برگزیده های پرشین تولز

زندگينامه تولستوی

- Saman -

Registered User
تاریخ عضویت
3 دسامبر 2007
نوشته‌ها
317
لایک‌ها
761
زندگينامه تولستوی

1828 (28اوت)- لــونيكلايويچ تولستوی در ياسناياپوليانا، از توابع شهرستان تولا، در يك خانوادۀ اشرافی به دنيا می آيد. پدرش كنت نيكلاايليچ، و مادرش شاهزاده خانم ولكونسايا (كنتس ماری نيكلايونا)، اراضی و املاك وسيعی از پدران و اجداد خود به ارث برده‌اند.

1830- مرگ مادر تولستوی

1840- مرگ ناگهانی پدر تولستوی. از آن پس فرزندان كنت نيكلاايليچ به تناوب، نزد يكی از دو عمۀ خود به سر می برند. در سال 1841 تولستوی به كازان، نزد عمۀ دوم خود می رود.

1844- تولستوی تحصيلات دانشگاهی‌اش را در رشتۀ زبان‌های شرقی، در دانشگاه كازان آغاز می كند.

1845- رشتۀ زبان‌های شرقی را رها می كند و به دانشكده حقوق می رود.

1847- تحصيلات دانشگاهی را نا تمام می گذارد، و به ياسنايا پوليانا باز می گردد. املاك و اراضی پهناور اين روستا، كه جهيزيۀ مادرش بود، بعد از تقسيم ارثيۀ پدر و مادر بين او خواهر و دو برادرش، سهم او می شود. تولستوی خاطرات خود را می نويسد.

1851- نخستين سفر او به پترزبورگ.

1851- به قفقاز می رود، كه روسها برآن سرزمين مسلط شده بودند. در آنجا افسر توپخانه است. در تابستان بخش نخست زندگی نامه‌اش را به نام «كودكی» می نويسد.

1852- «كودكی» در مجلۀ «معاصر» كه گرايش راديكال و آزاديخواهانه دارد، و نگراسف شاعر، و چرنيفشكی نويسندۀ دموكرات، از گردانندگان هستند، چاپ می شود، نخستين بخش از «رمان مالك روسی»، نيز در اين مجله به چاپ می رسد، كه نا تمام می ماند...دنبالۀ زندگی نامه، و «داستهای قفقاز» را می نويسد.

1853- مجلۀ «معاصر» داستان «تهاجم» او را در صفحات خود چاپ می كند.

1853-1855- نيكلای اول به شرق اروپا و منطقۀ دانوب لشكر كشی می كند.

1854- تولستوی به ارتش دانوب اعزام می شود. و در آنجا به درخواست خودش به ارتش كريمه انتقال می يابد. و در محاصرۀ سبساتوپل شركت می كند. مجلۀ «معاصر»، «نوجوانی» او را چاپ می كند.

1855- «داستانهای سباستوپل» در مجلۀ «معاصر» چاپ می شود، كه در آن برای نخستين بار در روسيه، اين داستنها از پوچی و بيهودگی و شقاوت‌های جنگ پرده برمی دارند.

1856- از ارتش كناره می گيرد، و در ياسنايا پوليانا اقامت می گزيند. و بخش ديگری از «رمان مالك روسی» را می نويسد، كه مجلۀ «معاصر» آن را چاپ می كند...به رعايای خود آزادی می بخشد، و آنها را از قيد وابستگی به زمين خلاص می كند. اما دهقانان به گمان آن كه ارباب برای آنها دامی گسترده باشد، از پذيرفتن آزادی چشم می پوشند!

1857- چند ماهی به كشورهای غرب اروپا،‌ آلمان و فرانسه و سويس و ايتاليای شمالی می رود، و كتابی در انتقاد از جوامع غربی می نويسد، وآنها را مادی گرا و بی اعتنا به عواطف انسانی می خواند.

1857- داستان «سه مرگ» او چاپ می شود.

1859- در ياسناياپوليانا مدرسه‌ای را بنياد می گذارد و خود به فرزندان خردسال دهقانان درس می دهد.

1860- 1861- به آلمان و فرانسه و لندن و بروكسل می رود. اين سفر نه ماه به طول می كشد. در زمينۀ آموزش و شيوه‌های تعليم و تربيت در اروپای غربی مطالعه می كند، و آن شيوه‌ها را مردود می شمارد، چون اعتقاد دارد كه با زور و اجبار به بچه‌ها چيزهائی بياموزند. و شيوۀ مخصوص آموزشی خود را كه بر اساس آزادی و برابری و همگامی با طبيعت است، طرح ريزی می كند.

1861- الكساندر دوم قانون وابستگی به زمين را لغو می كند. اما متعاقب آن مقرراتی وضع می شود كه دهقانان را به خريد زمين‌های كشاورزی مكلف می سازد، و تحولات و اصلاحات ديگری را در نظرمی گيرند، كه دهقانان حاضر به قبول اين قضايا نيستند. و برای آن كه تحولات با آرامش و رغبت انجام گيرد هيأت‌هائی برای حل اختلاف به وجود می آيد. تولستوی در بازگشت از سفر خارج بعضويت يكی از هيأتها منصوب می شود. اما پس از چندی مالكان بزرگ اراضی از او شكايت می كنند و مدعی می شوند كه او به جای حل اختلاف، منافع و مصالح دهقانان را در نظر دارد، و آنها را به شورش تحريك می كند.

1862- تولستوی از عضويت هيأت حل اختلاف استعفا می دهد، و به كار آموزش كودكان روستا مشغول می شود. و مجله‌ای به نام ياسناياپوليانا را منتشر می‌ كند كه تنها به امور تربيتی و فرهنگی می پردازد. اما فعاليتهای او به نظر مسئولان خطرناك می‌آيد، و پليس او را در زير نظر می گيرد. و حتی عده‌ای از مأموران پليس به ياسناياپوليانا می روند، و ساعتها از او بازجوئی می كنند. اما در آنجا برگه و سندی به دست نمی آروند كه دليل بر خطرناك بودن او باشد!...و در اين ايام با سوفی آندريونا برس، كه بيست سال سن دارد، و پدرش پزشك است، و از اهالی مسكو، ازدواج می كند.

1863- تولستوی با علاقه و اشتياق به امور كشاورزی مشغول می شود، و املاك و مراتع و تأسيسات دامداری خود را توسعه می دهد، و از دستگاه‌ها و ابزار مدرن و پيشرفته در زراعت استفاده می كند. در ضمن يكی از زيباترين داستانهايش را به نام «قزاقان» به دست چاپ می سپارد. در اين داستان برتری انسانهائی را كه در قيد و بند تمدن گرفتار نشده‌اند نشان می دهد. و داستان بسيار زيبای يك اسب را می نويسد، و شرح می دهد كه اين اسب نجيب، با چه مرارتی ناچار است صاحبان گوناگون خود را با خلقيات متفاوت، يكی پس از ديگری تحمل كند.

1863-1868- در اين سالها رمان بزرگ جنگ و صلح را می نويسد، و سيمای مردم روسيه را در زمانی كه كشورشان پايكوب سپاهيان مهاجم است، به ما نشان می دهد. در اين رمان بزرگ انسانها زنده و جاندارند، و هر يك در زير ذره بين روانشناسانه قرار می گيرند. فلسفۀ تاريخ در اين كتاب به صورت جذابی بازگو می شود. شخصيت‌های مقتدر و نامدارانی، نظير ناپلئون، عاجز و نا توان جلوه می كنند، اما نويسندۀ دانائی و خرد مردم عادی را مظهر آنها «پلاتون كارايف» است، می ستايد.

1865-1868- جنگ و صلح در مجلۀ «پيام روسيه» كه گرايش محافظه كارانه دارد، چاپ می شود (تولستوی از اين پس از مجلۀ آزاديخواه و راديكال «معاصر» فاصله می گيرد)

1866- تولستوی دفاع از يك سرباز را به نام شيبونين، كه به اتهام كتك زدن يك افسر در دادگاه نظامی محاكمه می شود به عهده می گيرد و دفاعيات او به نتيجۀ مطلوب نمی رسد، و دادگاه اين سرباز را به اعدام محكوم می كند.

1869- «جنگ و صلح» به صورت كتاب چاپ و منتشر می شود.

1873-1877- تولستوی «آنا كارنينا» را آغاز می كند، كه تابلوی عظيمی است از اشرافيت دوران او. در اين رمان داستان بی وفايی يك زن را، با در نظر گرفتن همۀ ريزه كاريهای روانشانسانه، حكايت می كند. وداستان با بحث‌های گوناگون در مسائل اجتماعی و اخلاقی و مذهبی، در لابه‌لای شرح حال له‌وين كه تقريبا نام خود او، و خصوصيات اخلاقی خود او را دارد- غنای بيشتری می يابد.

1875-1877- آنا كارنينا، ابتدا در مجلۀ پيام روسيه، در سال 1878 به صورت كتاب منتشر می شود.

1880-1882- تولستوی به بحران روحی دچار می شود. اين بحران بيشتر جنبه‌های اخلاقی و مذهبی دارد. او از بی عدالتی ها، نا بسامانی های اجتماعی، خود خواهی ثروتمندان، و تيره روزی بينوايان رنج می برد. با استبداد حاكمان در می افتد، و كليسا را محكوم می كند، زيرا كه متعقد است كه كليسا به جای حقايق مذهبی، يك رشته مطالب خشك و سطحی را به مردم می آموزد و به جای آن كه درخدمت مردم بينوا باشد با قدرتمندان همكاری می كند. و اين انديشه‌ها را در آثار خود در اين سالها منعكس می سازد: اعترافات (1880-1882)، كليسا و دولت (1881)، اعتقاد من چيست؟ (1880-1884) چه بايد كرد؟ (1884-1886).

1881-1885- مجموعه‌ای از داستانها و حكايات اخلاقی را به زبانی بسيار ساده، برای مردم عادی می نويسد، كه جذابيت بسيار دارند.

1882- از وضع تعليم و تربيت فرزاندانش در روستا نگران می شود، و به مسكو می رود، وبا خانواده‌اش در آنجا اقامت می گزينند. كه تنها در تابستانها به ياسنايا پوليانا باز می گردند. در شهر به مطالعه و تحقيق می پردازد، و برای نخستين بار از نزديك بدبختی های مردم را در شهرهای بزرگ مشاهده می كند و چنان متاثر می شود كه دلش می خواهد هر چه زودتر به روستا باز گردد. در اين سالها پليس در همه جا او را در زير نظر دارد.

1886- «مرگ ايوان ايليچ» را می نويسد. و ترس از مرگ را در پايان زندگی بی مايه و تهی يك انسان توصيف می كند. در «قدرت تاريكی» از جهالت دهقانان عقب افتاده و نادان در برخورد با دنيای پيشرفتۀ صنعتی سخن می گويد و سرمايه داری را به باد انتقاد می گيرد. در «ميوه‌های آموزش» با طنزی جذاب، داستان ثروتمندان حيران و بيكاره‌ای را شرح می دهد كه به احضار ارواح متعقدند، و خدمتكاران خانه، كه افراد خوب و خوش خلقی هستند، از زود باوری ارباب خود استفاده می كند.

1887-1889- «سونات كروتزر» را می نويسد. و عشق و ازدواج هوس آلود را محكوم می كند.

1889-1890- «شيطان» را می نويسد كه داستان مرد متأهلی است كه برای فرار از دست وسوسه‌های شيطانی خود را می كشد.

1891- تولستوی اعلام می كند كه برای تجديد چاپ آثاری كه بعد از سال 1881 نوشته است، حق تأليف نمی خواهد.

1891-1893- در رسالۀ اخلاقی و مذهبی خود با عنوان «سرزمين خداوند در وجود ماست»، نظريۀ معروف خود را كه بر عدم مقاومت تكيه دارد، توصيف می كند.

1891-1893-1898- در اين سالها قحطی و گرسنگی بخش‌های بزرگی از مركز روسيه را در بر می گيرد.
تولستوی به كمك گرسنگان و بينوايان می شتابد، و مقالات بسياری می نويسد، وبه الكساندر سوم (و جانشين او نيكلای دوم) كه برای نجات گرسنگان قدم‌های مؤثری بر نمی دارند، اعتراض می كند.

1897- «هنر چيست» را می نويسد، كه شرح نظريات اوست در مورد هنر و ادبيات.

1898- داستان «بابا سرگئی» را می نويسد، كه جوهر فلسفه تولستوی را در بر دارد، اين داستان در سال 1911 چاپ می شود.

1899- رمان رستاخيز را در مجله «نيوا» به چاپ می رساند، كه انتقاد شديدی دارد از جامعه و كليسا و دستگاه قضائی.

1900- رستاخيز به صورت كتاب با حذف قسمت‌های زيادی از آن به صورت كتاب چاپ می شود و داستان «جنازه متحرك» را می نويسد، كه فساد خانواده‌های بورژوا را نشان می دهد.

1901- تولستوی كليسا را تكفير می كند.

1901-1902- بعد از يك بيماری سخت به كريمه می رود، و دوران نقاهت را در آنجا می گذراند. در اين سالها چخوف و گوركی از معاشران او هستند.

1903- «درباره شكسپير و نمايشنامه نويسی» را می نويسد، و شكسپير نويسنده نامدار شاه لير، وهمه ادبيات را محكوم می كند. و «حاجی مراد» نيز از نوشته های او در اين سال است. اين داستان نمايشی است از مقاومت كوه نيشنان قفقاز در برابر فاتحان روسی. و نبرد افراد ساده با اشخاص متمدن!

1905- نخستين انقلاب روسيه كشور را می لرزاند. و اين انقلاب بی رحمانه سركوب می شود. هر چند كه تولستور دشمن قدرتمندان است و به يك تغيير كلی در جامعه می انديشد، چندان مجذوب اين انقلاب نمی شود. زيرا او خشونت را نمی پسندد، و به پرولتاريای صنعتی اعتقاد و علاقه ندارد. و بيشتر اصرار دارد كه زمين های بزرگ زراعتی را بين دهقانان تقسيم كنند. اما با آزادی سياسی دهقانان مخالف است...و باز هم دنبالۀ خاطرات خود را می نويسد.

1908- در رسالۀ «نمی توانم ساكت بمانم» بر ضد فشار و اختناق، و محكوم كردن گروهی از مردم به اعدام اعتراض می كند. و در اين سالهای اخير سعی می كند كه طرز زندگی خود را به ترتيبی با طرز فكر خود هماهنگ سازد.

1910- پنهانی ياسنايا پوليانا را ترك می گويد. و به سفری می رود كه خود نيز مقصدش را نمی داند. در يك ايستگاه كوچك راه‌آهن، به نام اسناپوو، درمحدوده شهرستان ريازان، به سختی بيمار می شود. روز هفتم نوامبر عمرش به پايان می رسد، و جنازه او را در ياسنايا پوليانا به خاك می سپارند.



پی نوشت:

مطلب بالا برگرفته از انتهای كتاب دوم "آنا كارنينا" ترجمه "محمد مجلسی" از "نشر دينای نو" می باشد.
 
بالا