• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

به یاد قیصر

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
Last edited by a moderator:

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846


آثار قیصر امین‌پور

«دستور زبان عشق» (1386)، «تنفس صبح» و «در کوچه‌ی آفتاب» (1363)، «آینه‌های ناگهان» (1372) و «گل‌ها همه آفتابگردانند» (1380) از مجموعه‌های شعر این شاعر برای بزرگسالان هستند. «گزینه‌ی اشعار» او هم در سال 1378 منتشر شد.

همچنین «توفان در پرانتز» (نثر ادبی) و «منظومه‌ی ظهر روز دهم» (برای نوجوانان) (1365)، «مثل چشمه، مثل رود» (برای نوجوانان) (1368)، «بی‌بال پریدن» (نثر ادبی برای نوجوانان) و «گفت‌وگوهای بی‌گفت‌وگو» (1370)، «به‌قول پرستو» (برای نوجوانان) (1375)، و «سنت و نوآوری در شعر معاصر» (1383) از دیگر آثار امین‌پور هستند.

نگاهی به زندگی قیصر امین‌پور

به گزارش ایسنا، قیصر امین‌پور دوم اردیبهشت‌ماه سال 1338 در گتوند خوزستان متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در زداگاهش گذراند و دوره‌ی راهنمایی و دبیرستان را در دزفول سپری کرد. سال 1357 در رشته‌ی دامپزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد؛ ‌اما یک سال بعد، از این رشته انصراف داد و به دانشکده‌ی علوم اجتماعی همین دانشگاه رفت.

در همان سال در شکل‌گیری حلقه‌ی هنر و اندیشه‌ی اسلامی با افرادی چون سیدحسن ‌حسینی، سلمان هراتی، محسن مخملباف، حسام‌الدین سراج، محمدعلی محمدی، یوسفعلی میرشکاک، حسین خسروجردی و... همکاری داشت (گروهی که بنیانگذاران جوان حوزه‌ی هنری نام گرفتند و بعدترها چهره‌هایی چون سهیل محمودی، ساعد باقری، محمدرضا عبدالملکیان، عبدالجبار کاکایی، فاطمه راکعی و علیرضا قزوه نیز به آنان پیوستند). البته هشت سال بعد یعنی در سال 1366، به‌همراه بسیاری از هم‌دوره‌یی‌هایش، از حوزه‌ی هنری خارج شد. از دیگر نهادهایی که قیصر امین‌پور در شکل‌گیری آن‌ها نقش داشت، به تشکیل دفتر شعر جوان در سال 1368 می‌توان اشاره کرد.

او در سال 1363 مجددا رشته‌ی تحصیلی خود را تغییر داد و در رشته‌ی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل مشغول شد؛ تا این‌که در سال 1369 تحصیل در دوره‌ی دکتری این رشته را آغاز کرد و دفاع از رساله‌ی پایان‌نامه‌اش ـ با راهنمایی دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی و همکاری دکتر اسماعیل حاکمی و دکتر تقی پورنامداریان ـ با عنوان "سنت‌ و نوآوری در شعر معاصر" در سال 1376 انجام شد.

دکتر امین‌پور که تجربه‌ی تدریس در مقطع راهنمایی را در فاصله‌ی سال‌های 1360 تا 1362 در کارنامه‌ی خود داشت، از سال 1367 نیز به تدریس در دانشگاه الزهرا (س) پرداخت. اما شروع تدریس او در دانشگاه تهران به سال 1370 برمی‌گردد.

 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846


سفر ايستگاه


قطار می‌رود

تو می‌روی

تمام ایستگاه می‌رود


و من چقدر ساده‌ام

كه سال‌های سال

در انتظار تو

كنار این قطار ِ رفته ایستاده‌ام

و همچنان

به نرده‌های ایستگاهِ رفته

تكیه داده‌ام!


 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
تاپیک اختصاصی برای قیصیر رینی اسکای جون خیلی کار خوبی کردی.........

قیصر واقعا حقشه خیلی ممنون از تاپیکی که براش زدی.
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
تاپیک اختصاصی برای قیصیر رینی اسکای جون خیلی کار خوبی کردی.........

قیصر واقعا حقشه خیلی ممنون از تاپیکی که براش زدی.

مرسی ندا جان ... اطف داری ... سر بزن اینجا :)
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846


حسرت همیشگی

حرفهای ما هنوز ناتمام...

تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی !

پیش از آنکه با خبر شوی

لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود

آی...

ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!


 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241


لحظه هاي کاغذي
خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري



لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري



آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري



با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري



صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري



عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري



رو نوشت روزها را،روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري



عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري



روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
این عکس های روستای قیصر گتوند و قبرقیصره:

http://************/files/jgk5skqq2aitqpb9vjvw_thumb.jpg


http://************/files/9o6y6r0h48vxgyqhzj9j_thumb.jpg


http://************/files/3guo9it8sspltaj657l4_thumb.jpg


http://************/files/qkpvu7amthmzcwtfpcd5_thumb.jpg


http://************/files/pf58xzqlabtxtsex72az_thumb.jpg

http://************/files/ifayzulhjjsm383fsr3y_thumb.jpg

http://************/files/6m6ucoxmheogvl598j6f_thumb.jpg​



منبع :
http://www.aminpour.persianblog.ir/
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
لحظه


لحظه ی چشم وا کردن من
از نخستین نفسگریه
در دومین صبح اردیبهشت سی و هشت
تا سی و هشت اریبهشت پیاپی
پیاپی!

عین یک چشم بر هم زدن بود

لحظه ی دیگر اما
تا کجا باد؟
تا کی؟

 
Last edited:

Scotopia

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2008
نوشته‌ها
542
لایک‌ها
12
محل سکونت
ABBEY
زهرا جان مرسی از تاپیک
ylflower.gif


من این شعر قیصر رو خیلی دوست دارم

تكيه‌ داده‌ام‌

‌به‌ باد

با عصاي‌ استوايي‌ام‌

روي‌ ريسمان‌ آسمان‌

‌ايستاده‌ام‌

بر لب‌ دو پرتگاه‌ ناگهان‌

ناگهاني‌ از صدا

ناگهاني‌ از سكوت‌

زير پاي‌ من‌

‌دهان دره ی‌ سقوط‌

‌بازمانده‌ است‌

ناگزير

با صدايي‌ از سكوت‌

تا هميشه‌

روي‌ برزخ‌ دو پرتگاه‌

‌راه‌ مي‌روم‌
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
زهرا جان مرسی از تاپیک

من این شعر قیصر رو خیلی دوست دارم

به به کامران عزیز .. خوش اومدی ...خواهش میشه ... مرسی از شعر قشنگی که گذاشتی
راستی اون تاپیک هم بیا !!! بچه ها کلی برات تبریک فرستادن ... نیستی بیایی جواب بدی که !!!

^^^^^

ندا جان ممنون بابت عکسا و شعرا
چقدر اون شعر "لحظه هاي کاغذي" که گذاشتی رو دوست دارم .
 
Last edited:

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846


قرارداد

ای درخت آشنا
شاخه های خویش را
ناگهان کجا
جا گذاشتی؟

یا به قول خواهرم فروغ :
دستهای خویش را
در کدام باغچه
عاشقانه کاشتی ؟

این قراداد
تا ابد میان ما
برقرار باد:
چشمهای من به جای دستهای تو !

من به دست تو
آب میدهم
تو به چشم من
آبرو بده !

من به چشمهای بیقرار تو
فول میدهم :
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد

ما دوباره سبز میشویم !

 

brangelina

Registered User
تاریخ عضویت
14 ژانویه 2008
نوشته‌ها
14
لایک‌ها
0
محل سکونت
Tehran

ريني اسكاي جون مانوئلا جون و كامران عزيز مرسي از شعراي قشنگي كه گذاشتين.



سر زد به دل دوباره غم كودكانه ای
آهسته می تراود از اين غم ترانه ای

باران شبيه كودكی ام پشت شيشه هاست
دارم هواي گريه خدايا بهانه ای !



http://************/files/ouhzfgccss8iianr0kl8_thumb.jpg



 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846


اگر مي توانستم


اگر داغ رسم قديم شقايق نبود
اگر دفتر خاطرلت طراوت
پر از ردپاي دقايق نبود
اگر ذهن آيينه خالي نبود
اگر عادت عابران بي خيالي نبود
اگر گوش سنگين اين كوچه ها
فقط يك نفس مي توانست
طنين عبوري نسيمانه را
به خاطر سپارد
اگر آسمان مي توانست يك ريز
شبي چشم هاي درشت تو را جاي شبنم ببارد
اگر ردپاي نگاه تو را
باد و باران
از اين كوچه ها آب و جارو نمي كرد
اگر قلك كودكي لحظه ها راپس انداز مي كرد
اگر آسمان سفره هفت رنگ دلش را
براي كسي باز مي كرد
و مي شد به رسم امانت
گلي را به دست زمين بسپريم
و از آسمان پس بگيريم
اگر خاك كافر نبود
و روي حقيقت نمي ريخت
اگر ساعت آسمان دور باطل نمي زد
اگر كوه ها كر نبودند
اگر آب ها تر نبودند
اگر باد مي ايستاد
اگر حرف هاي دلم بي اگر بود
اگر فرصت چشم من بيشتر بود
اگر مي توانستم از خاك
يك دسته لبخند پر پر بچينم
تو را مي توانستم
اي دور
از دور
يك بار ديگر ببينم .

 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
*.::درد واره ها::.*

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟​
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846


این روزها که می گذرد، هر روز
احساس می کنم که کسی در باد
فریاد می زند
احساس می کنم که مرا
از عمق جاده های مه آلود
یک آشنای دور صدا می زند
آهنگ آشنای صدای او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صدای آمدن روز است
آن روز ناگزیر که می آید
روزی که عابران خمیده
یک لحظه وقت داشته باشند
تا سر بلند باشند
و آفتاب را
در آسمان ببینند

***
آن روز
پرواز دستهای صمیمی
در جستجوی دوست
آغاز می شود
روزی که روز تازه پرواز
روزی که نامه ها همه باز است

***
روزی که دست خواهش، کوتاه
روزی که التماس گناه است
و فطرت خدا
در زیر پای رهگذران پیاده رو
بر روی روزنامه نخوابد
و خواب نان تازه نبیند
ای روز های خوب که در راهید
ای جاده های سخت گمشده در مه
ای روزهای سخت ادامه
از پشت لحظه ها به در آیید
ای روز های آفتابی
ای مثل چشمهای خدا آبی
ای روز آمدن، ای مثل روز آمدنت روشن
این روزها که می گذرد
در انتظار آمدنت هستم
اما با من بگو که آیا من نیز
در روزگار آمدنت هستم؟

 

Callisto

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,859
لایک‌ها
7
محل سکونت
Jupiter


خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر

این هبوط بی دلیل این سقوط ناگذیر

آسمان بی هدف، بادهای بی طرف

ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر

ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان

ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر

آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح

مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان

مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب، در دیار خویشتن

با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر

از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی

دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر

این تویی در آن طرف پشت میله ها رها

این منم در این طرف پشت میله ها اسیر

دست خسته مرا مثل کودکی بگیر

با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر

 

Callisto

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,859
لایک‌ها
7
محل سکونت
Jupiter
من از قیصر واقعا شعر جنگش رو دوست دارم..

ببخشید که اینجا مینویسمش..


میخواستم شعری برای جنگ بگویم
دیدم نمیشود
دیگر قلم زبان دلم نیست.
گفتم:
باید زمین گذاشت قلمها را
دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست
باید سلاح تیزتری برداشت
باید برای جنگ
از لوله ی تفنگ بخوانم
با واژه ی فشنگ
میخواستم شعری برای جنگ بگویم
شعری برای شهر خودم دزفول
دیدم که لفظ ناخوش موشک را باید به کار برد
اما موشک
زیبایی کلام مرا میکاست
گفتم که بیت ناقص شعرم
از خانه های شهر که بهتر نیست
بگذار شعر من هم
چون خانه های خاکی مردم
خرد و خراب باشد و خون آلود
باید که شعر خاکی و خونین گفت
باید که شعر خشم بگویم
شعر فصیح فریاد
هرچند ناتمام.
گفتم:
در شهر ما
دیوارها دوباره پر از عکس لاله هاست
اینجا وضعیت خطر گذرا نیست
آژیر قرمز است که مینالد
تنها میان ساکت شبها
بر خواب ناتمام جسدها
خفاشهای وحشی دشمن
حتی ز نور روزنه بیزارند
باید تمام روزنه ها را با پرده های کور بپوشانیم
اینجا دیوار هم
دیگر پناه پشت کسی نیست
کاین گور دیگریست که استاده است
در انتظار شب
دیگر ستارگان را حتی
هیچ اعتماد نیست
شاید ستاره ها
شبگردهای دشمن ما باشند
اینجا حتی
از انفجار ماه تعجب نمیکنند
اینجا تنها ستارگان
از برجهای فاصله میبینند
که شب چقدر موقع منفوری است
اما اگر ستاره زبان میداشت
چه شعر ها که از بد شب میگفت
گویاتر از زبان من گنگ
آری
شب موقع بدیست
هر شب تمام ما
با چشم های زل زده میبینیم
عفریت مرگ را
کابوس آشنای شب کودکان شهر
هر شب لباس واقعه میپوشد
اینجا
هر شب خامشانه به خود گفته ایم :
شاید این شام،شام آخر ما باشد
اینجا
هر شب خامشانه به خود گفته ایم :
امشب در خانه های خاکی خواب آلود
جیغ کدام مادر بیدار است
که در گلو نیامده میخشکد
اینجا گاهی سر بریده ی مردی را
تنها
باید ز بام دور بیاریم
تا در میان گور بخوابانیم
یا سنگ و خاک و آهن خونین را
وقتی به چنگ و ناخن خود میکنیم
در زیر خاک گل شده میبینیم
زن روی چرخ کوچک خیاطی خاموش مانده است
اینجا سپور هر صبح
خاکستر عزیز کسی را همراه میبرد
اینجا برای ماندن
حتی هوا کم است
اینجا خبر همیشه فراوان است
اخبار بارهای گل و سنگ
بر قلبهای کوچک
در گورهای تنگ
اما
من از درون سینه خبر دارم
ار خانه های خونین
از قصه ی عروسک خون آلود
از انفجار مغز سری کوچک
بر بالشی که مملو رویاهاست
رویای کودکانه ی شیرین
از آن شب سیاه
آن شب ک در غبار
مردی به روی جوی خیابان خم بود
با چشم های سرخ و هراسان
دنبال دست دیگر خود میگشت
باور کنید
من با دو چشم مات خود دیدم
که کودکی ز ترس خطر تند میدوید
اما سری نداشت
لختی دگر به روی زمین غلتید
و ساعتی دگر
مردی خمیده پشت و شتابان
سر را به ترک بند دوچرخه سوی مزار کودک خود می برد
چیزی درون سینه اون کم بود......
اما این شانه های گرد گرفته
چه ساده و صبور
وقت وقوع فاجعه میلرزند
اینان هر چند بشکسته زانوان و کمرهاشان
استاده اند فاتح و نستوه
بی هیچ خانمان.
باری این حرفهای داغ دلم را
دیوار هم توان شنیدن نداشته است.
آیا تو را توان شنیدن است؟
دیوار!
دیوار سرد سنگی سیار!
آیا رواست که مرده بمانی
در بند آنکه زنده بمانی؟
نه!
باید گلوی مادر خود را از بانگ رود رود بسوزانیم
تا بانگ رود رود نخشکیده است
باید سلاح تیزتری برداشت
دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست....













 

nrg14868

Registered User
تاریخ عضویت
25 آگوست 2008
نوشته‌ها
57
لایک‌ها
1
حسرت همیشگی



حرفهای ما هنوز ناتمام...

تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی !


پیش از آنکه با خبر شوی

لحظه ی عظیمت تو ناگزیر می شود



آی...

ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!
 
بالا