برگزیده های پرشین تولز

وبلاگ چراغ مهرباني.....(http:\\soheilniazi.persianblog.com

soheilniazi

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 ژوئن 2004
نوشته‌ها
1
لایک‌ها
0
***************



معلم گفت: « بنويس سياه! » و پسرك ننوشت


معلم گفت: « هر چه می دانی بنويس »


و پسرك گچ را در دست فشرد .


معلم گفت: «املائ آن را نمی دانی؟ »


و معلم عصبانی بود؛



سياه آسان بود ؛


و پسرك چشمانش را به سطل قرمز رنگ كلاس دوخته بود.


معلم سر او داد كشيد؛


و پسرك نگاهش را به دهان قرمز رنگ معلم دوخت؛


و باز جوابی نداد.معلم به تخته كوبيد؛


و پسرك نگاه خود را به سمت انگشتان مشت شده معلم چرخاند و



سكوت كرد.


معلم بار ديگر فرياد زد: «بنويس!»


گفتم « هر چه می دانی بنويس!»


و پسرك شروع به نوشتن كرد:


« كلاغها سياهند ، پيراهن مادرم هميشه سياه است، جلد دفترچه

خاطراتم سياه رنگ است. كيف پدر سياه بود، قاب عكس پدر يك نوار

سياه دارد. مادرم هميشه می گويد : پدرت وقتی مرد موهايش هنوز سياه بود.
چشمهای من سياه است و شب سياهتر. يكی از ناخن های مادر بزرگ

سياه شده است


و قفل در خانمان سياه است !»

بعد اندكی ايستاد؛


رو به تخته سياه و پشت به كلاس


و سكوت آنقدر سياه بود كه پسرك دوباره گچ را به دست گرفت و

نوشت:

« تخته مدرسه هم سياه است و خود نويس من با جوهر سياه می

نويسد.»

گچ را كنار تخته سياه گذاشت و بر گشت.

معلم هنوز سرگرم خواندن كلمات بود.


و پسرك نگاه خود را به بند كفشهای سياه رنگ خود دوخته بود.


معلم گفت: بنشين.


پسرك به سمت نيمكت خود رفت و آرام نشست.


معلم كلمات درس جديد را روی تخته می نوشت ؛

و تمام شاگردان با مداد سياه ؛

در دفتر چه مشقشان رو نويسی می كردند.


اما پسرك مداد قرمزی برداشت ؛


و از آن روز مشق هايش را


با مداد قرمز نوشت؛


معلم ديگر هيچگاه او را به نوشتن كلمه سياه مجبور نكرد؛


و هرگز از مشق نوشتنش با مداد قرمز


ايراد نگرفت.


و پسرك می دانست


كه :

قلب معلم هرگز سياه نيست!!

**********
 

fotocopy

مدیر بازنشسته
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
9 جولای 2003
نوشته‌ها
2,888
لایک‌ها
42
محل سکونت
:) قشنگ بود
حال کردم
 
بالا