• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

عقد پسرو دختر ايراني در دادسرا و با دستبند/عكس

acostic

Registered User
تاریخ عضویت
11 نوامبر 2013
نوشته‌ها
1,140
لایک‌ها
756
این دختر به خاطر علاقه به پسری از خانه فرار کرد و خانواده‌اش را تا مرز جنون پیش برد.
دختر 15 ساله‌ای روی صندلی شعبه 5 دادسرای ورامین نشسته و سر به زیر انداخته بود و اشک می‌ریخت و با این سن کم دستبند به دست داشت. بغض گلویش اجازه نمی‌داد حرف بزند. پسر لاغراندامی که نگران بود با دستان بسته در راهروی دادسرا راه می‌رفت و گاهی اوقات از لای در نیمه بسته به داخل اتاق که مریم اشک می‌ریخت نگاهی می‌کرد.
بیشتر از خودش نگران «مریم» بود و جالب اینکه تعصب خاصی داشت.



6ud95hwggjfc7447tkgy.jpg



منصور می‌گفت: «دوستش دارم و باید به هم برسیم و طاقت دیدن اشک‌هایش را ندارم.»
این اشک‌ها و نگرانی‌ها نشان از لیلی و مجنونی داشت که می‌خواستند به هم برسند. این دختر و پسر مدت کمی بود که با هم آشنا شده و آنقدر دلباخته هم شده بودند که دست به کارهایی زدند تا پشت میله‌های بازداشتگاه حسرت بخورند.
منصور وارد اتاق شعبه 5 شد و به بازپرس داداش‌زاده گفت: حدود 3 ماه پیش برای گرفتن گواهینامه به آموزشگاه رانندگی که در نزدیکی خانه مریم بود رفتم و خیلی اتفاقی با مریم آشنا شدم و رفته‌رفته آشنایی ما زیاد شد و تا حدی به هم وابسته شدیم که طاقت دوری از همدیگر را نداریم و می‌خواهم با وی ازدواج کنم.


پسر عاشق در ادامه گفت: 4 روز پیش مریم چون می‌گفت می‌داند که پدرش اجازه نمی‌دهد که در این سن ازدواج کند پیشنهاد داد تا با هم فرار کنیم و ماجرا را با خانواده‌ام در میان گذاشتم و مریم را بعد از فرار به خانه خواهرم در اسلامشهر بردم و بعضی وقت‌ها به خانه خواهرم می‌رفتم و با دیدنش آرامش می‌گرفتم اما دیگر از فرار خسته شدیم و تصمیم گرفتیم پیش پلیس برویم و زمانی که ماجرا را در پلیس آگاهی ورامین گفتیم بازداشت و برای رسیدگی به پرونده فرار مریم از خانه به دادسرا آمدیم.
بازپرس داداش‌زاده وقتی حرف‌های دختر و پسر جوان را شنید از گفته‌های پسر پی برده بود که منصور حتی وقتی از سوی مادر مریم جواب منفی شنیده بود قصد داشته خود را حلق‌آویز کند که برادرش مانع کار وی شده بود.
بازپرس شعبه 5 ورامین برای پایان دادن به این سناریوی عاشقانه دستور داد تا پدر نگران این دختر فراری از خانه به دادسرا احضار شود.

پدر مریم وقتی پای در دادسرا گذاشت و از ناپدید شدن ناگهانی دخترش نگران بود زمانی که دستبند پلیس را روی دستان دخترش دید غم سنگینی در چهره‌اش نمایان شد و با عصبانیت پیش روی بازپرس داداش‌زاده ایستاد و فهمید باید آرام باشد. همه منتظر بودند تا پدر مریم تصمیم بگیرد، این مرد وقتی دید دخترش گریان و ملتمسانه از وی می‌خواهد خواستگاری منصور را بپذیرد، لبخندی زد و با نگرانی از سرنوشت دخترش پذیرفت وی با پسر مورد علاقه‌اش ازدواج کند.
منصور که با شنیدن این خبر انگار دنیا را به دست آورده و گویا خیلی عجله داشت به خبرنگار ایران گفت: قصد دارم امروز همسرم را عقد کنم و بعد از محرم و صفر ازدواج می‌‌کنیم.

مریم هنوز اشک روی گونه‌هایش جاری می‌شد و وقتی شنید پدرش با ازدواج راضی است به سوی وی رفته و خواست کارش که اشتباه بوده و خانواده‌ را نگران کرده بود، ببخشد.
مریم به خبرنگار ایران گفت: بعد از اینکه با منصور آشنا شدم و پی بردم پسر خوب و پاکی است، کم‌کم به هم علاقه‌مند شدیم منصور خواست که با هم ازدواج کنیم اما می‌دانستم پدرم به خاطر کم سن بودنم مانع ازدواج‌مان می‌شود.
وی گفت: منصور با این سن و سال خانه دارد و در کارش موفق است اما من به خاطر پاک بودن به منصور علاقه پیدا کردم و خوشحالم که پدرم رضایت داد.
مریم با اشک شوق گفت: «امیدوارم هیچ دختری کاری که من کردم انجام ندهد. می‌دانم پسران فریبکار زیاد هستند اما منصور را کاملاً می‌شناختم و می‌دانستم قصدش فقط ازدواج است. امروز بهترین روز زندگی‌ام است چون هم خانواده‌ام و هم همسر آینده‌ام را دارم.»



uj5pokbh5nt3bb8e2h.jpg




بنا به این گزارش، زمانی که خبرنگار روزنامه ایران قصد عکس انداختن از مریم را نیز داشت منصور با تعصب خاصی مانع عکس گرفتن از همسر آینده‌اش شد و تنها اجازه عکس دستان بسته مریم را داد و گفت در آینده نزدیک جای دستبند روی دستان همسرم حلقه ازدواج‌مان را خواهید دید و بازپرس داداش‌زاده با رضایت پدر مریم پرونده را مختومه اعلام کرد.

ايران
 

Exporter

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
13 آپریل 2006
نوشته‌ها
4,063
لایک‌ها
5,176
سن
35
محل سکونت
UAE

ctcn8311885

Registered User
تاریخ عضویت
20 سپتامبر 2014
نوشته‌ها
3,304
لایک‌ها
1,168
محل سکونت
★★★★★

606060

Registered User
تاریخ عضویت
21 آپریل 2015
نوشته‌ها
404
لایک‌ها
260
نميدونم چرا دختراي اين دوره زمونه اينطوري شدن
دوره ما بابامون يكهو سرزده ميگفت فردا بايد بريم خواستگاري دختر فلاني ما هم جيكمون در نميومد خيلي متين ميگفتيم اطاعت (كتاب خاطرات پدر پدر بزرگ)
ولي در كل فكر كنم بيشتر اين اتفاقات به خاطر فقر فرهنگي و توسعه شهر نشينيه
 

chimikhay

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
26 اکتبر 2007
نوشته‌ها
96
لایک‌ها
32
تا الان طلاق گرفتن!
 

saharnaz3188

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
8 می 2015
نوشته‌ها
4
لایک‌ها
2
سن
40
انگار قضیه مال مدتها پیشه. ولی اون موقع داغ بودن. بعدا پسره میزنه تو چشمش و اخرشم میره دنبال یکی دیگه. دخترها ساده ان. احتمالا الان جدا شدن
 

shadmehrmelody

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
30 سپتامبر 2011
نوشته‌ها
6
لایک‌ها
21
محل سکونت
تهران
دوستم به همین شیوه تو خیابون با یه دختر آشنا شد چندماه بعدش با مهریه 1368سکه ای ازدواج کردند یک سال بعدش دختره از گوشیه رفیقم چندتا شماره زن پیدا کرد رفت مهریه اش رو بذاره اجرا که با وساطت مادر رفیقم مشکل بعد از چندماه حل شد. ولی زندگیشون به چیز کشیده شده زنش دیگه بهش اطمینان نداره هر 20 دقیقه بهش زنگ میزنه میگه کجایی الان
 
بالا