فصل 1(دوران شگف انگيز كودكي)
«جان ژوزف پاستور» از كساني بود كه در دوران اوج عظمت و قدرت حيرت آور ناپلئون بنا پارت زندگي مي كرد و از علاقه مندان و طرفداران او به شمار مي رفت.
«جان» وارد ارتش شد و به لشكري پيوست كه در جنگ اسپانيا به شجاعت و شهامت شهرت يافت.اين لشكر با تعدادي حدود 8000 نفر توانست در برابر ارتش قدرتمند اسپانيا ايستادگي كند تا آنجايي كه توانست لقب «لشكر دلاوران» را به خود اختصاص دهد.يكي از نويسندگان در مورد اين لشكر مي نويسد:«اگر تمام ارتش ناپئون مانند سربازان اين لشكر بودند نتيجه جنگ عوض مي شد».
پاستور به خاطر لياقت خود توانست به درجه سرجوخگي برسد و نشان «جوخه شرف» را كسب كند.او اسلحه را مانند ميهنش دست مي داشت و همواره از ناپلئون حمايت مي كرد ; تا آنكه جنگ «واترلو» اتفاق افتاد.ارتش ناپلئون در اين نبرد شكست خورد.اين شكست ضربه روحي جبران ناپذيري به پاسور وارد كرد به گونهاي كه پس از آن جنگ , بسيار كم حرف و گوشه گير شد و ساعات بسياري را در جنگل ها و مزارع , به گشت و گزار سپري مي كرد.
خانواده پاستور در شهرك «سالار» دباغي كوچكي داشتند.«جان» پس از جنگ , در اين دباغي شروع به كار كرد و سعي مي كرد تا بدين وسيله , اندوه شكست هاي ارتس فرانسه را از ياد ببرد.درست در همين هنگام , يكي از طرفداران خانواده سلطنتي به شهرداري آن منطقه انتخاب شد ; و چون از مخالفان ناپلئون بود به آزار و اذيت طرفداران او پرداخت و دستور داد تا سلاح طرفداران ناپلئون را جمع آوري كنند.سرجوخه پاستور كه در ارتش آموخته بود , اسلحه يكي از مقدس ترين چيز ها براي يك نظامي است , دوست نداشت به چنين كاري تن در دهد ; اما سرانجام مجبور شد شمشيري را كه براي او مظهر شجاعت و وطن دوستسي به شمار مي رفت ,تحويل دهد.
در يكي از روزها , پاستور شمشير خود را در دست پليسي مشاهده كرد ; آتش خشم در وجودش شعله ور شد و به او حمله ور گشت و شمشيرش را پس گرفت.مردم با ديدن اين صحنه اجتماع كردند و طرفداران ناپلئون نيز به حمايت از پاستور برخاستند.شهردار مجبور شد از سربازان اشغالگر اتريش كمك بخواهد ; اما فرمانده نيروهاي اتريش كه يك نظامي حرفه اي بود , با زيركي دريافت كه چه عواملي موجب شده كه سرجوخه به پس گرفتن شمشيرش اقدام كند , به همين خاطر , شهامت و نجابت او را ستود و از دخالت در اين ماجرا خودداري كرد.بدين ترتيب شهردار مجبور به عقب نشيني شد و پاستور در حالي كه شمشير را به دست گرفته بود , پيروزمندانه به طرف خانه راه افتاد و سيل جمعيت نيز با شادي وهلهله او را همراهي مي كردند.
خانه سرجوخه در كنار شهر , در ساحل ساحل رودخانه كوچكي قرار داشت.در آن سوي رودخانه در ميان مزارع و باغ هاي سرسبز – خانواده كشاورزي زندگي مي كردند.هر روز صبح دختري زيبا در سبزه زار ها گردش مي كرد.پاستور بارها او را ديده بود و عشق و محبت او در قلبش جاي گرفته بود ,چندي بعد اين دو با يكديگر ازدواج كردند.زندگاني آنان مثل زندگي هر كشاورز شريفي , سرشار از آرامش , سادگي و صفا و پاكي بود.ثمره اين ازدواج چند دختر و پسر بود.يكي از آنان پسري بود كه در سال (1822.م) ديده به جهان گشود.نام اين پسر را «لوئي» گذاشتند.اين پسر قهرمان كتاب ماست.
با آنكه پدر و مادر لوئي از نعمت علم و دانش بهره چنداني نداشتند , اما از بخت بلند او به دانش و دانشمندان احترام مي گذاشتند و تمام تلاششان اين بود كه فرزندشان از اين نعمت بزرگ بي بهره نگردد.پدر , هرشب پس از كار به خانه مي آمد و بر پشت بام دباغي , در كنار لوئي مي نشست تا او داستان هاي جنگي ناپلئون را برايش بخواند.بدين ترتيب لوئي خواندن را به خوبي فرا گرفت و علاقه اش به مطالعه افزايش يافت.
زمستان كه هوا سرد مي شد , پدر و پسر در اتاقي ساده و بي زرق و برق به مطالعه مشغول مي شدند.روي يكي از ديوار هاي اتاق تصوير ناپلئون قرار داشت.بالاي بخاري ديواري هم ,عكس ديگري از ناپلئون به چشم مي خورد.مشاهده اين عكس ها , از همان ابتدا عشق به ميهن و خدمت به وطن را در درون پسر كوچك پاستور شعله ور ساخت.
والدين لوئي , كه آثار تيز هوشي و زيركي را در فرزند خردسال خود به وضوح احساس مي كردند , با وجود درآمد اندك , به هر مشكلي كه امكان داشت مخارج تحصيل او را تهيه مي كردند.
اين خانواده به منظور يافتن زندگي بهتر , چند بار از جايي به جي ديگر كوچ كردند تا آنكه بالاخره در شهر «آربوئيس» ماندگار شدند.لوئي در اين شهر وارد مدرسه ابتدائي شد.او هر سال شاگرد ممتاز مي شد و به خاطر نقاشي هاي زيبايي كه مي كشيد جوايز بسياري دريافت مي كرد تا آنكه به دانشكده راه يافت.در سيزده سالگي , تصويري از مادش كشيد كه در حال رفتن به بازار بود لباس هاي معمولي بر تن داشت.پدر نيز كه مانند تمام همسايگان , از ديدن چنين كار هنرمندانه حيرت كرده بود ; خوشحالي خود را پنهان نكرد.ولي چيزي كه براي پدر اهميت داشت و فكر او را مشغول مي كرد اين بود كه آيا پسرش مي تواند زندگي شرافتمندانه براي خود به وجود آورد يا خير؟