یکی از بهترین کتابهایی بود که خوندم...این کتاب از 12 داستان کوتاه تشکیل شده
از این نویسنده چون همین یه مجموعه را خوندم نمی تونم کلی روش نظر بدم. کتاب لاغریه و اگه بخواید می تونید تو یک روز هم کلکش رو بکنید!
نثر کتاب ساده ست و روون هست و نویسنده از دل روزمرگی ها واقعیت های زندگی رو روایت می کنه
فوق العاده بود!...تا حدی که به نظرم اومد گاوالدا یک روانشناسه ...بس که نگاهش به شخصیت زن موشکافانه ست و دقیق!:دی
من همیشه اگه تو کتاب جمله ی به درد بخوری رو پیدا کنم تو دفترم یادداشتش می کنم....این جمله رو هم ازاین کتاب ورداشتم:
"جایی که در آن زندگی میکنیم اهمیتی ندارد؛ مهم این است در چه حالتی به سر میبریم."
گزیده ای از کتاب ...
... امروز صبح در بلوار سنژرمن مردی را دیدم. من بلوار را بالا میرفتم و او درست روبهروی من پایین میآمد. بینظیرترین زوج به نظر میآمدیم.دیدم از دور میآید. نمیدانم، شاید حالت بیقید قدمزدنش توجهم را جلب کرد یا لبهی پالتویش که گویی جلوتر از او حرکت میکرد... خلاصه در بیستمتری او بودم و خوب میدانستم که از دستش نخواهم داد.چندان هم ناکام نماندم، به یکقدمیام رسید، دیدم نگاهم میکند. لبخندی شوخطبعانه زدم؛ از نوع لبخندهای الههی عشق رومیها که چون تیری از کمان رها میشود. البته اندکی محافظهکارانهتر.
او نیز به من لبخند زد...
از خوندن این کتاب راضی ام!
لاولی بونز!
Wow!... یکی از نفس گیر ترین کتابهایی بود که خوندم.
هیچ وقت با خوندن یک کتاب گریه نکرده بودم. واقعا تاثیرگذار بود
برای معرفی اکتفا می کنم به شرح پشت جلد که تا حدودی بیانگر فضای داستان هستش:
"14ساله بودم که در شش دسامبر 1973 به قتل رسیدم .بیش تر عکسهای دختران گمشده در روزنامه های دهه هفتاد شبیه من بودند. .دخترانی سفیدرو با موهایی به رنگ قهوه ای کدر..."
ماجرای کتاب در مورد سوزی دختری چهارده ساله هست که دزدیده میشه و به قتل میرسه...داستان از دیدگاه روح سوزی روایت میشه.
اگه احساس میکنید این معرفی بجای معرفی، اسپویل بود، دقیقا حق دارید!:دی
سرگرم کننده، خشن، و فوقالعاده اندوهناک... من رو سخت تحت تاثیر قرار داد
این کتاب راضی کننده و مطلوب به معنای واقعی نبود. یه جاهایی باهاش ارتباط برقرار نمی کردم
اما با همه این اوصاف داستانیه که از جذابیت بالایی برخورداره و به سادگی نمی شه جذابیت رواییش رو انکار کرد