• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

بازیگران قدیمی سینمای ایران

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
2n07yvr.jpg


گفتگو با فخری خوروش : از سالهای رفته حکايت



خانم خوروش در فاصله سالهای ۱۳۳۴ تا ۱۳۳۸ در هفت فیلم بازی کرد که عبارتند از: "برای تو"(جمشید شیبانی، صادق بهرامی، ۱۳۳۴) ، "مستشار جزیره"(اکبر دستورز، جمشید شیبانی، ۱۳۳۵) ، "بهلول"(صادق بهرامی،۱۳۳۶ )، "لات جوانمرد"(مجید محسنی ، ۱۳۳۷)، "همه گناهکاریم"(عزیز رفیعی، ۱۳۳۷)، "آسمون جل"(نصرت الله وحدت ، ۱۳۳۸). خوروش از اواخر دهه ی چهل، به همراه موج نو سینمای ایران، بار دیگر به سینما بازگشت و در فیلم های مختلفی بازی کرد که تعداد این فیلم ها تا سال ۱۳۶۵ بیست و شش فیلم بود. شاخص ترین این فیلم ها عبارتند از:"طلوع" با همراهی گوگوش و جمشید مشایخی، ( هراند میناسیان، سلیمان میناسیان، ۱۳۴۹) ، "آقای هالو"، با همراهی علی نصیریان و عزت الله انتظامی(داریوش مهرجویی،۱۳۴۹)، "نفرین" با همراهی بهروز وثوقی و جمشید مشایخی (ناصر تقوایی، ۱۳۵۲)، "شازده احتجاب" (بهمن فرمان آرا، ۱۳۵۳)، "شطرنج باد" (محمد رضا اصلانی، ۱۳۵۵)، "سوته دلان"(علی حاتمی، ۱۳۵۶) و ....

چندین سریال تلویزیونی شاخص از جمله سریال تلویزیونی "امیرکبیر" و ایفای نقش "مهد علیا" توسط او در این سریال از جمله آثار در خور توجه کارنامه هنری خوروش در سالهای پس از انقلاب ۵۷ است. کارنامه هنری گذشته تر این بازیگر کهنه کار کشورمان نیز مالامال نام است و یاد. آلبوم دیروزهای او آنقدر صفحات پرشماره ای دارد که در وقت کوتاه یک گفتگو، مجالی برای تورق همه آنها دست نمی دهد. همه یاد است و همه خاطره. تصاویر بسیاری از نمایش هایی که در شمار درخشانترین آثار ادبیات دراماتیک جهان محسوب می شوند. و حضور دمادم دوست و همکار سفر کرده خوروش، زنده یاد جمیله شیخی در لباس ها و گریم های بسیار متفاوت روی صحنه، بیش از همه در این آلبوم ها جلب نظر می کند. به سراغ خانم بازیگر رفته و با او از سالهای رفته گفته ایم.

آن سالها رفتند

خانم خوروش،شما، هم در سینما و هم در تئاتر ید طولایی دارید. می خواهم بدانم بعد از گذشت همه این سالها، امروز خود را بیشتر یک بازیگر تئاتری می دانید یا سینمایی؟
من خود را در اولین نگاه یک بازیگر تئاتر می دانم! کسی که تئاتر کار کرده همه وجودش تئاتر است. همه عمر هنری ام با افراد لایق و برجسته ای که هم اکنون از بهترین هنرمندان مملکت ما به شمار می روند گذشته است. افرادی مانند آقایان انتظامی، نصیریان، مشایخی، والی، رکن الدین خسروی، و مهمتر از همه زنده یاد خانم جمیله شیخی که مدت بیست سال تمام در عرصه نمایش دوشادوش هم به فعالیت پرداختیم.

شنیدم که شما با زنده یاد خانم شیخی خیلی نزدیک بودید. نه؟
(بغض می کند )بله. خیلی زیاد. ما دیگر عضو یک خانواده شده بودیم، شب و روز با هم بودیم. ممکن بود دوازده، سیزده ساعت در تئاتر باشیم و بقیه را هم در خانه که هشت ساعت آن را می خوابیدیم. در اكثر كار هاى صحنه اى هم من و آقای نصیریان و انتظامی با هم بوديم، اين همكارى به شكلى بود كه در آن سال ها به ما لقب «سه تفنگدار» را داده بودند. آن روزها همه با با هم بودیم . چون انس فوق العاده ای به تئاتر داشتیم.

خب انگار همدلی ها هم بسیار بیشتر بوده. این شتاب روز افزون و خردکننده زندگی امروز نبوده و همیاری ها اصلا چیز دیگری بوده است...
بله، آن زمان، وقتی یکی از کارگردان ها، تئاتری می گذاشت، قبل از اینکه کار به اجرای عمومی برسد، همه کارگردان های اداره تئاتر را دعوت می کرد برای دیدن اجرا و خود ما هم یکدیگر را نقد می کردیم. همدیگر را دربست قبول داشتیم. نه حسادتی بود، نه کارشکنی و نه خودنمایی! متاسفانه همه چیز به پایان می رسد و تمام می شود. عمر این بیست ساله هم بالاخره تمام شد و هرکس دنبال سرنوشت خود رفت. راهی جز ادامه کار هنری نبود. یا فیلم سینمایی بود و یا سریال تلویزیونی. آن پیوند مستحکمی که میان ما وجود داشت از هم گسسته شد و تنها مشتی از خاطرات برای ما باقی ماند.

دوره ای که از آن می گویید عمدتا همان زمانی بود که تلویزیون "ثابت پاسال" رونقی داشت؟
بله، همان دوران بود. آن زمان "ثابت" تلویزیونی راه انداخته بود. ما برای ده، دوازده سال هر هفته به این تلویزیون، تئاتر زنده می دادیم و برای اینکه برای اجرا آماده باشیم مجبور بودیم روزی شش هفت تا نمایش تمرین کنیم. حالا علاوه بر این،در حین آماده شدن برای اجرای زنده تلویزیونی، مشغول آمادگی برای اجرای صحنه نیز بودیم. پس از مدتی تلویزیون "ثابت"، دولتی و به "تلویزیون ملی ایران" تبدیل شد و پیوند ما نیز گسسته شد.

نمایش‌ها
من نگاهی به عناوین نمایش هایی که در کارنامه شماست می کردم. دیدم خب تعدادی متن خارجی بوده و تعداد زیادی هم ایرانی. درباره این متون ایرانی که آن زمان اجرا می شد برای ما بفرمایید.
خب متون نمایشی ایرانی به نوبه خود از پشتوانه های محکمی برخوردار بودند. مثلا به یاد دارم تئاتری را که من با آقای عباس جوانمرد کار کردم، تئاری به نام "خانه بی بزرگتر"، تئاتر قرص و محکمی بود. پرمحتوا و پر اکشن بود. که در آن زمان بسیار هم مورد توجه قرار گرفت.

این کار، بعد از "بلبل سرگشته" علی نصیریان بود؟
بله، بعد از آن کار اجرا شد."بلبل سرگشته" هم می دانید که بسیار مورد توجه مردم قرار گرفت. "سیاه" آقای نصیریان هم همین طور بود. اما از متون ایرانی که پرسیدید باید به"عروس" نوشته خانم فریده فرجاد هم اشاره کنم که توسط من و آقای انتظامی اجرا شد.

و شاخص ترین نمایش های خارجی که اجرا کردید،چه بودند؟
"فلورانس نایتینگل"، "معجزه در آلاباما" نوشته هلن کلر بود که با داوود رشیدی کار کردم. "یرما" اثر فدریکو گارسیا لورکا و…. ببینید، وقتی به شما می گویم ما دوازده سیزده سال هر هفته در تلویزیون اجرا داشتیم، این یعنی بیش از هفتصد نمایش! تازه به غیر از تئاتر صحنه ای. اگر آنها را هم اضافه کنید چیزی حدود هشتصد نمایش می شود. بسیاری از این نمایش ها از آثار برجسته ترین نویسندگان جهان محسوب می شدند.

ورود به سینما و آقای هالو

خب خانم خوروش چطور شد که به وادی سینما وارد شدید؟
من با "دست های آلوده" ژان پل سارتر وارد این عرصه شدم. آن زمان اصلا اسم سارتر را هم نشنیده بودم. زمانی که در تئاتر کار می کردم، آقای مجید محسنی که مشغول تدارک دیدن فیلم سینمایی خود بود مرا برای بازی در این فیلم انتخاب کرد. من با فیلم "لات جوانمرد" به عرصه سینما وارد شدم. مشغول بازی در "لات جوانمرد" بودم که فرخ غفاری از پاریس بازگشت. او دنبال بازیگری برای ایفای نقش در فیلم"جنوب شهر" خود می گشت. من انتخاب شدم و در این فیلم هم بازی کردم.

و دیگر به شکل حرفه ای سینمایی شدید؟
خیر. من بعد از این دو فیلم دیگر هیچ کاری در عرصه سینما نکردم. به فعالیت خودم در تئاتر ادامه دادم. در این مدت سه نمایش "محاکمه هاری دوگان"،"دختر آتیش پاره" و "تانیا" را اجرا کردم. پس از آن به فرهنگ و هنر منتقل شدم و دیگر فقط در تئاتر به کارم ادامه دادم.

و فصل " آقای هالو" فصل دیگری بود! چطور برای ایفای یکی از نقش های ماندگارتان، نقش یک زن بدکاره با اجرایی بدیع که در "آقای هالو" ی مهرجویی داشتید، انتخاب شدید؟
خب این مربوط به زمانیست که مشغول بازی در تئاتر "هالو" به نویسندگی و کارگردانی علی نصیریان بودم. آقای مهرجویی تصمیم گرفتند از این نمایش فیلمی بسازند. ایشان به ما گفتند که تنها در صورت بازی گروه تئاتری ما این فیلم را می سازند. اپتدا ما راضی نمی شدیم. به اصرار آقای نصیریان توافق صورت گرفت و فیلم "آقای هالو" ساخته شد.

خانم خوروش، شما در این فیلم بسیار خوب از پس ایفای نقش یک زن بدکاره شوخ و شنگ، اما تنها، اما خسته، اما بی سرانجام بر آمدید. می خواهیم برای اولین بار از زبان خود شما بشنویم که چطور به این نقش نزدیک شدید و آن را درآوردید؟
اپتدای کار به دلیل نا آشنایی با روحیات چنین زنهایی با مشکل رو به رو بودم. اما باید نقش را در می آوردم. چهار،پنج بار به آقای نصیریان که کارگردانی تئاتر"هالو" را بر عهده داشتند گفتم « آقای نصیریان! به خدا من روم نمی شه. نمی خوام کار کنم.» و نصیریان می گفت « اگر تو این نقش را بازی نکنی، اصلا این تئاتر را کنار می گذارم.» ما با "هالو" می خواستیم درد این طبقه اجتماعی را بگوییم…

و شروع به تحقیق میدانی هم کردید برای در آوردن نقش؟
بله. سه بار به اتفاق خانم و آقایی از آشنایان به محله"شهرنو" رفتم.

چه دیدید در آنجا؟
دفعه اول که بهت زده برگشتم. آنقدر بهت زده بودم که سه یا چهارشب اصلا نتوانستم بخوابم. مناظر عجیب و غریبی دیدم .بار دوم که آنجا رفتم، مساله برایم قابل هضم تر بود. بار سوم حالت عادی خود را باز یافتم. با زن های آنجا گفتگو می کردم. یادم هست یک بار یکی از زن ها دست به کمر خود زد و گفت،«حالا می خوای ادای منو در بیاری!» من گفتم،« نه خانم جان من ادای کسی را در نمی آورم. می خواهم درد شما را به جامعه نشان دهم.» او خیلی خوشش آمد. سئوالات زیادی از زن ها می کردم.

مثلا؟
مثلا از آنها می پرسیدم وقت برای شما چه ارزشی دارد؟ خب وقت برای ما مهم است. چون کار مفیدی انجام می دهیم. اما برای این گروه تنها در حد راه انداختن یک مشتری اهمیت دارد!

و خودتان از در آوردن این نقش راضی هستید؟
بله. من در تئاتر "هالو" چنان زن بدی را بازی کردم که هرکس در هر لحظه با یک نگاه می فهمید او چه کاره است… مهرجویی هم تئاتر را دیده بود. یک روز به من گفت، « من می خواهم زنی را بازی کنی که همه بفهمند فاسد است، اما هالو نفهمد!» و من این کار را کردم. این حرف داریوش مهرجویی برایم فوق العاده بود. نقش تئاتری را تعدیل کردم و کار همان چیزی شد که در "آقای هالو" دیدید.

در "نفرین" تقوایی و "شطرنج باد" اصلانی شما در برابر بهروز وثوقی و جمشید مشایخی بازی می کنید. در "طلوع" هم با خانم گوگوش همراهید. برای ما از ارتباطی که با این کار تقوایی برقرار کردید بفرمایید.
بله،"طلوع" کاری بود که در 1349 با گوگوش و جمشید مشایخی بازی کردم. اما "نفرین" از کارهای شاخص سینمایی من است.از ناصر تقوایی بسیار یاد گرفتم. او یاد داد که یک رل یک دقیقه ای هم می تواند رل اول فیلم باشد. در "نفرین" من نقش یک زن آبادانی را بازی می کنم که شوهری معتاد دارد. نقش شوهرم را جمشید مشایخی بازی می کرد. بهروز وثوقی هم در نقش یک نقاش ساختمانی که در خانه ما کار می کرد در این فیلم بازی کرد. در "نفرین"، پیرمرد تاریخ است. زن، زمین. " شطرنج باد" هم کار بسیار خوبی با آقای اصلانی بود که متاسفانه زمان پخشش به بعد از انقلاب رسید و اکران نشد. فعالین تئاتری ایرانی در لوس آنجلس

شما در طول سالهای اخیر مرتب بین ایران و امریکا در سفر بودید. تعدادی از فعالین تئاتری ایرانی خصوصا در شهر لوس آانجلس این روزها مرتب کارهایی را روی صحنه می برند. آثاری که شاید به جرات بتوان گفت در مقایسه با تئاترهای داخل ایران به مراتب ضعیف ترند. فکر می کنید چرا؟
بله. اگر سطح تئاترهای ایرانی لوس آنجلس تا حد متوسط هم می بود من هم می ماندم و آنجا کار می کردم. ولی هر بار که به یک تئاتر ایرانی رفتم واقعا وحشت کردم! آنجا همه چیز پوچ تر از پوچ شده است. در یکی از سفرهایم به امریکا، به دعوت شهره آغداشلو و هوشنگ توزیع، آخرین کارشان را روی صحنه دیدم. تا حدودی برای من قابل قبول به نظر رسید. شهره و هوشنگ از من خواستند که در کار بعدی با آنها همکاری کنم و به ایران باز نگردم ولی وقتی که تئاتر سوم آنها را دیدم، فهمیدم که اصلا قادر نیستم با آنها هم کار کنم. ایرانی ها درآنجا به قدری بد عادت شده اند که جز خندیدن هیچ انتظار دیگری از تئاتر ندارند.
__________________


2j17xxw.jpg
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
48m5po0.jpg



هر بازیگری آرزو دارد كارش را با چنین فیلمی آغاز كند

آن هنگام كه رگبار موج نوی سینمای ایران شروع به باریدن كرد و قرار شد تصاویری از جنس دیگر جایگزین معجون گذشته شود، یكی از قطرات درشت این رگبار آتیه خانم بود، او خط روی دیوار را گرفت و به عرصه اشجار بی‌برگ رسید، صدای كلاغ از روی آن شاخه‌ها نوید تولد و گذار را می‌داد. آتیه خانم سال‌ها بعد بوی گل‌های داودی را در همه جا گستراند ، هرچند كه سینمای روزگار ملودرام‌های دم دستی حتی برای هنرمندترین بانوان هم جز نقش مادر دلسوز چیزی نداشت. آتیه خانم یا خانم پروانه معصومی نه در زیر اشجار بی‌برگ كه از پشت خط تلفن و از راهی نه چندان نزدیك از تجربیاتش برای ما گفت .
از گذشته ، از امروز و شاید از فردا، از آتیه ... بخوانید از آتیه گریزی نیست. اولین بار چطور فهمیدید یك نفر در حال نقش بازی كردن است.

سوال شما كمی دو پهلو است. اولین بار كه باید متوجه شده باشم كه كسی در حال نقش بازی كردن است قطعاً باید در سنی بوده باشم تا حس كنم كسی در حال نقش بازی كردن است. اگر می‌خواهید بدانید كه با مقوله نقش بازی كردن از چه زمانی آشنا شدم، می‌توانم اینطور پاسخ دهم كه همه ما در حال نقش بازی كردن هستیم و در روز شاید خیلی‌ها را ببینیم كه نقش بازی می‌كنند. اما اگر نگاه شما به زمان است كه من در چه زمانی با بازیگری آشنا شدم و حس كردم كه یك نفر درحال بازی كردن نقش است به زمانی باز می‌گردد كه مادرم من را به تئاتر می‌برد. چون مادرم به تئاتر و سینما علاقه زیادی داشت و در تئاتر ‌دیدم كه یك نفر حركاتی انجام می‌دهد كه باعث خنده تماشاگران می‌شود و از آن زمان با مقوله بازیگری آشنا شدم. روزهای دوشنبه نیز مادرم من را به سینما می‌برد و با سینما نیز از كودكی آشنا هستم.

تماشای تئاتر و سینما چه جذابیتی برای شما داشت؟

جذابیت تماشای یك فیلم یا تئاتر!... (مكث) هرگز تصور نمی‌كردم كه روزی بازیگر شوم. همیشه حس بچگی‌ام از بازیگری این بود كه آدم باید پررو باشد تا بتواند بازیگر شود. این حس به زمانی بسیار دور برمی‌گردد شاید زمانی كه به دبستان می رفتم . همیشه بازیگر را یك فرد پررو می‌شتافتم و چون من انسانی خجول بودم تصور نمی‌كردم روزی بتوانم بازیگر شوم.

چطور با این خجالت مقابله كردید؟

مقابله نكردم، خجالتی بودن در آدم‌ها ذاتی است و هنوز هم این خجالتی بودن با من هست و در من وجود دارد. اگر در ته بازی‌هایم توجه كنید یك حس خجالتی بودن را متوجه می‌شوید. این حس بیشتر در رگبار دیده می‌شود. بارها از آقای بیضایی ایراد گرفتم كه چرا راهنمایی‌ام نمی‌كنند تا با خجالتم مقابله كنم كه آقای بیضایی می‌گفتند: من همین خجالت و نوعی معصومیت را می‌خواهم. حتی در هنگام بازی كردن این حس خجالت برتوانایی‌هایم غالب می‌شود. خجالتی بودن چیزی نبود كه بتوانم آن را كنار بگذارم. بلكه ذاتی بود مثل پررو بودن كه آن هم یك مساله ذاتی است.

میل و اشتیاق به بازیگری را از چه زمانی حس كردید؟

من میل و اشتیاقی به بازیگری نداشتم، بلكه آقای بیضایی كسی را می‌خواستند كه به شخصیت نقشی كه قرار بود در فیلم 6 رگبار بازی می‌كند، بخورد و دوست همسرم به آقای بیضایی من را معرفی كردند وایشان به ملاقات من آمدند و تست‌های جزیی بازیگری را از من گرفتند تا در فیلم رگبار بازی كنم.

اما بعد از فیلم رگبار هم هرگز نمی‌خواستم به‌صورت حرفه‌ای بازیگری را ادامه دهم و به همین دلیل با كسی دیگر كار نكردم. در آن مقطع پیشنهادات زیادی به من شد اما نمی‌خواستم بازی كنم و شرایط خاصی را دنبال می‌كردم و قبل از انقلاب از ایران رفتم و سال 58 به ایران بازگشتم و كار بعدی‌ام پس از بازگشت به ایران در سال 62 بود.

وقتی خانواده‌تان متوجه بازی كردن شما در سینما شدند چطور با آن برخورد كردند؟

همسرم یكی از مشوقان اصلی من بود اما من از یك خانواده كرد هستم و آن زمان یعنی سال 51، بازیگری در فیلم فاجعه بود. برای خانواده‌ام این كار پسندیده نبود اما پدرم خیلی راحت و آرام این كار را پذیرفتند و فقط من گفتم كه كاری نمی‌كنم تا باعث سرافكندگی خانواده‌ام شود.

این تصور یا فاجعه بودن كه از آن صحبت كردید به‌ طور حتم دلیلش فیلم فارسی‌های آن دوره است؟

در سال 52 با اكران فیلم رگبار همه فهمیدند در ایران سینمای جدیدی در حال رشد است كه فیلم‌های غریب و مه، كلاغ و سفر به سینما كمك كرد و این فیلم‌ها جایگاه خاص خودشان را در ایران باز كردند. در این نوع فیلم‌ها همه چیز متفاوت بود و خیلی خوشحالم كه وارد این نوع سینما شدم و با اینكه فیلم‌های زیادی به من پیشنهاد شد اما می‌خواستم خاص بمانم و این نوع كار را حفظ كنم .

فیلم‌های فارسی به نوعی در حال تكرار و كلیشه‌ای شدن بودند و جذابیت‌های خود را از دست می‌داد فكر می‌كنید حضور این نوع فیلم‌ها به سینمای ایران چقدر به سینما كمك كرد؟

فیلم‌های فارسی از ابتدا نیز كلیشه‌ای بود، یك مرد و یك زن؛ و مرد قصد كمك به زندگی را داشت تا به زندگی سالم باز گردد. این نوع فیلم‌ها به راحتی ساخته می‌شد و هیچ تاثیری نیز نداشت. قصه‌های لات وجوانمرد كه در آن زن در فیلم بیشتر شیء به حساب می‌آمد. اما فیلم‌هایی چون رگبار بیشتر دانشجویی بود و فقط این طیف خاص جذب این نوع از فیلم‌ها می‌شدند. این فیلم‌ها گیشه‌ای نبود و آدمی كه با این نوع فضا آشنا نبود نمی‌توانست با فیلمی چون رگبار ارتباط برقرار كند. به همین دلیل بیشتر قشر روشنفكر این فیلم‌ها را تماشا می‌كردند.

تصور كنیم اگر انقلابی در ایران صورت نمی‌گرفت آیا این نوع فیلم‌ها می‌توانستند به كار خود ادامه بدهند و سینمای ما به سمت این نوع از فیلم‌ها می‌رفت یا در همان فیلم فارسی‌های خود ماندگار بودیم؟‌

پاسخ این سوال خیلی مشكل است. اگر انقلاب نمی‌شد به عقیده من تفكرات جدید شكل نمی‌گرفت و هرگز ابوالفضل جلیلی، مجید مجیدی و ... به وجود نمی‌آمدند زیرا فضای به وجود آمدن آنها نبود. اینها كارگردانانی هستند كه در دنیا درخشیده ‌و بعد از انقلاب رشد كرده‌اند. دنیا رشد آنها را دیده است و این زمینه رشد باید به وجود می‌آمد.

جوابم را به طور كامل نگرفتم، آیا سینمای ما به سمت ساختن این نوع فیلم‌ها می‌رفت؟‌

این نوع فیلم‌ها شرایط كار می‌خواستند تا رشد كنند. چون نوع دیگری از فیلمسازی بودند. در فیلم رگبار بارها جلو كار گرفته شد كه این عینك به چشم آقای فنی‌زاده چیست یا این چه نوع كاراكتری است. پس این نوع كار جای رشد می‌خواست، وقتی به گیاهی نور و آب نرسد خشك می‌شود. سینما هم همین‌طور است باید فضای كار مهیا شود. فكر نمی‌كنم اگر انقلاب صورت نمی‌گرفت سینمای ما به راه خوبی می‌رفت چون «فیلم فارسی» جزو كارهای دایمی ما بود و برای این كارها ممیزی‌ها و مشكلات زیادی وجود داشت. نمی‌توانم تصور كنم كه اگر انقلاب نمی‌شد سینمای ما به چه سمتی می‌رفت.

در دوران مدرسه میانه‌تان با سینما و فیلم دیدن چطور بود؟‌

همان طور كه گفتم هر دوشنبه با مادرم به سینما می‌رفتم. یك فیلمی را كه خاطرم نیز هست اما نمی‌خواهم بگویم، یك ربع در سینما دیدم اما مادرم بلافاصله من را از سینما خارج كرد. آن 10 دقیقه فیلم را هنوز به یاد دارم و از همان نوع فیلمی بود كه درباره‌اش صحبت كردیم.

الگو برای بازیگری داشتید كه بخواهید مثل او بازی كنید؟‌

نه، اصلاً به این چیزها فكر نمی‌كردم.

مقطعی تئاتر كار كردید، شرایط و نوع كار در تئاتر چطور بود؟

فكر می‌كردم بهتر از سینما باشد اما دلایلی باعث شد تا تئاتر را كنار بگذارم. از من هم نخواهید این دلایل را بازگو كنم.

چقدر كار در تئاتر برای یك بازیگر سینما مفید است و اعتقاد دارید كه بازیگر ‌باید از تئاتر شروع كند؟‌

بهترین هنرپیشه‌های دنیا بازیگران تئاتر بوده‌اند اما نباید در بازی تئاتر درجا زد. تئاتر كاركردن كمك می‌كند تا بازیگر چیزهای جدیدی یاد بگیرد. در سینما فرصت تمرین وجود ندارد و تئاتر جای خوبی برای تمرین بازیگری است اما در تئاتر فرصت تكرار نیست. وقتی در صحنه اشتباهی رخ دهد هیچ جای بازگشتی وجود ندارد. اما در سینما می‌توان بهترین پلان را انتخاب كرد و به فیلم چسباند. نبودن فرصت تكرار، بازیگر را مجبور می‌كند كه خودش باشد و روی پای خودش محكم و استوار بماند.

آیا بازی در تئاتر مشكلاتی نیز برای بازیگر سینما به وجود می‌آورد؟‌

مشكل كار در تئاتر این است كه بازیگر حركات تئاتری و غلو كردن را به سینما می‌آورد.

می‌توانم بگویم رگبار یك شانس بزرگ در كار سینمای شما بود.

بله، رگبار یك شانس بزرگ بود و هر بازیگری آرزو دارد كارش را با چنین فیلمی آغاز كند كه هنوز شما در مورد آن حرف می‌زنید و درباره آن بحث می‌كنید. من خیلی خوش‌شانس بودم كه كارم را در سینما با رگبار آغاز كردم.

همكاری شما با‌ آقای بیضایی كارنامه خوبی از پروانه معصومی در سینما به جا گذاشت. كار گروهی مثمر از نظر خودتان چه ویژگی‌هایی دارد؟

بارزترین ویژگی كار گروهی مثمر این است كه افراد همدیگر را بهتر می‌شناسند و از توانایی یكدیگر آگاه‌تر می‌شوند. آقای بیضایی در فیلم رگبار با من كار كردند و توانستند بفهمند كه من ‌توانایی چه كاری را دارم و من نیز راحت‌تر متوجه ‌شدم كه ایشان چه نوع كاری از من می‌خواهند و توانایی بازیگر دركار گروهی مثمر بالا می‌رود. این نوع كار ثمره‌های خوبی برای دو نفر دارد.

اولین باری كه تصویرتان را در پرده سینما دیدید چه احساسی داشتید؟‌

احساس خاصی نداشتم چون من مدل عكاسی همسرم بودم و آنقدر عكس در مدل‌های مختلف داشتم كه دیدن تصویر در پرده سینما خیلی برایم عجیب و غریب نبود.

نظر شما در مورد واكنش‌های بعد از اولین كارتان از سوی منتقدان چه بود؟‌

رگبار یك استثنا بود و تعریف و تمجید زیادی از آن شد. معمولاً همه حرف‌ها تعریف بود و قطعاً تعریف برای انسان خوشایند است.

اولین باری كه با مقوله شهرت آشنا شدید و فهمیدید مردم از شما شناخت پیدا كرده‌اند چه حسی به شما دست داد؟‌

خیلی راحت بودم و هرگز با شهرت نمی‌خواستم خودم را متفاوت بدانم. من خودم را خیلی جدا از مردم نمی‌دانم چون درون همین مردم رشد كرده‌ام. بعضی اوقات از اینكه یك بازیگر هستم جا می‌خورم و فراموش می‌كنم كه یك فرد شناخته شده هستم. شاید این فراموشی خوب باشد زیرا من خودم را معروف نمی‌دانم و همه ما یكی هستیم واگر اكنون من شناخته شده‌ام به خاطر مردم است.

شهرت را چیز خوبی می‌دانید؟

اگر بتوانم از شهرت برای كمك به مردم استفاده كنم چیز خوبی است. شاید آزادی‌هایم را از دست بدهم اما مطمئناً خوبی‌هایی هم دارد.

شما به نوع بازی مرحوم فنی‌‌زاده اعتقاد خاصی دارید، این تصور را دارید كه جای او در سینمای ما خالی است!

مگر می‌شود نبود او در سینمای ایران حس نشود. جایگاه پرویز فنی‌‌زاده در سینمای ایران غیر قابل انكار است و بهترین الگو برای بازیگران می‌تواند باشد.

تا به حال بازیگری توانسته است جای خالی ایشان را پر كند؟

هیچ كس نمی‌تواند جای پرویز فنی‌‌زاده باشد.

هر كس جای خودش است. پرویز پرستویی توانایی بازیگری خودش را دارد و افراد دیگر نیز در جای خودشان هستند. ما بازیگران فوق‌العاده خوبی داریم ولی هر كدام آنها خودشان هستند و جای فنی‌‌زاده پر نشده است. ایشان با دستانش حرف می‌زد. اگر دوربین صورت او را نمی‌گرفت او با نوع بازی خود حرف می‌زد. آن نوع بازیگری از آن خودش بود و كسی نمی‌تواند جایگاهش را بگیرد.

چرا از ایران رفتید؟

بار اولی كه از ایران رفتم برای تحصیل بود و بار دوم به دلیل اینكه دوست داشتم زندگی خارج از ایران را تجربه كنم. من سال 46 از ایران رفتم و سال 58 بازگشتم كه ایران تغییرات بسیاری كرده بود.

زندگی در خارج از كشور چه احساسی داشت؟ چرا برگشتید؟

من نمی‌توانم به این سوال به صورت كامل پاسخ دهم و این سوال را باید از آنهایی پرسید كه مدت طولانی در خارج از كشور حضور داشتند. وقتی از ایران خارج می‌شوم دلم می‌گیرد. حتی وقتی مدت كوتاهی به خارج می‌روم دلم برای وطنم تنگ می‌شود. من نمی‌توانم با آن محیط ارتباط عاطفی برقرار كنم اما حس می‌كنم كسانی كه مدت زیادی در خارج از كشور هستند به طرز عجیبی با فرهنگ كشورهای دیگر قاطی شده‌اند. همه شرایطی برای زندگی در ایران مهیاست اما برخی دوست دارند با ذلت در خارج از كشور زندگی كنند و بدون هیچ آسایشی. آنها می‌توانند زندگی بهتری در ایران داشته باشند. زندگی كردن در پرانتز چه لذتی دارد. شاید هم ذلت دارد. من نمی‌توانم درك كنم اما برای من همه چیز ایران است.

قبول دارید بعد از انقلاب ایران از لحاظ فرهنگی پیشرفت بسیاری داشته است؟

خیلی زیاد، اگر در بخش سینما به این پیشرفت نگاه كنیم، سینمای ایران توانسته است در جهان جا باز كند و چقدر هم مطالعه نزد جوان‌ها زیاد شده است.

شما الان خارج از تهران در یك شهرستان زندگی می‌كنید، زندگی در خارج از تهران دلیل خاصی دارد؟

من جایی را كه در آن زندگی می‌كنم دوست دارم. مردم بسیار خوب و خونگرمی دارد و از هوای خوب هم لذت می‌برم. شاید امكانات اینجا به اندازه تهران نباشد اما آنجا شرایط و موقعیت خودش را دارد.

چقدر در آنجا به بخش فرهنگی اهمیت می‌دهند؟

اینجا یك روستاست با محرومیت‌های خاص خودش اما در بخش فرهنگی شرایط خوبی دارد. چند وقت قبل نمایشگاه كتاب در اینجا برگزار شد. شاید باورتان نشود كه یك كتاب نیز باقی نماند و این یك خبر فوق‌العاده است. چنین استقبالی بی‌سابقه بود. در كنكور نیز جوانان گیلانی همیشه موفق هستند.

فكر می‌كنید در ایران چقدر آزادی وجود دارد؟

باید مفهوم خود را از آزادی بدانیم. آزادی برای من این است كه بتوانم كتاب و مجله‌ای را كه دوست دارم، بخوانم. این كار برای من نهایت آزادی است. مطمئن هستم نهایت آزادی خیلی‌ها همین است و داشتن این آزادی چیز كمی نیست. باید قبول كنیم در همه جای دنیا ضعف‌هایی وجود دارد و هیچ كشوری تمام آزادی‌ها‌را با هم ندارد.

دوست ندارید تدریس كنید تا این تجربه گرانبها را به دیگران انتقال بدهید؟

خیلی دوست دارم، اما آنقدر كلاس بازیگری و استاد وجود دارد كه احساس می‌كنم امكانی برای من وجود ندارد تا تجربه‌هایم را به دیگران بیاموزم. بازیگر جوانی كه جای بچه من است در فیلم با من همكار بود و در حین كار می‌گفت، شاگردانم در دانشگاه از تدریس من لذت می‌برند. من واقعاً تعجب كردم كه تعریف ما از استاد دانشگاه چیست و چقدر باید یك نفر بیاموزد تا استاد دانشگاه شود. من اعتقاد دارم تا درك قوی از مسایل روز و حرفه خود نداشته باشیم نمی‌توانم به كسی آموزش دهم. وقتی به من پیشنهاد تدریس در دانشگاه نیز شد گفتم تدریس در دانشگاه تعریف دارد و در حد من نیست. اما واقعاً دوست دارم تدریس كنم و یك روز این كار را می‌كنم.

تا به حال اقدامی هم كرده‌اید؟

خواستم اقدام كنم اما جایی وجود نداشته است و در سینمای ایران اكنون چهره‌هایی می‌درخشند و كسی به نحوه بازی توجه نمی‌كند.

آیا این نوع انتخاب به عقیده شما می‌تواند به سینمای ایران كمك كند؟

این نوع انتخاب مسیر عادی سینمای جهان است، چهره‌ها باید ستار‌ه‌های سینما باشند و این در همه جای دنیا وجود دارد. سینما یك صنعت است و اگر پول آن فیلم ساخته شده برنگردد تهیه‌كننده ورشكست می‌شود اگر من هم جای تهیه كننده باشم از چهره‌های روز و زیبا استفاده می‌كنم تا فیلمم فروش كند. اما اعتقاد دارم این بازیگران نیز توانایی خوبی در بازیگری دارند. 70 درصد آنها بازیگران توانایی هستند و چهره خوبی نیز دارند. چهره در سینما بسیار مهم است و در طول فیلم این چهره‌ها باید تماشاگر را نگه دارند به طوری كه تماشاگران احساس بی‌حوصلگی نكنند. اما سینمایی هم به تازگی به وجود آمده است كه به آن می‌گویند سینمای جشنواره كه فیلم را فقط برای جشنواره می‌سازند.

با این كار مخالف هستید؟

خیلی زیاد، یك آدم‌هایی خواهی، نخواهی جهانی هستند و فقط نباید كار خود را به فیلم جشنواره‌ای معطوف كنند. این نوع كار اصلا مطلوب نیست.

شما در حال ساخت فیلم كوتاه بودید، كارتان به كجا كشید؟

اولین فیلم كوتاهم را تیرماه 83 ساختم و می‌خواهم این نوع فیلمسازی را ادامه دهم و اكنون در حال ساختن دومین فیلم كوتاه هستم.

قصد ندارید فیلم بلند بسازید؟

به هیچ وجه قصد چنین كاری را ندارم.
__________________
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
30hq0yw.jpg



چند سطرى با اشك ها و خنده هاى مرتضى احمدى : اينجا مرا فراموش كرده اند

مرتضی احمدیمرتضى احمدى هم بغضش مى تركد؛ اين را نشنيده بگيريد يا شايد نخوانده، اما به قول خودش: «من هم آدم ام.» تا بوده شادى بخشيده، يا خنديده يا خندانده، اما از دل خودش كسى خبر ندارد اگر هم «كسى» خبر داشته باشد، «كس» نيست، تيتراژ «حسن كچل» است يا گاهى دو، سه خطى كه اشك هايش را مى نويسد؛ همانكه سرانجام گفت وگو خواهيد خواند. برخلاف هميشه و خصوصاً تمام پايان ها كه مى فهمم «ناگفته ها» فاتح مطلق و بلامنازع ستيز با «گفته ها»يى هستند كه دقايق و سطور گفت و گو با آنها اتفاق مى افتد، اين بار قدرى هم كه شده ناگفته ها را باخته ديدم؛ انگار وقتى «ناگفته»، «گفته» شود بر سر داشته هايش قمار كرده بر خلاف من كه هميشه نداشته هايم را باخته ام بگذريم. در گفت و گوى پر اشك و خنده ما، تصور اشك ها و بغض هاى مرتضى احمدى سخت تر بود. انگار هيچ وقت، هيچ كس نيست بيايد از «خنده هاى تلخ از گريه غم انگيزتر» سراغى بگيريد:

قاى احمدى! هيچ وقت عصبانى هم شده ايد؟
- بالاخره آدم است ديگر، ولى خيلى كم عصبانى مى شوم. عصبانى هم كه مى شوم در خودم مى ريزم.

شما هميشه يا خنديديد و شادى بخشيده ايد يا خندانده ايد. سخت است حالت عصبانى شما را تصور كنم. در عصبانيت ها شده زد و خورد هم بكنيد؟
- هيچ وقت. اصلاً كسى متوجه عصبانيت من نمى شود. خنده هميشگى را دارم. اين شگرد كلى بچه هاى تئاتر است. مردم كه گناهى نكرده اند. كار هم مثلاً كمدى است. پول داده اند و وقت گذاشته اند. يادم مى آيد مرحوم اصغر تفكرى (به قهرمان كمدى كشور معروف است) كه با كوچكترين حركتى مردم را مى خنداند، در يكى از ماجراها بين دو پرده به او خبردادند كه دخترت مرده. همه فكر مى كرديم ديگر بازى نخواهد كرد. ۱۰ دقيقه اى هم از ساعت شروع پرده دوم گذشت. گفت: پرده را بكشيد. رفت و بازى كرد. تا آخر نمايش گريه مى كرد ولى مردم مى خنديدند. آخر نمايش كه مردم اصل ماجرا را فهميدند، اصلاً سالن مرد. مردم نمى رفتند. براى چارلى چاپلين هم شبيه اين اتفاق افتاده است. به هر حال مردم توقع ندارند ما را اخمو ببينند.

كدام يك از آهنگ هاى تخت حوضى را بيشتر دوست داريد؛ حالا يا به واسطه سليقه شخصى يا اينكه ميان مردم خيلى گل كرده باشد؟
- براى خود من خيلى فرق نمى كند ولى از بابت مردم، «مبارك باد» خيلى عزيز است. حتى روح الله خان خالقى هم نتوانست بفهمد قدمت اين كار به كجا مى رسد و شعر و آهنگش از كيست. پراجراترين ترانه است و بعد هم «گل پرى جون»...

شعر و آهنگ «گل پرى جون» چطور؟
- شعر و آهنگ آن مال مرحوم اصغر تفكرى است. اين آهنگ سال ۱۳۱۲ ساخته شد. اين كار را قرار بود خودش بخواند. براى پيش پرده يك تئاتر ساخته بود. من خواستم به من نداد. شب اول خواند، نتوانست. نفس اش اجازه نداد چون خيلى چاق بود. آن وقت من خواندم. ولى «مبارك باد» را به اين جهت دوست دارم كه سراسر شادى است. در كارهاى رو حوضى هم ترانه اى است به نام «اُ كلاغ» كه خيلى دوست دارم...

مطلع اش يادتان هست؟
- «اُ كلاغ پر بزى و ديفال سرجاش بى». آن كلاغ پريده ولى ديوار هنوز سرجايش هست. كردى و ... قاتى شده است. يكى هم آهنگ «هوره لى لى...» است....

بيشتر شبيه لالايى و هى هى هى هاى است...
- بله، معلوم نشد اين واژه ها كجا بوده. سينه به سينه آمده. ضمناً هنرمندان روحوضى دلشان مى خواسته همه قوميت ها را راضى كنند. به همين جهت در آهنگ ها مى شود ردپاى هر قوميت و لهجه اى را ديد.

خودتان هم كارى داشته ايد كه شعرش را گفته باشيد يا آهنگش را ساخته باشيد؟
- نه، ولى ۲۷ سال دنبال اين كارها دويده ام تا جمع آورى كنم. خيلى سختى كشيده ام. بهمن ماه سال براى يك ترانه از تهران رفتم تبريز. گفتند يك نفر آنجا فلان ترانه را دارد. كلى كار كردم و از كانال هاى مختلف وارد شدم تا ترانه را خواند يا براى دو تا ترانه رفتم تا اهواز. خيلى دوندگى كرده ام تا مبادا نسل آينده ما را نفرين كند. ما اعتراض مى كنيم نسل قبلى چيزى براى ما نگذاشته. حالا حداقل ما براى آيندگان چيزى گذاشته باشيم. مثلاً فرهنگ لغات تهران را جمع آورى كرده ام؛ ۱۲ هزار لغت است و اصطلاح و... هر چند نسل اين واژه ها هم از بين رفته اند. شده روزى ۱۸ ساعت كار كرده ام...

خودتان متولد كدام محله هستيد؟
-همانجايى كه الآن نزديك ايستگاه راه آهن است؛ ۱۳۰۳.

از فرهنگ لغات تهران مى گفتيد...
- همه بچه هاى تهران قديم پخش و پلا شده اند. چيزى از فرهنگ تهران قديم نمانده. تازگى ها همه مى آيند اداى بچه تهران را درمى آورند؛ جاهل كه نشد بچه تهران. تغييرات واژگانى لهجه تهران براى زيباتر صحبت كردن بوده نه زشت تر حرف زدن...

فولكلور تهران شاخصه هاى برجسته اى دارد؟ حال به لحاظ پايتخت شدن از دوره قاجار يا هر عاملى اقليمى يا...
- فرهنگى. همه به خصوصيات فرهنگى برمى گردد، ضمن اينكه كار «رو حوضى» مختص تهران است.

چرا كار تخت حوضى به شهرستان ها نرفته؟
- البته رفته ولى تغييراتى كرده، مثلاً در شيراز «خاله جون رو رو رو...» رفته و تغيير كرده يا در مشهد ترانه «عمو سبزى فروش...» رفته و تغيير كرده. مردم دوست داشته اند و همه جا رفته. گروه ها را هم از تهران دعوت مى كرده اند و براى مراسم شان مى برده اند.

از آهنگ هايى كه دوست داشتيد، صحبت مى كرديد...
- بله من واقعاً همه اينها را دوست دارم. يادم مى آيد ۲ سال پيش آقايى تلفن كرد به من و گفت: «كار تبليغاتى دارم.» من اصلاً كار تبليغاتى نمى كنم. خلاصه گفت هر چقدر پول بخواهى مى دهم. گفتم: چى هست؟ گفت: فقط يك خواهش دارم. مثل «حسن كچل» بخوان. گفتم: چشم(!) گفت: چقدر مى خواهى؟ گفتم: ۶۰ ميليون تومان. طرف پشت تلفن ماند. گفت: يعنى چى آخر؟ گفتم: آخر كسى بچه اش را نمى فروشد. تيتراژ حسن كچل همه زندگى من است.

شعر و آهنگ اين كار از كيست؟
- از مرحوم على حاتمى. البته شعرش را او گفت. من ملودى و ريتم گذاشتم؛ البته بخش هايى از آن را. دو تا چيز وقتى دلگير هستم، در خانه مرا آرام مى كند. يكى همين تيتراژ حسن كچل است، دومى هم يك آهنگ كوچه باغى است با تار مهدى تاكستانى كه وسط يك آهنگ است. او «سلو» زده من هم كوچه باغى خوانده ام، «بيات تهران» بگويم بهتر است. هر وقت در خودم فرو مى روم اين دو تا كار خيلى آرامم مى كند.

چه مى شود كه در خودتان فرو مى رويد؟
- بالاخره من هم انسان هستم. شما ببينيد در كدام يك از برنامه ها چه در تلويزيون و چه از طرف ارشاد، يكبار مرتضى احمدى را دعوت كرده باشند. تنها امسال - كه نمى دانم آفتاب ازكدام طرف زده بود- در مراسم تكريم هنرمندان استان اردبيل مرا دعوت كردند. ارشاد اردبيل خيلى زحمت كشيده بود. آخر از من قديمى تر هنرپيشه اى هست جز آقاى انتظامى كه ۶ ماه زودتر آمده؟ وقتى صحبت از پيشكسوت مى شود، افرادى با سن ۴۰ و ۴۵ سال هستند ولى من ۸۱ ساله نيستم من اولين هنرپيشه راديو هستم در سال ۱۳۲۲؛ وقتى كه تئاتر در راديو شروع شد به ابتكار مرحوم پرويز خطيبى. همه آن گروه پنج ، شش نفره فوت كرده اند؛ خانم پرخيده، خانم كنى و... خانم پرخيده اولين هنرپيشه و خواننده راديو بود. كمدى كه كار مى كرد، مردم كنترل خود را از دست مى دادند، درام كه كار مى كرد، همه گريه مى كردند. فكر نمى كنم مثل او بيايد. بله... هوشنگ بهشتى بود، عبدالصمد محمدى بود.. همه فوت كرده اند.

آقاى قنبرى در اين جمع نبود؟
- ايشان خوانند بودند و برنامه جدا داشتند. شايد او حقش بود كه اولين خواننده پاپ ايران لقب مى گرفت ولى هيچ كجا عنوان نشد. به هر حال من چرا در خودم نروم؟ من چرا دلگير نشوم؟ راجع به كتاب من تمام تلويزيون هاى ايرانى در خارج بحث كرده اند ولى در خود ايران خبرى نيست. چرا؟ اينجا مرا فراموش كرده اند ولى در خارج از كشور براى من مراسم تجليل مى گذارند. آخر چرا؟ راديو BBC لندن، كلن، دهلى، آمريكا و... ترانه هاى من را پخش مى كنند ولى در ايران هيچى. آخر كار اشتباه من چى بوده؟ اگر اهل خطا و تملق و... بودم با شغل سطح بالايى از راه آهن بازنشسته مى شدم...

كارمند راه آهن بوديد؟
- بله، ۳۲ سال در دستگاه مالى راه آهن بودم. خيلى دزدى ها را گرفتم. كى فهميد؟ فقط پست هاى من را از من مى گرفتند. زمان بازنشستگى در راهرو راه آهن راه مى رفتم. نه ميز داشتم، نه صندلى...

چه سالى بازنشسته شديد؟
- ۱۳۵۳. بعد از ۳۲ سال خدمت به من ۱۱۷ هزار تومان مى دهند. در ارزشيابى هنرمندان نگاه كنيد، ببينيد چه رفتارى با من كردند. اول كه مرا دعوت كردند كه براى تعيين درجه داور داشته باشم. نوبت به خودم كه رسيد، هيچى. نمى دانيد چه چيزهايى از من خواستند. من براى امضاى فرم هاى ديگران اينها را از كسى نخواستم. از من مدرك «شهرت و محبوبيت» خواستند. گفتم: طومار بنويسم و سرچهارراه بايستم؟ خلاصه پيدا كردم. قبل از انقلاب مجله جوانان از مردم نظرخواهى مى كرد. يكسال من با رأى بالايى محبوب ترين هنرمند شده بودم. بردم، گفتند: به به! دستت درد نكند. بعد گفتند: چه خلاقيتى دارى؟!! نقاش گوشه ساختمان را كردند، دكتر. مهم نيست. من در روز در خيابان ده ها فوق دكترا از برخورد مردم مى گيرم. گفتم: ۷ تا قصه من براى كودكان كتاب شده، خلاقيت نيست؟ بالاخره پذيرفتند.

اين ماجراها مال چه سالى است؟
- ۷۲. هنوز هم ادامه دارد. ولى اسم مرتضى احمدى در ميان نيست. ببينيد چند هزار نفر خلاقيت و شهرت و محبوبيت داشته اند ولى خبرى از من نيست. پرونده براى اضافه شدن حقوقم رفت راه آهن، وسط راه برگشت...
گاهى ما هم حق داريم در خودمان برويم.

بسيار خوب جناب احمدى! برگرديم به كارهاى فولكلوريك و تخت حوضى. مى خواهم از شاخصه هايى صحبت كنيد كه طيف وسيع مخاطبان كارهاى مردمى را جوابگو است. به هر حال مخاطب موسيقى اصيل و سنتى تخصصى تر برخورد مى كند و طبيعتاً جمعيت كمترى هستند. در كارهاى روحوضى كدام شاخصه غير از نگاه جمعى كه پيش تر صحبت اش رفت، جوابگوى اين سليقه ها با اين كثرت است؟
- اينها سليقه نيست، خواسته است. رگ خواب مردم مهم است، مثل «غرور ملى». بايد ديد چه مى خواهند. هر چه نخواهندو به آنها بدهى، كنار مى گذارند و هر چه را بخواهند، مى قاپيده اند...

انگار سابقه مى گويد اين رگ خواب «غصه» بوده، چون هر جا حرف از شادى و خنده است، مردم قاپيده اند...
- حالا بحث طنز مطرح مى شود. طنز با انتقاد فرق دارد. انتقاد خشن و بى رحم و تند است ولى طنز لطيف و مهربان است. نويسنده طنز نكته كوچكى را كه كسى متوجه نيست مى گيرد و لطافت به آن مى دهد و مهربانش مى كند و به خود فرد تحويل مى دهد. اين است كه جامعه طنز را مى پذيرد. به كسى برنمى خورد و ضربه نمى زند. البته الآن كارهايى كه به اسم طنز عرضه مى شود، اصلاً اصيل نيست. قبلاً مرحوم محمدعلى افراشته بود، ابوتراب جلى بود، پرويز خطيبى بود، حسين مدنى بود، توفيق بود كه مجله هم داشت. اصلاً مردم لحظه شمارى مى كردند كه توفيق بيايد.

موسيقى تخت حوضى ما چقدر از موسيقى سنتى ملهم است يا حتى چقدر تأثير گذاشته؟
- عرض كنم كه موسيقى روحوضى ما از موسيقى ملى ما خيلى تأثير پذيرفته. موسيقى ملى، اصل و مادر است. حوالى سال هاى ۱۳۰۳ و ۱۳۰۴ احمد مؤيد آمد و به موسيقى روحوضى سروسامانى بخشيد؛ هنر دوست بود، بسيار هم خوش ذوق و هنرمند. كارهاى تخت حوضى آن موقع به اين صورت نبود. كنار ديوار، در اتاق هاى بزرگ و... بود. او كار رو حوضى را به وسط كشيد تا از هر طرف ديد داشته باشد. براى تمام هنرمندان صندوق درست كرد، براى لباس هايشان؛ شاه پوش، وزيرپوش، سياه پوش... اسم اين صندوق را گذاشت «صندوق كابلى». چرا؟ چون همسرش بچه كابل بود و بسيار باسليقه. دوخت و دوز لباس هاى تئاتر را او انجام مى داد و همان زن هم اين صندوق را براى احمد مؤيد درست كرد. تا آن موقع موسيقى و رقاصه و كلاً زن در كارهاى تخت حوضى اصلاً مطرح نبوده. از آن زمان يواش يواش ساز و آوزا به كارهاى تخت حوضى مى آيد. تمام هنرمندان روحوضى مى خواندند و عموماً هم صداى خوبى داشتند...

اصلاً انگار اين «صدا» داشتن و خواندن در تهران و ميان مردم اش يك اپيدمى است...
- در گذشته به طور كلى مغازه در تهران كم بود. تمام مايحتاج مردم را طواف ها (دوره گرد ها) مى آوردند. اگر هر كدام اينها صداى بدى داشت، كسى از آنها جنس نمى خريد. حتى بنايى كه براى تعمير خانه مى آمد بايد صداى خوبى مى داشت. همه اينها در كوچه باغى سبك داشتند. خواندن در خون بچه هاى تهران است. بيشتر هم ريشه در پدر و مادرها دارد. همه مشاغل هم شعر مخصوص خود را داشتند. هيچ جاى ايران اينگونه نبوده. در كتابى كه گفتم همه اينها را جمع آورى كرده ام؛ خيارفروش؛ لبوفروش، يخى، هندونه فروش، دوغ فروش، دوغ فروش مى گفت: «تشنه به دوغ تازه/ خدا وسيله سازه.» توت فروش مى گفت: «بدو بيا نقلت بدم/ نقل بيابونت بدم/ نوبر شمرونت بدم» تمام ايران را بگرديد، اين مسائل را پيدا نمى كنيد.
اگر من بميرم...

خدا نكند...
- به هر حال ۸۱ سالم است. وقتى من مردم، مى گويند: حيف! بابا اينها را بياييد و بگيريد. اگر من بميرم، صداى طواف هاى تهران خواهد مرد.

از سابقه موسيقى تخت حوضى مى گفتيد...
- بله. تا آن موقع (سال ۱۳۰۳) رقص و آواز نبود. كم كم اينها آمد. تا آن وقت مردها به جاى زن ها صحبت مى كردند. خلاصه تار و قرنى و كمانچه و دايره زنگى و ضرب آمد ولى دف هيچ وقت وارد نشد چون ساز تهران نبود. همه اينها بود و رشد كرد تا سالهاى ۱۳۴۵ و ۵۰ كه كم كم از بين رفت و فراموش شد.

چرا؟
- بى توجهى زياد. چند نفر فرنگ رفته جمع شدند در وزارت فرهنگ و هنر كه هيچ دلبستگى به هيچ چيز ايران نداشتند. تئاتر ايران را نمى فهميدند. مى خواستند مطالعات فرنگ خودشان را به خورد مردم ايران بدهند. كما اينكه پيش پرده ها را كردند «آوانسن». بى اعتنايى كردند و اه اه گفتند. آن وقت سعدى افشار - آخرين بازمانده «سياه»هاى مملكت ما- همين چند سال پيش بايك گروه هنرى، يك كار- مطربى در فرانسه اجرا كردند. برويد ببينيد مطبوعات فرانسه چه درباره اش نوشتند! چرا «برشت» را به رخ ما مى كشند؟ اگر به تئاتر ايرانى اهميت داده مى شد، امروز به عنوان يك مكتب جهانى مطرح بود. ذبيح الله ماهرى (سياه) از كجا پيدا شد؟ مهدى مصرى، محمد لوده، حسين يوسفى، اكبر حاجى عابدى، حسين حوله اى، اينها از كجا پيدايشان شد؟ در فقر مطلق بودند. به اينها زن نمى دادند. اتاق اجاره نمى دادند. بيرون مردم توهين مى كردند؛ كافر، دلقك، مطرب... اينها به خاطر بى احترامى ها و بى توجهى ها و ديدگاه بد و غلط متوليان فرهنگى آن موقع پديد آمده بود. همه را بردند وزارتخانه، حقوق بخور و نميرى دادند و گفتند بنشينيد گوشه خانه. فرنگ رفته ها همه چيز را خراب كردند؛ دروازه ها را، ساختمان شهردارى را، تلگرا فخانه را؛ دو گنبد ميدان حسن آباد را و... اين بندگان خدا هم مثل همه چيز آنقدر نشستند گوشه خانه تا مردند؛ محمد لوده، حسين حوله اى، اسماعيل طلا،...

شما هم اسم خاص داشتيد؟
- بله، به من مى گفتند: مرتضى بى غم. هميشه مى خنديدم.

هيچ وقت همه اينها دور هم جمع شده بودند؟
- بله، يادم مى آيد عروسى خواهر من بود. «عباس مؤسس» سردسته مطرب ها بود. سه، چهار گروه مطربى در تهران بود؛ گروه اكبر سرشار، ببراز خان، عباس مؤسس و نصرالله سبيل. عباس همه اينها را جمع كرد و آمدند عروسى خواهر من. در صورتخانه وقتى صحبت كمدى شد، گفتم: من نمى خندم. حسين حوله اى گفت: طورى مى خندانمت كه از صندلى بخورى زمين. كارى كرد كه خدا مى داند. آن شب همه مطرب ها جمع بودند، همه هنرمندها هم همين طور.

شما هيچ وقت در اين كارها بازى هم داشته ايد؟
- نه، من با تئاتر فرهنگ شروع كردم. بعد آمدم تئاتر تهران. از حوالى سال هاى ۱۳۴۵ و ۱۳۵۰ رفتم دنبال جمع آورى آهنگ هاى مربوط به اين كارها.

چرا؟ چه ضرورتى ديديد؟
- من هميشه دوست داشتم اين كارها را. احساس كردم دارد از بين مى رود. خيلى تحقيق كردم. از زبان مطربى اصلاً بدم مى آمد و بلد هم نيستم. اين «بدآمدن» كشيد به سمت اين كار. ديدم حيف است. همه پيش پرده ها را جمع آورى كردم. عكس هاى تئاتر را كه براى دم در مى گرفتند، با پول شخصى تهيه و آرشيو كردم. تمام نمايشنامه ها را از دهان هنرپيشه ها مى نوشتم و نگهدارى مى كردم. دو تا صندوق بزرگ داشتم كه اينها را خيلى منظم در آنها چيده بودم. لاى همه را كاغذ كاهى گذاشته بودم. سالى سه، چهار بار هوا مى دادم.
دزد آمد و همه اينها را برد. فكر كرده بود طلا و جواهر است كه اينقدر خوب بسته بندى شده. يكسال تمام به پستخانه ها سر مى زدم كه شايد به دردشان نخورد و برگردانند، معمولاً بعضى دزدها اين كار را مى كنند...

... بعضى دزدها با انصافند(!!)
- آره، اين بى انصاف بود. اين آرشيو الآن به درد خيلى ها مى خورد. كاش دلش مى سوخت و برمى گرداند.

شما ساز هم زده ايد؟
- نه متأسفانه. من در يك خانواده مذهبى بزرگ شدم. حتى كمى هم كه شهرت پيدا كردم، پدرم محترمانه عذر مرا خواست.

كجا رفتيد؟
- خيلى سختى كشيدم. اول رفتم شركت نفت به عنوان كارگر لحيم كار استخدام شدم...

... بلد بوديد؟
- نه والله. شاگردى مى كردم ديگر، ولى هيچ وقت پدر و مادرم را فراموش نكردم، حتى وقتى كه شهرت پيدا كردم از شركت نفت آمدم بيرون و در راه آهن استخدام شدم و حقوق خوبى مى گرفتم.
پدرم هم مى گفت كه من حرفى ندارم ولى نگاه فاميل اذيتش مى كرد. پدر و مادر خوبى داشتم.

در راه آهن چه پستى داشتيد؟
- (مى خندد) بچه ها رفتند جاى من امتحان دادند. نمره خوبى آوردم (!!) و شدم «سر تعميركار لكوموتيو!» اصلاً من قطار مى ديدم در مى رفتم. بعدها رفتم حسابدارى راه آهن كه ۵۳ بازنشسته شدم.

از موسيقى مى گفتيد...
- بله، متأسفانه نتوانستم هيچ سازى بزنم، ولى وقتى روى ميز مى زنم همه فكر مى كنند استاد تنبك هستم، در حالى كه اصلاً نمى توانم تنبك را بغل كنم. ولى اين كمبود را در نوه خودم جبران كردم. چند تا ساز را مسلط است.

آقاى احمدى! چرا گاهى مطرح شده كه موسيقى تخت حوضى گهگاه به سمت ابتذال رفته يا براى موسيقى اصيل آفتى شده؟
- اصلاً اينطور نيست. تازگى ها شايد مطرح شده آن هم به خاطر ناآشنايى بعضى هاست. ساز را دستش گرفته و يك چيزى مى زند. در حالى كه نمى داند چه مى زند. يك چيزى شنيده. گفتم كه موسيقى تخت حوضى ملهم بوده و از موسيقى ملى. منتها كارهايى كرده بودند كه بيشتر ريتميك شود. ويلن ناصر زرآبادى را ببينيد؛ «مطربى» مى زند. گودرزى همين طور؛ «لوندى» مى كند با ويلن. تمام استادان موسيقى اصيل براى هنرمندان روحوضى احترام خاصى قائل بوده اند، حتى استادان ديگر عبدالحسين نوشين - پدر تئاتر مدرن اين مملكت- مى گويد: «هر وقت اين هنرمندان بى ادعا را مى بينم، احساس شرم مى كنم.» ببينيد چه قضاوت قشنگى است. «رفيع حالتى» كه استاد خود من بوده همين طور هر نوازنده اى كه مى بينيد؛ از جليل شهناز بالاتر؟ از فرهنگ شريف بالاتر؟ از حسين عليزاده بالاتر؟ عليزاده دارد تحقيق هم مى كند. از كسايى بالاتر؟ دو سال پيش رفتم خدمتش. اصفهان كه مى روم نمى شود سراغ كسايى و ارحام صدر نروم. خلاصه منزل استاد كسايى كه رفتم - عجله هم داشتم - سازش را برداشت و زد. همه تعجب كردند. جوان ۲۰ ساله نمى توانست اينجورى بزند. مطربى هم زد. پرويز ياحقى همين طور؛ شيرين نوازى هايش را ببينيد. هنرمندان روحوضى شاگرد همين استادان بوده اند. خيلى ها خودشان مطربى كاركردند؛ حسين همدانى، امير بيداريان، صادق بهرامى، احمد دهقان - صاحب تئاتر تهران - عنايت الله خان شيبانى و...

از پيش پرده خوانى صحبت نكرديم...
- بله، ما ۵ نفر بوديم: مجيد محسنى، آقاى انتظامى، حميد قنبرى، جمشيد شيبانى و من. مردم هم استقبال خوبى مى كردند ولى متأسفانه عده اى پيدا شدند در كافه ها و عروسى ها كه اينها را خواندند. ما دسته جمعى از سال ۱۳۲۸ تصميم گرفتيم كه ديگر نخوانيم. كارهاى انتقادى شديدى مى كرديم.

يكى از همين كارها را يادتان هست؟
- مثلاً مشكلات يك كارمند دولت. شاعرش پرويز خطيبى بود با اركستر كامل و لباس مندرس يك كارمند دون پايه. «منم آن عضو ستمكش اداره/ كه ندادم به مدير كل سواره/ چونكه اعضاى نخاله رو الك كرد/ دستمو گرفت و از اداره دك كرد/ دون اشل دك مى شود به يك اشاره/ چون ادارات جاى دزده رتبه داره» يا «بگو اى دولت بد پوز و قواره/ شكم گشنه كه ماليات نداره/ مالياتچى سبكه كودن و خرفته/ خر ول كرده و پالون رو گرفته» دستور مى دادند ما را بگيرند.

آقاى احمدى! به نقطه اى نزديك شده ام كه دوباره فتح ناگفته هاست. مى خواهم ذهن تان را بگرديد و زيباترين بيتى را كه در شعر كارهاى تخت حوضى خوانده ايد يا به ياد داريد، بگويد.
- من يك شعرى خودم گفتم ولى جايى آن را نخوانده ام. آن را خيلى دوست دارم.

بسيار عالى، بفرماييد.
- بغض غريبى از گلو تا چشمش را در خود مى فشارد و مى خواند: «ارزشم قد يه سيگار نشد، آى مردم/ كم بها بودنم انگار نشد، آى مردم/ هر چروكى كه شده نقش به پيشانى من/ مزد رنجى است در اين كهنه ديار، آى مردم/ قد خم گشته ام از بار ستم مايه گرفت/ واى از بخت بدم، واى هوار، آى مردم/ كورى چشم من از گريه بى حد منه/ ابر پر بار چِشَم باز ببار، آى مردم/ مطمئن باش اگر گريه مرا ترك كند/ زود مى ميرم و مى رم زكنار، آى مردم»
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
اینهم عهدیه
بانوی آواز خوان ایرانی در فیلمها
48gz4tl.jpg
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
44az312.jpg



استاد رضا ارحام صدر و تاريخ شفاهي سينما و تئاتر کمدي - انتقادي ايران

استاد رضا ارحام صدرآن زمان انگليس‌ها از طرف سازمان ميسيونري‌شان يك كالجي تاسيس كرده بودند و من آنجا رفته و سه سال سيكل اول را در آن جا درس خواندم. بعد از اين كه سيكل گرفتم، پدرم گفت بايد بروي آبادان. گفتم آبادان براي چي؟ گفت براي ان كه خرج اين سه سال را شركت نفت ايران و انگليس به عشق اين پرداخته كه سيكل كه مي‌گيريد، برويد در آبادان و تحصيلات‌تان را در آن جا ادامه بدهيد و اجبار داري كه بروي. گفتم چشم و به خوزستان و آبادان رفتم و در ترين شاپ جايي كه به اصطلاح هنرآموزان و نوآموزان مي‌آمدند مشغول شدم. استاد اين قسمت آهن تراشي، سون كشي، چكش زني و كارهاي فني را ياد مي‌داد. يك دو ماه كه در اين کلاس مشغول فراگيري كارهاي فني شديم، يك روز ديدم كه در تابلويي نوشتند كه فردا امتحان مي‌گيريم و از شاگرداني كه با داشتن سيكل اول از شهرستان‌ها به آبادان آمدند ۵ نفر را انتخاب و به عنوان دانشجو به دانشكده نفت اعزام مي كنيم تا در رشته نفت تحصيل بكنند. امتحان داديم و من نفر دوم شدم و بنابراين بعد از سه ماه در پالايشگاه شركت نفت انگليس ايران در آبادان و در قسمت لابراتور و اتاق شماره ‌١٩ آن كه مخصوص آزمايش نفت‌هاي سبك بود، مشغول كار شدم. انجا يك استاد انگليسي به نام مستر تاليس داشتيم. انواع و اقسام آزمايش‌هايي كه از نمونه‌هاي نفت از انبارها و از بنچ‌ها به آنجا مي‌آوردند را ما براي ديدن مقدار حرارت، گوگرد و به اصطلاح مقدار غلظتش با دستگاه‌هاي مختلف آزمايش مي‌كرديم و نتيجه‌ها را روي شيشه‌هاي نمونه مي‌نوشتيم. بعد از شش ماه كه آنجا كار كردم، طوري شد كه ديگه رييس هم خودش بالا ي سر ما مي‌ايستاد و كارمان را مي‌ديد و همه جا گزارش مي‌داد كه اين ايراني‌ها و بخصوص اصفهاني‌ها داراي چه هوش و حافظه و قدرت فراگيري هستند. بنده بعد از ‌٦ ماه كار در لابراتوار، بهترين آزمايش‌ها را در مواد سوختني انجام مي‌دادم. به طوري كه هر كس بازديد پالايشگاه و قسمت لابراتوار مي‌آمد، رييس من مي‌رفت جلو و مي‌گفت ببينيد، يك جوان داراي سيكل اول متوسط از اصفهان آمده اينجا و بعد از ‌٦ ماه كاملا مثل يك مهندس نفت،‌ آزمايش روي نمونه‌هاي نفتي ما را انجام مي‌دهد و آن وقت هم به من مژده داد كه تو به لندن مي‌روي و تحصيلاتت را در رشته نفت آنجا انجام مي‌دهي تا مهندس نفت بشوي و برگردي، بدبختانه آن موقع در سرتاسر ايران اپيدمي بيماري مالاريا بود و در خوزستان كه باتلاق‌هاي فراواني داشت بيشتر بود و بنابراين به مالاريا مبتلا و دو ماه در بيمارستان خود انگليس‌ها در آبادان بستري شدم تا يك روز يك خانم دكتر انگليسي آمد و گفت ما هر چه داروهاي ضد مالاريا به تو مي‌دهيم بدنت نمي‌پذيرد و بيماريت علاوه بر اين كه ادامه پيدا مي‌كند، روز به روز هم بدتر مي‌شود من مي‌نويسم كه تو بايد برگردي بروي در آب و هواي بومي خودت تا بلكه اين داروهاي ضد مالاريا روي تو اثر داشته باشد. بنده را فرستادند به شهرم اصفهان، چهارماه هم در اصفهان بستري بودم تا حالم كم كم بهتر شد. حالم كه خوب شد، يك نامه نوشتم به شركت نفت كه من ديگر به آبادان برنمي‌گردم، زيرا من آنجا بدنم آمادگي تحمل بيماري‌هاي عفوني را ندارد. آن‌ها هم ديگر چيزي نگفتند. بعد هم گفتم اگر من چيزي بدهكار هستم، مي‌پردازم. آن‌ها جواب دادند كه نه خير شما بدهي هم نداريد و در هر حال ما از كار شما رضايت كامل هم داريم. بنده رفتم وزارت فرهنگ و گفتم مي‌خواهم ادامه تحصيل بدهم. گفتند شما دو سال ترك تحصيل كرديد. گفتم ترك تحصيل نكردم. رفت آبادان. آنجا هم گوشه‌اي از وطن من است و رفتم در شركت نفت در رشته نفت دو سال درس خواندم. به هر جهت نامه‌اي به اداره فرهنگ و دبيرستان ادب نوشتند. آن زمان دبيرستان ادب جاي كالج انگليس‌ها آمده بود .يعني خوشبختانه در آن موقع انگليس‌ها از آن جا خلع شده بودند و خود ايراني‌ها كارها را به دست گرفته بودند و از بهترين دبيران و مامورين فرهنگي زمان آن جا مدير گذاشته بودند. دو شخص به نام‌هاي بدرالدين كتاب و استاد حسين عريضي كه اين‌ها واقعا دو ستاره درخشان از فرهنگ اصفهان بودند. بنده رفتم و كلاس چهارم متوسطه نشستم و به تحصيل ادامه دادم تا بعد از سه سال ديپلم ششم متوسطه تجارت گرفتم و بعد از آن هم به خاطر علاقه‌مندي به كارهاي هنري يك سال هم در دبيرستان صارميه به مديريت مرحوم پرورنده تحصيل كردم و يك ديپلم ‌٦ ادبي هم از آنجا گرفتم.



اشتغال به كار

يك روز در چهارباغ قدم مي‌زدم و آگهي استخدام شركت سهامي بيمه ايران را ديدم كه به دو نفر ديپلمه احتياج داشت. با يكي از دوستانم رفتم و امتحان دادم و قبول شدم و از سال ‌١٣٢٤ كار دولتي را در آن جا شروع كردم. سال اول كارآموز بودم و حقوق نداشتم از خرداد ‌١٣٢٦ رسما حكم گرفتم و با ماهي ‌١٥٠ تومان حقوق ثابت و ‌٦٠ تومان فوق‌العاده مشغول شدم. نصف اين حقوق را به پدرم كه بازنشسته و خانه‌نشين بود مي‌دادم تا زندگي خواهر و برادرهايم را اداره كند. نصفش را هم قصد داشتم كه خرج ادامه تحصيل بكنم و در قسمت شبانه دانشكده ادبيات اصفهان كه تازه تاسيس شده بود،‌ اسم نويسي كردم و بعد از دادن امتحان ورودي نفر هشتم شدم و تا زماني كه مرحوم دكتر فاروقي مدير آنجا بود بعدازظهرها در رشته ادبيات تحصيل مي‌كردم تا بعد از چهار سال موفق به اخذ ليسانس ادبيات در رشته فلسفه و امور تربيتي با معدل ‌٥/١٤ شدم.



شروع فعاليت هنري

كلاس دوم متوسطه بودم كه ناظم مدرسه آمد و گفت كه معلم حساب مريض شده‌اند و نمي‌آيند و ما از دبيرستان سعدي خواهش كرديم كه آقاي جهانشاه كه ليسانس رياضيات هستند و يك سال هم در انگلستان تكميل تدريس حسابداري را خوانده‌اند دو هفته بيايند و درس بدهند. اين‌ها را براي اين مي‌گويم كه ايشان كاشف من بود. اول معلم من بود و بعد هم پدر خانم من شد. بنابراين آنچه كه دارم از آن مرحوم است. آمد سر كلاس و دفتر حاضر غايب را برداشت تا به اصطلاح حضور غياب كند. به بچه‌ها گفت وقتي من حضور غياب مي‌كنم، چون اولين باري است كه من آمدم در اين كلاس، هر كس را كه اسمش را مي‌خوانم، از سر جايش بلند شود و بگويد حاضر كه من قيافه‌اش را هم ببينم و اسمش را در ذهنم بسپارم. نفر چهارم پنجم بود كه گفت حسين خسروي حاضر، تقي كربلايي حاضر، بعد رسيد به يك اسمي گفت عباس پنيري. كسي نگفت حاضر. ايشان گفت نفهميدم،‌ اين آقا غايبند. كجا هستند اين آقاي پنيري؟ من از ته كلاس گفتم قربان تو خيگند. كلاس به خنده افتاد. چون در آن زمان پنيري به بازار مي‌آمد كه تو پوست گوسفند بود. يك روغني هم مي‌آمد كه تو پوست گوسفند بود و هر دو تا از اجناس مرغوب بازار بودند. من تا گفتم قربان تو خيکند، ديگه معلم خودش هم از زور خنده نتوانست درس بدهد. با خنده از كلاس بيرون و به دفتر رفت و به ناظم و مدير گفت بياييد ببينيد شما چه محصلين خوش‌بيان و خوش مزه‌اي داريد. مدير و ناظم مدرسه هم با خنده و شادماني مستخدم را به دنبال من فرستادند فرستادند و من را به دفتر خواستند. من تو راه كه مي‌رفتم فكر مي كردم حتما من را تنبيه خواهند كرد. تا رفتم تو دفتر ديدم كه مدير و ناظم من را بوسيدند. گفتند تو چقدر حاضر جوابي و اين حاضر جوابي همان استعدادي است كه خالق من، به من داده و من به يك هنرپيشه بديهه ساز معروف هستم. حاضر جواب و كسي كه به ديالوگ‌هايش از خودش چيزهايي اضافه مي‌كند كه همان جملات باعث گرمي كار مي‌شود. بعد مدير مدرسه گفت: مي‌دونيد، ما سالي يك مرتبه جشن داريم. چون انگليس‌ها كه اينجا بودند، اين كار را مي‌كردند و اين جشن يك پرده نمايش و يك پرده موسيقي است و از كساني كه سال قبل در اين مدرسه فارغ التحصيل شده اند، با حضور والدينشان و بزرگان شهر ديپلم‌هايشان را مي‌دهيم و بنا به پيشنهاد آقاي جهان‌شاه، امسال غير از هنرپيشه‌هايي كه از بيرون دعوت مي‌كنيم، مي‌خواهيم چند تا بازيگر هم از بين خود شاگردهاي دبيرستان ادب بگذاريم و تو هم به عنوان اولين نفر انتخاب شدي. من تشكر كردم و گفتم نمي‌دانم كه من بتوانم يا نه. گفتند تمرين مي‌كنيد، ياد مي‌گيريد مرحوم ناصر فرهمند و مرحوم محمد ميرزاي رفيعي كه بچه‌ها آقاجون خطاب‌شان مي‌كردند، دو نفري بودند كه تحصيلات‌شان به پايان رسيده بود و‌ آزاد بودند. هر وقت هم كه مدرسه جشن داشت اين‌ها مي‌رفتند و برنامه اجرا مي‌كردند و براي نمايش آن سال دبيرستان ادب هم دعوت شده بودند. اسم كار هم رفيق ناجنس بود. در آن زمان موضوع نمايش در مدرسه اين بود كه يك بچه‌اي درس‌خوان و يك بچه‌اي درس نخوان است. آن شاگردي كه درس نمي‌خواند، مرتب ان شاگرد درس‌خوان را تشويق به بازيگري و بازي‌گوشي و اين چيزها مي‌كرد و به همين دليل هم اسمش رفيق ناجنس بود. ان متن را به من دادند و من به قدري اين را جالب بازي كردم كه مدرسه به جاي سه شب نمايش براي والدين و بزرگان شهر، هفت شب نمايش را اجرا كرد و از شب چهارم نفري ‌٥ تومان بليت فروختند و پولي جمع شد و به من گفتند اين پول جمع شده، چه كارش كنيم؟ من گفتم يك پيانو براي دبيرستان ادب بخريد و خريدند و اين پيانو هم به عنوان يادگاري از اولين كار بازيگري من در تئاتر در دبيرستان ادب ماند.

تابستان شد. مرحوم ناصر فرهمند يك تئاتر حرفه‌اي تاسيس كرده بود، به نام تئاتر اصفهان در دروازه دولت شهر كه حالا تبديل به ساختمان مركزي شهرداري اصفهان شده است. آن موقع چند تا مغازه و يك حمام بود، حمام مركزي و يك سالن هم داشت كه متعلق به آقاي محموديه بود و براي پيشرفت تئاتر، به تئاتر شهرمان و بدون اجاره به مرحوم فرهمند داده بود. آقاي فرهمند هم يك روز مرا صدا كرد و گفت چون تو توي مدرسه خوب بازي كردي، بايد بيايي و به گروه ما بپيوندي. ما هم رفتيم و كار حرفه‌اي را بين سال ‌٢٦ و ‌٢٧ در تئاتر اصفهان زير نظر مرحوم فرهمند كه او را استاد خودم مي‌دانم شروع كرديم.



شروع نمايش‌هاي انتقادي، كمدي

يكي از شب‌ها كه براي اجرا مي‌رفتم، چند نفر جوان ايستاده پاي ويترين تئاتر و با هم بحث مي‌كردند. يكي از آنها به ديگري گفت، مي‌دوني اين‌ها كي هستند كه عكس‌شان را انداخته اند. گفت نه، گفت اين‌ها مزه‌بيندازهاي شهر هستند. ان يكي گفت نه بابا. اين‌ها دلقكند. من از اين دو تا حرف رنجش پيدا كردم. رفتم تو تئاتر شب بدي را گذراندم تا نقشم را بازي كردم. تئاتر هم پيسي بود به نام حاج عبدالغفار در تهران. حاج عبدالغفار هم رل يك نفر سده‌اي بود كه يك دكان تعميرات دوچرخه داشت كه من هم اسدالله نوكر اصفهاني او بودم. نمايش كه تمام شد،‌ آخر شب راه منزل‌مان يكي بود. آخر شب من و آقاي ثبوت هر دو با هم ساكت به سمت خانه مي‌رفتيم. وسط راه به من گفت تو چرا امشب حرف نمي‌زني؟ گفتم من دمقم، كسلم. گفت چرا؟ داستان را برايش گفتم كه چند نفر بودند، اين اظهارات را راجع به ما مي‌كردند كه ما مزه‌بينداز يا دلقكيم. گفت نه نه نه تو كه الان ديپلم گرفتي و بعد هم مي‌خواهي تحصيلاتت را ادامه بدهي، اصلا نبايد به اين حرف‌ها توجه داشته باشي. گفتم حالا استاد يك نظر دارم. گفتم من نظرم اين است كه ما صرفا نبايد كه مردم را بخندانيم كه انها هم خيال كنند ما مزه بينداز يا دلقكيم. من معتقدم يك صحنه‌هاي انتقادي هم در نمايش‌هاي‌مان بگذاريم و اصلا ننويسيد نمايش سراسر خنده و كمدي مثلا خسيس، بنويسيم نمايش كمدي ـ انتقادي خسيس ـ گفت: خوب اين نظر را فردا عصر كه بزرگان قوم و پيرمردهاي تئاتر هم هستند، بگو. اگر آن‌ها نظر دادند، شروع مي‌كنيم. انتقاد هم مي‌كنيم. گذشت و فردا عصر شد و من زودتر آمدم و ديدم اتفاقا مرحوم جهان‌شاه و مرحوم رفيعي و مرحوم رشتي زاده كه او هم از كمدي‌بازهاي قديمي اصفهان بود، نشستند و دارند چاي مي‌خورند. يك مرتبه من كه آمدم، مرحوم فرهمند گفت: آقايان، اين ارحام ديشب آخر شبي يك همچنين نظري داشت، شما چه مي‌گوييد؟ وقتي من نظريه‌ام را براي آقايان گفتم، همه‌شان بالاتفاق گفتند چه خوب هدفش اين است كه وقتي ما مردم را بعد از اين كه ‌٢ ساعت خندانديم، و از در سالن بيرون رفتند، يك چيز معنادار هم كف دستشان باشد. يك موضوع اخلاقي، اجتماعي، فرهنگي و يك نتيجه اجتماعي و اخلاقي. مرحوم ناصر فرهمند گفت من حرفي ندارم، ولي يك مقدار انتقاد از دستگاه‌هاي دولتي بكنيم، ما را مي‌گيرند. من گفتم نه خير استاد. آنها وقتي وظايف‌شان را به خوبي انجام نمي‌دهند انتقاد مي‌كنيم و مردم هم هو مي‌كنند و در واقع ما در لفافه طنز يك گوشه كنايه‌هايي مي‌زنيم و اين جيگر مردم را وقتي يك همچين چيزهايي بشنوند، خنك مي‌كند. اجازه مي‌ديد از همين امشب شروع كنيم؟ گفت شروع كن. گفتم موضوع پس اين است كه صبح اول پرده نشان مي‌دهد كه شما مي‌روي سر كار، مثلا ‌١٠ تومان به من مي‌دهي، مي‌گويي اسدالله اين ‌١٠ تومان را خرج كن، صورتش را بنويس و شب كه من مي‌آيم، صورت به من بده ، گفتم منتهايش من يك چيزي اضافه مي‌كنم و در امشب خواهم گفت كه ‌١٠ توماني كه به من دادي، مثلا ‌٢ زار ماست گرفتم، ‌٣٠ شاهي نون سنگك، ‌١٠ شاهي پنير گرفتم. عرض كنم كه ‌٦ تومان هم ماليات دادم. تا من مي‌گويم ‌٦ تومان ماليات دادم، شما مي‌گوييد ديگه اون ‌٦ تومان ماليات چي بوده؟ من مي‌گويم يك ماموري آمده بود كه حاج آقايي که دكان چرخ سازي دارند، بايد سالي ‌٦ تومان هم ماليات بدهند. اين ورقه اخطار را بگير، و اگر تا ‌٢ روز ديگر اين ماليات را ندهيد، دكانتان را مي‌بندند. گفتند خيلي خوب. اميد خدا تا ببينيم چي مي‌شه، تئاتر شروع شد، رسيد به اون صحنه كه با لهجه گفت: بيا ببينم اسدالله، حساب امروزت را پس بده. ما هم گفتيم مثلا ‌٣٠ شاهي ماست، ‌١٠ شاهي نان سنگك، يك قران سبزي خوردن، يك قران پنير، دو تا نان سنگك هم ‌٣ زار، ‌٦ تومان هم ماليات. گفت ماليات؟ ما كه نبايد ماليات بدهيم. تو دست‌هاي من را ببين. از بس كه من روزها دوچرخه تعمير مي‌كنم پينه دارد. گفتم حاج آقا شما نمي‌دانيد ماليات تو اين مملكت مال همين آدم‌هاي زحمتكش است كه دست‌شان پينه دارد. نجارها، آهنگرها، پينه‌دوزها، از اين‌ها ماليات مي‌گيرند. تصادفا من چند وقت قبل از اين كه نمايش شروع بشود يك روز به يك آهنگري برخورد كردم.

او گفت يك قبض براي ما آوردند، ‌٦ تومان ماليات خواسته اند. گفتم اجازه مي‌ديد اين چند روز پيش من باشد؟ گفت بله. آمدم جلوتر يك نجاري بود، كه با او آشنا بودم. صدا زد ما را گفت آقاي ارحام، شما كه تو تئاتر بازي مي‌كنيد، ببينيد آقا براي من نجار كه ماهي ‌٦ تومان هم كار نمي‌كنم، ‌٦ تومان ماليات مي‌خواهند اين هم ورقه‌اش. گفتم اجازه مي‌دهيد چند روز پيش من باشد؟ آن هم از او گرفتم و يك پنبه دوزي هم زير پله‌هاي تئاتر بود كه به او اصغر واكسي مي‌گفتند كفش‌ها را واكس مي‌زد و ‌١٠ شاهي بهش مي‌دادند. ان هم گفت يك ورقه براي من هم آوردند كه اگر تا ‌٢، ‌٣ روز ديگر ماليات ساليانه ندهي، از كارت جلوگيري مي‌كنيم. ورقه آن را هم گرفته بودم. اصلا وجود اين سه چهار برگ اخطاريه از زحمتكشان اصفهان، هي وجود من را از داخل ناراحت مي‌كرد كه چه جور بياييم اين‌ها را منعكس كنيم تا شبي كه به استاد فرهمند گفتم. موافقت كرد. پيرمردهاي تئاتر هم موافقت كردند و اولين شبي كه من اين را گفتم. باور بفرماييد وقتي گفتم در اين كشور ماليات را از افراد زحمتكش و كساني كه دستشان پينه‌دار است، مي‌گيرند، فرهمند اضافه كرد: پس آن‌ها كه كارخانه دارند و ميليون ميليون پول گيرشان مي‌آيد، آن ها چقدر مي‌دهند. گفتم آن‌ها يك شب يك سور مي‌دهند، يكي‌اش هم از همين آب‌زردي‌ها (مشروب) و يك شام مي‌دهند، بعد برايشان مي‌نويسند كه مردم اين‌ها اينقدر وضع مالي‌شان خراب است بياييد برايشان پول جمع كنيد و كمك‌شان كنيد. ولي پينه‌دوز و نجار و آهنگر و كفاش كه سوري نمي‌دهند و ويسكي نمي‌دهند، از شان پول مي‌گيرند. شب اول كه اين صحنه را ما بازي كرديم، در سالن ولوله شد. يعني مردم ضمن دست زدن ممتد، فرياد مي‌كشيدند و براوو مي‌گفتند. مثل فوتباليستي كه توپ توي دروازه زده باشد، شب نمايش گذشت و دو شب بعدش هم همين صحنه‌ها را اجرا كرديم. از شب سوم ديدم كه دم تئاتر قلقله است و براي يك هفته ديگر بليت مي‌فروشند.

از همين جا بود كه ما انتقاد را در نمايش گذاشتيم و نمايش انتقادي كمدي سخت مورد توجه مردم قرار گرفت. مردم اصفهان گرايش‌شان نسبت به تئاتر صدچندان شد و مرحوم فرهمند هم همان زمان، گفت كه بايد اين سبك را به نام رضا ارحام صدر به ثبت برسانيم. يك هفته كه از نمايش گذشت، ديديم پليس آمده دم تئاتر مي‌گويد كه مدير تئاتر بيايد دارايي. من فورا مساله را فهميدم. مرحوم فرهمند گفت حالا چه كار مي‌كني؟ گفتم جواب پيش من است و سه تا كاغذ كه از كسبه گرفتم، توي جيب من براي جوابگويي مدرك است. گفت پس تو برو دارايي. من رفتم دارايي و پشت در اتاق پيشكار دارايي وقت، كه شخصيتي واقعا بافرهنگ و انسان به نام ضرابي كه از اهالي تبريز بود. من رفتم تو گفت بفرماييد. گفتم من ارحام صدر هستم كه بنده را احضار فرموده بوديد. از تئاتر اصفهان آمده‌ام. گفت بفرماييد اقا. بنشينيد. تا من نشستم گفت آقا اين چي هست كه شما چند شب است در تئاتر مي‌گوييد كه از كارگرها و زحمتكش‌ها ماليات مي‌گيرند و از كارخانه‌دارها، پولدارها و سرمايه‌دارها نمي‌گيرند. گفتم بله قربان. من هستم كه اين جملات را مي‌گويم و مردم هم بينهايت دوست دارند. گفت اولا من نمي‌گويم كه انتقاد نباشد، ولي وقتي كه شما خودت الان كارمند شركت بيمه و كارمند دولتي از كارهاي دولت انتقاد كني، ديگه مردم تره هم براي ما خرد نمي‌كنند و به چشم انتقاد به ما نگاه مي‌كنند. گفتم آقاي پيشكار دارايي، حقيقتش اين است كه من از در چند تا مغازه كه رد شدم، ديدم به همه‌شان ابلاغ شده كه سالي ‌٦ تومان بايد ماليات بدهند. به كساني كه اصلا تواناييش را ندارند. به پينه‌دوز واكسي تو خيابون. به يك در و پنجره‌ساز آهنگر، به يك نجار كه فقط كرسي براي زمستان‌هاي مردم مي‌سازد، آن‌ها ديدند نمي‌توانند اين پول‌ها را بدهند و شكايت كردند. من هم تئاتر را يك روزنامه گويا مي‌دانم و فكرم هم اين است كه تئاتر بايد در جهت برطرف كردن ناراحتي‌هاي زندگي مردم مخصوصا طبقه مستضعف و مستمندان ديالوگ و نمايش بگذارد و انتقاد كند. گفت من اين فكر شما را هم مي‌پسندم و اصلا مي‌پرستم. بسيار عالي است. تئاتر اگر انتقاد نداشته باشد، اجرا نشود، بهتر از اين است كه اجرا بشود، اما خوب بايد رعايت هم بشود. من كاغذ را كه به كسبه ابلاغ شده بود در اوردم، گذاشتم روي ميزش و گفتم آقاي پيشكار دارايي ببينيد، كارگران زحمتكش اصفهان با چه ديدي به دولت نگاه مي‌كنند؟ گفت حق به جانب شماست. اين كار را بايد دولت بكند، ولي گام به گام. يك دفعه ما نبايد بخشنامه مي‌كرديم كه از فلان تاريخ اگر ماليات ندهيد، بسته مي‌شويد. پيشكار زنگ زد و معاونش آمد و گفت فورا براي تمام كسبه بخشنامه بكنيد كه ان اخطاريه كه فرستاده، بالاسرش بنويسيد آگهي دوم و دارايي اصفهان تصميم گرفت. ساليانه ماليات مقطوع را براي زحمتكشان باطل كند و از سال‌هاي آينده با قانوني كه از مجلس مي‌گذارد، جدول مالياتي تعيين شود. اگر بدانيد تو اصفهان چه ولوله‌اي با اين اقدام ما افتاد كه هم ما روحيه پيدا كرديم و هم در تمام نمايشنامه‌ها يك انتقادي از بخش‌هاي دولتي گذاشتيم.



تئاتر المپ

سالني كه در ان برنامه اجرا مي‌كرديم طاقش خراب شده بود و چكه مي‌كرد يك روز فرهمند آمد و گفت: يك باشگاه ورزشي است به نام المپ كه متعلق به شخصي به نام روشن ضمير معروف به كارگري است و اين حاضر شده يك زمين واليبالش را در اختيار ما بگذارد و ما هم يك صحنه تئاتر دستي با تخته و الوار توي آن بسازيم و تابستان به اجراي برنامه بپردازيم. ما هم گفتيم بسيار خوب است. تئاتر در اصفهان شروع شده، ديگه نبايد تعطيل بشود. خلاصه رفتيم باشگاه المپ و اولين نمايش را به نام خليفه يك روزه تمرين كرديم. من رل خليفه هارون‌الرشيد را بازي مي‌كردم و مرحوم فرهمند هم در يك نقش كمدي رل حسن قناد را بازي مي‌كرد كه نمايش خيلي گرفت. نمايش دوم را كه آمديم تمرين كنيم، فرهمند گفت همان رفيق ناجنس كه در دبيرستان ادب بازي كرديم، حالا اين جا بگذاريم؟ گفتم هر طوري كه مي‌دانيد. به مدير تئاتر صورت داديم كه براي ما دكورها را تهيه كند. يك روز عصر آمد آنجا و گفت آقا من ديگه يك قرون بابت دكور و لباس و اين‌ها ندارم كه بدهم. شما تو همان دكورها اين نمايش رفيق ناجنس را بازي كنيد. گفتيم بابا اون دكورها قصر خليفه هارون الرشيد بود. ما مي‌خواهيم اتاق يك تاجر بازاري را نشان بدهيم. تو ان دكور كه نمي‌شود گفت ديگه همين است كه هست. مي‌خواهيد بايستيد، نمي‌خواهيد برويد. فرهمند هم عصباني شد، گفت بچه‌ها اثاث‌هايتان را بريزيد توي چمدان‌ها تا برويم هر كسي يك ساكي، چمداني، چيزي داشت جمع كرديم و آمديم و تئاتر المپ بسته شد.



تئاتر سپاهان

استاد رضا ارحام صدريكي از شب‌ها كه خليفه يك روزه را بازي مي‌كرديم، پسر عموي من به نام علي ارحام صدر كه به خاطر يكي بودن نام فاميلي‌مان آن را صدري صدا مي‌زديم آمد و نمايش ما را ديد و خيلي خوشش آمد. به من گفت ارحام، چقدر سرمايه مي‌خواهد كه آدم يك تئاتر باز كند؟ گفتم نمي‌دانم يك جايي را مثل اينجا مي‌خواهد كه به ما مجاني داده بودند و يك صحنه و لباس كه تئاتر اجرا كنيم. صدري كه صاحب يك موسسه و ماشين باري بود گفت من حاضرم اين سرمايه‌گذاري را بكنم. او سرمايه‌اش را نقد كرد و آورد با فرهمند تئاتر سپاهان را تاسيس كرديم. برنامه دوم سوم بود كه اختلاف بين آقاي صدري و آقاي فرهمند پيدا شد كه اختلاف مالي بود. آقاي فرهمند هم گفت من مي‌روم و تئاتر اصفهان را دوباره احيا مي‌كنم. همان تئاتري كه قبلا يك مدت كوتاهي توي آن بازي كرده بوديم، يك عده از هنرپيشه‌ها هم به طرفداري از آقاي فرهمند بلند شدند و رفتند تئاتر اصفهان را تاسيس كردند. آن‌هايي كه توي تئاتر سپاهان مانده بودند، بنده بودم به همراه آقاي وحدت، كه رفيق دوران بچگي ما كه مدرسه مي‌رفتيم بود و روزهاي تعطيل تو بيشه‌هاي اصفهان مي‌رفتيم، پيس مي‌نوشتيم و اجرا مي‌كرديم و به اصطلاح آرتيست بازي درمي‌آورديم. آقاي وحدت هم ماند. آقاي عيوقي پسر خواهر آقاي صدري هم بود و من هم كه پسر عمويش بودم. فرهمند به من گفت تو نمي‌تواني بيايي، با اين كه مي‌دونم چقدر من را دوست داري. شما بايستيد تئاتر سپاهان را اداره كنيد و ما به تئاتر اصفهان مي‌رويم. در آن زمان شنيده بوديم شخصي به نام علي‌محمد رجايي كه از استادهاي بزرگ تئاتر بود در كرمان يك سينما را اجاره كرده و روزها فيلم نمايش مي‌دهد و شب‌ها در يك سانس به همراه سه دخترش نقش نوكري به نام چراغ علي بازي مي‌كند كه در شهر هم به همين نام معروف شده بود. پسر عموي من با شادروان عزت الله نويد كه از عاشقان تئاتر بود به كرمان رفتند و آقاي رجايي را به همراه سه دخترش كه بسيار زيبا، فهميده، عفيف و تحصيلكرده بودند را دعوت به همكاري كردند و با خود به اصفهان آوردند.

بنابراين تئاتر سپاهان داراي سرمايه بزرگي شد. سه تا دختر در آن موقع كه هنرپيشه زن كم بود، باعث شد كه مرحوم رجايي، نمايش‌هاي زيبايي تنظيم مي‌كرد، خودش هم آهنگ مي‌ساخت و دخترهايش هم بازي مي‌كردند، اولين نمايش اين گروه به نام گرگ دو پا روي صحنه رفت. من رل نوكر و آقاي وحدت هم رل پسر كدخدا را بازي مي‌كرد كه عاشق دختر ارباب مي‌شد و بعد هم به هم مي‌رسيدند.

كم كم صدري كه دو سالن تئاتر تاسيس كرده بود يكي از آن‌ها را تبديل به سينما كرد و ديد درآمد سينما بهتر است. من هم مدتي قهر كردم و رفتم و به جاي من همايون را آوردند كه به او همايون چاق مي‌گفتند و كمدي بازي مي‌كرد. مرحوم جهانگير فروهر هم بود. ولي اين‌ها نتوانستند جاي من را پر كنند. من طوري نقش كمدي را بازي مي‌كردم كه براي مردم خاطره‌انگيز بود به هر حال آمدم بيرون و تئاتر را رها كردم. صدري هم آنجا را تبديل به سالن سينما كرد.

بعد از سه سال عده‌اي از جوان‌ها به خانه ما آمدند. هنرمندان جواني مثل مرحوم خندان، خدادوست زارع، محمد گلستان، منصور جهانشاه كه تازه وارد تئاتر شده بودند و با عشق كار مي‌كردند. آمدند خانه من و گفتند تو كه به اصطلاح جلوداري، تو كه پيشكسوتي و سابقه‌ات از ما زيادتره، تو كه براي ما كارگرداني مي‌كردي، ما كه عاشق اين كار هستيم چكار كنيم؟ گفتم هر كاري مي‌خواهيد بكنيد. گفتند ما مي‌خواهيم يك گروه تئاتر آزاد تشكيل دهيم به نام گروه هنري ارحام. خودمان هم رفتيم با سينما پارس در جلفا كه متعلق به ارامنه است صحبت كرديم و آن‌ها حاضرند صبح تا ساعت ‌٥/٨ بعد از ظهر فيلم نمايش دهند و از آن به بعد سالن را به ما بدهند تا شبي يك برنامه بگذاريم. به همين ترتيب گروه هنري ارحام از سال ‌٤٤ در جلفاي اصفهان شروع به كار كرد و برنامه‌ها يكي پس از ديگري با موفقيت تمام و استقبال شديد مردم مواجه شد.

سه تا از نمايشنامه‌هاي ما در ان زمان آخرش ها داشت. اولش گذاشتيم بوقلمون‌ها. يعني كساني كه براي چند روز گذران زندگي يك مرتبه در هر مورد ‌١٨٠ درجه خودشان را عوض مي‌كنند كه مردم خيلي استقبال كردند. اسم دوميش را گذاشتيم رسواها. كساني كه تظاهر مي‌كنند به خداشناسي و از اين راه در هر حال هر رقم كه مي‌توانند در اجتماع به اصطلاح بدون رعايت منافع مردم فقط براي منافع جيب‌شان كار مي‌كنند و اين‌ها رسواهاي اجتماع هستند. اين هم استقبال شد. سوميش را گذاشتيم دلقك‌ها. هر سه تا هم موفق شد و يكي از يكي بهتر. الان هم كپي فيلمبرداري شده‌اش در بايگاني سازمان تلويزيون تهران است. از اين جا به بعد سعي ما در اين بود كه نمايشنامه‌ها ‌١٠ درجه از نمايشنامه‌هاي قبلي بالاتر باشد چه از لحاظ طرح و دكور و چه از لحاظ متن نويسي و نقش هنرپيشه‌ها. گروه ما و تئاتر اصفهان به مديريت مرحوم فرهمند در مقابل هم سعي مي‌كرديم نمايش‌هاي خوبي را اجرا كنيم. مثلا آن‌ها لميزر بل و بينوايان به قلم ويكتور هوگو را اجرا مي‌كردند و ما هم در مقابلش كداميك از دو و يكي از بهترين نوشته‌هاي لئون تولستوي را روي صحنه مي‌برديم. بنابراين مي‌بينيد كه در آن موقع چه نمايشنامه‌هايي در مقابل هم روي صحنه مي‌رفت يا فرهمند تخت جمشيد در آتش را اجرا كرد كه البته داستان سر گشتگي ملت بود، ولي ما در مقابلش خون‌بهاي ايران را گذاشتيم و گوشه‌اي از تاريخ را برداشتيم و به اصطلاح براي خودمان آداپته كرديم و به روي صحنه برديم. در واقع اين دو تئاتر در عالم رفاقت با هم دوست بودند، ولي در كار رقيب بودند و آن موقع مردم بهترين تئاترها را در اصفهان ديدند، تا اين كه كم كم مرحوم فرهمند مريض شد و نتوانست ادامه دهد و بنا كرد پيش پرده آوردن و ساز و آواز و موسيقي و رقص گذاشت و ما هم اين طرف شروع كرديم و يك سري نمايشنامه‌هاي كمدي گذاشتيم. تقريبا گروه تئاتر اصفهان كه از بين رفت. تئاتر صدري هم كه تبديل به سينما شد و فقط گروه هنري ارحام ماند به اتفاق بنده و يك سري جوان‌ها كه تا يك سال قبل از پيروزي انقلاب به اجراي برنامه پرداختيم و آخرين نمايش هم كه اجرا كرديم نمايش كمدي، انتقادي من مي‌خواهم بود. بايد ذكر خيري هم از شادروان مهري مميزان بكنم كه بازيگر و نويسنده بسيار باقدرتي بود و اصلا اصفهان ما يك تئاترنويس داشت و آن هم ايشان بود كه يك مدتي در تئاتر اصفهان كار كرد و بعد از آنجا استعفا داد و به گروه هنري ارحام پيوست. در اين جا بود كه مجددا بعد از چند سال تئاتر قوه و قدرت كاملا شايسته‌اي به دست آورد. گروه هنري ارحام در ‌١٨ سال حيات خود برنامه‌هاي يكي از يكي قوي‌تري روي صحنه برد. افراد هنرمندي هم از گروه ما وارد عرصه تئاتر كشور شدند. ما در اصفهان سه نفر داريم كه داراي مدكر دكتراي تئاتر هستند. علي رفيعي، پرويز ممنون و تقي نكته دان كه به ترتيب در فرانسه، اتريش و آمريكا درس خواندند و مدرك گرفتند. هر سه اين‌ها كارشان را با تئاتر ما شروع كردند. آنها لطف مي‌كنند و مي‌گويند ما شاگرد فلاني هستيم در صورتي كه من خودم را تا زماني كه زنده هستم شاگرد ديگران مي‌دانم و هيچ وقت هم داعيه‌ي استادي ندارم.



ورود به سينما با شب نشيني در جهنم

استاد رضا ارحام صدريك شب مهدي ميثاقيه كه بعدها استوديو ميثاقيه را در تهران تاسيس كرد، آمد اصفهان تا نمايش وادنگ را ببيند. بعد از نمايش بلند شد و با صداي بلند گفت:‌ اي مردم اصفهان قدر اين تئاترتان را بدانيد. اين تئاتر علاوه بر اين كه خيلي خنده‌دار است، بسيار آموزنده، اخلاقي و اجتماعي است. مردم او را تشويق كردند و با اتفاق هم به سوي دفترمان رفتيم. ميثاقيه گفت: من پيس وادنگ را مي‌خواهم فيلم كنم و اين را به من بفروشيد. به مميزان گفتم نسخه اضافي داري؟ گفت: بله. از كيفش درآورد و يك نسخه صحراي محشر كه بعد اسمش را به وادنگ تبديل كرده بوديم به آقاي ميثاقيه فروختيم. ميثاقيه پيس را به تهران برد و به حسين مدني كه آن موقع كتاب طنز پرفروشي به نام اسماعيل در نيويورك نوشته بود داد تا آن را تبديل به سناريو كند. آن هم نوشت و شب نشيني در جهنم به وجود آمد. از من هم دعوت شد تا رل حاج جبار را بازي كنم. آن موقع در تئاتر شرايط خيلي خوبي را داشتم. اسم من كه براي نمايش روي تابلو مي‌رفت تمام سالن پر مي‌شد و حتي تئاتر ما طوري بود كه از همه جاي ايران به اصفهان مي‌آمدند تا روز ابنيه تاريخي و شب تئاتر ما را ببينند. وجود تئاتر ما به اقتصاد شهر هم كمك مي‌كرد. مثلا يك خانواده ‌٥ نفره مي‌آمدند و بليت براي ‌١٥ شب ديگر گيرشان مي‌آمد مي‌خريدند و ‌١٥ شب در اصفهان مي‌ماندند. بنابراين هزينه‌هايي كه براي هتل، غذا، اياب و ذهاب و چيزهاي ديگر مي‌دادند به اقتصاد شهر كمك مي‌شد و واقعا چرخ‌هاي اقتصاد شهر ما را يك تئاتر مي‌چرخاند و اين چيزي بود كه آن موقع روزنامه نويس‌ها و منتقدين همه در جرايد منعكس مي‌كردند. حتي شب‌هايي كه من در نمايش حضور نداشتم فروش از ‌١٠، ‌١٥ هزار تومان به ‌٣٠٠، ‌٤٠٠ تومان مي‌رسيد، به هر حال ناچار بودم و مي‌خواستم وارد سينما شوم. به هر حال آمدم و براي شب‌نشيني در جهنم گريم شدم. آن وقت گريمورهاي قدرتمندي مثل معيري و محتشم نداشتيم. آقاي كنعاني بود كه هم گريم مي‌كرد و خودش هم بازيگر بود. اين‌ها هر كاري كردند كه صورت جوان ما را پير نشان بدهند و بتوانم رل حاج جبار را بازي كنم نشد. فيلم را مي‌گرفتند و شبانه ظاهر مي‌كردند. مي‌انداختند روي پرده اكران، مي‌ديدند صورت من فقط خط خطي است. آن وقت‌ها مي‌خواستند پير نشان بدهند، يك خط قهوه‌اي مي‌كشيدند، يك خط سفيد هم زيرش مي‌كشيدند. يعني يك چروك است. ولي وقتي كه كلوزاپ مي‌گرفتند و مي‌افتاد روي پرده كاملا معلوم بود يك جوان است كه صورتش را خط خطي كردند. يك روز آقاي باقري كه مدير تهيه اين فيلم بود، آمد و گفت: يك آقاي ايروني كه در بلشي تئاتر شوروي فارغ‌التحصيل شده و رشته تئاتر خوانده بازيگر بسيار خوبي است. پير هم هست و اصلا صورتش گريم هم نمي‌خواهد. اما بك مقدار فارسي‌اش به خاطر اين مدت كه در شوروي بوده ضعيف است .گفتيم برو بياورش. رفت و عزت الله وثوق را آورد. ديديم اين نقش مال آن است و فقط براي اين كه نشان دهند خسيس و هوسباز است، به وسيله‌ي كمي خمير دماغش را سربالا كردند. قرار شد من هم به اصفهان برگردم. ميثاقيه جلويم را گرفت و گفت: من روي اسم تو تبليغات كرده‌ام و پيشنهاد كرد رل ابراهيم، نوكر حاج جبار را بازي كنم. به هر حال قبول كردم و كار را شروع كرديم. كارگردان فيلم سروري بود و در دكور ساختن نظير نداشت تمام دكورهاي فيلم را هم خودش ساخته بود. اما در كارگرداني تجربه زيادي نداشت. با اين كه خود من فيلم اولم بود، در شب دوم احساس كردم پلان‌ها را اشتباه مي‌گيرد. مثلا مي‌ديدم كه حاج آقا يكدفعه وارد حجره مي‌شد، ولي مشخص نبود از كجا آمده. بعد هم مجبور مي‌شدند تا اينسرت و به قول خودشان لايي بگذارند تا فيلم درست شود. به ميثاقيه گفتم چطور است كه ساموئل خاچيكيان را بياوريم؟ گفت: ساموئل به خاطر شكست تجاري چهارراه حوادث خانه‌نشين شده و با سينما قهر كرده است. گفتم من مي‌آورمش. رفتم و به اتفاق آرمان كه همسايه‌اش بود به خانه خاچيكيان رفتيم. ديدم مايوس پشت كرسي نشسته و دارد قهوه مي‌خورد. گفت: اِ ارحام تو اين جا چكار مي‌كني؟ شنيدم آمدي تهران و داري تو يك فيلم بازي مي‌كني. گفتم بله. ولي در فيلمي كه كارگردانش ساموئل خاچيكيان نباشد كار نمي‌كنم. گفت: نه ارحام جون من ديگه گذاشتم كنار و با سينما قهر كرده‌ام. گفتم من آمده‌ام تو را ببرم و با سينما آشتي‌ات بدهم. بعد از كلي صحبت تسليم شد و لباس پوشيد و به اتفاق آرمان به استوديو بديع محل دكورها رفتيم. واقعا اينقدر دكورهاي اين فيلم را زيبا درست كرده بودند كه اگر فيلم رنگي بود روي ده فرمان و فيلم‌هاي بزرگ خارجي را كم مي‌كرد. به هر حال سروري و خاچيكيان هر دو ويزور گردنشان مي‌انداختند و پاي صحنه مي‌ايستادند و سروري يه چيزهايي مي‌گفت، خاكيچيان قبول مي كرد و مي‌گفت خيلي خوب تو درست مي‌گويي ولي زاويه‌هاي اصلي و كانتينيو فيلم دست ساموئل خاچيكيان بود. اسم هر دو هم در تيتراژ به عنوان كارگردان آمد. به هر حال كار آماده شد و فيلم بسيار پرسر و صدايي در آن زمان شد. همان زمان بود كه مردم مثلا چهار راه حوادث را ديده بودند در هر سينمايي كه تابلوي فيلم بود، با لگد مي‌زدند و تابلو را مي‌انداختند. حالا اين شب‌نشيني در جهنم روي اكران رفت خدا مي‌داند از صبح تا شب چند سانس اجرا مي‌شد و تو سينما ايران و بعضي سينماهاي لاله‌زار يك ماه تمام اين فيلم روي اكران بود و جمع اولين فروش آن موقع ‌٣٦ ميليون تومان بود. اين فيلم مورد علاقه مردم قرار گرفت و بعد هم در شهرستان‌ها خيلي خوب كار كرد. زماني كه فيلم در اصفهان اكران شد، آقاي ميثاقيه يك قاليچه خيلي خوب به آقاي عزت الله وثوق پاداش داد و اتومبيل اس دو بيكر خودش را هم كليد طلايي برايش ساخت و توسط استاندار در مراسمي به من هديه كرد.

پدر مهدي ميثاقيه تاجر بود و از پولي كه از آن گرفته بود فيلم مزد ترس را از خارج خريده و توسط منوچهر اسماعيلي كه از دوبلور هاي زبردست بود دوبله كرده بود. از درآمد اكران اين فيلم شب‌نشيني در جهنم را درست كرد و از درآمد شب‌نشيني در جهنم استوديو ميثاقيه را ساخت. لابراتوار رنگي و انواع و اقسام دوربين‌ها را آورد. فيلم‌هايش هم يكي پس از ديگري با موفقيت روبه‌رو شد.



انسان‌ها

بعد از شب‌نشيني در جهنم ميثاقيه تهيه فيلم انسان‌ها را در دست گرفت و فروزان هم با اين فيلم وارد سينما شد و از شمال براي بازي به تهران آمد. من هم در فيلم نقش يك واكسي را داشتم. همان موقع نمايش مست در اصفهان نمايش داده مي‌شد. پسر عمويم گفت: تو خودت تئاتر را راه انداختي و حالا مي‌خواهي شكست بخورد؟ من ناچار شدم به اصفهان برگردم و رل مست را ادامه دهم و به جاي من مرحوم مجيد محسني در فيلم بازي كرد.



ساير فيلم‌ها

از سال ‌٣٦ كه شب‌نشيني در جهنم را بازي كردم تا سال ‌٤٠ و حضور در فيلم علي واكسي پيشنهادات خيلي زيادي داشتم من فقط جواب مي‌دادم كه براي سينما ساخته نشده‌ام. من كارم تئاتر است و بايد برگردم به تئاتر خودم. در مجموع فيلم‌هايي هم كه بازي كردم هر كدام مورد خاصي پيش آمد كه در رفاقت و رودروايسي قبول كردم. مثلا سه فيلم شوهر پاستوريزه، كي دسته گل به آب داده و لج ولج بازي هر سه ساخته وحدت بود و ايشان هم به همراه احمد نجيب زاده كه نويسنده بودند از دوستان دوران بچگي و جواني من محسوب مي‌شدند. دوربين را آورده بودند اصفهان و مي‌خواستند من حضور داشته باشم. حتي كل صحنه‌هاي فيلم شوهر پاستوريزه در خانه من فيلمبرداري شد. بعد از اين فيلم هم وحدت گفت: ارحام جون من يك مقدار از بدهي‌هايم را با اين فيلم داده‌ام. بيا يك فيلم ديگر هم كار كن تا بتوانم از درآمدش دو فيلم ديگر بسازم و لج و لج بازي را بازي كردم و بعد هم گفت در فيلم كي دسته گل به آب داده نقش خودت است و من با سرور رجايي در فيلم بازي كردم. براي فيلم جاده زرين سمرقند هم ملك مطيعي به اصفهان آمد و گفت من اين فيلم را به عشق اين كه تو بيايي و نقش آن حلوا فروش را بازي كني مي‌سازم و من قبول كردم. روي اصل علاقه در هيچ كدام از فيلم‌ها حضور پيدا نكردم. مثلا صابر **** به اصفهان آمد و گفت يك فيلم به نام مردان خشن را دارم مي‌سازم كه تو همراه فردين و مشايخي شاخص‌هاي اين فيلم هستيد. حتي فردين يك روز به هتل عباسي كه آن موقع مشغول ساخت آن بودم آمد و تو رودروايسي قبول كردم. بعد از فيلم لج و لج بازي هم سينما را كنار گذاشتم و تئاتر را ادامه دادم. سه سريال هم كار كردم كه در ميان آن علاءالدين و چراغ جادو كه مردم اسم آن را جعفر جني گذاشته بودند بيشتر مورد توجه قرار گرفت. در مجموع ‌١٧ فيلم و ‌٣ سريال بازي كردم كه از كارهاي سينمايي‌ام از شب‌نشيني در جهنم خيلي خوشم آمد.



بعد از انقلاب

انقلاب پيروز شد و آنقدر در اصفهان شهيد داشتيم كه همه عزادار بوديم و طبيعتا تئاتر هم تعطيل شد. بعد از ‌١٠، ‌١٢ سال كه از انقلاب گذشت و اوضاع مقداري آرامش پيدا كرد، هر چقدر به ما گفتند دوباره شروع كنيد، گفتيم دلمان نمي‌آيد در شهري كه اين همه شهيد و عزادار داشته تئاتر كار كنيم و ادامه نداديم. براي كار در سينما هم مي‌گفتند كه تو جزء ممنوع‌الچهره‌ها هستي ولي وقتي علي حاتمي خواست جعفر خان از فرنگ برگشته را بسازد به من اجازه دادند تا بازي كنم. بعد از آن هم در فيلم افسانه شهر لاجوردي ساخته محمد علي نجفي نقش بهلول را بازي كردم كه به خاطر صحنه رقص سماع كه از مولانا جلال الدين رومي گرفته و در فيلم گذاشته بود، توقيف شد.



اجراي برنامه در خارج از كشور

حسن رجايي پسر برادر شهيد رجايي كه رياست انجمن خدمات فرهنگي ايرانيان خارج از كشور را به عهده داشت، من را دعوت به كار كرد و تعدادي نمايش را در سراسر دنيا اجرا كرديم. نمايش آقا معلم را در سرتاسر آلمان برديم كه با استقبال خيلي زيادي مواجه شد. همچنين نمايش خواستگاري را در سراسر آمريكا، اروپا اجرا كرديم. يك نمايش هم به همراه امير شروان و ناصر سپهرنيا به نام ارحام صدر رييس جمهور مي‌شود را در طول ‌٤٤ شب در سراسر آمريكا و كانادا به روي صحنه برديم كه با توجه به نزديك بودن انتخابات رياست جمهوري در ايران با استقبال خيلي خوبي مواجه شد.



امروز

الان ‌٨١ سال دارم و ديگر نمي‌توانم آن انرژي گذشته را مصرف كنم نمي‌خواهم كار كنم و مردم بگويند كه بيچاره پير شده و ديگر نفس ندارد كه حرف بزند. همه اين‌ها باعث شده كه خودم هم احساس كنم ديگر بازنشسته‌ام و واقعا براي چي بروم و كار كنم! بيش از اين كسي مي‌تواند شهرت پيدا كند؟ احتياجي به پولش هم ندارم. با يك حقوق بازنشستگي جزئي از شركت سهامي بيمه ايران راحت زندگي مي‌كنم. خانمم هم زن بسيار متقاعدي است كه واقعا من را حفظ كرده است. هر جا هم كه صحبت مي‌شود مي‌گويند اگر ارحام صدر زن به اين خوبي نداشت ارحام صدر نمي‌شد. الان با دو دخترم بنام هاي مهناز و مهردخت در كنار هم زندگي مي‌كنيم. اخيرا هم تا قبل از اين كه قلبم را عمل بكنم در طول دو سال در دانشگاه سوره مباني بازيگري در رشته كمدي تدريس مي‌كردم و بچه‌ها را روي صحنه مي‌بردم و عملا كار يادشان مي‌دادم.



كوچه اقاقيا

براي بازي در سريال كوچه اقاقيا از من دعوت كردند كه به خاطر معالجه عازم آمريكا بودم و قبول نكردم وقتي هم كه برگشتم ديدم كه مرحوم آقاي نوذري را جاي من گذاشتند و خوشحال شدم. دوباره به سراغ من آمدند و خواستند كه نقش پيرمرد خوشمزه‌اي را بازي كنم كه وارد مجموعه مي‌شود گفتم من بوسيدم و كنار گذاشته‌ام شما هم مرا كنار بگذاريد و حالا هم كه كنار هستم و از اين كه ديگران را در وسط مي‌بينم لذت مي‌برم. اخيرا هم مجددا رضا عطاران پيشنهاد بازي در يك سريال را به من داده است كه هنوز جواب نداده ام. در سريال و سينما چون پلان پلان است مي توانم كار كنم اما به هيچ وجه به صحنه تئاتر بر نخواهم گشت. تئاتر انرژي زيادي مي خواهد كه من ندارم. رسول توكلي هم كه از بچه هاي اصفهان است براي يك سريال از من دعوت كرده كه سناريو آنرا هم هنوز نخوانده ام.



وضعيت تئاتر اصفهان

تئاتر در اصفهان وضعيت خوبي ندارد و تقريبا بساطش برچيده شده است. يكي دو نفر هستند كه يكي از اين‌ها هم كارهاي من را تقليد مي‌كند. حتي يك شب به او گفتم همان نقش خودت را بازي كن و برو جلو. بعد ديدم همان نقش من در نمايش وادنگ را تقليد مي‌كند. يك بار از من خواست تا نصيحتش كنم. به او گفتم آقاي اكليلي خودت باش تا هميشه باشي و با بال خودت به آسمان‌ها پرواز كن نه با بال ديگران. يك وقت لاي شاخه‌هاي درخت يا آجر دندانه‌هاي حيات گير مي‌كني. به هر حال هر كسي يك رزق و روزي و موقعيتي براي خودش دارد.



نصف جهان

در اين فيلم كه در سال ‌٧١ ساخته شد من نقش كوتاهي را ايفا كردم. با برادر كارگردان دوست بودم و او از من درخواست كرد تا در فيلم برادرش مرتضي شاملي كه پايان‌نامه تحصيلي‌اش محسوب مي‌شد يك پلان بازي كنم من هم به نيت كمك به او قبول كردم و گفتم فلان روز عازم تهران هستم و بيايد در فرودگاه و از من فيلم بگيرد و به همين صورت هم انجام شد.

فيلم به دليل ممنوع‌الكار بودن من تا مدتي توقيف بود بعد هم كه اكران شد به خاطر اينكه فيلم‌هاي پرقدرتي در مقابلش بودند فروش خوبي نكرد تا اينكه چندي پيش از طريق تبليغات تلويزيوني متوجه شدم اين فيلم مجددا در يك سينما در تهران بدون اينكه اطلاعي به من بدهند اكران مي‌شود و با استقبال خوبي هم مواجه شده است. مردم به خاطر اسم من به سينما مي‌رفتند و بعد از اينكه حضور كوتاه من را مي‌ديدند اعتراض مي‌كردند.



درسا

آقاي دامادي پيشنهاد بازي در فيلمي بنام درسا را داد و به دليل اينكه شرح حال خودم بود بازي در فيلم را قبول كردم داستان فيلم درباره دختر بچه‌اي بنام درسا است كه به همراه مادرش به خانه صدري پيرمردي كه من نقش آن را بازي مي‌كنم نقل مكان مي‌كنند صدري با بچه‌ها رابطه خوبي ندارد و محدوديت‌هايي براي او ايجاد مي‌كند ارتباط اين دو و ماجراهايي كه منجر به كمك كردن صدري به درسا مي‌شود باعث خوب شدن رابطه پيرمرد و درسا مي‌گردد. آقاي دامادي تلاش كرد تا اين فيلم را به جشنواره كودك اصفهان برساند كه موفق نشد .



شكرپاره

با همكاري شركت فيلم‌سازي برگ سبز به مديريت محسن طباطبايي و كمك رضا مهيمن نويسنده و كارگردان، هر سه باهم تلاش كرديم و فيلمي مستند از زندگي خودم را براي ارائه به بازار و پخش در شبكه جام جم اصفهان در طول ‌٩٠ دقيقه بنام سايه سپيد او ساختيم و به خاطر اينكه در نمايش‌هايي كه بازي مي‌كردم به شكرپاره اصفهان معروف بودم پيشنهاد كردند نام فيلم را به شكرپاره تغيير دهيم. در اين فيلم ضمن مرور خاطرات من قطعاتي از نمايشها و فيلم‌هايم هم پخش خواهد شد.



جا مانده از صحبت‌هاي ارحام صدر

- از ميان كارهاي تئاتري‌ام از مست، من مي‌خواهم و وادنگ بيشتر خوشم آمد.

- تنها پسرم بنام محمد مهران در آمريكا در كار فروش وسايل الكتريكي مدير شركت معروفي بنام راديو شك است.

- صبح‌ها يك ساعت مي‌روم و در آژانس هواپيمايي كه دخترم مدير فني‌اش است، مي‌نشينم.

- زماني كه رييس بيمه بودم درآمدمان زياد شد با پول حاصله براي اين كه به تهران منتقل نشود، هتل عباسي را ساختيم تا براي مردم اصفهان بماند.

- تنها تئاتري كه در آن با كت و شلوار بازي كردمم نمايش ديوانه بود كه بر خلاف ديگر نقش‌هايم كه يا نوكر، راننده و آشپز بودم، اين بار نقش يك جوان تحصيلكرده را داشتم كه به عشقش نرسيده بود.

- خيلي از مقامات از من خواستند تا ساكن تهران شوم حتي يك بار به زور گفتند كه تو را از بيمه ايران اصفهان به بيمه ايران تهران منتقل مي‌كنيم كه بيايي تهران و از وجودت آنجا استفاده شود. من آنجا گفتم هر موقع توانستيد منار جنبان اصفهان را از كف ببريد و در لاله‌زار بگذاريد ارحام راهم مي‌توانيد به انجا ببريد .
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
4hluyac.jpg




گرفتاری ستارگان بی شوهر





« فروزان »ستاره زیبا و تنهای سینمای ایران از گرفتاری هایش حرف میزند .







فروزان ستاره زیبای سینمای ایران سالهاست که تنهاست و تنهایی یک زن جوان و قشنگ ،یعنی دردسر ،یعنی گرفتاری ،ومضمون کافی برای شایعه سازها .

حرفهای فروزان شنیدنی است .او هنگامی که از دردهایش میگوید در هر کلامش غم و خستگی احساس می شود :

-یک زن وقتی از شوهرش جدا شد فقط یک بیوه است . ولی اگر بیوه ای هنرپیشه سینما گردید باید اورا تیره روز نامید و من از جمله چنین موجوداتی هستم که در سینما فعالیت می کنم .از روزی که مردم کار مرا تایید کرده اند .هرچندگاه شایعه ای در مورد من ورد زبانها میگردد و هرروز هزار مضمون برایم کوک می کنند .وبعضی از مطبوعات هم با پیش کشیدن مسائل خصوصی زندگیم ،سوژه در اختیار شایعه پردازها می گذارند .

اگر بخاطر حرفه ام و بعلت بازی در فیلم با یکی از هنرپیشگان مرد سینما گرم بگیرم .شایعه عشق آتشینم !مثل برق همه جا پخش می شود واگر در باره بازیگری یکی از هنرپیشگان مرد اظهار عقیده کنم .بازهم حرفهای مرا با هزار تفسیر و تعبیر می سنجند و به آن رنگهای مختلف میدهند .

مردم نمیدانند فروزان شاد سینما یک زن دردمند است که حتی اختیار این را ندارد از ته دل بخندد ویاگاهی افسرده شود ،من اگر سرحال و خندان باشم مرا سرمست از عشق خواهند خواند .اگر بعلت فعالیت مفرط مغموم شوم ،مفارقت و جدایی را دلیل آن خواهند دانست .

وقتی که در خانه تنها هستم .بدون آنکه بخواهم ،افکارم متوجه اینگونه مسائل می گردد و سخت معذبم می کند .

برای گریختن از این عذاب به موسیقی پناه می برم .اگر از این پناهندگی نتیجه ای نگرفتم بسزاغ دوستان میروم ودر میهمانی ها شرکت می کنم .تازه آنجا هم راحت نیستم ،مردها دور و بر من جمع می شوند تا بازیگری یا زیبائیم را بستانند و زنها از ترس اینکه مبدا شوهرانشان را مفتون خود سازم ،آنها را از اطراف من پراکنده می سازند وبمن خصمانه نگاه می کنند.

یادم می آید در یکی از میهمانی ها مردی که شصت سال شیرین داشت ،کنار من آمد و از قشنگی من حرف زد و از فیلمهای آینده ام پرسید .هنوز نتوانسته بودم پاسخی به سئوالاتش بدهم که همسرش آمد دستش را گرفت و گفت :

-بیابریم ،خجالت نمی کشی با این زن ....حرف میزنی .

یک زن بی شوهر ودر عین حال جوان اگرکارش به بازیگری بکشد ،خیلی رنج خواهد برد ،دنیای پرسکوت تنهائی زنها و مردهای عادی اگر رنج آور باشد، تنهایی جنجال آفرین و شایعه ساز ستارگان زیبای سینما کشنده است و این همان دردی است که مرا می آزارد .



مجله سپید و سیاه /شماره 956/بهمن 1350
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
دوستان عزیزی که از تاپیک بازدید میفرمایید در صفحات مختلف صبر کنید تا صفح کاملا پر شود تمام صفحات مملو از عکسها و مطالب خاطره انگیز است

با قدرت میگویم که در اینترنت در تمام دنیا این تاپیک یک دایره المعارف کامل از بازیگران قدیمی سینمای ایران است
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
2uz8k2b.jpg



فروزان می گوید :من دیگر حاضر نیستم در فیلم بازی کنم وکارگردان دستور بدهد :یک کمی س ک س ی تر ،دامنت را بالا ببر خانم فروزان !

هفته گذ شته ،یکی از خبر نگاران هنری مجله ،ملاقات و گفتگوئی با فروزان ستاره معروف سینمای ایران داشت .دو روز پیش از این گفتگو ،وقتی خبرنگار ما ،بهمراه خبرنکار عکاس به خانه فروزان رفته بود تا برای روی جلد عکسی از فروزان تهیه کند ،فروزان هنگامیکه جلو دوربین قرار گرفت و حالت سکسی بخود داد ،با لحن مخصوص خود گفت :

-این دفعه آخر باشد که اینطور از من عکس میگیرید .چون من سینما را بوسیدم گذاشتم کنار .انشاءاله سینما هم مرا کنار بگذارد .

یکی از دوستان فروزان که آن لحظه حضور داشت ،با شنیدن این حرف گفت :

-آخه سینمای ایران نمیخواد ستاره یی نظیر شما را از دست بده .چون هنوز کسی را نداره که جای شما را بگیره

فروزان به دوستش جواب داد :

-خب بمن چه جونم ،منکه نباید جور دیگران را بکشم !..

خبرنگار هنری ما،دو روز پس از تهیه عکس روی جلد بار دیگر بدیدار فروزان رفت تا با او گفتگویی به عمل آورد .اما وقتی به او اظهار داشت میخواهم گفتگوی کوتاهی داشته باشیم .فروزان گفت :

-منکه آن روز گفتم سینما را کنار گذاشتم و دیگر ستاره سینما نیستم تا با من مصاحبت کنید .میدانید من از سینما دلزده شده ام ،و این عین حقیقت است با سینما خداحافظی کردم .

خبرنگار ما اظهار داشت وقتی فروزان این جملات را بیان می کرد ،از رنگ خستگی و اندوهی که بر چهره اش نشسته بود ،می شد به آشکار خواند که نسبت به سینما احساس دلزدگی نمی کند ،لاقل حالتی بی تفاوت دارد .فروزان ادامه داد :

« من دیگر نمیخواهم در سینما کار کنم .یازده سال است که شب و روز جلو دوربین فیلمبرداری و نور زننده پروژکتور ها،در سرما و گرما ،خرد شده ام و حالا میخواهم از این پس در خانه بنشینم .البته هر وقت از خانه نشستن خسته شدم وآمدند دنبالم ،دلم خواست باز به سینما می روم وحالا هرگز تصمیم به ادامه فعالیت در سینما ندارم .آخر هرکس یک مقدار انرژی دارد ،یک مقدار تحمل کار و زحمت دارد .انرژی و تحمل من تمام شده است .هرروز یک گوشه از بدنم درد میگیره ،بعضی ها که در خارج از گود هستند میگویند :«فروزان میاد جلو دوربین ،یک تکان میده و میره !»نمیدانند که هرکدام از این تکان ها ،زندگی آدم را تمام می کند .من در این یکی –دو سال اخیر ،از سیامک پسر چهارده ساله ام که تمام زندگی منست ،ازهمین بقول مردم تکان دادن ها خجالت می کشم .او همیشه بخاطر حرفه من ،ازمن گریزان بوده ،حتی حاضر نشده یکبار با من عکس بگیره .من دیگر نمی توانم این رویگردانی سیامک را تحمل کنم ،و حاضر نیستم حتی به قیمت میلیون ها تومان بگذارم ادامه پیدا کند .

من سالهاست که تصمیم دارم سینما را کنار بگذارم ولی هربار مرا در «امپاس »و رودر بایستی گذاشته اند ،وناگزیر شده ام اجرای تصمیم را به تاخیر بیندازم .آخر چقدر میتوانم در مقابل دوربین فیلمبرداری بایستم و کار گردان بگوید :یک کمی سکسی تر ،یک کمی هوس انگیز تر ،یک کمی دامنت را بالا ترببر و عشوه آمیز تر حرکت کن .

اما از ششماه پیش با انکه دستمزدم به 150 هزار تومان رسیده بود .قرارداد جدیدی قبول نکردم وتا آنجا هم که توانستم پیش قسط قراردادهایی را که گرفته بودم پس دادم واز ششماه قبل به اینطرف ،تنها در فیلمهایی که نیمه کاره دارم ،بازی می کنم ،حالا بوسیله مجله شما اعلام می کنم که دیگر پیشنهادی را نخواهم پذیرفت و کارگردانان و تهیه کنندگان بسراغ دیگر ستارگان بروند .من سینما را بو سیدم و کنار گذاشتم .شما هم بسراغ آن ستارگانی بروید و عکس روی جلد ومطلب از آنها چاپ کنید که برای چاپ عکس و مطلب شان التماس میکنند .من در آرزوی یافتن مرد دلخواهم هستم ،تا با او ازدواج کنم .بدنیست در اینجا تمام شایعاتی راهم که در باره ازدواج من به سر زبان هاست تکذیب کنم .البته نمیگویم در زندگی من مردی وجود نداشته است و شاید این شایعات هم از همین امر سرچشمه می گرفته است .

در زندگی من ،چند مرد بوده اند ،البته من یک زن تنها هستم و این نمی تواند اشکالی داشته باشد که یک زن تنها ،آنهم ستاره سینما ،یک دوست مرد برای خود بگیرد .اما من بااین مردها هیچگاه نتوانستم ازدواج کنم وبه هیچوجه قصد زندگی و هرزگی نداشته ام .

درست است که مردم ما را به چشم یک ستاره سینما نگاه می کنند و شخصیت ما را از روی کاراکتر سینمائی ما حدس می زنند ،اما من به تنهایی با شهامت در مورد خودم می گویم اگر با مردی بوده ام بخاطر دلم و تنهائی ام و عشقم بوده است ،نه بخاطر هرزگی و پول و استفاده های دیگر ،ولی شایعه سازان آنقدر در باره من شایعه بر سر زبان ها انداخته اند که اگر واقعا مردی هم بخواهد بامن ازدواج کند ،اصلا به سراغم نخواهد آمد .من هر وقت که برای خستگی ناشی از کار زیاد ،فیلمبرداری و همچنین دیدن فرزتدم به اروپا می روم .هزار ویک شایعه می سازند که برای ترک اعتیادش رفته ..ویا جوانی رابدام انداخته وبه اروپا رفته که خوش باشه !

مساله اینست که شهرت ،آدم را غرق در مسائل مختلف می کند .شهرت باعث می شود که انسان گذشته و اینده را فراموش کند .اما اگر انسان در همان زمان اوج بخودش بیاید و کاری را که برای آنهمه شهرت برای اوشده کنار بگذارد ،میتواند بقیه عمر را بخوبی زندگی کند .من هم همین کار را کردم .خودم میدانم که هنوز در اوج شهرت هستم .هنوز ماهی حداقل یک پیشنهاد برای بازی در فیلم بمن میرسد وبیش از هر ستاره دیگر ستاره روز هستم ،ولی خودم به تهیه کنندگان و کارگردانان میگویم بروید بسراغ تازه نفس ها و از راه رسیده ها و مشتاقان .من دیگر خسته ام .خسته خسته .وشاید هم دلزده .

محله اطلاعات هفتگی /شماره 1617 /سال 1351
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
128fs3849663.jpg




مصاحبه با استاد ******* راد: فروزان ستاره هفت آسمان سینمای ایران




مجتبی مدیر وبلاگ و استاد سلیمانیکما اینکه بعد از انقلاب اگر چه شخصیتی والا تر گرفت، اما باز هم مثل سینمای قبل از انقلاب زن در حاشیه مرد قرار دارد و می بینیم داستان زن به تنهایی در یک فیلم سینمایی ایرانی تاکنون نمایش داده نشده، از یک طرف زن در بعد معنویت قرار گرفته اما در بعد های دیگر دست و پای او را با طناب هایی پیچیده اند. از ابتدای سینمای ایران با آن فرهنگی که در جامعه بود، عده ای زنان روشنفکر فداکارانه داوطلب شدند که خود را فدای سینمای ایران بنمایند، از جمله خانم فروزان که مسیر زندگی اش به پنج بخش تقسیم می شود که توضیح می دهم. ناگفته نماند شاخص ترین زن سینمای ایران قبل از انقلاب به قول مرحوم تقی ظهوری که در کتاب خاطراتش گفته بود متعهد ترین و خوشقول ترین و رئوف ترین زن در سینمای ایران فروزان است. حالا اگر سوالی باشد جواب می دهم.



مجتبی: شما می گویید که زندگی خانم فروزان به پنج دسته تقسیم می شود، لطفا به طور خلاصه توضیح دهید.

اگر بخواهیم پنج دوره زندگی خانم فروزان را از نظر هنری بگوییم به ترتیب می شوند:

الف: دوره ای که زندگی شخصی داشت.

ب: دوره ای که در سینمای ایران کشف شد.

ت: دوره ای که یکه تاز سینمای ایران بود.

پ: دوره ای که از دهه 50 به بعد جوانان بر اثر تحولات اجتماعی و فرهنگی ایجاد شده وارد سینما شدند و سنی از خانم فروزان گذشته بود و می خواست از پا نیفتند مجبود بود رقابت کند.

د: دوره ای که سینمای قبل از انقلاب 57 از نفس افتاد و دیگر خانم فروزان بر پرده سینمای ایران ظاهر نشدند.



مجتبی: زمان معروفیت خانم فروزان از چه موقعی شروع شد؟

خانم فروزان اول به صورت دوبلور در سال 1341مشغول به کار شد و به صورت نقش های دوم و سوم گاهی هم بازی می کرد. آقای سیامک یاسمی به دنبال هنرپیشه ای می گشت که تسلط کافی در بازیگری داشته باشد و این استعداد را در خانم فروزان کشف کرد که از سال 1342 با بازي در فيلم ساحل انتظار به كارگرداني سيامك ياسمي به عنوان بازيگر شروع به كار كرد و آقای سیامک یاسمی پی برد که هنرمند مورد علاقه اش را پیدا کرده و به همین دلیل در فیلم های متعددی هنرپیشه زن اول فیلم را خانم فروزان بازی می داد. مثلا فیلم گنج قارون، پریزاد، تنگه اژدها، بر آسمان نوشته، دالاهو، شمسی پهلوان و لذت گناه می باشد. پس سیامک یاسمی حق داشت ستاره ای که به آسمان سینمای ایران تقدیم کرده بود، به آسانی از دست ندهد و خانم فروزان بعد از فیلم گنج قارون در کنار مرحوم فردین و تقی ظهوری به موافقت صد در صد رسید راه شهرت و ترقی بر رویش باز شد در آن زمان دستمزد ایشان بعد از مرحوم محمدعلی فردین تا 200 هزار تومان هم رسیده بود. پس ما ستاره سینمایی را که این چنین ترقی کرده باشد که تهییه کنندگان با رغبت پول دستمزد خانم فروزان را در سطح بالایی بدهند و مطمئن بودند که پولشان با فروش فیلم برگشت داده می شود. تا دهه 50 خانم فروزان تک ستاره سینمای ایران بود، ما نمی گوییم ستارگان دیگر نبودند، اما از لحاظ تسلط و بازیگری به خانم فروزان نمی رسیدند.



فروزانمجتبی: به طور مختصر پنج دوره زندگی خانم فروزان را شرح دهید.

دوره اول دوره ای بوده طبیعی که در زندگی هر کسی هست و در دوره دوم راهیابی به سینما بود حالا یا بعنوان دوبلور یا به عنوان هنرپیشه که راه دوم یعنی هنرپیشگی را تا آخر کار هنری ادامه داد. دوره سوم دوره ترقی و حکاکی شدن اسم خانم فروزان در آسمان سینمای ایران و همچون مرحوم محمدعلی فردین که بعلاوه در آسمان سینمای ایران در قلب های تمام ایرانیان حکاکی شده و تا هر زمان که این تکنولوژی پیشرفت کند فیلم های خانم فروزان جاویدان خواهد بود و در دوره چهارم برای خانم فروزان دوره ای بود که از حیصیت هنری خود در مقابل هنرمندانی با ارزش و تازه کاری چون نوش آفرین، آرام، سپیده، لیلا فروهر (در بزرگسالی)، زری خوشکام، شورانگیز طباطبایی و امثال این هنرمندان که از دهه 50 به بعد وارد سینما شدند، طبعا خانم فروزان باید با چنگ و دندان از سابقه سینمایی خود حفاظت می کرد و به دلیل بالا رفتن سن و بعد از دهه 50 به علت اینکه برهنگی مرضی در سینمای ایران شده بود و تهییه کننده ها به فکر جیب هایشان بودند برهنگی را رواج دادند که خانم فروزان مجبور بودند در بعضی از فیلم ها با جوانان رقابت کنند. دوره پنجم دوره ای بود که حتما باید خانم فروزان بازنشسته می شد و احترام خاص خود را در سینما به یادگار می گذاشت و انقلاب 57 این کار را برای خانم فروزان انجام داد.



مجتبی: استاد ******* راد انتظار شما از شبکه های ماهواره ای و یا مجلات هنری خارج از کشور نسبت به خانم فروزان که الان هیچ گونه خبری از ایشان نیست، چیست؟

من امیدوارم دست اندرکاران شبکه های ماهواره ای و مجلات هنری خارج از کشور تا زود است به سراغ این خانم هنرمند بروند و تجلیلی از ایشان بنمایند و تنهایش نگذارند همانطور که هنرمندان دیگر تنها بودند و در تنهایی خود پرپر شدند. من خواهش می کنم امثال خانم فروزان، آذر شیوا، پوری بنایی، فریده نصیری و دیگران... را فراموش نکنند.



مجتبی: جناب استاد اگر الان فروزان را ببینید به او چه می گویید؟

من به عنوان یک فرد که بدون اینکه بدانم در جامعه ایرانی، گذشته دیگران تاثیر گزار است بر آینده فرد، ولی کسی مثل خانم فروزان در سینمایی رشد کردند که امروزه شاید فقط تاریخ است که قضاوت درباره زنانی که از خود گذشتند تا هنری را پایدار کنند متاسفانه در جامعه ما همیشه نقطه های منفی مورد نظر می باشند و چون سوزنی در چشم آینده دیگران فرو برده می شود و ما به طور مثال در همه کشور های دنیا نگاه کنیم زنانی که صاحب شهرت در سینماهایشان بوده اند در آینده مورد ماخذه قرار نمی گیرند مثلا سوفیا لورن یا الیزیت تیلور و هنرپیشه های دیگر که آینده ای سیاه چون هنرپیشه های ایران بعد از انقلاب پیدا نکردند به علت اینکه انقلاب شده بود و محکوم به فنا هستید، چرا بازی اینطوری و آنطوری کردید.

و اما این مقدمه را که گفتم که برای جوانان روشن شود که اگر خانم فروزان را دیدم دست ایشان را به عنوان یک هنرمند ببوسم، و از زحماتی که برای سینمای ایران کشیدند کمال تشکر را از ایشان می نمایم.



مجتبی: آیا به نظر شما بازی فروزان بر زنان سینمای قبل و بعد از انقلاب تاثیر دارد؟

در واقع باید ایطور گفت که خانم فروزان از دهه 50 که ظهور خانم های هنرمند و جوان و دارای عطش بازیگری داشتند تاثیر خودش را گذاشته بود، مثلا فیلم رقاصه شهر خانم هاله در آقای جاهل که دو فیلم را آقای میرلوحی کارگردانی کرده بود یا خانم شوانگیز طباطبایی یا سپیده یا نوری کسرایی حتی نوش آفرین و لیلا فروهر تاثیر بسزایی از هنر بازیگری خانم فروزان سود جستند و اما بعد از انقلاب کم و بیش بازیگرانی می توان دید که ادای هنرمندی چون فروزان را در قالب و سبکی جدید به عرضه نمایش گذاشتند و باید گفت به هیچ وجه بازی خانم فروزان بعد از آن آذر شیوا و پوری بنایی کهنه و قدیمی نمی شوند.



مجتبی: در چه فیلم هایی خانم فروزان قوی و در کدام فیلم ضعیف بازی کردند؟

در مجموع خانم فروزان از همان اول با تسلط در فیلم هایی که نقش اول را به عهده داشت قوی ظاهر شد و مورد استقبال عامه مردم قرار گرفت، گرچه رقاصه شهر برنده جایزه سپاس شد اما از لحاظ ریتم جامعه ایرانی مورد پسند من نبود چون جامعه ایرانی که مخلوطی از فرهنگ ایرانی و اسلامی هست، زن را اینگونه در برهنگی دوست نداشت و متاسفانه خانم فروزان این را باید متوجه می شد که البته از لحاظ هنری ایرادی در بازی اش نمی توان گرفت، اما قوی ترین فیلم خانم فروزان که باید انتخاب کنم در این مسئله می مانم فقط می توانم بگویم فیلم گنج قارون، تنگه اژدها، بر آسمان نوشته و دالاهو از بهترین فیلم های خانم فروزان می باشد.



مجتبی: چگونه از بین این همه هنرمندان زن و مرد به خانم فروزان علاقه دارید؟

من از سال 44 یا 45 به بالا با دیدن فیلم هایی چون بسترهای جداگانه، انسانها، ساحل انتظار، عروس دریا، به طور ناخداگاه پی بردم که خانم فروزان را می شود به عنوان هنرپیشه مورد علاقه خودم انتخاب کنم و با اون سن کم واقعا دوستش داشتم و دارم و به خاطر این مسئله در محله ای که زندگی می کردم، به فروزان معروف شده بودم و هر وقت فیلمی از فروزان بر پرده سینما می آمد بچه های محل به من می گفتند فیلم کسی را که دوست داری بر پرده سینما هست و گاهی وقت ها به خاطر برهنگی که در فیلمی ظاهر می شد تمام بچه های محله مرا سرزنش می کردند و من غصه دار می شدم.



مجتبی: در آخر چه می گویید.

باید بگویم که آثار سینمایی قبل از انقلاب که با رنج و مشقت فراوان تمام هنرمندان، کارگردانان، تهییه کنندگان و دست اندر کاران سینمای ایران می باشد را به عنوان یک گنج تلقی کنند که خیلی ها هستند که این گنج را می خواهند نابود کنند، در این گنج هم پول سیاه، هم حلبی و هم گوهر شب چراغ می باشد. باید این گنچ را نسل ها به یکدیگر منتقل کنند و بدانند که فیلم فارسی و فیلم ایرانی یکی هست و کسانی که می گویند فیلم های قبل از انقلاب فیلم فارسی و فیلم های بعد از انقلاب فیلم های ایرانی هستند یا مغرضند یا از لحاظ فکری گمراهند.

در آخر شعری درباره ستایش هنر خانم فروزان که تا ابد در آسمان سینمای ایران خواهد درخشید سروده ام که تقدیم به ایشان می نمایم:

ای عروس دریا

تو ستاره فروزانی

که شعله های هنر تو

جاویدان خواهد بود

ای که میخک سفید بودی

ای که تو در کوهساران دالاهو

چون آهویی جست و خیز کنان بودی

تو به طریق انسان ها به معرفت وجودی

سر قرار بزرگ

رسیده بودی

ای که تو همیار مردی از جنوب شهر بودی

در دسیسه هایی که برای

گنج قارون کشیده بودند

ساحل انتظار عشق تو سینما بود

که جمعی می گفتند این لذت گناه است

ای ستاره همیشه شعله ور سینما

اگر چه بدبختی های

رقاصه شهر را می گفتی

و بدنام بودن را به حفظ پرده سینما

چون آتشپاره شهر

سر هر محله با قلندر شهر به دوش می کشیدی

اما از تنگه اژدها با همه مرارت ها

به خاطر قلب پاکت، خدا

بر آسمان قلبت نوشته بود

غروب بت پرستان

تو بودی که با حمایت پشت و خنجر

توانستی

ساحره ی بد یمن را

در عدل الهی بشکنی

و باید گفت:

بعد از این همه سال

فرار از حقیقت را آنان

انتخاب می کنند

که گوهر شب چراغ ندارند

و من در تنهایی و شلوغی زندگی ام

همیشه ستاره هفت آسمان خودم را

در عشق به تو می دانستم

ای اسطوره قلب خسته من

در جشنواره سپاس

قلب های بی قرار آینده

ای ستاره فروزان

خواهند تپید.





مجتبی: ضمن تشکر از آقای استاد ******* راد و شعر بسیار بسیار بسیار قشنگی که برای خانم فروزان و وقت با ارزششان را در اختیار ما گذاشتند.
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
مایکل مور عزیز امیدوارم مطالبی را که از فروزان خواستی خوب بوده باشد
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
48zqfkw.jpg



شمسی فضل اللهی در سال 1336 با نام مستعار شهرزاد در نمایشات شرکت می کرد

اما از سال 41 بود که همکاری خود را در رشته ی گویندگی با سری نمایشات داستان های یک شب از هزار و یک شب آغاز کرد و پس از آن در سال 1343 به رادیو ایران برای گویندگی و شرکت در داستان های شب رادیو دعوت شد و او این دعوت را استقبال کرد و پس از چندی برای گویندگی برنامه های همیشه جاوید گلهای جاویدان توسط شادروان داوود پیرنیا دعوت گشت و در این برنامه ها یکی از بهترین گویندگان بود که کارهایش شاهد این مدعاست.

در همین زمان وی با استودیو های دوبلاژ و صدابرداری و صداگذاری همکاری خود را به طور گسترده ای آغاز کرد. مادر هایی خلق کرد ماندگار. راویی بود بی نظیر و به یاد ماندنی. صدایی گرم با حزنی درونی و دلپذیر که اگر از غم می گفت این حزن آشکارتر می شد و گاه حس می کردی که ضجه ای در اعماق این صدا گم شده است.

از آن کارتون بانمک (بامزی، قویترین خرس جهان) خاطره ها داریم. و حالا زنگ خوردن و خوابیدن شل مان (شل من) به صدا در می آد... بعله! الاغ زبونش رو بیرون آورده بود و زبون الاغ اول از خط پایان مسابقه گذشته بود مادربزرگ تند و تند برای اژدها کوفته قلقلی درست می کرد ... و و و انرژی و دقتی که ایشان صرف این کارتون کرده بودند، به حدی بود که بزرگترها را نیز جذب می کرد. مدت هاست خو کرده است به تلویزیون، چه تئاتر تلویزیونی و چه سریال. مادر بزرگ می شود، با آن صدای ماندگار و موهای سپید و چین های نقش بسته بر پیشانی. سریال های امیر کبیر (آتیه)، فاصله و عطر گل یاس را در کارنامه دارد.

آخرین تئاتری که به خاطرم مانده از ایشان تله تئاتر در خیابان هیچکس به من نگاه نمی کند بود که از شبکه ی چهارم سیما پخش شد و همسری مهربان و پا به سن گذاشته برای مردی آرام و بازنشسته بود.

اما انگار این صداست که هر چه می کنم یادآور شمسی فضل اللهی می شود برایم. نه این که هنرپیشه ای ضعیف باشد نه. قضیه این است که صدا پا فراتر می نهد. امید که این راوی دوست داشتنی داستان های شب رادیو و مادر بزرگ مهربان تلویزیون همیشه ی ایام سلامت باشد با عمری طولانی.
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
3yqasqu.jpg



نخستين مصاحبه سعيد كنگراني بعد از انقلاب : در سن 7 سالگي نخستين فيلمش را بازي كرد

بعدها كه بزرگتر شد در تئاتر «شهر قصه» نقش ايفا كرد، همين طور در «رضاموتوري» مسعود كيميايي. حضور و نقش جدي او در فيلم «سرايدار» خسرو هريتاش وجهه ديگري به او بخشيد. با موج نوي سينماي ايران همساز شد. و بعد بازي در سريال «دايي جان ناپلئون» و فيلم «دايره مينا» داريوش مهرجويي.
پس از انقلاب هم فقط 3 فيلم بازي كرد: پرواز در قفس (حبيب كاوش، 1359)، فصل خون (حبيب كاوش، 1360) و گرداب (حسين دواني، 1361) ... اما اين همه كارنامه هنري او نيست. او حرف هاي ديگري دارد كه در اين گفت وگو به آن پرداخته شده است.

در ابتداي سخن مايلم با بخش ناگفتني هاي زندگيتان بيشتر آشنا شوم...
اين نخستين مصاحبه اي است كه بعد از انقلاب انجام داده ام. بايد بگويم سالياني كه در اينجا حضور داشتم تا آنجا كه مقدور بود و تا آنجا كه شرايط اجتماعي و وضعيت سينماي كشورمان اجازه مي داد، سايه به سايه هموطنانم كار خودم را انجام مي دادم. از نظر سينمايي پس از انقلاب سه كار انجام دادم و پس از آن چند سالي طبق ضوابط آن موقع وزارت ارشاد به اصطلاح «ممنوع چهره» شدم تا اين كه مجبور به «تبعيد ناخواسته» شدم.
از ايران رفتم، در حالي كه با تمام وجود به اين سرزمين و آب و خاك عشق مي ورزيدم و بالاخره در يك تبعيدگاه به مدت 16 سال اسير شدم. در بخشي از اين كره خاكي مجبور به اسكان شدم كه هميشه در مكتب فكري و اعتقادي ام سعي مي كردم با رياي اين بخش از سياره زمين كه «آمريكا» نام دارد، بجنگم.

در چه سالي مجبور به ترك ايران شديد؟
سال 1367 ايران را ترك كردم. يك سال در دوبي بودم و پس از آن به كاليفرنيا نقل مكان كردم.

از زماني كه انقلاب به پيروزي رسيد، 22 بهمن 1357 تا سال 1367 ده سال طول كشيد. چطور شد كه همزمان و بلافاصله با شروع پيروزي انقلاب، ايران را ترك نكرديد؟
من هم مثل هر ايراني ديگر همگام با اين تحول بزرگ اجتماعي وارد عرصه شدم و در شورش هاي خياباني و در كنار ساير هموطنانم حضور داشتم .


برايم جالب است كه اين تناقض را يك جوري حل كنم. از سويي شما از جمله هنرمنداني بوديد كه همزمان با انقلاب به سيل خروشان انقلابيون پيوستيد ولي از طرفي ديگر مدتي بعد شما را «ممنوع چهره» كردند و به انزوا كشيده شديد.
من هرگز تاكنون پاسخ روشن و صريحي از هيچ مسئولي در اين زمينه نشنيدم. حتي زماني كه آقاي معاديخواه، وزير وقت ارشاد بودند، به وزارتخانه مراجعه كردم و يا در بنياد سينمايي فارابي كه تازه پا گرفته بود، با آقاي بهشتي كه مديرعامل آنجا بودند، ملاقاتي داشتم، حتي با آقاي مسعود شاهي كه معاون آقاي انوار بودند نيز ديدار كردم، ولي در نهايت هيچ كدام از آنها جواب مشخصي به من ندادند.
سال 1360 فيلم «فصل خون» به كارگرداني آقاي كاوش را در بندر انزلي بازي مي كردم، در آن موقع چند تا از جوانان بنيانگذار سوره به ديدنم آمدند و با مهرباني بحث و گفت وگو كرديم. ولي در آخر هيچ كس به من نگفت كه چرا «ممنوع چهره» شدم؟! جز اين كه بعضي از آقايان به من گفتند، انقلاب فرهنگ اين مملكت را زيرورو كرده است و شما هم بخشي از اين تغييرات هستيد، بنابراين اين مردم هستند كه طلب مي كنند شما باشيد يا نباشيد. من هم در پاسخ گفتم: خب من هم يكي از اين مردم هستم. در آن زمان يكي، دوتا از كارگردانان ايراني مثل زنده ياد علي حاتمي براي بازي در فيلمشان از من تست گريم و لباس گرفتند.

براي كدام فيلم؟
براي فيلم «مادر». قرار بود نقش پسر كوچك خانواده را بازي كنم و حتي براي اين نقش «سه تار» ياد گرفتم...

همان نقشي را كه بالاخره امين تارخ بازي كرد...
بله... و يا دوست عزيزم جناب آقاي ناصر تقوايي براي بازي من در فيلم تلاش كردند. همين طور قرار بود در يكي از كارهاي داريوش مهرجويي نقش دانشجوي دانشگاه تهران را بازي كنم كه قرار بود نقش پدرم را آقاي عزت الله انتظامي بازي كنند.

عنوان آن فيلمنامه را به خاطر مي آوريد؟
خير؛ يادم نمي آيد. ولي براي شناخت بيشتر آن نقش، مدتي در دانشگاه تهران با دانشجويان نشست و برخاست داشتم و پيرامون مسائل سياسي- اجتماعي مطالعه كردم و با دوربيني كه داشتم از اين موقعيت تصويربرداري كردم. وقتي همه چيز به مرحله عمل رسيد، اعلام كردند كه ممنوع كار هستم و نمي توانم بازي كنم!

دقيقا چه سالي ممنوع كار شديد؟
فكر مي كنم سال 64- 63. آخرين فيلم را با عنوان «گرداب» به كارگرداني آقاي حسين دواني بازي كردم. تهيه كنندگان آن فيلم آقاي خسرواني و بنياد مستضعفان بودند كه در نهايت فيلم توقيف شد و بعد هم من ممنوع كار شدم. با اين حال خيلي تلاش كردم، ولي قضيه حل نشد! و در اين مدت دائما مورد بازخواست قرار گرفتم.

يعني از سال 1364 تا 67 دائما به ابهامات پيرامون شخصيت سينمايي تان پاسخ مي داديد؟
دقيقا.

آقاي كنگراني، پس از «رضاموتوري» نخستين فيلم جدي شما، «سرايدار» به كارگرداني خسرو هريتاش بود كه با توجه به انبوه ساخت فيلم در دهه 50، شروع خوب و متفاوتي بود. بعد هم در سريال «دايي جان ناپلئون» بازي كرديد كه كار قابل دفاعي بود. اما چطور شد كه پذيرفتيد در فيلمي كه بعدها نقطه تاريك كارنامه شما شد، بازي كنيد؟
بدون هرگونه اغراق، تنها متر و معيار من براي بازي در اين فيلم، دريافت «دستمزد» بالا بود، تا بتوانم از اين طريق كمك خرج خانواده ام باشم. وگرنه اين فيلم در راستاي سليقه من قرار نمي گرفت. شما مي دانيد من «سرايدار»، «دايره مينا» و «دايي جان ناپلئون» را بازي كردم و با موج نوي سينماي ايران همكاري داشتم. من حتي پيش از اين كه افتخار آشنايي با آقايان مهرجويي و هريتاش را داشته باشم از شاگردان زنده ياد مفيد بودم.

براي آن فيلم چقدر دستمزد گرفتيد؟
در مجموع چيزي در حدود 300000 تومان.

نرخ رايج دستمزد در آن زمان چقدر بود؟
آن موقع دستمزدها ميان صدهزار و صدوپنجاه هزار تومان متغير بود. مثلا اگر يك بازيگز خيلي معروف مي خواست فيلم بازي كند، ديگر در نهايت 200000 تومان دستمزد مي گرفت. مي دانيد كه بازيگران در آن زمان 6- 5 نفر بيشتر نبودند. بعد هم موج جوانگرايي از طريق ورود من به سينما باب شد...

منظورتان ستارگان سينما است؟
بله.

شما هم كم كم به سوپر استار تبديل مي شديد...
البته من با اين واژه ميانه خوشي ندارم...

به هر حال **** سينمايي رايج آن زمان ستاره سالار بود و شما هم در آن **** كار مي كرديد.
بله... ولي هميشه باطنا با آن مخالف بودم. هرچند كه مي دانيد به دليل ماهيت سينماي حرفه اي در خيلي جاها گريز از «ستارگان» اجتناب ناپذير است. چون دولت از آن حمايت نمي كند و همه چيز حول محور بخش خصوصي مي گردد و چون ستاره گيشه و در نهايت تهيه كننده را حمايت مي كند. بنابراين با سودي كه نصيب كليت فيلم مي شود اين فرصت فراهم مي شود كه دست اندركاران به كارشان در سينما تداوم بخشند و در آخر باعث شكوفايي سينما مي شود. ولي با اين حال به لحاظ اعتقادي ضدستاره هستم. يعني بت شكني جزو تفكرات فلسفي- مكتبي من است.

به هر جهت كسي كه درون يك **** كار مي كند، مجبور است به خيلي از مسائل آن تن دهد، هرچند كه مخالف باشد ...
تا اندازه اي با شما موافقم. هرچند كه با واژه «تن دادن» موافق نيستم. بايد بگويم در خيلي از موارد بازيگري مثل من كه مي توانست از ابزار شهرتش در جهت مسايل منفي سوءاستفاده كند، به نفع مردم استفاده كردم و نه به نفع خودم.

بالاخره چه اتفاقي افتاد كه ايران را ترك كرديد؟
همان طور كه گفتم من در اين مدت دايما مجبور بودم به خاطر شايعاتي كه درباره شخصيت سينمايي ام وجود داشت، پاسخگو باشم و يا به خاطر چهره ام مشكلاتي برايم به وجود آمد. در اين فاصله رنج بسيار كشيدم ولي اين خانواده ام بودند كه رنج مضاعفي را تحمل كردند. از جمله مادرم كه به دليل فشارهاي سنگين دچار بيماري شد. تا اين كه يك روز مادرم گفتند: شما از ايران برويد و هر كجا كه زنده باشيد، نام زنده و حضور سلامت شما، مرا نيز زنده نگه مي دارد. ديگر من به فرمان مادرم رفتم و سرنوشت من چنين رقم خورده بود.

در آمريكا فراز و فرودهاي سينمايي ايران را دنبال مي كرديد؟
صددرصد. از طرق مختلف مثل؛ پرسه در متون، مجلات، كتاب، از طريق فيلم و يا به وسيله تلفن و يا پيام هاي الكترونيكي كه از سوي دوستانم و دوستدارانم دريافت مي كردم. به هر حال سعي كردم ارتباطم را با مردم مملكتمان و به خصوص جوانان كه ارادت خاصي به آنها دارم، قطع نشود.

از نوع و لحن كلام شما به نظر مي آيد طعم تلخ غربت را به راستي چشيده ايد؟
همان طور كه گفتم دور شدن از وطنم ناخواسته بود و تلاش مضاعفي مي طلبيد كه در آمريكا، مهد ريا، مهد تخطئه هويت اقوام مختلف، انسان هويت و فرهنگ خودش را حفظ كند.

با توجه به اين كه هنرپيشه مشهوري بوديد كه از ايران رفتيد، چقدر تلاش كرديد كه در آنجا با **** فيلمسازي آمريكا از نزديك آشنا و حتي درگير شويد؟
هاليوود جاذبه هاي فريبنده اي دارد كه افراد به طرفش كشيده مي شوند. براي شناخت چنين هرمي وقت بسياري گذاشتم و با اين كه به قول شما در ايران يك ستاره بودم ولي در آنجا همچون يك بازيگر تازه وارد شروع به حركت كردم.
آدم هر چقدر هم در مملكتش ستاره باشد ولي در آنجا ضوابط به خصوص و خاصي حاكم است و وارد شدن به اين **** اصلا كار ساده اي نيست. با تمام دانش، تحصيلات، شانس، فيزيك و استعدادي كه داشتم، حركت كردم و اتفاقا چند فيلم هم بازي كردم و حتي كارت بازيگري انجمن بازيگران آمريكا را دريافت كردم.

به هر حال بعد از چندين سال دوري از مملكت به ايران برگشتيد. به مسائل بعدي آن فكر كرديد؟
در تمام ساليان حب وطن داشتم و در تمام مدت دلم با ايران بود و سعي كردم در اين مدت به عرفان ايراني، به حافظ، مولانا، خيام و ... پناه ببرم و نه فقط به شكل ظاهري اش و از طريق خواندن، بلكه با دل سپردن به خدا و توكل به ذات حق تعالي. و در اين مدت دلم آشوب بود. بنابراين به تبعات بازگشت به وطن فكر نكردم، فقط عشق داشتم كه به وطن بازگردم و خوشبختانه بازگشتم.

الان چه برنامه هايي را در نظر داريد؟
طبيعتا مثل هر بازيگري كه سال ها از فضاي دوربين و صحنه دور بوده، دلتنگ هستم و علاقه مند هستم كه بازيگري را ادامه دهم.

وقتي به ايران برگشتيد، برخورد مسئولان با شما چگونه بود؟
از زماني كه وارد ايران شدم و با هريك از آقايان و خانم هايي كه در حيطه كاري ام مسئول بودند، برخورد كردم، با فراغت بال و در نهايت لطف با من مواجه شده اند و تا به اين لحظه مشكلي برايم پيش نيامده است.
__________________
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
2qm3dc9.jpg





ژاله علو - كارنامه قديمي‌ترين بازيگر امروز ايران

در واقع مي‌توان ژاله علو را قديمي‌ترين بازيگر تاريخ سينماي كشورمان دانست كه فعالانه در طي 56 سال به‌طور مداوم در آثار توليدي اين سينما ايفاي نقش كرده است. چراكه في‌المثل روح‌انگيز سامي‌نژاد يا آسيا قسطانيان كه بازيگران اوليه سينماي ايران در فيلم‌هاي «دختر لر» و «حاجي آقا، آكتور سينما» بودند و يا امثال حبيب‌الله مراد و عبدالحسين سپنتا كه فعالان بازيگري دوره اول تاريخ اين سينما مابين سال‌هاي 1309 تا 1316 به شمار مي‌آمدند، تقريبا پس از آن دوره ديگر در فيلم‌هاي توليدي حضور نداشتند و يا بازيگران فقيدي مانند علي‌اصغر گرمسيري و علي‌اصغر تفكري و غلامحسين نقشينه و... اساسا فعاليت هنري‌شان در تاتر بود و در سينما سابقه چنداني نداشتند و حتي آن‌ها كه در فيلم «طوفان زندگي» همبازي ژاله علو بودند يا پرونده بازيگري‌شان به يكي دو فيلم محدود گشت (مثل مهراقدس خواجه‌نوري، اينا آفشيد كه اولين خلبان زن ايراني بود، زينت مودب، ناصر طايفي و گرگين كيايي) و يا پس از فيلم مذكور حضورشان در سينماي ايران گاه و بيگاه و بسيار محدود بود، همچون رقيه چهره‌آزاد كه سال‌هاي در اين سينما فعاليت نداشت و يا نيكتاج صابري كه به‌هرحال مدت‌ها قبل مرحوم شد.
و اينك ژاله علو در پنجاه و ششمين سال بازيگريش، پنجاهمين حضور سينمايي‌اش را در فيلم «مهمان مامان» به منصه ظهور مي‌رساند .
او كه به جز بازيگري در سينما، گوينده و مجري راديو و تلويزيون، دوبلور و مدير دوبلاژ، بازيگر تاتر و نمايشنامه‌هاي راديويي و سريال‌هاي تلويزيوني و همچنين شاعر نيز بوده و هست.
ژاله علو در يكي از گفت‌وگوهايش با نگارنده درباره سير حضور هنري‌اش در رشته‌هاي مختلف گفت: «هنوز نمي‌دانم دبير ادبيات ما كه نامش خانم طوسي حايري بود و هميشه از انشاي من تعريف مي‌كرد، صدايم را پسنديد كه مرا به راديو معرفي كرد يا استعداد خاصي در وجودم كشف كرده بود... آن وقت‌ها راديو فقط دو ساعت حدود ظهر برنامه داشت و گاهي هم موسيقي پخش مي‌كرد. همان زماني كه اخبار و مطالبي درباره جنگ جهاني دوم و پيشروي متفقين پخش مي‌گرديد، كارم را با گويندگي و اعلام برنامه‌هاي راديو شروع كردم. البته در آن زمان داوطلبان گويندگي راديو در «بي‌سيم» قديم واقع در جاده قديم شميران (شريعتي امروز) امتحان خواندن شعر و دكلمه مقالات ادبي مي‌دادند و از من هم چنين امتحاني گرفته شد كه با قبولي در آن امتحان به عنوان گوينده راديو پذيرفته شدم.»
نخستين كار هنري ژاله علو از پشت ميكروفن راديو به صورت زنده پخش شد و پس از آن در نمايشنامه‌هاي راديويي ايفاي نقش كرد. در همان دوراني كه جمشيد شيباني و مرحوم مجيد محسني و حميد قنبري در تماشاخانه‌هاي تهران پيش‌پرده مي‌خواندند.
خانم علو به خاطر مي‌آورد كه روزهاي جمعه در «بي‌سيم» تمرين ساز و آواز اصيل ايراني بود و آقاي عبدالعلي وزيري و صبا و مجد و بنان برنامه داشتند.
بعدها در «داستان شب» راديو جاي خود را باز كرد. اولين نمايشنامه‌اي كه وي براي «داستان شب» كار كرد، «دختر خورشيد» نام داشت كه نصرالله محتشم كارگردان، عزيزالله حاتمي نويسنده و ماني گوينده آن بودند.
مدت‌ها بعد دستگاه‌هاي ضبط در توليد راديو واقع در ميدان ارك راه‌اندازي شد كه داستان‌هاي شب به صورت ضبط شده پخش مي‌گرديد.
خانم علو به ياد مي‌آورد: «براي ضبط قسمت از نمايشنامه اتللو از 7 شبح تا صبح در راديو مانديم. كار خيلي سختي بود. در مجموع چهار مجموعه داستان شب در ماه اجرا مي‌كرديم كه هركدام 6 قسمت بود و در طول هفته پخش مي‌گرديد. جمعه‌ها هم برنامه «بعدازظهر جمعه» اجرا مي‌شد.»
ژاله علو از اوايل تاسيس هنرستان هنرپيشگي هنرجوي آن مي‌شود و يك دوره 3 ساله در كنار همكاران و همكلاسي‌هايي چون مرحوم آذر دانشي، مولود عاطفي، اعلم دانايي و نزد اساتيدي مانند مجدالدوله حجازي، مهرتاش، دكتر نامدار و... آموزش بازيگري سينما و تاتر را مي‌گذراند.
در همين سال‌ها(1326) بود كه «ميترا فيلم» با يك آگهي در روزنامه‌ها براي بازي در اولين توليد خود به نام «طوفان زندگي» چند نفر خانم را به كار هنرپيشگي دعوت مي‌كند و خانم علو از جمله كساني بودند كه به اين آگهي پاسخ داده و براي كار انتخاب شدند.
داستان را **** وفا شاعر معروف نوشته و دكتر كوشان تهيه‌كننده و فيلمبردار بودند. بازي در «طوفان زندگي» راه را براي ادامه حضور سينمايي ژاله علو باز كرد. فيلم بعدي «زنداني امير» بود و سپس «واريته بهاري» به كارگرداني پرويز خطيبي و...
پس از اين بود كه خانم علو به تاتر دعوت شد و نخستين حضور تاتري‌اش در سال 1328 و نمايشي به كارگرداني استپانيان. او در تاتر فردوسي بازي مي‌كرد تا اين‌كه روزي از تاتر تهران خواستند تا در نمايشنامه‌اي به نام «آغامحمدخان» ايفاي نقش كند. در اين نمايشنامه خانم ژاله نقش امينه خواهر فتحعلي‌شاه را ايفا مي‌كرد.
پس از آن تاتر «تو مال مني» به كارگرداني رفيع حالتي همراه مجيد محسني و اصغر تفكري بود و باز به تاتر فردوسي برگشت و نمايشنامه «شاه صفي» را با نصرت‌الله محتشم كار كرد كه نقش اصلي آن را بر عهده داشت.
خانم علو پس از اجراي برنامه به همراه حميد قنبري در راديو بود كه نام «ژاله» را براي خود برگزيد و از آن پس «ژاله» جاي «شوكت» (نام قديمي‌اش) را براي ايشان گرفت.
در اوايل دهه 30 دكتر اسماعيل كوشان به خانم ژاله پيشنهاد بازي در نقش اول فيلم «افسونگر» را داد كه در واقع يك نقش منفي بود، وي پذيرفت و به نحو احسن آن را اجرا نمود. پس از آن ژاله علو به عنوان نخستين ستاره بازيگري در دهه 30 سينماي ايران به شمار آمد و براي نقش‌هاي مشابه دعوت گرديد. از جمله در فيلم‌هاي «طلسم شكسته»، «ماجراي زندگي» و «اتهام» بازي‌هاي قابل توجهي ارائه داد.
او در فيلم‌هاي تاريخي مانند «آغامحمدخان قاجار»، «يعقوب ليث»، «بيژن و منيژه» (به نقش منيژه) و... نقش‌هاي دشوار با ديالوگ‌هاي پيچيده را بازي كرد و بخشي ديگر از توانايي‌هاي بازيگري‌اش را نمايش داد.
قسمت ديگري از فعاليت‌هاي هنري ژاله علو، دوبله فيلم‌ها بود. خود وي بيشترين خاطراتش را مربوط به اين دوران مي‌داند و مي‌گويد: «فيلم جادوگر شهر زمرد را در كودكي ديده بودم و هميشه آرزو داشتم به جاي شخصيت دوروتي مي‌بودم. سال‌ها بعد كه آن فيلم را دوبله مي‌كردم، آرزوي خودم را به نوعي تحقق‌يافته، ديدم و همه آن خاطرات دوران كودكي‌ام زنده شد.»
ژاله علو به دليل همان نوستالژي ايام كودكي، كارتون‌هاي متعددي را دوبله كرد و يا مدير دوبلاژ آن‌ها بود از جمله «گربه‌هاي اشرافي»، «پينوكيو»، «زيباي خفته»، «سفيدبرفي و هفت كوتوله» و...
او در سال‌هاي پس از انقلاب نيز همچنان به كار دوبله ادامه داد كه معروف‌ترين اثرش مديريت دوبلاژ سريال محبوب «سال‌هاي دور از خانه» (اوشين) بود.
وي در طول دوران فعاليت دوبله‌اش به جاي بازيگران مختلفي از جمله: سوزان هيوارد، سوفيا لورن، جينالولو بريجيدا و گلوريا سوانسن و... صحبت كرده است.
ژاله علو پس از انقلاب در سريال‌هاي تلويزيوني نيز حضور يافت كه معروف‌ترين آن‌ها: «اميركبير»، «گرگ‌ها»، «گالش‌هاي مادربزرگ»، «بخش 4 جراحي»،‌«وزير مختار»، «بهشت كوچك» ،"روزی روزگاری"و... مي‌باشند.
خانم علو پس از دهه 30 و ايفاي نقش‌هاي منفي كه وي را به اولين ستاره بازيگري سينماي ايران بدل ساخت، در دهه‌هاي 40 و 50 و بعد از آن به نقش مادر اصيل ايراني يا زن متجدد مقابل دوربين بسياري از فيلمسازان برجسته اين سينما قرار گرفت از جمله براي جلال مقدم (در «پنجره»)،‌براي علي حاتمي (در «طوقي» و «قلندر»)، براي مسعود كيميايي (در «داش آكل» و «سلطان»)، براي خسرو هريتاش (در «آدمك»)، براي داريوش مهرجويي (در «پري» و «مهمان مامان»)، براي داود ميرباقري (در «آدم برفي» و «مسافر ري») كه برخي اين نقش‌هاي از جمله مادر نابيناي سيدمصطفي و سيدمرتضي در «طوقي» و فخرالملوك در «سلطان» از ماندگارترين بازي‌هاي تاريخ سينماي ايران به شمار مي‌آيند.
و اينك ژاله علو در «مهمان مامان» به نقش يكي از همسايه‌هاي سخاوتمند مامان، پنجاهمين حضور سينمايي‌‌اش را با پنجاه و ششمين سال بازيگري مستمرش براي سينماي ايران تقارن مي‌بخشد
__________________
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
نگاهی به خاطرات تقی ظهوری - تقی ظهوری کی بود؟




نام اصلي: تقی

نام خانوادگي اصلي: ظهوری

سمت (در بخش هاي):

......................................

تاريخ تولد: 1291

تاريخ وفات: 1370

محل تولد: تهران

مليت: ایران

......................................


مدرك تحصيلي: فارغ التحصیل هنرستان هنرپیشگی



بيوگرافي

فعالیت در تئاتر به عنوان بازیگر همزمان با تحصیل در سال 1315.
فعالیت در دوبله فیلم در سال 1331.
فعالیت در رادیو تهران در سال 1335.
کناره‌گیری از سینما در سال 1349.
شروع فعالیت سینمایی با فیلم واریته بهار (پرویز خطیبی) به عنوان بازیگر در سال 1328.



بخشي از فيلم شناسي:

1350 بده در راه خدا ( رضا صفایی ) [بازیگر-بازیگر]

1350 خوشگل محله ( ایرج گل‌افشان ) [بازیگر]

1347 یوسف و زلیخا ( مهدی رییس فیروز ) [بازیگر]

1347 تنگه اژدها ( سیامک یاسمی ) [بازیگر]

1346 طوفان نوح ( سیامک یاسمی ) [بازیگر]

1346 دالاهو ( سیامک یاسمی ) [بازیگر]

1346 الماس 33 ( داریوش مهرجویی ) [بازیگر]

1345 گدایان تهران ( محمدعلی فردین ) [بازیگر]

1345 جهان پهلوان ( اسماعیل ریاحی ) [بازیگر]

1344 قهرمان قهرمانان ( سیامک یاسمی ) [بازیگر]

1344 گنج قارون ( سیامک یاسمی ) [بازیگر]

1344 مو طلایی شهر ما ( عباس شباویز ) [بازیگر]

1343 لذت گناه ( سیامک یاسمی ) [بازیگر]

1342 مردها و جاده ها ( ناصر ملک مطیعی ) [بازیگر]

1340 صد کیلو داماد ( عباس شباویز ) [بازیگر]

1339 عروسک پشت پرده ( مجید محسنی ) [بازیگر]

1339 آرشین مالالان ( صمد صباحی نادر حافظی ) [بازیگر]

1337 لات جوانمرد ( مجید محسنی ) [بازیگر]

1337 طلسم شکسته ( سیامک یاسمی ) [بازیگر]

1336 بلبل مزرعه ( مجید محسنی ) [بازیگر]

1335 مرجان ( شهلا ریاحی ) [بازیگر]

1333 عروس دجله ( نصرت‌الله محتشم ) [بازیگر]

1328 واریته بهار ( پرویز خطیبی ) [بازیگر]

تقی ظهوری در سال ۱۲۹۱ در تهران بدنيا آمد و بعد از به پايان رساندن تحصيلات متوسطه همزمان با ديگر پيش کسوتان تئاتر و سينمای ايران به تحصيل در هنرستان هنرپيشگی تهران پرداخت و جزو اولين گروه از فارغ التحصيلان اين هنرستان گرديد. وی که بازی در تئاتر را از سال ۱۳۱۵ آغاز کرده بود با بازی در فيلم سينمايی واريته بهاری در سال ۱۳۲۸ شمسی به عرصه بازيگری سينما راه يافت. تقی ظهوری با نزديک به ربع قرن فعاليت در سينما در ده ها فيلم سينمايی وارد شد و خود را بعنوان يکی از کمدين های سينما تثبيت کرد. او در اوائل دهه پنجاه بناگاه با نوشتن استعفا از فعاليت در سينما کناره گرفت.
و بعد هم به خانه خدا مشرف شد که آنزمان برخی اين رويکرد را در واقع توبه ظهوری از بازی در سينمای ايران محسوب نمودند. مرحوم تقی ظهوری را در اواخر دهه شصت و اوائل دهه هفتاد در مجالسی که بمناسبت درگذشت هنرمندان در خانقاه صفی عليشاه برگذار می شد، می ديدم. مردمی که بواسطه فيلم های ويديويی ارتباط خود را با سينمای قبل از انقلاب حفظ نموده بودند، برای تقی ظهوری ابراز احساسات نموده و حتی در پايان يکی از اين مجالس ختم و يادبود برخی از دوستداران سينما او را بلند کرده بر روی دوش قرار دادند.

تقی ظهوری آن زمان صورت چروکيده و سيه چرده ای که ناشی از سالمندی بود داشت و بسيار متين و با وقار به کسانی که به مجالس ختم هنرمندان متوفی می آمدند ُخوش آمد می گفت. تقی ظهوری نيز يکی از کسانی است که با نوشتن خاطرات خود اثری گرانبها که حامل گوشه هايی جذاب از زندگی مردم در تهران قديم و موقعيت اجتماعی هنرمندان در آن سالها است، بدست مي دهد. خاطرات تقی ظهوری بسيار نوستالژيک و در نوع خود بی نظير است.

بررسی و درج گوشه های جذاب و دلنشين خاطرات وی بپردازم. تقی ظهوری در سرآغاز خاطراتش تصویری جذاب از تهران هفتاد – هشتاد سال پیش بدست می دهد. تصویری که در ذهن خوانندگان کتب ادبی و داستانی چندان نا آشنا نیست. چرا که بسیاری دیگر از نویسندگان ایرانی مانند جعفر شهری در کتاب تهران قدیم و مشفق کاظمی در رمان تهران مخوف و... چنین تصویر جذاب و دلنشینی از تهران قدیم که بخاطر نمادهای زیبایش همچون باغ های وسیع و رشته قنات ها و مزارع سبزیکاری شده و ماشین دودی و... تصویری جذاب و رویاگونه است، ارائه نموده اند. تقی ظهوری در خاطراتش آورده که در یک خانواده مذهبی و تقریبا پر جمعیت بدنیا آمده است. فرزندان خانواده ظهوری هفت نفر بوده اند که از دو خواهر و چهار برادر شکل یافته بود.

ظهوری می گوید: در محله ای که ما زندگی می کردیم، آدمها همه پاکدل و با صفا بودند، روزهای محرم که می شد روضه می گرفتند، دسته راه می افتاد و از دروازه دولاب (خیابان آبشار فعلی) تا دروازه سید ملک خاتون (میدان خراسان فعلی) صدای عزاداران بلند بود.

در آنزمان خیابان ها مثل حالا نبود. چنارهای بلند دو طرف این خیابان را پوشانده بود و نهر آبی که از آنجا می گذشت لطف و صفائی به محله ما بخشیده بود.

در ادامه ظهوری از به مکتب رفتن و درشگه سواری بدور از چشم درشگه چیان و سایر شیطنت های کودکی از جمله خوردن تخم مرغ های پخته ای که دختران جوان به قصد جادو و جنبل به قبرستان آورده و دفن می کردند، یاد می کند. تقی ظهوری در ادامه خاطراتش از ماشین دودی سواری به قصد زیارت شاه عبدالعظیم، کورس گذاشتن با ماشین دودی بوسیله دوچرخه، متلک پرانی به دختری جوان و کتک خوردن از برادر آن دختر و... یاد می کند.

وی درباره چگونگی آشنای اش با سینما می گوید: آن موقع نه اینقدر سینما باندازه امروز زیاد بود و نه کافه تریا... فقط یک سینما در خیابان اسماعیل بزاز وجود داشت بنام تمدن که یکی از قدیمی ترین سینماهای ایران است و فیلم تماشا می کردیم. فیلم ها دوبله نبود و یکنفر وسط سینما راه می رفت و داستان فیلم را تعریف می نمود. گاهی اوقات چون صدای گوینده خوب نمی رسید، بعضی ها شیشکی می بستند و سوت می کشیدند و فریاد می زدند: کمی بلندتر! و همین مسئله ما را به خنده وا می داشت... نکته مهمی که گفتنش بی مناسبت نیست این است که در گوشه ای از این سینما بساط سیراب و شیردان پهن بود و هر کس که گرسنه اش می شد سیرابی می خرید و می خورد.

یکی دیگر از تفریحات ما سواری با واگن اسبی بود. آن موقع اتومبیل بندرت یافت می شد، و خیابان ها تماما خاکی بود در نتیجه کالسکه و واگن اسبی در خیابان ها حرکت می کرد. مبدا حرکت واگن اسبی از گارماشین شروع می شد و تا سبزه میدان پیش می رفت. قیمت بلیت یک عباسی بود و ما روزهای جمعه وقتی می خواستیم در تهران گردش کنیم سوار واگن اسبی می شدیم و به سبزه میدان می رفتیم. آن موقع سبزه میدان معروفترین جای تهران بود.

در ادامه خاطرات ظهوری مراسم عزاداری در تهران قدیم توصیف شده و ظهوری درباره آن خاطرات جالب توجهی از درگیری میان دستجات عزاداری، و اینکه گاهی نقش نعش بر دوش عزاداران را بازی می کرده و یکبار که بین عزاداران درگیری پیش آمده او را به زمین انداختند! تعریف نموده است.

سپس نگارنده خاطرات از دوران سربازی اش که در عشرت آباد سپری شده یاد می کند که بخش های از جمله مرخصی های هفتگی، فرار از پادگان، و توقیف در شهر توسط دژبانی قابل تامل است.

ظهوری در ادامه آورده است که بعد از پایان دوران سربازی به خدمت وزارت دادگستری (عدلیه) در می آید و این همزمان است با شروع بکار هنرستان هنرپیشگی در تهران.

خود وی در این باره آورده است: در همان ایام به امر رضاشاه محلی جهت ایجاد سالن اپرا و سالن تئاتر شهر انتخاب شد که ساختن آن بطول انجامید اما بلاخره ساخته شد. ریاست این سالن به آقای علی دریابیگی واگذار شد که خود از هنرمندان و هنرشناسان بنام آن زمان بود. دیگر اینکه در این محل سالنی هم برای تعلیم و تربیت هنرپیشه و بازیگر ئئاتر در نظر گرفته شده بود که نام نویسی در آن شرایط تقریبا مشکلی داشت...... من که از اوان تاسیس این محل و بخصوص مدرسه هنرپیشگی در جریان کار بودم و وسوسه بازیگری آنی راحتم نمی گذاشت واضح است که در اولین روزهای اعلام پذیرش داوطلب در صف اول و حتی در اولین ردیف ها جائی داشتم.....

او در ادامه آورده است: در آنزمان بنابه امر رضاشاه کمیسیون پرورش افکار تاسیس شده بود که در آن قسمتی هم اختصاص داده شده بود به هنرستان هنرپیشگی. این هنرستان تحت نظر و ریاست میرزا سید علی خان نصر معاون وزارت اقتصاد آن دوره اداره می شد. این جناب میرزا سید علی خان نصراز جمله هنرمندان و اساتید معروف آن دوران بود که در واقع می توان ایشان را پایه گذار تئاتر ایران دانست، بعدها به تاسیس شرکت کمدی ایران نیز اقدام نمود.

بنابر مندرجات کتاب ظهوری در سال 1317 پدرش را از دست می دهد و سرپرستی خانواده را به عهده می گیرد وی در ادامه پیرامون هنرستان هنرپیشگی آورده است که: در دوره اول من افتخار آشنائی با هنرمندان مشهور و صاحب نامی چون گرمسیری، غلامحسین مفید، صادق بهرامی، مرحوم سارنگ، مجید محسنی، نقشینه، خانم بدری هورفر، مرحوم زلیخا جانبخش، مرحوم عصمت صفوی، مرحوم پرخیده، جمشید شیبانی، محسن دولو، مرخوم منزوی و عده دیگری را که در حود دویست نفری می شدند را داشتم و دیگر هنرمندانی که سمت استادی بر بنده را داشتند عبارت بودند از مرحوم نصر، مرحوم دکتر نامدار ريال مرحوم بایگان، آقای عنایت اله خان شیبانی ريالعبدالحسین نوشین ريالاستاد رفیع حالتی، آقای دکتر نصرسیاح، و....دوره هنرستان که به پایان رسید من و تنی چند از دوستان موفق به اخذ گواهینامه هنرپیشگی شدیم که این گواهی نامه ها طی یک جشن خاص در سالن هنرستان بادست آقای علی منصور نخست وزیر وقت به هنرجویان فارغ التحصیل داده شد که بطبع من نیز از این افتخار بهره ای بردم.

ظهوری در ادامه به ازدواجش با یکی از دختران فامیل پرداخته و سپس به وصف تعزیه هایی که در تکیه دولت برگذار می شد، می پردازد. در خلال روایت این تعزیه به درگیری ها و دعواهایی که بعد یا قبل از آن به وقوع می پیوست می پردازد و از شور و اشتیاق مردم به تماشای این نمایشات و مسائل جانبی آن می پردازد. او منشاء علاقه اش به بازیگری را تماشای نمایشات تعزیه می داند، ضمن آنکه به شیطنت های آن دوران که در اینگونه مراسمات انجام می داده اشاره می نماید.
__________________
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
مطالب بالا را بخوانید جالب است
 

parsa

کاربر قدیمی پرشین تولز
کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
19 مارس 2006
نوشته‌ها
1,318
لایک‌ها
102
سن
45
نمیخواستم نظم قشنگ تاپیک شما رو به هم بزنم ولی نتونستم بدون تشکر بذارم و برم ...!
واقعا برای این تاپیک زحمت میکشی و در نوع خودش نمونه هست!

من از همون اوایل خوننده پر و پا قرص مطالب اینجا بودم و هستم! مطمئنم خیلی از دوستان دیگه هم همین نظر رو دارند و البته چون مثل من نمیخوان تاپیک رو قطع کنند خیلی چیزی نمیگن!

معذرت میخوام و موفق باشید ...!
83.gif
 
بالا