• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

آدم‌ها دراین عکس‌ها پیر نمی‌شوند /جستجوی یک عکاس

Merdas50

Registered User
تاریخ عضویت
28 نوامبر 2010
نوشته‌ها
831
لایک‌ها
960
بعد از سال‌ها وقتی بار دیگر به چهره‌هایی که در عکس‌هایم ثبت کرده‌ام نگاه می‌اندازم، می‌بینم آنان بر خلاف من پا به سن نگذاشته‌اند. همیشه مسحور این جادو بوده‌ام که تو عکس‌ها، گذشت زمان بر جوانان تاثیر نمی‌گذارد و آدم‌ها هیچ‌گاه پیر نمی‌شوند.
اینک که پس از سه دهه به دنبال یافتن سوژه‌های عکس‌هایم برآمده‌ام، تنها تردیدم این است که با چهره‌های متفاوتی روبرو خواهم شد و این جادوی دوست داشتنی را با دست خودم باطل می‌سازم.

بالشی از کیسه شن
این عکس را 30 سال پیش گرفتم؛ در عملیات والفجر پنج که اواخر بهمن 1362 در ارتفاعات منطقه چنگوله بین دهلران و مهران انجام شد. عملیاتی ایذایی و فریب دهنده بود و تک اصلی نیروهای ایرانی قرار بود در خوزستان انجام شود.

بعد از عملیات شبانه، رزمندگان ایرانی پشت خاکریز‌ها پناه گرفته و آماده دستورات قرارگاه بودند. هوا سرد و پوست صورت و دست‌ها از سوز بامدادی کرخت شده بود. هر کس گوشه‌ای کز کرده و مشغول استراحت یا راز و نیاز با خدا بود.

IMAGE635028335741600718.jpg

عکس شماره یک

از دور نگاهم به چهره نوجوانی جلب شد که در حال خواندن قرآن بود. چون نمی‌خواستم خلوتش را به هم بزنم، از فاصله دور با لنز تله شروع به عکاسی کردم.‌گاه بگاه دست‌هایش را جلوی دهانش می‌گرفت و با ها کردن آن‌ها را گرم می‌کرد و به قرائت قرآن ادامه می‌داد. بعد از دقایقی قرآن را بست و سرش را روی کیسه شن قرار داد تا چرتی بیاساید. این تصویر‌‌ همان لحظه طلایی است، چرا که خیلی زود چشم‌هایش را روی هم گذاشت و به خوابی عمیق فرو رفت.

وداع نوزاد یک ساله با برادر رزمنده‌اش
کودکی را در آغوش داشت و با خنده از من خواست یک عکس یادگاری بگیرم. خواهرش یک ساله بود و با حیرت به آنچه در اطرافش می‌گذشت، نگاه می‌کرد. حضور آن نوزاد در جمع بدرقه کنندگان نوجوانی که عازم جبهه بودند، فضایی شاد را پدید آورده بود.

IMAGE635028336169665470.jpg

عکس شماره دو

اینک که به این عکس می‌نگرم، باورم نمی‌شود آن دختر کوچک امروز 30 ساله و برادر بزرگش مردی میان سال شده است. این تصویر را سال 1363 در میدان جمهوری تهران ثبت کردم؛ روزی که گروهی از رزمندگان پایگاه مقداد در حال اعزام به جبهه بودند.

بوسه مادر
دفاع مقدس، علاوه بر وجه اسلامی‌اش، به واقع نبردی میهنی هم بود. آن هشت سال هر گوشه ایران، گوشه‌ای از بار جنگ را به دوش می‌کشید و همه جا شور حماسه موج می‌زد.

بندر عباس هم از این دایره بیرون نبود و مردمش در اعزام نیرو و امور پشتیبانی نقشی پر رنگ را ایفا می‌کردند. پاییز 1365 در حالی که هوای بیشتر نقاط ایران به سردی گراییده بود، چند روزی را مهمان مردم خون گرم ساحل خلیج فارس و تنگه هرمز بودم.

IMAGE635028336513958075.jpg

عکس شماره سه

در یکی از روز‌ها که کاروانی از بسیجیان استان هرمزگان در حال اعزام به جبهه‌های نبرد بودند، فرصت عکاسی در خیابان‌های بندرعباس را یافتم. از عکس‌های آن روز، این یکی را بیشتر دوست دارم، چرا که در جهان چیزی بالا‌تر از عشق مادر و فرزندی نیست.

این عکس را در حالی گرفتم که مادر پوشیده در چادر و نقاب محلی زنان بندرعباس، در حال بوسیدن گونه پسر رزمنده‌اش بود. بعد از 27 سال دوست دارم این مادر و پسر را یک بار دیگر ببینم.
 
بالا