live for what?
مدیر بازنشسته
وقتي كتاب برام مفهومي به جز عكس نبود هميشه اون رو از وسط باز ميكردم!
مادرم هم ، هميشه كتاب رو ازم ميگرفت صفحه اولش رو مياورد ميگفت از اينجا ببين!
وقتي بزرگتر شدم و شروع به خوندن كتاب كردم باز از مقدمه كتاب فاكتور ميگرفتم كه هميشه مادرم بهم ميگفت پسر كتاب رو از صفحه اولش بخون!
الان وقتي تويه اين مسابقه بي امان زندگي ، تويه پستوهاي پر پيچ و خمش مجالي براي استراحت و خوندن دارم هميشه با مقدمه كتاب تصميم ميگيرم كه ادامه بدم كتاب رو يا نه!
همون قدر كه مقدمه براي خواننده ها آنچنان مفهومي نداره كه بايد داشته باشه!
براي بعضي از نويسندگان ما هم نداره!
اين جمله آشنا در خيلي از كتاب ها هست: "من قصد نداشتم مقدمه بنويسم اما ..."
اما 200 صفحه مينويسه!!!!
همون طور كه ماها اصلآ دوست نداريم سخن پراكني كنيم و شعار بديم اما هميشه خدا بالاي منبريم!
(يكي از چيزهايي كه دوست دارم ببينم اون هفت تيري هست كه روي شقيقه آدم هاست و باعث ميشه مدام كاري رو بكنن كه دوست ندارن مثل نوشتن مقدمه و ...)
اما مقدمه روح كتاب هست!
و چه اسم زيبايي داره معادل فارسي اون: ديباچه!
يعني روي و رخسار
اولين چيزي كه نمايان ميشه!
تجلي تمام زيبايي كتاب در مقدمه جمع ميشه چون سر آغاز راهي هست كه تا انتهاي كتاب بايد بريم!
اگر كسي در همين قدم نخست موفق باشه ميتونه اميدوار باشه كه تا انتها خواننده همراهيش ميكنه!
اما اگه موفق نبود!
هميشه فكر ميكردم چرا وقتي كتابي معرفي ميشه هيچ وقت از مقدمه اون صحبت نميشه!
اگر گزيده اي از اون بخوايم بگيم از وسطش ميگيم! و به اين نكته توجه نميكنيم كه خود نويسنده قبلآ گزيده از كتاب رو در مقدمه گفته!
خب اينجا بيايم در مورد مقدمه ها صحبت كنيم! و قسمتهايي از مقدمه كتابهايي كه خونديم رو بذاريم كه شايد سايرين هم برن سراغ اون كتابها!
مادرم هم ، هميشه كتاب رو ازم ميگرفت صفحه اولش رو مياورد ميگفت از اينجا ببين!
وقتي بزرگتر شدم و شروع به خوندن كتاب كردم باز از مقدمه كتاب فاكتور ميگرفتم كه هميشه مادرم بهم ميگفت پسر كتاب رو از صفحه اولش بخون!
الان وقتي تويه اين مسابقه بي امان زندگي ، تويه پستوهاي پر پيچ و خمش مجالي براي استراحت و خوندن دارم هميشه با مقدمه كتاب تصميم ميگيرم كه ادامه بدم كتاب رو يا نه!
همون قدر كه مقدمه براي خواننده ها آنچنان مفهومي نداره كه بايد داشته باشه!
براي بعضي از نويسندگان ما هم نداره!
اين جمله آشنا در خيلي از كتاب ها هست: "من قصد نداشتم مقدمه بنويسم اما ..."
اما 200 صفحه مينويسه!!!!
همون طور كه ماها اصلآ دوست نداريم سخن پراكني كنيم و شعار بديم اما هميشه خدا بالاي منبريم!
(يكي از چيزهايي كه دوست دارم ببينم اون هفت تيري هست كه روي شقيقه آدم هاست و باعث ميشه مدام كاري رو بكنن كه دوست ندارن مثل نوشتن مقدمه و ...)
اما مقدمه روح كتاب هست!
و چه اسم زيبايي داره معادل فارسي اون: ديباچه!
يعني روي و رخسار
اولين چيزي كه نمايان ميشه!
تجلي تمام زيبايي كتاب در مقدمه جمع ميشه چون سر آغاز راهي هست كه تا انتهاي كتاب بايد بريم!
اگر كسي در همين قدم نخست موفق باشه ميتونه اميدوار باشه كه تا انتها خواننده همراهيش ميكنه!
اما اگه موفق نبود!
هميشه فكر ميكردم چرا وقتي كتابي معرفي ميشه هيچ وقت از مقدمه اون صحبت نميشه!
اگر گزيده اي از اون بخوايم بگيم از وسطش ميگيم! و به اين نكته توجه نميكنيم كه خود نويسنده قبلآ گزيده از كتاب رو در مقدمه گفته!
خب اينجا بيايم در مورد مقدمه ها صحبت كنيم! و قسمتهايي از مقدمه كتابهايي كه خونديم رو بذاريم كه شايد سايرين هم برن سراغ اون كتابها!