• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

خاقانی شروانی شاعر صبح

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
خب مشخصه اینجا باید چه کنیم . حیفم اومد "شاعر صبح" این پیر چربدست ه شاعری , توی پی تی تاپیکی برای خودش نداشته باشه . خب هدف ما اینجا چیه؟ بررسی / معرفی / حرف و حدیث و هر چیزی که به خاقانی و شعرش مربوط باشه .تا جایی که من میدونم به طور کلی توی نت چیز شاخی از خاقانی پیدا نمیشه مگر یه سری مطلب که بیشترش برگرفته از "تاریخ ادبیات صفا" ست . قصد داریم اینجا رو با منابع مختلفی که در دسترس هست پوشش بدیم و از همه مهمتر اینکه تا جایی که ممکنه از بحث "خیلی تخصصی" پرهیز کنیم چون برای اون کار منابع به قدر کافی در دسترس علاقه مندش هست . البته برای شناخت شعر ناب خاقانی مطمئنا باید با فن شعر و کلآ صناعات ادبی آشنا بود اما سعی می کنیم که تا جایی به این فنون بپردازیم که حوصله ی مخاطبین بخش ادبیات و شعر دوستان سر نره . اینجا سعی بر این هست که بتونیم ویژگی های محسوس و برجسته ی شعر و شاعری "حسان العجم" رو - در حدی که مخاطب عام ادبیات رو جذب کنه - داشته باشیم

البته انتظار ندارم که اینجا خیلی شلوغ بشه چون خاقانی شاعر خاصی ه . زبان و بیانش شکلی داره که خیلی مورد توجه عموم نیست اما بحث دل "جای دیگر نشیند" . اصلا دکتر شمیسا بهتر تونسته حق مطلب رو بگه :

دیوان خاقانی دیوانی ست که کسی جز به اجبار (مثلا فرمان استاد و بیم امتحان) به سراغ آن نمی رود اما اگر کسی با آن مانوس شد دیگر مزه ی حلاوت آن را تا جان در بدن دارد فراموش نخواهد کرد . خاقانی شاعری ست که من از سر شیفتگی بارها روزهای زندگی او را پیش خود مجسم کرده ام . مردی با وقار که در زمستان های سرد شروان آنچنان باشکوه از آفتاب و آتش سخن گفته است ...

سبک شناسی شعر : دکتر سیروس شمیسا


به امید خدا و تشکر از مدیریت بخش ادبیات "ساغر" عزیز شروع میکنیم
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
مختصر و مفید :
  • نام کامل: افضل الدین بدیل بن علی نجار خاقانی شروانی
  • تولد : 520
  • فوت : 595
  • محل تولد : شروان
  • محل وفات: تبریز
  • آثار : دیوان شعر - مثنوی تحفه العراقین - منشات - مثنوی ختم الغرائب
  • اتفاقات مهم ه زندگی : مرگ فرزندش رشیدالدین - مرگ عمویش کافی الدین عمر - 8 ماه زندانی شدن و ...
  • تخلص : [در آغاز] حقایقی - [بعد از رفتن به خدمت خاقان اکبر شروانشاه] خاقانی
  • استاد : ابوالعلا گنجه ای
  • شاعر الهام بخش : سنایی
  • شاعران هم دوره : نظامی - مجیر بیلقانی - فلکی شروانی - رشید وطواط و ...
عقده ی حقارت :

مفاخره . مفاخره . مفاخره . فخر فروشی . خود ستایی . تکبر ه حرفه ای . نگاه از بالا به پایین و توهین از موتیف ها و موضوعات کلیدی شعرش هستن . تا بخواید توی شعرش بحث خودستایی هست . فکر کنید میون یه قصیده ی مدحی یهو گریز میزنه به اینکه " مدعیان ادعای برابری با شعر من رو دارن اما زکی " یا داره یه شعر عبرت آموز میگه اما یهو یادش می افته که " مالک الملک سخن خاقانیم ..." .اگه بخوایم به این موتیف ه مورد علاقه ی شاعر بپردازیم شاید بتونیم 15 صفحه ی پشت سر هم حرف بزنیم . البته روی این بحث که بخش اعظم زندگی هنری شاعر رو تحت تاثیر قرار داره مطمئنا بیشتر حرف می زنیم

این دو پست به عنوان پست های مقدماتی تاپیک تا سر فرصت بریم سر مسائل بعدی
 

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
قبل از هر چیز ممنون از مانرک عزیز که استارت این تاپیک رو زدند.من هم چند نکته درباره ی خاقانی به یادم اومد که ذکرش خالی از لطف نیست.
4yajuyo.gif


بی تردید هرو قت نام خاقانی میاد نا خودآگاه همه ی ما یاد قصیده ی زیبا و بی بدیل "ایوان مدائن " میافتیم...

خاقانی شاعر پر آوازه ی قرن ششم هجری بود که در اویل عمر خویش به مدح و ثنای درباریان می پرداخت اما در میانه ی زندگی خویش به زهد و پارسایی روی آورد.

با توجه به مضامین پیچیده و ثقیل اشعارش نمیتوان سبک شاعری وی را به طور مطلق عراقی یا خراسانی نامید، ازین رو اساتید اهل فن سبک خاقانی را کاملا منحصر به فرد میدانند.

درباره ی آثار وی: "تحفه العراقین " او در قالب مثنوی بر وزن"مفعول مفاعلن فعولن" سروده شده است و محتوای اشعار این کتاب درباره ی سفر حج خاقانی است.

"منشات خاقانی " نیز اثر دیگر این شاعر میباشد که شامل نامه های وی به دوستان و بزرگان است.
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
قبل از هر چیز ممنون از مانرک عزیز که استارت این تاپیک رو زدند.من هم چند نکته درباره ی خاقانی به یادم اومد که ذکرش خالی از لطف نیست

تشکر فراوان
wavesmile.gif


بی تردید هرو قت نام خاقانی میاد نا خودآگاه همه ی ما یاد قصیده ی زیبا و بی بدیل "ایوان مدائن " میافتیم...

اتفاقا اولین پست ه اصلی تاپیک مال همین ایوان مدائن هست که گفتی که توی پست بعدی ارسالش می کنم

باتوجه به مضامین پیچیده و ثقیل اشعارش نمیتوان سبک شاعری وی را به طور مطلق عراقی یا خراسانی نامید، ازین رو اساتید اهل فن سبک خاقانی را کاملا منحصر به فرد میدانند.

در مورد سبک خاقانی هم ان شالله مفصل حرف می زنیم . درسته .سبکش نه عراقی هست نه خراسانی .مطالبی رو جمع آوری کردم و در پست های بعدی بهش می پردازیم

ممنون از لطفی که داشتی ^_^
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
خب برای شروع از معروف ترین قصیده ی خاقانی و یکی از مشهورترین قصاید کل تاریخ ادبیات این مملکت یعنی قصیده ی "ایوان مدائن" شروع می کنیم . این قصیده در وزن عروضی " مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن" سروده شده که 42 بیت داره . توضیحات تکمیلی از دکتر سید ضیاالدین سجادی به نقل از گزیده ی اشعار خاقانی :

قصیده ی " ایون مدائن " را خاقانی در بازگشت از سفر دوم حج به سال 569 هجری پس از دیدن آن بنای تاریخی و یادآوری از فر و شکوه دیرین ایران و بارگاه ساسانی سروده است . پیش از خاقانی بحتری شاعر عرب در قرن سوم هجری قصیده ی "المدائن" را گفته بود

///

صادق هدایت در "ترانه های خیام" اظهار نظر کرده است که خاقانی این قصیده را با الهام از رباعی خیام " آن قصر که با چرخ همی زن پهلو" ساخته اما حق این است که سرچشمه ی الهام هر دو گوینده , [خود] ایون مدائن است



این هم 39 بیت از اصل قصیده که با اصلاح خودم اینجا قرار می گیره چون متنی که از منبع ه ذکر شده در پایین کادر اسپول گرفتم یه سری اشکال متنی داشت که از روی نسخه ی در دسترسم اصلاح شد .

هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان
ایوان مدائن را آیینه‌ی عبرت دان

یک ره ز ره دجله منزل به مدائن کن
وز دیده دوم دجله بر خاک مدائن ران

خود دجله چنان گرید صد دجله‌ی خون گویی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان

بینی که لب دجله کف چون به دهان آرد
گوئی ز تف آهش لب آبله زد چندان

از آتش حسرت بین بریان جگر دجله
خود آب شنیدستی کاتش کندش بریان

بر دجله‌گری نونو وز دیده زکاتش ده
گرچه لب دریا هست از دجله زکات استان


تا سلسله‌ی ایوان بگسست مدائن را
در سلسله شد دجله، چون سلسله شد پیچان

گه‌گه به زبان اشک آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان

دندانه‌ی هر قصری پندی دهدت نو نو
پند سر دندانه بشنو ز بن دندان

گوید که تو از خاکی، ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه بر مانه و اشکی دو سه هم بفشان

از نوحه‌ی جغد الحق مائیم به درد سر
از دیده گلاب ی کن، درد سر ما بنشان

آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی
جغد است پی بلبل، نوحه است پی الحان

ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما
بر قصر ستم‌کاران گویی چه رسد خذلان


گوئی که نگون کرده است ایوان فلک‌وش را
حکم فلک ه گردان یا حکم فلک گردان [1]

بر دیده‌ی من خندی کاینجا ز چه می‌گرید؟
گریند بر آن دیده کاینجا نشود گریان

نی زال مدائن کم از پیرزن کوفه
نه حجره‌ی تنگ این کمتر ز تنور آن

دانی چه؟ مدائن را با کوفه برابر نه
از سینه تنوری کن وز دیده طلب طوفان

این است همان ایوان کز نقش رخ مردم
خاک در او بودی دیوار نگارستان

این است همان درگه کورا ز شهان بودی
دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان

این است همان صفه کز هیبت او بردی
بر شیر فلک حمله، شیر تن شادروان

پندار همان عهد است از دیده‌ی فکرت بین
در سلسله‌ی درگه، در کوکبه‌ی میدان

از اسب پیاده شو، بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین شه مات شده نعمان [2]

نی نی که چو نعمان بین پیل افکن شاهان را
پیلان شب و روزش کشته به پی دوران

ای بس پشه پیل افکن کافکند به شه پیلی
شطرنجی تقدیرش در ماتگه حرمان

مست است زمین زیرا خورده است بجای می
در کاس سر هرمز خون دل نوشروان

بس پند که بود آنگه بر تاج سرش پیدا
صد پند نوست اکنون در مغز سرش پنهان

کسری و ترنج زر، پرویز و به زرین
بر باد شده یکسر، با خاک شده یکسان

پرویز به هر بزمی زرین تره گستردی
کردی ز بساط زر زرین تره را بستان

پرویز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گو
زرین تره کو بر خوان؟ رو "کم ترکوا" برخوان [3]

گفتی که کجار رفتند آن تاجوران اینک
ز ایشان شکم خاک است آبستن جاویدان

بس دیر همی زاید آبستن خاک آری
دشوار بود زادن، نطفه ستدن آسان

خون دل شیرین است آن می که دهد رزبن
ز آب و گل پرویز است آن خم که نهد دهقان

چندین تن جباران کاین خاک فرو خورده است
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد ز ایشان

از خون دل طفلان سرخاب رخ آمیزد
این زال سپید ابرو وین مام سیه پستان

خاقانی ازین درگه دریوزه‌ی عبرت کن
تا از در تو زین پس دریوزه کند خاقان

امروز گر از سلطان رندی طلبد توشه
فردا ز در رندی توشه طلبد سلطان

گر زاده ره مکه تحفه است به هر شهری
تو زاد مدائن بر تحفه ز پی شروان

این بحر بصیرت بین بی‌شربت ازو مگذر
کز شط چنین بحری لب تشنه شدن نتوان

اخوان که ز راه آیند آرند ره‌آوردی
این قطعه ره‌آورد است از بهر دل اخوان


منبع

خوندن این متن هم برای آشنایی بیشتر بد نیست :


ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما...

دشوارگویی خاقانی و اینکه درک سخنان او نیازمند اطلاعات قابل توجه ادبی است ، باعث شده که مدعیان و ماجراجویان کمتر به سراغ او بروند و کمتر از سروده های او به نفع اغراض سیاسی و حزبی سوء استفاده کنند! شاید اگر سخن خاقانی به اندازه ظاهر کلمات حافظ و مولوی و ...قابل درک بود ، هفتاد و دو فرقه متخالف بر مائده سخن او گرد می آمدند و هر یک می کوشیدند در تایید اندیشه های حق و باطل خود از این نمد کلاهی دست و پا کنند و خاقانی را نیز ، چون حافظ و مولوی و ....همفکر و همعقیده خود جلوه دهند!!

در این میان سادگی نسبی قصیده "ایوان مدائن" موجب شده که عده ای از سر بی خبری و گروهی نیز به واسطه رندی و طراری در باب این قصیده و مضامین آن سخنان بی حساب فراوان بگویند و از این قصیده که آیینه عبرت و آگاهی است ، آیینه ای برای تفاخرات نژادی بتراشند.به گونه ای که می توان ادعا کرد که بر این قصیده زیبای خاقانی و خود او در این عرصه ستمی تلخ رفته است!

***

در مورد ایوان مدائن خاقانی و برداشتهایی که از آن شده نکات ذیل به اختصار قابل یادآوری است:

۱. خاقانی مثل دیگر شاعران این سرزمین پرورش یافته فرهنگ ایرانی- اسلامی است و به فرهنگ این سرزمین علاقه فراوان دارد ، اما باید توجه داشت که این علاقه از جنس رویکرد روشنفکران پس از مشروطه نیست. اساسا اندیشه ها و "ایسم ها"ی مدرن- از جمله تفکرات پس از مشروطه- محصول دنیای امروزند و بسیار عوامانه است که آنها را به شاعرانی که قرنها پیش از این می زیسته اند و روحشان هم از این مباحث بی خبر بوده نسبت بدهیم. غفلت از این نکته بدیهی بسیاری را به ورطه مغالطات و ادعاهای عجیب و غریب درغلتانده است.

۲.ایوان مدائن از قصاید زیبای خاقانی است ، اما در میان دیگر سروده های او از "متوسطات" به شمار می آید. شهرت فوق العاده این قصیده دقیقا به چند دهه اخیر برمی گردد که گزیده ای از آن را در کتابهای درسی گنجانده بودند و شاعران زیادی به استقبال و اقتفای از آن پرداخته اند. پیش از این و در درازنای قرنها ، قصایدی چون "مرآة الصفا"ی خاقانی که دارای مضامین عرفانی است بیشترین شهرت و اهمیت را واجد بوده اند.

۳. کسانی که خاقانی را به استناد ایوان مدائن ناسیونالیستی دو آتشه و مخالف آیین آسمانی اسلام جلوه داده اند ، تنها به مفهوم ناقص برخی ابیات این قصیده نظر کرده اند و از کنار بیتهایی که در آنها به آیات قرآن اشاره رفته و از بزرگان اسلام- همچون حمزه سیدالشهدا و سلمان فارسی - و آموزه های دینی به عظمت یاد شده ، رندانه عبور کرده اند!

۴.مضمون مورد ادعای این جماعت در هیچ جای دیگر از دیوان حدود ۱۷۰۰۰بیتی خاقانی و تحفة العراقین و منشئات او تکرار نشده است و همین نکته قرینه ای است که بر بسیاری سخنان خط بطلان می کشد.

۵. ایستادن در مقابل ویرانه ها و شکوه سرکردن یک سنت قدیمی شاعرانه است. چنان که عادل شمردن انوشیروان و ستایش بارگاه عدل و داد او - فارغ از اعتبار تاریخی آن - نیز یک باور کلی در میان شاعران عرب و عجم بوده و اگر بنا باشد کسانی را که بر ویرانه ها گریسته اند یا چنین اندیشه ای را در شعرشان به کار برده اند ، مخالف مسلمانی بشماریم ، مشکل می توان در میان شاعران قدیم مسلمانی پیدا کرد!

۶. در ایوان مدائن از جبارانی سخن می رود که این خاک آنها را فرو خورده است. معلوم نیست شاعری که این بیت را سروده چگونه می تواند سوگوار همان - به زعم خود - جباران باشد:

چندین تن جباران کاین خاک فروخورده ست
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد ز ایشان!

۷. قصیده مشهور خاقانی با ردیف "آورده ام" که خاقانی در آن به خاکی که از تربت رسول الله با خود به ارمغان آورده ، می بالد و افتخار می کند، از لحاظ تاریخی در همان حال و هوا و پس از سروده شدن ایوان مداین بر زبان خاقانی جاری شده است. اگر ایوان مدائن را به فرض به منزله استعفای خاقانی از آیین اسلام بشماریم (آن گونه که برخی چنین پنداشته اند ) این ادعا چگونه با سروده شدن قصیده "آورده ام" و چنین ابیاتی سازگار است :

یعنی امسال از سر بالین پاک مصطفی
خاک مشک آلود بهر حرز جان آورده‌ام

وقف بازوی من است این حرز و نفروشم به کس
گرچه ز اول نام دادن بر زبان آورده‌ام

خاک بالین رسول الله همه حرز شفاست
حرز شافی بهر جان ناتوان آورده‌ام

گوهر دریای کاف و نون محمد کز ثناش
گوهر اندر کلک و دریا در بنان آورده‌ام

چون زبان ملک سخن دارد من از صدر رسول
در سر دستار منشور زبان آورده‌ام

بلکه در مدح رسول الله به توقیع رضاش
بر جهان منشور ملک جاودان آورده‌ام

مصطفی گوید که سحر است از بیان من ساحرم
کاندر اعجاز سخن سحر بیان آورده‌ام

ساحری را گر قواره بهر سحر آید به کار
من ز جیب مه قواره‌ی پرنیان آورده‌ام

یک خدنگ از ترکش آن، شحنه‌ی دریای عشق
نزد عقل از بیم چرخ جانستان آورده‌ام

چگونه می توان باور کرد که شاعری پس از یک عمر مسلمانی و افتخار به "حسان العجم" بودن ، پس از سفر دوم حج خویش ناگهان از ایمان خود بازگردد و مرثیه گوی ورود اسلام به ایران شود و بلافاصله همه چیز را فراموش کند و قصیده ای این چنین شگفت را در مورد خاک بالین پیامبر اسلام بگوید؟! آیا نباید اندکی به حقایق تاریخی پایبند بود و گزافه گویی را وانهاد؟!

تفسیر سطحی و غلطی که "غُلات ناسیونالیست!" از ایوان مدائن ارائه کرده اند ، تنها یک نمونه از "مشهورات" بی اساسی است که در چند دهه اخیر به ضرب و زور تبلیغات ، حتی به میان برخی از خواص نیز راه یافته است....شاید باز هم در باره نمونه های دیگر این مشهورات سخن گفتیم.


نکات گفتنی​


الف )

قصیده رو بخونید . علی رغم صعوبت و سختی ای که بعضی بیت ها داره حتی نگاه کردن بهش هم اون لذت هنری و ادبی رو به خواننده میده چون شعر خاقانی شعری بیرون گرا و فرمالیستی ه . خصوصیت شعرهاش اینکه که خواننده بدون توجه به این که شاعر چی داره میگه از تناسباتی که خاقانی بین کلمات ایجاد می کنه لذنت می بره .قصیده ای هست که بارها خوندمش و اگرچه محبوب ترین قصیده ی من از کارهای خاقانی نیست ولی به دلیل شهرت فراوانش به عنوان اولین قصیده و حسن مطلع تاپیک رفتیم سراغش

ب )

از این به بعد ابیاتی که توی این تاپیک با شماره توی [] مشخص میشن رو با توضیحاتی بهش می پردازیم تا مطالب ی که جذابیت بیشتری دارن , پر رنگ تر بشن . ضمن اینکه شاه بیت های قصیده رو هم با رنگ سبز از این به بعد از بقیه ی بیت ها جدا می کنیم

1 : دقت بکنید به دو کلمه ی فلک ه گردان و کلمه ی فلک گردان (با سکون ک). نگاه کنید که خاقانی چقدر قشنگ بین این دو کلمه جناس ایجاد کرده . در اولی ما دو کلمه داریم که منظور شاعر از اون حکم و سرنوشت ه روزگار هست و در دومی یک کلمه ی ترکیبی داریم که به معنی خداوند یعنی کسی که فلک و روزگار رو می گردونه هست

2 : این بیت از مشهورترین و زیبا ترین ابیات تاریخ ادبیات در برقراری ایهام تناسب هست . به چه معنی ؟ به این معنی که خاقانی اومده با آووردن کلمات رخ و اسب و نطع (سفره ی شطرنج در قدیم) و پیل در کنار شه مات (همون کیش و مات خودمون توی شرطرنج) با ذهن خواننده بازی کرده . یعنی وقتی از بیت لذت می بریم که بفهمیم پیل و اسب و رخ هیچ ارتباطی با مهره های شطرنج ندارن و در معنی حقیقی خودشون (اسب و پیل به عنوان حیوان و رخ به عنوان صورت) به کار رفتن و هیچ نزدیکی و خویشاوندی ای با شه مات که از اصطلاحات شطرنج هست ندارن . در پرانتز : نعمان بن منذز نام شخص و از دشمنان ساسانیان هست

3 : دوباره جناس و چه جناس قشنگی . بر خوان ه اول یعنی بر سفره و برخوان دوم یعنی بخوان . به معنی توجه کنیم همه چیز مشخص میشه : زرین تره کجاست بر روی سفره ؟(یعنی زرین تره ای بر روی سفره نیست) برو آیه ی "کم ترکوا" (که اشاره ست به آیه ی کم ترکو من جنات و عیون ... ) هست رو بخون


شاه بیت :

بدون شک زیباترین بیت قصیده اونجاست که میگه :

ما بارگه ه داد ایم، این رفت ستم بر ما ... بر قصر ستم‌کاران گویی چه رسد خذلان؟​

مفاخره :

دیگه فکر کنم لازم نباشه در هر پست این تاپیک ذهن خواننده های پست ها رو متوجه موتیف ه اصلی شعر خاقانی که مفاخره هست کنم . ببینید قصیده چقدر جدی هست . یه قصیده ی عبرات آموز با اون زبان سنگین و با شکوه اما حتی در ضمن ه یه همچین قصیده ای هم خاقانی فخر فروشی رو فراموش نمیکنه :

خاقانی ازین درگه دریوزه‌ی عبرت کن ... تا از در تو زین پس دریوزه کند خاقان​

کسی که با خاقانی آشنا باشه با همون مصراع اول میتونه بفهمه در مصراع دوم چه اتفاقی قراره بیفته . کی باور میکنه خاقانی مغرور بدون هیچ مفاخره ای قراره "عبرت رو , با دیدن ایوان مدائن دریوزگی و گدایی کنه" ؟ مطمئنا در مصرع بعدی یه پاداش بزرگ به خودش میده که در مصرع اول تا درجه ی گدایی خودش رو تنزل میده . داره میگه : ای خاقانی با دیدن ایوان مدائن عبرت بگیر تا از این به بعد شاهان به واسطه ی این عبرتی که گرفتی گدای درگاه تو بشن

این نکات در مقابل نکات بسیار زیادی که میشه از این قصیده در اوورد تقریبا هیچ هست ولی خب همونطور که گفتم سعی کردم که نکات برجسته که جذابیت دارن رو بهش بپردازیم .
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
خب چون بحث سبک (در واقع مکتب) بحث ریشه ای هست ترجیح دادم مطالب جمع آوری شده رو توی همین پست های اولیه ی تاپیک داشته باشیم . بدون مقدمه چینی میریم سر بحث . همونطور که می دونیم خاقانی در قرن 6 در دروه ای زندگی میکنه که به طور کلی در انتهای سبک خراسانی و در ابتدای سبک عراقی قرار داره . به طور مشخص میشه گفت شعرش نه اینوری هست نه اونوری . دکتر شمیسا در کتاب "سبک شناسی شعر" در تیتری تحت عنوان "سه دبستان شعری در قرن ششم" خاقانی رو در مجموعه شاعران متعلق به سبک آذربایجانی که حد وسط سبک خراسانی و عراقی هست قرار داده . در ادامه اطلاعاتی رو در مورد این مکتب به صورت پراکنده بیان میکنه که من به صورت جزئی و خلاصه بیان می کنم :

1 - حوزه ی نفوذ این مکتب به طور خاص اران و آذربایجان هست
2 - رئیس این حوزه و با تسامح مکتب ابوالعلا گنجه ای هست که استاد خاقانی بوده
3 - شاعران معروف این مکتب : نظامی - خاقانی - مجیر بیلقانی و فلکی شروانی
4 - مختصات شعری شاعران این مکتب از نظر زبان همان ویژگی های مکتب خراسانی هست اما در حوزه ی فکر جلوتر از سبک خراسانی ست . در واقع از نظر فکری شعرشون تحول بزرگی رو نسبت به سبک خراسانی نشون میده


و در نهایت اینکه به این سبک نه میشه خراسانی گفت نه عراقی . دکتر شمیسا ویژگی های فکری ای رو برای این مکتب در نظر میگیره که از مهمترین هاش میشه به : اشارات زیاد به دین مسیحیت , توجه زیاد به فولکلور و عقاید عامیانه , مفاخره و ایران دوستی و شدت گرفتن احساسات ناسیونالیستی اشاره کرد .

نمونه ی کامل اشعار این مکتب در قصیده بدون کوچکترین تردیدی از آن خاقانی و در مثنوی متعلق به نظامی هست . بنابراین خاقانی رو باید متعلق به مکتب آذربایجانی دونست . مکتبی که البته عمر کوتاهی داشته و در همون قرن هم از بین رفته ...
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
خب اومدم قصیده رو به صورت کامل بذارم دیدم حیف هست که این شاه بیت ه دوست داشتنی میون بیت های دیگه ی قصیده گم بشه (
joytears.gif
). به معنای واقعی جواهر هست این بیت . درود و هزاران درود به این بیت :

درخت وفا را کنون برگ ریز است ... از این برگ ریز ه وفا می گریزم​

فوق العاده این بیت رو دوس دارم . جزو چند بیتی از خاقانی هست که گاهی زمزمه ی روزمره م میشه. ببینید چه کیمیا گری ای کرده با این بیت . شاید کسی باور نکنه این بیت از دل قرن 6 بیرون اومده . زبانش به شدت تازه ست به طوری که میشه گفت به زبان امثال فروغ و بهمنی و منزوی نزدیک ه . به کلمه ی مرکب ه "برگ ریز" دقت کنید .چقدر تازه ست این ترکیب . چقدر نو هست . هر چه من از تازگی و طراوت زبان این بیت بگم کم گفتم. درود . درود (
joytears.gif
)
 

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
ممنون واقعا ،تا اینجا که من خیلی استفاده کردم از مطالبی که میذارید واقعا زیبا و دل نشین هست صحبت درباره ی این شاعر ....

در مورد تعابیر هم موافقم خیلی منحصر به فرد و یکتاست...
-ولی در مورد "مفاخره" من معتقدم بهتره اسمش رو بگذاریم "بزرگ منشی".اینطور شاید برازنده تر باشه...
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
ممنون واقعا ،تا اینجا که من خیلی استفاده کردم از مطالبی که میذارید واقعا زیبا و دل نشین هست صحبت درباره ی این شاعر ....

در مورد تعابیر هم موافقم خیلی منحصر به فرد و یکتاست...
-ولی در مورد "مفاخره" من معتقدم بهتره اسمش رو بگذاریم "بزرگ منشی".اینطور شاید برازنده تر باشه...

خب در درجه ی اول خوشحالم که تاپیک خواننده داره . امیدوارم پستهات رو اگه نه به صورت مستمر , حداقل هر از چند گاهی توی تاپیک ببینم . مطلب بعدی :

حتی یک در صد هم شک نداشته باشید خاقانی شاعری ه که شدیدا از مشکلات روحی و عقده ی حقارت رنج می بره .علاوه ی بر اشعار بسیار زیادی که در مفاخره داره (رکورد دار در کل تاریخ ادبیات), توهین های مستمر به هم عصرانش هم موید اون عقده ی حقارت هست . تقریبا میشه گفت به کسی رحم نکرده . از استادش که ابوالعلا گنجه ای باشه و شاعران هم عصرش که وطواط باشه بگیرید تا کسایی مثل عنصری که در زمان خاقانی هفتا کفن پوسونده بودن از تیر توهین و مفاخره ش در امان نموندن . البته دلایلی رو برای این عقده ی حقارت ذکر می کنن . مثلا یکی از این عوامل موقعیت خانوادگی خاقانی هست .اینکه پدرش نجار و مادرش یه مسیحی از خانواده ای متوسط بوده

ولی به نظر من اینا دلیلش نیست . دلیل اصلی تو خود خاقانی هست . طمطراق و لحن با شکوه این ابر شاعر تاریخ ادبیات ایران در موقعیتی که خودش به این اطمینان رسیده که " قصیده ش حرف اول و آخر رو تا دوره ی خودش میزنه" البته هم باید اون رو به ورطه ی اینجور مفاخرات بکشونه . مطمئنا من هم اگه بر می گشتم به قرن 6 و این مفاخرات رو از دهن خود خاقانی می شنیدم شک نداشته باشید که تایید می کردم حرفهاش رو . روحیه ی به شدت حساسی داره . خیلی حساس و زود رنج . از این جهت خیلی دوستش دارم و اغلب باهاش احساس همدردی می کنم . مجموعه ی این عوامل از خاقانی یه شخصیت کاملا خاص و منحصر به فرد درست میکنه . صمیمانه میگم : من این آدم رو می پرستم . خیلی توی ذهنم تصور می کنمش . شکلش رو . اداهاش رو و کلآ شخصیتش برام فوق العاده محترم هست . یه جورایی میشه گفت اسطوره ام از دوره ی کلاسیک ادبیات این مملکت هست

///

صحبت پدرش شد . یه قصیده ای در مدح پدرش داره . بدون اغراق من هر وقت این قصیده رو می خونم اشک توی چشمم جمع میشه . فوق العاده تاثیر گذار هست . ان شالله در پست های بعدی حتما میریم سراغش
 

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
خب در درجه ی اول خوشحالم که تاپیک خواننده داره . امیدوارم پستهات رو اگه نه به صورت مستمر , حداقل هر از چند گاهی توی تاپیک ببینم . مطلب بعدی :


ولی به نظر من اینا دلیلش نیست . دلیل اصلی تو خود خاقانی هست . طمطراق و لحن با شکوه این ابر شاعر تاریخ ادبیات ایران در موقعیتی که خودش به این اطمینان رسیده که " قصیده ش حرف اول و آخر رو تا دوره ی خودش میزنه" البته هم باید اون رو به ورطه ی اینجور مفاخرات بکشونه . مطمئنا من هم اگه بر می گشتم به قرن 6 و این مفاخرات رو از دهن خود خاقانی می شنیدم شک نداشته باشید که تایید می کردم حرفهاش رو . روحیه ی به شدت حساسی داره . خیلی حساس و زود رنج . از این جهت خیلی دوستش دارم و اغلب باهاش احساس همدردی می کنم . مجموعه ی این عوامل از خاقانی یه شخصیت کاملا خاص و منحصر به فرد درست میکنه . صمیمانه میگم : من این آدم رو می پرستم . خیلی توی ذهنم تصور می کنمش . شکلش رو . اداهاش رو و کلآ شخصیتش برام فوق العاده محترم هست . یه جورایی میشه گفت اسطوره ام از دوره ی کلاسیک ادبیات این مملکت هست

اتفاقا من همیشه میخونم این تاپیک رو حالا ممکنه مطلبی نذارم ولی دنبال میکنم حتما...

-منم واسه همین گفتم بگیم "بزرگ منشی"! به نظر من هم بیهوده مفاخره نمیکرده ،در جایگاهی بوده که بفهمه متفاوت از دیگر هم عصرانش هست...
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
صحبت پدرش شد . یه قصیده ای در مدح پدرش داره . بدون اغراق من هر وقت این قصیده رو می خونم اشک توی چشمم جمع میشه . فوق العاده تاثیر گذار هست . ان شالله در پست های بعدی حتما میریم سراغش

مطلبی آماده کرده بودم در مورد "باورپذیری" شعر خاقانی و ایرادی که بهش میگیرن در این مورد اما حیفم اومد که ابیاتی به این قشنگی رو با توضیحات خراب کنم . بدون اغراق جزو چند شعری هست که هر وقت میخونم شدیدا تحت تاثیر قرار می گیرم :|. جاهایی که به بیسوادی پدرش و حرمت روزی و دسترنج پدر اشاره میکنه جان ادم رو منقلب میکنه . این چند بیت رو از مطلع سوم قصیده ای که با " سلسله ی ابر گشت زلف زره سان او" شروع میشه انتخاب کردم که البته بازم یه سری اشکال داشت اصل متن که اصلاح کردم. کل مطلع سوم رو بدون توجه به معنی شعر بخونید . واقعا پشیمون نمیشید .



دهر سیه کاسه‌ایست ما همه مهمان او
بی‌نمکی تعبیه است در نمک خوان او

.
.
.


شیخ مهندس لقب، پیر دروگر علی
کآزر و اقلیدس اند عاجز برهان او



یوسف نجار کیست؟ نوح دروگر که بود؟
تا ز هنر دم زنند بر در امکان او؟


نوح نه بس علم داشت، گر پدر من بدی
قنطره (پل) بستی به علم بر سر طوفان او



مفلس دریا دل است، امی دانا ضمیر
مایه‌ی صد اولیاست ذره‌ی ایمان او


روح طبیعیم گشت پاکتر از روح قدس
تا جگر من گرفت پرورش از نان او



پیر خرد طفل‌وار میمزد انگشت من
تا سر ه انگشت ه من یافت نمکدان او


ضامن ارزاق من , اوست مبادا که من
منت شروین برم و انده شروان او


ملک قناعت مراست پیش چنین تخت و تاج
ملک سمرقند چیست و افسر خاقان او


هم به ثنای پدر ختم کنم چون مقیم
نان من از خوان اوست، جامگی از خان او



باد دعاهای خیر , در پی او تا دعا
اول او یارب است , وآمین پایان او



در عقب پنج فرض , اوست دعا خوان من
یارب کارواح قدس , باد دعا خوان او


مرجع همه ی "او" هایی که بولد شدن پدر خاقانی هست . بیت سبز هم برای من چیزیست فراتر از یه بیت معمولی و واقعا قدرت تاثیرگذاریش -روی من حداقل- فوق العاده زیاد هست .
 

Rex_Kamnia

Registered User
تاریخ عضویت
7 مارس 2009
نوشته‌ها
554
لایک‌ها
81
سن
24
خاقانی در سال ۵۲۰ هجری قمری در شروان یا شیروان چشم به جهان گشود. پدرش، به نام علی در شروان به شغل درودگری اشتغال داشت؛ آن‌گاه که جان به جان‌آفرین تسلیم می‌کند، عمویش به نام کافی‌الدین سرپرستی وی را به‌عهده می‌گیرد. کافی‌الدین مردی فرهیخته بود و به شغل داروگری (یعنی عطاری که آن زمان پزشک و داروشناس هم محسوب می‌شده) اشتغال داشت. وی که ظاهراً در فقه، ادبیات و به‌ویژه در نثر دست داشت‌، در تربیت و آموزش برادرزاده خود، کوشش فراوان به عمل می‌آورد که شاعر نیز از آن یاد کرده‌است.

مرگ کافی‌الدین، خاقانی را عمیقا متأثر می‌نماید که به همین مناسبت و به منظور بزرگداشت وی، چندین قصیده و مراثی سروده‌است. از دیگر وقایع تلخ زندگی خاقانی مرگ فرزندش «رشید» در سن بیست سالگی است که بدین مناسبت نیز احساس خود را به نظم کشیده‌است.

خاقانی بدون شک یکی از بلندپایه‌ترین شاعران پارسی است و ازجمله ادیبانی است که مورد استقبال و و اقتباس دیگر شاعران قرار گرفته‌است. حتی شاعران بلندپایه‌ای مانند سعدی و حافظ بسیاری از ابداعات و مضامین او را استقبال و تضمین نموده‌اند.
مقبرة‌الشعرای تبریز، محل دفن حدود ۴۰۰ تن از دانشمندان و ادیبان نام‌آور ایران است.

همچنین دیوان خاقانی یکی از پیچیده‌ترین دیوان‌هاست و به همین سبب از منظر مقام سخنوری و توانایی، در بین عامه مردم از توجه کمتری برخوردار است. چون هم فهم درست و لذت بردن از اشعارش نیاز به سطح بسیار بالایی از چیرگی به زبان پارسی و دیگر دانش‌ها مانند: پزشکی کهن ایرانی که بیشتر بر مبنای گیاه‌شناسی و داروشناسی بود، نجوم، تاریخ، قرآن‌شناسی و حدیث‌شناسی دارد ؛ و هم اینکه خواننده باید با شعر پارسی از دیدگاه فنی و به اصطلاح «صنعت شعر»، به حد کافی مطلع باشد تا بتواند به اشعار پرمغز خاقانی بدرستی پی‌ببرد.

خاقانی یکی از شاعران کلاسیک ایران است که بعضی از آثارش بازتاب صادقانهٔ زندگی واقعی او است. بعضی از قطعات و قصیده‌های خاقانی بازگو کنندهٔ رخدادها و اتفاقات واقعی زندگی شاعر هستند. از همین‌رو، با وجود این‌که سبک شعر خاقانی تصنع است (بطور کلی در قصیده تصنع «طبیعی» است!) بازهم خوانندهٔ آشنا با اشعار خاقانی بدون شک با بسیاری از خصوصیات زندگی شاعر، ویژگی‌های اخلاقی، احساسات واقعی و بطورکلی با شاعر از دیدگاه روانشناسی و جامعه‌شناسی زمان وی آگاه می‌گردد.

خاقانی در سال ۵۹۵ هجری قمری در شهر تبریز درگذشت.
 

Rex_Kamnia

Registered User
تاریخ عضویت
7 مارس 2009
نوشته‌ها
554
لایک‌ها
81
سن
24
نمادی از خاقانی



محل دفن


 
بالا