• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

اشعار محمد رضا محسنی حقیقی

nasimparsi

Registered User
تاریخ عضویت
25 ژوئن 2007
نوشته‌ها
1,183
لایک‌ها
124
در این تایپک سعی می کنم شعرهایی که توی سایت شخصی شاعر درج شده رو برای بقیه بازگویی کنم- حتما به نظرم جای نقد و بررسی داره- نکته ای که کلا به نظر من رسیده استفاه از واژه های سره به صورت شگفت آور هست!

یک نمونه از اشعار که مورد پسند من و احتمالا خود شاعر بوده را در این جا بازگویی می کنیم. آریا و آریاووش تخلص وی در این کتاب است.

نمونه شعر محسنی
ای غرقه‌یِ در غوغا، جان را به چه می‌بازی
عُمرت همه بَرباد است، بر هیچ چه می‌نازی​

ای گشته روان‌ات تار، از خواسته گَردی خوار
بیمارِ رَهِ رَشکی، در بند غم آزی


بَدخواه و سیاه و گَس، در واپَسِ پنداری
لیکن لبِ خندان را، بر چهره بپردازی
در وَهم نمی‌گنجد، آن چیز که من خواهم
خرسند نگردم از، آن چیز که می‌سازی​
با این نگهِ کوته، سیمرغ نخواهی شد
ای زاغ به این بال‌ات، بی‌چاره‌ی شَه‌بازی​
راه‌ات به نَشیب است و در دَره به پروازی
در اوجِ بُلندایم، با من نه تو انبازی​
گردیدنِ گیتی را، بر صحنه‌ی هَستی بین
غم‌نامه‌ی آن را ما، کردیم کنون بازی​
این جمله پلیدی‌ها، بگرفت ز من یارم
افسرده و بیمارم، دیوانه‌یِ غمازی​
با این همه چون صخره، از موج نمی‌لرزم
خَم گشتن‌ام آسان نیست، بر کوه چه می‌تازی​
ای آریَهُ‌وش باید، اختر شوی و از سَر
انسانِ درون‌ات را، برتر زِ کَسان سازی- منبع

در این پست یک غزل شامل 9 بیت به نام لحظه ریبای رسیدن از مجموعه اشعار محمد رضا محسنی بازگویی می گردد که سیزدهمین شعر از این دفتر است.

سوگند به آن لحظه‌ي زيباي رسيدن
در عشق نه نيکوست رهِ عقل گُزيدن

هم‌راه چو شد با تو يکي يارِ رَهِ عشق
آن‌گاه تويي و پَرِ پرواز و پريدن

گنجي‌ست به سَرکوه، برآن قله نگه کن
بس نيست تَهِ دَره چنين خوار خزيدن؟

داني که بهاي دَرِ آن گنج چه چيز است؟
دل از همه دنيا و هياهوش بريدن

هُش‌دار، جدايي نشود پير که زهر است
بُرنا نتوان ماند، در اين تلخ چشيدن

پيوسته به يادآر، روا نيست در اين راه
پيمان‌شکني، پرده‌ي آزَرم دَريدن

ما در دلِ هستي چو حباب لبِ روديم
اين راستِ بي‌کاستي و ما و نديدن!

برگیم بر این شاخه‌ی لرزنده‌ی گیتی
یک‌باره بریزیم به یک باد وزيدن

امروز نمانده‌ست جز اين آريه‌وُش را
نقش رُخ دل‌دار به پندار کشيدن

منبع
 
Last edited:

nasimparsi

Registered User
تاریخ عضویت
25 ژوئن 2007
نوشته‌ها
1,183
لایک‌ها
124
شعر ددبوم شوم یا تسلیم هیاهو

این شعر از محمد رضا محسنی حقیقی به نام « ددبوم شوم » یا « تسلیم هیاهو » نام‌گذاری شده است. شعر پنجم، از کتاب ویرایش یکم از دفتر یکم اشعار منتشر شده در سال ۱۳۹۲، شیراز. این شعر شامل ۶ بیت است.


تو در دَدبومِ شومی لانه کردی
که از گَنداب و زهرش روی‌زردی

نه این سوز زمستان است و سرما
چو لغزیدی، گراییدی به سردی

زمستان می‌شود از آتش مهر
بهاران، گر ز پیمان‌ات نگردی

گذشت آن روزگارانی که بودی
چو درمان‌ام، کنون خود عینِ دردی

شدی بَندی و تسلیم هیاهو
نکردی تا به پایان پای‌مردی

ز دشمن آریاوُش چشم می‌پوش
که زخم کاری از آن یار خَوردی

شعر ددبوم شوم برگرفته شده از کتاب مجموعه اشعار محمد رضا محسنی حقیقی > بخش غزل، قصیده و مثنوی ها > بخش یکم عاشقانه‌های غزل قصیده مثنوی ، صفحه ۱۰

معنی چند واژه به‌کار گرفته شده در این شعر

دد = دَد برابر با وحش. وحشی، ضد دام، درنده، دده . جانور درنده. / دَد بوم = سرزمین وحشی


بوم = سرزمین، شهر، بخش جغرافیایی.


گنداب = آب بد بو و گندیده، فاضلاب.


مهر = خورشید، ایزد مهر


بندی = اسیر، تسیلم، زندانی، محبوس، دربند

شعر ددبوم شوم محمدرضا محسنی
 

nasimparsi

Registered User
تاریخ عضویت
25 ژوئن 2007
نوشته‌ها
1,183
لایک‌ها
124
شعر عشق تو مه بانگ ما بود ای پری

این شعر از محمدرضا محسنی به نام شعر « مه بانگ » نام گذاری شده است. مه بانگ برابر پارسی واژه‌ی بیگ بنگ است.

عشقِ تو مِه‌بانگِ من بود ای پری
نیست این شوریدگی‌ها سَرسَری

گرچه پُردرد است بُگسَستَن ولی
چون فروپاشی، اَبَرنواختری

من ز هم پاشیدم و ویران شدم
تا بَنا گَردَم به‌سانِ دیگری

کهکشانی می‌کشانی گِردِ خود
این دلِ ما را کجاها می‌بری

چشم‌هایت! رنگِ کیهانی در آن
می‌کنی با آن نِگَه افسون‌گری

دانم آخر ای سیَه‌چاله ز غم
پیکرم را تکه-تکه می‌دَری

گر رسیدن بر تو ما را این بهاست
جان دهم، ای آن‌که از جان خوش‌تری

زنده گردد آریا با خنده‌ات
بی‌گمان از نوش‌دارو برتری​

برگرفته شده از کتاب مجموعه اشعار محمد رضا محسنی حقیقی > بخش غزل، قصیده و مثنوی ها > بخش یکم عاشقانه‌های غزل قصیده مثنوی ، صفحه ۵

معنی برخی از واژه‌های به‌کار رفته در شعر

مه بانگ = نظریه مِه‌بانگ یا بیگ بنگ مدل کیهان‌شناسی پذیرفته‌شده جهان، از کهن‌ترین دوران شناخته‌شده و ….. این هویل بود که واژه Big Bang را برای اشاره به نظریه لومتر به کار برد.


سیه چاله = سیاه‌چاله ناحیه‌ای از فضا-زمان است که آثار گرانشی آن، چنان نیرومند است که هیچ چیز – حتی ذرات و تابش‌های الکترومغناطیسی مثل نور – نمی توانند از میدان گرانش آن بگریزد


ابر نو اختر = پرجرم‌ترین ستاره‌های عالم، زندگی خود را با انفجاری عظیم به نام ابرنواختر (به انگلیسی: Supernova) به پایان می‌برند. یک ابرنواختر زمانی رخ می‌دهد که یک ستارهٔ در حال مرگ شروع به خاموش شدن می‌کند. آن گاه به‌طور ناگهانی منفجر شده و مقدار بسیار زیادی نور تولید می‌کند و در پس خود یک هستهٔ کوچک نوترونی به جای می‌گذارد.


کهکشان = کهکشان‌ها سامانه هایی بزرگ و با اندازه و مرزی مشخّص هستند که از ستاره‌ها، بقایای ستاره‌ای، ماده تاریک، گازها و گرد و غبارهای میان ستاره‌ای تشکیل یافته‌اند و با نیروهای گرانشی به گردِ هم آمده‌اند.

شعر عشق تو مه بانگ من بود این پری محسنی
شعر عشق تو مه بانگ من بود این پری محسنی
منبع
 

nasimparsi

Registered User
تاریخ عضویت
25 ژوئن 2007
نوشته‌ها
1,183
لایک‌ها
124
WhatsApp Image 2019-12-11 at 20.46.07.jpeg

هم‌چو پِژواکِ صدا باز آيَدت
نيکي از نيک و، بَد از بَد زايَدت

از دَرون يا از بُرون بيني سزاش
هَر کُنش را واکُنش مي‌شايَدت
 

nasimparsi

Registered User
تاریخ عضویت
25 ژوئن 2007
نوشته‌ها
1,183
لایک‌ها
124
گنجي‌ست به سَرکوه، برآن قله نگه کن
بس نيست تَهِ دَره چنين خوار خزيدن؟

داني که بهاي دَرِ آن گنج چه چيز است؟
دل از همه دنيا و هياهوش بريدن

شعر رضا محسنی.png

#شعر_محسنی #رضا_محسنی​
 

nasimparsi

Registered User
تاریخ عضویت
25 ژوئن 2007
نوشته‌ها
1,183
لایک‌ها
124

جان از تن‌ام بیرون شد و یادش ز سر نمی‌رود
از دیده گر یاری برفت، از دل مگر نمی‌رود؟


او می‌رود آسان و خوش، دانم ولی با رفتن‌اش
از آن‌چه بر من می‌رود، بر وِی خبر نمی‌رود


ای آن‌که از عشق‌اش دل‌ات، می‌جوشد آسان‌اش مدان
آتشفشان است و از آن، جانی به در نمی‌رود


بالَ‌ات فروبستی چرا؟ با این ستم ای بی‌وفا
این ره به بالا بعد از این، بی بال و پَر نمی‌رود


این راهِ کوتَه را که عمر از آن گذر خواهد نمود
دریاب و هُش‌دار و بدان، زین ره دگر نمی‌رود


دیدی که نیم از زندگی اندر جدایی‌ها گذشت؟
بنگر که این چرخ روان، مستانه‌تر نمی‌رود


گر فرصتی پیش آمدت، با یار بنشین آریا
چون در رهِ دل‌دادگی، یک‌دَم هدر نمی‌رود

منبع


شعر رضا محسنی بالت فرو بستی چرا.jpg
 
بالا