همونطور که در اخبار هم اومده بود نمایشگاه بین المللی امروز فردا و پس فردا میزبان شماست.
در محل دائمی نمایشگاههای تهران در حال حاضر دو نمایشگاه برگزار شده که ارتباطی تنگاتنگ با هم دارند!؟!
نمایشگاه تلکام ایران و نمایشگاه حمل و نقل و خدمات شهری!
من هم گفتم که برم و یک گزارش کامل از این نمایشگاه تهیه کنم تا به شما نشون بدم که چه خبره و شما خونه نشستین و بی خبرید....! لطفا بعد از خوندن این گزارش نفری 500 تومن به حساب من در بانک سوئیس واریز کنید و برید به جون من دعا کنید که شما رو از ورودیه ی 1000 تومنی و ترافیک تهران و گرمای هوا نجات دادم.
خوب دیگه بریم سر گزارش:
ساعت 11:30 دقیقه قدم به میدان رقابت تبلیغاتی شرکتهای شرکت کننده در نمایشگاه گذاشتم. شروع خوبی بود و در بدو ورود به خوبی به ما خیر مقدم گفتند و برای اثبات اینکه چقدر ما رو دوست دارن یه 1000 تومنی ناقابل گرفتن و بجاش یه بلیت رنگی خیلی خوشگل بهمون یادگاری دادن.
در بدو ورود دکورهای زیبا نظر هر جنبنده ای رو به خودش جلب میکرد
ولی من رو چیز دیگه ای جذب کرد. و اون چیزی نبود جز
و با خودم گفتم هر طور شده باید اونو کش برم. آخه همونطور که میبینید هیچ محافظی نداره و به راحتی میشه بذاریش تو جیبت و بری بیرون. خب قبول کنین هر کی دیگه هم جای من بود وسوسه میشد . پس شروع کردم به نقشه کشیدن ولی اونجا خیلی شلوغ بود حتی نمیشد راه رفت چه برسه به این که بخوام فکر کنم.
با اینکه هنوز کاری نکرده بودم همش احساس میکردم تحت نظرم. ولی اطراف رو که دقیق تر نگاه کردم فهمیدم که خیالاتی شدم.
تو یه فرصت مناسب دیش رو ورداشتم و گذاشتم تو جیبم. ولی خیلی سخت تو جیبم جا شد چون موبایلم هم تو همون جیبم بود.لابد میگین چرا تو اون یکی جیبم نذاشتمش؟ جوابش ساده است چون اون یکی جیبم سوراخه خوب منم ترسیدم دیش از جیبم بیفته. به هر حال با هر زحمتی که بود جا شد. حالا باید از اونجا خارج میشدم ولی خیلی تابلو بود که یهو شروع کنم به دویدن و بیام بیرون پس خیلی عادی یه جوری که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده به بازدیدم ادامه دادم.(ولی کاشکی ادامه نمیدادم!)
بزودی فهمیدم که چشمهایی همه جا مواظب من هستن.
ولی موضوع به همینجا ختم نشد به عکس زیر دقت کنید درسته من هم اشتباه شما رو کردم یعنی اول فکر کردم آقایی که با موبایل داره حرف میزنه آدم واقعیه ولی فهمیدم در اشتباه بودم و اون فقط یه مانکنه!
نکته همینجاست کی این مانکن رو اینقدر حقیقی ساخته؟؟
آفرین درسته دست فضایی ها تو کاره من خودم به تنهایی سفینشون رو پیدا کردم و شکم به یقین تبدیل شد که ما گرفتار حمله فضایی ها شدیم.
اونها به خوبی میان ما مخفی شده بودن و نمیشد اونها رو از مردم عادی تشخیص داد
باز هم به تنهایی متوجه شدم که اونها نیروشون رو از خورشید تامین میکنن ولی دقیقا نفهمیدم که چطوری از زیر سقف سالن این نیرو رو جذب میکنن!
خوشبختانه متوجه دستکاری های اونها در تمام قسمتهای نمایشگاه شده بودم خصوصا در تابلوهای برق نمایشگاه
بدبختانه اونها هم متوجه من شده بودن و تو فکر حمله به من بودن ولی کور خونده بودن من از اونها زرنگتر بودم
تو عکس بالا اون دیشی که کش رفته بودم رو میشه به وضوح در جیب سمت راست من دید. ندیدین؟ خوب حتما مونیتورتون خرابه! همون دخترخانمی که پشت سرم بود از روی حس انسان دوستی من رو از اون سو قصد وحشتناک که در حال وقوع بود نجات داد خواهش میکنم دقت کنید که فقط از روی حس انسان دوستی نه چیز دیگه ای. نه نه نه از این وصله ها به من نمیچسبه. برای اینکه ممکنه بچه های زیر 18 سال هم این گزارش رو بخونن مجبور شدم لحظه ی نجاتم رو کمی سانسور کنم. خیلی کم.
دیگه تحقیقاتم کامل شده بود و وقتش بود جهان رو با خبر کنم که تو چه دردسری افتادیم. آره درست خوندین "افتادیم" حتی من هم با همه زیرکیم تو دردسر افتاده بودم. لابد خیال کردین میخواستم کمک بگیرم خب باید بگم سخت در اشتباهید اگه قرار بود درخواست کمک کنم از همون موقع که دم در گفتن 1000 تومن ورودی بده نمیدادم و این همه
مشکل هم برام پیش نمیومد صبر کنید ببینم .... راه نجات رو دیدم.... آره خودشه .....ببینید
می دونم می دونم انتظار داشتین که راه نجات منم مثل کارتونها پشت آبشار یا یه همچین چیزی باشه ولی یادتون نره که این یه قصه نیست یه فاجعه است که باید هر چه زودتر هم جلوش گرفته بشه تازه ما الان تو عصر ارتباطاتیم تو رو خدا یه کم امروزی تر فکر کنید تقصیر من چیه که راه فرارم به یه دکل 60 متریه مربوطه نه یه آبشار؟
چی؟ دیگه دارین خستم میکنین ها! آخه شما چطوری به این نتیجه رسیدین که من میخوام از اون دکل 70 متری برم بالا؟ یه کم واقع بین باشین. این روش اطلاع رسانی مال 100 سال پیشه نه الان چند بار باید یادآوری کنم که الان قرن 21 امه . تازه به فرض اینکه می خواستم برم بالا هیچ فکر کردین چطوری باید از اون دکل 80 متری میرفتم بالا انگار یادتون رفته ها یه دیش 1000 کیلویی تو جیبم بود. دیگه این حرفتون غیر قابل تحمله." زورم نرسید؟" یعنی چی ؟ تو این وضعیت موقع شوخی کردنه بابا آخه یه کم جدی باشین. من الان 2 ساعته دارم این دیش رو تو نمایشگاه میچرخونم اون وقت میگین زورم نمیرسه از اون دکل200 متری برم بالا؟
چی؟ خب....! نمی تونستید زودتر بگین که بهتره دیش رو موقع برگشتن کش برم؟ همیشه کارتون همینه اولش به آدم هیچی نمیگین تا کارش انجام بده بعد شروع میکنین به ایراد گرفتن.حالا که دیگه کار از کار گذشته پس بزارین کارم و بکنم. خب کجا بودیم؟ آهان یادم اومد دنبال راه نجات بودم لابد میپرسین اگه نمیخوام برم بالا پس راه نجات
کجاست؟ خب یه کم بیشتر دقت کنید اینقدر بالا بالا ها رو نگاه نکنید
چه عجب بالاخره درست حدس زدین. آره می خوام تلفن بزنم. نه دیگه دوباره اشتباه کردین! عمیقتر نگاه کنین با تلفن دیواری باید زنگ بزنم تلفن جلویی دکوریه . مشکل کم بود شد دوتا حالا کارت تلفن از کجا گیر بیارم؟
من تا کی باید از دست شما حرص بخورم؟ نه تو رو خدا بگین خجالت نکشین. تا کی؟
یعنی واقعا یکیتون نمیتونست بگه من موبایل همراهمه؟ دیگه پاک ازتون نا امید شدم.
حالا کجا گذاشتم این رو؟ نه بابا کی کارت تلفن خواست؟ گوشی رو میگم. وای نه! زیر دیش مونده حالا چی کار کنم؟
آهان فهمیدم. نگاه کنید ببینید چی کار میکنم.
- خانم ببخشید
بله؟
- سلام
سلام
- ممکنه با گوشیتون یه تماس کوتاه بگیرم.
خواهش میکنم. بفرمایین.
- متشکرم. زیاد طول نمیکشه.
خب تو این وضعیت هر کی جای من بود مسلما زنگ میزد به 110 ولی من همونطور که گفتم با همه فرق دارم و معمولا در لحظات حساس بهترین فکر به ذهنم میرسه. من 110 رو نگرفتم. من شماره خودم رو گرفتم. اوه بس کنید دیگه اگه خود دختره نمیخواست خب اصلا گوشی رو بهم نمیداد. حساب دو دو تا چهار تاست من از اون گوشی خواستم و اون هم بهم داد به همین ساده گی مثل اینه که من بگم "موافقی" اونم بگه "بله". حالا دیدین حق با منه و تونستم شما رو با منطق خالص قانع کنم؟ بگذریم.
شمارش افتاد رو گوشیم و شمارم رفت تو گوشیش. ولی باید یه جوری بهش دقیقتر منظورم رو می فهموندم. بهش گفتم وای ببخشید تو رو خدا اشتباهی شماره خودمو گرفتم اصلا حواسم نبود.
اوه اوه اوه. گند زدم.
مگه شما گوشی دارین؟
- با اجازتون.
پس چرا با گوشی خودتون زنگ نزدین؟
آخه دیش داره
بله؟
عرض کردم... هیچی ... یعنی خونه جا گذاشتمش.
بسیار خب اشتباهه دیگه پیش میاد
بله کاملا حق با شماست. بفرمایید گوشیتون. خیلی ممنون.
شما که هنوز زنگ نزدین!
چرا دیگه همین الان زدم.
اون که اشتباهی بود. به گوشی خودتون زدین.
آهان آره می خواستم ببینم هنوز شارژ داره یا نه! (یه سوتی دیگه!)
عجب. باشه. خواهش می کنم. کاری نکردم.
اختیار دارین خیلی لطف کردین. راستی من سیناست. (بد که نگفتم؟)
خوشبختم. منم مینام.
آه چه هم قافیه!
آره واقعا رومانتیکه!
وقت داری بریم یه نوشیدنی بخوریم.
راستش وقت ندارم ولی باشه. (همیشه اولش ناز میکنن)
خب تموم شد دیگه. منتظر چیز خاصی هستین هنوز نشستین؟ آهان دوباره داشت یادم میرفت آدم فضایی ها راستش بعد از اون ملاقات کاملا تصادفی که به شکل کاملا تصادفی تر به آشنایی ما منجر شد. می دونید دیگه. یعنی درکم کنین دیگه. راستش به کل یادم رفت که اون همه آدم فضایی تو نمایشگاهه. خب هر کس دیگه ای هم که جای من بود همین طوری میشد دیگه.
یه لحظه صبر کنین ..... این دیگه چیه؟ ..... میگم دارم اذیت میشم ها .... ال ام بی دیشه از تو جیبم زده بود بیرون. با اجازه من فعلا مرخص شم برم شلوارم و عوض کنم. اینجا زشته.
با اجازه. فعلا.
در محل دائمی نمایشگاههای تهران در حال حاضر دو نمایشگاه برگزار شده که ارتباطی تنگاتنگ با هم دارند!؟!
نمایشگاه تلکام ایران و نمایشگاه حمل و نقل و خدمات شهری!
من هم گفتم که برم و یک گزارش کامل از این نمایشگاه تهیه کنم تا به شما نشون بدم که چه خبره و شما خونه نشستین و بی خبرید....! لطفا بعد از خوندن این گزارش نفری 500 تومن به حساب من در بانک سوئیس واریز کنید و برید به جون من دعا کنید که شما رو از ورودیه ی 1000 تومنی و ترافیک تهران و گرمای هوا نجات دادم.
خوب دیگه بریم سر گزارش:
ساعت 11:30 دقیقه قدم به میدان رقابت تبلیغاتی شرکتهای شرکت کننده در نمایشگاه گذاشتم. شروع خوبی بود و در بدو ورود به خوبی به ما خیر مقدم گفتند و برای اثبات اینکه چقدر ما رو دوست دارن یه 1000 تومنی ناقابل گرفتن و بجاش یه بلیت رنگی خیلی خوشگل بهمون یادگاری دادن.
در بدو ورود دکورهای زیبا نظر هر جنبنده ای رو به خودش جلب میکرد
ولی من رو چیز دیگه ای جذب کرد. و اون چیزی نبود جز
و با خودم گفتم هر طور شده باید اونو کش برم. آخه همونطور که میبینید هیچ محافظی نداره و به راحتی میشه بذاریش تو جیبت و بری بیرون. خب قبول کنین هر کی دیگه هم جای من بود وسوسه میشد . پس شروع کردم به نقشه کشیدن ولی اونجا خیلی شلوغ بود حتی نمیشد راه رفت چه برسه به این که بخوام فکر کنم.
با اینکه هنوز کاری نکرده بودم همش احساس میکردم تحت نظرم. ولی اطراف رو که دقیق تر نگاه کردم فهمیدم که خیالاتی شدم.
تو یه فرصت مناسب دیش رو ورداشتم و گذاشتم تو جیبم. ولی خیلی سخت تو جیبم جا شد چون موبایلم هم تو همون جیبم بود.لابد میگین چرا تو اون یکی جیبم نذاشتمش؟ جوابش ساده است چون اون یکی جیبم سوراخه خوب منم ترسیدم دیش از جیبم بیفته. به هر حال با هر زحمتی که بود جا شد. حالا باید از اونجا خارج میشدم ولی خیلی تابلو بود که یهو شروع کنم به دویدن و بیام بیرون پس خیلی عادی یه جوری که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده به بازدیدم ادامه دادم.(ولی کاشکی ادامه نمیدادم!)
بزودی فهمیدم که چشمهایی همه جا مواظب من هستن.
ولی موضوع به همینجا ختم نشد به عکس زیر دقت کنید درسته من هم اشتباه شما رو کردم یعنی اول فکر کردم آقایی که با موبایل داره حرف میزنه آدم واقعیه ولی فهمیدم در اشتباه بودم و اون فقط یه مانکنه!
نکته همینجاست کی این مانکن رو اینقدر حقیقی ساخته؟؟
آفرین درسته دست فضایی ها تو کاره من خودم به تنهایی سفینشون رو پیدا کردم و شکم به یقین تبدیل شد که ما گرفتار حمله فضایی ها شدیم.
اونها به خوبی میان ما مخفی شده بودن و نمیشد اونها رو از مردم عادی تشخیص داد
باز هم به تنهایی متوجه شدم که اونها نیروشون رو از خورشید تامین میکنن ولی دقیقا نفهمیدم که چطوری از زیر سقف سالن این نیرو رو جذب میکنن!
خوشبختانه متوجه دستکاری های اونها در تمام قسمتهای نمایشگاه شده بودم خصوصا در تابلوهای برق نمایشگاه
بدبختانه اونها هم متوجه من شده بودن و تو فکر حمله به من بودن ولی کور خونده بودن من از اونها زرنگتر بودم
تو عکس بالا اون دیشی که کش رفته بودم رو میشه به وضوح در جیب سمت راست من دید. ندیدین؟ خوب حتما مونیتورتون خرابه! همون دخترخانمی که پشت سرم بود از روی حس انسان دوستی من رو از اون سو قصد وحشتناک که در حال وقوع بود نجات داد خواهش میکنم دقت کنید که فقط از روی حس انسان دوستی نه چیز دیگه ای. نه نه نه از این وصله ها به من نمیچسبه. برای اینکه ممکنه بچه های زیر 18 سال هم این گزارش رو بخونن مجبور شدم لحظه ی نجاتم رو کمی سانسور کنم. خیلی کم.
دیگه تحقیقاتم کامل شده بود و وقتش بود جهان رو با خبر کنم که تو چه دردسری افتادیم. آره درست خوندین "افتادیم" حتی من هم با همه زیرکیم تو دردسر افتاده بودم. لابد خیال کردین میخواستم کمک بگیرم خب باید بگم سخت در اشتباهید اگه قرار بود درخواست کمک کنم از همون موقع که دم در گفتن 1000 تومن ورودی بده نمیدادم و این همه
مشکل هم برام پیش نمیومد صبر کنید ببینم .... راه نجات رو دیدم.... آره خودشه .....ببینید
می دونم می دونم انتظار داشتین که راه نجات منم مثل کارتونها پشت آبشار یا یه همچین چیزی باشه ولی یادتون نره که این یه قصه نیست یه فاجعه است که باید هر چه زودتر هم جلوش گرفته بشه تازه ما الان تو عصر ارتباطاتیم تو رو خدا یه کم امروزی تر فکر کنید تقصیر من چیه که راه فرارم به یه دکل 60 متریه مربوطه نه یه آبشار؟
چی؟ دیگه دارین خستم میکنین ها! آخه شما چطوری به این نتیجه رسیدین که من میخوام از اون دکل 70 متری برم بالا؟ یه کم واقع بین باشین. این روش اطلاع رسانی مال 100 سال پیشه نه الان چند بار باید یادآوری کنم که الان قرن 21 امه . تازه به فرض اینکه می خواستم برم بالا هیچ فکر کردین چطوری باید از اون دکل 80 متری میرفتم بالا انگار یادتون رفته ها یه دیش 1000 کیلویی تو جیبم بود. دیگه این حرفتون غیر قابل تحمله." زورم نرسید؟" یعنی چی ؟ تو این وضعیت موقع شوخی کردنه بابا آخه یه کم جدی باشین. من الان 2 ساعته دارم این دیش رو تو نمایشگاه میچرخونم اون وقت میگین زورم نمیرسه از اون دکل200 متری برم بالا؟
چی؟ خب....! نمی تونستید زودتر بگین که بهتره دیش رو موقع برگشتن کش برم؟ همیشه کارتون همینه اولش به آدم هیچی نمیگین تا کارش انجام بده بعد شروع میکنین به ایراد گرفتن.حالا که دیگه کار از کار گذشته پس بزارین کارم و بکنم. خب کجا بودیم؟ آهان یادم اومد دنبال راه نجات بودم لابد میپرسین اگه نمیخوام برم بالا پس راه نجات
کجاست؟ خب یه کم بیشتر دقت کنید اینقدر بالا بالا ها رو نگاه نکنید
چه عجب بالاخره درست حدس زدین. آره می خوام تلفن بزنم. نه دیگه دوباره اشتباه کردین! عمیقتر نگاه کنین با تلفن دیواری باید زنگ بزنم تلفن جلویی دکوریه . مشکل کم بود شد دوتا حالا کارت تلفن از کجا گیر بیارم؟
من تا کی باید از دست شما حرص بخورم؟ نه تو رو خدا بگین خجالت نکشین. تا کی؟
یعنی واقعا یکیتون نمیتونست بگه من موبایل همراهمه؟ دیگه پاک ازتون نا امید شدم.
حالا کجا گذاشتم این رو؟ نه بابا کی کارت تلفن خواست؟ گوشی رو میگم. وای نه! زیر دیش مونده حالا چی کار کنم؟
آهان فهمیدم. نگاه کنید ببینید چی کار میکنم.
- خانم ببخشید
بله؟
- سلام
سلام
- ممکنه با گوشیتون یه تماس کوتاه بگیرم.
خواهش میکنم. بفرمایین.
- متشکرم. زیاد طول نمیکشه.
خب تو این وضعیت هر کی جای من بود مسلما زنگ میزد به 110 ولی من همونطور که گفتم با همه فرق دارم و معمولا در لحظات حساس بهترین فکر به ذهنم میرسه. من 110 رو نگرفتم. من شماره خودم رو گرفتم. اوه بس کنید دیگه اگه خود دختره نمیخواست خب اصلا گوشی رو بهم نمیداد. حساب دو دو تا چهار تاست من از اون گوشی خواستم و اون هم بهم داد به همین ساده گی مثل اینه که من بگم "موافقی" اونم بگه "بله". حالا دیدین حق با منه و تونستم شما رو با منطق خالص قانع کنم؟ بگذریم.
شمارش افتاد رو گوشیم و شمارم رفت تو گوشیش. ولی باید یه جوری بهش دقیقتر منظورم رو می فهموندم. بهش گفتم وای ببخشید تو رو خدا اشتباهی شماره خودمو گرفتم اصلا حواسم نبود.
اوه اوه اوه. گند زدم.
مگه شما گوشی دارین؟
- با اجازتون.
پس چرا با گوشی خودتون زنگ نزدین؟
آخه دیش داره
بله؟
عرض کردم... هیچی ... یعنی خونه جا گذاشتمش.
بسیار خب اشتباهه دیگه پیش میاد
بله کاملا حق با شماست. بفرمایید گوشیتون. خیلی ممنون.
شما که هنوز زنگ نزدین!
چرا دیگه همین الان زدم.
اون که اشتباهی بود. به گوشی خودتون زدین.
آهان آره می خواستم ببینم هنوز شارژ داره یا نه! (یه سوتی دیگه!)
عجب. باشه. خواهش می کنم. کاری نکردم.
اختیار دارین خیلی لطف کردین. راستی من سیناست. (بد که نگفتم؟)
خوشبختم. منم مینام.
آه چه هم قافیه!
آره واقعا رومانتیکه!
وقت داری بریم یه نوشیدنی بخوریم.
راستش وقت ندارم ولی باشه. (همیشه اولش ناز میکنن)
خب تموم شد دیگه. منتظر چیز خاصی هستین هنوز نشستین؟ آهان دوباره داشت یادم میرفت آدم فضایی ها راستش بعد از اون ملاقات کاملا تصادفی که به شکل کاملا تصادفی تر به آشنایی ما منجر شد. می دونید دیگه. یعنی درکم کنین دیگه. راستش به کل یادم رفت که اون همه آدم فضایی تو نمایشگاهه. خب هر کس دیگه ای هم که جای من بود همین طوری میشد دیگه.
یه لحظه صبر کنین ..... این دیگه چیه؟ ..... میگم دارم اذیت میشم ها .... ال ام بی دیشه از تو جیبم زده بود بیرون. با اجازه من فعلا مرخص شم برم شلوارم و عوض کنم. اینجا زشته.
با اجازه. فعلا.