• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

کسینوس

وضعیت
موضوع بسته شده است.

asaraei

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2009
نوشته‌ها
1,801
لایک‌ها
157
محل سکونت
mashhad
کسینوس

یادمه توی ایران، مدل استفاده از وسایل نقلیه‌ی عمومی این طوری بود که
می‌رفتی توی ایستگاه اتوبوس وامیستادی، تا هر وقت که اتوبوس دلش خواست
پیداش بشه.



بعد که اومدیم کانادا، دیدیم که یه سایت هست که توش دقیق
نوشته که کدوم اتوبوس، در چه ساعتی از روز توی کدوم ایستگاهه.


خب این شد
که دیگه هیچ وقت لازم نبود مثلا پنجاه و پنج دقیقه عین دسته‌بیل توی
ایستگاه منتظر اتوبوس باشیم. یک دقیقه قبل از زمان مقرر می‌ریم توی
ایستگاه وامیستیم و اتوبوس هم معمولن با حاشیه خطای دو تا سه دقیقه میاد.


از این لحاظ اون اوایل کلی حال می‌کردیم که بابا این چشم‌آبیا چقدر
کارشون درسته. یا مثلن اینکه یادمه توی ایران، کارمندای تمام اداره‌ها و
مدرسه‌ها و مسئولین دانشگاه و حتی وزارت‌خونه‌ها، از هشت نه روز مونده به
نوروز می‌پیچوندن و گم و گور می‌شدن و تا یه هفته بعد از نوروز هم
پیداشون نمی‌شد و اخیرن که شنیدم امسال حتی مسئولین دانشگاه اراک کل ماه
رمضون رو رفتن خونه استراحت کردن!

روزهایی هم که سر کار هستن نیم ساعت
دیر میان و یه ساعت زود میرن و وسطش هم واسه ناهار و نماز یکی دو ساعتی
به خودشون حال می‌دن. جدیدن هم که ساعت کار اداری جاهای
دولتی رو رسمن دو ساعت کم کردن!

بعد که اومدیم کانادا و رفتیم سر کار،
دیدیم بابا! اینجا همه راس ساعت توی دفترشونن، هشت ساعتی رو که توی محل
کارشونن دقیقه به دقیقه‌شو واقعن کار می‌کنن، بلکه چند دقیقه اضافه هم
می‌مونن، ناهارشون فیکس یک ساعته و نمازم که ندارن؛ تازه برای اون زمان
ناهار هیچ حقوقی‌ هم دریافت نمی‌کنن.

خلاصه یه مدتی داشتم می‌گفتم که ای بابا، اینا هم مملکت دارن، ما هم
مملکت داریم. اما بعدش چند تا چیز جالب‌تر دیدم. مثلن یادمه چند هفته پیش
داشتم با یه رفیق ژاپنی که داره برمیگرده ژاپن صحبت می‌کردم، بهش ‌گفتم
کلن کانادا رو
چطور دیدی؟


برگشت گفت: «خوبه، فقط یه کم بی‌‌نظمن! مثلن اتوبوساشونو
دیدی؟ همیشه یکی دو دقیقه تاخیر داره!! چه وضعشه آخه…» منم با نیش باز
گفتم آره خب، منم که اون اوایل از ایران اومده بودم تاخیر این اتوبوسا یه
کم اذیتم می‌کرد (هاهاها)! بعد رفتم یه کم تحقیق کردم دیدم که توی توکیو،
تاخیر اتوبوس‌ها با مقیاس ثانیه اندازه‌گیری می‌شه.

یا مثلن چند وقتیه که توی یه پروژه‌ای با یه پسر آلمانی همکار شدم که
خیلی خونگرمه و اومده یه سال کانادا کار کنه تا انگلیسیش خوب شه. درست
چهل و هشت ساعت قبل از کریسمس داشتم باهاش حرف می‌زدم، گفتم کلن کانادا
رو
چطور دیدی؟


گفت:‌ «بد نیست،‌ فقط اینا چرا اینقدر از کار کردن فرار
می‌کنن؟! ما توی آلمان دقیقن تا خود روز کریسمس، ساعت دوازده ظهر سر کار
هستیم و تمام کلاس‌های دانشگاه و دبیرستان هم برقراره، از ظهر کریسمس یه
پنج شیش روزی تعطیل میشه فقط. حالا این کانادایی‌ها رو ببین! هنوز دو روز
به کریسمس مونده همه‌شون گذاشتن رفتن! چه وضعشه آخه…»


گفتم آره واقعن…
می‌بینی؟! بعدم شروع کردم خندیدن! بعد همینطور که از کانادا انتقاد
می‌کرد، عصبی‌تر شد و ادامه داد که: «کلن من نمی‌تونم تو کانادا زندگی
کنم. اصلن آزادی نیست اینجا! اون روز رفتم استخر، متوجه
شدم که اینجا نمی‌ذارن کامل لـخـت باشی! آقاجان من شاید دلم نخواد شورت
پام باشه! میری تو سونا می‌شینی شورت خیس اذیت می‌کنه دهن پاهات صاف
میشه… نمیذازن آدم راحت باشه اصلن… نه؟!» دیگه داشتم قش‌قش تو روش
می‌خندیدم و هی می‌گفتم:‌ آره… آره!

خلاصه که از وقتی که توفیق اجباری گریبانگیرم شده و با جماعت آلمانی و
ژاپنی و کانادایی و قبرستون‌های مشابه همکار شدم، دارم فکر می‌کنم با اون
وضعی که ما توی مملکتمون درست کردیم، همین که تا الان از صفحه‌ی روزگار
محو نشدیم خیلی مرد بودیم. توی این دو سالی که اینجا بودم، چهار دفعه تا
به حال برای
کارهای مختلف استخدام شدم، فقط یک بارش رو من پیگیری کردم و در واقع
دنبال کار گشتم (همین هواشناسی)، سه تای دیگه‌ش اینجوری بود که گوشیم زنگ
خورد و یه نفر از اونور خط گفت فلانی، ما فلان پروژه رو داریم، میای
برامون کار کنی؟! می‌خوام اینو بگم که اینجا اونقدر کارهای واقعی انجام
میشه، که صاحب‌کارها در به در می‌گردن دنبال کارمند، بعد توی ایران به
این نتیجه رسیدن که دو ساعت از وقت اداری کلن اضافی بوده این همه سال! یا
مثلن ماه رمضون بهتره بشینن خونه استراحت کنن!

حتی اگه این تفاوت‌ها محدود به زندگی حرفه‌ای و شغل و این مسائل بود، بازم خوب
بود. بدیش اینه که واقعن اینا همه‌ی کارا رو بیشتر از ما می‌کنن. بیشتر
کار می‌کنن، بیشتر درس می‌خونن، بیشتر عشق و حال می‌کنن، حتی بیشتر
می‌خوابن. فقط فرقشون اینه که زندگی، از اول براشون توی مسیر طبیعیش
بوده. برای ما که مسیر طبیعی رو نرفتیم، اتفاق بدی که میفته اینه که سراغ
هرچیزی، موقعی میریم که وقتش نیست.


مثلا خودم آدمای زیادی رو توی ایران
می‌شناختم که دوره‌ی نوجوونیشون رو به جای عشق و حال کردن و «اشتباه
کردن» و انگشت توی هر سوراخی کردن، به هئیت رفتن و عزاداری و گریه کردن
گذروندن و بعد وقتی مثلن سی سالشون شده، با یه زن و دو تا بچه،
تازه یادشون افتاده که ای بابا مثلن چرا هیچ وقت دختربازی نکردن. بعد
تازه شروع کردن به تجربه کردن چیزایی که پونزده سال پیش باید می‌رفتن
دنبالش. یا مثلن همه‌ی ماها توی هیجده‌سالگی مون که پرانرژی‌ترین سال
زندگیمون بود، به جای لذت بردن از زندگی، یک سال تمام خودمونو توی یه
اتاق حبس کردیم که به طبیعی‌ترین حق شهروندی‌مون برسیم: رفتن به دانشگاه!
حالا هیجده‌سالگی این دختره هم‌خونه‌م رو که می‌بینم، می‌گم مگه بچه‌های
ایران چیشون کمتره…

یادمه چند وقت پیش اینجا با یه دختر آلمانی دوست بودم که اونم خیلی بچه
باحالی بود و برخلاف خیلی از
دوستای خارجیم که در مورد ایران و زندگی ایرانیا جلوشون حفظ ظاهر
می‌کنم، با اون اینقدر ندار شده بودیم که همه چیو واسه هم رو می‌کردیم.
یه بار داشت تعریف می‌کرد که چهارده سالشون که بوده، یه دوره‌ی کارگاه
عملی آموزش روابط جـنـسـی براشون توی مدرسه گذاشته بودن و خلاصه سیر تا
پیاز عملیات رو طی چند جلسه به صورت عملی بهشون آموزش داده بودن. بعد هم
تشویقشون کرده بودن که سعی کنن خودشون دیگه شروع کنن و اگه سوالی داشتن
با طرفشون بیان از مشاور بپرسن. حالا دقیقن کجا؟ توی یه روستایی که فقط
ششصد نفر جمعیت داشت و این دختره اونجا بزرگ شده بود. همینجور
که داشت اینو تعریف می‌کرد من یه لحظه یاد پونزده سالگی خودمون افتادم
توی ایران، روزی که جناب معلم ریاضی داشت توابع مثلثاتی رو درس می‌داد!
یادمه اون لحظه‌ای که برای اولین بار تابع کـسینوس رو معرفی کرد و روی
تخته نوشت، اصلن بچه‌ها همه خوشحال بودن!! همه زیر چشمی
همدیگه‌ رو نگاه می‌کردن و نیششون هم تا هیپوفیزشون ول شده بود! بله،
تابع کسینوس، سکسی ترین چیزی بود که در کل دوران تحصیل به ما یاد داده
بودن!
 

asaraei

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2009
نوشته‌ها
1,801
لایک‌ها
157
محل سکونت
mashhad
اگه جاش اینجا نیست منتقل کنند
 

Cleeev

Registered User
تاریخ عضویت
6 ژانویه 2010
نوشته‌ها
1,271
لایک‌ها
801
محل سکونت
on the edge of a super-massive black-hole
هی بابا اصن یه وضی نه زندگی کردیم نه جوونی؛ برعکس اونا ما رو...
4628.gif
 

amme joon

Registered User
تاریخ عضویت
2 می 2012
نوشته‌ها
1,502
لایک‌ها
2,939
دمت گرم خیلی باحال بود . یه لحظه از خودم بدم اومد =))))))))))))
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
44
محل سکونت
طهران
متاسفانه مديريت شخصي خودمون هم مشكل داريم . اگر شخصي 8 ساعت حتي جلوي دوربين كار كند . باز تو ايران راندمان مفيدش 2 ساعت هست . البته تو شركت هاي خصوصي كمتر به شكل ميخوره و معمولا برعكسش هست هر شخص نقش آچار فرانسه رو بازي ميكند . تجربه شخصي من به عنوان كارمند اين بود كه به دليل همين آچار فرانسه بودن اكثريت سر پست تخصصي خودشون نيستند . متاسفانه مديريت سليقه اي و تو شركتهاي خصوصي هدف كم كردن هزينه با فشار روي كارمند كه باعث استرس و حاشيه ميشه . اكثر وقت كارمندان در حال آجر كردن نون هم هستند .
 

lildude

Registered User
تاریخ عضویت
27 مارس 2006
نوشته‌ها
2,294
لایک‌ها
1,449
تکراری.
 

HoP

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
15 اکتبر 2010
نوشته‌ها
2,135
لایک‌ها
2,422
به نظر بنده ی حقیر،مقدار متنابهی خالی بندی وارد این مطلب شده است.ولی درکل از ماست که بر ماست
موفق باشید
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
بالا