امیلی دیکنسون (به انگلیسی: Emily Dickinson) شاعرهٔ آمریکایی قرن نوزدهم میلادی.
او را شاعر معتکف نیز گویند یا به قول دکتر الهی قمشه ای دختر مولانا چرا که او بسیار با ابهام سخن میگوید
امیلی در سال ۱۸۳۰ در شهرک «امهرست» در ایالت ماساچوست آمریکا زاده شد
یک خواهر و یک برادر داشت پدرش خزانه دار دانشگاه و مردی خشکه مقدس بود، با قلبی پاک.
امیلی بیشتر وقت خود را در محیط خانه می گذراند و کمتر از خانه بیرون می رفت.
از کودکی روحیات او شبیه شاعران بود؛ حساس و مهربان.
امیلی به ندرت شهر و دیار خود را ترک می کرد، او همیشه عاشق محیط خانه بود،
عاشق جایی که خانواده اش در آنجا نفس می کشیدند.
امیلی هرگز ازدواج نکرد و زندگیش را با سرودن شعر و مراقبت از خانه و
نگهداری از پدر و مادرش سپری کرد،
پس از مرگ پدر و مادر به طور کلی منزوی و خانه نشین شد
و حتی با خویشان و اطرافیانش هم بیشتر با یادداشت ها و نامه های کوتاه و مقطعی رابطه برقرار می کرد.
روزی که امیلی در آن خانه قدیمی زاده شد شعر نیز همزمان با او در آن خانه متولد شد و
همزمان با او رشد کرد. با هر گام که امیلی در زمان برداشت شعر نیز دوش به دوش او در زمان
به راه افتاد و هرگز او را میان راه تنها نگذاشت.
شعر و امیلی با هم بزرگ شدند تا اینکه جایی از راه، امیلی دلباخته مردی از دوستان خانوادگی اش
به نام «چارلز ودزورث» شد که قاضی دادگستری بود، اما ودوزورث یک سال بعد در ۱۸۶۱ او را ترک کرد و
به بهانه های شغلی به کالیفرنیا رفت.
این ناکامی عشقی به شدت باعث پریشانی و ناامیدی امیلی شد و ظاهرا همین دوره،
یعنی فاصله میان سال های ۱۸۶۲ تا ۱۸۶۵ بود که خلاقیت های امیلی به اوج می رسد،
تنهایی امیلی دوچندان می شود و این اتفاق نه چندان زیبا تمام آینده او را تحت الشعاع قرار می دهد.
این شوک امیلی را به خود آورد تا دنیا را دوباره ببیند و خود را از میان تمام آدم های دنیا دوباره پیدا کند؛
امیلی پس از این ماجرا همیشه لباس سپید می پوشید و از خانه بیرون نمی رفت،
شاید روزی که او لباس سپید به تن کرد روزی بود که امیلی در عین تنهایی
هم صحبتی صمیمی برای خود پیدا کرد، کسی که هیچ کس به جز امیلی او را نمی دید.
جملاتی که بین امیلی و هیچ کس مبادله می شود، بسیار پرمعناست،
در این خانه حالا هیچ کس تنها دوست امیلی است.
بعد از مرگ پدر و مادر و از دست دادن معشوق شاید هیچ کس محکم ترین تکیه گاه برای امیلی باشد.
امیلی در این خانه اوقات فراغتش را با خود و هیچ کس تقسیم می کند
و از هیچ کس هزاران دوست می آفریند، دوستانی که نامه واسطه ای بین آنها بود.