• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

شهرام شيدايي

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
در مورد ايشان چه مطلبي را مي خواهيد بدانيد ؟؟

نويسنده و شاعر و مترجم - متولد سال 1346
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
تاريكي درخانه حركت مي‌كند

وصورت اشيا را به ديگران‌ مي دهد

نامي دركار نيست

نامي‌ كه دركارِ جابه‌جايي چيزي باشد







گاه وقتي پنجره باز مي‌شود

اما هواي تازه‌اي داخل نمي‌شود

پنجره از كار افتاده

بيرون از كار افتاده



ياد آوردن چند صندلي و ميزي

كه پشتِ آن صورت‌ها و دست‌ها حركت مي‌كردند

و حالا سكوتي چهار چشم خانه را به تاريكي تسليم كرده

تا به محضِ ورود ، گلويت در گذشته گير كند

وباهرقدمي به جلو سكوتي فلزي تسخيرت كند

وبا هربار لمس چيزي ، فنجاني لبه‌ي ميزي تاقچه‌اي لاله و شمع‌داني

چند پرده تاريك‌تر شوي





براي كسي دربيرون ، كه درخت و سنگ جاي اورا مي‌گيرند

چه تسلايي مي‌توان داد ؟
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
آن‌قدر به خودم گوش مي‌دهم

كه روخانه‌ي گل‌الود زلال مي شود

كلمه‌ها براي بيرون آمدن بال بال مي زنند

پرنده‌ها تمام شاخه‌هاي دور و برم را مي‌گيرند



كلمه‌ها چيزي‌ مي‌خواهند پرنده‌ها چيزي

و رودخانه آن‌قدر زلال شده

كه عزيزترين مْرده‌ا ت را بي صدا كنارت حس‌ مي كني

چشم‌هايت را مي‌بندي ، حرف نمي‌زني ، ساعت‌ها

اين درك من از توست :

درسكوتت مُرده‌ها جا به جا مي شوند

- كسي كه منم ، اماكلمه‌ي تو با آن آمد -

طول مي‌كشد ، سكوتت طول مي‌كشد

آنقدر كه پرنده‌ها به تمام بدنت نوك مي زنند

وچيزي مي خواهند كه تورا زجرمي دهد

- ازهيچ‌كس نتوانسته‌ام ، نمي‌توانم جداشوم -

اين دركِ من از، من و توست .



به جاده‌ها نمي‌انديشي ، به كشتي‌ها نمي‌انديشي

به فكر استخوان‌هايت درخاكي

استخوان‌هايي كه بي‌شك آرام نخواهند شد



من ازسكوت توبيرون مي‌آيم

ومي‌دانم آدم‌هاي زيادي در تو زجرمي كشند

ومي‌دانم كه رفته رفته

دراين فرشِ كهنه

دراين دود‌كش روبرو

دراين درخت باغچه ريشه مي‌كني

ومي‌دانم كه تو سال‌هاست درمن

حرف‌ نمي‌زني

حرف نمي‌زني

حرف نمي‌زني .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
از كتاب " خنديدن در خانه‌اي كه مي سوخت " منتشر شده در سال 1379
 

baznemud

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 مارس 2006
نوشته‌ها
18
لایک‌ها
0
به نقل از Behrooz :
از كتاب " خنديدن در خانه‌اي كه مي سوخت " منتشر شده در سال 1379

مي‌خواستم بيشتر و بيشتر و بيشتر بدونم! اولين بار تو وبلاگ شب و شعر يه تيكه شعر ازش نوشته بود كه خيلي جذبم كرد. بعد تو اينترنت گشتم و ده تا شعر از همين مجموعه‌ي خنديدن در خانه‌اي كه مي‌سوخت رو تونستم پيدا كنم. كه شعر‌هايي كه شما لطف كردين و نوشتين هم جزوشون بود. و خيلي بهش علاقه‌مند شدم. ديگه ازش چي مي‌دونين؟ كاراي ديگه‌اش چياست؟ تو مقدمه‌ي ترجمه‌ي آدم‌هاي روي پل از شيمبورسكا هم جزو مترجمين بوده، تو اين كتاب هم كلا اسمشو ديدم، ولي گويا زياد مطالبي در موردش نيست. به هر حال، مي‌شه خواهش كنم چيزايي كه مي‌دونيد در موردش رو بنويسيد؟ يا كارهايي‌اش كه به نظرتون بهترين‌هاش هستن.
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
يك مجموعه شعر هم دارد با اين نام

آتشي براي آتشي ديگر
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
هر وقت با انساني تازه آشنا مي شوم

شعري تازه دارم

و مي دانم

كه كلاهي ديگر

به سرم رفته است .
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
هر دو بر اين باورند كه حسي ناگهاني
آنها را به هم پيوند داده
چنين اطميناني زيباست
اما ترديد زيباتر است
چون قبلا همديگر را نمي شناختند
گمان مي برند كه هرگز چيزي ميان آنها نبوده
اما نظر خيابان ها
پله ها و راهروهائي كه آن دو مي توانستند
از سالها پيش از كنار هم گذشته باشند
در اين باره چيست?
دوست داشتم از آنها بپرسم
آيا به ياد نمي آورند?
شايد در ميان دري چرخان
زماني رو به روي هم?
يك ببخشيد در ازدحام?
يك صداي "اشتباه گرفته ايد"
در گوشي تلفن?
ولي پاسخشان را مي دانم
نه! به ياد نمي آورند
بسيار شگفت زده مي شدند
اگر مي دانستند كه مدتهاست
بازيچه اي در دست اتفاق بوده اند
شايد سه سال پيش
يا سه شنبه گذشته
برگ درختي از شانه يكيشان به شانه ديگري
پرواز كرده
چيزي بوده كه يكي آن را گم كرده
و ديگري آن را يافته و برداشته
دستگيره و زنگ درهايي بوده
كه يكي لمس كرده و در فاصله كوتاهي آن ديگري
شايد يك شب هر دو يك خواب را ديده باشند
كه بلافاصله بعد از بيداري محو شده
بالاخره هر آغازي فقط ادامه اي است
و كتاب حوادث هميشه از نيمه آن باز مي شود.




ترجمه از شهرام شيدايي
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
47
محل سکونت
Tehran
براي وطن
اورهان ولي
برگردان: شهرام شيدايي

چه كارها كه براي اين وطن نكرديم!
يكي مان مرديم;
يكي مان نطق كرديم.
 

پری

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
1,599
لایک‌ها
20
محل سکونت
اونجایی که نیستی هست
حرفهایی برای نگفتن



فکر میکردم همه چیز را
میشد گفت
وقتی چیزی برای گفتن نداشتم
 

dideh bane javan

Registered User
تاریخ عضویت
27 ژانویه 2015
نوشته‌ها
46
لایک‌ها
12
چرا هیچ‌كس به ما نگفته است كه زمین
مدام چیزی را از ما پس می‌گیرد
و ما فكر می‌كنیم كه زمان می‌گذرد
شاید زمین، آن سیاره‌ای نیست كه ما در آن باید می‌زیستیم
و از این رو، چیزی در ما همیشه پنهان می‌ماند
و به این زندگی برنمی‌گردد
 
بالا