برگزیده های پرشین تولز

همه چيز در مورد " شكسپير " و آثارش

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
سلام خدمت دوستان عزيز


در اين تاپيك مي خواهيم راجع به اين نابغه بزرگ قرن سخن بگوييم .

اميد كه دوستان و علاقه مندان اين هنرمند بزرگ مرا ياري كنند .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
خانم اگنش هلر، در سال 1929 در بوداپست مجارستان به دنيا آمد. او در دهه پنجاه شاگرد و همكار لوكاچ بود، و در دهه هفتاد يكي از اعضا مكتب بوداپست بود كه به استراليا مهاجرت كردند. اگنس هلر از آن زمان تاليف در حوزه‌هاي گوناگون فلسفي را آغاز كرد و تاكنون كتاب‌هاي زيادي منتشر كرده است كه محور مشترك آن‌ها فلسفه تاريخ و فلسفه اخلاق است. از مهم‌ترين آثار او مي‌توان به كتاب‌هاي زير اشاره كرد: زندگي روزمره (1970)، فلسفه راديكال (1978)، نظريه تاريخ (1982)، فراسوي عدالت(1987)، و قطعاتي در باب فلسفه تاريخ (1993). خانم هلر در حال حاضر استاد فلسفه در مدرسه عالي تحقيقات اجتماعي نيويورك است و در آن‌جا، اخلاق كانت و فلسفه ميشل فوكو تدريس مي‌كند.

برنامه خانم هلر در ايران شامل سه سخنراني با موضوعات زير بود : «فوكو و مدرنيته»، «شكسپير و فلسفه تاريخ» و «گذار به دموكراسي در اروپاي شرقي». دو سخنراني اول در دو روز گذشته برگزار شد و سخنراني سوم امروز برگزار خواهد شد. آن چه مي‌خوانيد گزارشي از سخنراني دوم هلر درباره شكسپير است.

خانم هلر پيش از شروع بحث اصلي، در چند جمله گفت به علت كمبود وقت از روي متن نخواهد خواند و خلاصه‌اي از نوشته‌هايش را ارائه مي‌كند. وي بسيار اظهار اميدواري كرد با اين رويكرد جلسه از حالت رسمي درآيد و در پايان پرسش و پاسخي جدي درباره حرف‌هايش مطرح شود.

وي ابتدا گفت كتابي درباره شكسپير با عنوان «زمان ازهم پاشيده است» (Time is out of joint) نوشته است كه اين سخنراني چكيده‌اي از مطالب آن است. هلر بحث خود را در پنج محور زير دنبال كرد:

1- مسأله زمان

2- مسأله سلسله‌مراتب

3- مسأله امر طبيعي و غيرطبيعي

4- مسأله عليت

5- مسأله شخصيت و موقعيت



هلر محور اول بحث خود را چنين آغاز كرد: در شكسپير عليت اهميتي ندارد، آن چه نقش اصلي را بازي مي‌كند تصادف است. نقل قولي از هملت كه عنوان كتاب خانم هلر را تشكيل مي‌دهد بيانگر رويكرد شكسپير به زمان است: «زمان ازهم پاشيده است»، هيچ چيز در جاي خود نيست. شكسپير در نمايشنامه‌هاي خود همواره در كار نظم بخشيدن به زمان و قرار دادن چيزها در موقعيت تاريخي درست آن‌هاست. اما شكسپير همواره در اين كار شكست مي‌خورد. چيزها به جاي اصلي خود برنمي‌گردند، و همين نيروي محركه نمايشنامه‌هاي اوست.

به گفته هلر، با توجه به موقعيت تاريخي خود شكسپير و زندگي او در عصر رنسانس، سه موقعيت تاريخي سنت، حال و دوران مدرن براي او اهميت به‌سزايي داشته است. به عنوان مثال مي‌توان به تراژدي‌هاي او درباره شاهان اشاره كرد. شاهان و سلاطين در كارهاي او دو دسته‌اند: شاهاني كه سنت را دودستي حفظ مي‌كنند و شرايط زندگي مدرن را درك نمي‌كنند، و سلاطيني كه خود را با آرمان‌هاي جهان مدرن تطبيق مي‌دهند. به اين ترتيب، سلسله‌مراتبي بين شخصيت‌هاي شكسپير به وجود مي‌آيد كه محور دوم بحث اگنش هلر را شكل مي‌دهد.

به عنوان مثال، به عنوان سياست‌مدار موفق مي‌توان به اكتاويوس در نمايش انتوني و كلئوپاترا اشاره كرد. او سياستمداري است كه كاملا عقلاني رفتار مي‌كند، موقعيت‌ها را به خوبي درك مي‌كند و از آزمون‌هاي سياسي سربلند بيرون مي‌آيد. به عقيده هلر، شخصيت اكتاويوس نشان‌دهنده نزديكي شكسپير با آراء ماكياولي است، ونشان مي‌دهد شكسپير به احتمال زياد آثار او را خوانده است. اما از سوي ديگر بايد به ريچارد دوم اشاره كرد، سياستمداري كه نمي‌خواهد بپذيرد در دنياي جديد زندگي مي‌كند و به همين دليل، در همه تصميم‌هاي خود مرتكب اشتباه مي‌شود. يا به عنوان نمونه مي‌توان به هانري ششم اشاره كرد، سلطاني بسيار خيرخواه كه معتقد است تحت هيچ شرايطي نبايد خوني ريخته شود، و طرفدار صلح و حكومت در آرامش است.

به گفته هلر در اينجا مي‌توان از مفهوم زمان دروني برگسون كمك گرفت و اين جمله هانري ششم را خواند: «اگر شبان بودم، در زمان طبيعي زندگي مي‌كردم.» به اين ترتيب، هانري ششم بين زمان كيهاني كه طلوع و غروب خورشيد نشانه آن است و زمان تاريخي و سياسي، زمان كيهاني را برمي‌گزيند، اما به خاطر موقعيتش چاره‌اي جز زندگي در زمان تاريخي و سياسي ندارد و همين است كه عامل شكست سياسي او مي‌شود.

مقايسه‌اي بين تراژدي‌هاي يوناني و تراژدي‌هاي شكسپير مفهوم زمان در شكسپير را بهتر نشان مي‌دهد: در تراژدي‌هاي يوناني زمان، زمان اسطوره‌اي است نه زمان تاريخي يا سياسي. در يونان همه چيز پيشاپيش تعيين شده است، اسطوره بر همه وقايع مسلط است و گريزي از زمان اسطوره‌اي نيست. اما در شكسپير، تاريخ در برابر اسطوره مي‌ايستد و زمان تاريخي حرف نهايي را مي‌زند.

اما درباره امر طبيعي و امر غيرطبيعي، از نظر خانم هلر شخصيت‌هاي شكسپير به دو دسته تقسيم مي‌شوند: آنان كه در برابر سنت مي‌ايستند و آنان كه با سنت كنار مي‌آيند. از نظر او تفاوت اين دو دسته در جدال با امر غيرطبيعي در دسته اول و سازش با آن در گروه دوم است. به عنوان مثال مي‌توان به شخصيت‌هاي زن شكسپير نظير افليا، دزدمونا و ژوليت اشاره كرد كه قوانين سنتي را نمي‌پذيرند چون با طبيعت آنان سازگار نيست، و اين قوانين در پي آن‌اند كه امر غيرطبيعي را به جاي امر طبيعي جلوه دهند.

قهرمانان زن شكسپير در برابر اين فشار مي‌ايستند و به طبيعت خود وفادار مي‌مانند. به عنوان مثال مي‌توان به ژوليت اشاره كرد كه در يكي از بخش‌هاي رومئو و ژوليت مي‌گويد سنت نيز همچون نام يك كلمه است و نمي‌تواند سرنوشت كسي را تعيين كند. سنت نيز مثل نام خانوادگي ژوليت كه عامل جدايي او از رومئو شده است غيرواقعي است، غيرطبيعي است و ارتباطي با زندگي او ندارد. از نظر ژوليت آن چه واقعي است تن مردي است كه او دوست دارد و مي‌خواهد در كنارش باشد. به اين ترتيب، شخصيت‌هايي كه خود شكسپير با آن ها قرابت بيشتري دارد، زنان شورشي و مرداني هستند كه در موقعيتي خطير مجبور به انتخاب مي‌شوند.

اما درباره مسأله عليت، خانم هلر معتقد است در شكسپير همه چيز با تصادف گره خورده است و علت قابل اتكايي در نمايشنامه‌هاي او وجود ندارد. آثار شكسپير فاكت‌ها و وقايع انگشت‌شمارند، آن چه تعيين‌كننده است تفسيرها هستند. به اين ترتيب، كسي كه به اتللو خبر مي‌دهد دزدمونا دستمالش را در اختيار شواليه محبوبش قرار داده در واقع دست به تحريف اصل ماجرا زده است، چرا كه از قدرت تفسير بالايي برخوردار نيست. اين عمل دزدمونا در پس ظاهر واقعي خود، معنايي دارد كه ناظر ماجرا بايد موفق به درك آن شود، وگرنه همان طور كه در نمايشنامه اتفاق مي‌افتد، گزارشي نادرست به اتللو مي‌دهد. در شكسپير رخدادها معلول تراژدي هستند، نه ضرورت تاريخي. پيشرفت و پسرفت براي شكسپير بي‌اهميت است، آن چه مهم است حركت شخصيت‌ها در حلقه‌هاي زماني است، اما اين شخصيت‌ها در طي مسير خود بر اين حلقه هيچ گاه به جاي اول خود باز نمي‌گردند، و همه پيش‌بيني‌ها معمولا غلط از آب درمي‌آيد.

اما بخش آخر حرف‌هاي خانم هلر به مفهوم روايت و شخصيت در شكسپير اختصاص داشت. به گفته او مهم‌ترين شكل روايتي كه او براي نمايشنامه‌هايش برمي‌گزيند، داستان كارآگاهي است. در آثار شكسپير در اكثر مواقع قتلي اتفاق مي‌افتد، و تلاش شخصيت‌ها براي كشف قاتل پيش‌برنده روايت است. از اين نظر او آثار شكسپير را با نمونه‌هاي مدرن شاهكارهاي ادبيات جنايي قياس مي‌كند. به عنوان مثال مي‌توان به شباهت‌هاي انكارناپذير هملت و برادران كارامازوف داستايفسكي اشاره كرد. در هر دو قتلي خانوادگي اتفاق مي‌افتد و همه به دنبال كشف قاتل‌اند، و در اين بين هر دو نويسنده گزارشي روان كاوانه و دقيق از شخصيت‌هاي خود ارائه مي‌كنند. اما به نظر هلر خود داستان براي شكسپير چندان مهم نيست، و همان طور كه مشخص شده است او بيشتر داستان‌هاي خود را از ديگران وام گرفته است. آن چه براي شكسپير اهميت اساسي دارد شخصيت است. شخصيت‌ها شكسپير همه مختص به اوست، و اين شكل شخصيت‌پردازي تا پيش از شكسپير به ندرت وجود داشته است. به گفته خانم هلر شخصيت‌هاي ادبي تا پيش از شكسپير اكثرا سقراطي («خودت را بشناس») بوده‌اند، اما در شكسپير شخصيت‌ها هگلي («جوهر خود را بنما») هستند.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
ترديد درباره شكسپير


اخيراً برخى از محققان و نويسندگان در تلاشند تا با ارائه برخى شواهد و مدارك اثبات كنند كه شكسپير نمى توانسته نويسنده چنين نمايشنامه هاى تاثيرگذارى باشد. به نقل از خبرگزارى آسوشيتدپرس، در حالى كه برخى از نويسندگان و محققان ادعا كرده اند كه شكسپير، جوانكى بى تجربه از بخش «استراتفورد آپون آون»، نمى تواند نويسنده نمايشنامه هايى اينچنين تاثيرگذار باشد، عده اى نيز نويسندگانى چون «كريستفر مارلو»، «فرانسيس بيكن» و «ادوارد دى ور»، ارل آكسفورد را نويسندگان حقيقى اين آثار معرفى كرده اند. اخيراً نيز كتابى ادعا كرده است كه «سر هنرى نويل»، يك دربارى انگليسى و يكى از خويشاوند هاى دور شكسپير، شاعر حقيقى اشعار منتسب به شكسپير است. «جيمز»، مدرس ادبيات انگليسى و «رابينستين» استاد تاريخ در دانشگاه والس انگلستان در مباحثه اى با يكديگر درباره شكسپير و آثارش به اين نكته اشاره مى كنند كه شكسپير از استراتفورد با آن چشم انداز و پيشينه معمولى كه هيچ گونه تحصيلات دانشگاهى نداشته است، براى نوشتن چنين نمايشنامه هاى زيبا و قوى، اطلاعات كافى را در زمينه هاى سياست، تاريخ، زبان هاى خارجى و شهرهاى اروپايى نداشته است. آنها در جاى ديگر عنوان مى كنند، برخلاف شكسپير، «نويل» فردى تحصيلكرده و باتجربه اى است كه به اكثر كشورهاى جهان سفر كرده و در حقيقت زندگى اش از لحاظ مكانى- زمانى و موقعيت با آنچه كه در آثار شكسپير آمده كاملاً انطباق و هم خوانى دارد. «رابينستين» گفت: بايد در زندگى نويل هر چه بيشتر تامل كرد و به نكات مشترك بيشترى ميان او و آثار منتسب به شكسپير دست يافت. «جيمز» گفت: من از شش سال پيش، درست زمانى كه در يكى از اشعار شكسپير به رمزى برخورد كردم و پس از گشودن آن به نام «هنرى نويل» برخوردم، تحقيق درباره رابطه ميان شكسپير و نويل را آغاز كردم. وى افزود: با خود انديشيدم كه بايد چيزهاى بيشترى را مورد بررسى قرار دهم، هيچ كس تاكنون نام هنرى نويل را نشنيده بود ولى مسئله تعجب آور براى من اين بود كه تاريخ تولد و مرگ او با شكسپير تقريباً با يكديگر مشابه است. شواهد به دست آمده از تحقيقات بعدى نيز محققان را هر چه بيشتر به سمت «نويل» كه مدتى نيز به عنوان سفير انگلستان در فرانسه بوده، راهنمايى كرده است. به گفته نويسندگان موافق با فرضيه «نويل»، زندگى نويل توضيح دهنده و بازكننده راهى جديد درباب نمايشنامه هاى شكسپير است، (از نمايشنامه هاى تاريخى گرفته تا آثار كمدى و تراژدى). نويل از سال ۱۶۰۱ تا ۱۶۰۳ به دليل شركت در جنبش هايى كه در آن زمان عليه ملكه اليزابت اول صورت مى گرفت، در قلعه لندن زندانى بوده است كه به گفته نويسندگان اين مسئله وجود لحن غم انگيز و سوزناك موجود در نمايشنامه هملت نوشته شده در سال هاى ۱۶۰۱ تا ۱۶۰۲ است. ولى بسيارى از كارشناسان آثار شكسپير اين تئورى را رد مى كنند.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
پرتره شكسپير قلابي است

گالري ملي پرتره لندن اعلام كرد پرتره‌اي كه تصور مي‌شد ويليام شكسپير باشد تصوير اين نمايشنامه‌نويس انگليسي نيست.

اين در حالي است كه اين پرتره تاکنون بر روي جلد بسياري از كتاب‌هاي مربوط به شكسپير منتشر شده است.
9 ماه تحقيق در اين زمينه و نيز بازسازي‌هاي كامپيوتري اين اثر نشان داد هيچ دليلي براي اين كه تصور شود اين تابلو تصويري از شكسپير است در دست نيست.
اين گالري اعلام كرد پيش از اين تصور مي‌شد تابلو مربوط به سال 1588 است، يعني زماني كه شكسپير 24 ساله بوده است، ولي تحقيقات نشان مي‌دهد در آن سن، شكسپير توانايي مالي خريد لباس‌هاي گرانبهايي نظير آن‌چه در پرتره‌ است را نداشته است.
كارشناسان گالري بر اين اعتقادند كه در آن زمان او تازه مي‌خواسته به يك گروه تئاتر سيّار بپيوندد. همچنين، در آن زمان به تازگي صاحب دو فرزند دوقلو شده بوده است.
بدين ترتيب، ثابت شده كه اين تابلو كه متعلق به بنگاه سلطنتي شكسپير است تقلبي است.
اين پرتره رنگ‌روغن كه توسط نقاشي ناشناس كشيده شده، جواني با موهاي قهوه‌اي و چشم‌هاي خاكستري را نشان مي‌دهد كه لباسي از ساتن سرخ پوشيده است؛ لباسي كه بين قرن 15 و 17 ميلادي مردان به تن مي‌كرده‌اند.
نوشته بالاي تابلو تاريخ 1588 و سنّ 24 سالگي را ذكر كرده، يعني همان زماني كه شكسپير 24 ساله بوده است.
دكتر تارنير كوپر، سرپرست آثار متعلق به قرن 16 در گالري پرتره لندن، مي گويد: «به اعتقاد ما شكسپير پس از تولد دوقلوها در سال 1585 استراتفورد را ترك كرده است. يكي از احتمالات اين است كه او به همراه يك گروه تئاتري آن‌جا را ترك كرده. به هر حال بسيار بعيد است كه شكسپير در آن سال توان خريد چنين لباس‌هايي را ‌داشته باشد».
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
مرد نمايشنامه هاي باراني




«بودن يا نبودن، مسأله اين است.»
جمله هايي كه هملت ادا كرد،
در نمايشي كه ويليام شكسپير آن را در ۱۶۰۳ نوشت. شكسپير معروف ترين نمايشنامه نويس انگليسي در تاريخ است. بيشتر مردم دنيا او را مي شناسند اما سؤال اين است كه ويليام شكسپير واقعاً چه كسي بود.
شكسپير در ۲۳ آوريل ۱۵۶۴ در استراتفورد انگلستان متولد شد. در آن روزگار خانواده ها پرجمعيت بودند. ويليام ،هفت خواهر و برادر داشت؛ اما والدين او فقير نبودند. پدرش، جان شكسپير، كاسبي موفق در كار
خريد و فروش پشم و چرم و مادرش دختر يك مزرعه دار پولدار بود.
ويليام در مدرسه، لاتين آموخت و ادبيات روم باستان را مطالعه كرد؛ اما او بيشتر به گروه هنرپيشه هايي كه شهر به شهر سفر مي كردند و در مدرسه ها ، كليساها، تالارها و مكان هاي عمومي نمايش اجرا مي كردند، علاقه مند بود.
اين نمايش ها را همه مردم دوست داشتند و ويليام هم بعد از مدرسه به تماشاي آنها مي رفت. وقتي كه شكسپير مدرسه را ترك كرد، نزد پدرش به كار مشغول شد. اما پس از آن به دختر مزرعه داري در همان منطقه علاقه مند شد و در دسامبر ۱۵۸۲ با او عروسي كرد. پس از مدتي، دخترشان سوزانا متولد شد.
دقيقاً نمي دانيم كه شكسپير در
ده سال بعد چه مي كرد. ما نمي دانيم چرا او شغل خوب تجارت پدرش را رها كرد و به سمت لندن رفت؟ ما نمي دانيم دقيقاً كي يا چرا او هنرپيشه و نمايشنامه نويس شد؟ تنها چيزي كه مي دانيم، اين است كه او در سال ۱۵۹۳ اولين نمايشش را نوشت. بعد از آن خيلي سريع نمايش هايش عمومي شد و او از اين راه پول زيادي به دست آورد.
حدود ۴۰۰ سال پيش و در سال ،۱۵۹۹ شكسپير در مركز لندن ساختمان تئاتري به نام «گلاب» ساخت كه يكي از اولين تئاترهاي لندن بود،اين مركز نمايش بنايي گرد و بدون سقف بود ، شبيه تئاترهاي روم باستان و طبيعتاً اين براي روم مناسب بود نه براي لندن سرد و باراني، چون گاهي بر اثر بارندگي همه تماشاچيان و بازيگران خيس مي شدند. شكسپير تئاتر گلاب را در بخش جنوبي رودخانه تايمز ساخت. بيشتر مردم در طرف شمالي رودخانه زندگي مي كردند و براي رسيدن به تئاتر بايد از لاندن بريج عبور مي كردند كه در آن زمان تنها پل رودخانه تايمز بود.




نمايش ساعت دو بعد از ظهر شروع مي شد و وقتي كه نمايش آماده براي شروع بود پرچمي در قسمت بالاي تئاتر به حركت در مي آمد.
مردم لندن رفتن به تئاتر را دوست داشتند. گلاب ،گنجايش سه هزار نفر را داشت. مردم براي رفتن به داخل محوطه يك پني مي پرداختند، پني بعدي را براي نشستن و پني سوم را براي بالش. بعضي ها نمايش ها را نشسته نگاه مي كردند و بعضي هم در جلوي صحنه مي ايستادند. تماشاچي ها مي توانستند غذا و نوشيدني بخرند.
آنها معمولاً شلوغ مي كردند. اغلب دست مي زدند و فرياد مي كشيدند و سر بازيگران داد مي زدند. گاهي حتي دعواها و مزاحمت هايشان باعث مي شد كه تئاتر را تعطيل كنند. در آن زمان فقط از هنرپيشه هاي مرد استفاده مي شد و پسران جوان نقش زن ها را بازي مي كردند.اكنون نيز تئاتر دقيقاً شبيه تئاتر قديم شكسپير بنا شده است.
در سال ۱۶۱۰ بعد از اين كه شكسپير حدود ۲۵ سال در لندن بود به استراتفورد بازگشت. او وضع مالي خوب و خانه بزرگي داشت و از زندگي با خانواده و دوستانش لذت مي برد. اما او نوشتن نمايش ها را قطع
نكرد.
اكنون در استراتفورد سه مركز نمايش وجود دارد كه مي توان هر شب يكي از نمايش هاي شكسپير را ديد.
ويليام شكسپير چه نوع نمايش هايي نوشت؟
او ۳۹ سال نمايش نوشت، كه بعضي از آنها كمدي بودند. مثل «روياي شبانه نيمه ظهر» و «كمدي اشتباه ها» . اين نمايش ها پايان شادي دارند.
بقيه، داستان هايي از تاريخ انگلستان بودند. مثل داستان هايي درباره پادشاهان انگليس، ملكه اليزابت و... كه بسيار ميهن پرستانه اند.
و مابقي نمايشنامه هاي شكسپير هم تراژدي هايي اند چون «هملت» و «مكبث» كه داستان هايي تاريك با فضايي مملو از قتل و كشتار و كينه جويي دارند.
تمامي اين نمايشنامه ها به زبان هاي گوناگون ترجمه شده اند و در دنيا معروفند. شكسپير در سال ۱۶۱۶ در سالروز تولد ۵۳ سالگي خود فوت كرد. او در كليساي «ترينتي هُِِِلي» به خاك سپرده شد؛ اما شخصيت هاي نمايش هايش هنوز زنده و با ما هستند.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
در نظرسنجي كه از سوي « كمپاني رويال شكسپير » بين 200 هنرپيشه انجام شد، نمايشنامه‌ي « هملت » به عنوان بهترين نمايشنامه‌ي شكسپير انتخاب شد.

به گزارش سرويس بين‌الملل ايسنا، به نقل از روزنامه‌ي هندوستان تايمز، در اين نظرسنجي، نمايشنامه‌ي « شاه لير » رده‌ي دوم و نمايشنامه‌ي « آنتوني و كلئوپاترا » رده‌ي سوم را به خود اختصاص دادند.

نمايشنامه‌هاي « هنري چهارم »، « شب دوازدهم »، « مكبث »، « اتللو »، « تيتوس آندرونيكوس »، « روياي نيمه شب چهارم » و « توفان » به ترتيب رده‌هاي چهار تا 10 اين رده بندي را به خود اختصاص دادند.
در اين نظرسنجي « پل اسكوفيلد »، هنرپيشه‌ ي 82 ساله‌ي سينما و تئاتر به عنوان بهترين هنرپيشه ايفا كننده‌ي نقش شاه لير انتخاب شد.

از سوي ديگر « پولينا » شخصيت « قصه‌ي زمستان » به عنوان جذاب‌ترين و شخصيت « اياگو » در « اتللو » به عنوان ناخوشايندترين شخصيت شكسپير انتخاب شد.

تمام اين 200 هنرپيشه معتقد بودند، موضوع نمايشنامه‌ي هملت بسيار به جهان امروز ربط دارد از سوي ديگر شكسپير در اين نمايشنامه شرايط انسان را به خوبي توصيف و موضوعي جهاني ارايه داده است.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
اصالت ادبى خالق هملت درهاله اى ازابهام!


حرف و حديث درباره شكسپير زياداست؛ مردى كه بى شك پدرنمايشنامه نويسى مدرن است و ازمفاخر ادبيات جهان به شمارمى آيد.
با اين حال اصالت آثار اين چهره برجسته ادبى و نسبت دادن نمايشنامه ها و مجموعه نوشته هاى او به خودش يعنى فردى به نام «شكسپير» درگذر همه اين سالها به شايعات مختلفى دامن زده است كه به نوعى «شكسپير» را نام مستعار افرادى مى دانند كه خالق اصلى اين آثار درخشان ادبى هستند.
به گزارش بى.بى.سى روز پنجشنبه يك محفل ادبى به نام دور يا The De Vere «Society » چهارصدمين سالمرگ نجيب زاده اى را گرامى داشتند كه معتقدند او «شكسپير» واقعى است.
اعضاى اين محفل ادبى بر اين باورند كه «ادوارددور» نجيب زاده اى هم عصرملكه اليزابت اول نگارنده بسيارى از اشعار، نوشته ها و سوناتهايى بوده كه امروزه به شكسپير نسبت داده مى شوند و تاريخ ادبيات زبان انگليسى را تحول بخشيده اند.
اين انجمن معتقداست شخصى به نام «ادوارددور» كه كنت آكسفورد بوده و درخلال سالهاى ۱۶۰۴ـ۱۵۵۰ مى زيسته از نام «ويليام شكسپير» به عنوان يك اسم مستعار براى سرودن اشعار و نگارش مجموعه اى از ۳۷نمايشنامه استفاده كرده است كه درحال حاضر اين افتخار به اشتباه نصيب فردى به نام شكسپير شده. سخنگوى محفل ادبى «دور» با مطرح كردن اين فرضيه كه شكسپير واقعى فردبى پولى بوده كه وارد لندن مى شود و «دور» به عنوان يك اشراف زاده كه نياز به نام مستعارى براى نوشته هاى خود داشته از نام «شكسپير» استفاده مى كند، مى گويد: «دور» تحصيلات بالاترى داشت وبسيار سفرمى كرد و علاوه بر آن از اعضاى دربار ملكه اليزابت اول بوده درحالى كه شكسپيرى كه ما مى شناسيم متعلق به خانواده اى از طبقه متوسط بود.
اين گروه مى افزايد: زمان آن فرارسيده كه قبول كنيم كه نام شكسپير اسم مستعار يك نويسنده نابغه به نام «ادوارد دور» است.
فرضيه وجود نويسنده اى به نام «دور» درپشت پرده كارنامه ادبى پربار شكسپير درحقيقت از سال ۱۹۲۰ با چاپ كتابى درباره «دور» به قلم يك مدرس انگليسى به نام جى.توماس. لونى مطرح شد. لونى معتقدبود كه شكسپير هرگز نمى توانسته همه نمايشنامه هاى نسبت داده شده به او را بواسطه سابقه خانوادگى و فقدان موقعيت لازم براى نگارش خود نوشته باشد.
جالب آنكه دراين ميان بسيارى ديگر اگرچه مى پذيرند كه خالق آثار شكسپير خود شكسپير نبوده اما «دور» را نيز به رسميت نمى پذيرند.
بسيارى از آنان معتقدند «فرانسيس بيكن» نويسنده وفيلسوف معروف «شكسپير» واقعى بوده درحالى كه بسيارى ديگر كريستوفر مارلو، شاعر و نمايشنامه نويس يا چهره هاى مشهور ديگرى همچون بن جانسون و حتى ملكه اليزابت اول! را شكسپير اصلى درپشت اين نقاب دوگانه معرفى مى كنند.
همه آنچه كه گفته شد يك روى سكه است و روى ديگر اين سكه كه همه حرف و حديثهاى يادشده راغيرمنطقى و ناموجه مى خواند استدلال بنياد شكسپير در زادگاه او شهر «استراتفورد» بود كه آثار شكسپير را بى چون وچرا به خودشكسپير نسبت مى دهد.استانلى ولز با اشاره به اينكه شواهدزيادى دال بر شهرت شكسپير در زمانه خودش به عنوان يك نويسنده و نمايشنامه نويس صاحب اعتبار وجودداشته، قاطعانه مى گويد: ادوارد دور كارهاى شكسپير را ننوشته بلكه اين خودشكسپير بوده كه آثار منتسب به شكسپير را نوشته بود.
ولز معتقداست فرضيه مطرح شده ازسوى محفل ادبى دور كاملاً بى اساس است چرا كه «دور» به گفته خود آنان فردى بسيار پرمشغله بوده و ازهمين رو قطعاً فرصت نوشتن ۴۰ شاهكار ادبى ـ هنرى درخشان راهرگز نداشته و علاوه بر اين پنهان كارى در دنياى كوچك آن زمان كه شايعات به سرعت پخش مى شده اند، امكانپذير نبوده.ولز در پايان سخنان خود بااشاره به اينكه جزئيات چندانى از بيوگرافى و زندگى شخصى شكسپير در دست نيست، خاطرنشان ساخت كه همواره درطول همه اين سالها گروههاى بسيارى با هدف خدشه داركردن چهره شكسپير و نسبت دادن آثار او به نويسنده يا نويسندگانى ديگر شكل گرفته اند. اما درنهايت ادعاى همگى آنان بى اساس تلقى شده است.
او مى گويد: وقتى اين گروهها به جاى توجه به شواهد محكم دست به اينگونه ادعاها مى زنند تعصب و خشك مغزى در چشمهاى آنان برق مى زند!
پنجشنبه سالروز درگذشت «دور» مدعى تاج و تخت ادبى شكسپير در سال ۲۰۰۴ بود و محفل ادبى «دور» با هدف تجليل از خدمات ارزنده شخصى به نام «دور» به جامعه ادبى درصدد گراميداشت نام و ياد او و برپايى مجموعه اى از برنامه هاى يادبود دراين هفته است. اما آيا براستى شكسپير نام مستعار اين نجيب زاده مدعى است و يا آنكه تاريخ ادبيات با چند ادعاى ساده دچار تحريف شده است؟
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
به نقل از behroozsara :
پرتره شكسپير قلابي است

گالري ملي پرتره لندن اعلام كرد پرتره‌اي كه تصور مي‌شد ويليام شكسپير باشد تصوير اين نمايشنامه‌نويس انگليسي نيست.

اين در حالي است كه اين پرتره تاکنون بر روي جلد بسياري از كتاب‌هاي مربوط به شكسپير منتشر شده است.
9 ماه تحقيق در اين زمينه و نيز بازسازي‌هاي كامپيوتري اين اثر نشان داد هيچ دليلي براي اين كه تصور شود اين تابلو تصويري از شكسپير است در دست نيست.
اين گالري اعلام كرد پيش از اين تصور مي‌شد تابلو مربوط به سال 1588 است، يعني زماني كه شكسپير 24 ساله بوده است، ولي تحقيقات نشان مي‌دهد در آن سن، شكسپير توانايي مالي خريد لباس‌هاي گرانبهايي نظير آن‌چه در پرتره‌ است را نداشته است.
كارشناسان گالري بر اين اعتقادند كه در آن زمان او تازه مي‌خواسته به يك گروه تئاتر سيّار بپيوندد. همچنين، در آن زمان به تازگي صاحب دو فرزند دوقلو شده بوده است.
بدين ترتيب، ثابت شده كه اين تابلو كه متعلق به بنگاه سلطنتي شكسپير است تقلبي است.
اين پرتره رنگ‌روغن كه توسط نقاشي ناشناس كشيده شده، جواني با موهاي قهوه‌اي و چشم‌هاي خاكستري را نشان مي‌دهد كه لباسي از ساتن سرخ پوشيده است؛ لباسي كه بين قرن 15 و 17 ميلادي مردان به تن مي‌كرده‌اند.
نوشته بالاي تابلو تاريخ 1588 و سنّ 24 سالگي را ذكر كرده، يعني همان زماني كه شكسپير 24 ساله بوده است.
دكتر تارنير كوپر، سرپرست آثار متعلق به قرن 16 در گالري پرتره لندن، مي گويد: «به اعتقاد ما شكسپير پس از تولد دوقلوها در سال 1585 استراتفورد را ترك كرده است. يكي از احتمالات اين است كه او به همراه يك گروه تئاتري آن‌جا را ترك كرده. به هر حال بسيار بعيد است كه شكسپير در آن سال توان خريد چنين لباس‌هايي را ‌داشته باشد».



ابهام درپرتره شكسپير رفع شد
ابهامى كه پيرامون پرتره اى معروف از ويليام شكسپير وجود داشت سرانجام به همت جمعى از كارشناسان هنرى رفع شده است.
به گزارش بى بى سى يكى از مواردى كه مورخان در طول تاريخ همواره بر سر آن اختلاف عقيده داشتند تاريخ دقيق كشيده شدن پرتره اى از شكسپير به نام «پرتره فلاور» است.
تاريخ حك شده بر روى اين پرتره كه در حال حاضر تحت مالكيت كمپانى سلطنتى شكسپير است ۱۶۰۹ را نشان مى دهد اما كارشناسان هنرى گالرى ملى پرتره در لندن با بررسى علمى و آزمايشگاهى رنگ به كار رفته بر روى اين تابلو نقاشى تاريخ واقعى خلق آن را اوايل قرن نوزدهم دانسته و خودپرتره را يك كپى تشخيص دادند.
در بررسى اين پرتره از روشهاى مختلفى همچون اشعه ايكس، اشعه ماوراءبنفش، نمونه بردارى رنگ و... استفاده شده است .
بر پايه اين گزارش اين پرتره معروف از شكسپير كه به نام مالك آن سر دزموند فلاور نامگذارى شده است يكى از سه پرتره اى است كه به مناسبت برپايى نمايشگاهى از شكسپير در سال آينده تحت بررسى قرار مى گيرد.
يكى از صاحبنظران آثار قرن شانزدهم درباره اين پرتره مى گويد: «اين پرتره در طول سالها بيش از پيش معروف شده. حال مشخص شده است كه تاريخ دقيق خلق آن بين ۱۸۴۰ـ۱۸۱۸ بوده يعنى دقيقاً همان زمانى كه علاقه به نمايشنامه هاى شكسپير به يكباره زياد شده بود.»
نمايشگاه «در جست و جوى شكسپير» همزمان با صد و پنجاهمين سال تأسيس گالرى ملى پرتره برگزار خواهد شد..



چاره اي نيست . انسان وقتي شهرت يافت از اين قبيل حرف و حديث ها در موردش اجتناب ناپذير است
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
«بازيگر قلابي و بي استعداد»، «تازه به دوران رسيده الكي خوش» اين نيش هاي آبداري بود كه از هر طرف از سوي همكاران و همقطاران، نثار جوان تازه كاري مي شد كه در سال ١٥٩٠ به تازگي بازي در تئاتر لندن را شروع كرده بود. اين جوان گمنام ويلييام شكسپير نام داشت. فرزند يك دستكش دوز بود كه از شهرستان كوچك «استراتفورد» پا به لندن گذاشته بود تا روياي هنرپيشه شدن خود را به واقعيت تبديل كند. در ١٨ سالگي با دختري ٨ سال بزرگتر از خود بنام «آن هاتاوي» ازدواج كرد. از چنين جوان بي اصل و نسبي كه رنگ دانشگاه و تحصلات عالي را نديده بود، چگونه ميتوانست نمايشنامه نويسي درآيد كه طي ٥ قرن ستاره آن بر فراز ادب و هنر جهاني درخشان مانده است؟
هرچه بود سر و صداي همكاران منتقد در برابر استعداد خيره كننده شكسپير جوان به سرعت خاموش شد. نمايشنامه نويسي كه در بازيابي حوادث تاريخي و نفوذ آن در ميان مردم اثر فراموش نشدني ريچارد سوم را نوشت ، كمدي نويسي كه روياي شب تابستاني را آفريد، تراژدي پردازي كه آثار جاودان رومئو و ژوليت و ژوليوس سزار را خلق كرد، نميتوانست پله هاي موفقيت و پيروزي را بدون مايه و استعداد دروني خود پيموده باشد. موفقيتهاي پي در پي ويليام كه عليرغم يك رقابت بسيار سخت در بازار تئاتر آنروزي لندن بدست آمد، وي را به يكي از شركاي تئاتر نوساز گلوب The Globe بديل كرد. بايد بياد داشت كه در زمان شكسپير رسم بر آن بود كه هنرپيشه ها در مالكيت تئاتر نيز شريك مي شدند. در همين تئاتر گلوب بود كه شكسپير موفقيتهاي خود را پي ريزي و تحكيم كرد. در اين دوران كه آثار تاريخي و بجا ماندني مانند هاملت Hamlet ، اتللو Othello ، پادشاه لير King Lear ، مكبث Macbeth را خلق كرد. شكسپير قبل از ترك لندن و بازگشت به زادگاهش در سال ١٦١١ توانست ٣٧ نمايشنامه درخشان بنويسد و لقب متعلق به طبقه اعيان انگستان يعني نجيب زاده را دريافت كرد. او همچنين ثروت هنگفتي كسب كرد. شكسپير ٥ سال بعد در سال ١٦١٦ در زادگاه خود درگذشت. در سالهاي پايان عمر بي توجه به تحولات سياسي و اجتماعي و فرهنگي دوران خويش، اوقات خود را صرف گشت و گذار در طبيعت، معاشرت با خانواده و دوستان و همسايگان و لذت از زندگي كرد. همين سپري كردن سالهاي پاياني عمر در زادگاهش آنهم در شرايطي كه از هر نظر توان كار داشت و در اوج شهرت و محبوبيت بود، آيا نشان دهنده يك شيوه زندگي و نگاه خاص به انسان و فلسفه زندگي او نيست؟
راز واقعي موفقيت بي‌نظير شكسپير اما در چيست؟ اين پرسشي است كه هنوز در برخي محافل ادبي جهان مطرح و مورد بحث است. حتي برخي ادعا كرده اند كه آثاري كه بنام شكسپير انتشار يافته كار كسان ديگري است كه نخواسته اند هويت واقعي خود را افشا كنند و لذا از نام شكسپير براي انتشار نمايشنامه هاي خود سود جسته اند. اما واقعيت چنين نيست. با توجه به محبوبيت افول ناپذير شكسپير در ٥ قرني كه از پي او مي گذرد، آيا ميتوان گفت كه او نه متعلق به يك دوران بلكه متعلق به همه زمانها و همه مكانهاست؟ آيا اصولا ميتوان نظريه و يا يك اثر ادبي را ماورا زمان و مكان دانست؟ اينها پرسشهايي است كه همواره مورد بحث نخبگان ادبي و فكري جهان بوده اند. واقعيت آن است كه هيچ نويسنده و يا شاعر و نظريه پردازي هر قدر هم كه آثارش جاودان و متعلق به همه زمانها و مكانها شده باشد، وجود نداشته و نخواهد داشت كه اثر خود را بي توجه به نيازهاي عصر خود نوشته باشد. اين حكم درباره شكسپير نيز صادق است. آنها كه راز درخشش افول ناپذير آثار شكسپير را در جهانشمولي و سبك و محتوي و فرازماني آن ميدانند، ادعاي بي اساسي را پيش مي كشند. زيرا بزرگترين علت موفقيت كم نظير شكسپير درست در آن است كه وي ذهن تيز بيني در شناخت روحيات و ذهنيت مخاطبين خود در لندن داشت. شكسپير به تنها چيزي كه فكر نمي كرد «جاودانه شدن» آثارش بود. او حتي به چاپ متن نمايشنامه هاي خود اهميتي نميداد. مهمترين هدف و رسالتي كه شكپير براي خود قائل بود، نفوذ در قلب و روح مخاطبين و تماشاگرانش بود. اما شامه تيز او در شناخت نقاط ضعف و قوت آدمي يعني همان مخاطبينش به او اين امكان را داد كه ناخواسته نه تنها به يك دوران بلكه به همه زمانها تعلق داشته باشد.
در تعريف اثر كلاسيك از جمله گفته اند اثر ادبي و هنري كه در همه زمانها و مكانها تازگي و طراوت خود را حفظ مي كند و قادر به چنگ زدن در روح خواننده و بيننده در همه دورانهاست. اين حكم بدون ترديد در باره آثار شكسپير صدق مي كند. نمايشنامه هاي شكسپير را ميتوان بارها و بارها ديد و خواند و هربار نكات تازه اي را در آنها كشف كرد. اين مشخصه تمام آثار كلاسيك فكري ، ادبي و سياسي است. آثار شكسپير در ٥ قرن گذشته بارها و بارها از زواياي ادبي ، سياسي ، رواني ، مذهبي و فلسفي مورد هزاران نقد و تحليل قرار گرفته است. علاوه بر تحليل هاي پايان ناپذير آكادميك و حرفه اي آثار شكسپير براي كشف و توجيه و توضيح بسياري از موضوعات حاد انساني نيز بكار رفته است. نمايشنامه هاي شكسپير براي پرتو افكني بر تبعيض نژادي در كشورهاي مختلف نمايش داده شده است. اين آثار براي نمايش شيوه زندگي و فرهنگ سامورائي هاي ژاپني بازسازي شده است و در يك كلام نه تنها در عرصه هنر و ادبيات بلكه سياست و اجتماع نيز مورد بازخواني قرار گرفته است. در تاريخ ادبيات جهان هيچ اثري به اندازه نمايشنامه هاملت شاهزاده دانماركي مورد تفاسير و برداشتها و نقدهاي گوناگون قرار نگرفته است.
راستي آنچه آن جوان روستايي بدون تحصيلات عالي را به شكسپير تبديل كرد چه بود؟ پاسخ به اين پرسش را بايد در آثار شكسپير جستجو كرد. در واقع راز شكسپير شدن ويليام كشف انسان بود. مگر نه اين است كه مركزي ترين موضوع نمايشنامه هاي شكسپير چيزي جز كاوش ذات انساني نيست. مگر ترس ، اميد، نااميدي ، جنون ، عشق ، جنايت ، حسادت ، انتقام ، شهوت ، طمع ورزي ، خيانت ، افسردگي ، عشق به پيروزي و هراس از شكست همه آن خواصي نيستند كه كم و بيش در درون و اعماق همه انسانها كاشته شده اند؟ تيز بيني و عظمت شكسپير در كشف اين خواص و پروردن و ارائه هنرمندانه آنها بود.
آثار شكسپير پژواك زنده و نقطه عطف كشف دوباره انسان در دوران رنسانس است. شكسپير انسان را چنان كه هست و نه چنان كه در دوران قرون وسطي پنداشته مي شد، تصوير و بازخواني كرد. اما در اين بازخواني شگرف او همه ماسكهايي را كه چهره آدمي را پوشانده ، از چهره وي بر كشيد و به دور انداخت. در نگاه شكسپير انسان قرباني نيروهاي مرموز بيروني نيست. اگر نيروهاي مرموزي بر كنش و رفتار آدمي تاثير مي گذارد و او را به واديهاي ناخواسته مي كشاند، چيزي نيست جز نيروهاي مرموزي كه در درون و اعماق روح انساني جاي دارند. واقعيت اين است كه شكسپير قرنها در شناخت غرايز پيچيده انساني و نيروهاي دورني او نه تنها در عرصه هنر و ادبيات بلكه در علم روانشناسي نيز تنها بود. چند قرن طول كشيد تا با ظهور داستايفسكي و سپس آخرين پژوهشهاي روانكاوي دوران مدرن ، نيروهاي ناشناخته درون آدمي كشف گرديد. در اين كشف ها نشان داده شد كه انواع نيروها، غرايز و آگاهي پنهان در روح شگرف آدمي او را به رفتارهايي رهنمون مي شوند كه بطور عادي غير ممكن مي نمايد. لذا موضوع اساسي و يگانه آثار شكسپير انسان است. پرسش مركزي شكسپير همواره پيرامون احساس انسان بودن مي چرخد: انسان در يك كشتي شكسته ، انسان در ميدان جنگ، انسان در فاحشه خانه ، انسان در برابر دلداده و معشوق ، انسان در پيشگاه مرگ.
يكي از مركزي ترين مسايل نمايشنامه هاي شكسپير مسئله مرگ و سرنوشت انسان مي باشد. در آثار شكسپير تقريبا هيچ يك از قهرمانان به مرگ طبيعي نمي ميرند. آنها يا كشته ميشوند، يا خودكشي مي كنند و يا در اثر فشارهاي روحي دق مرگ ميشوند. اما در پاسخ به چرايي اين سرنوشت و نقش تقدير يا اراده آزاد انسان در شتافتن بسوي كام مرگ كه در سراسر آثار شكسپير بعنوان يكي از مركزي ترين پرسشهاست ، وي پاسخ صريحي نمي دهد. قهرمانان شكسپير در كشاكش نيروهاي مقدر و ازلي و نيروهاي آزادي و اراده خود انسانها در تعيين سرنوشت شان به سر مي برند.
شكسپر هرگز در پي آن نيست كه چگونه بودن انسان را به او بياموزد، بلكه درست بر عكس به تشريح انسان واقعي و رفتار او در حالات متفاوت چنان كه واقعا هست مي پردازد. در نمايشنامه هاملت به طعنه اي گزنده در باره آدمي مي گويد:
در پشت ظاهر اين اشرف مخلوقات،
اين فرشته اي كه سايه پرودگار را در زمين مي ماند
هيولايي نهفته است
شكسپير تماشاچيان خود را كه اكثرا از اهالي شهري لندن اوايل قرن شانزدهم بودند و معمولا تركيبي از همه گروههاي اجتماعي مردم را در بر مي گرفتند، با زبان تصويري خود به كشف انسان برد. او با ظرافت حيرت آوري توجه بينندگان را به خواص و انگيزه هاي پنهان انساني جلب كرد. شكسپير با زباني گويا و نافذ و به كمك وسايل ابتكاري تئاتر، چشمان مشتاق و ذوق زده بينندگان خود را تسخير مي كرد.
اما اين خواص پايدار انساني نه زاده ذهن شكسپير بلكه جزو ذات آدمي است و مرز و زمان و جغرافيا نمي شناسد و تا بشر بوده و هست با او خواهد بود. مگر عشق ، حسادت و خيانت صرفنظر از زمان و مكان همواره جزو ذات و روح آدمي نبوده است ؟ اما اين شكسپير بود كه اين خواص را به گونه هنرمندانه اي بازيافت و بازسازي كرد و بر آنها كلام گذاشت و در رفتار بازيگران خود جاري ساخت. نبوغ او نيز در همين بود. توانايي خيره كننده شكسپير در تركيب اجزا گوناگون فكر، زبان و هنر با يكديگر بود. شكسپير مطالب خود را از ادبيات باستان و بويژه نوولهاي معاصر ايتاليايي بر مي گرفت. اما آنها را با فانتزي نيرومند خود مي آميخت و مي پروراند و به گونه كاملا تازه اي بازسازي و عرضه مي كرد. زبان او بسيار ساده اما موثر و كارساز بود و هم از نظم و هم نثر در نوشتن نمايشنامه هاي خود بهره مي جست. او استاد تشبيه بود. نمايشنامه هاي هاملت و اتللو هنر تشبيه او در رساندن پيام خود را به بهترين شكلي بازمي تاباند. گفتار معروف اتللو بر بالاي نعش دزدمونا هنگامي كه به بي گناهي همسر و اشتباه فاحش خود پي برده ، هر بيننده و خواننده اي را ميخكوب مي كند:
«از من چنانكه هستم سخن بگوييد، نه هيچ بكاهيد و نه از روي بدخواهي چيزي بيفزاييد. پس بايدتان گفت مردي بود كه به آساني رشكين نمي شد. اما به فسانه و فسون به سختي آشفته گرديد. مردي بود كه مانند هندوي فرومايه گوهري را تباه كرد.
گرانبهاترين از همه دودمان خويش و از درد چشمهايش همچون صمغ دارويي كه از درختان عربستان چكد بي اختيار اشك مي ريخت. اينرا هم اضافه كنيد كه روزي در حلب يك ترك بدسرشت را ديد كه به دولت ناسزا مي گفت. گلوي آن سگ ختنه كرده را گرفته و چنين ضربتي به او زدم. (كارد را به تن خود فرو مي برد).... پيش از آنت كه بكشم ، ترا بوسيدم. سزد اكنون كه خود را مي كشم در بوسه اي جان سپرم.»

واژه‌هاي كليدي رنسانس: نوزايش و انسانگرايي
آثار شكسپير پژواك زنده و نقطه عطف كشف دوباره انسان در دوران رنسانس است. شكسپير انسان را چنان كه هست و نه چنان كه در دوران قرون وسطي پنداشته مي شد، تصوير و بازخواني كرد. نام و آثار شكسپير با رنسانس گره خورده است. براي پرده برداري از راز اين ستاره جاودان آسمان ادبيات گيتي بايد رنسانس را نيز باز شناخت. رنسانس دنياي فكري بجا مانده از دوران وسطي را كه شاخص اصلي آن دوگانگي بود، هماهنگ كرد و بر رابطه انسان با طبيعت قرائت تازه اي بخشيد. انجماد فكري دوران قرون وسطي كه امكان كاربرد عقل بشري در حل مسائل زندگي را كور كرده بود، ذوب شد. كاربرد عقل و تجربه جانشين تاريك انديشي و ايمان كور گرديد.
در دنياي ذهني رنسانس همه موجودات هستي جاي معيني يافتند كه بر مبناي يك نظم هيرارشي از سفلي (موجودات مرگ پذير) تا اعلي ( پروردگار پاكيزه) شكل گرفته بود. رفت و آمد و امكان آشنايي با ديگر ممالك خارج از اروپا بويژه امريكا به كشف فرهنگ ها و آشنايي با ارزشهاي فكري ديگر منجر شد. نخستين پيامد اين سفرها ظهور تفكر نسبي گرايي بود كه جاي پاي آنرا در مقالات ميشل دوماتن Michel de Montaigne ميتوان يافت. وي به اين شناخت دست يافته بود كه آداب و انديشه هاي گوناگوني در ميان انسانها جاري است و حقيقت و معيار مطلقي بعنوان «آداب و انديشه كامل» وجود ندارد. ماتن معتقد بود كه: «دو نفر درباره يك موضوع نميتوانند بطور كامل هم نظر باشند. نه تنها دو نفر بلكه حتي يك نفر هم نميتواند در باره يك موضوع يك نظر يكبار براي هميشه داشته باشد. زيرا بنا به شرايط و موقعيت سني و زندگي نظر آدمي تغيير مي كند.» نوزايش ، دوران نگاه تازه انسان به طبيعت و تجربه بود. پيدايش روش تازه علمي براي كشف تازه جهان محصول اين تحول بود. گاليله در پيدايش شيوه علمي سنجش و بررسي نقش مهمي داشت. به باور گاليله Galilei يكي از برجسته ترين دانشمندان رنسانس در اوايل قرن ١٦ «بدون ابزار شناخت علمي نميتوان به علم دست يافت.» او مي معتقد بود كه: «براي شناخت علمي بجاي گمانه زني ، بايد هر چيز را اندازه گيري و سنجش كرد. آنچه را كه نميتوان اندازه گرفت را نيز بايد كوشش كرد كه قابل اندازه گيري كرد.» او همچنين نوشت كه : «قانون طبيعت با زبان مادي نوشته شده است.» روش علمي تازه نخستين گام اساسي بشر بسوي كشف يك دنياي تازه بود و راه را براي انقلاب علمي و فني و اختراعات تازه و دگرگون ساز گشود. دوران نوزايي در حقيقت دوران آزادي انسان از قيد و بند طبيعت و نيز جهل خود خواسته انسان بود. طبيعت ديگر چيزي نبود كه ماورا انسان قرار گرفته باشد و انسان تنها چيزهايي درباره اش ميداند، بلكه طبيعت به موضوع كار، تجربه و كاربرد انسان تبديل شد. تصادفي نيست كه آموزه بزرگ و ناميراي «دانستن ، قدرت است»، از سوي فرانسيس بيكن فيلسوف انگليسي پيش كشيده شد و از آن دوران به بعد در ذهن بشر جاودانه گرديد.
يكي از موضوعات مورد تاكيد دوران نوزايي جستجوي هماهنگي و هارموني در زندگي انساني و در رابطه ميان انسانها با يكديگر و نيز با طبيعت است. فضايل اخلاقي و يك زندگي انساني كه واكنشي در برابر فساد، چاپلوسي و تملق حاكم در زندگي اجتماعي است ، از مولفه هاي انسانگرايي دوران نوزايي است.
جامعه ايده آل يا اتوپياي عصر رنسانس ، يك جامعه خيالي است كه در آن اراده آزاد شهروندان كه همگي با سواد، تحصيلكرده و خوشرو اند، حاكم است. آزادي مذهب و عقيده دو ركن اساسي جامعه خيالي دوران رنسانس است. در كتاب «اتوپيا» ي توماس مور Thomas More كه در سال ١٥١٦ به لاتين انتشار يافت ، دو جامعه در كنار يكديگر تصوير ميشود. در بخش اول كتاب ، وي جامعه وقت و واقعي انگلستان را باز مي نماياند و در بخش دوم كتاب ، جامعه خيالي خود را. در جامعه اتوپيايي توماس مور همه اهالي كار مي كنند و كسي به ديگري محتاج نيست. در اتوپياي توماس مور همه اموال و از جمله زنان به همگان بطور اشتراكي تعلق دارند و از حسادت ، طمع ورزي و زورگويي خبري نيست و همه مردم در انتخاب دين آزادند. يكي از مذاهب خيالي جامعه ايده آل توماس مور خورشيد پرستي است. بطور كلي خورشيد در بسياري از نوشته هاي دوران نوزايي اهميت ويژه اي دارد. چنين جايگاهي مهمي را ميتوان از جمله در اثر معروف نويسنده ايتاليايي توماسو كامپانلا Tomaso Campannella بنام شهر خورشيد در سال ١٦٠٢ نيز ملاحظه كرد.
يكي از ويژگيهاي دوران نوزايش كه نتيجه بازيابي عهد باستان بود، رواج نظريه پردازي ادبي است. ترجمه گسترده آثار فيلسوفان برجسته يونان مثل كتاب «جمهوري» افلاطون ، «شعر» ارسطو كه همراه با نقد و تفسيرهاي گوناگون بزبانهاي لاتين و ايتاليايي صورت گرفت ، مباحث ادبي گسترده اي در باره وزن ، قافيه و علم كلام را در ميان نخبگان فرهنگي اروپا دامن زد.
بسياري از روشنفكران دوران رنسانس شيوه تفكر و روشهاي آموزشي دوران قرون وسطي را كه بشدت يكنواخت ، تعصب آميز و تحت تاثير شديد آموزه هاي مسيحي بود، زير پرسش قرار دادند. تسلط انحصاري كليسا بر آموزش و فرهنگ كه با روشهاي اقتدارگرايانه توام بود، از سوي نخبگان فكري زير سوال قرار گرفت. بجاي آن توانايي و امكان و استعداد انسانها در آموزش و تكامل خود خارج از روشهاي ديكته شده كليسا مورد تاكيد قرار گرفت. استنباط تازه از انسان در دوران نوزايش زمينه يك رويكرد و شيوه زندگي تازه را پي ريخت و به آگاهي از تواناييهاي بيكران انسان در حيطه هاي گوناگون منجر شد. انسان «نوزاده» با كشف دوباره خود در حقيقت از يك خواب ديرين برخاست.
تاكيد بر توان مستقل و ذات مستعد انسان در آموزش و پرورش به جوانه زدن رويكرد انسانگرايانه منجر شد. بر اساس اين نگرش تازه ، ادبيات ماقبل رنسانس يعني ادبيات دوران باستان مورد اقبال وسيع و بازخواني تازه قرار گرفت و «از نو زاده شد.» فيلسوف ايتاليايي پيكو ميراندولا در كشف دوباره انسان در عصر نوزايي نقش برجسته اي بازي كرد. منبع الهام وي فلاسفه يونان بوستان و بويژه آموزشهاي افلاطون بود. به همين دليل يكي از ويژگيهاي مهم انسانگرايي رنسانس ، رجعت به يونان باستان و ترجمه گسترده آثار فلاسفه يوناني به لاتين بود. احيا زبان و ادبيات لاتين كه در عصر وسطي مورد بي مهري كامل قرار گرفته بود بويژه در سايه اعجاز صنعت چاپ بطور گسترده اي صورت گرفت و حاميان زيادي يافت. اما بايد تاكيد كرد كه اومانيسم دوران نوزايي هنوز به معناي امروزين آن نبايد تلقي شود. گرچه انسانگرايي رنسانس تنها محدود به بازيابي دوران باستان يونان نبود، اما آنرا ميتوان پلي ميان آموزه هاي غير ديني و عرفي دوران باستان با آموزه هاي ديني مسيحت دانست. چنانكه ميدانيم در تفكر آنتيك يونان مطالعه ذات انساني و زندگي و انديشه انساني اهميتي بزرگ داشت. نخبگان دوران نوزايي اين اهميت را بازيافتند و كوشش كردند كه آنرا با برداشت غير دگماتيك از مسيحيت و آموزشهاي ديني عيسي مسيح و پيروان او بمنظور «رهايي انسان و هدايت اخلاقي او» تلفيق كنند.
يك شاخص دوران رنسانس جنبش فردباوري بود. اين جنبش واكنشي در برابر ذوب شدن فرديت انسان در دوران تسلط كليسا و بي نام و نشان بودن نويسندگان و هنرمندان در دوران قرون وسطي بود. برخلاف دوران وسطي انسان ديگر تنها بخاطر و در خدمت خدا خلق نشده است بلكه خداوند انسان را براي بهزيستي و بهبود خواهي خود انسان آفريده است و لذا زيستن و لذت بردن و شاد زيستن ديگر گناه نيست. آفرينش انسان اما جزو فلسفه زندگي و ذات انسانيت است. استنباط تازه از انسان در دوران نوزايش زمينه يك رويكرد و شيوه زندگي تازه را پي ريخت. چشم بازكردن بر تواناييهاي بيكران انسان به در نورديدن مرزهاي تازه در علم و فلسفه و فرهنگ منجر گرديد. اين رويكرد به معناي چالش با جهل و تاريك انديشي بود و شتاب تازه اي به ورود انسان به مرزهاي تازه دانستني ها داد. انسان «نوزاده» اين باور را يافت كه همه هستي از خواب برخاسته است. احساس بيداري عمومي به نوآوري در همه زمينه هاي هنري ، معماري ، ادبيات ، موسيقي ، فلسفه و علم منجر شد. رنسانس به ظهور چهره هاي فردي هنرمندان ، آفرينندگان انديشه و ادبيات و شخصيت يافتن انسانها ميدان داد. يك نمونه ارزشگذاري فردي رنسانس را ميتوان در آثار لئونارد داوينچي هنرمند پر آوازه ايتاليايي ديد كه در آثارش چهره فرد انساني با همه جزئيات با دقتي مثال زدني تصوير ميگرديد و هويت فردي اهميتي جدي مي يابد.

سبك كار و طرز فكر شكسپير
شكسپير با رموز زندگي پشت پرده نمايش و نيز روي صحنه بخوبي آشنا بود. يك هنر بزرگ او به تشويش انداختن و مضطرب ساختن تماشاچيانش بود. در نمايشنامه مكبث ، زندگي را چنين توصيف مي كند:
«زندگي اما سايه اي گذرا بيش نيست
همچون هنرپيشه بيچاره اي كه ساعتي در روي صحنه
ورجه مي كند، نقش خود را ادا مي كند
اما ساعتي بعد خبري نيست از او
زندگي حكايتي است كه راوي آن ديوانه اي بوده است؛
بزرگ مي نمايد، اما تهي است.»
ماده اوليه نمايشنامه هاي شكسپير و قهرمانان او همه از واقعيت زندگي برگرفته شده اند و تنها حاصل تخيل نيست. رويدادها و انسانها همه واقعي اند. چه شخصيتهاي تاريخي مانند مكبث ، هملت ، ژوليوس سزار، كوريوليان ، ريچارد دوم و سوم و هانري سوي و چهارم و نيز قهرمانان ديگري مانند اتللو، دزدمونا، تاجر ونيزي همه انسانهاي واقعي اند و در اين جهان زيسته اند.
شكسپير در نمايشنامه ديگري رابطه ميان انسانها را در يك سوال و جواب كوتاه چنين تصوير مي كند. يكي از قهرمانان داستان مي پرسد: «ميداني كه ماهي ها در آب چگونه زندگي مي كنند؟» قهرمان اصلي نمايشنامه پاسخ ميدهد: «همچون آدم ها در روي زمين. بزرگترها، كوچكترها را مي بلعند.»
شكسپير در نمايشنامه هاي خود به شكل كوبنده و موثري مخاطبين خود را به تعمق درباره زندگي و معنا و مفهوم آن وامي دارد و هشدار ميدهد كه وقت تنگ است ، بايد بخود آمد و زندگي كرد. او درباره معناي زندگي در نمايشنامه هاي خود از جمله چنين نوشته است:
«رستگاري در آسمان است ، اما ما در زمين زندگي مي كنيم.»
«غم و اندوه هر ساعت زندگي را به ١٠ ساعت رنج ميرساند.»
«هيچ مال و منالي را نميتوان مال خود ناميد، جز مرگ را»
«من اوقات زندگي ام را تلف كردم ، و اكنون زندگي مرا تلف مي كند.»
«بسياري اوقات ما بيشترين ظلم را به خودمان روا ميداريم.»
در نمايشنامه هاي شكسپير معمولا حوادث و عواقب آن به دقت و با جزئيات كامل تشريح ميشود. بعنوان نمونه در توصيف يك صحنه پيكار كه در اكثر آثار شكسپير با جاري شدن خون همراه است ، ضربات كارد و زخمها با تمام جزئيات تشريح ميشوند.
كشمكش بر سر قدرت ابعادي گوناگون و همه جانبه مي يابد. نبرد ميان رقبا براي شكست يكديگر تنها يك جنبه اين پيكارهاست. بلافاصله دوربين شكسپير به اعماق ميرود و از جنبه بيروني پيكارها به درون آنها و درون انسانها ميرود و حالات دروني قهرمان نبرد و يا فرد مغلوب شده به دقت و با مهارت زير ذره بين قرار مي گيرد. ظفرمند و مغلوب از درون مورد معاينه دقيق شكسپير قرار مي گيرند و تمناها و احساساست دروني آنها در اوج غليان به تيزترين شكل ممكن افشا ميشود. مسائل مورد مناقشه طرفين معمولا خود انگيزه و محرك طرفهاي نبرداند. شاهان در نمايشنامه هاي شكسپير به خروسهاي جنگي تبديل ميشوند كه با منقاري خونين تا آخرين دم به پيكار ادامه ميدهند. بدين ترتيب بيننده و يا خواننده نمايشنامه از مشاهده جدالها و پيكارها به بهترين وجهي به درك حوادث و روحيات انسانها نائل ميشود. اما شكسپير همزمان به دنبال تاثير حداكثر بر مخاطب خويش است. در اينراه او حداكثر تاكيد و مكث ممكن را بر اندوه ، عزا، شادماني ، بيرحمي ، عشق و شهوت پيروزي در انسانها مي كند. بدين منظور هرجا كه لازم است پرسوناژهاي خود را از دنياي واقعي جدا مي كند و به حالات و ديالوگهاي آنان يك جنبه مستقل از دنياي جاري ميدهد.
مسئله مركزي شكسپير حداكثر تاثير بر بيننده و خواننده است. لذا از همه چيز در اينراه ياري مي جويد. در آثار و نمايشنامه هاي شكسپير گاهي مرده ها از قبر خويش به پا مي خيزند. گاهي سر بريده اي به زمين مي غلتد. اما حالات و نگاه و جنبش اين سربريده هزار بار گوياتر و تيزتر از زنده گان است. پادشاهان يكباره به گدايان و يا هيولاهاي بيرحم تبديل ميشوند. زنان و مردان به ديوانه گي و دريوزگي مبتلا مي شوند. عشق هزار زبان و چهره پيدا مي كند. گاهي زبون است ، گاهي لطيف ، مواردي اما بيرحم و ستيزنده. در آثار شكسپير همواره ميان خوبي و بدي ، راستي و كژي ، سياهي و سپيدي و خير و شر پيكاري واقعي جريان دارد. اما مرز ميان خوبي و بدي مرزي عبور ناكردني نيست.
شكسپير به حقيقت مطلقي باور نداشت و لذا مرز ميان خوبي و بدي در آثار او مرزي روان است. قهرمانان نيكي مانند هملت و يا شاه لير باوجود خوبي هاي بسيار ميتوانند دست به كارهاي بدي نيز بزنند. قهرمانان بدي مانند مكبث و يا ريچارد سوم با همه بدي در لحظات تنهايي دچار عذاب وجدان ميشوند و در فتار خود شك و ترديد مي كنند. با وجود همه اينها شكسپير در نبرد ميان خوب و بد بي تفاوت نيست ، زيرا او در همه آثار خود جانب خوبي را مي گيرد و به پيروزي نيكي بر بدي ايمان دارد. شكسپر همواره ستاينده نيكي و زيبايي است و حتي در حوادث تراژيك بسوي نيكي ميل مي كند. اما اين كشش دورني بسوي نيكي مانع از آن نيست كه شكسپر مانع از بيان احساسات و افكار درست يا نادرست قهرمانان خود گردد. در نمايشنامه هاي شكسپير گاه يك دلقك ، يك گوركن و يا يك ديوانه مطالبي مي گويد كه عين حقيقت است.
اما در ميان همه اين شگردها و حالات گوناگون بشري ، آنچه كه براي شكسپير تقريبا در همه آثار او اهميت مركزي دارد و گوياي طرز فكر و شخصيت ممتاز اوست ، لذت و مفهوم عفو، بخشش و مروت است. شكسپير از ميان همه ارزشها و همه فضايل و رذالتهايي كه براي بشر در حالات مختلف توصيف مي كند، همواره در آثار خود بر مفهوم عطوفت ، رحم و بخشش تاكيد ويژه دارد. زيباترين فضيلت انساني براي قهرمانان آثار شكسپير عفو و مروت است. اوج اين زيبايي در عفو عمومي است. فقدان روحيه و منش بخشش و مروت منشا عذاب روحي جانكاهي است. آنكس كه توانايي و قدرت تحسين آفرين و ستايش آميز بخشش و توفيق را ندارد، صرفنظر از آنكه پادشاه باشد و يا يك انسان ساده ، ملكه باشد و يا يك دهقان ساده به عذابي اليم دچار ميشود. زيرا احساس زيبا شناسي شكسپير با روحيه بخشش پيوند خورده است. اين احساس و مفهوم دائما در آثار شكسپير تكرار ميشود. در يكي از نمايشنامه ها بخشش و آزادي دزدان و حتي غارتگران مطرح ميشود. چرا؟ پاسخ شكسپير ساده و قابل فهم است:
«زيرا بخشش و چشم پوشي زيباست. محكوم كردن زشت و كريه است.»

رومئو و ژوليت: معضل عشق
اين نخستين نمايشنامه تراژدي (فاجعه آميز) برجسته شكسپير است. رومئو و ژوليت دختر و پسر جواني اند كه خانواده هاي آنان با يكديگر دشمني ديرينه دارند و از اينرو اجازه نمي دهند آنها با هم ازدواج كنند. قهرمانان يك زوج جوان ساده و يك لاقبايند كه در آتش عشق يكديگر مي سوزند. اما نمي توانند بهم برسند و پس از نخستين و تنها شب مشترك عشق ورزي ، تصميم به خودكشي مي گيرند. متن گيراي نمايشنامه كه داستان تلخ و شيرين عشق را بيان مي كند، طعم و معجزه عشق را به هر بيننده نمايشنامه مي چشاند. بيننده به سرعت با سرنوشت تراژيك قهرمانان به يك احساس همدردي ميرسد. اما شكسپير احساساتي نيست. او بيننده را مجبور مي كند كه چشمهايش را بازكند. شاهكار شكسپير در آن است كه عشق را به يك معضل تبديل مي كند. نمايشنامه بيننده را در برابر اين پرسش قرار ميدهد كه : عشق واقعا چيست ؟ آيا به همان سادگي شيفته گونه اي است كه ژوليت پيش مي كشد:
«عشقم همچون دريا بخشنده اي بي پايان است
هرچه آنرا بيشتر نثارت مي كنم ، تيز تر و جانكاه تر ميشود
آنرا حد و نهايتي نيست.»
پس از اين اشعار آتشين و سوزناك رمانتيك ، بلافاصله يك درك ديگر از عشق در متن نمايشنامه ظاهر ميشود. «آيا عشق چيزي جز كشش جنسي و ميل به همخوابگي است ؟» اين تلقي از عشق برآمدي از شوخي هاي گستاخانه مركوتيو دوست رومئو است كه عشق را چيزي جز غليان نيروي جنسي نميداند. اما درك رومئو نه مانند دوستش مركوتيوست و نه همچون برداشت ناب رمانتيك ژوليت. شكسپير با زيركي به ياد بيننده مي اندازد كه تا همان چند روز پيش رومئو به دختر ديگري عشق مي ورزيده است. پرسشهاي ديگري نيز مطرح ميشوند: آيا عشق برتر از مصالح خانوادگي است؟ آيا عشق بحران دوران بلوغ و انتقال نيست؟
يكي از ارزشهاي مهمي كه شكسپير در رومئو و ژوليت مورد تاكيد قرار ميدهد، عفو و بخشش است. او در دياگولهاي گوناگون با كاربرد واژه هايي همچون « خوش قلب»، «رئوف» «رحم» و «مروت» بارها به لزوم گذشت و بخشش انگشت مي گذارد و آنرا ساده ترين و انساني ترين راه حل در برون رفت از گرفتاريها و دشواريهاي روحي ميان انسانها مي شمرد. ديالوگ زير يكي از فرازهاي اين نمايشنامه است:
«پروتئوس: شرم و خجلت مرا گيج كرده است
مرا ببخش ، والنتينا.
اگر قلبت به اندازه كافي از خطاهاي من جريحه دار است ،
پس من ترا به باز خواني فرا مي خوانم.
بدان كه اندوه من كمتر از خطاهايم نيست
والنتينا: پس من قانع شدم
اكنون ميتوانم دوباره درباره تو نيك بيانديشم
آنكس كه توانايي چشم پوشي از خطا را ندارد
نه در زمين جا دارد و نه در آسمان
پس بگذار تسكين يابيم
پشيماني و مروت ، خشم را فرو مي نشاند.
رومئو و ژوليت به شكل كمدي آغاز ميشود اما در پايان به يك تراژدي تبديل ميشود. سرنوشت غم انگيز قهرمانان گوياي تاثير جدي ادبيات دوران باستان بر شكپير است. اما از نظر ادبي جاي پاي آثار شاعران رنسانس ايتاليا را در آن ميتوان ديد.

هاملت: بودن يا نبودن
هاملت بدون ترديد مشهورترين نمايشنامه تاريخ ادبيات جهان است. اما آيا هاملت گوياي شخصيت و خصوصيات نويسنده آن نيست؟ آيا اين موضوع كه هاملت در سه نمونه در فاصله سالهاي ١٦٠٢ تا ١٦٢٣ نوشته شده و هر بار تجديد نظرها و تغييرات مهمي كرده است ، گوياي تغيير و تحولات رواني و ذهني نويسنده آن نيست ؟ آيا قهرمان اصلي نمايشنامه يعني هاملت به بهترين وجهي روحيات و اميال و ترديدهاي دروني شكسپير را باز نمي گويد؟
داستان اين نمايشنامه جاودان و همواره تازه از آنجا آغاز ميشود كه هاملت شاهزاده دانمارك از سفر آلمان به قصر خود در هلسينبورگ دانمارك بازمي گردد تا در مراسم تدفين و خاكسپاري پدرش شركت كند. پدرش به گونه مرموزي به قتل رسيده است. كسي از چگونگي و علل قتل شاه آگاه نيست. در همان حين هاملت درمي يابد كه مادر و عمويش با يكديگر پيمان زناشوئي بسته و هم بستر شده اند. وسوسه ها و ترديدهاي هاملت هنگامي آغاز ميشود كه شاه مقتول به شكل موجودي جن وار به سراغ او ميايد. جن بازگو مي كند كه چگونه به دست برادر به قتل رسيده است و از هاملت مي خواهد كه انتقام اين قتل مخوف و ناجوانمردانه را باز ستاند.
در نوشته هاي شكسپير طبيعت انسان همچون طبيعت سركش سرشار از چيستانها و شگفتي هاست. خونخواهي پدر يكي از «طبيعي ترين» خواص انساني است. اين خصوصيت نياز دروني و طبيعي هر انسان است و هيچ توضيح و دليلي براي اثبات و يا مستدل كردن آن لازم نيست. در ذهن هاملت و يا در واقع در نظر شكسپير چنين انتقامي يك قانون همه بشري و فراگير است. اما «انتقام مثلا از كسي كه خون برادر را ريخته است ، كاملا غير طبيعي است.» نويسنده اي كه مدارا و مروت را بزرگترين فضيلت انساني ميداند، در پشت اين احساس نياز به انتقام در جستجوي چيست؟
بخش بزرگي از نمايشنامه شرح ترديد اجتناب ناپذير هاملت به انتقام است. انتقام موضوع اصلي نمايشنامه است. اما طبع بشري اصولا چندگانه و پيچيده تر از آن است كه به سادگي به ماشين قتل تبديل شود. حتي در هنگام امر غير قابل بحثي همچون انتقام از قاتل پدر. هاملت بر اين چندگانگي روحيه انساني آگاهي دارد و لذا در يك ترديد كشنده بر سر انتقام قرار مي گيرد. آيا قبح و خباثت انتقام به همان اندازه اصل جنايت نيست ؟ اين پرسشي است كه هاملت را بر سر دو راهي قرار ميدهد و توان تصميم گيري را از او سلب مي كند. اما هربار او از تصور زناكاري مادر از خود بيخود ميشود. سرانجام با عجز و ناتواني و در بحراني جان سوز به سراغ مادر ميايد و با آگاهي از يك روش تربيتي هدايت گرا چنين سخن مي گويد:
« تكه فاسد و تاريك قلبت را به دور افكن.
با تكه نوراني آن به زندگي سالم روي كن
شب خوش. اما به بستر عمويم نرو
خود را نيك بنما، گرچه چنين نيستي
امشب را از او دوري كن
دوري از او بار بعد برايت سهل تر خواهد گرديد
و سپس سهل تر تواني از او دوري گزيني
كوشش به خويشتن داري تمناي طبيعي را به چنگ آورد
و نيز تواند كه خود شيطان را دور كند
و او را به دور افكند......»
هاملت در پي رام ساختن طبع وحشي انسان است. اما در عملي ساختن اين هدف در ترديد و وسوسه قرار مي گيرد. از ترديد و دو دلي دچار افسردگي مي شود. چگونه ميتواند مطمئن شود كه آن جني كه پيام آور جنايت عمو و مادر بود، خود شيطان نيست كه او را وسوسه مي كند؟ اما هاملت يك انسان قرون وسطايي و خرافي نيست كه به اين سادگي ها هر چيزي را قبول كند. مشكل او درست برعكس زياد دانستن و فهم بيش از حد است. دچار پريشاني و خيالات گوناگون مي گردد. آيا ساده ترين راه پايان دادن به زندگي خود نيست تا از اين همه ترديد و تشويش رهايي يابد؟
«بودن يا نبودن» پرسش بزرگ هاملت است. مونولوگ معروف هاملت كشاكش نيروهاي سرنوشت و آزادي اراده را چنين تصوير مي كند:
«بودن يا نبودن مسئله اينست. آيا شرافتمندانه تر است كه ضمير انسان تير طالع شوم را تحمل كند يا در برابر توفان بلا قد برافرازد و سلاح برگيرد و آن را پايان دهد؟ مردن و به خواب فرو رفتن ، و ديگر هيچ! آيا از طريق چنين خوابي مي توان گفت كه رنج دروني و هزاران فشاري كه طبيعت در وجود ما به وديعت نهاده است ، پايان مي يابد؟ اين غايت كمال و منتهاي درجه آرزوست. ولي مردن و به خواب فرورفتن ، خوابيدن و احتمالا خواب ديدن ، اشكال در همين است؛ چون در آن خواب مرگ آسا وقتي از تلاطم زندگي بركنار شده ايم روياهايي كه به سراغ ما مي آيند ما را به تفكر وا مي دارند. آن فكري كه چنين زندگي طولاني را فاجعه مي شمارد مستوجب احترام است؛ چون چه كسي مايل است تازيانه و تحقير زمانه و بي عدالتي يك ستمگر ، و اهانت مردي مغرور، و رنج عشقي كه مردود شده و تاخير قانون و جسارت صاحبان مقام ، و خفتي را كه از طرف نالايقان نصيب شخص شايسته مي شود تحمل كند در حالي كه خنجري برهنه مي تواند او را از قيد زندگي برهاند؟ چه كسي مي خواست بار زندگي را تحمل كند و زير فشار طاقت فرساي آن عرق ريزد و ناله كند اگر ترس از چيزي كه پس از مرگ مي آيد وجود نداشت؛ ترس از آن سرزمين مجهولي كه از مرزهاي آن هيچ مسافري باز نمي گردد و اراده را مبهوت و وادارامان مي كند كه آن همه بدبختي را تحمل كنيم تا به سوي بدبختي هاي ديگر كه از آن بي خبريم بشتابيم؟»
هاملت براي رهايي از پرسش بودن يا نبودن خود را به ديوانگي ميزند. در دوران ديوانگي به اشتباه سبب مرگ يكي از كاركنان عالي رتبه دربار ميشود و در پي آن دختر مقتول اوفليا به مرز جنون ميرسد. پادشاه تازه براي رفع خطر از تاج و تخت ، هاملت را راهي انگستان مي كند. اما هاملت دوباره و براي آخرين بار به دانمارك باز مي گردد. در پايان پرده پنجم نمايش جسد او به گونه اي تراژيك بر وسط سن نمايش افتاده است.
اما اين حوادث تراژيك (فاجعه آميز) تنها صورت بيروني يك نمايشنامه جنائي است. آنچه كه هدف شكسپير است و بيننده را مي گيرد، درون هاملت است. حالات روحي ، خشمي فرو خفته ، پيامهاي كوتاه اما كارساز، ترديدها و احساسات هاملت است كه در مركز حوادث و زير ذره بين شكسپير قرار دارد. يك جمله معروف هاملت كه در ادبيات سياسي جهان نيز شهرت يافته ، اين است كه: «بنگر سياستمدار را كه خدا را نيز تواند فريفت.»
درباره حالات رواني و گفتار هاملت تاكنون صدها تفسير و ترجمه از زواياي مختلف انجام گرفته است. نفرت هاملت از كجا ريشه مي گيرد؟ از درونش؟ مادر؟ عمو؟ چرا اينقدر ترديد مي كند؟ آيا خود را به عمد به ديوانگي ميزند و يا واقعا ديوانه ميشود؟ رابطه و احساسات او نسبت به اوفليا چگونه است؟ آيا به مادرش عشق نمي ورزد؟ اين پرسشهايي است كه هر كسي از ظن خود مي تواند به آنها پاسخ دهد. اما اين هنر استادي همچون شكسپير است كه بجاي پاسخ هاي حاضر و آماده ، با پرسشهايش مخاطبين را به تعمق و تفكر و حيرت واميدارد.
بر گور شكسپير كه در زادگاه او در استرانفورد قرار دارد، شعري ساده حك شده است: «اي كسي كه از اينجا مي گذري ، اينجا ويليام شكسپير آراميده است ، لطفا گور مرا باز نكن و بگذار در آرامش ابدي بسر ببرم.»
 

mse1445

Registered User
تاریخ عضویت
26 اکتبر 2005
نوشته‌ها
486
لایک‌ها
2


دوستان من مقاله اي نسبتا مفصل و ترجيحا فارسي درباره ويليام شكسپير نياز دارم كسي ميتونه كمك كنه

ممنونم
 

mse1445

Registered User
تاریخ عضویت
26 اکتبر 2005
نوشته‌ها
486
لایک‌ها
2
ممنونم از شما

مطالبي خوبي داشت
 
بالا