همین افسانه ها معمولا تنها منبع ما هستند، ولی فقط هرودوت نیست ، «وجود» آن در ایران باستان انکارناپذیر است، برگردید به موضوع !
قای امیر
در ابتدا : موضوع تاپیک شما در قالب سوال مطرح شده و جوابهایی براش داده شده که همین کافی است .
ثانیا : اگر قصد به چالش کشیدن موضوع باشه می تونید عنوان تاپیک رو در قالب مباحثه پیرامون موضوع بزنید .
در ضمن اگر قصد مباحثه برای رسیدن به هدف باشد باید برای اون از روشی استفاده کرد که شما اون رو
فلسفه می نامید ، و برای مباحث فلسفی نیاز به یک ادبیات مشترک هست که معروف است به منطق که
بعد از مشخص شدن سبک منطق مورد نظر برای یک بحث فلسفی می توان گفت که روند صحیحی رو پیش
گرفتید .
در نهایت اینکه گویند : مدعی چون گردکان بر گنبد است .
برو واسه خودت ...
چه معیارهایی در زندگی شما تعیین کننده ی کیفیت کار شماست . خوب یعنی چی؟ بد یعنی چی؟ آیا عقل شما معیار های خوب و بد رو تشخیص میده؟ یا مذهب شما؟ یا اجتماع شما؟ یا تجربیات شما؟
با تشکر از دوست بزرگوار رستم ، طبق منطقی که ایشان تئوریزه می کنند: «عرف جامعه برخی قبایل عرب جاهلی می پسندیده که دختران را زنده به گور بکنند--> خوب !» و یا « عرف جامعه عربستان سنگسار را می پذیرد --> خوب» یا اینکه «عرف جامعه ساسانی خیدوده را می پسندیده--> خوب» !! ایراد دیگری که برای این تئوری «جامعه گرایانه» می شود برشمارد اینست که تکلیف «فرد» چه می شود؟ ما می دانیم که اجتماعات انسانی از همان ابتدای پدید آمدنشان برای پاسداری و اعتلای «فردهای متعدد» بود که پدید آمد و جامعه در همین قالب پیشرفت کرد، یعنی جامعه پدید آمد که افراد در آسایش بیشتری باشند، اکنون چطور می شود فردیت را(که بزرگترین دستاورد جامعه مدنی است)فدای رای «اجتماعی» کرد؟ یعنی اگر عرف جامعه بگوید شما باید ریشتان را نزنید، آیا این گزاره ای درست است؟ می دانیم که نیست !
با تشکر از شما، به نظرم اینگونه نیست! زیرا قبایل نادان عرب را پیامبر اسلام از نادانی رهاند و «درست» کرد، پس آنچه می اندیشیده اند «درست» نبوده. کارکرد «زمان و مکان» راستش را بخواهید در «عرف» نقشی ندارد، اینطورکه من متوجه شدم منظور شما از عرف همان «اراده جمعی» است(خصوصا با اشاره ای که به امر «اکثریت» در بحث فردیت کردید)، درحالی که «عرف» یعنی مجموعه ای از آداب، عقاید مذهبی و سنت، که منطق و «بایستگی های زمانی» کمترین نقش را در شکل گیری آن دارند: یکسری ارزشهای ایستای ازلی و ابدی که بر نظرم اجتماعی بطور توتالیته نظارت دارند.به طوره کلی شاید فقط کافی باشد یک جمله دیگر به تعریف خوب و بد اضافه کنیم و آن این است که علاوه بر عرف و عموم مردم خوب و بد بودن ارتباط مستقیم فقط با همان لحظه از تاریخ دارد بدین معنی که چیزی که امروز خوب و خوشایند است شاید برای مردم فردا خوب نباشد
به طوره کلی "خوب" و "بد" یک چیزه ثابت نیست و در هر قومی بنا بر ارزش های آنان که می تواند این ارزش ها درست باشد یا نادرست که در گذر زمان نیز تغییر پذیر خواهد بود متفاوت می باشد
پس تکلیف آزادی های فردی چه می شود؟ انسان برای آنکه شان انسانی اش حفظ بشود باید یک حداقلهایی در حریم خصوصی خود که جنبه ی اجتماعی ندارد یا جنبه ی اجتماعی کمی دارد متصور باشد، اینکه بگوییم «در جامعه مسلمان عراق، زن حق انتخاب پوشش خود را ندارد و نمی تواند ساز مخالف بزند» مانند آنست که بگوییم «در جامعه مسیحی آلمان زنان مسلمان حق داشتن حجاب ندارند». جامعه انسانی گله ی گوسفند نیست که همه یک جور و یک شکل باشند، با این استدلال چطور می شود ***** دیدگاه های مخالف در سیستمهای توتالیتر را محکوم کرد؟ انسان بدون اندیشه ی آزاد، حق انتخاب و فردیت دیگر انسان نیست، چه چیزی، منظورم اینست که چه دلیل منطقی حق ***** این حق خداوندی(یا اگر خداناباور باشید: طبیعی)را به «اکثریت» داده؟زمانی که همه دارن با هم زندگی می کنند یک فرد نمی تواند ساز مخالف بزند برای مثال اگر یک شخصی ادعا کند که کشتن انسان ها برای او یک ارزش است و "خوب" است اکثریت مردم با او مخالفت می کنند و کار او را "بد" می نامند هر چند اگر هم برای مثال در آینده کشتن آدم کاری پسندیده باشد ! ولی در آن زمان کاری خوب نبوده است
خوب «دلیل» چیست؟ دلیل این تعریف، و دلیل پذیرش آن از طرف دیگران چیست؟ می توان گفت «تلاش نکردن برای قتل یا دزدی، کار خوبی است!» یا می توان گفت «تلاش نکردن جهت منافع دشمن جنگی کار خوبی است»، و یا «تلاش کردن در جهت نابودی منابع طبیعی، کار بدی است» ! اصولا منظور شما درباره مفهوم تلاش ناروشن و عجیب است، گمان می کنم شما مفهوم تلاش را به شناخت وابسته می دانید و از این جهت گمان می کنید آن بطور خودبخود به روال می افتد، قاتلی هم که صاحب کار خود را برای پول بیشتر می کشد، در جهت «خوبی»(با تعریف خود)دارد «تلاش» می کند، هر انسانی دست آخر به خوب را در «نفع بیشتر برای خود» تعریف می کند و در این گمانی نیست، زیرا وقتی معیاری بیرونی برای سنجش گری نباشد و خود شخص محور شناخت، آنوقت دیگر نمی توان اصالت را محل تردید قرار داد، هرکس به تعریف شخصی از خوب و بد می رسد، اشتباه شما اینست که گمان می کنید خوب و بد موجودیاتی بیرونی و اصیل هستند که انسان باید به آنها برسد، درحالی که برپایه تجربه ی تاریخ، ما می دانیم که تعاریفی هستند برآمده از بایستگی ها و چالشهای اجتماعی.تعریف انسان خوب : انسانی که " نهایت تلاش" خود را برای انجام دو کار زیر به طور توامنا انجام دهد :
1.تلاش برای پیدا کردن تعریف هرچه بهتر از "کار خوب" .
2.انجام " کار خوب" بر اساس آخرین تعریفی که از آن در هر زمان(زمان فعلی) دارد .
پس میتوان گفت چون هر انسانی قابلیتی خاص خود و شرایطی خاص خود را دارد پس انسانهای مختلف "نهایت تلاش" های مختلفی را دارند . و در انجام دو کار فوق نتایج مختلفی را میگیرند .
بر اساس تعریف فوق هر انسانی اگر تمام تلاشش را بکند هر تعریفی از کار خوب پیدا کند همان کار برایش حکم کار خوب را دارد و انجام آن مسلما یعنی انجام کار خوب و البته بر اساس بند 1 همواره باید تلاش کند که تعریفش را از کار خوب کامل تر کند .
در این بین کسی ممکن است با تمام تلاشش به این برسد که به فرض مثال انتخاب فلان دین کار خوبی است ولی دیگری نتیجه بگیرد که انتخاب دین اساسا کار خوبی نیست . و تا آن زمانی که آنها این دیدگاه را برای خود درست می پندارند(البته با نهایت تلاششان برای رسیدن به هر دو بند) همچنان آن تعریف برای آنها حکم است .
کار بد را هم میتوان کم کاری در اهداف 1 و 2 دانست .
این دو کار است که کار خوب را تعریف می کند .
یک نکته در تعریف فوق وجود دارد . "تلاش کردن"
می توان یک حکم مطلق داد . تلاش نکردن بد است .
شما نمی توانید مثالی بیاورید که تلاش نکردن کار خوبی قلمداد شود . اگر مثالی دارید بزنید .
خوب «دلیل» چیست؟ دلیل این تعریف، و دلیل پذیرش آن از طرف دیگران چیست؟ می توان گفت «تلاش نکردن برای قتل یا دزدی، کار خوبی است!» یا می توان گفت «تلاش نکردن جهت منافع دشمن جنگی کار خوبی است»، و یا «تلاش کردن در جهت نابودی منابع طبیعی، کار بدی است» ! اصولا منظور شما درباره مفهوم تلاش ناروشن و عجیب است، گمان می کنم شما مفهوم تلاش را به شناخت وابسته می دانید و از این جهت گمان می کنید آن بطور خودبخود به روال می افتد، قاتلی هم که صاحب کار خود را برای پول بیشتر می کشد، در جهت «خوبی»(با تعریف خود)دارد «تلاش» می کند، هر انسانی دست آخر به خوب را در «نفع بیشتر برای خود» تعریف می کند و در این گمانی نیست، زیرا وقتی معیاری بیرونی برای سنجش گری نباشد و خود شخص محور شناخت، آنوقت دیگر نمی توان اصالت را محل تردید قرار داد، هرکس به تعریف شخصی از خوب و بد می رسد، اشتباه شما اینست که گمان می کنید خوب و بد موجودیاتی بیرونی و اصیل هستند که انسان باید به آنها برسد، درحالی که برپایه تجربه ی تاریخ، ما می دانیم که تعاریفی هستند برآمده از بایستگی ها و چالشهای اجتماعی.
......
«تلاش نکردن برای قتل یا دزدی، کار خوبی است!» یا می توان گفت «تلاش نکردن جهت منافع دشمن جنگی کار خوبی است»، و یا «تلاش کردن در جهت نابودی منابع طبیعی، کار بدی است» !
.....
حالا وسط حرفام یکی یه ضرب المثلی گفت منم می نویسم:شما نمی توانید مثالی بیاورید که تلاش نکردن کار خوبی قلمداد شود . اگر مثالی دارید بزنید .