چه تایپیک جالبی من ندیده بودمش انگار!
بهرحال هرچند این تایپیک داره گرد میخوره من یه دستی روش میکشم
منم تئاتر کار میکنم
سه سال دبیرستان رو سه تا تئاتر کار کردم سال اول یه تئاتر محلی بوشهری بود به اسم کوخت
کوخت : اسم یه محوطه توری شکله که استفاده از اون ممنوعه و شکارچیای جنوبی برای به دام انداختن پرندگان مختلف ازش استفاده میکنن
تو این تئاتر که نویسندش مدیر فرهنگ و ارشاد وقت شهرمون بود سه نقش اصلی وجود داشت که همه هم جز همون شکارچیا به جساب میاومدن که یکی از این شکارچیا طمعکاری بیش نبود یکی با خدا یکی هم که من باشم میون این دو و توسط این دو به هر طریقی تحریک میشد
دومی که سال دوم دبیرستان بود اسمش روایتی دگر بود بدست خودمون بازنویسیش کردیم از حالت جدی به حالت تقریبا طنز اونو تغییر دادیم و روی اون کار کردیم
داستان : راجع به ضحاک ماردوش و کاوه اهنگر بود و شامل پنج صحنه میشد که تئاتر بسیار موفقی حتی تو استان لقب گرفت و ما تا کشوری رفتیم...هرچند برای عبور از استان حریفای سختی داشتیم ولی اونقدر تئاترمون قوی بود که جای هیچ حرفی رو باقی نذاشت ولی خوب متاسفانه یه دلیل پیش افتاده و به قولی مسخره باعث شد که ما نریم کشوری اونم چیزی نبود جز مشکلی که ما برای داورایی که برای تایید کردن ما اومده بودن درست کردیم اونا اصرار داشتن که ما به مرکز استان بریم برای اجرای تئاتر ولی ما به اونا گفتیم حتما شما باید به شهر ما بیایید......این شد که به اینا برخورد و از لحظه ای که وارد سالن شدن معلوم بود که قصد رد کردن ما رو دارن
جالب این بود که در اون اجرای اخر کسایی که در سالن بودن از جمله جناب استاد ایرج صغیری هنرمند بزرگ تئاتر که فرد بسیار متواضعی هستن هم بودن و وقتی تئاتر تموم شد این تئاتر رو از بهترین تئاتریی دونستن که در استان بوده ولی خوب داورا باید تایید میکردن .........که نکردن!
سومیش رو هم خودم کارگردانی کردم تو سال سوم یه تئاتری به اسم
شام غریبان در باره راهب مسیحی که شبی رو با سر امام حسین میگذرونه تئاتر جالبی بود ولی خوب زیاد از نظر محتوا داور پسند نبود و خلاصه به نحوی رد شدیم
بعد از دبیرستان دو تا تئاتر دیگه هم بازی کردم که یکیش ناتموم موند یکیش هم الان داریم روش کار میکنیم
خودمم بشدت دنبال یه نمایشنامه بودم که فعلا گیر نیومده
ولی خوب جدا از اینا من معمولا برای جشن ها و اعیاد مختلف با گروه های طنز شهرمون همکاری میکنم و تئاتر طنز تشکیل میدیم خوشبختانه استقبال هم میشه
اینم داستان تئاتری بودن ما
ولی واقعا به عنوان یکی که تئاتر بازی کرده میگم که تئاتر اصلا هیچ وقت مورد لطف نبود و همیشه مشکلات زیادی سر راه ماها بوده از میزی که میخوای تهیه کنی برای تئاتر بگیر تا اون هماهنگ کردن بازیگرا و هزارتا دنگ و فنگ دیگه
ولی بازم عشق است تئاتر...
راجع به بازیم هم بگم که نگید این چی بودتعریف کرد
والا تو اکثر تمرینا دوستام و هم اجراییهام میگفتن خیلی خشک بازی میکنی نه اینکه بد ولی خیلی خشکی که اونو خودم فک میکردم بخاطر لاغر بودنمه ولی در کل همیشه سعی میکردم بیشترین انعطاف رو به بدنم بدم ......
.....ولی بازم بچه ها میگفتن بابا چرا خشک بازی میکنی شاید باورتون نشه ولی تو خوابم بعضی وقتا این کلمه رو میشنیدم خشک خشک
ولی نه در کل گمونم بد نباشه بازیم {اسمایل تعریف از خود}
بعد خلاصه اینا