يادمه سال دوم ابتدايي كه بودم براي كمك به جبهه ها توي مدارس كمك هاي مردمي جمع مي كردند .
من هم مادرم را برداشتم و رفتيم از مغازه و داروخانه چند تا تيكه جنسي كه فكر مي كرديم به درد جبهه ها مي خورد خريديم و فرداش با چه غروري بردم مدرسه . يه نامه هم نوشته بودم براي كسي كه اين اجناس به دستش مي رسه .
عجب تاپيكي شده . چه خاطراتي را دارد به ياد من مي آورد .
ایول! من هم یادمه سوم ابتدایی بودم دقیقا همین کار رو کردم!!
آهان! حالا یادم اومد، چون نقاشی ام بد نبود یه نقاشی هم کشیدم و به همراه نامه ای که نوشته بودم فرستادم.
یادمه تو اوج جنگ که شده بود حدود سال 65 که من حدودا 12 سالم بود به سرم زده بود برم جبهه!!! یه انشای حماسی (بچه بودم دیگه و ناشی!!) نوشتم و سر کلاس خوندم که اشک تو چشمای معلممون (که یه دختر خانوم خوشکل بود!!) جمع شده بود! واقعا یادش بخیر...