• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

شعر هایی که دوسشون دارم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

N.E.D.A

Registered User
تاریخ عضویت
27 آپریل 2013
نوشته‌ها
86
لایک‌ها
9
یه چند صد تایی شعر دوست دارم که معمولا کسی نشنیدتشون
براتون میزارم شاید شما هم لذت بردید :rolleyes:
 

N.E.D.A

Registered User
تاریخ عضویت
27 آپریل 2013
نوشته‌ها
86
لایک‌ها
9
دوشینه شبم بود شبیه یلدا

آن مونس غمگسار نامد عمدا


شب تا به سحر ز دیده دُر می‌سفتم

می‌گفتم رب لاتذرنی فردا
 

N.E.D.A

Registered User
تاریخ عضویت
27 آپریل 2013
نوشته‌ها
86
لایک‌ها
9
فلک، ای دوست، ز بس بیحد و بیمر گردد

بد و نیک و غم و شادی همه آخر گردد


ز قفای من و تو، گرد جهان را بسیار

دی و اسفند مه و بهمن و آذر گردد


ماه چون شب شود، از جای بجائی حیران

پی کیخسرو و دارا و سکندر گردد


این سبک خنگ بی آسایش بی پا تازد

وین گران کشتی بی **** و لنگر گردد


من و تو روزی از پای در افتیم، ولیک

تا بود روز و شب، این گنبد اخضر گردد


روز بگذشته خیالست که از نو آید

فرصت رفته محالست که از سر گردد


کشتزار دل تو کوش که تا سبز شود

پیش از آن کاین رخ گلنار معصفر گردد


زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش

نیست امید که همواره نفس بر گردد


چرخ بر گرد تو دانی که چسان می‌گردد

همچو شهباز که بر گرد کبوتر گردد


اندرین نیمه ره، این دیو تو را آخر کار

سر بپیچاند و خود بر ره دیگر گردد


خوش مکن دل که نکشتست نسیمت ای شمع

بس نسیم فرح‌انگیز که صرصر گردد


تیره آن چشم که بر ظلمت و پستی بیند

مرده آن روح که فرمانبر پیکر گردد


گر دو صد عمر شود پرده نشین در معدن

خصلت سنگ سیه نیست که گوهر گردد


نه هر آنرا که لقب بوذر و سلمان باشد

راست کردار چو سلمان و چو بوذر گردد


هر نفس کز تو برآید، چو نکو در نگری

آز تو بیشتر و عمر تو کمتر گردد


علم سرمایهٔ هستی است، نه گنج زر و مال

روح باید که از این راه توانگر گردد


نخورد هیچ توانگر غم درویش و فقیر

مگر آنروز که خود مفلس و مضطر گردد


قیمت بحر در آن لحظه بداند ماهی

که بدام ستم انداخته در بر گردد


گاه باشد که دو صد خانه کند خاکستر

خسک خشک چو همصحبت اخگر گردد


کرکسان لاشه خورانند ز بس تیره دلی

طوطیانرا خورش آن به که ز شکر گردد


نه هر آنکو قدمی رفت بمقصد برسید

نه هر آنکو خبری گفت پیمبر گردد


تشنهٔ سوخته در خواب ببیند که همی

به لب دجله و پیرامن کوثر گردد


آنچنان کن که بنیکیت مکافات دهند

چو گه داوری و نوبت کیفر گردد


مرو آزاد، چو در دام تو صیدی باشد

مشو ایمن چو دلی از تو مکدر گردد


توشهٔ بخل میندوز که دو دست و غبار

سوزن کینه مپرتاب که خنجر گردد


نه هر آن غنچه که بشکفت گل سرخ شود

نه هر آن شاخه که بررست صنوبر گردد


ز درازا و ز پهنا چه همی پرسی از آن

که چو پرگار بیک خط مدور گردد


عقل استاد و معلم برود پاک از سر

تا که بی عقل و هشی صاحب مشعر گردد


جور مرغان کشد آن مرز که پر چینه بود

سنگ طفلان خورد آن شاخ که برور گردد


روسبی از کم و بیش آنچه کند گرد، همه

صرف، گلگونه و عطر و زر و زیور گردد


گر که کار آگهی، از بهر دلی کاری کن

تا که کار دل تو نیز میسر گردد


رهنوردی که بامید رهی میپوید

تیره رائی است گر از نیمهٔ ره برگردد


هیچ درزی نپسندد که بدین بیهدگی

دلق را آستر از دیبهٔ ششتر گردد


چرخ گوش تو بپیچاند اگر سر پیچی

خون چو آلوده شود، پاک به نشتر گردد


دیو را بر در دل دیدم و زان میترسم

که ز ما بیخبر این ملک مسخر گردد


دعوت نفس پذیرفتی و رفتی یکبار

بیم آنست که این وعده مکرر گردد


پاکی آموز بچشم و دل خود، گر خواهی

که سراپای وجود تو مطهر گردد


هر که شاگردی سوداگر گیتی نکند

هرگز آگاه نه از نفع و نه از ضر گردد


دامن اوست پر از لؤلؤ و مرجان، پروین

که بی اندیشه درین بحر شناور گردد
 

Dr.Cnet

Registered User
تاریخ عضویت
8 ژوئن 2009
نوشته‌ها
5,223
لایک‌ها
2,176
محل سکونت
کرد کرمانج خراسان
من این رو خیلی دوست دارم!
===================
آن یکی فیضش گدا آرد پدید
آن دگر بخشد گدایان را مزید
===================
رنج گل بلبل كشيد و بوي گل را باد برد
رنج دختر مادر کشید و حالش را داماد برد!
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
دوستان عزیز خوبه اگه اسم شاعر رو هم بنویسید
 

N.E.D.A

Registered User
تاریخ عضویت
27 آپریل 2013
نوشته‌ها
86
لایک‌ها
9
این ناله که در آتش خویش است کباب

این گریه که در شیشهٔ خم کرده شراب


مرغی است که آتش از هوا می گیرد

مستی است که از خمار جوید می ناب
 

N.E.D.A

Registered User
تاریخ عضویت
27 آپریل 2013
نوشته‌ها
86
لایک‌ها
9
عشق آمد و گوید که زبان بگشایند

وز مژدهٔ من دل جهان بگشایند


راحت نه عیان است، مناذی بزنند

تا روی نقاب بستگان بگشایند
 

N.E.D.A

Registered User
تاریخ عضویت
27 آپریل 2013
نوشته‌ها
86
لایک‌ها
9
شوخی که ز خنده چشمهٔ نوش شود

خورشید به سایه اش هم آغوش شود


خندید و کرشمه کرد و از خود رفتم

آری دو شیرابه زود بیهوش شود
 

N.E.D.A

Registered User
تاریخ عضویت
27 آپریل 2013
نوشته‌ها
86
لایک‌ها
9
اگر صد چون تومیرد غم ندارم

که سر گردان و عاشق کم ندارم


دلم سنگست، نرمش چون توان کرد؟

به آه سرد گرمش چون توان کرد؟


به شوخی شیر گیرد چشم مستم

به آهو نافه بخشد زلف پستم


چو از تنگ دهانم قند ریزد

ز تنگ شکر مصری چه خیزد؟


اگر صد بوسه لعلم پیشکش کرد

ز مال خویشتن بخشید،خوش کرد


ترا بر من که داد این پادشاهی؟

که از لعلم حساب خرج خواهی؟


چو من در ملک خوبی پادشاهم

ز لب شکر بدان بخشم که خواهم


ترا با روی و زلف من چه کارست؟

که این چون گنج شد یا آن چو مارست؟


برای آن همی دادی غرورم

که بر بندی به هر نزدیک و دورم


مرا از بهر این می‌خواستی تو؟

خریدار شگرفی راستی تو!


به هر جرمی میور در گناهم

که گر شهری بسوزم پادشاهم


نسازد پادشاهان را غلامی

تو می‌سوز اندرین سودا، که خامی


برون آور، ترا گر حجتی هست

که نتوان با تو دل در دیگری بست


من آن آهووش صحرا نوردم

که خود را بستهٔ دامی نکردم


دلم هر لحظه جایی انس گیرد

به یک جا چون نشیند تا بمیرد؟


گهی گل چینم و گه خار گیرم

هر آن کس را که خواهم یار گیرم


یکی را بر لب خود میر سازم

یکی را آهنین زنجیر سازم


دل مردم بسوزم تا توانم

ولی هرگز پشیمانی ندانم


ز روبه بازی زلفم حذر کن

سر خود گیر و با او سربسر کن


سرم سودای او ورزد که خواهد

دلم از بهر آن لرزد که خواهد


همی گویی: ترا چون موی شد تن

تو خود بس ناتوان گشتی، ولی من
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
دروود

این اشعار بسیار زیبا هستند ولی لطفا لطفا از تاپیک های مرجع استفاده کنید!

دوستان خواهش میکنم انقدر برای هر موضوعی تاپیک جدا باز نکنید!
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا