به نظر من ، "کتاب خوب " یک تعریف کاملا نسبیه . از تجربیات خودم مثال می زنم ؛ زمانی برای من هرمان هسه آخر نویسنده ها بود و از اون جایی که وقتی من از یک نویسنده خوشم بیاد ، هر چی کتاب ازش گیرم بیاد رو می خونم ، تقریبا تمام آثار این نویسنده رو (البته به صورت ترجمه) خوندم. ولی الان هیچ کششی نسبت بهش ندارم. به عبارت دیگه اون مرحله رو گذروندم. الان هسه برای من حرفی برای گفتن نداره. دنبال حرف های جدیدتری هستم. دنبال آثاری می گردم که بهم کمک کنن تا جهان بینی بهتری داشته باشم.ولی اگر در اون زمان آثار هسه رو نمی خوندم ، شاید در طی کردن بعضی از مراحل ناتوان می بودم.
یه مثال معکوس! تا مدت زمانی طولانی ، به هیچ وجه تمایلی به آثار روس ها نداشتم. برام ثقیل بودن. دنیای داستانیشون برام خاکستری بود! خیلی دیر تونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم ولی وقتی شرایط رو برای فهم آثار نویسندگان روس مهیا دیدم ، به سمتش رفتم و ازش لذت بردم و کلی هم درس گرفتم و البته هنوز هم تمایل دارم که دوباره بخونمشون ، چون ادبیات روسیه رو Master Piece (!) دنیای ادبیات می دونم.
کلا می خوام بگم که برای هر کسی ، توی یک دوره ی زمانی خاص ، یک کتاب می تونه خوب و کمک کننده باشه و به قول تو (امیر علی عزیز) ، وجود آدم رو به چالش بکشه. اگر زودتر از زمان لازم بری سراغش ، دلزده ات می کنه و اگر دیر بری ، دیگه حرفی برای گفتن نداره برات.
پ.ن: بحث خیلی خوبیه ها !