کتاب «مرد سلول شماره پنج» نوشته مصطفی رحیمی، روایت داستانی از زندگی دکتر علی شریعتی است که با توجه به استقبالی که این چند سال از این اثر شده، سوره مهر چاپ پنجم آن را روانه بازار نشر کرده است.
به گزارش پایگاه خبری سوره مهر، داستان این کتاب در 16 فصل بازگویی میشود. شخصیت اول داستان، نوجوانی است که طی اتفاقی به زندگی دکتر شریعتی علاقهمند میشود و با کمک پدرش که زندانبان دکتر شریعتی در زندان ساواک بوده، تحقیقی درباره زندگی علی شریعتی مینویسد. پدر وی دوران سربازیاش را در زندان ساواک گذرانده و با زندانی سلول شماره 5 که دکتر علی شریعتی بوده، هم کلام شده و به گفته خودش، درسهای بسیاری را از دکتر فرا گرفته است.
روایتهای این کتاب، صحنههای مستند از زندگی دکتر شریعتی است و از عناصری که بافت زندگینامه داستانی را به هم نمیزند استفاده شده است. در برخی از روایتهای این کتاب، از صحبتهای همسر و همرزمان دکتر شریعتی نیز استفاده شده است.
در بخشی از این کتاب آمده است:«دیگر نمیتوانستم جلو اشکم را بگیرم. خودم را به اتاق نگهبانی رساندم. در را بستم و دو چشمِ پُر گریه کردم. ساعت 11 شب همان روز، نوبت نگهبانیام بود. آرامآرام به سلّول دکتر نزدیک شدم. از دریچه، داخل سلّول را دید زدم. هنوز بیدار بود. نشسته بود و داشت نماز میخواند. غذایش را هم نخورده بود. نشستم تا نمازش تمام شود. درِ سلّول را باز کردم. دنبال بهانهای میگشتم تا با او حرف بزنم.
ـ آقای دکتر، چرا غذاتون رو نخوردهاید؟
سرش را بلند کرد؛ همه صورتش از اشک خیس بود.
ـ واله، امروز توی راهرو بودی؟
ـ بله. همه چیز رو دیدم.
ـ خبری ازش داری.
ـ بردنش توی سلّول زنها.
ـ واله، بعضی وقتها مرگ چه هدیه باارزشیه!
ـ آقای دکتر، سیگار نمیکشید؟
لبخند تلخی زد.
ـ آه... چه یادآوری بجایی!
او سیگارش را روشن کرد و من تنهایش گذاشتم.
چند روز بعد، همان ماجرا تکرار شد. آرش، راه عذاب دادن دکتر را پیدا کرده بود. این بار یک دانشجوی پسر را پس از شکنجه وارد راهرو کرد.
ـ نگهبان، در سلّول پنج را باز کن!
به گزارش پایگاه خبری سوره مهر، داستان این کتاب در 16 فصل بازگویی میشود. شخصیت اول داستان، نوجوانی است که طی اتفاقی به زندگی دکتر شریعتی علاقهمند میشود و با کمک پدرش که زندانبان دکتر شریعتی در زندان ساواک بوده، تحقیقی درباره زندگی علی شریعتی مینویسد. پدر وی دوران سربازیاش را در زندان ساواک گذرانده و با زندانی سلول شماره 5 که دکتر علی شریعتی بوده، هم کلام شده و به گفته خودش، درسهای بسیاری را از دکتر فرا گرفته است.
روایتهای این کتاب، صحنههای مستند از زندگی دکتر شریعتی است و از عناصری که بافت زندگینامه داستانی را به هم نمیزند استفاده شده است. در برخی از روایتهای این کتاب، از صحبتهای همسر و همرزمان دکتر شریعتی نیز استفاده شده است.
در بخشی از این کتاب آمده است:«دیگر نمیتوانستم جلو اشکم را بگیرم. خودم را به اتاق نگهبانی رساندم. در را بستم و دو چشمِ پُر گریه کردم. ساعت 11 شب همان روز، نوبت نگهبانیام بود. آرامآرام به سلّول دکتر نزدیک شدم. از دریچه، داخل سلّول را دید زدم. هنوز بیدار بود. نشسته بود و داشت نماز میخواند. غذایش را هم نخورده بود. نشستم تا نمازش تمام شود. درِ سلّول را باز کردم. دنبال بهانهای میگشتم تا با او حرف بزنم.
ـ آقای دکتر، چرا غذاتون رو نخوردهاید؟
سرش را بلند کرد؛ همه صورتش از اشک خیس بود.
ـ واله، امروز توی راهرو بودی؟
ـ بله. همه چیز رو دیدم.
ـ خبری ازش داری.
ـ بردنش توی سلّول زنها.
ـ واله، بعضی وقتها مرگ چه هدیه باارزشیه!
ـ آقای دکتر، سیگار نمیکشید؟
لبخند تلخی زد.
ـ آه... چه یادآوری بجایی!
او سیگارش را روشن کرد و من تنهایش گذاشتم.
چند روز بعد، همان ماجرا تکرار شد. آرش، راه عذاب دادن دکتر را پیدا کرده بود. این بار یک دانشجوی پسر را پس از شکنجه وارد راهرو کرد.
ـ نگهبان، در سلّول پنج را باز کن!