برگزیده های پرشین تولز

(هیهات یاغی آرام! (یادداشتی بر مرگ تراژیک هیث کلیف اندرو لجر 1979 - 2008

Amir Star

کاربر فعال سینما
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
77
لایک‌ها
1
سن
32
محل سکونت
Iran
412.jpg


سینمای ما – جواد **** : تا به امروز مفهوم شوکه شدن را تا این حد با تمام وجودم حس نکرده بودم. شروع ماجرا ساده بود. مثل هر روز دیگری صفحه‌ی اصلی سایت یاهو را باز کردم و داشتم به گوشه و کنار صفحه نگاه می‌کردم که یک چیزی نظرم را جلب کرد. در فهرست اسامی کسانی که بیشتر مورد جست و جو را به خود اختصاص داده بودند،‌ نام هیث لجر (Heath Ledger) در رده‌ی اول قرار داشت. بی‌مقدمه رفتم سراغ بخش اخبار سایت گوگل. بله، در بهبوهه‌ی اعلام نامزدهای هشتادمین دوره از جوایز اسکار، شماره اول شدنِ نام هیث لجر در فهرست جست و جو شده‌ها بی‌مناسبت نبود. جمله‌ای که از جست و جوی نام او در بخش خبری سایت گوگل جلوی چشمانم نقش بست ساده و روان بود: هیث لجر در 28 سالگی از دنیا رفت. شوکه شدم. کار دیگری از دستم بر نمی‌آمد.

راستش یک ضرب پرت شدم به آن روزی که مصاحبه‌ای از لجر درباره‌ی ایفای نقش باب دیلن در فیلم «آنجا نیستم» خواندم. در آن مصاحبه لجر گفته بود که چندان هم به بازی در نقش دیلن افتخار نمی‌کند و حتی درآمده بود که شاید بازی در نقش نیک دریک (Nick Drake، 1948- 1974،‌ خواننده‌ی انگلیسی که با مصرف بیش از حد قرص خواب خودکشی کرد) برای‌اش لذت بخش‌تر بوده است. قضیه زمانی جالب‌تر می‌شود که به یاد ویدئو کلیپ سیاه و سفید و ته دل خالی کن لجر می‌افتیم که به یاد نیک دریک ساخته. در این ویدئو کلیپ که لجر خودش به عشق خواننده‌ی محبوب‌اش فیلم‌برداری و تدوین کرده،‌ در حین این‌که ترانه‌ی "سگ چشم سیاه" (Black Eyed Dog) از نیک دریک را می‌شنویم، لجر دوربین را روشن و تنظیم می‌کند؛ دوربین فیلم می‌گیرد و در پایان ویدئو هم می‌بینیم که لجر خود را در وان حمام غرق می‌کند. خب ترانه‌ای که لجر بر روی ویدئو کلیپ گذاشته (یا به عبارتی برای آن ویدئو کلیپی ساخته) آخرین ترانه‌ی دریک به حساب می‌آید. انگار همه چیز بوی مرگ می‌داده. انگار حالا که پرده‌ها کنار رفته می‌فهمیم. آن وقت حواس‌مان نبود.

جسدش را در آپارتمانش یافتند. در منهتنِ نیویورک، نیویورک. مستخدم خانه و ماساژوری که به سراغ هنرپیشه‌ی جوان آمده بود اولین کسانی بودند که پیکرش را دیدند. می‌گویند قرص‌های خواب‌آور در اتاقش بوده. و این‌که مدت‌ها بوده خواب درست و حسابی نداشته. خودش هم از مشکل بی‌خوابی‌اش گله کرده بوده و در ضمن گفته که بازی در نقش ژوکر در بتمن جدید کریستوفر نولان با عنوان «شوالیه‌ی سیاهپوش» وضع جسمی و روحی‌اش را حسابی به هم ریخته است. حتی می‌گویند گوشه‌گیرتر از سابق شده بوده و کمتر به سراغ دوستانش می‌رفته.

خبر می‌پیچد. همه شوکه می‌شوند و هر کسی به نوعی واکنش نشان می‌دهد. خانواده‌اش مرگ او را نابهنگام و غم‌انگیز اما تصادفی می‌خوانند. اعضای خانواده‌اش معتقدند که هیثی که ما می‌شناختیم دست به خودکشی نمی‌زند. جک نیکلسون می‌گوید که درباره‌ی بازی در نقش ژوکر و عواقب آن به او هشدار داده است و میشله ویلیامز، نامزد سابق هیث که با هم دختری به نام ماتیلدا دارند، اذعان می‌دارد که نگران‌اش بوده است. خب به هر تقدیر کار از دست شده است. من هم قصد ندارم برایش زبان بگیرم یا از او اسطوره‌ای بسازم. همه می‌دانیم هیث لجر در آغاز کارش بود و هنوز راهی طولانی پیش روی داشت. اما نکته‌ی مهم این بود که مرگ نابهنگامش باعث می‌شود افسوس بخوریم. از همان جنس افسوسی که برای مرگ زود هنگام ریور فینیکس خوردیم. استعدادی در همان اولین پله‌های نردبان موفقیت پودر می‌شود و بر باد می‌رود. و همین نکته افسوس خوردن دارد. دلیلش هم این است که تا نسل جوان ما می‌آید بازیگری برای خود دست و پا کند انگار همه چیز خراب می‌شود و تمامی محاسبات به هم می‌ریزد. منظورم از بازیگری برای نسل خودمان، هنرپیشه‌ای است که با هر فیلمش ما هم یک سال بزرگ‌تر شویم و در یک کلام با او و فیلم‌هایش پا به سن بگذاریم. نه این‌که بازیگری برای نسل خودمان نداریم اما خب تعدادشان زیاد نیست. هر چند تا هم که باشند هنوز جلوی پدران‌مان که لیست بلند بالایی از اسامی هنرپیشه‌های نسل خودشان را برای ما ردیف می‌کنند کم می‌آوریم. هیث لجر ظرفیت‌اش را داشت ولی انگار روحش تاب نیاورد. یک نشانه‌اش این‌که از همان انتخاب‌هایی که کرده مشخص است که دلش نمی‌خواست به جوان تو دل بروی فیلم‌های معمولی و تماشاگرپسند سینمای امریکا تبدیل شود. دغدغه‌های جدی و خاص خودش را داشت. از حرف‌های آنگ لی یادم مانده که پس از اکران «کوهستان بروکبک»، که آن قدر به حواشی‌اش پرداختند که کم دیده شد، زبان به ستایش لجر و بازی‌اش در نقش انیس دلمار گشود و او را هنرپیشه‌ای جوان با ویژگی‌های مارلون براندویی نامید. شاید همین نقش هم یکی از کلیدی‌ترین نقش‌های عمر کوتاه‌اش بود. اصلا حالا به نظر می‌رسد شباهت‌هایی با دلمار هم داشت؛ این‌که همه چیز را در خودش بریزد، دم نزند و اگر حرفی و احساسی هم دارد در پای دیواری با اشک ریختن و مشت بر دیوار کوبیدن آن را به زبان بیاورد و تخلیه کند.

شاید خیلی نمونه‌ی نزدیکی نباشد، شاید چندان هم مرتبط نباشد اما وقتی توصیف وضعیت پیکر بی‌جانش را خواندم بلافاصله به یاد شخصیت بزرگ هم نامش در رمان «بلندی‌های بادگیر» امیلی برونته‌ی انگلیسی افتادم. این‌که در تخت بوده و این‌که شاید به مرگ هم لبخند می‌زده. این‌که آدمی رئوف و مهربانی بوده ولی روحی سرکش داشته و این‌که پس از جدایی از ویلیامز حال و روزش چندان تعریفی نداشته. حق بدهید که یاد هیث کلیف و عشقش کاترین بیفتم. رسانه‌ها اصلا ملاحظه‌ی حال آدم را نمی‌کنند؛ یک دفعه تیتر می‌زنند: جسد برهنه‌ی هیث لجرِ 28 ساله را در آپارتمانش یافته‌اند. محو جلوی مانیتور، بلیک در «واپسین روزها»‌ی گاس ون سنت را به یاد می‌آوری که برهنه از نردبان صعود می‌کند. انگار سرنوشت لجر هم این چنین رقم خورده بود.

حالا این همه هیاهو برای چیست؟ دیگر چه فرقی می‌کند که کالبد شکافی چهارشنبه فعلا بی‌نتیجه بوده است؟ چه اهمیتی دارد که تصادفا بر اثر مصرف بیش از حد قرص‌های خواب‌آور مرده یا خودکشی کرده است؟ چه فرقی می‌کند با آن اسکناس بیست دلاریی که در اتاقش یافته‌اند چه کار می‌کرده است؟ به هر حال لجر را از دست داده‌ایم. از این به بعد دو راه روبروی قرار گرفته است: یا با گذشت زمان فراموشش می‌کنیم یا نقش‌های اندک‌اش را گرامی می‌داریم و نامش را برای آیندگان در ذهن‌مان حفظ می‌کنیم.

اولین نقش مهم لجر، گابریل مارتین در فیلم «میهن پرست» (2000) بود. مل گیبسون او را از بین 500 جوان حاضر در تست بازیگری برای نقش پسر خودش در این فیلم انتخاب کرد. پس از مرگ تراژیکش، گیبسون هم گفت که به آینده‌ی هیث دل بسته بوده. بعد لجر شد سر ویلیامز تاچر در «داستان یک شوالیه» (2001). فیلم‌های بعدی‌اش هم انتخاب‌هایی خوبی بودند: «ضیافت هیولا» (2001)، «چهار پر» (2002)، «ند کلی» (2003) {که در آن نقش به اصطلاح جسی جیمز استرالیا را بازی کرد} و ... سال 2005 هم که با چند کارگردان نامدار کار کرد: با تری گیلیام در فیلم «برادران گریم»، بعد شد انیس دلمار جلوی دوربین آنگ لی و کمی بعد از آن هم در هیبت کازانوا مقابل دوربین لاسه هالستروم نقش‌آفرینی کرد. حالا تا در هیبت باب دیلن ببینمش حالمان گرفته می‌شود و حس عجیبی خواهیم داشت. از همه بدتر نقش پر از شیطنت‌اش است که از قضا شد نقش‌آفرینی آخرش. تابستان آینده ما خواهیم بود و لجر در نقش ژوکر...
 
بالا