مردم روي زمين است فقط
نا گهان يك جا به يك دوراهي مي رسد كه مخاطبان ترانه بي اختيار به دو دسته تقسيم مي شوند :
گروهي كه از فرط خنده پس مي افتد و گروهي كه دل و چشم شان پر از اشك مي شود . و اين ، سطر پاياني ترانه است. آن جا كه ولگرد گرسنه خم مي شود گل خودرويي را مي چيند و مي گويد:
" بهار براي اين زيبا است كه اگر از گشنگي در حال مرگ باشي مي تواني با چيدن گل ها دلي از عزا در آري !".- پاره آستر آويزان پشت كتش را جلو سينه وصل مي كند و گل به آن زيبايي را با تشريفات كامل و اشرافي صرف يك غذاي رسمي، با لذت و اشتهاي تمام مي خورد ! - بهار ما و گل زيباي صحرايي گرسنگان از جنس واحدي نيست. مثل دنياي پر اضظراب من و دنياي عرفاني سهراب ... اما البته اين دو موضوع هيچ ربطي به مساله سوم ندارد. سپهري انساني بود بسيار شريف و عميقا و قلبا شاعر. مشكل من و او اين بود و هست كه جهان را از دو مزغل مختلف
نگاه مي كرديم بي اينكه شيله پيله اي در كارمان باشد.
- از سهراب سپهري هم تا اين جا كه من ديده ام خيلي حرف زده اند .
شاملو به سرعت گفت : -- زبان سهراب در تراز فروغ قرار مي گيرد اما شعر او را من نمي پسندم . زبان و شعرش گاهي بسيار زيبا است اما باب دندان من نيست.
قيافه خبر نگار پر از حيرت شد و شاملو به شتاب حيرتش را بر طرف كرد:

- ببينيد خانم : شعر سهراب مي كوشد عارفانه باشد . من از عرفان سر در نمي آورم اما تا آن جا كه ديده ام و خوانده ام عرفا خودشان هم نمي دانند منظور عرضشان چيست . من و آنها با دو زبان مختلف اختلاط مي كنيم كه ظاهرا كلماتش يكي است.
سپهري هم از لحاظ وزن مثل فروغ است گيرم حرف سپهري حرف ديگري است. انگار صدايش از دنيايي مي آيد كه در آن پل پوت و ماركوس و آپارتايد وجود ندارد و گرفتاريها فقط در حول و حوش اين دغدغه است كه برگ درخت سبز هست يا نه . من دست كم حالا ديگر فرمان صادر نمي كنم كه " آن كه مي خندد هنوز خبر هولناك را نشنيده است " ، چون به اين حقيقت واقف شده ام كه تنها انسان است كه مي تواند بخندد : و ديگر به آن خشكي معتقد نيستم كه " در روزگار ما سخن از درختان به ميان آوردن جنايت است " ، چون به اين اعتقاد رسيده ام كه جنايتكاران و خونخواران تنها از ميان كساني بيرون مي آيند كه از نعمت خنديدن بي بهره اند و با ياس ها به داس سخن مي گويند . قيافه عبوس آقا محمد خان قجر و ريخت منحوس نادر شاه افشار را جلو نظرت مجسم كن تا به عرضم برسي. آن كه خنده و ياس را
مي شناسد چه طور ممكن است به سخافت فرمان بركندن اهالي شهر پي نبرد يا از بر پا كردن كله منار بر سر راهي كه از آن گذشته شرم نكند ؟
اين شعر را يك دختر بچه كودكستاني سروده :
اين گل رنگ است
شكفته تا جهان را بيارايد
قانوني هست كه چيدن آن را منع مي كند
ورنه ديگر جهان سحر انگيز نخواهد بود
و دوباره سپيد و سياه خواهد شد.
من يقين دارم دستهاي اين كودك در هيچ شرايطي به خون آغشته نخواهد شد ، چون حرمت و فضيلت زيبايي را درك كرده است. من شعر اين دخترك پنج شش ساله را درك مي كنم و شعر سپهري را نه.
 

rezadignity

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
30 ژانویه 2005
نوشته‌ها
1,588
لایک‌ها
6
محل سکونت
Iran
خوب به مبارکی لیست کسانی که مورد توهین و بی حرمتی آقای روشن فکر ایران ستیز قرار گرفته اند دراز تر شد .

گرچه شخصیتهای مورد بی حرمتی قرار گرفته در یگ رده نیستند .... به هر حال
. .
. .
. .
نادرشاه
داریوش خواننده

احتمالا باز هم هستند ...

می شود بگویید این آقا به غیر از خودش چه کسی را قبول داشته ؟
 
بالا