میرزاآقاعسگری (مانی)
زبانشناسی مردمی باژگونه!
هنر نزد ایرانیان است و بس! از جمله هنر سخن گفتن!
شاعر هم گفته است:
تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد!
بنابراین ما ایرانیان
چون در زبان پارسی واژهی گرمابه نداریم به آن میگوئیم: حمام!
چون گلسرخ از شنزارهای سوزان عربستان سرزده به آن میگوئیم: گل محمدی!
چون در پارسی واژههای خجسته، فرخ و شادباش نداریم
به جای «زادروزت خجسته باد» میگوئیم: «تولدت مبارک». (البته پسر من ۳ ساله که بود می گفت تپالهات مبارک!)
به خجسته می گوئیم میمون
به میمون میگوئیم رئیس جمهور!
اگر دانش و «فضل» بیشتری بکار بندیم میگوییم: تولدت میمون و مبارک!
چون نمیتوانیم بگوئیم امیدوارم ، میگوئیم انشاءالله
چون نمیتوانیم بگوئیم آفرین ، میگوئیم بارکالله
چون نمیتوانیم بگوئیم به نام ویاری ایزد ، میگوییم: ماشاءالله
و چون نمیتوانیم بگوئیم نادارها، بیچیزان، تنُکمایهگان، میگوئیم: مستضعفان، فقرا، مساکین!
به خانه میگوییم: مسکن
به داروی درد میگوییم: مسکن
(و اگر در نوشتهای به چنین جملهای برسیم : «در ایران، مسکن خیلی گران است» نمیدانیم «دارو» گران است یا «خانه»؟ یا هر سه!؟
به آرامش میگوییم تسکین .سکون
به ایراندخت هم میگوییم سکینه!
به شهر هم میگوییم مدینه تا «قافیه» تنگ نیاید!
ما ایرانیان، چون زبان نیاکانی خود را دوست داریم
به جای درازا می گوییم: طول
به جای پهنا میگوییم: عرض
به ژرفا میگوییم: عمق
به بلندا میگوییم: ارتفاع
به سرنوشت میگوییم :تقدیر
به سرگذشت میگوییم: تاریخ
به خانه و سرای میگوییم : منزل و مأوا و مسکن
به ایرانیان کهن می گوییم: پارس
به عوعوی سگان هم می گوییم: پارس!
به پارسها میگوییم: عجم!
به عجم (لال) می گوییم: گبر
و به گبر هم می گوییم: جبر! (که قافیه بههم نریزد!)
چون میهن ما خاور ندارد، به خاور میگوییم: مشرق یا شرق!
به باختر میگوییم: مغرب و غرب
و کسی نمیداند که شمال و جنوب وقطب در زبان پارسی چه بوده است!
چون «ت» در زبان فارسی کمیاب وبسیار گرانبها است (و گاهی هم کوپنی میشود!)
تهران را می نویسیم طهران
استوره را می نویسیم اسطوره
توس را طوس
تهماسپ را طهماسب
تنبور را می نویسیم طنبور(شاید نوایش خوشتر گردد!)
همسر و یا زن را می نویسیم ضعیفه، عیال، زوجه، منزل، مادر بچهها، یا بهتر از همهی اینها: آقامصطفی!
چون گالی (قالی) را برای نخستین بار بیابانگردان عربستان بافتند (یا در تیسفون و به هنگام دستبرد، یافتند!) آن را فرش، می نامیم!
آسمان را عرش مینامیم! و در این «عرش» به کارهای شگفتآوری میپردازیم همچون: طیالارض! و شقالقمر( که هردو «نرکیب» از ناف زبان پارسی بیرون آمدهاند! مردهشور ترکیب جفتشان را ببرد!) عکس روحِالله را هم البته در قمر میبینیم! (اگر آن روحاش بود، جسمش چه پدیدهای باید باشد!؟)
زبانشناسی مردمی باژگونه!
هنر نزد ایرانیان است و بس! از جمله هنر سخن گفتن!
شاعر هم گفته است:
تا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشد!
بنابراین ما ایرانیان
چون در زبان پارسی واژهی گرمابه نداریم به آن میگوئیم: حمام!
چون گلسرخ از شنزارهای سوزان عربستان سرزده به آن میگوئیم: گل محمدی!
چون در پارسی واژههای خجسته، فرخ و شادباش نداریم
به جای «زادروزت خجسته باد» میگوئیم: «تولدت مبارک». (البته پسر من ۳ ساله که بود می گفت تپالهات مبارک!)
به خجسته می گوئیم میمون
به میمون میگوئیم رئیس جمهور!
اگر دانش و «فضل» بیشتری بکار بندیم میگوییم: تولدت میمون و مبارک!
چون نمیتوانیم بگوئیم امیدوارم ، میگوئیم انشاءالله
چون نمیتوانیم بگوئیم آفرین ، میگوئیم بارکالله
چون نمیتوانیم بگوئیم به نام ویاری ایزد ، میگوییم: ماشاءالله
و چون نمیتوانیم بگوئیم نادارها، بیچیزان، تنُکمایهگان، میگوئیم: مستضعفان، فقرا، مساکین!
به خانه میگوییم: مسکن
به داروی درد میگوییم: مسکن
(و اگر در نوشتهای به چنین جملهای برسیم : «در ایران، مسکن خیلی گران است» نمیدانیم «دارو» گران است یا «خانه»؟ یا هر سه!؟
به آرامش میگوییم تسکین .سکون
به ایراندخت هم میگوییم سکینه!
به شهر هم میگوییم مدینه تا «قافیه» تنگ نیاید!
ما ایرانیان، چون زبان نیاکانی خود را دوست داریم
به جای درازا می گوییم: طول
به جای پهنا میگوییم: عرض
به ژرفا میگوییم: عمق
به بلندا میگوییم: ارتفاع
به سرنوشت میگوییم :تقدیر
به سرگذشت میگوییم: تاریخ
به خانه و سرای میگوییم : منزل و مأوا و مسکن
به ایرانیان کهن می گوییم: پارس
به عوعوی سگان هم می گوییم: پارس!
به پارسها میگوییم: عجم!
به عجم (لال) می گوییم: گبر
و به گبر هم می گوییم: جبر! (که قافیه بههم نریزد!)
چون میهن ما خاور ندارد، به خاور میگوییم: مشرق یا شرق!
به باختر میگوییم: مغرب و غرب
و کسی نمیداند که شمال و جنوب وقطب در زبان پارسی چه بوده است!
چون «ت» در زبان فارسی کمیاب وبسیار گرانبها است (و گاهی هم کوپنی میشود!)
تهران را می نویسیم طهران
استوره را می نویسیم اسطوره
توس را طوس
تهماسپ را طهماسب
تنبور را می نویسیم طنبور(شاید نوایش خوشتر گردد!)
همسر و یا زن را می نویسیم ضعیفه، عیال، زوجه، منزل، مادر بچهها، یا بهتر از همهی اینها: آقامصطفی!
چون گالی (قالی) را برای نخستین بار بیابانگردان عربستان بافتند (یا در تیسفون و به هنگام دستبرد، یافتند!) آن را فرش، می نامیم!
آسمان را عرش مینامیم! و در این «عرش» به کارهای شگفتآوری میپردازیم همچون: طیالارض! و شقالقمر( که هردو «نرکیب» از ناف زبان پارسی بیرون آمدهاند! مردهشور ترکیب جفتشان را ببرد!) عکس روحِالله را هم البته در قمر میبینیم! (اگر آن روحاش بود، جسمش چه پدیدهای باید باشد!؟)