برگزیده های پرشین تولز

گفتگو با خداوند

Gt_Max

Registered User
تاریخ عضویت
13 آگوست 2003
نوشته‌ها
1,663
لایک‌ها
80
محل سکونت
In Your Pantz
گفتگوی خيالی با خدا
به درخواست بسياری از دوستان شعر زيبای گفتگوی خيالی باخدا را براتون آوردم:

در روياهايم ديدم که با خدا گفت و گو مي کنم

خدا پرسيد : پس تو مي خواهي با من گفت و گو کني؟
من در پاسخ گفتم : اگر وقت داريد
خدا خنديد:
وقت من بي نهايت است.
در ذهنت چيست که مي خواهي از من بپرسي؟
پرسيدم ، چه چيز بشر شما را سخت متعجب مي سازد؟

خدا پاسخ داد : در کودکيشان ،
اينکه آنها از کودکيشان خسته مي شوند ،
عجله دارند که بزرگ شوند ،
و بعد دوباره پس از مدتها ، آرزو مي کنند که کودک باشند ،
اينکه آنها سلامتي خود را از دست مي دهند تا پول بدست آورند ،
اينکه با اضطراب به آينده مي نگرند ،
و حال را فراموش مي کنند ،
و بنا براين نه در حال زندگي مي کنند نه در آينده ،
اينکه آنها به گونه اي زندگي مي کنند که گويي هرگز نمي ميرند ،
و به گونه اي مي ميرند که هرگز زندگي نکرده اند .

دستهاي خدا دستانم را گرفت
براي مدتي سکوت کرديم ،
و من دوباره پرسيدم :
بعنوان يک پدر ،
مي خواهي کدام درس زندگي را
فرزندانت بيا موزند ؟
او گفت : بياموزند که آنها نمي توانند کسي را وادار کنند که عاشقشان باشد ،
همه ي کاري که آنها مي توانند بکنند اين است که
اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند .
بيامورند که درست نيست خودشان را با ديگران مقايسه کنند،
بياموزند که فقط چند ثانيه طول مي کشد تا زخم هاي عميقي
در قلب آنها که دوستشان داريم ايجاد کنيم ،
اما سالها طول مي کشد تا آن زخم ها را التيام بخشيم ،
بياموزند ثروتمند کسي نيست که بيشترين ها را دارد ،
کسي است که به کمترين ها نياز دارد ،
بياموزند که آدمها يي هستند که آنها را دوست دارند ،
فقط نمي دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند ،
بياموزند که دونفر مي توانند با هم به يک نقطه نگاه کنند ،
و آن را متفاوت ببينند ،
بياموزند که کافي نيست که فقط آنها ديگران را ببخشند ،
بلکه انها بايد خود را نيز ببخشند .

من با خضوع گفتم :
ازشما بخاطر اين گفت و گو متشکرم
آيا چيزي هست که دوست داريد فرزندانتان بدانند ؟
خداوند لبخند زد و گفت :
فقط اينکه بدانند من اينجا هستم !

منبع رو مطمعن نيستم :eek: !
 

tintin

Registered User
تاریخ عضویت
8 آگوست 2004
نوشته‌ها
1,806
لایک‌ها
0
به نقل از Gt_Max :
گفتگوی خيالی با خدا
به درخواست بسياری از دوستان شعر زيبای گفتگوی خيالی باخدا را براتون آوردم:

در روياهايم ديدم که با خدا گفت و گو مي کنم

خدا پرسيد : پس تو مي خواهي با من گفت و گو کني؟
من در پاسخ گفتم : اگر وقت داريد
خدا خنديد:
وقت من بي نهايت است.
در ذهنت چيست که مي خواهي از من بپرسي؟
پرسيدم ، چه چيز بشر شما را سخت متعجب مي سازد؟

خدا پاسخ داد : در کودکيشان ،
اينکه آنها از کودکيشان خسته مي شوند ،
عجله دارند که بزرگ شوند ،
و بعد دوباره پس از مدتها ، آرزو مي کنند که کودک باشند ،
اينکه آنها سلامتي خود را از دست مي دهند تا پول بدست آورند ،
اينکه با اضطراب به آينده مي نگرند ،
و حال را فراموش مي کنند ،
و بنا براين نه در حال زندگي مي کنند نه در آينده ،
اينکه آنها به گونه اي زندگي مي کنند که گويي هرگز نمي ميرند ،
و به گونه اي مي ميرند که هرگز زندگي نکرده اند .

دستهاي خدا دستانم را گرفت
براي مدتي سکوت کرديم ،
و من دوباره پرسيدم :
بعنوان يک پدر ،
مي خواهي کدام درس زندگي را
فرزندانت بيا موزند ؟
او گفت : بياموزند که آنها نمي توانند کسي را وادار کنند که عاشقشان باشد ،
همه ي کاري که آنها مي توانند بکنند اين است که
اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند .
بيامورند که درست نيست خودشان را با ديگران مقايسه کنند،
بياموزند که فقط چند ثانيه طول مي کشد تا زخم هاي عميقي
در قلب آنها که دوستشان داريم ايجاد کنيم ،
اما سالها طول مي کشد تا آن زخم ها را التيام بخشيم ،
بياموزند ثروتمند کسي نيست که بيشترين ها را دارد ،
کسي است که به کمترين ها نياز دارد ،
بياموزند که آدمها يي هستند که آنها را دوست دارند ،
فقط نمي دانند که چگونه احساساتشان را نشان دهند ،
بياموزند که دونفر مي توانند با هم به يک نقطه نگاه کنند ،
و آن را متفاوت ببينند ،
بياموزند که کافي نيست که فقط آنها ديگران را ببخشند ،
بلکه انها بايد خود را نيز ببخشند .

من با خضوع گفتم :
ازشما بخاطر اين گفت و گو متشکرم
آيا چيزي هست که دوست داريد فرزندانتان بدانند ؟
خداوند لبخند زد و گفت :
فقط اينکه بدانند من اينجا هستم !

منبع رو مطمعن نيستم :eek: !
زيبا بود . ولي بي خيال كپي پيست شو .
 

Gt_Max

Registered User
تاریخ عضویت
13 آگوست 2003
نوشته‌ها
1,663
لایک‌ها
80
محل سکونت
In Your Pantz
به نقل از tintin :
زيبا بود . ولي بي خيال كپي پيست شو .

ميشه فقط يه كاري كني...
هر تاپيكي رفتي مطلب رو بخون ... نظر خواستن نظر بده :happy:
 

tintin

Registered User
تاریخ عضویت
8 آگوست 2004
نوشته‌ها
1,806
لایک‌ها
0
به نقل از Gt_Max :
ميشه فقط يه كاري كني...
هر تاپيكي رفتي مطلب رو بخون ... نظر خواستن نظر بده :happy:
چرا دعوا داري ؟
اگر بنا بود اگه خواستيم نظر بديم يك دكمه مي ذاشتن براي افراد كه كسي نتونه نظر بده .
 

Gt_Max

Registered User
تاریخ عضویت
13 آگوست 2003
نوشته‌ها
1,663
لایک‌ها
80
محل سکونت
In Your Pantz
به نقل از tintin :
چرا دعوا داري ؟
اگر بنا بود اگه خواستيم نظر بديم يك دكمه مي ذاشتن براي افراد كه كسي نتونه نظر بده .

حالا من كاري به دكمه ندارم... دعوا هم ندارم :happy: فقط يه چيز رو ميدوم لاعقل مياي تو تاپيكي كه من شروع كردم بخون خوشت اومد نشرت رو راجبه موضوع بده بدت اومد نظرت رو باز راجبه موضوع بده نه اين كه من چي كار كنم چي كار نكنم... :happy:
سلام منم به كاپيتان هادوك برسون :happy:
 

kasra_kh

Registered User
تاریخ عضویت
23 آپریل 2004
نوشته‌ها
532
لایک‌ها
4
خدات شبیه خداهای دوره ی رمانتیسم بود چقدر !!!
 

mahdi206

Registered User
تاریخ عضویت
12 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
2,361
لایک‌ها
5
سن
41
محل سکونت
Tehran
خيلي قشنگ بود. مرسي مكس جان. يك كم از داغي ما كاسته شد. :)
 
بالا