درود بر همه کسانی که نوستالژِی خونشون بالاست
اول یک تعریف کوچولو از معنی نوستالژِی:
نوستالژی را میتوان به طور خلاصه یک احساس درونی تلخ و شیرین به اشیا، اشخاص و موقعیتهای گذشته، تعریف کرد ... ادامه
حالا برسیم به اصل ماجرا
قبلا توی فیسبوک و یه وبسایت دیگه این مسابقه "نوستالژِی یعنی" رو اجرا کردم. و الان بخش خاطرات به حدی رسیده که بتونیم همین مسابقه رو اینجا هم اجرا کنیم.
متن های خودتون رو بنویسید تا ما با لایک ازش استقبال کنیم :دی
متن هاتون رو با "نوستالژی یعنی" شروع کنید
طبیعیه که هر کدوم از نوشته ها که بیشترین لایک رو بخوره به عنوان "نوستالژی یعنی" هفته انتخاب میشه و توی پست دوم به نام خودتون بایگانی میشه.
یه چند تا نمونه از "نوستالژی یعنی" های برتر چند ماه قبل که توی فیسبوک مسابقه ش رو گذاشته بودم:
نوستالژی یعنی بری کمدتو مرتب کنی به خودت بیای ببینی نه تنها کمدت مرتب نشده تازه دورت پر شده از عکسها و کاغذهای قدیمی و دو ساعت هم گذشته
...
نوستالژی یعنی وقتی میخوای عکسهای قدیمی رو تو آلبومهای جدید بزاری، خیلی اتفاقی یه عکس 3در4 قدیمی از پدرت پیدا کنی که برای مامان نوشته بود: عزیزم آدمیزاد بنده عشق و تو خود عشقی، به رابطه خودمون جدی تر فکر کن ... دیگه نمیخوام داداشی تو باشم ... عاشق تو کامبیز ... بهمن 1354 بندر پهلوی
...
نوستالژی يعنی بعد از 24 سال بری اسم دخترتو تو همون دبيرستانی بنويسی كه خودت توش درس خوندی و طوری غرق در خاطراتت بشی كه اصلا يادت بره واسه چي اومدي اونجا
...
نوستالژی یعنی همه چی رفت بی آنکه بفهمیم... مانده ایم با انبوهی نداشته ها... خونه داریم، ماشین داریم، زندگی لوکس داریم، اما به این باور رسیده ایم که ایکاش اینها را نداشتیم و آنها را داشتیم... این داشته ها اینقدر شادمان نمیکند که آن نداشته ها دارد آتش به جانمان میزند... سال به سال دریغ از پارسال
...
نوستالژی یعنی با 60 سال سن بری سر کمد بابات که 30 سال پیش فوت شده بشینی سر فرصت یکی یکی عکسها، روزنامه مرد امروز، توفیق، کتاب شعر نسیم شمال، مجله های صحافی شده موزیک و ... را تماشا کنی و گاهی با پشت دست نم اشکاتو از صورتت پاک کنی
...
نوستالژی یعنی مامانت از تو چمدونای قدیمی لنگ جوراب یک سالگیتو پیدا کنه و تو واسه خنده اونو پات بکنی و ببینی الان به زور شصت پات رو
می پوشونه
...
نوستالژی یعنی میخوای با فرزندت تکلیفش رو انجام بدی یا دیکته بگی همون صفحه ای رو که مادرت با تو وقتی همون سن بودی دیکته میگفت و تمرین میکرد و به یاد بیاری به خاطرش چقدر دعوات کرده و جالب این که فرزندت همون اشتباهی رو بکنه که تو اون موقه میکردی چی میخای بهش بگی؟ من سن تو که بودم...
...
نوستالژی یعنی بری تو کلاس درس دانشگاه شروع به تدریس کنی برگردی ببینی یه جفت چشک بهت خیره شدن که تو را تا حد سکته ببرن... آره! قیافه دختره عین مامانشه که بیست سال پیش هم رو می پرستیدن و خونوادش چون دانشجوی فقیری بودی بهت ندادنش... و از اون نوستالژیک تر اینه که این واقعا اتفاق افتاده باشه
...
نوستالژی یعنی منه 6 ساله با خواهر 3 ساله چادر سرمون کردیمو رفتیم تو پیاده رو، بلند بلند یه جملات نامفهومی میگفتیم، مثل: میییییییو، آوووووووو با کلی حرفای بی معنی تا به خیال خودمون مردم فکر کنن ما خارجی هستیم
اول یک تعریف کوچولو از معنی نوستالژِی:
نوستالژی را میتوان به طور خلاصه یک احساس درونی تلخ و شیرین به اشیا، اشخاص و موقعیتهای گذشته، تعریف کرد ... ادامه
حالا برسیم به اصل ماجرا
قبلا توی فیسبوک و یه وبسایت دیگه این مسابقه "نوستالژِی یعنی" رو اجرا کردم. و الان بخش خاطرات به حدی رسیده که بتونیم همین مسابقه رو اینجا هم اجرا کنیم.
متن های خودتون رو بنویسید تا ما با لایک ازش استقبال کنیم :دی
متن هاتون رو با "نوستالژی یعنی" شروع کنید
طبیعیه که هر کدوم از نوشته ها که بیشترین لایک رو بخوره به عنوان "نوستالژی یعنی" هفته انتخاب میشه و توی پست دوم به نام خودتون بایگانی میشه.
یه چند تا نمونه از "نوستالژی یعنی" های برتر چند ماه قبل که توی فیسبوک مسابقه ش رو گذاشته بودم:
نوستالژی یعنی بری کمدتو مرتب کنی به خودت بیای ببینی نه تنها کمدت مرتب نشده تازه دورت پر شده از عکسها و کاغذهای قدیمی و دو ساعت هم گذشته
...
نوستالژی یعنی وقتی میخوای عکسهای قدیمی رو تو آلبومهای جدید بزاری، خیلی اتفاقی یه عکس 3در4 قدیمی از پدرت پیدا کنی که برای مامان نوشته بود: عزیزم آدمیزاد بنده عشق و تو خود عشقی، به رابطه خودمون جدی تر فکر کن ... دیگه نمیخوام داداشی تو باشم ... عاشق تو کامبیز ... بهمن 1354 بندر پهلوی
...
نوستالژی يعنی بعد از 24 سال بری اسم دخترتو تو همون دبيرستانی بنويسی كه خودت توش درس خوندی و طوری غرق در خاطراتت بشی كه اصلا يادت بره واسه چي اومدي اونجا
...
نوستالژی یعنی همه چی رفت بی آنکه بفهمیم... مانده ایم با انبوهی نداشته ها... خونه داریم، ماشین داریم، زندگی لوکس داریم، اما به این باور رسیده ایم که ایکاش اینها را نداشتیم و آنها را داشتیم... این داشته ها اینقدر شادمان نمیکند که آن نداشته ها دارد آتش به جانمان میزند... سال به سال دریغ از پارسال
...
نوستالژی یعنی با 60 سال سن بری سر کمد بابات که 30 سال پیش فوت شده بشینی سر فرصت یکی یکی عکسها، روزنامه مرد امروز، توفیق، کتاب شعر نسیم شمال، مجله های صحافی شده موزیک و ... را تماشا کنی و گاهی با پشت دست نم اشکاتو از صورتت پاک کنی
...
نوستالژی یعنی مامانت از تو چمدونای قدیمی لنگ جوراب یک سالگیتو پیدا کنه و تو واسه خنده اونو پات بکنی و ببینی الان به زور شصت پات رو
می پوشونه
...
نوستالژی یعنی میخوای با فرزندت تکلیفش رو انجام بدی یا دیکته بگی همون صفحه ای رو که مادرت با تو وقتی همون سن بودی دیکته میگفت و تمرین میکرد و به یاد بیاری به خاطرش چقدر دعوات کرده و جالب این که فرزندت همون اشتباهی رو بکنه که تو اون موقه میکردی چی میخای بهش بگی؟ من سن تو که بودم...
...
نوستالژی یعنی بری تو کلاس درس دانشگاه شروع به تدریس کنی برگردی ببینی یه جفت چشک بهت خیره شدن که تو را تا حد سکته ببرن... آره! قیافه دختره عین مامانشه که بیست سال پیش هم رو می پرستیدن و خونوادش چون دانشجوی فقیری بودی بهت ندادنش... و از اون نوستالژیک تر اینه که این واقعا اتفاق افتاده باشه
...
نوستالژی یعنی منه 6 ساله با خواهر 3 ساله چادر سرمون کردیمو رفتیم تو پیاده رو، بلند بلند یه جملات نامفهومی میگفتیم، مثل: میییییییو، آوووووووو با کلی حرفای بی معنی تا به خیال خودمون مردم فکر کنن ما خارجی هستیم