اصلا داستان میدونید از کجا شروع شد
من سه ماهه دارم خودم رو پاره می کنم برای آزمون تخصص (یکسال و نیم دیگه کار دارم)
اگر بگم همهی اطرافیانم (بجز خونواده) چقدر دارن جلوم سد میذارن باورتون نمیشه
یکی از بچه ها یک ساعت باهام تلفن صحبت کرد منصرفم کنه
یکی دیگه کشیکاش رو به من قالب کرد که نتونم درس نخونم
از یک طرف به بدبختی رفتم کتابخونه بیمارستان درس بخونم یکی از بچه ها به یک ترفندی منو از کتابخونه کشید بیرون یک ساعت وقتم رو تلف کرد فقط برای اینکه وقتم رو بگیره! (و باور کنید متوجه شدم که فقط می خواست سس بگه من نتونم درس بخونم)
به اودین یا به هر کوفت دیگهای من نون شما رو آجر نمی کنم راه خودم رو دارم میرم
از طرف دیگه مسائل رابطهای هم که نگم ملت چطوری حسودیشون میشه
خلاصه هر کاری میکنن که جلو آدم سنگ بندازن
والا من ترول نمی کنم
فقط از سادهـترین حرفا و حرکتای آدم میفهمم که ملت از پیشرفت حتی دوستاشون ناراحت میشن که میشه گفت همون تپق فرویدی