• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

روح كتاب در كالبد ديباچه

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
وقتي كتاب برام مفهومي به جز عكس نبود هميشه اون رو از وسط باز ميكردم!
مادرم هم ، هميشه كتاب رو ازم ميگرفت صفحه اولش رو مياورد ميگفت از اينجا ببين!

وقتي بزرگتر شدم و شروع به خوندن كتاب كردم باز از مقدمه كتاب فاكتور ميگرفتم كه هميشه مادرم بهم ميگفت پسر كتاب رو از صفحه اولش بخون!

الان وقتي تويه اين مسابقه بي امان زندگي ، تويه پستوهاي پر پيچ و خمش مجالي براي استراحت و خوندن دارم هميشه با مقدمه كتاب تصميم ميگيرم كه ادامه بدم كتاب رو يا نه!

همون قدر كه مقدمه براي خواننده ها آنچنان مفهومي نداره كه بايد داشته باشه!
براي بعضي از نويسندگان ما هم نداره!
اين جمله آشنا در خيلي از كتاب ها هست: "من قصد نداشتم مقدمه بنويسم اما ..."
اما 200 صفحه مينويسه!!!!
همون طور كه ماها اصلآ دوست نداريم سخن پراكني كنيم و شعار بديم اما هميشه خدا بالاي منبريم!
(يكي از چيزهايي كه دوست دارم ببينم اون هفت تيري هست كه روي شقيقه آدم هاست و باعث ميشه مدام كاري رو بكنن كه دوست ندارن مثل نوشتن مقدمه و ...)

اما مقدمه روح كتاب هست!
و چه اسم زيبايي داره معادل فارسي اون: ديباچه!

يعني روي و رخسار
اولين چيزي كه نمايان ميشه!
تجلي تمام زيبايي كتاب در مقدمه جمع ميشه چون سر آغاز راهي هست كه تا انتهاي كتاب بايد بريم!
اگر كسي در همين قدم نخست موفق باشه ميتونه اميدوار باشه كه تا انتها خواننده همراهيش ميكنه!
اما اگه موفق نبود!

هميشه فكر ميكردم چرا وقتي كتابي معرفي ميشه هيچ وقت از مقدمه اون صحبت نميشه!
اگر گزيده اي از اون بخوايم بگيم از وسطش ميگيم! و به اين نكته توجه نميكنيم كه خود نويسنده قبلآ گزيده از كتاب رو در مقدمه گفته!
خب اينجا بيايم در مورد مقدمه ها صحبت كنيم! و قسمتهايي از مقدمه كتابهايي كه خونديم رو بذاريم كه شايد سايرين هم برن سراغ اون كتابها!
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
من هیچ وقت مقدمه ی کتاب ها رو نخوندم چون فکر میکنم مقدمه یه چیزه و خود اثر یه چیز دیگه .
اصولا دو نوع مقدمه وجود داره ; مقدمه ی خود نویسنده و مقدمه ی منتقدین یا مترجمین .
در مورد بخش اول یعنی مقدمه ی خود نویسنده شاید بشه یه جورایی باهاش کنار اومد اما
در مورد قسمت دوم هیچ وقت نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم .

مقدمه ی کابوس وار بیگانه هیچوقت یادم نمیره . در حالیکه خود متن بسیار روان و دلنشینه
در مقدمه ما با استدلالات عجیب و غریب و بسیار دور از ذهن و تحلیل های مکتبی - فلسفی
مواجه هستیم . نقدی که به درد هیچ کس نمی خوره مگر یه سری آدم خاص

بخشی از مقدمه ی بیگانه :

کشتن مرد عرب دلیل همان نبود انگیزش نا آگاهانه آشکار می کند که نگرش او دلالتهایی دارد که خطرناکانه ناانسانی یا فرو انسانی اند .

بعضی مقدمه ها هم که صرفا یه جور سال شمار زندگی و اثر شناسی هستن .
نویسنده در این سال فلان حرف رو زده . در اون سال فلان سفر رو رفته ( در این مورد رویکرد صالح حسینی معمولا خوبه چون حاضر نمیشه اطلاعات اینجوری به خواننده بده )

اما نکته ی اصلی اینه که آیا میشه با خوندن مقدمه به یک اثر علاقه مند شد یا نه ؟!
جواب در مورد من منفی بوده اما قطعا مقدمه ها مخصوصا مقدمه هایی که توسط خود نویسنده
نوشته میشه میتونه شروع خوبی برای لذت بردن از کتاب باشه .

دیباچه ها در ادبیات کلاسیک بخش مهم اثر ادبی بودن و رسما به عنوان یه قسمت اساسی
مورد توجه قرار می گرفتن


در پست بعدی دو تا از مقدمه هایی که خودم به شخصه پسندیدم و بارها و بارها خوندمش رو میذارم . در واقع مقدمه به شکل مرسومش نیستن . یه متن کوتاهه که نوسینده در مورد کتاب خودش نوشته و انصافا از هر مقدمه ی "200 صفحه" ای موثر تر هست
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
من هیچ وقت مقدمه ی کتاب ها رو نخوندم چون فکر میکنم مقدمه یه چیزه و خود اثر یه چیز دیگه .
اصولا دو نوع مقدمه وجود داره ; مقدمه ی خود نویسنده و مقدمه ی منتقدین یا مترجمین .
در مورد بخش اول یعنی مقدمه ی خود نویسنده شاید بشه یه جورایی باهاش کنار اومد اما
در مورد قسمت دوم هیچ وقت نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم .

بیشتر منظور همون مقدمه هایی هست که نویسنده خودش نوشته

خب من هم برای شروع یکی از جذابترین و صادقانه ترین مقدمه هایی که خوندم رو معرفی میکنم

مقدمه كتاب دو قرن سكوت دكتر زرين كوب
كه اسمش مقدمه هم نيست!
به اسم چند اعتراف از نويسنده آمده است
اولش رو ببينيد به بحث ما هم مربوط هست

"نوشتن مقدمه يي بر اين چند صحيفه شايد كار زائد و بيفايده يي بنظر آيد. اما چه بايد كرد؟
بسياري از خوانندگان عادت كرده اند كه حد و ارزش كار نويسنده را از مقدمه كتاب او بجويند
اين عادت اگر پسنديده و سودمند باشد از آن روست كه نمي گذارد خواننده كنجكاو نكته ياب وقت خود را در مطالعه آنچه مبتذل و بيفايده است به هدر دهد"

بعد يكم در مورد تاريخ صحبت ميكنه و ميرسه به قسمتي كه منو به شدت جذب كرد!

"در تاريخ از بيطرفي و حقيقت جويي سخن بسيار گفته اند ليكن اين سخن ادعايي بيش نيست مورخ از همانجا كه موضوع تاريخ خود را انتخاب ميكند در واقع دنبال هوس و ميل خود ميرود و از بيطرفي خارج ميشود .... از آن روست كه در آن ماجرا چيزي هست كه با احساسات و تمايلات او مناسبتي دارد بنابراين بيطرفي مورخ داعائي است كه به دشواري ميتوان آن رو تاييد كرد"
 

erfan005

Registered User
تاریخ عضویت
3 نوامبر 2005
نوشته‌ها
581
لایک‌ها
5
محل سکونت
تهران
live for what? تو هنوز زنده اي ؟ يا : ‌تو هنوز مديري ؟ اين قافله ي عمر عجب ... (سلامت باشي عزيز)
منم هيچوقت مقدمه رمان رو اولش نمي خونم . آخر كار مي خونم . ولي مقدمه كتاب شعر رو معمولا اول مي خونم .
حقيقتا مقدمه "بيگانه" كامو كه مقاله اي از سارتر هست يكي از عجيب ترين و بهترين مقدمه هايي هست كه خوندم . همونقدر كه خود رمان و همه چيزش نسبت به هم بيگانه هستن .مقدمه هم نسبت به كامو و داستانش بيگانه است ولي همون نظريه بي نظمي ديگه ...
مقدمه ي كتاب مجموعه آثار اخوان ثالث به قلم ممد حقوقي هم يكي از به يادماندني ترين مقدمه هايي هست كه خوندم .
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
بحث مقدمست

یادمه یه کتاب از گارسیا مارکز خوندم که تو مقدمش کل داستان رو لو داده بود

خوب تو این شرایط من حس ناخوشایندی به کتاب پیدا کردم نمیدونم چرا ولی کتاب رو تا اخر خوندم

یا یادمه یه کتابی بود که از لئو تولستوی رستاخیز

بعد توی مقدمه اون اینقدر از مرگ لئو صحبت شده بود که من وقتی میخوندم کتاب رو همش تو ذهنم بود این نویسنده مرده حیف بود همش تو ذهنم مرگ این نویسنده بود

تازگیا اینکارو میکنم :

اول کتاب رو میخونم بعد مقدمه رو !

به گمونم بهتره

البته جناب لایو فور وات هم حرفای قشنگی زدند و تایید میشه ولی خوب به خود انسان برمیگرده

یکی چون ادم احساساتی هستش با خوندن مقدمه ای مثله رستاخیز و فهمیدن اینکه نویسنده مرده از کتاب خوشش نیاد و همینطور از مقدمه کتاب

ولی یکی دیگه شاید همین مرده بودن نویسنده بهش این انگیزه رو بده که بره کل کتاب رو بخونه

اینا به ذهنم رسید
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
مقدمه كتاب دو قرن سكوت دكتر زرين كوب

به اسم چند اعتراف از نويسنده آمده است
اولش رو ببينيد به بحث ما هم مربوط هست



"در تاريخ از بيطرفي و حقيقت جويي سخن بسيار گفته اند ليكن اين سخن ادعايي بيش نيست مورخ از همانجا كه موضوع تاريخ خود را انتخاب ميكند در واقع دنبال هوس و ميل خود ميرود و از بيطرفي خارج ميشود .... از آن روست كه در آن ماجرا چيزي هست كه با احساسات و تمايلات او مناسبتي دارد بنابراين بيطرفي مورخ داعائي است كه به دشواري ميتوان آن رو تاييد كرد"

یاد اون جمله افتادم :

تاریخ هزار راسته برای اثبات یه دروغ و افسانه ( داستان ) هزار دروغه برای اثبات یک راست


live for what?
حقيقتا مقدمه "بيگانه" كامو كه مقاله اي از سارتر هست يكي از عجيب ترين و بهترين مقدمه هايي هست كه خوندم . همونقدر كه خود رمان و همه چيزش نسبت به هم بيگانه هستن .مقدمه هم نسبت به كامو و داستانش بيگانه است ولي همون نظريه بي نظمي ديگه ...

البته منظور من از مقدمه ی بیگانه , مقدمه ای هست که Germaine Bree & Carlos Lynes
نوشتن
 

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
live for what? تو هنوز زنده اي ؟ يا : ‌تو هنوز مديري ؟ اين قافله ي عمر عجب ... (سلامت باشي عزيز)
منم هيچوقت مقدمه رمان رو اولش نمي خونم . آخر كار مي خونم . ولي مقدمه كتاب شعر رو معمولا اول مي خونم .
حقيقتا مقدمه "بيگانه" كامو كه مقاله اي از سارتر هست يكي از عجيب ترين و بهترين مقدمه هايي هست كه خوندم . همونقدر كه خود رمان و همه چيزش نسبت به هم بيگانه هستن .مقدمه هم نسبت به كامو و داستانش بيگانه است ولي همون نظريه بي نظمي ديگه ...
مقدمه ي كتاب مجموعه آثار اخوان ثالث به قلم ممد حقوقي هم يكي از به يادماندني ترين مقدمه هايي هست كه خوندم .

سلام دوست قدیمی ...!

کجایی؟! خیلی وقت بود که اینطرفها نمیومدی!
خیلی خوشحال شدم که دیدم پست زدی!

هنوز هم منو نکشتن! اما تلاششون رو حسابی کردن! ;)

تشکر از thomas-anders عزیز هم به خاطر اعلام نظرشون!
خب این موردی که مقدمه رو بعد از خوندن کتاب میخونید بحث جالبی هست! من تاحالا بهش فکر نکرده بودم!

البته کلآ فکر میکنم وقتی مقدمه ای رو کسی برای کتابش مینویسه! و اون رو اول کتاب میذاره حتمآ با این ذهنیت که این بحث قبل از شروع کتاب باید خوانده بشه مینویسه! حالا اون رو در آخر خوندن باید نتیجه جالبی داشته باشه که احتمالآ با خواست نویسنده متفاوت هم هست
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
خب این هم پیشگفتار بیگانه به قلم خود کامو :یه خورده زیاده ولی من تا به حال 100 بار خوندمش نه از اون جهت که کامو تجسم آرزهای انسانی انسانه . نه از اون جهت که می پرستمش بلکه به اون جهت که حس میکنم این نوشته مرامنامه ی انسانیت هست و اگه قرار نیست کامل خونده بشه بهتره اصلا خونده نشه


دیرگاهی پیش بیگانه را در جمله ای خلاصه كردم كه تصدیق می كنم بسیار شگفت نما و خارق اجماع است؛
«در جامعه ما هر آدمی كه در خاكسپاری مادرش نگرید، خودش را در معرض این خطر قرار می دهد كه
محكوم به مرگ شود». مرادم از ان گفته جز این نبود كه قهرمان كتاب محكوم به مرگ می شود زیرا
در بازی همگانی شركت نمی كند. بدین معنی او با جامعه ای كه در‌ آن می زید بیگانه است.
در حاشیه، در كناره زندگی خصوصی، منزوی و لذت جویانه پرسه می زند. برای همین است كه
برخی خوانندگان وسوسه شده اند كه او را انسانی وازده بشمارند. ولی اگر آدم از خودش بپرسد كه
مورسو از چه باره در بازی همگانی شركت نمی كند، تصوری دقیقتر از منش او، یا به هر حال تصوری سازوارتر
با نیتهای نویسنده اش، حاصل می كند. پاسخش ساده است: مورسو از دروغ گفتن سرباز می زند.
دروغ گفتن نه تنها آن است كه چیزی را كه راست نیست بگوییم. بلكه همچنین، و به ویژه، آن است كه
چیزی را راست تر از آنچه هست بگوییم و، در مورد دل انسان، بیشتر از آنچه احساس می كنیم بگوییم.

این كاری است كه همه مان هر روز می كنیم تا زندگی را ساده گردانیم


مورسو، به خلاف آنچه می نماید، نمی خواهد زندگی را ساده گرداند. مورسو می گوید كه او چیست،
از گنده جلوه دادن احساسهایش سر باز می زند، و جامعه بی درنگ احساس خطر می كند.
مثلاً از او می خواهند كه بنا بر ظابطه متعارف بگوید از جرمش پشیمان است. پاسخ می دهد كه
در این باره بیشتر احساس دلخوری می كند تا پشیمانی حقیقی. و همین تفاوت مختصر محكومش می كند
پس، به دیده من مورسو آدمی وازده نیست، بلكه انسانی است بیچاره و عریان، و دلباخته خورشیدی كه
سایه به جا نمی گذارد. مورسو بی بهره از حساسیت نیست بلكه اشتیاقی ژرف –ژرف
از آن رو كه خاموش است- به او جان می بخشد: اشتیاق به مطلق و راستی. این راستی هنوز منفی است،
راستی بودن و راستی احساس كردن، ولی بدون آن هیچ فتحی بر خود و بر جهان هرگز شدنی نیست
بنابراین آدمی چندان بر خطا نیست كه در بیگانه سرگذشت انسانی را بخواند كه
بدون هیچگونه نگرش قهرمانانه، می پذیرد كه جانش را بر سر راستی بگذارد.

پس از توضیحاتم فهمیدنی است که این سخن را بی هیچ گونه آهنگ توهین به مقدسات و تنها
با محبتی اندک طعنه آمیز که هنرمند حق دارد به شخصیت های آفریده ی خویش احساس کند گفته ام



1955 پاریس
 
Last edited:

live for what?

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 آگوست 2006
نوشته‌ها
9,078
لایک‌ها
374
محل سکونت
Wish! In Your Mind!
تشکر از Last monarch عزیز بابت پست بالا


قسمتهايي از مقدمه اين است انسان نوشته: فردريش نيچه

"براي مثال من ديو يا هيولاي اخلاق نيستم، بلكه حتي سرشت من متضاد آنگونه ي انساني است كه تا كنون چون گونه اي پر فضيلت آن را ستوده اند. سربسته بگويم ، به نظرم ميرسد كه دقيقآ همين دگرگوني مايه افتخار من است. من شاگرد ديونيزوس [خداي شراب و باروري] فيلسوف هستم. حتي بيشتر ميپسندم كه ساتيري [پيروان ديونيزوس ، شهره به خوش گذاراني] باشم تا قديس.اما تنها اين نوشته رو ميخوانند شايد بخت يارم شود شايد اين نوشته هيچ مفهومي جز بيان اين تضاد به شيوه اي شادكام و انسان دوستانه نداشته باشد. در اين صورت آخرين وعده اي كه ميدادم 'اصلاح' بشريت بود.هيچ بت ديگري را بر پا نخواهم ساخت و آن بتان كهن خواهند آموخت كه پاهاي گلي چيست. واژگوني بت ها (يعني همان آرمان ها از ديدگاه من) كار و پيشه من است"
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
در پست بعدی دو تا از مقدمه هایی که خودم به شخصه پسندیدم و بارها و بارها خوندمش رو میذارم . در واقع مقدمه به شکل مرسومش نیستن . یه متن کوتاهه که نوسینده در مورد کتاب خودش نوشته و انصافا از هر مقدمه ی "200 صفحه" ای موثر تر هست

مقدمه ی بعدی همونطورکه گفتم مقدمه به شکل مرسومش نیست . نامه ای هست که کامو به رولان بارت نوشته که در مقدمه ی کتاب "طاعون" اومده :

این را بیفزایم که قسمتی ازطاعون در زمان اشغال , در مجموعه ای که مخفیانه نشر می شد , منتشر گردید . طاعون به یک معنی چیزی است زیادتر از مقاومت اما بی شک چیزی کمتر از ان نیست .در مقایسه با " بیگانه " طاعون گذاری است از سرکشی انفرادی به جهان اجتماعی که باید در مبارزه هایش شرکت کرد

کتاب شهادت نامه ای است بر انچه که می بایست صورت پذیرد و انچه بی گمان مردمان باید در اینده در مبارزه با وحشت و سلاح کند ناشدنی اش , به رغم جدایی های فردی شان باز هم به انجام رسانند

تنها همین مختصر کافیه تا به عظمت روح این مرد پی ببریم .
 
بالا