برگزیده های پرشین تولز

هر روز يك شعر تازه

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
سترون **


سیاهی از درون کاهدود پشت دریاها

برآمد ، با نگاهی حیله گر ، با اشکی آویزان

به دنبالش سیاهی های دیگر آمدند از راه

بگستردند بر صحرای عطشان قیر گون ، دامان


سیاهی گفت :

_ « من ابرم ، به این فرزند دریاها

شما را ای گروه تشنگان سیراب خواهم کرد

چه لذت بخش و مطبوع است مهتابِ پس از باران

پس از باران جهان را غرق مهتاب خواهم کرد


بپوشد هر درختی میوه اش را در پناه من

ز خورشیدی که دائم می مکد خون و طراوت را

نبینم ..... وای ... این شاخک چه بی جان است و پژمرده ...»

سیاهی با چنین افسون مسلط گشت بر صحرا


زبردستی که دائم می مکد خون و طراوت را

نهان در پشت این ابر دروغین بود و می خندید

مه از قعر محاق خود ، بر این گفتار زد لبخند

نگه می کرد غار تیره با خمیازه ی جاوید


گروه تشنگان در پچ پچ افتادند :

_ « دیگر این

همان ابر است کاندر پی هزاران روشنی دارد »

ولی پیر دروگر ، با هزاران لبخند پر معنی :

_ « فضا را تیره می دارد ، ولی هرگز نمی بارد »


خروشِ رعد غوغا کرد با فریاد غول آسا

غریو از تشنگان برخاست :

_ « باران است آی .... باران


پس از عمری ... خدا را شکر ... چندان بد نشد ... آخر ... »

ز شادی گرم شد خون در عروق سرد بیماران


به زیر ناودان ها ، تشنگان با چهره های مات

فشرده بین کف ها کاسه ی امیدواری را

_ « تحمل کن پدر ! .... باید تحمل کرد »

تحمل می کنم این رنجِ تلخ و بی قراری را »


ولی باران نیامد ...

_ « پس چرا باران نمی آید ؟ »

_ « نمی دانم ولی این ابر بارانی است می دانم »

_ « ببار ای ابر بارانی ! ببار ای ابر بارانی »

شکایت می کند از من لبان خشک عطشانم


_ « شما را ای گروه تشنگان سیراب خواهم کرد »

صدای رعد آمد باز با فریاد غول آسا

ولی باران نیامد ...


_ « پس چرا باران نمی آید ؟ »

سر آمد روزها تشنگی با مردم صحرا


گروه تشنگان در پچ پچ افتاند :

_ « آیا این

همان ابر است کاندر پی هزاران روشنی دارد ؟ »

و آن پیر دورگر گفت با لبخند زهرآگین

_ « فضا را تیره می دارد ، ولی هرگز نمی بارد »


مهدی اخوان ثالث ( م . امید ) _ تهران دی ماه 1331
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
پشت نقاب

شوق ِ دیدن تو چشام، داره کم کم می میره
دردِ گفتن داره باز، منُ از سر می گیره
یه نفر پشتِ نقاب، داره هِق هق می زنه
شکلِ من نیس ولی خُب،جنسش از جنسِ منه
هر دُو از جنس ِ غمیم، پا به زنجیرِ سکوت
ما هوای ِ مُرده ایم، تو گلوی ِ یه فلوت
یکی از ما دُو نفر، منُ اِنداخ تو قفس
حالا فریاد ندارم ، حتی قدِّ یه نفس
منُ اُون دوره شدیم، مِثِه درسای کتاب
به فلک بسته شدیم، واسه حرفای ِ حساب
حرفامون گم شُدُ رفت، لای ِ ترسُ اضطراب
ولی باز فلک شدیم، ما به جُرمِ اعتصاب
ما رُ هیچ کس نَشِنید،نه تو بیداری نه خواب
به ما گُفتن که فقط، یه حُبابیم روی آب
ما به ماه خیره شدیم، خورشیدُ سَر بُریدن
قاتلُ نشون دادیم، ولی هیچ وقت ندیدن
جنگلُ خواب می دیدیم، رو درخت خط کشیدن
شکلِ دریا کشیدیم ، کِشتیا سَر رسیدن
داره این پنجِرَه رُ، یکی باز دَر می زنه
انگار از بختِ سیا، وقتِ رفتن ِ منه
منُ من دوره شدیم، لای ِ برگای ِ کتاب
یکی گُفت تو گوشمون، بمونین پشتِ نقاب
ما به دَر طعنه زدیم، تا که دیوار بدونه
حرفِ سر بسته زدیم، هر کی هر جور بخونه....


شاعر: مهدی اکبری​
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
مردی از پشت حصار شب ما می آید

پای او بسته به زنجیر غم و دل بسته توی کوچه تنهاست

زیر لب می خواند:

((آی انسان رفتنم هست ولی پای پر از آبله ام

با شما هستم !آی!

بشنوید حرف مرا درد مرا

صحبت از مستی و شمع و می نیست

صحبت از مرگ شقایق به دل باغچه هاست

صحبت از سیلی و دست بسته است

صحبت از رفتن و پایی خسته است))

ما در خانه ی خود می بندیم

بی خیال از غم تنهایی او می خندیم

کوچه ها خاموش است درها هم بسته

به روی روشنی پنجره ها پرده کشیدند سیاه

فصل بیداد دلجوج سرماست

فصل سیلی زدن باد به تن نازک یک ساقه گل است

 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
مریم پاییزی من گره ی اخماتو واکن

دساتو بالا بگیرو ، واسه فرداها دعا کن

وعده مون هر روز ابری زیر الماسای بارون

چه بهار باشه چه پاییز ، چه تابستون چه زمستون

یه روزی میام کنارت تو رو می برم تا خورشید

یه روزی که رفته باشه از نگات سایه تردید

آسمون آرزوتو چرا بی ستاره کردی

هر چی که نامه نوشتم چرا رفتی پاره کردی

من همونم که می سازم قصر رویاهاتو مریم

اشکای سرختو پاک کن کم نکن دعاتو مریم

سرنوشت ما همیشه مثل حالا تلخ و بد نیس

شاید اونجوری که می خوای کسی عاشقی بلد نیس

گل مریم توی دنیا همه جا غصه و درده

ولی با عشق و صبوری اون که رفته بر می گرده

در آسمون همیشه رو نیازا بازه مریم

دیر می یام منتظرم باش راستش این یه راز مریم

وقتی یاد تو می افتم معبد دلم می لرزه

تو کنارمی همیشه جاتم این جا سبزه سبزه

توی کوچه ی رسیدن می پاشم آب فراوون

می ذاریم شادی و قرآن، می یاریم آینه و شمدون

می ریزم گلای یاسو زیر پاهای تو کم کم

تو فقط منتظرم باش نازنینم گل مریم

نیمه ی گمشده ی من بی بهونه مال من باش

من تو فکر تو می مونم تو توی خیال من باش

قصه ی پاکی چشمات موندنی ترین ترانس

لحن ناز و مهربونت یه کتاب عاشقانس

مریم چشم انتظارم دیگه نزدیکه رسیدن

نگو تنهام نگو مردم روی خوش نشون نمیدن

دختر شبای پاییز می مونم با تو همیشه

واسه من هیچکی تو دنیا ، مریم خودم نمیشه !!!
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
من اون خاکم به زیر پات
ولی مغرور مغرورم.....

به تاریکی، منم تاریک
ولی پر نور پر نورم

اگه گلبرگ بی آبم
به شبنم رو نمی آرم

اگه تشنه، تو خورشیدم
به سایه تن نمی کارم

من اون دردم که هر جایی پی مرهم نمی گرده
چه غم دارم اگر دنیا به کام من نمی چرخه
نمی چرخه...

من اون عشقم که با هر کس سر سفره نمی شینه
من اون شوقم که اشکهامو به جز محرم نمی بینه

اگه من ساقه خشکم
به دریا دل نمی بندم
اگه بارون پربارم
به صحرا دل نمی بندم

چه مغرورم...





من اون دردم که هر جایی پی مرهم نمی گرده
چه غم دارم اگه دنیا به کام من نمی چرخه
نمی چرخه، نمی چرخه...

اگه من ساقه خشکم
به دریا دل نمی بندم
اگه بارون پربارم
به صحرا دل نمی بندم

چه مغرورم...​
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
از پس شيشه عينک استاد
سرزنش بار به من مي نگرد
باز از چهره مي خواند
که چه ها در دل من مي گذرد
مي کند مطلب خود را دنبال
بچه ها عشق گناه است گناه
واي اگر بر دل، دل خسته اي
لشکر عشق بتازد بي گاه

مبصر امروز چو اسمم را خواند
بي خبر داد کشيدم غائب
رفقايم همگي خنديدند
که جنون گشته به طفلک غالب
بچه ها هيچ نمي دانستند
که من آنجايم و دل جاي دگر

دل آنهاست پي درس و کتاب
دل من در پي سوادي دگر
و من امروز دگر باره در نظرم گفته استاد
نقش مي بندد و باور دارم:
عشق دروغ است
دروغ.....
 

daftarekhaterat

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2003
نوشته‌ها
4,989
لایک‌ها
58
سن
41
محل سکونت
در قلب پاك او

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
اسم شاعر بعضی از شعرا رو که نمیدونم ,نمینویسم شرمنده



من از هياهوي مبهم اين جنگل تاريك وسرد ، سخت بيزارم

ز زهرچشم ازرق اين جنگليان ،‌زخم ها به تن دارم

به پچ پچ شان و وردهاي رنگارنگ ، به دوزخ بلا گرفتارم

به چشم گفته ام كه حق به دست شماست ، نميدهندوكشيده بردارم

زبان كه مي گشايند نيششان پيداست به تن گرفته ،‌ چونقش ديوارم

به نيش وبه زهر روحم ماسيده ، زدرد وورم تمام شب بيدارم

درون من قيامت كبراست ،‌چوپرده زدل برافتد ببيني اسرارم

عسل به كندو ميان موم گنديده ،‌شفاي دردمن همان بود وبيمارم

زمين به حال خود همچنان مي گردد ، چونقطه ي بجا مانده ازپرگارم

نه قطره قطره چوچشمه زچشم من جاريست ، گل وگياه ببين به جويبارم

درون اين حفره ي مخوف گلي دارم ، بديده حال مرا به روي اشعارم

اگرچه فاصله ي بين مان سيمانيست ،كم ازوصل نخواهم و مشتاق ديدارم

روايت مرا باد به گل ها گفت ، تمام باغ به شيون امد زصبردلدارم

مرا نبين چنين فسرده ورنجور ، دوباره سبز خواهم شد به بوي بهارم
 

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوان
ز جان، ای دوست، مهر تو جدا کردن توان؟ نتوان

اگر صد بار هر روزی برانی از بر خویشم
شد آمد از سر کویت رها کردن توان؟ نتوان

مرا دردی است دور از تو، که نزد توست درمانش
بگویی تو چنین دردی دوا کردن توان؟ نتوان

دریغا! رفت عمر من، ندیدم یک نفس رویت
کنون عمری که فایت شد قضا کردن توان؟ نتوان

رسید از غم به لب جانم، رخت بنما و جان بستان
که پیش آن رخت جان را فدا کردن توان؟ نتوان

چه گویم با تو حال خود؟ که لطفت با تو خود گوید
که: با کمتر سگ کویت جفا کردن توان؟ نتوان

عراقی گر به درگاهت طفیل عاشقان آید
در خود را به روی او فرا کردن توان؟ نتوان
 

soot

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
7 جولای 2005
نوشته‌ها
10
لایک‌ها
0
نون و پنير ها پيشته! شوهر مشی گفته:

صبر اومد اعتنا نکردم خدا مشاورو عاقبت به خير کنه!

نون و پنيرو نيمرو برقی ميزنی جارو

نون و پنيرو گوجه بپز کباب گوجه

نون و پنير و انگور ظرف ها رو هم زود بشور

shalgam,cheese,bead! عمل ميخواد دماغم

نون و پنيرو هرهر گفت به زنش مشاور

نون و دلقک و خنده منو نکنی رنده

نون و پنير و فلفل رفتی کلاس تافل؟

نون و پنيرو دنبه شدم شبيه زمبه!

نون و پنيرو پسته نده اين زبون بسته

نون و پنير نداری خرج لوله بخاری

نون و پنيرو چايی مجردی کجايی؟...

نون و پنيرو پيف پيف بسه ديکه اراجيف

نون و پنيرو کشکش منت نکش منت کش

نون و پنيرو باميه ديگه حالم نيست قافيه

نون و پنيرو وردنه ميزنم سرت هوا ميره

نون و پنيرو زهره مار حالا ديگه منو ضايع ميکنی پس بگير...آخ...قار.

(مشاور:نون و پنيرو آجيل همين ميخواستی گوريل...)
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
غزلنازم اگر رفتم شدی تنها حلالم کن
اگر که خشکیه چشمات شدش دریا حلالم کن
تو می دونی که این قصه نهایت آخری داره
اگر خنجر زدش پشتم یه روز دنیا حلالم کن
نسیم پرطنین عشق کنار ساحل بودن
اگر رفتم همین فردا ببخش من را حلالم کن
اگه عشق من آب می شد کنار عشق پاک تو
من رو عفو کن به حکم دل نشم رسوا حلالم کن
نه پاییزم کنار تو نه می خندم به حال تو
ولی یک روز که باید رفت چرا حاشا حلالم کن
یه روزی بوسه شادی یه روز بوسه از غم ها
همین راز این دنیا برای ما حلالم کن
قسم می دم تو را همراز تو هم آغاز و هم پرواز
تو ای ماه و تو ای دریا تو ای زیبا حلالم کن
نوشتم زیر نور ماه برایت آخرین مصرع
اگر خوب یا که بد بودم ببخش من را حلالم کن​
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
تو دنيا هزارون گل رنگارنگ باشه
گل من فقط تويي.عشقت نشسته به جونم

اگه تنهايي بشه غم هزار ساله من
من هزار سال ديگه منتظر تو مي مونم

اگه رو لبهاي ما سكوت بخواد خونه كنه
من برات هر شعري رو با لب بسته مي خونم

اگه اين فاصله ها نخواد كه زود تموم بشه
دلام پيش توئه اين و ديگه خوب مي دونم

اگه عشق ادما تو اين روزا رفتنيه
من به عشق پاكمون رو عهد و قولم مي مونم

مي دونم يه روز ازم جدا می شي
مني كه به عشق تو روز و به شب مي رسونم

اگه نامه هام جوابش هنوزم خط خطيه
من تموم خط ها شو با اشك چشمام مي خونم

مي دونم تو چشم تو من واسه تو خيلي كمم
تو گل ياسي و من خيلي باشم...يه گلدونم​
 

coffeetable

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 ژوئن 2006
نوشته‌ها
173
لایک‌ها
0
محل سکونت
Tehran
محتسب مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت : ای دوست این پیراهن است افسار نیست
گفت : مستی زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت : جرم راه رفتن نیست ره هموار نیست
گفت: میباید تو را تا خانه قاضی برم
گفت: رو صبح ای قاضی نیمه شب بیدار نیست
گفت: نزد یک است والی را سرای آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانه خمار نیست
گفت: تا داروغه را گویم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بد کار نیست
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وا رها ن
گفت: کار شرع کار د رهم و دینار نیست
گفت: از بهر غرامت جامه ات بیرون کنم
گفت: پوسیده است جز نقشی ز پود و تار نیست
گفت: اگه نیستی کز سر درافتادت کلاه
گفت: در سر عقل میباید بی کلاهی عار نیست
گفت: می بسیار خوردی زان چنین بی خود شدی
گفت: ای بیهوده گو حرف کم و بسیار نیست
گفت: باید حد زند هشیار مردم مست را
گفت: هشیاری بیار اینجا کسی هشیار نیست
پروین اعتصامی
 

coffeetable

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 ژوئن 2006
نوشته‌ها
173
لایک‌ها
0
محل سکونت
Tehran
خوش خرامان می روی ای جان جان بی من مرو
ای حیات دوستان در بوستان بی من مرو
ای فلک بی من مگرد و ای قمر بی من متاب
ای زمین بی من مروی و ای زمان بی من مرو
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوشست
این جهان بی من مباش و آن جهان بی من مرو
شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم تو ماه من بر آسمان بی من مرو
خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلی من خار گل در گلستان بی من مرو
در خم چوگانت می تازم چو چشمت با من است
همچنین در من نگر بی من مران بی من مرو
وای آنکس کو درین ره بی نشان تو رود
چون نشان من تویی ای بی نشان بی من مرو
وای آنکو اندری ره می روی بی دانشی
دانش راهم تویی ای راه دان بی من مرو
دیگرانت عشق می خوانند و من سلطان عشق
ای تو بالا تر از وهم این وآن بی من مرو
مولانا
 

coffeetable

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 ژوئن 2006
نوشته‌ها
173
لایک‌ها
0
محل سکونت
Tehran
ای عشق همه بهانه از توست من خامشم و ترانـه از توست
آن بانگ بلنـــــــد صبحگــــــاهی وین زمزمـــــه شبانــه از توست
مــــــــــن اندوه خـــویش را ندانم این گریــــه بی بهانــــه از توست
ای آتش جـــــــــــان پاکبـــــــــازان در خرمــــــن من زبانــــه از توست
افســون شده تو را زبان نیست ور هست همـه فسانه از توست
کشتی مــــرا چه بیــــم دریا؟ توفــــــان ز تو و کرانه از توست
گر باده دهی وگر نه غم نیست مست از تو و میخانـــه از توست
می را چه اثـــــر در پیش چشمت کاین مستی شادمانـــــه از توست
پیش تو چه توسنی کنــد عقل؟ رام است که تازیانـــــــه از توست
من میگذرم خمــوش و گمنام آوازه ی جاودانــــــــــــه از توست
چون سایه مرا ز خاک برگیــر کاینجا سر و آستانــه از توست
هوشنگ ابتهاج«سايه»
!
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
میان تاریکی



میان تاریکی، ترا صدا کردم



سکوت بودو نسیم ، که پرده را می برد



در آسمان ملول ستاره ای می سوخت



ستاره ای میرفت ، ستاره ای میمرد



تو را صدا کردم ، تورا صدا کردم



تمام هستی من



چو یک پیاله شیر



میان دستم بود



نگاه آبی ماه به شیشه ها می خورد



ترا نه ای غمناک



چو دود بر می خاست ، ز شهر زنجره ها



چو دود می لغزید، به روی پنجره ها



تمام شب آ نجا



میان سینه ی من کسی ز نومیدی نفس نفس میزد



کسی به پا می خواست



کسی تو را می خواست



دو دست سرد او را ، دو باره پس میزد



تمام شب آ نجا ، ز شاخه های سیاه



غمی فرو می ریخت



کسی تو را می خواند



هوا چو آ واری به روی او می ریخت



درخت کوچک من به باد عاشق بود



به باد بی سامان



کجاست خانه ی باد؟



کجاست خانه ی باد؟

(فروغ)

 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
پرنده فقط یک پرنده بود"



پرنده گفت:((چه بوئی ، چه آفتابی ، آه بهار آ مده است



و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت.))



پرنده از لب ایوان پرید ، مثل پیامی پرید و رفت



پرنده کوچک بود



پرنده فکر نمی کرد



پرنده روز نامه نمی خواند



پرنده قرض نداشت



پرنده آ دمها را نمی شناخت



پرنده روی هوا



و بر فراز چراغ های خطر



در ارتفاع بی خبری می پرید



و لحظه های آ بی را



دیوانه وار تجربه می کرد



پرنده،



آه ، فقط یک پرنده بود

* فروغ*
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست


غزل تازه ی من تازه شدن از لج تو

گفته باشم پس از این نه تو،نه من از لج تو

توکه با لختیی 72 تن رقصیدی

شده ام عاشق 72 زن از لج تو

گفتی از مرد دهل دار بدم می آید

پس بیا این دهل و دَن دَ دَ دَن از لج تو

زدم آتش به مال و منالم سیما

عکس سیما ۳عدد ۲۰تومن از لج تو

آخرین بیت غزل خودکشی من می شد

هی نپرس از لج کی، قاعدتاْ از لج تو

 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
... امروز بي بهار سر سبز چشم تو

مرغان خسته بال نگاهم

از آشيانه پر نكشيدند

و قوچ هاي وحشي دستانم

در مرتع نچريدند

امروز

با ياد مهرباني دست تو خواستم

با گربه خيال تو بازي كنم

چنگال زد به گونه ام از خشم

و چابك

از دستم لغزيد

رفت

امروز عصر

گنجشك هاي خانه

همبازيان خوب تو

بي دانه ماندند

وان پير سائل از دم در

نااميد رفت

امروز

در خشت و سنگ خانه غربت غمناكي بود

و با تمام اشيا

ديگ و اجاق و پنجره و پرده اندوه پاكي بود

دستم هزار مرتبه امروز

دست ترا صدا كرد

چشمم هزار مرتبه امروز

چشم ترا صدا كرد

قلبم هزار مرتبه امروز

قلب ترا بلند صدا كرد

آنگاه

يك دم كلاف كوچه يادم را

گام پر اضطراب تپش وا كرد



آتشی (منوچهر)
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
با تو بودن خوبست

و كلام تو

مثل بوي گل در تاريكي است

مثل بوي گل در تاريكي وسوسه انگيز است

بوي پيراهن تو

مثل بوي دريا نمناكست

مثل باد خنك تابستان

مثل تاريكي خواب انگيزست

گفتگو با تو

مثل گرمايبخاري و نفس هاي بلند آتش

مي برد چشم خيالم را

تا بيابان هاي دورترين خاطره ها

كه در آن گنجشكان بر سنبل گندم ها

اهتزازي دارند

كه در آن گل ها با اختر ها رازي دارند

نوشخند تو

مي برد گرگ نگاهم را

تا چراگاه چالاكترين آهو ها

مي برد آرزوي دستم را

تا نهان مانده ترين گوشه اندام تو

اين پهنه پاك زيبا

مثل دريايي تو

انده انگيز و غرور آهنگ

مثل درياي بزرگ بوشهر

كه پر از زورق آزاد پريشانگرد است. . .


 
بالا