Eddiy
Registered User
- تاریخ عضویت
- 20 جولای 2013
- نوشتهها
- 584
- لایکها
- 505
مجمع الجزایر ژاپن با اینکه از نظر وسعت کشور کوچکی است، اما از موقعیت استراتژیک و مهمی برخوردار است، مجاورت آن با روسیه، از مهمترین عناصر جغرافیای ـ سیاسی ژاپن به ویژه پس از جنگ دوم جهانی است. از طرف دیگر این کشور بر سر راه کوتاهترین و مهمترین خطوط مواصلاتی بین آمریکای شمالی و خاور آسیا در اقیانوس آرام قرار گرفتهاست و کشتیهایی که از سواحل غربی ایالات متحده به مقصد چین، هنگ کنگ، و کشورهای جنوب شرقی آسیا حرکت میکنند، معمولاً در بنادر آن پهلو میگیرند. به این جهت، ژاپن حائلی است بین اقیانوس آرام و کشورهای روسیه و چین. گرچه گفته میشود که نخستین انسانها بیش از ده هزار سال قبل در شبه جزیره ژاپن سکونت داشتهاند اما خاســـتگاه واقعی مردمان امروز ژاپن هنـوز ناشنــــاختهاست. آغاز تاریخ ژاپن، با مردمانی از نژاد آینو و مغول به سدههای پیش از میلاد مسیح بازمیگردد و از آن زمان تاکنون تنها یک سلسله امپراتوری بر این سرزمین فرمانروایی کردهاست. بطور کلی میتوان تاریخ ژاپن را به چهار دوره تقسیم کرد:
دوران کهن
حکومتی متمرکز بر امپراتور، بین قرنهای چهارم و هفتم با پایتختی که در استان امروزی نارا قرار داشته، بسط و توسعه یافت: آغاز بهار سال ۶۶۰ پیش از میلاد، همزمان بود با مراسم تاج گذاری امپراتور جیمو تنو در یاماتو (استان کنونی نارا). او نخستین امپراتور ژاپن بود، مورخان آن را آغاز امپراتوری ژاپن میدانند. در این دوره آئین بودائی در این سرزمین رخنه کرد و به سرعت انتشار یافت. اصلیترین عامل پیشرفت آن تبلیغات غیر آزارنده و مسالمت آمیز، پرهیزکاری و اطاعت و انقیاد نسبت به حکومت بود. همزمان با به سلطنت رسیدن امپراتریس سویکو، نایب السلطنه او موسوم به امیر «شوتوکو_تیشی» که مدت ۲۹ سال (۶۲۱ـ۵۹۲م) زمامدار واقعی ژاپن بود، کوشش بسیاری در ترویج آیین بودا انجام داد و به دستور وی معابد بسیاری در سرتاسر ژاپن ساخته شد. کوشش او در این زمینه بحدی بود که به او لقب «آشوکای ژاپن» دادند.
در سال ۶۴۵ میلادی شورش عظیمی در ژاپن رخ داد که در تاریخ این کشور بنام −اصلاح بزرگ− از آن یاد میشود، دو تن از شورشیان به نام «باسامی کامتاری» و «امیر ناکا» قدرت را قبضه کردند و سرانجام ناکا تحت عنوان «سلطان تنجی» به سلطنت رسید و عامل ایجاد وحدت در سراسر کشور گردید. وی بر خلاف گذشته که امپراتور فقط ریاست قبایل را بر عهده داشت حکومت را مرکزیت قدرت کشور گردانید و این قدرت تتالیته را در سراسر امپراتوری برقرار کرد. به حکم وی حکام ایالات و ولایات موظف به پرداخت خراج سالانه شدند. بدین ترتیب دوره سیاسی تاریخ ژاپن سپری گردید ودوره امپراتوری، آغاز شد.
دوران امپراتوری (اشراف سالاری)
فرهنگ بودایی با نفوذ قوی چین در قرن هشتم رشد و شکوفایی یافت. سپس پایتخت به شهر کنونی کیوتو یعنی جایی که قواعد اشراف سالاری در مدتی مدید در آن تداوم داشت انتقال یافت. افسانه گنجی (The Tale of Genji)، که گفته میشود کهن ترین رمان جهان است در این محدوده زمانی نگاشته شدهاست: سلطان تنجی را باید بنیادگذار این دوره ژاپن دانست. وی امپراتوری بسیار مقتدر بود، شهر کیوتو پایتخت ژاپن، در دوره امپراتوری او به عظمت رسید. همچنین برخی از پادشاهان این دوره بعلت گرایش به آئین بودا و تعصب در این دین دست از زندگی مجلل و اشرافی خود برداشتند.
در این دوره همزمان با قدرت گرفتن کشور چین، فرهنگ و هنر این کشور نفوذ بسیاری در ژاپن پیدا کرد. ژاپن در این دوره بسرعت رو به ترقی نهاد. تمول بسیار موجب فساد و هرج و مرج گردید. بیعدالتی، دزدی و راهزنی افزایش یافت. خاندانهای بزرگ نیز، امپراتوری را آلت دست خود کردند و علناً قدرت از امپراتور خلع گردید. به این ترتیب حکومت امپراتوری جای خود را به «حکومت شوگونی» داد.
دوران شگونها
طبقه جنگجویان (ساموراییها) به تدریج نیرومند شد و حدوداً در پایان سده دوازدهم به قدرت رسید. توکوگاواـشوگوناته با پایتخت خود در ادو (توکیوی کنونی) در اوایل قرن هفدهـــم بنیاد نهاده شد که منـــجر به سالهای طولانی منازعه و درگیری و سرنگونی ****های متعدد شد. حـکومت ادو سیاست انزوای ملــــی را به منظور محدودیت روابط با کشورهای خارجی اختیار نمود. ورود «ناخدا پری» به ژاپن در سال ۱۸۵۳ به نحوی موثر سیاست درهای بسته را خاتمه داد: سده دوازدهم همزمان بود با آغاز دوره ملوک الطوایفی در ژاپن. همزمان امپراتوری رو به افول نهاد و شگونها (لقب موروثی دیکتاتورهای نظامی ژاپن که از ۱۱۹۲ تا ۱۸۶۷م به رغم وجود امپراتور عملاً بر آن کشور حکومت میکردند) که به معنی سردار یا سرداران است تا نیمه اول سده نوزدهم حکومت مستبدانه خود را بر ژاپن ادامه دادند. اولین شُگون یورتومو بود. پس از وی خاندان هوجو قدرت را در دست گرفتند. خاندان هوجو در جدال بر سر قدرت، حاکمیت را به خاندان «آشیکاکا» واگذار کرد. در سال ۱۵۷۳م گروهی به ***** سه فرد ناشناس که ویل دورانت آنان را بعنوان دزدان دریایی یاد کرده، خاندان آشیکاکا را برانداختند. نام یکی از سه تن که موفق شد حکومت شوگونی را تشکیل دهد، توکوگاوا_ یاسو بود. حکومت پر قدرت آنان تا سال ۱۸۶۸ ادامه داشت. در این دوره آیین مسیحی در ژاپن اشاعه پیدا کرد و مورد استقبال بسیاری از مردم قرار گرفت. نارضایتی و اعتراضات مردم نسبت به حکومت در این دوران باعث شد خاندان توکوکاوا که عامل این ناآرامیها را تحریک بیگانگان مسیحی میدانست، دست به قلع و قمع آنها بزند و دروازههای مملکت را بروی پرتغالیها ببندد و ژاپن به بیش از دو قرن انزوای خود خواسته فرو رفت. خاندان توکوکاوا در سده نوزده میلادی نفوذ وقدرت خود را در ژاپن از دست داد. سرانجام تحولات با ورود آمریکایی ها به ژاپن روند دیگری پیدا کرد. در سال ۱۸۵۴م دریادار پری با ده کشتی توپدار به آبهای ژاپن وارد شد و به دولت امپراتوری پیغام داد باید بنادر خود را بگشایند و با آنان روابط سیاسی بر قرار کنند. حکومت شگونی ژاپن که در نیروی دریایی خود توان مقابله را ندید، سرانجام مجبور به امضای «معاهده کاناکاوا» شد(این اولین معاهده ژاپن با یک کشور خارجی بود). ورود خارجیها و انقلاب ۱۸۶۸(معروف به انقلاب میجی) مردم ژاپن را از خواب انزوا بدر آورد.
دوران مدرن
با استعفای شوگون از قدرت در سال ۱۸۶۷ (معروف به دوره بازگشت میجی) قدرت مجدداً به امپراتور انتقال یافت. با از سرگیری اداره امور حکومتی، دولت جدید ذیل «امپراتور میجی» سیاست گذاریهای غربگرایانه، از جمله بنیاد نهادن سیستم کابینهای، تدوین قانون اساسی، اصلاح سیستم حکومت محلی و سامانه آموزشی نوین را ترویج داد. فرهنگ غربی ذیل سیاست بهبود رفاه ملی و قدرت نظامی فعالانه رواج یافت: وی پایتخت را از کیوتو به توکیو (که به معنای پایتخت شرقی است) انتقال داد. در دوره امپراتوری او (که تا سال ۱۹۱۲ ادامه داشت و دوره میجی خوانده میشود)، اصلاحات بسیاری در ساختار اداری، حکومتی و نظامی صورت گرفت. چنان که در آغاز قرن بیستم ژاپن به سرعت صنعتی گردید و در آستانه تبدیل به قدرتی جهانی بود. پس از مرگ امپراتور میجی در ۱۹۱۲، امپراتوری ژاپن به قدرتی سلطهجو در منطقه تبدیل گشت و بعد از مجادله بر سر کره توانست چین را در جنگ نخست چین و ژاپن، شکست دهد(۱۸۹۴ تا ۱۸۹۵) و پورت آرتور و تایوان را به تصرف خود درآورد. از طرف دیگر با غلبه بر روسیه در زمین و دریا (۱۹۰۴ تا ۱۹۰۵) اروپا را شگفت زده کرد(این شکست موجب انقلاب ۱۹۰۵م روسیه گردید). در ۱۹۱۴، ژاپن تا اندازهای به این دلیل که در مقام قدرت جهانی بزرگی پذیرفته شود بر ضد آلمان وارد جنگ جهانی اول شد. در این زمان افکار عمومی در ژاپن از لحاظ عقیده سیاسی به دو گروه تقسیم میشد: عدهای که آزادیخواه بودند و به هیچوجه میل نداشتند که کشورشان با نیروی نظامی و قوه قهریه به اشغال ممالک دیگر بپردازد، و دسته دومی که معتقد بودند که جزایر ژاپن برای ملت پیشرفته و مترقی ژاپن کافی نیست، بلکه باید با تسخیر سرزمینهای دیگر بر وسعت ژاپن افزود. با این حال، ژاپن به غیر از چند جزیره متعلق به آلمان در اقیانوس آرام، چیز زیادی به دست نیاورد و با سرخوردگی دریافت که قدرتهای بزرگ ظاهراً با این کشور به صورت همتراز رفتار نمیکنند. پس از جنگ جهانی اول و شکست آلمان ژاپنیها برای صنعتی شدن و تبدیل به یک ابرقدرت منطقهای تلاش زیادی را مصروف داشتند و با گرفتن دانش فنی از آلمان، و دیگر کشورهای اروپایی به سرعت تبدیل به یک قدرت منطقهای از لحاظ اقتصادی، نظامی گردید. بحران اقتصادی و فروپاشی تجارت جهانی در ۱۹۲۹م که تجارت ابریشم ژاپن را دستخوش فنا کرده بود بنفع طرفداران قدرت نظامی تمام گردید. ژاپنیها دو سال بعد ۱۹۳۱م منچوری چین را اشغال کردند. آنها در ۱۹۳۹م به هندوچین تاختند. و بر این خطه دست یافتند، در ۱۹۴۱م که دو سال از جنگ جهانی دوم میگذشت، دولتهای آلمان، ایتالیا و ژاپن متحد شدند تا نیروهای خود را علیه متفقین به کار اندازند. ژاپن بدون اعلام قبلی به پرل هاربر در هاوایی حمله کرد و خسارت شدیدی به آمریکا وارد ساخت. این اقدام ژاپن موجب گردید تا ایالات متحده با تمام نیروی خود وارد جنگ گردد. ژاپنیها بعد از پرل هاربر به اندونزی و سنگاپور حمله کردند و پیروزیهای درخشانی بدست آوردند، اما نتایج جنگ در اروپا به ضرر متحدین تمام شد و آلمان هیتلری در ۱۹۴۵م سقوط کرد. پیشرفت پرشتاب نظامی ژاپن در سرتاسر شمال شرق آسیا و اقیانوس آرام متوقف شد و ایالات متحده با توافق شوروی سابق با پرتاب دو بمب اتمی در شهرهای هیروشیما و ناگازاکی، ژاپن را وادار به تسلیم کرد. و به این ترتیب برای ژاپن، جنگ دوم جهانی با شکستی فاجعه آمیز و وحشت جنگ اتمی به پایان رسید. دولت ژاپن به دستور امپراتور هیروهیتو در ۱۴ اوت ۱۹۴۵م بدون قید و شرط، تسلیم متفقین شد و تمامی متصرفات خود در اقیانوس آرام از جمله کشور کره را از دست داد. ژاپن در جریان جنگ جهانی دوم صدمات فراوانی دید و در اواخر جنگ به چنان وضعی دچار شد که بسیاری از تحلیلگران در توصیف آن، عبارت «به کلی ویران شده» را به کار بردند.
جنگ از مردم ژاپن بیش از دو میلیون قربانی گرفت، حدود چهل درصد شهرهای آن به ویرانه مبدل گردید. تاسیسات صنعتی و تولیدی تخریب و نابود شد، مزارع سوخت، سررشته کشت و زرع و کار و تولید از هم گسیخت، اقتصاد کشور فلج شد و سرانجام چیزی جز سرزمینی ویران و مردمی بیکار و گرسنه بر جای نماند. با این همه مردم ژاپن، خیلی زود بر بهت و گیجی خود فایق آمدند و شروع به خودسازی و نوسازی کشور کردند. از آنجا که بلافاصله پس از جنگ در قانون اساسی خود به صلحدوستی و مجاهدت در راه حفظ و استقرار صلحی پایذار و جهانی تاکید ورزیدند، ارتش را به کلی منحل کردند. لذا افراد نظامی نیز به سایر مردم پیوستند، و به سازندگی کشوری مشغول شدند که از لحاظ منابع طبیعی، یکی از فقیرترین کشورهای جهان است.[۴۵] اشغال کشور از سوی متفقین (۱۹۴۵ تا ۱۹۵۲)**** سیاسی کشور را تبدیل به نظامی دموکراتیک کرد و همچنین احیای شگفت انگیز اقتصادی را بر اساس سیاست فعال صادرات آغاز ساخت. آیین شینتوـ که با ملی گرایی افراطی همسان شده بود ـ به صورت دین رسمی کنار گذاشته شد و در همین خلال جریانی به نام نهضت آموزش پدید آمد که طی آن کشور، گروهی از افراد مستعد را به منظور کسب و آموزش تخصص راهی کشورهای پیشرفته جهان ساخت. ژاپن بعد از جنگ به اشغال نیروهای نظامی ایالات متحده درآمد و این کشور در تربیت جوانان ژاپنی تلاش فراوانی نمود. دو سال بعد از جنگ جهانی دوم در ۱۹۴۷م قانون اساسی ژاپن به تصویب رسید.
ژاپن پس از رهایی از جنگ، سیاست مسالمت آمیز در پیش گرفت و در ۱۹۵۶م به عضویت سازمان ملل متحد درآمد. اقتصاد این کشور بار دیگر تنها چند سال پس از پایان جنگ و در دهه ۱۹۶۰م با رشد متوسط ۱۰٪ در سال به بالاترین نرخ رشد اقتصادی در بین تمامی کشورهای درگیر جنگ رسید. و این کشور به یکی از بزرگترین قدرتهای اقتصادی جهان تبدیل گردید و در عرصه فناوری پیشتاز شد. در ۱۹۸۸ ژاپن با پیشی گرفتن از آمریکا تبدیل به بزرگ ترین کشور تامین کننده اعتبار در جهان شد. هم اکنون نیز ژاپن دارای سومین اقتصاد برتر جهان بعد از آمریکا و چین میباشد. در ۸ ژانویه ۱۹۸۹ یک روز پس از مرگ امپراتور هیروهیتو، آکیهیتو پسر او جانشین وی شد. عرصه سیاست ژاپن تحت سلطه لیبرال دموکراتها است، که به رغم رسواییهای مالی از ۱۹۵۵ قدرت را در دست دارند. احمد بیرشک پژوهشگر تاریخ علم و مترجم کتاب شناخت ژاپن معتقد است مطالعه این کتاب برای سیاستمداران ایرانی برای الگوبرداری از پیشرفت ژاپن بعد از ویرانی های جنگ جهانی دوم مفید است.
منبع: ویکیپدیا
دوران کهن
حکومتی متمرکز بر امپراتور، بین قرنهای چهارم و هفتم با پایتختی که در استان امروزی نارا قرار داشته، بسط و توسعه یافت: آغاز بهار سال ۶۶۰ پیش از میلاد، همزمان بود با مراسم تاج گذاری امپراتور جیمو تنو در یاماتو (استان کنونی نارا). او نخستین امپراتور ژاپن بود، مورخان آن را آغاز امپراتوری ژاپن میدانند. در این دوره آئین بودائی در این سرزمین رخنه کرد و به سرعت انتشار یافت. اصلیترین عامل پیشرفت آن تبلیغات غیر آزارنده و مسالمت آمیز، پرهیزکاری و اطاعت و انقیاد نسبت به حکومت بود. همزمان با به سلطنت رسیدن امپراتریس سویکو، نایب السلطنه او موسوم به امیر «شوتوکو_تیشی» که مدت ۲۹ سال (۶۲۱ـ۵۹۲م) زمامدار واقعی ژاپن بود، کوشش بسیاری در ترویج آیین بودا انجام داد و به دستور وی معابد بسیاری در سرتاسر ژاپن ساخته شد. کوشش او در این زمینه بحدی بود که به او لقب «آشوکای ژاپن» دادند.
در سال ۶۴۵ میلادی شورش عظیمی در ژاپن رخ داد که در تاریخ این کشور بنام −اصلاح بزرگ− از آن یاد میشود، دو تن از شورشیان به نام «باسامی کامتاری» و «امیر ناکا» قدرت را قبضه کردند و سرانجام ناکا تحت عنوان «سلطان تنجی» به سلطنت رسید و عامل ایجاد وحدت در سراسر کشور گردید. وی بر خلاف گذشته که امپراتور فقط ریاست قبایل را بر عهده داشت حکومت را مرکزیت قدرت کشور گردانید و این قدرت تتالیته را در سراسر امپراتوری برقرار کرد. به حکم وی حکام ایالات و ولایات موظف به پرداخت خراج سالانه شدند. بدین ترتیب دوره سیاسی تاریخ ژاپن سپری گردید ودوره امپراتوری، آغاز شد.
دوران امپراتوری (اشراف سالاری)
فرهنگ بودایی با نفوذ قوی چین در قرن هشتم رشد و شکوفایی یافت. سپس پایتخت به شهر کنونی کیوتو یعنی جایی که قواعد اشراف سالاری در مدتی مدید در آن تداوم داشت انتقال یافت. افسانه گنجی (The Tale of Genji)، که گفته میشود کهن ترین رمان جهان است در این محدوده زمانی نگاشته شدهاست: سلطان تنجی را باید بنیادگذار این دوره ژاپن دانست. وی امپراتوری بسیار مقتدر بود، شهر کیوتو پایتخت ژاپن، در دوره امپراتوری او به عظمت رسید. همچنین برخی از پادشاهان این دوره بعلت گرایش به آئین بودا و تعصب در این دین دست از زندگی مجلل و اشرافی خود برداشتند.
در این دوره همزمان با قدرت گرفتن کشور چین، فرهنگ و هنر این کشور نفوذ بسیاری در ژاپن پیدا کرد. ژاپن در این دوره بسرعت رو به ترقی نهاد. تمول بسیار موجب فساد و هرج و مرج گردید. بیعدالتی، دزدی و راهزنی افزایش یافت. خاندانهای بزرگ نیز، امپراتوری را آلت دست خود کردند و علناً قدرت از امپراتور خلع گردید. به این ترتیب حکومت امپراتوری جای خود را به «حکومت شوگونی» داد.
دوران شگونها
طبقه جنگجویان (ساموراییها) به تدریج نیرومند شد و حدوداً در پایان سده دوازدهم به قدرت رسید. توکوگاواـشوگوناته با پایتخت خود در ادو (توکیوی کنونی) در اوایل قرن هفدهـــم بنیاد نهاده شد که منـــجر به سالهای طولانی منازعه و درگیری و سرنگونی ****های متعدد شد. حـکومت ادو سیاست انزوای ملــــی را به منظور محدودیت روابط با کشورهای خارجی اختیار نمود. ورود «ناخدا پری» به ژاپن در سال ۱۸۵۳ به نحوی موثر سیاست درهای بسته را خاتمه داد: سده دوازدهم همزمان بود با آغاز دوره ملوک الطوایفی در ژاپن. همزمان امپراتوری رو به افول نهاد و شگونها (لقب موروثی دیکتاتورهای نظامی ژاپن که از ۱۱۹۲ تا ۱۸۶۷م به رغم وجود امپراتور عملاً بر آن کشور حکومت میکردند) که به معنی سردار یا سرداران است تا نیمه اول سده نوزدهم حکومت مستبدانه خود را بر ژاپن ادامه دادند. اولین شُگون یورتومو بود. پس از وی خاندان هوجو قدرت را در دست گرفتند. خاندان هوجو در جدال بر سر قدرت، حاکمیت را به خاندان «آشیکاکا» واگذار کرد. در سال ۱۵۷۳م گروهی به ***** سه فرد ناشناس که ویل دورانت آنان را بعنوان دزدان دریایی یاد کرده، خاندان آشیکاکا را برانداختند. نام یکی از سه تن که موفق شد حکومت شوگونی را تشکیل دهد، توکوگاوا_ یاسو بود. حکومت پر قدرت آنان تا سال ۱۸۶۸ ادامه داشت. در این دوره آیین مسیحی در ژاپن اشاعه پیدا کرد و مورد استقبال بسیاری از مردم قرار گرفت. نارضایتی و اعتراضات مردم نسبت به حکومت در این دوران باعث شد خاندان توکوکاوا که عامل این ناآرامیها را تحریک بیگانگان مسیحی میدانست، دست به قلع و قمع آنها بزند و دروازههای مملکت را بروی پرتغالیها ببندد و ژاپن به بیش از دو قرن انزوای خود خواسته فرو رفت. خاندان توکوکاوا در سده نوزده میلادی نفوذ وقدرت خود را در ژاپن از دست داد. سرانجام تحولات با ورود آمریکایی ها به ژاپن روند دیگری پیدا کرد. در سال ۱۸۵۴م دریادار پری با ده کشتی توپدار به آبهای ژاپن وارد شد و به دولت امپراتوری پیغام داد باید بنادر خود را بگشایند و با آنان روابط سیاسی بر قرار کنند. حکومت شگونی ژاپن که در نیروی دریایی خود توان مقابله را ندید، سرانجام مجبور به امضای «معاهده کاناکاوا» شد(این اولین معاهده ژاپن با یک کشور خارجی بود). ورود خارجیها و انقلاب ۱۸۶۸(معروف به انقلاب میجی) مردم ژاپن را از خواب انزوا بدر آورد.
دوران مدرن
با استعفای شوگون از قدرت در سال ۱۸۶۷ (معروف به دوره بازگشت میجی) قدرت مجدداً به امپراتور انتقال یافت. با از سرگیری اداره امور حکومتی، دولت جدید ذیل «امپراتور میجی» سیاست گذاریهای غربگرایانه، از جمله بنیاد نهادن سیستم کابینهای، تدوین قانون اساسی، اصلاح سیستم حکومت محلی و سامانه آموزشی نوین را ترویج داد. فرهنگ غربی ذیل سیاست بهبود رفاه ملی و قدرت نظامی فعالانه رواج یافت: وی پایتخت را از کیوتو به توکیو (که به معنای پایتخت شرقی است) انتقال داد. در دوره امپراتوری او (که تا سال ۱۹۱۲ ادامه داشت و دوره میجی خوانده میشود)، اصلاحات بسیاری در ساختار اداری، حکومتی و نظامی صورت گرفت. چنان که در آغاز قرن بیستم ژاپن به سرعت صنعتی گردید و در آستانه تبدیل به قدرتی جهانی بود. پس از مرگ امپراتور میجی در ۱۹۱۲، امپراتوری ژاپن به قدرتی سلطهجو در منطقه تبدیل گشت و بعد از مجادله بر سر کره توانست چین را در جنگ نخست چین و ژاپن، شکست دهد(۱۸۹۴ تا ۱۸۹۵) و پورت آرتور و تایوان را به تصرف خود درآورد. از طرف دیگر با غلبه بر روسیه در زمین و دریا (۱۹۰۴ تا ۱۹۰۵) اروپا را شگفت زده کرد(این شکست موجب انقلاب ۱۹۰۵م روسیه گردید). در ۱۹۱۴، ژاپن تا اندازهای به این دلیل که در مقام قدرت جهانی بزرگی پذیرفته شود بر ضد آلمان وارد جنگ جهانی اول شد. در این زمان افکار عمومی در ژاپن از لحاظ عقیده سیاسی به دو گروه تقسیم میشد: عدهای که آزادیخواه بودند و به هیچوجه میل نداشتند که کشورشان با نیروی نظامی و قوه قهریه به اشغال ممالک دیگر بپردازد، و دسته دومی که معتقد بودند که جزایر ژاپن برای ملت پیشرفته و مترقی ژاپن کافی نیست، بلکه باید با تسخیر سرزمینهای دیگر بر وسعت ژاپن افزود. با این حال، ژاپن به غیر از چند جزیره متعلق به آلمان در اقیانوس آرام، چیز زیادی به دست نیاورد و با سرخوردگی دریافت که قدرتهای بزرگ ظاهراً با این کشور به صورت همتراز رفتار نمیکنند. پس از جنگ جهانی اول و شکست آلمان ژاپنیها برای صنعتی شدن و تبدیل به یک ابرقدرت منطقهای تلاش زیادی را مصروف داشتند و با گرفتن دانش فنی از آلمان، و دیگر کشورهای اروپایی به سرعت تبدیل به یک قدرت منطقهای از لحاظ اقتصادی، نظامی گردید. بحران اقتصادی و فروپاشی تجارت جهانی در ۱۹۲۹م که تجارت ابریشم ژاپن را دستخوش فنا کرده بود بنفع طرفداران قدرت نظامی تمام گردید. ژاپنیها دو سال بعد ۱۹۳۱م منچوری چین را اشغال کردند. آنها در ۱۹۳۹م به هندوچین تاختند. و بر این خطه دست یافتند، در ۱۹۴۱م که دو سال از جنگ جهانی دوم میگذشت، دولتهای آلمان، ایتالیا و ژاپن متحد شدند تا نیروهای خود را علیه متفقین به کار اندازند. ژاپن بدون اعلام قبلی به پرل هاربر در هاوایی حمله کرد و خسارت شدیدی به آمریکا وارد ساخت. این اقدام ژاپن موجب گردید تا ایالات متحده با تمام نیروی خود وارد جنگ گردد. ژاپنیها بعد از پرل هاربر به اندونزی و سنگاپور حمله کردند و پیروزیهای درخشانی بدست آوردند، اما نتایج جنگ در اروپا به ضرر متحدین تمام شد و آلمان هیتلری در ۱۹۴۵م سقوط کرد. پیشرفت پرشتاب نظامی ژاپن در سرتاسر شمال شرق آسیا و اقیانوس آرام متوقف شد و ایالات متحده با توافق شوروی سابق با پرتاب دو بمب اتمی در شهرهای هیروشیما و ناگازاکی، ژاپن را وادار به تسلیم کرد. و به این ترتیب برای ژاپن، جنگ دوم جهانی با شکستی فاجعه آمیز و وحشت جنگ اتمی به پایان رسید. دولت ژاپن به دستور امپراتور هیروهیتو در ۱۴ اوت ۱۹۴۵م بدون قید و شرط، تسلیم متفقین شد و تمامی متصرفات خود در اقیانوس آرام از جمله کشور کره را از دست داد. ژاپن در جریان جنگ جهانی دوم صدمات فراوانی دید و در اواخر جنگ به چنان وضعی دچار شد که بسیاری از تحلیلگران در توصیف آن، عبارت «به کلی ویران شده» را به کار بردند.
جنگ از مردم ژاپن بیش از دو میلیون قربانی گرفت، حدود چهل درصد شهرهای آن به ویرانه مبدل گردید. تاسیسات صنعتی و تولیدی تخریب و نابود شد، مزارع سوخت، سررشته کشت و زرع و کار و تولید از هم گسیخت، اقتصاد کشور فلج شد و سرانجام چیزی جز سرزمینی ویران و مردمی بیکار و گرسنه بر جای نماند. با این همه مردم ژاپن، خیلی زود بر بهت و گیجی خود فایق آمدند و شروع به خودسازی و نوسازی کشور کردند. از آنجا که بلافاصله پس از جنگ در قانون اساسی خود به صلحدوستی و مجاهدت در راه حفظ و استقرار صلحی پایذار و جهانی تاکید ورزیدند، ارتش را به کلی منحل کردند. لذا افراد نظامی نیز به سایر مردم پیوستند، و به سازندگی کشوری مشغول شدند که از لحاظ منابع طبیعی، یکی از فقیرترین کشورهای جهان است.[۴۵] اشغال کشور از سوی متفقین (۱۹۴۵ تا ۱۹۵۲)**** سیاسی کشور را تبدیل به نظامی دموکراتیک کرد و همچنین احیای شگفت انگیز اقتصادی را بر اساس سیاست فعال صادرات آغاز ساخت. آیین شینتوـ که با ملی گرایی افراطی همسان شده بود ـ به صورت دین رسمی کنار گذاشته شد و در همین خلال جریانی به نام نهضت آموزش پدید آمد که طی آن کشور، گروهی از افراد مستعد را به منظور کسب و آموزش تخصص راهی کشورهای پیشرفته جهان ساخت. ژاپن بعد از جنگ به اشغال نیروهای نظامی ایالات متحده درآمد و این کشور در تربیت جوانان ژاپنی تلاش فراوانی نمود. دو سال بعد از جنگ جهانی دوم در ۱۹۴۷م قانون اساسی ژاپن به تصویب رسید.
ژاپن پس از رهایی از جنگ، سیاست مسالمت آمیز در پیش گرفت و در ۱۹۵۶م به عضویت سازمان ملل متحد درآمد. اقتصاد این کشور بار دیگر تنها چند سال پس از پایان جنگ و در دهه ۱۹۶۰م با رشد متوسط ۱۰٪ در سال به بالاترین نرخ رشد اقتصادی در بین تمامی کشورهای درگیر جنگ رسید. و این کشور به یکی از بزرگترین قدرتهای اقتصادی جهان تبدیل گردید و در عرصه فناوری پیشتاز شد. در ۱۹۸۸ ژاپن با پیشی گرفتن از آمریکا تبدیل به بزرگ ترین کشور تامین کننده اعتبار در جهان شد. هم اکنون نیز ژاپن دارای سومین اقتصاد برتر جهان بعد از آمریکا و چین میباشد. در ۸ ژانویه ۱۹۸۹ یک روز پس از مرگ امپراتور هیروهیتو، آکیهیتو پسر او جانشین وی شد. عرصه سیاست ژاپن تحت سلطه لیبرال دموکراتها است، که به رغم رسواییهای مالی از ۱۹۵۵ قدرت را در دست دارند. احمد بیرشک پژوهشگر تاریخ علم و مترجم کتاب شناخت ژاپن معتقد است مطالعه این کتاب برای سیاستمداران ایرانی برای الگوبرداری از پیشرفت ژاپن بعد از ویرانی های جنگ جهانی دوم مفید است.
منبع: ویکیپدیا