• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

بازیگران قدیمی سینمای ایران

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
4xv1kwz.jpg
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
بهروز وثوقی و رنسانس بازیگری در نقش های معترض


امیر شفقی: همیشه فکر می کردم که وثوقی، با بازی درونی فوق العاده ای که ارائه می کند، بایستی کتاب ها و جزوه های متداکتینگ را خوانده باشد، اما این کتاب ها تنها در سال های اخیر به فارسی ترجمه شده اند و وثوقی فقط با نگاه کردن، این شیوه را آموخته است. در واقع وثوقی 30 سال قبل از اینکه مهین اسکویی مجموعه آثار استینیسلاوسکی را در سال 76 ترجمه کند، در استودیوهای دوبله و با تماشای مکرر فیلم های شاگردان و پیشروان این مکاتب، مانند مارلون براندو، با این متدها آشنا می شود. در این مقال سعی شده است ضمن بررسی ویژگی دوره های کاری وثوقی، وجوهی از شخصیت حرفه ای وی بررسی شده و به نقش های معترضی که بازی کرده، بخصوص نقش قیصر، پرداخته شود. این نقش ها جاودانگی خود را وامدار بهروز وثوقی هستند و نشان می دهند، کسی که این نقش ها را به این ظرافت و زیبایی خلق کرده است، چه توان شخصیت پردازی بالایی داشته است.

در واقع برای بسیاری شناخت بهروز وثوقی به عنوان بازیگری که هنوز، پس از گذشت سه دهه غیبت از سینمای ایران، حضورش بر این هنر سنگینی می کند، جذابیت های حرفه ای و غیر حرفه ای خاص خود را داراست.



وثوقی، متداکتینگ و استراتژی های کاری

همیشه فکر می کردم که وثوقی، با بازی درونی فوق العاده ای که ارائه می کند، بایستی کتاب ها و جزوه های متداکتینگ را خوانده باشد؛ اما این کتاب ها تنها در سال های اخیر به فارسی ترجمه شده اند و وثوقی فقط با نگاه کردن، این شیوه را آموخته است. در واقع وثوقی 30 سال قبل از اینکه مهین اسکویی مجموعه آثار استینیسلاوسکی را در سال 76 ترجمه کند، یا جامعه کتاب خوان ایرانی بوسیله ترجمه، با شیوه های استلا آدلر، لی استراسبورگ، بولسلاوسکی، متداکتینگ و اکتورز استودیو آشنا شود، در استودیوهای دوبله و با تماشای مکرر فیلم های شاگردان و پیشروان این مکاتب، مانند مارلون براندو، با این متدها آشنا می شود و با برداشتی شخصی، آنها را ملکه ذهن خود کرده و با بومی کردن، آنها را بکار می گیرد. بعبارتی علیرغم نظر برخی که فکر می کنند وی آموزش ندیده، به نظر من وی تربیت یافته مکتب متداکتینگ است و از این جهت نیز در سینمای ایران پیشرو می باشد و به دلیل نوع آموزش وی که از راه دور و تنها با تماشا کردن و چشمی و غریزی و بر اساس برداشت شخصی از متداکتینگ است، این شیوه در بازی های او بازتابی یکتا و بی نظیر، حتی نسبت به شاگردان مستقیم این مکتب، پیدا کرده است و خود می تواند برای تحقیقی دانشگاهی، موضوعی بکر باشد. به عنوان مثالی از بومی کردن، نگاه کنید به تفاوت نوع بازی معترض مارلون براندو در فیلم دربارانداز که جایزه اسکار هم برده و بازی معترض وثوقی در فیلم قیصر. هر دو بازی، نمایش عصیان اند، اما بازی معترض وثوقی در قیصر کاملا مولفه های فرهنگی ایران را همراه دارد و وطنی شده است. این نشان می دهد که او در آن دوره، بصورت ناخود آگاه، به تمرین یکی از مهمترین مهارت های بازیگری نیز، که مشاهده کردن است، بصورت حرفه ای پرداخته است.

شکوفایی بهروز وثوقی در اصل، برآیندی ست از انطباق فرصت های محیطی بر قوت های درونی وی. از نظر علم استراتژیک و جدول SWOT، فردی موفق است که قوت های درونی خود و فرصت های موجود در محیط را بشناسد و با استفاده از قوت ها، فرصت ها را در جهت رسالتی که برای خود تعریف کرده بکار گیرد و وثوقی چنین می کند. وی، هم به خوبی تب و نیاز جامعه را می شناخته، هم به توانایی ها و فیزیک خود آگاه بوده است و با آگاهی از استعداد خود و درخواست جامعه، بهترین و مناسب ترین نقش ها را انتخاب می کرده است. بطور خلاصه در یک طرف، نیاز جامعه است به قهرمان ها و نقش های معترض و اومانیست مثل قیصر و رضا موتوری و ابی و در طرف دیگر استعداد وثوقی ست در بازتاب اعتراض و کنش مندی.

در یک تقسیم بندی زمانی، دوران بازیگری بهروز وثوقی را در سینمای ایران، می توان به قبل از سال 48 و بعد ازسال 48 تقسیم کرد و هر دوره ای نیز ویژگی های خود را دارست. قبل از سال 48، دوره تولید انبوه است برای وثوقی. یکی از استراتژی هایی که درمارکتینگ دنیا به عنوان شیوه ای علمی پذیرفته شده، همین روش است. در تبلیغات، وقتی محصولی که می خواهد به بازار عرضه شود، نسبت به محصولات رقبا، ناشناخته است، از شیوه تبلیغات آگاهی دهنده استفاده می شود. یعنی کالای مورد نظر را به دفعات در معرض دید مخاطب قرار دادن تا که برایش آشنا شود. بهروز وثوقی با عشق بی حصری که به بازیگری دارد، آگاهانه یا غریزی همین کار را می کند و تا قبل از سال 48 تولید زیادی دارد، تا شناخته می شود. وی در سال های 45 و 46 هر سال در 5 فیلم بازی می کند و به روایتی در سال 47 با بازی در 7 فیلم، کارنامه خود را از نظر کمی به بالاترین حد ارتقاء می دهد. وی، گویی همه آن نفش ها را بازی کرده و سیاه مشق نوشته، که شناخته شود و بتواند نقشی در خور بازی کند و این نقش در خور با فیلم قیصر از راه می رسد. بعد از آن اما، استراتژی وی تغییر کرده و نقش ها را با وسواس بر می گزیند. عشق بی حد وی به بازیگری، از جنبه مالی و قیمت گذاری نیز به وثوقی کمک می کند و این عشق به کار، همراه با هوشمندی، منجر به روندی می شود که در مارکتینگ به قیمت گذاری نفوذی معروف است و مثلا شرکت آی ک آ از آن سود می برد. با دستمزد مناسب در دوره اول، نسبت به دیگران، حجم کارهایی که می توانسته ارائه دهد بالا برده و در واقع خود را و نام خود را به مردم می شناساند. بعد از سال 48 اما شرایط تغییر می کند و او در سال 49 بعنوان سومین بازیگر گرانقیمت سال شناخته می شود.

در یک تقسیم بندی دیگر، می توان فیلم های وثوقی را به دو دسته تقسیم کرد. دسته اول فیلم هایی که کنش مندی و اعتراض را بازتاب داده اند و نمایش قهرمانی زخمی اند که مرگ را خوب بازی می کند مثل قیصر، رضا موتوری، طوقی، خاک، بلوچ، تنگسیر، کندو، فرار از تله، غریبه، گوزنها و حتی به نظر فیلم های صد درصد تجاری ماه عسل و همسفر نیز وجه اعتراض را دارند. دسته دوم فیلم هایی که وجه اعتراض را ندارند و مثلا مثل نقش های داش آکل یا سوته دلان و دشنه به عشق پرداخته اند. وثوفی در بازتاب شخصیتی که چیزی برای از دست دادن ندارد، حرف آخر را در سینمای ایران می زند و در نمایش شخصیتی که عمیق شده و از همه چیز گذشته، بسیار مطلوب عمل می کند. همه ما در طول زندگی لحظاتی را تجربه کرده ایم که برای اینکه به خودمان بدهکار نشویم و پیش خودمان خراب نشویم، به نقطه ای رسیده ایم که چیزی برای از دست دادن نداشته ایم. اما کمتر اتفاق می افتد که این حالت روانی را حتی به قیمت جانمان ادامه دهیم. وثوقی در نمایش شخصیتی که تا پای جان می رود و برای اینکه به خودش بدهکار نشود از زندگی می گذرد، مهارتی قابل ستایش دارد. گذشتن از زندگی، به منظور آدم ماندن را به خوبی بازی می کند و همه هم ذات پنداری می کنیم. وی در فیلم ها و نقش های معترض، عصیان و کنش مندی و بازگشت به خویشتن را باور عمومی می کند. این نقش ها همه در خود خود شدن و حرکت در نقطه برای فرار از دیگری بودن مشترک اند و این نیاز واقعی مردم، بود در آن برهه از تاریخ.

آنچه در قدم اول باعث یگانگی بازیگری بهروز وثوقی شد، بازی و انتخاب نقش در فیلم هایی بود که فریاد را به نمایش می گذاشت. اما وثوقی با درخشش بی نظیر در فیلم هایی مثل سوته دلان و داش آکل نشان داد که بازیگری ست برای تمام نقش ها. او عشق را در داش آکل و سوته دلان به خوبی بازی می کند و نشان می دهد که در عرصه های دیگر نیز بسیار تواناست. در سوته دلان نقش مجید گول را بازی می کند و یکی از بیادماندنی ترین نقش آفرینی ها را دارد و در داش آکل هم، هیبت پهلوان شیرازی را با عشق چنان در می آمیزد که تحسین برانگیز است.



شخصیت یک حرفه ای

شناخت واقعی از رسالت هنرپیشه توسط وثوقی، برخورد سیاسی وثوقی و حرکت صعودی وی، نشانگر اندیشه و برخورد حرفه ای اوست. به نظر من هنرپیشه را از نظر حرفه ای بایستی بعنوان ناقل پیام در نظر بگیریم. وثوقی خود بارها در مصاحبه هایش گفته است که تنها یک هنرپیشه است؛ این بیانگر حرفه ای فکر کردن اوست و به تعبیری یعنی او ناقل پیام است. این از وجهی، هم بیانگر فروتنی بالای اوست و هم پیامی ست به کسانی که تمام موفقیت های فیلم هایی مثل قیصر و سوته دلان را به او منصوب می کنند و هیچ اهمیتی برای دیگر عوامل قائل نیستند؛ در صورتی که خود وثوقی با تواضع، چنین اعتقادی ندارد. صاحب اندیشه ای در گوشه ای از دنیا می ایستد و می خواهد نقطه نظرش را به دنیا ارائه نماید و طرحش را می ریزد و پیامش را انتخاب می نماید و رسانه را هم که تصویر و سینماست می شناسد. از این جا به بعد اما، بازیگر، بعنوان ناقل پیام، نقش کلیدی دارد. این ناقل هر قدر قویتر عمل نماید، پیام بهتر منتقل می شود و وثوقی عموما استاد انتقال پیام، در سینمای ایران است. در واقع اجزای اصلی در علم ارتباطات عبارتند از فرستنده پیام، پیام، کانال ارتباط، کدگذاری پیام، ناقل پیام، کدبرداری پیام و گیرنده پیام. هنرپیشه، نفش ناقل پیام را بازی می کند و ابزارش اندام و عضلاتش است و از همه مهمتر روحش، که بایستی تسلیم نقش نماید. در کدگذاری پیام، نفش کارگردان و بازیگر، شانه به شانه است و در مواردی که هنرپیشه ستاره ای با تجربه باشد، خود تصمیم می گیرد که کد گذاری پیام را چگونه انجام دهد. بعد در جریان فیلم و بازی، بایستی آنقدر انتقال پیام را حرفه ای انجام دهد که گیرنده پیام و تماشاچی، به راحتی، کد پیام را باز کند و پیغام را درک نماید. هنر وثوقی در همین است که پیام را شسته رفته و باور پذیر در اختیار گیرنده می گذارد و بیننده بدون تلاش بسیار، در جریان دریافت فیلم قرار می گیرد و شریک حس ارسال کننده پیام شده و احساس هم ذات پنداری می نماید.

در وجهی دیگراز کار حرفه ای، وی از ستاره هایی ست که هیچ گاه خود را مستقیم وارد سیاست نکرده است و این از هوش سرشارش ناشی می شود. بازیگری که حرفه ای بیاندیشد، وارد سیاست نمی شود، مگر آنکه بخواهد شغلی سیاسی را در پی بگیرد و بهروز وثوقی به نظر می رسد، با آگاهی از سیاست زدگی تمام شئونات جامعه ایرانی، حرفه ای می اندیشد و حرفه ای عمل می کند و وارد سیاست نمی شود. اگر چه در هر زمینه ای وقتی از حدی مطرح تر می شوی، ناخود آگاه، سیاسی شده و از کارهایت تعابیر مختلفی می شود، اما فاصله گرفتن وثوقی از سیاست، به نظر می رسد آگاهانه و ناشی از شخصیت اوست. بهروز وثوقی از نسل کسانی ست که هر کدام در رشته و زمینه خود حرفه ای عمل کرده اند و جزو بهترین های صد ساله گذسته ایران اند. حرفه ای ترین افراد در رشته های مختلف، از موسیقی سنتی و کارگردانی گرفته تا کشتی و دومیدانی و صنعت، از نسلی هستند که وثوقی نیز از آنهاست (در زمینه های مختلف نگاه کنید به شجریان، نامجو، موحد، ممیز، کیارستمی، فروغ، خیامی، خلیلی و قندچی و بسیاری دیگر). در واقع صرف نظر از اینکه این افراد هر کدام در این رشته ها چه کرده اند و کارشان چه ارزشی داشته و در چه زمینه ای کار کرده اند، کسی نمی تواند منکر شود که در رشته های خود، حرفه ای عمل کرده اند و قوی ترین آثار را خلق کرده اند و عجیب اینکه، همه هم محصول یک دوره از تاریخ ایران می باشند.

در نهایت اینکه، حرکت حرفه ای وثوقی، حرکتی پله ای و صعودی ست تا سال 57. ابتدا دوبلور است، بعد از سال 40 تا 48 تبدیل می شود به هنرپیشه ای شناخته شده، ولی معمولی در سطح کشور، بعد از سال 48 تبدیل می شود به جوان اول سینمای آن سال های کشور و در آغاز مرحله بعد، که تبدیل شدن به چهره ای فراملی و بین المللی ست، گم می شود. یک هنرمند ابتدا در سطحی محدود، با مخاطبی محدود، شروع می کند، بعد در سطح جامعه خود مطرح می شود و در نهایت می تواند تبدیل به هنرپیشه ای در سطح و کلاس جهانی شود. در مورد وثوقی تنها گام های نخست برای رسیدن به جایگاهی جهانی، در فیلم کاروان ها، با حضور وی و آنتونی کویین برداشته شده بود که وثوقی از ادامه حرکت بازمی ماند. چه بسا اگر متوقف نمی شد، حالا بعنوان هنرپیشه تراز اول ایرانی که با مخاطب جهانی ارتباط برقرار می کرد، شناخته می شد و در کنار کارگردان هایی مثل کیارستمی که در کلاس جهانی کار می کنند، هنرپیشه ای در آن سطح هم داشتیم.



شخصیت پردازی نقش های معترض

وثوقی با ظرفیت و استعداد بالایی که در نمایش تحول یک شخصیت دارد، رنسانس بازیگری ایران را در نقش ها و فیلم های معترض موجب شده و همواره نقش رابط را بازی کرده است بین روشنفکران سینمایی و مردم عادی. نقش حلقه ای قوی، که به خوبی حس و تفکر و ایده کارگردان های روشنفکر زمان خود مانند مسعود کیمیایی، علی حاتمی، جلال مقدم، امیر نادری، ناصر تقوایی، فریدون گله و دیگران را بازتاب می دهد و هنوز شخصیت نقش های معترضی که وی آنها را بازی کرده، همه از جذابیت بالایی برخوردارند. پایمردی ابی در فیلم کندو که حداقل می خواهد برای یکبار خودش را به خود ثابت کند، که می تواند و باید کار را تمام کند، گیراست. یا نقش سید در فیلم گوزنها که تجسم کامل بازگشت به خویشتن است. قهرمانی که خود را از دست داده، به خاطر الینه شدن در مخدری مهلک، ناگهان به خویشتن خویش باز می گردد و در این راه از جانش، تنها چیزی که برایش مانده، می گذرد.

شخصیت معترض رضا موتوری کماکان جذابیت های خود را داراست و با گذشت چند نسل از زمان فیلم، هنوز و بسیاری، آرزوی شجاعتی را داریم که رضا در گذشتن از زندگی و عزت نفس به نمایش می گذارد. دیالوگی زیبا هست که رضا به مادرش می گوید چه!! که دختره خوشش بیاد؟ می خوام هفتاد سال سیاه کسی خوشش نیاد این منم که باید خوشم بیاد. این قصه عزت نفس است. مهم نیست که دیگران چه فکر می کنند و مهم نیست حتی کسی که دوستش داری در مورد تو چطور قضاوت می کند، مهم این است که تو به خودت بدهکار نباشی و خودت را دوست داشته باشی و کاری نکنی که از خودت بدت بیاید و یک عمر بدهکارش باشی. به جرات می توان گفت کسی بجز وثوقی نمی توانست این نقش را به این زیبایی و ظرافت بازی کند.

در این میانه اما قیصر چیز دیگری ست. اولین فیلمی ست که با رویکرد معترض ساخته می شود. گویی قیصر بغض جامعه را که با کودتای 28 مرداد شروع شده بود و هر روز گلوگیر تر می شد، می ترکاند و به روایتی هرگز تا انقلاب 57 از پرده بعضی سینماها پایین نمی آید. قیصر با بازی وثوقی شد الگوی جوانانی که سیلی را با سیلی پاسخ می دادند و هیچ ظلمی را بر نمی تابیدند. نسلی که عصیان و سرزندگی و بودن، آنگونه که می خواستند باشند، عجین با حضورشان شده بود. نسلی که حتی حالا، با وجود اینکه از نسل من به لحاظ شناسنامه ای، بیشتر زندگی کرده اند، از ما دل زنده تر و به اعتبار علم رفتار شناسی، که می گوید ملاک جوانی انگیزه است نه شناسنامه، جوانترند.

در همان سال 48 فیلم های ارزشمند دیگری نیز ساخته شدند مثل فیلم گاو با بازی درخشان عزت ا..انتظامی و به کارگردانی داریوش مهرجویی و بر اساس داستانی از غلامحسین ساعدی. تفاوت اینجاست که فیلم گاو هم که به روایتی بیانگر از خودبیگانگی فردی و الیناسیون است، نتوانست عمومیت قیصر را پیدا کند و تنها قشر روشنفکر را تحت تاثیر خود قرار داد ولی جنس قیصر از جنس مردم کوچه و بازار است، از جنس آدم های زیر بازارچه است که هم ذات پنداری همه را بر می انگیزد. شخصیت قیصر متاثر از فضای آن سال ها که تب فردگرایی و ایندویژالیسم همه گیر بود، با بومی کردن این تب، شکل می گیرد و کفش قیصری و موی قیصری و منش و مرام قیصری، حرکت می کند و تک تک خانه های ایرانی را فتح می کند و جزئی از فرهنگ عامه جامعه می شود. بطور خلاصه قیصر، شخصیتی ست متکی بر توان خود که در برابر روزگار و رسمش، عصیان می کند و به جنگ خصم می رود و از همه چیز خود می گذرد. اما برای رسیدن به نقطه ای که بتوانی از زندگی ات بگذری، بایستی کارهایی کنی، تنها از زندگی گذشتن و تا مرز عدم رفتن کافی نیست. بایستی دیگرانی که تو امیدشان هستی نیز، از تو بگذرند و قیصر برای رسیدن به این نقطه، ابتدا حسابش را با نامزدش تسویه می کند و بعد بدهی کوچکی را که به ننه مشهدی دارد، برای بردنش به مشهد، می پردازد و حالا سبک است و بی هیچ نگرانی و قید و بند و دغدغه. قیصر برای اینکه خود خود شدن را تجربه کند در نقطه حرکت می کند، آرام و با وقار و مسلط و مصمم و بی هراس.

به بیانی خان دایی، فرمان و قیصر هر سه وجوه مختلف یک شخصیت می باشند. هر کدام بیانگر مرد ایرانی در دوره های مختلف هستند که در گذر زمان تغییر یافته است. مرد ایرانی اول به شمایل خان دایی بوده و بعد به فرمان کلاه مخملی و توبه کرده تبدیل می شود و در نهایت می رسد به قیصر سکولار، که تنها از نظر سنتی به باورهای مذهبی می پردازد، نه از نظر اعتقادی. در واقع رفتن به حرم امام رضا برای قیصر بیشتر برخواسته از عرف جامعه است تا از اعتقاد به مذهب. دیالوگ هایی که بین خان دایی و قیصر در می گیرد، دقیقا بیانگر تحول مرد ایرانی در طی سالیان است. دو دیدگاه متفاوت به زندگی و جامعه و ارزش ها، تحول عمیق را نشان می دهد در مرد ایرانی و کیمیایی، این تفاوت را به خوبی نشان می دهد. نسلی از مردان ایرانی را می بینیم که، حاصل و باقی مانده پهلوانان دوره قاجارند، دوره ای که شاهان قاجار، از تفریحاتشان، کشتی گرفتن پهلوانان بود. نسلی که افسانه شان پوریای ولی ست که ظلم را با گذشت و افتادگی پاسخ می دهد. بعد نسل کلاه مخملی ها از راه می رسند که هم منش های پهلوانی را دارند هم از کنار ظلم نمی گذرند، اما، تنها و با دست خالی به جنگ خصم می روند و به اصطلاح رو بازی می کنند. بعد از اینها نسلی از راه می رسد که از باورهای پهلوانی نصیب چندانی ندارد و با تفکری خودمدار عمل می کند. گویی خصم هم به درستی می داند که بایستی از قیصر ترسید که ارزش هایی نورسیده دارد و شناخته شده نیست و تاکید منصور آق منگل مبنی بر اینکه باید از برادر کوچکش ترسید همین ترس را نشان می دهد. نسلی که متفاوت بودند از نسل کلاه مخملی هایی که ارزش ها و پاشنه آشیل شان شناخته شده بود. نسل از راه رسیده، نسلی بود که فریاد می زد؛ حتی ادبیات جلال ال احمد هم در آن سال ها، ادبیات فریاد است و این فریادها را تا انقلاب 57 به درستی مشاهده می کنیم. این تغییر شخصیت و رفتار در مرد ایرانی ادامه دارد تا به نسل حاضر می رسد.

فریاد فرمان که کجایی قیصر که داداشتو کشتن نهیبی درونی ست به مرد ایرانی. گویی مرد ایرانی به خودش نهیب می زند که بایستی تغییر کنی و پوست بیاندازی و شخصیتی دیگر برای خود خلق کنی، که آنچه تا به حال بوده ای کار نمی کند. گویی این فریاد از اعماق وجود بیرون می آید و جوهره و اصل وجودی مرد ایرانی را فرا می خواند. قیصر، بایستی از درون فرمان زاییده شود و در واقع قیصر، فرمانی ست که به تبعیت از شرایط روز جامعه، تغییر یافته و نو شده است و به نتایج و فلسفه جدیدی در زندگی رسیده و در پی اجرای شیوه نو زندگی ست و فرمان باید برود تا که قیصر مجال و رخصت حضور یابد. چرا که هر چه تا به حال بوده، چه پهلوان بی ادعا و چه کلاه مخملی جوانمرد، او را به جایی نرسانده اند و او می خواهد دیگری باشد و نمایش این دیگری را وثوقی به کمال ارائه می کند.

کیمیایی در فیلمی که در سال 48 ساخته، تحول مرد ایرانی را تا آن زمان، خوب به تصویر کشیده است و حالا این سئول را می توان از او پرسید که اگر قرار باشد قسمت دوم قیصر را بسازد، این فیلم چگونه بود؟ یا اگر قرار بود فیلمش تبدیل به یک تریلوژی شود چه پیش می آمد. تصویری که او از مرد ایرانی امروز دارد چگونه است؟

جامعه آن سال ها نیز هوشیار است و به دنبال قهرمانی که با تاسی به وی، شخصیت له شده خود را ترمیم نماید. در صحنه ای که قیصر وارد قهوه خانه می شود، برخورد جامعه با وی که خواهر و برادر خود را از دست داده و دچار شرایطی ست غیر معمول، برخوردی ست هوشمندانه. همه حس می کنند که قیصر آتش است و دست زدن به او دست را خواهد سوزاند و بوی دردسر و به قول خود قیصر هچل دارد. همه با فاصله برخورد می کنند و هیچ کس به او خیلی نزدیک نمی شود و در عین حال، سنت های جامعه و وجدان بیدار جامعه، نمی تواند تحمل کند که وی در بی خبری به سر برد. قیصر باید بداند کدام دژخیم آشیانه اش را ویران کرده است و حالا کجاست. طبیعت و ظرافت وارد عمل می شوند و نقش و مسئولیت آگاهی دهنده و خبردهنده به قیصر را به عهده گرفته و یکی از همین آدم های زیر بازارچه، در قالب سناریوی کوتاهی که چیده است، با کنایه و تاکید روی یک نام و اینکه حالا کجاست، آگاهی لازم را به قیصر می دهد. آری برادران آق منگل!! بعد در طول فیلم هم می بینیم که جامعه، نشانی دژخیم را با گوشه و کنایه به قهرمان داستان می دهد. اینکه الان هم رفته حموم زیر بازارچه یا اینکه فردا ساعت نه تو سلاخ خونه قرار داریم همه در ادامه فرایند آگاهی دهندگی جامعه ای ست که وجدانش بیدار است و مردمش در پی آنند که قهرمانی بیابند و کمبودهای اجتماعی و فردی خود را در اراده او جبران نمایند.

در قبال این آگاهی دهندگی، جامعه نیز بر حسب سنت، انتظاراتی از قیصر دارد. همه منتظرند که چه پیش می آید و همه هم می دانند، با توجه به شخصیت قیصر، چه پیش خواهد آمد و همه او را بدان سمت می فرستند. گویی وقتی کارش تمام می شود، وجدان جامعه آرام می گیرد و التهاب می خوابد. قیصر می داند که اگر خود را به گولی و گیجی بزند و وانمود کند که نمی داند چه باید کند، به خودش دروغ گفته و به مردم. پس همه چیز شسته و رفته و مشخص است و تنها بایستی عمل کرد و او در شروع عمل تردید نمی کند. گویی به حضور مسلمش و تقدیر مقدرش ایمان یافته و حتی لحظه ای به آنچه باید کند شک نمی کند.

از دید قیصر هر سه برادر آق منگی به یک اندازه مقصراند. آنکه به ناموسش دست درازی کرده، آنکه با چاقو فرمان را زده و برادر دیگر که آمر به قتل است و دستور با چاقو زدن را به برادر کوچکتر داده است. جامعه نیز اینرا می داند و گویی تا قصه هر سه برادر به انجام نرسد صدای آژیر آمبولانس اول فیلم در گوش مان زوزه می کشد و وقتی به انجام می رسد این صدا را دیگر نمی شنویم. بعد، داستان قیصر، قصه شب های بلند زمستان شب نشینی های مردم کوچه و بازار می شود و جاودانه می گردد و همانند توتمی، در خون جامعه جریان پیدا می کند. علی رغم دیالوگ قیصر و خان دایی، که قیصر می گوید سه دفعه که آفتاب بیافته لب اون دیفار و سه دفعه که اذون مغرب رو بگن همه یادشون می ره ما کی بودیم و واسه چی مردیم با کاری که می کند و واکنشی که نشان می دهد از یادها نمی رود و به جاودانگی، در خاطره جمعی جامعه دست می یابد و همین جاودانگی نقش قیصر، کافی ست تا بازیگر توانای این نقش نیز، در تاریخ بازیگری ایران، جاودانه شود. روکانتین قهرمان داستان تهوع سارتر جاودانگی را تنها به این می داند که در زمانی دیگر و جایی دیگر او را حس کنند و قیصر و بازی عالی وثوقی را هنوز، مردم حس می کنند و دوست دارند.



موخره

بیشتر عوامل فیلم های معترض آن سال ها جوان اند و تازه کار و همه چیز در آن سال ها نو است و سینما در فیلم قیصر به نمایندگی از جامعه پوست می اندارد و زمزمه می کند که نو فروشانیم و این بازار ماست. کارگردان فیلم، کیمیایی، 26 ساله است و آهنگساز، منفردزاده، دوست دوران نوجوانی کیمیایی ست و تیتراژ را کیارستمی جوان می سازد و امیر نادری عکاس فیلم است. سینمای ایران در پی ارائه چهره ای دیگرست و در این میان، بهروز وثوقی بعنوان ناقل پیام و پیک خبر رسان، خستگی را از تن همه در می کند و پیغام را به سلامت کامل به جامعه ای که فضای بسته دارد می رساند. عجیب اینکه فیلم های اثر گذار تاریخ، سرنوشتی مشابه دارند. قیصر وقتی ساخته می شد و وقتی نمایش خصوصی داشت، تفریبا تمام کسانی که دستی در سینما داشتند، اذعان کردند که فیلم، شکست سنگینی خواهد خورد و فاجعه است. همین اتفاق برای فیلم های کازابلانکا و همشهری کین هم افتاده است. منبع
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
فیلم گنج قارون در حقیقت ناجی سینما بود


پس از موفقیت چشمگیر گنج قارون زنده یاد محمد علی فردین بدل به ستاره محبوب و بی رقیب سینمای ایران شد. فیلم گنج قارون در حقیقت ناجی سینمایی بود که به علت عدم تماشاچی مناسب در ورطه نابودی بود. پس از گنج قارون تعداد تماشا چی سینما برای هر فیلم به تعداد چشمگیری افزایش داشت و در حقیقت موجب آشتی مردم با سینمای ایران بود. فردین پس از گنج قارون تا قبل سلطان قلبها در ۱۱ فیلم بر روی پرده ها دیده می شود که قریب ۹ عدد از آنها رنگ و بوی قارونی دارد. فردین پس از گنج قارون در مدت کوتاهی در فیلم موطلایی شهر ما بر روی پرده ظاهر می شود. این فیلم به کارگردانی شباویز در حقیقت تکراری از مد های ایجاد شده توسط گنج قارون است تنها نکته این فیلم که موضوع مکانیکی است که به جبر زمان و تصادف دوستش حاضر به همکاری با گروهی تبهکار می شود حضور پوری بنایی در فیلمی همراه بازی مناسب او است این فیلم از نظر تجاری چندان موفق نبود.

فیلم امیر ارسلان نامدار که به نوعی داستان مشهور امیر ارسلان و فرخ لقا را به تصویر می کشد فیلم بعدی فردین بود. ویژگی این فیلم در حقیقت احاطه تعداد زیادی نا بازیگر در کنار فردین بود. این فیلم علی رغم اینکه چندان فیلم قوی نیست ولی با فروش بسیار خوبی همراه بود و این فروش تنها مبین محبوبیت فردین و محبوبیت ترانه هایش بود.

یارم به من خندیدش

گل به چمن خندیدش

میخوام برم دنبالش

بوسه زنم بر خالش

دیدی که خندید و رفت

حال منو دید و رفت

فیلم گدایان تهران فیلم بعدی فردین اقتباسی از فیلم آمریکایی معجزه سیب بود که فردین کارگردان آن بود این فیلم که دارای هنرپیشگان خوبی برای جذب تماشاچی بود. اولین فیلم رضا بیک ایمانوردی در نقش های پیتر فالکی بود که تا سال های متمادی بر روی او ماند و باعث شد او بیشترین تعداد فیلم در قبل انقلاب را داشته باشد.

این فیلم به لحاظ حضور بازیگران ممتاز و موضوع نو و جذاب خود فیلم موفقی بود و فروشی چون امیر ارسلان داشت.

فیلم های زنده یاد حاتم طایی و جهان پهلوان ساخته فردین و ریاحی مجددا تکراری از گنج قارون بود و فروشی کمتر از امیر ارسلان یا گدایان تهران داشت. اما این فیلم ها به تبع فرمول قارونی فروش خوبی داشت. فردین در این سال ها فضای سینما و موضوعی ایران را تنگ می بیند و عزم خود را جزم می کند تا بازیگری بین المللی شود.

پس به اردن می رود و دو فیلم مردی از تهران و طوفان بر فرازپاترا را بازی می کند. این فیلم ها شخصیتی خلاف ذایقه فیلم های قارونی می شود و تا حدودی با شکست مواجه می شود. فیلم های طوفان نوح نیز با طرحی نه چندان مشابه گنج قارون ساخته شد و فروش چندان جالبی نداشت. علی الخصوص که تماشاچی با نقش ملک مطیعی نتوانست کنار بیاید.

فیلم شکوه جوانمردی باز با تبعیت از گنج قارون با هنر پیشه های مشابه (همراه شهلا) ساخته دیگر از ریاحی فروش نسبتا راضی کننده ای داشت. فیلم چرخ و فلک نیز با فرمول گنج قارونی موفقیت خوبی داشت. این فیلم که با حضور بیک ایمانوردی نیز بود ماجرای پسر بچه ای است که تبدیل به دزد می شود و ماجرای فیلم را رقم می زند
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
آغاسی، آوازخوانی بود که...


از جمله خوانندگانی بود که به خواننده های کوچه بازاری و یا لاله زاری معروف بودند و در میان طیف خاصی از بچه های جنوب شهر طرفدار داشتند. در اصطلاح رسانه های آن روزگار به آنها خوانندگان مردمی هم می گفتند. در واقع اگر بخواهیم منصفانه سرحساب شویم، خوانندگان پاپ واقعی ایران در آن زمان همین ها بودند. اشعار بسیار ساده و سطحی بر روی آهنگ هایی که اغلب ریتم عربی، ترکی و یا هندی داشتند و تنظیمی بر همین روال، محتوا و ساختار ترانه هایشان را تشکیل می داد. به رادیو و تلویزیون سال های پیش از انقلاب هم راهی نداشتند و آوازشان در همان زمان هم به عنوان موزیک بازاری مبتذل خوانده می شد. اما عید سال 1350 ناگهان دو تن از آنها به برنامه ای با نام چشمک - از شوهای مدرن آن سال ها - در تلویزیون راه یافتند که یکی از آنها حرکات بامزه ای انجام می داد، موهایش را با ابروانش تکان می داد، کف دستی به هم می زد، دستمالی توی هوا می چرخاند و در حالی که لنگ می زد، دست ها و سینه هایش را می لرزاند. تکیه کلامش هم ایوالله بود و خیلی هم ممنون!

اسمش را آغاسی گفت، نعمت الله آغاسی! با ترانه های به اصطلاح بندری معروف شد مثل لب کارون، جومه نارنجی و مرو با دیگری و ... ترانه هایی که شاد بودند و با ترانه هایی که به عنوان ترانه روز از رادیو و تلویزیون پخش می شدند، تفاوت داشتند. هنوز برخی از آنها در ذهن نسل ما باقی است و همراه خود خاطراتی را زنده می کند. شاید از آن پس بود که ترانه بندری در میان عامه مردم جا افتاد.

اما راستش ترانه هایش بندری بندری هم که نبودند. خیلی از بندری خوان ها در همان زمان به نوع ترانه خوانی اش اعتراض کردند و می گفتند آغاسی ترانه و آهنگ بندری را ضایع کرده است. هنوز هم برخی کارشناسان و متخصصان موسیقی ایرانی معتقدند خوانندگانی مثل آغاسی موسیقی فولکلور بندری که اصالت فرهنگی ویژه ای دارد را با آهنگ و شعرهای سطحی لاله زاری آلوده کردند، چنانچه خود آغاسی نیز در یکی از مصاحبه هایش اذعان کرد که برخی آهنگ هایش را یکی از آهنگسازان معروف لاله زار (ناصر آهنیان) می ساخته است.

اگر چه برخی، آغاسی را دنباله رو خوانندگان قدیمی تری مثل تاجیک و قاسم جبلی می دانند که به عربی خوان معروف بودند ولی بعضی دیگر براین باورند که امثال تاجیک تا حدودی به اصالت موسیقی عربی وفادار ماندند و فی المثل از نوع سازهای ویژه ای مانند عود بهره می گرفتند که در آرانژمان موسیقی عربی نقش مهمی دارد ولی در ارکستر خوانندگانی مثل آغاسی ترکیبی از ویلن فرنگی و تار اصیل ایرانی و تمپوی جنوبی و اکاردئون ترکی، آش شلم شوربایی به شنونده تحویل می داد که با هیچ دسته یا طیف مشخص و تعریف شده موسیقایی نمی خواند و به زبان دیگر به هیچ گونه فرهنگی نمی خورد.

بر این اساس اهل موسیقی، ترانه هایی از نوع آنچه آغاسی می خواند را فاقد هرگونه هویت یا اصالت فرهنگی دانسته و می دانند. اما به هر حال آغاسی در همان زمان به دلیل ریتم تند ترانه هایش، طرفدارانی در میان طیف های مختلف پیدا نمود که بیشترشان را همان هواداران موسیقی شنگول کوچه بازاری تشکیل می دادند، اگر چه به گرامافون ها و ضبط صوت های شنوندگان ترانه های پاپ روز هم راه پیدا کرد ولی چندان در آن ویترین پایدار نماند.

نام خواننده لاله زاری بر روی آغاسی ماند، خصوصا وقتی تن به بازی در فیلمفارسی های آن دوران داد و حاضر شد که زندگی شخصی پیش از خواننده شدنش را با قصه و فضایی اشک انگیزو به سبک و سیاق فیلم های هندی آن روزگار مانند: آواره و واکسی و... روی پرده ببرد و همین اگرچه به فیلمساز فیلم هایی مثل نعمت نفتی و ایوالله و خیلی هم ممنون کمک کرد ولی از محبوبیت آغاسی کاست.

دوران اوج آغاسی یکی دو سال بیشتر نبود و خیلی سریع ابتدا از برنامه های تلویزیونی و رادیویی و سپس از ضبط صوت های به اصطلاح متجددین پاپ روز پسند حذف شد، اگر چه نسل جوانی که در همان سال ها با هجوم بیتلز و بی جیز و شرلی بسی و بانی ام و مقلدان ریز و درشت وطنی شان حال می کردند چندان به امثال آغاسی توجهی نکردند و در همان زمان او را خواننده تازه به دوران رسیده ها یا تازه به شهر آمده ها می نامیدند. چرا که شعر ترانه هایش به قول خودش از کلمات ساده تشکیل شده یا به قول معروف اشعار عامیانه بودند که با استعاره های شعر نو و ادبیات به اصطلاح روشنفکری هم خوانی نداشت. او در همان مصاحبه اش گفته بود که همیشه نبض مردم کوچه و بازار را در دست داشته و اصلا همواره برای آنها خوانده است.

در سال های بعد از انقلاب، آغاسی در وطن ماند و سرود انقلابی هم خواند و سرودهای او با نام هایی همچون: مشت و بهار آزادی در نوار کاستی تحت عنوان ایران وطن ماست منتشر شد.

اما مدتی سکوت کرد و پس از اجازه خواندن آواز هم یافت، البته در آن سوی آبها. اگرچه احتمالا در داخل هم اگر می خواند، با شور و استقبال چندانی مواجه نمی شد چون به قولی، هنری ماندگار خواهد بود که اصالت دارد و هنر آغاسی متاسفانه اصیل نبود. چنانچه دو سال پیش که در یکی دو مراسم جشن در ایران خواند، تنها خاطره اش برای آنها که به نسل گذشته تعلق داشتند، جالب بود چرا که به نوعی خاطرات زندگیشان را زنده می کرد و گرنه دیگر نه آغاسی آن آغاسی سال های قبل بود و نه دوره و زمانه امروز شباهتی به آن سال ها دارد.

به هر حال آغاسی تا همین اواخر همچنان میل خواندن داشت و یک سری آوازهای جدید هم خواند که به صورت سی دی در بازار یافت می شد و یکی از آهنگ هایش حکایت بازگشت آوازه خوانی مایوس و دلشکسته به میان مردمش بود. البته اغلب ترانه هایش دیگر نشانی از آن ریتم های تند و شادمانه قبل نداشت و همگی به نوعی از غم و اندوه می گفتند. گفته شده بود که موسسه ای متعلق به یکی از شخصیت های متنفذ فرهنگی قصد تهیه آلبومی از ترانه های تازه آغاسی و توزیع آن در تیراژ میلیونی دارد اما معلوم نشد به چه دلیل این اقدام صورت نپذیرفت، شاید که نفوذ آن شخصیت متنفذ کم رنگ شد.

اما سوال اینجاست که آیا آغاسی با همان هیبت آغاسی محبوب اوایل دهه 50 به صحنه باز می گشت؟ تست ناموفق بازگشت دوباره ایرج و گلپایگانی پاسخی منفی در برابر این پرسش قرار می دهد.

نسل امروز آنقدر از زمان خودش جلوست که حتی بسیاری خوانندگان پاپ و جاز و راک امروز وطنی هم هر چه دست و پا می زنند به سلیقه و خواسته اش نمی رسند. معدود گروه هایی هستند که مانند آریان توجه اش را جلب نمایند. نسل امروز از گروه های ریز و درشت جوانانه ای که دم به دم در گوشه و کنار به خواندن و بازخواندن آغاز می نمایند هم رضایتی ندارد.

نسل امروز با موسیقی اینترنتی حال می کند و جشنواره زیرزمینی اش را هم در فضای نت به راه می اندازد. اگر چه آغاسی خواننده نسل روز آن روزگاران هم نبود و خودش هم چنین ادعایی نداشت. آغاسی براستی انسانی متواضع و مردمی و مسلمان بود. زندگیش در سختی و رنج طی شده بود تا از شاگرد یک شعبه نفت در اهواز به خواننده ای محبوب بدل شد اما در اوج محبوبیت هم هرگز از یاد نبرد که چه کسی بوده و از کجا آمده است. هیچگاه گذشته اش را فراموش نکرد و همچون برخی دیگر آب و خاکش را برای سود بیشتر مالی به آوارگی در غربت نفروخت. رستورانی باز کرد که تا اواخر عمر روزها و شب ها پشت صندوقش می نشست و دلش خوش بود که همچنان با مردم هموطنش دمخور است.

آخرین برنامه ای هم که اجرا کرد در سال 1382 و شب میلاد حضرت علی (ع) بود که در تئاتر پارس خیابان لاله زار و در مدح حضرت امیر خواند.
 

www-ir18-ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
1 جولای 2007
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
0
چاپ شده در مجله اطلاعات هفتگی - شماره 1741 - خرداد 1354 -

68bj69e.jpg


شورانگیز طبلطبایی ستاره 22 ساله فیلم های ایرانی که به مدت یکسال و نیم است در فیلم های فارسی بازی می کند از زندگیش و عشق حرف می زند. او می گوید یک بار که 18 سال داشتم عاشق شدم و بعد که وارد کار سینما شدم چند بار دیگر در مسیر ازدواج قرار گرفتم. آخرین بار چند ماه پیش بود که از پسری که قرار بود با هم ازدواج کنیم جدا شدم. او در مورد راز زندگی اش می گوید: روزی فکر می کردم راز زندگی من عشق است ولی حالا این موضوع به من ثابت شده است که عشق چیز خنده دار و مضحکی است. من خیلی دلم می خواهد واقعا عاشق شوم آن وقت قول می دهم بخاطر چنین عشقی سینما را کنار بگذارم و یک زن خانه دار بشوم. شورانگیز که در یکی از محله های شرق دنیا بدنیا آمده است از یک خانواده پر جمیعت است و هنوز هم نزد پدر و مادر خود زندگی می کند.

او می گوید: من هیچ وقت با یکی از همکاران سینمایی خودم یعنی آقایان هنرپیشه ازدواج نخواهم کرد، چون خوب می دانم که مرد هنرپیشه نمی تواند برای زنی و یا حداقل من مرد ایده الی باشد. من اگر شوهر داشته باشم زن حسودی نسبت به او خواهم بود ولی اینطور که پیداست به این زودی ها ازدواج نخواهم کرد. من سینما را به عنوان یک حرفه قبول دارم و عاشق آن نیستم.

برای همین است که موقع ازدواج نه خودم باید هنرپیشه باشم و نه شوهرم. شورانگیز می گوید: اگر روزی کار سینما را کنار بگذارم یک انسیتوی زیبایی که رشته تحصیلی خودم باشد، باز خواهم کرد و یا یک آتلیه عکاسی دائر خواهم کرد.

شورانگیز بقول خودش از هیچ چیز به اندازه تنهایی وحشت ندارد. می گوید هر وقت احساس تنهایی می کنم یک گوشه ای را گیر می آورم و آنقدر گریه می کنم گه حالم بد می شود. او می گوید بهترین تفریح من سینما رفتن می باشد. حتی حالا که خودم هم هنرپیشه هستم، هر وقت فرصت پیدا کنم خود را به سینمایی که فیلم مورد علاقه ام را که اکثرا فیلم های خودم می باشد می رسانم و به تماشای آن می نشینم. او هر فیلم خود را بارها تماشا می کند.
 

www-ir18-ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
1 جولای 2007
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
0
می کوشیم قدر زنده ها رو بدانیم وخاطره رفته هارو زنده نگهداریم


خواهشی از فردین خان داشتم که خودشونو برای همه دوستان معرفی کنند کامل (البته اگه امکانش هست) .درسته شما رو همه میشناسن ولی بعضی ها هستن مثل من که هنوز کامل با شما آشنا نشدن
-
من بیژن ناصری اهل مشهد 19 ساله وهنر جوی رشته الکترونیک


مجله اطلاعات هفتگی / شماره ۱۷۰۲/شهریور۱۳۵۳

-
لیلاحاتمی در ایام خردسالی در آغوش

سرکارخانم زری خوشکام

همسرشادروان علی حاتمی



2e5jn0n.jpg


leila.jpg
-
 

www-ir18-ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
1 جولای 2007
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
0
zari%26hatami.jpg

اطلاعات هفتگی / شماره 1572 / سال 1350



علی حاتمی : پس از این زری فقط در فیلم های خودم شرکت خواهد کرد




علی حاتمی جوان ترین و کم سن و سال ترین کارگردان و سناریست سینمای فارسی که با ساختن اولین فیلم ریتمیک راهی تازه در سینمای ایران ارائه کرد ،از سه ماه پیش که با « زری خوشکام » ستاره یی که خیلی زود در سینما درخشید ودر فیلمهای متعددی شرکت جست ، ازدواج کرده است ،در سکوت فرو رفته بود و اثر جدیدی بوجود نمی آورد .


حاتمی در یک گفتگوی تلفنی به خبرنگار ما گفت :


- سکوت سه ماهه من بخاطر ازدواج با زری است که از این پس در کارهایم شریک خواهد بود .بزودی کارم را شروع می کنم و کارهای جدیدم از این پس از فرم فانتزی بیرون خواهد بود .و سناریوهائی را که نوشته ام بر روال تازه می باشد که باز در سینمای فارسی کار تازه ای خواهد بود


در فیلم های جدیدم « زری » نقش ستاره زن را به عهده خواهد داشت و کاراکتر او از این پس با گذشته اش فرق می کند .تهیه فیلم جدیدم که « خواستگار » نام دارد ،از چند روز پیش شروع کرده ام .نیمی از سرمایه این فیلم به عهده من است و زری هم نقش اول آنرا به عهده دارد .


حاتمی در مورد اینکه یکی از تهیه کنندگان از او خواسته است به اتفاق همسرش در فیلمی شرکت جوید و ایفای نقش کند گفت :


- بنظر من یک کارگردان نمی تواند هنرپیشه خوبی هم باشد ،چنانکه یک هنرپیشه هم کارگردان خوبی نخواهد بود ،یعنی هم بازی کند و هم کار گردانی .


البته چنانچه روزی سناریوئی که خودم نوشتم و مورد پسندم بود ،بشرطی که کارگردانی آن را دیگری انجام دهد به اتفاق زری در آن فیلم بازی خواهم کرد .


*


واما اینکه اخیرا شایع شده بود یکی از عکاسان مجله « پلی بوی »که معمولا عکسهای لختی چاپ می کند ،تعدادی عکس لخت و برهنه از زری خوشکام گرفته وحتی شایع بود این عکس ها درآن مجله چاپ شده و وقتی به تهران رسیده زری خوشکام و شوهرش همه نسخه های مجله را یکجا خریداری کرده اند تا در دست کسی نیفتد ،حاتمی در این باره گفت :


- این شایعه به هیچ وجه صحت ندارد ،هرگز همسر من قبل از ازدواج چنین عکس هایی نگرفته است .بعضی ها که از ازدواج من و او ناراحت هستند چنین شایعاتی را سر زبانها انداخته اند .




اطلاعات هفتگی / شماره 1572 / سال 1350
 

www-ir18-ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
1 جولای 2007
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
0
hossein-alizadeh-ali-hatami.jpg



نگاهی گذرا به نقش موسیقی در فیلمهای زنده یاد علی حاتمی
معناشناسی عناصر تشکیل دهنده در فیلمهای علی حاتمی را هنگامی میتوانیم حس کنیم که به توضیحات خود او توجه کنیم. این توضیحات مصاحبه ها و مقاله های او طی سی و چند سال فیلم سازی آمده و مجموعه ای از آنها در کتابی قطور جمع شده است. با این حال، نویسنده، آن را کافی نمیداند، زیرا گاه در نشریات دهه ۱۳۴۷- ۱۳۵۷ به مقاله های کوتاه و مصاحبه هایی از این فیلمساز بلند آوازه برخورد کرده است که در کتابهای چاپ شده در چند سال اخیر دیده نمیشود.

از اين رو، کتابشناسی آثار قلمی علی حاتمی را هنوز نميتوان کامل دانست. گذشته از اين ها، مصاحبه های تلويزيونی و راديويی او که در آرشيو های دولتی خاک مي خورد را نيز بايد به اين مجموعه مفقودان افزود. علی حاتمی، از آنجا که به خواست و به تصريح خود، از قواعد کلاسيک و شناخته شده فيلم سازی پيروی نميکرده، نحوه کار و زيبايي شناسی خود را توضيح ميدهد. از اين جهت، علی حاتمی، به نوعی کار مدرنيست ها را انجام ميدهد. اشخاصی که بر پايه تست يا قواعد همه گير و پذيرفته شده کار می کنند، نيازی به توضيح ندارند. اما هنرمند متفاوت و هنرمند خارج از اين مدار، خود را توضيح ميدهد.

يکی از قابل استفاده ترين«توضيحات» علی حاتمی درباره کار و زيبايی شناسی خاص خودش، گفتگوی بلندی است که هنگام نمايش سريال «هزاردستان» در ماهنامه فيلم انجام داد. اما در آنجا هم اشاره کمی به موسيقی هست و -اصلا تا جايی که نويسنده اين مقاله ميداند- گفتگوی و يادداشت مستقلی درباره علاقمندی های موسيقايی علی حاتمی در دست نيست. شايد کسی پيدا نشود که در اين زمينه کنجکاوی کند و از او بپرسد؛ حتی نويسنده اين يادداشت که در سال ۱۳۷۰ از لطف و محبت او در کار پژوهش بهره مند شده بود، نيز به فکرش نميرسيد که چنين گفتگويی با چنين محوری ترتيب دهد. در حالی که زنده نام علی حاتمی از اين موضوع استقبال ميکرد. وقتی اين ايده به ذهن رسيد که حاتمی رفته بود. برای هر کاری زمانی ويژه است و ... دريغ!

درباره زندگی موسيقايی علی حاتمی ميتوان چند مقاله بلند نوشت، شايد در حد يک کتاب، که برای سينما دوستان و موسيقی دوستان، ميتواند قابل مطالعه باشد. زندگی موسيقايی او، در بردارنده علاقه های موسيقايی او در دهه های زندگيش، نيز سليقه های او در فيلمهايش است. مسلما اين دو از همديگر جدا نيستند و چه بسا که هر کدام نتواند توضيح دهنده ديگری باشند.

حاتمی ديگر نيست اما خانواده و دوستانيش هستند و ميتوانند از او بگويند و از علاقه های موسيقايی او، نميدانم که آيا با نواختن سازی آشنايی داشت يا نه، اما از فيلمهايش و از ديالوگهايی که نوشته، ميزان آشنايی او با سازهای، دستگاهها و آوازها و هنرمندان بزرگ موسيقی ايرانی را ميتوان حدس زد.
اکنون که پژوهش درباره زندگی موسيقايی اين فيلمساز دلباخته فرهنگ و سنت قاجار، تا اين حد وسيع و نيازمند امکانات است، و با توجه به اندازه در نظر گرفته شده برای مقاله، چاره ای نیست جز اینکه رد پای موسیقی را در سه فیلم شاخص از او پیگیری کنیم. این فیلمها کمابیش در آرشیوهای خصوصی پیدا میشوند، البته با کیفیتهای گوناگون، برای درک بهتر، لازم است که نسخه صاف و روشن و قابل شنودی از آنها داشته باشیم؛ همچنین در این جا از تجزیه و تحلیل فنی و تخصصی در ارتباط با پیوند تصویر و موسیقی صرف نظر شده و منظر کلی تری در نظر گرفته شده است که بتواند خواننده بیشتری داشته باشد.


نمایی از فیلم "حسن کچل"

حسن کچل (1349)
Hasan-kachal--ali-hatami-abdollahnazemi.jpg


اولین فیلم موزیکال تمام رنگی در سینمای ایران بود که در زمان خود با اکران طولانی و استقبال پرشور روبرو شد و کارگردان جوان(26 ساله) را به شهرت رساند. یکی از منتقدین قدیمی که خود یکی دو فیلم نیز کارگردانی کرده، میگفت که علی حاتمی، اولین فیلم موزیکال ایرانی به معنی واقعی را ساخته، بدون اینکه از نمونه های خارجی –که در سینماهای تهران آنروز فراوان اکران میشدند- تاثیر گرفته باشد. به نظر میرسد که عنصر موسیقی و عنصر صحنه آرایی (دکور) در این فیلم بیشتر مورد توجه بوده تا زیباشناسی تصویری و مونتاژهای مختلف، موسیقی سراسر جاری در فیلم حسن کچل با این که عمدتا از نوع تصنیف و ضربی است، به هیچ عنوان نقش مرسوم و شناخته شده "موسیقی فیلم" را ندارد. فیلم، منظومه ای است از سلیقه های شخصی علی حاتمی در انتخاب تصاویر، قالب بندی ها، دکور و یا دیالوگ هایی که با مهارت هرچه تمامتر آنها را نوشته است. فیلم، سراسر روی دیالوگ هایی می چرخد که همه ضربی و آهنگین هستند؛ و داشتن آنها مهارت و ذوق بسیاری می خواهد. از معاصرین کسی را نمیشناسیم که چنین توانایی و استعدادی داشته باشد. لازمه اینکار، آشنایی عمیق با سنت ضربی خوانی و فرهنگ سنتی ایرانی است که علی حاتمی در آن استاد مسلم بود.

"حسن کچل" ضربی بیشتر بدون ملودی هستند و تاکید آنها روی ریتم است. اجرای دشوار و روان و زیبای آنها را با تنبک استاد زنده یاد امیر بیداریان (1311-1374) میشنویم. گروه باله پارس به سرپرستی استاد عبدالله ناظمی نیز در طراحی رقصهای آن مشارکت داشته است. خوانندگان آن نیز عهدیه بدیعی، کورس سرهنگ زاده و مهتاب (؟) بودند. صدای عهدیه را با چهره کتایون (چهل گیس) میشنویم. چهار آهنگساز معروف آن زمان نیز با علی حاتمی در این فیلم مشارکت کرده اند: اسفندیار منفردزاده، واروژان هاخباندیان و بابک افشار ؛ اما چنان که گفته شد، فیلم "حسن کچل" اساسا "موسیقی متن" به معنای شناخته شده آن ندارد. با این حال تصنیفهای کوتاه و بلند و ضربی آن از یاد نرفتنی است. نظیر این تجربه موزیکال را در "بابا شمل" نیز میشنویم اما نه به قدرت "حسن کچل".


سوته دلان
سوته دلان (1356)
soote-delan-ali-hatami.jpg


فیلمی متفاوت از تمام فیلمهای علی حاتمی و به عقیده نویسنده زیباترین و برازنده ترین فیلم اوست. داستان در فضای تهران جنگ جهانی دوم(1320-1325) و بعد از آن میگذرد. توانایی حاتمی در بازسازی فضاهای تهران آن روزگار، بی بدیل است و شاید آنرا بتوان با "سرب" (به کارگردانی مسعود کیمیایی و طراحی ایرج رامین فر-1367) مقایسه کرد.

این فیلم نیز دارای "موسیقی متن" نیست و در عروض سراسر، انباشته از تکه های کوتاه و بلندی است که سلیقه و زیبایی شناسی خاص حاتمی در صحنه های آن گنجانده است. میدانیم که در فیلمها حاتمی با همه بار نوستالوژیک و علاقه های تاریخ گرایانه نباید به دنبال مستند سازی و بازسازی مطابق با واقعیت گشت. خود او نیز عمدتا" چنین روشی را انتخاب کرده بود و بیشتر دغدغه روایت گری خود را داشت، نه رعایت وسواس های تاریخ نگارانه و یا مستند سازی. "سوته دلان" در فضای تهران شصت سال پیش میگذرد، در حالی که با موسیقی محمدرضا لطفی و پرویز مشکاتیان انباشته شده است.

موسیقی ای که در آن زمان (1325-1320) مشابهی نداشت و عمیقا متعلق به زمان خود (1356-1350) بود؛ روایت موسیقایی از نوستالوژی هنری عصر قاجار. با این حال، تکه های انتخابی علی حاتمی روی صحنه ها، خوش نشسته و البته بیشتر شعر و کلام آن قطعات است که حمایت کننده قصه ها و غصه های پرسوناژهای فیلم (وثوقی و آغداشلو) است، نه موسیقی آن. حتی تصنیفی که مجید سه کله (بهروز وثوقی) نسخه کاغذی آن را در دست گرفته و با صدای بلند درکوچه میخواند، متعلق به سالهای دهه 1330 است. بعضی تکه های کوتاه و برشهای سریع و موثر را نیز نمیتوان از یاد برد. از جمله نوای پیانو پیانوی مشیرهمایون شهردار، هنگام برنامه رادیویی ورزش صبحگاهی، که فضای غبار و خراب زندگی مجید را نمایان میکند و اندوه عمیق آن محیط را پررنگ تر نشان دهد.

در تیتراژ فیلم، از گروه موسیقی ملی رادیو و مرکز حفظ و اشاعه موسیقی ملی تشکر شده است. کار ارکستری مشکاتیان و لطفی با صدای پریسا، روی صحنه های فیلم خوش نشسته و موسیقی و تصویر، هماهنگ عمل میکند.


نمایی از پشت صحنه "دلشدگان"
دلشدگان (1371)
delshodegan-ali-hatami.jpg

عکس بالا: نمایی از پشت صحنه دلکشان


"دلشدگان" تنها فیلم علی حاتمی است که "موسیقی متن" به معنی واقعی و استاندارد را دارد و مدیون حضور یک آهنگساز با استعداد است که فهم کاملی از فیلم و موسیقی فیلم دارد؛ حسین علیزاده، نوازنده تار و سه تار و آشنا به سنت موسیقایی قاجار، در این فیلم ممارست ها و توانایی های خود را نشان داده است. در صحنه هایی، برشهایی کوتاه از تارنوازی به شیوه قاجار میشنویم و در بعضی برشها، لحن و روش علیزاده را، هم در نوازندگی و هم در ارکستر نویسی. تعدادی از شاگردان قدیمی او به عنوان نوازنده و سیاهی لشگر با لباس مخصوص آن دوران در فیلم حاضر شدند؛ از جمله جهانشاه صارمی که از شاگردان قدیم علیزاده و لطفی است و اکنون سرپرست گروه "نهفت" است.

تا از یاد نرفتند باید یاد کنم از علی حاتمی، که به واسطه یک دوست- فهید نبوی- مجموعه کامل صفحات موسیقی دوره قاجاریه خود را روی پنج حلقه نوار کاست برایم ضبط کرد و در اینکار بی بخل و گشاده دست بود. هیچوقت لطف او را فراموش نخواهم کرد؛ زیرا آن صفحات بعد ها بسیار به کار آمدند. در آن زمان، یعنی سیزده سال پیش، شنیدن صفحات عصر قاجار و مقایسه با موسیقی "دلشدگان" که با کلام شیرین یاد فریدون مشیری و صدای پخته محمدرضا شجریان همراه بود، باعث تعجب و حتی دلزدگی شد.



نویسنده انتظار بازسازی فضا و تاریخ و موسیقی و وقایع تاریخ موسیقی عصر قاجار را داشت ولی اصلا هیچ چیز مطابق اصل، بازسازی نشده بود! لباسها، دکورها، قیافه ها و حتی موسیقی ها خیلی شیک تر و نو نوارتر از آنی بود که در عکسها دیده و در صفحه های گرامافون شنیده ایم. در آن زمان نویسنده فکر میکرد که یک سوژه عالی، یعنی وقایع ضبط صفحه گرامافون در سالهای 1293-1298 شمسی، به نفع یک روایتگری فانتزی و شخصی "حرام" شده است. دو نکته نیز شایسته تامل است؛ اول، آوازی که محمدرضا شجریان به تنهایی در فیلم میخواند و انصاف را که از بهترین خوانده های اوست (گویا صبح روزی در کوهستان با هوای بارانی، به کمک یک ضبط صوت دستی آنرا ضبط کرده است) دوم، موقعیت شناسی عالی علیزاده از لحظات مناسبی که تصویر با موسیقی جفت میشود و تاثیر میگذارد.


علی حاتمی در کلاس موسیقی شجریان در آن فیلم، عمدا" از لب خوانی به شیوه فردین و ایرج خودداری کرد و علیزاده نیز محدوده کار را بر ساخت و ترانه و ضربی قرار نداد، بلکه موسیقی فیلم را به عنوان "هنر" در نظر گرفت و با هوشمندی نوشت و اجرا کرد.

ali-hatami-music-class.jpg

مرحوم علی حاتمی در کلاس موسیقی

طرح زیبای روی جلد نوار و پوستر فیلم نیز از یادنرفتنی است. زیرا با عناصر موسیقییایی انباشته شده است؛ از جمله یک گرامافون بوقی، نماد موسیقی عصر تجدید در ایران و نماد نوستالوژیک در فیلمهای ایرانی؛ این طرح را زنده یاد مرتضی ممیز کشیده و به فیلم دلشدگان تقدیم کرده بود.

... و ختم سخن
یاد می آورم از یک فیلم کوتاه تلویزیونی که به کوشش دوستم علیرضا مجمع درباره زنده نام، علی حاتمی ساخته شده بود و در ان از تکنوازی سنتور هنرمند ایرانی مقیم آمریکا، داریوش ثقفی استفاده شده بود. مجمع میگفت موسیقی ایرانی و ساز ایرانی روی فیلمهای هیچ کس به خوبی فیلمهای حاتمی "نمی نشیند"
 

www-ir18-ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
1 جولای 2007
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
0
زحمت خواندن این مطلب را به خود بدهید

یک سینما وهزاران خاطره


دوستان با تشکر از همه شما بخاطر علاقمندی خاص شما به سینمای قدیم (ایران دیروز)

ویه تشکر وخواهشی از فردین خان و جناب live for what
دوستان برای اینکه مطالب این تاپیک بصورت منظم باشد.از ارسال مطلب برای تشکر از همدیگر و قدرانی ازهم بپرهیزید
واگر خواستین این کارو بکنید اون پیام تشکر خود را با یک مطلب ارسال کنید ودر اول مطلب خود از هر کی دوست داشتین تشکر کنید

در مطلب بعدی میخوام نام سینما ها وخیابان های آن زمان را به شما معرفی کنم که الان تغییر نام داده شدن (توسط دولت جمهوری اسلامی)
یاد وخاطراتی از گذشته ها برای پدر عزیزم وتمام عزیزانی که در آن دوران بودند


01tamadon05-thumb.jpg


خیابان مولوی سینمای تمدن، سینمایی که برای پدرم یاداور سال های کودکی است، یاداور نخستین

اشنایی پسر بچه 5،6 ساله باپرده نقره ای است ، سینمایی که هر وقت پا می داد بزرگتری از فامیل

به سینما می بردت

تا چند روز همه بغض های در گلو مانده جای خود را با اشتیاق مدام تعریف ونمایش انچه دیدی وهر

انچه دوست داشتی ببینی عوض می کرد.سینمای تمدن برای پدرم و بچه های خیابان مولوی فقط یک

سینما نیست دنیایی خاطره است خاطر ه هایی که گویی صدها سال با ما فاصله گرفته است.



دوستت دارم پدر جان

-------------------

تاریخ سینمای ایران

در سال 1279 شمسی(1900 میلادی ) مظفرالدین شاه برای تماشای جشن عید گل به شهر اوستاند بلژیک میروددر همین مراسم دستگاه سینما توگراف را میبیند و از نحوه کار آن توسط میرزا ابراهیم خان عکاس باشی مطلع میگردد. همان زمان شاه دستور خریداری یک دستگاه سینما توگراف و لانترن ماژیک میدهد، و میرزا ابراهیم خان در همین سفر از پرتاب یک شاخه گل توسط یک خانم سوار بر کالسکه فیلم برداری میکند .طی سالهای بعد این دستگاه در اندرونی دربار و مجالس بزرگان به نمایش فیـلـمهای تک حلقه ای میپردازد.

در سال 1384 ش یک سالن کوچک در خیابان چراغ برق ایجاد میکند؛که عموم مردم میتوانسـتـند از این سالن استفاده کنند،اما پس از چندی این سالن توسط دولت به توقیف در میآید و میرزا ابراهیم خان صحاف باشی دستگیر و به اصفهان تبعید میگردد.

دو سال بعد مهدی خان روسی که در حرمسرای محمد علی شاه فیلم نمایش میدادتوانست یک سالن سینما در خیابان علا الدوله احداث کند. سپس کم کم آرتا شس پا تما گریان (اردشیر ارمنی)،آقایوف و علی وکیلی سینماهایی دایر کردند. ازسالن اردشیر خان ارمنی عموم مردم میتوانستند استفاده کنند.کم کم مردم برای رفتن به سینما رقبت نشان دادند و سالن های بیشتری افتتاح گردید.

طی همین سالها مرتضی قلی خان بختیاری سینما پالاس که مجلل ترین سینمای آن روزگار بود را افتتاح کرد. در این سینما فیلمها بصورت صدا دار پخش میشدند، ولی این صدا بگونه ای بود که اکثر مردم از آن فرار میکردند.

در سال 1307 خان بابا معتضدی (م 1271 تبریز) به عنوان اولین فیلم بردارحرفه ای وهمین طور سینما دار فعالیت فراوانی انجام میداد. او در سال 1308 فیلم برداری اولین فیلم سینمایی در ایران با نام آبی و رابی به کارگردانی آوانس اوگانیانس را انجام میدهد. آوانس اوگانیانس( متولد 1280 قفقازروسیه) در سال 1308 به همراه دخترش زما به ایران آمده بودند. اوگانیانس در همین سال نخستین مدرسه آرتیستی را تاسیس میکند . او در این مدرسه فن بازیگری ، عکاسی ، ورزش سوئدی، بوکس، بالت، رقص شرقی، شمشیر بازی، تکنیک سینما، و عـملیات آکروبات را آموزش میداد.

در سال 1309 دوازده نفر از مدرسه آرتیستی فارغ التحصیل میشوند و در همین سال فیلم آبی و رابی نمایش داده میشود و اولین مجله سینمایی با نام سینما و نمایشات منتشر میگردد.

اوگانیانس در سال 1311 حاجی آقا آکتور سینما را در تهران میسازداین آخرین فیلم اوگانیانس در ایران است دستیاری فیلمبرداری در این فیلم بر عهده ابراهیم مرادی است که فعالیتهای فراوانی در انزلی انجام میداده است .

در سال 1312 عبدالحسین سپنتا( م 1286 تهران) اولین فیلم ناطق ایرانی را در هندوستان با مشارکت اردشیر ارمنی میسازد. دختر لر که در بین عوام به جعفر و گلنار مشهور بود با شرکت خود سپنتا و صدیقه سامی نژاددر نقش گلنار بر روی پرده رفت.او طی سالهای 1314 تا 1316 ، چهار فیلم دیگر نیز ساخت که تمام آنها در هندوستان ساخته شد و در اکثر آنها اردشیر ارمنی با او همکاری میکرد. این فیلمها عبارتند از: شیرین و فرهاد ،چشمان سیاه ، فردوسی و لیلی و مجنون . پس از این فیلمها او به ایران بازگشت و تلاشـهای فراوانی برای فیلـمسازی در ایران انجـام داد که همگی بی ثمر ماند و تا سال 1326 هیچ فعـالـیـتـی در ایران صورت نمیگرفت.در سال 1326 نخستین فیلمهای دوبله شده توسط اسماعیل کوشان و دیگران به نمایش در آمدند.در سال 1327اسماعیل کوشان به سینمای عـقیم مانده ایران سر و شکلی میدهد وسرمایه فیلم طوفان زندگی به کارگردانی علی دریا بیگی را تامین میکند.

در سال 1328 فرخ غفاری( م 1300 تهران) کانون ملی فیلم را تاسیس میکند او که فارغ التحصیل رشته ادبیات از دانشگاه گرونوبل فرانسه بود،فیلمهایی ساخت که نقطه عطف سینمای ایران به حساب میآیند.اوکارگردانی سینما را با فیلم جنوب شهر(1337) با فیلم نامه ای از جلال مقدم آغاز کرد.که در همان سال توقیف گشت.

در سال 1331 مهدی رییس فیروز، فیلم ولگرد

را با بازی ناصر ملک مطیعی (م 1309 تهران) میسازد که در نوع خود نقطه قابل توجهی در سینمای ایران بشمار میرفت . ناصر ملک مطیعی که سینما را با فیلم واریته بهار(پرویز خطیبی، 1328) آغاز کرده بود. در سالهای بعد به یکی از مهمترین ستارگان سینمای ایران مبدل میگردد.

عزت الله انتظامی(م 1303 تهران) از دیگر بازیگران واریته بهار بود که برای اولین بار جلوی دوربین میرفت و پس از این فیلم به آلمان میرود و پس از بازگشت از آلمان تا سال 48 در هیچ فیلمی ظاهر نشد.

در سال 1332 نخستین فیلم رنگی سینمای ایران با نام گرداب (حسن خردمند)در قطع 16 میلی متری تهیه گردید.

همینطور نخستسن فیلم جنگی با نام میهن پرست به کارگردانی غلام حسین نقشینه(م تهران 1282 _وفات 1375 تهران) و بر اساس داستانی از سروان محمد درم بخش تولید گردید.

بین سالهای1330 تا 1333 چندین مجله سینمایی منتشر شده که برخی از آنها عبارتند از: عالم هنر(1330) _سینما تئاتر(1331) _ ستاره سینما (1332) و پیک سینما(1333) .

طی سالهای 31 تا 41 سینمای ایران راکد میماند و متوسط 10 فیلم در سال تولید میگشت.اما در همین مدت رکود، سینمای ایران ستاره هایی را در خود میپروراند:

در سال 1332ساموئل خاچیکیان (م 1303 تبریز _وفات 1378 تهران) فیلم بازگشت را با شرکت آرمان (م 1302تبریز _وفات 1359 تهران) ساخت ، که هر دو نفر اولین تجربه هنری خویش را تجربه میکردند. در سالهای بعد خاچیکیان به یکی از تاثیر گذار ترین کارگردانهای سینما در ژانر وحشت تبدیل میشود. خاچیکیان در دومین فیلمش،چهار راه حوادث(1333) ایرج قادری را معرفی میکند،به جرات میتوان گفت که شب نشینی در جهنم(1336) تنها فیلم موفق دهه 40 بود، شب نشینی در جهنم با نمایش بهشت و جهنم و پل صراط بسیاری از افرادی را که مخالف سینما بودند را به سینما کشید .

در سال1337 خاچیکیان با فیلم طوفان در شهر ما چهره جدیدی را به عالم سینما معرفی کرد: بهروز وثوقی (م 1316 خوی) که در طول 17 سال فعالیت خود در بیش از55 فیلم در نقش نخست ظاهر شد و به راستی که غیر قابل تکرار خواهد بود .

نخستین فیلم یک کارگردان زن در سینما در سال 1335 با نام مرجان ساخته شهلا ریاحی به نمایش در میآید.

در سال 1337 نخستین تلویزیون حبیب الله ثابت پاسال افتتاح میگردد.

نخستین فیلم سینما اسکوپ و رنگی سینما در همین سال بانام عروس فراری به کارگردانی دکتر اسماعیل کوشان تولید میگردد .

در سال 1338 سیامک یاسمی (م 1304تهران _وفات 1373 تهران) در فیلم چشمه آب حیات از قهرمان کشتی ایران محمد علی فردین(م 1309تهران _وفات 1379 تهران) سود میجوید.

در همین سال پرویز صیاد(م 1318 تهران) با نوشتن فیلم نامه میمیرم برای پول برای مهدی رئیس فیروز(م 1306 تهران) به سینمای ایران میپیوندد تا خالق صمد باشد.

در سال 1339 سندیکای تهیه کنندگان تاسیس گشت.

در سال 1340 یک بار دیگر خاچیکیان با فیلم فریاد نیمه شب، ستاره ای از آستین بیرون میآورد: رضا بیک ایمانوردی (م 1315تهران _وفات 1382 تهران) ؛ بیک هم رکورد عجیبی از خود بجای میگذارد، در طی 18 سال در 156 فیلم بازی کرد. بیک در سال 1350 در دوازده فیلم ظاهر شد که در حال حاظر بسیار عجیب به نظر میآید!

پس از موفقیت فریاد نیمه شب در سال 1341 فیلمهمای" نوآری" به سینمای ایران هجوم میآورند.

فرخ غفاری تاثیر گذار ترین فیلم سال را با نام شب قوزی می سازد، پس از نمایش ناکام جنوب شهراین بارشب قوزی در جشنواره های کن و لو کارنوبه نمایش در میآید.

افتتاح کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نیز در همین سال بود.

در سال 1344 فیلم گنج قارون(سیامک یاسمی) با وجود ناهماهنگی در پرداخت اثر، آغاز گر سبک جدیدی در سینمای ایران میگردد.گنج قارون در مجموع 345 روز در شش سینمای ایران به نمایش در آمد و بیش از یک ملیون نفر به تماشای آن نشستـنـد. در همین زمان خشت و آئینه به کارگردانی ابراهیم گلستان(م 1301 تهران) در دو سینمای مارلیک و راردیو سیتی با بی توجهی مواجه میشود و حتی گروهی از منتقدین با نقد های منفی و یا سکوت این فیلم را به مسلخ گیشه رهنمون میسازند و به گونه ای در طوفان گنج قارون نادیده میماند.جمشید مشایخی (م 1313 تهران) نیز با خشت و آئینه به جرگه بازیگران سینمای ایران میـپـیـوندد.

در سال 1345 نخستین جشنواره بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان برگزار گردید.

درهمین سال اولین فیلم بلند مستند سینمای ایران با نام خانه خدا ساخته ابوالقاسم رضایی به نمایش در می آید.این فیلم پس از دوبله به زبان انگلیسی توسط دیپ چند هندوجا مدیر آشوقا فیلم به کشورهای مسلمان منطقه فروخته میشود.

در سال 1346 و 1347 تقریباً سالی 80 فیلم ساخته میشد اما اکثر آنها به تقلید از گنج قارون بودند .

در سال 1346 تلویزیون ملی ایران افتتاح گشت .

در همین سال فیلم سیاوش در تخت جمشید ساخته فریدون رهنما که قبل از ایران در سینما تک پاریس به نمایش در آمده بود و تحسین هانری لانگلوا مدیر آن سینما را بر انگیخته بود به نمایش درآمد، اما نه تنها با استقبال تماشاگران مواجه نشد بلکه منتقدان نیز با بی توجهی از کنار این فیلم گذشتند.این فیلم جایزه ویژه ژان اپستاین را در جشنواره فیلم لوکارنو در سوئیس را دریافت کرد.

در سال 1347 داوود ملا پور(م 1317 تهران) شوهر آهو خانم را بر اساس داستان علی محمد افغانی و جلال مقدم (م 1308 نیشابور _وفات 1375 تهران) فیلم سه دیوانه را با بازی گوگوش (م 1328 تهران) میسازند که هر دو فیلم جزو فیلمهای تآثیر گذار آن سالها بودند .

سال 1348 سال شکوفایی سینمای ایران با دو عنصر تاثیر گذار بود.مسعود کیمیایی که سینما را با فیلم بیگانه بیا آغاز کرده بود ، با فیلم قیصر سنگ بنای محکمی در سینمای ایران بنا میگذارد. این فیلم پنج جایزه از جشنواره سپاس برای بهترین موسیقی برای اسفندیار منفرد زاده (م 1319 تهران) ، بهترین بازیگر نقش دوم زن برای ایران دفتری (م 1291 رشت _وفات 1374 تهران) ، بهترین بازیگر نقش اول مرد برای بهروز وثوقی ، بهترین کارگردانی و بهترین فیلم دریافت کرد.قیصربا توجه به پایان تلخ خود با فروش بی نظیر دو ملیونی به کار خود پایان داد.

داریوش مهرجویی (م 1319 تهران) که در فیلم نخستـش الماس33 توفیقی بدست نیاورده بود، هم فیلم گاو را براساس داستانی از غلامحسین ساعدی (م 1309تبریز _وفات 1364 پاریس) و با حضور عزت الله انتظامی ، علی نصیریان (م 1313 تهران) ،جمشید مشایخی ، جعفر والی (م 1312 تهران) ، و پرویز فنی زاده (م 1316 تهران _وفات 1358 تهران) ساخت ، که در جشنواره سپاس برای بهترین فیلم نامه و در جشنواره فیلم شیکاگو برای نقش اول مرد جایزه گرفت .

در سال 1349 نخستین جشنواره فیلمهای سینمای ایران توسط وزارت فرهنگ و هنر برگزار گشت.

در همین سال نخستین فیلم بلند ناصر تقوایی ،آرامش در حضور دیگران از اکران برداشته میشود و برای سالها توقیف میماند حسن کچل ساخته علی حاتمی نیز. در همین سال اکران میگردد و اولین فیلمی است که تمام دیالوگهای آن با شعرو ریتمیک میباشد. رضا موتوری(مسعود کیمیایی) و طوقی(علی حا تمی) نیز از دیگر فیلمهای این سال است.

در سال 1350تولیدات سینمای ایران از مرز 80 فیلم میگذرد که رقم بی سابقه ای است . در این سال فیلمهای پستچی (داریوش مهرجویی )- با الهام از نمایش نامه ویزک نوشته گـئورگ بوخنر- و داش آکل (مسعود کیمیایی )- بر گرفته از داش آکل صادق هدایت- ، از بقیه فیلمها شاخص تر بودند. از دیگر فیلمهای این سال میتوان به بابا شمل (علی حاتمی)- - آدمک(خسرو هریتاش)- خدا حافظ رفیق(امیر نادری)- فرار از تله(جلال مقدم) و فاتحین صحرا(محمد زرین دست) اشاره کرد .خسرو هریتاش (م 1311 تهران _وفات 1359 تهران) و امیر نادری (م 1324 آبادان) اولین فیلمهایشان را کارگردانی میکردند .

در این سال دو فیلم مستند نیز اکران شد: مستند باد صبا به کارگردانی آلبر لاموریس و با گویندگی منوچهر انور(م 1307 تهران) و مستند جام آسیا به کارگردانی هژیر داریوش (م 1317بندر انزلی _وفات 1374 تولوز فرانسه).

در سال 1351نخستین جشنواره جهانی فیلم تهران برگزار میگردد.در این سال 91 فیلم به نمایش در میآید.چشمه (آربی آوانسیان)- تپلی (رضا میر لوحی)- صادق کرده (ناصر تقوایی)- بی تا (هژیر داریوش)- رگبار (بهرام بیضایی(م 1307 تهران))- خواستگار (علی حاتمی) و صبح روز چهارم (کامران شیر دل) فیلمهای غیر متعارف این سال هستند.از دیگر فیلمهای این سال میتوان به ، قلندر و ستار خان (علی حاتمی) بلوچ(کیمیایی)- دشنه وکافر (هردواز فریدون گله(م 1319 تهران)) و خانه قمر خانم (بهمن فرمان آرا(م 1321 اصفهان)) اشاره کرد.

سهراب شهید ثالث با یک اتفاق ساده وپرویز کیمیاوی با مغولها در سال 1352 راه جدیدی برای سینمای ایران میگشایند. کیمیاوی(م 1318 تهران) ، جایزه بزرگ جشنواره فیلمهای هنری و تجربی پاریس و شهید ثالث(م 1322 تهران _وفات 1377 آمریکا) خرس نقره ای جشنواره برلین را از آن خود میکنند.کیمیایی با خاک و تقوایی با نفرین همین طور امیر نادری با سه فیلم تـنگنا، تـنگسیـر و ساز دهنی از دیگر سنت شکنان این سال هستند.

در سال 1353 عباس کیا رستمی(م 1319 تهران) نیز با فیلم نیمه بلند مسافر به راه کیمیاوی و شهید ثالث میرود. اما ابراهیم گلستان موفقیت چندانی با اسرار گنج دره جنی نمی یابد. در این سال مهر جویی با دایره مـیـنا ، فرمان آرا با شازده احتجاب ، شاپور قریب(م 1311 تهران) با ممل آمریکایی و امیر مجاهد و فرزان دلجو(م 1329 تهران) با فیلم یاران حضور دارند.

در سال 1354 فیلمهای غیر متعارف سینمای ایران افزلیش می یابد ، مانند: زنبورک ( فرخ غفاری) ، غریبه و مه (بهرام بیضایی ) طبیعت بی جان (سهراب شهید ثالث ) و گوزن ها (مسعود کیمیایی ) گوزنها تنها با تغییر فصل اختتامیه اجازه نمایش میابد.

از دیگر فیلمهای این سال بوف کور(کیو مرث درم بخش(م 1324 تهران)) ، در غربت (شهید ثالث) ، صدای صحرا (نادر ابراهیمی(م 1315 تهران)) ، کندو (فریدون گله) ، همسفر (مسعود اسداللهی(م 1323 تهران)) و شب غریبان (فرزان دلجو و امیر مجاهد) بودند .

در سال 1355 اولین جشنواره بین المللی فیلم زنان برگذار میگردد. و فیلم خوبی دیده نمیشود با این حال در این سال خسرو هریتاش با سه فیلم برهنه تا ظهر با سرعت و سرایدار و ملکوت سال پر کاری را میگذراند.ملکوت اثری بلند ، فلسفی ، و سمبولیک از بهرام صادقی (م 1315 نجف آباداصفهان _وفات 1363 تهران) بود که هریتاش آنرا دستمایه کار خود قرار داد. این فیلم تنها یکبار در پنجمین دوره جشنواره جهانی تهران به نمایش در آمدو هیچ گاه به نمایش عمومی نرسید. هریتاش پس از این فیلم تنها امکان ساخت فیلم کوتاه به نام "به یاد" را یافت و در سال1359 به دلیل بیماری قـلبی درگذشت .

کیمیاوی با باغ سنگی ، فریدون رهنما با پسر ایران از مادرش بیخبر است ، شهریار قنبری با شام آخر ، محمد رضا اصلانی با شطرنج باد ، اسماعیل کوشان با شیر خفته و مسعود کیمیایی با غزل حضور دارند .

در سال1356 سینمای ایران رو به قهقرا میرود اما در همین زمان هم فیلمهای خوبی ساخته شده اند :

سوته دلان (علی حاتمی) ، در امتداد شب (پرویز صیاد) ، گزارش (کیارستمی) ، جمعه(کامران قدکچیان) و کلاغ (بهرام بیضایی).

در سال 1357 تضاهرات خیابانی موجب کاهش تماشاگران از 7/3 ملیون نفر به 1/0 ملیون نفر و همینطورپس از سوختن سینما رکس آبادان و وجود تهدیدهای این چنینی ، تعداد سینماها از 99 سینما به 20 سینما کاهش میابد.

در این سال هم فیلمهایی همچون : امشب اشکی میریزد (منوچهر مصیری(م 1321 تهران)) ،اوکی مستر(کیمیاوی) ، بن بست (پرویز صیاد) ، چریکه تارا(بیضایی) ، زنده باد ... (خسرو سینایی(م 1319 ساری)) ، سایه های بلند باد(بهمن فرمان آرا) ، سفر سنگ (کیمیایی) ، قدقن(علیرضا داوود نژاد(م 1332 تهران)) و فیلمهای مرثیه و ساخت ایران از امیر نادری به نمایش در آمد.
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
دوست عزیز خیلی ممنونم از اظهار لطف شما

من دست همه علاقه مندان هنر این سرزمین را میفشارم و خیلی خوشحالم که این تاپیک مورود توجه دوستان است

من در مورد خودم باید عرض کنم که در تهران هستم و یک هنردوست

اجازه بدهید به همین اکتفا کنیم

سعی من بر این بود که یک جایی در شبکه اینترنت باشد که یک علاقه مند سینمای قدیم ایران بتواند مطالب دلخواه خود را به دست آورد

فکر میکنم این تاپیک بیشترین مطلب را داشته باشد

خودش یک کتاب است

اما لازم است از شما به خاطر مطالب جالبی که قرار دادید تشکر کنم در این تاپیک به این مسئله یعنی نگاه ساختاری به نوع سینماها و تاسیس مکانها و ادارات مختلف هنری توجه نشده بود مطالب بسیار جالب بود لطفا اگر ممکن است باز هم اینگونه مطالب را قرار دهید

آقا بیژن عزیز در زمینه هنر هر چه بنویسیم کم است باید یاد گذشته ها را با خود داشت

باز هم ممنون
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
درضمن از مطالبی که در مورد آقای حاتمی و خانم حاتمی قرار دادید بسیار ممنون بزودی مطالب جدیدی از ایشان قرار خواهم داد
 

www-ir18-ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
1 جولای 2007
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
0
HayedehRohani.jpg

صداى آلمان: خانم هایده، از چه زمانی شروع به خوانندگی کردید، چه کسی شما را تشویق به اینکار کرد و بالاخره آیا خوانندگی را نزد استادان فن آموختید یا اینکه خیر؟

هایده: من خواندن آواز و تصنیف را از طریق رادیو و شنیدن صدای بانوی آواز ایران، خانم دلکش، آموختم. ولی بعد، وقتی تصمیم جدی گرفتم برای شروع فعالیت هنری نزد استاد تجویدی و فرهنگ شریف و استاد عبادی آواز کار کردم و چندماهی هم برای آقای ناصری خواندم. اما در اصل این چیزی ذاتی و خانوادگی بود که در وجود من بود و از راه گوش بهتر می توانستم یاد بگیرم.

صداى آلمان: وقتی آدم زندگی هنرمندان مملکت‌مان را مورد بررسی قرار می‌دهد به این نتیجه می‌رسد که هنر غالبا در خانواده‌ی آنها ارثی بوده است. آیا در خانواده‌ی شما هم چنین حالتی وجود داشته، با توجه به اینکه خواهر شما، خانم مهستی، هم از صدای خوب و خوشی برخوردارند و جزو خوانندگان معروف و سرشناس‌اند؟

هایده: بله، اتفاقا در خانواده‌ی ما صدا ارثی بوده و پدرم یکی از هنردوستان واقعی بود که به موزیک کشورمان عشق می‌ورزید و اغلب روز و شبها را با و موزیسین‌های خوب و خوانندگان می‌گذراند. و من در آن خانواده بدنیا آمدم و از بچگی یاد گرفتم که به موزیک گوش بکنم و البته در خون من هم بود و خداوند هم با لطف‌اش به من صدایی داد که امروز می‌توانم در حضور شما بنشینیم و بهرصورت ملت ایران و هنرمندان من را بعنوان یک هنرمند قبول داشته باشند.

صداى آلمان: اینطور که من شنیدم، مادر شما هم از صدای خوب و خوشی برخوردار است؟

هایده: بله، مادرم و خاله‌ام صدای خوبی داشتند.

صداى آلمان: خانم هایده، اینجا صحبت خواهر شما، خانم مهستی، بمیان آمده است. آیا شما خواهرتان را بعنوان یک رقیب سرسخت ملاحظه می‌کنید یا اینکه خیر؟ مقصودم اینست که آیا تا بحال در خودتان دیده‌اید که خواهرتان را بعنوان یک رقیب حساب کنید؟

هایده: باید بگویم که من یکی از کسانی بودم که خواهرم را به خواندن تشویق کردم، برای اینکه خود من از بچگی می‌خواندم. فکر می‌کنم ۱۲ ساله‌ بودم که حتا برای خواندن آواز تمرین می‌کردم. آنوقتها، خوب، مهستی ۴ سال از من کوچکتر است و آنوقتها من به او یاد می‌دادم که تصنیف بخواند. وقتی که بصورت جدی کار را شروع کردیم، هیچوقت با هم رقابت نداشتیم و سعی می‌کردیم همیشه ایراد کارهایمان را بگیریم و توصیه‌ی همدیگر را قبول می‌کردیم، برای بهتر شدن کارمان.

صداى آلمان: شما اول وارد رادیو شدید یا خواهرتان؟

هایده: من اول وارد رادیو شدم، ولی متاسفانه به دلایل گرفتاری‌های خانوادگی، اینکه شوهر من نمی‌گذاشت صدای من از رادیو پخش بشود. صدای من فقط یکبار از رادیو پخش شد و بعد هم جلوی نوار گرفته شد، ولی من چون علاقمند به خواندن بودم، دچار بیماری شدم. در واقع راه را اول من باز کردم و بعد مهستی شروع کرد و بعد از یکسال‌ونیم دوسال من دوباره شروع کردم به خواندن.

صداى آلمان: از چه زمانی وارد رادیو شدید و اولین ترانه‌ای که اجرا کردید چه نام داشته و ساخته‌ی چه کسی بود؟

هایده: اولین آهنگی که من خواندم از ساخته‌ی استاد تجویدی بود با شعری از شادروان رهی معیری. در برنامه ی از گلها که اسم تصنیف‌اش «آزاده» بود.

صداى آلمان: تا آنجا که من اطلاع دارم شما ترانه‌های بسیاری خوانده‌اید. کدامیک از آنها بیشتر بر روی خودتان اثر گذاشته و حتا برخی اوقات بی‌اختیار آن را زمزمه می‌کنید؟

هایده: همین ترانه آزاده. چون شادروان رهی معیری خیلی روی این تکیه داشت و بهرکسی نمی‌داد این تصنیف خوانده بشود. نمی‌دانم دلیلش چی بود.

صداى آلمان: دلیلش واضح است، صدای خوب و خوش شما.

هایده: خواننده‌های خوش صداتری قبلا بودند که مایل بودند این تصنیف را بخوانند، ولی خوب، خوشبختانه نصیب من شد و من، با این تصنیف قدم گذاشتم به کار هنری. شاید هم سبب‌اش این باشد که این تصنیف در من اثر بسیاری دارد. دلیل دیگرش را نمی‌دانم. بهرصورت شنوندگان خودشان قضاوت می‌کنند که این تصنیف، آهنگ و تنظیم‌کردنش واقعا چیزی‌ست استثنایی و وقتی‌ هم، خودم آنرا می‌شنوم دگرگون می‌شوم. من کارهای گلها را ترجیح می‌دهم به کارهای امروزی.

صداى آلمان: شما در کنار ترانه‌های اصیل ایرانی، ترانه‌های، بقول معروف، «جاز» هم خوانده‌اید. نظرتان در مورد این دو شیوه‌ی موسیقی چی هست و بیشتر تابع کدامیک از آنها هستید؟

هایده: مسلما کار من، کار اصلی من کار اصیل ایرانی‌ست و من ترجیح می‌دهم دنبال کار خودم را بگیرم. ولی همانطور که خدمت‌تان عرض کردم، ما دستمان اینجا یک‌خرده خالی‌ست.

صداى آلمان: آیا شما شخصا شعر و آهنگهای‌تان را انتخاب می‌کنید یا اینکه دیگران می‌سازند و شما فقط اجراکننده هستید؟

هایده: نه، من خودم دخالت دارم در شناخت‌اش و شعر را می‌دهم شاعر عوض بکند و آهنگهایی را که مطمئن نیستم خوب بتوانم اجرا بکنم یا به صدای من نخورد قبول نخواهم کرد. من خودم در این مورد خیلی وسواس دارم.

صداى آلمان: مقصود من اینست که شما خودتان سفارش می‌دهید؟ مثلا، فرض کنید، به شاعر سفارش می‌دهید که من یک شعری می‌خواهم در وصف بهار، نوروز و اینها...

هایده: و به آهنگسازم می‌گویم دلم می‌خواهد در مایه‌ی شور برایم بسازی و یا در مایه‌ی شور ما می‌توانیم تصنیف سنگین داشته باشیم، می‌توانیم ریتم شش و هشت داشته باشیم، بقول خودمان، و در اینکارها، بله، من خودم دخالت می‌کنم و از آنها می‌خواهم که برایم چه جوری بسازند.

صداى آلمان: آيا خودتان تا بحال آهنگی ساخته‌اید؟

هایده: بله، ملودی خیلی به ذهنم می‌آید، ولی، چون واقعا از نظر علمی به آن پایه نرسیده‌ام که بتوانم فورا به نت تبدیل‌اش کنم در ضبط صوتی که کنار دستم هست زمزمه‌اش می‌کنم، خصوصا آهنگی اصیل و کلاسیک خودمان را. اغلب آهنگهایی هم که در حال حاضر از من شنیده می‌شود، خودم دستکاری‌اش می‌کنم و به آهنگساز ایده می‌دهم. روی شعری که گفته می‌شود حال و هوای شعر را می‌بینیم که در کدام دستگاه اجرا بشود. بله، خودم این ذوق را دارم،‌ ولی متاسفانه هیچ نوع سازی را نمی‌توانم بزنم.

صداى آلمان: خانم هایده، صدای کدامیک از خوانندگان ایرانی، اعم از اینکه از دنیای ما رفته یا در قید حیات‌اند، بر روی شما اثر گذاشته و تا چه اندازه کارشان را می‌پسندید؟

هایده: بارها این سوال از من شده. من به صدای خانم دلکش واقعا عشق می‌ورزیدم و از طریق صدای خانم دلکش، می توانم واقعا بگویم، هنر را یاد گرفتم. از آقایان به صدای آقای محمود خوانساری بسیار علاقمند بودم، که صدای محمود یک صدای خاصی بود، یک غمی در آن بود، یک احساس عجیبی در آن بود که کم نظیر بود. و به صدای گلپایگانی هم که البته علاقه‌ی خاصی داشتم. همانطور که اطلاع دارید، همکاری بسیار زیادی هم با ایشان داشتم.

صداى آلمان: خانم هایده، وظیفه‌ی هنرمندی مثل شما در قبال اجتماع‌اش چیست؟ آیا معتقدید هرچه مردم خواستند باید به آنها بدهید، یا اینکه هنرمندی، مثل شما، باید مردم را بدنبال خودش بکشد و چندقدمی از مردم جلوتر باشد؟

هایده: دوتا جواب دارم برای سوالتان. اول اینکه، اگر مردم نبودند و خواسته‌ی مردم نبود، من نمی‌توانستم امروز هایده باشم و یک هنرمند شناخته شوم. ولی در این دوره از زمان سعی می‌کنم که مردم را بدنبال خودم بکشانم و به مردم آنچیزی را که احساس می‌کنم، که خود مردم هم احساس می‌کنند، بصورت آواز و شعر عرضه بکنم و این یک بیداری، یک هشداری‌ست برای تمام ایرانی‌هایی که در غربت زندگی می‌کنند و مشتاق وطنشان هستند.

صداى آلمان: خانم هایده، من سوال دیگری ندارم. اگر شما فکر می‌کنید برای شنوندگان مطلبی گفته نشده است بیان کنید.

هایده: برای یکایک‌تان دلم تنگ شده، برای مملکت عزیزم ایران، برای هوایش، برای خاکش، برای کوچه‌هایش، برای همه چیزش. آرزو می‌کنم که انشااله روزی خودم را در قلب همه‌ی عزیزانی که در مملکت هستند ببینم. فقط می‌توانم بگویم، به امید آنروزی که برگردم به ایران، در میدان شهیاد، با صدای خودم، بدون میکروفون، بدون موزیک برای همه‌ی هموطنان‌ام بخوانم و همانجا، در کنار آنها به زندگی‌ام خاتمه بدهم.

"بر گرفته از صداي آلمان"
 

www-ir18-ir

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
1 جولای 2007
نوشته‌ها
12
لایک‌ها
0
پیش از انقلاب پس از انقلاب

پارک پهلوی = پارک دانشجو
پارک فرح = پارک لاله
پارک کوروش = پارک شریعتی
پارک شاهنشاهی = پارک ملت
پارک ولیعهد = پارک ولیعصر
پارک شهباز = پارک هفده شهریور



پیش از انقلاب پس از انقلاب

میدان شهیاد = میدان آزادی
میدان 28 مرداد = میدان استقلال
میدان فوزیه = میدان امام حسین
میدان سپه = میدان امام *****
میدان 24 اسفند = میدان انقلاب
میدان کندی = میدان توحید
میدان محمدرضا شاه = میدان جمهوری
میدان باغشاه = میدان حر
میدان فرحناز = میدان شمشیری
میدان ژاله = میدان شهدا
میدان کاخ = میدان فلسطین
میدان ولیعهد = میدان ولیعصر



پیش از انقلاب پس از انقلاب

بزرگراه شهیاد = بزرگراه آیت‌الله سعیدی
بزرگراه جردن = بزرگراه آفریقا
بزرگراه فرح‌زاد = بزرگراه آل‌احمد
بزرگراه شاهنشاهی = بزرگراه مدرس



پیش از انقلاب پس از انقلاب

خیابان آیزونهاور = خیابان آزادی
خیابان تخت‌طاووس = خیابان مطهری
خیابان شاهرضا = خیابان انقلاب
خیابان تخت جمشید = خیابان طالقانی
خیابان ولیعهد = خیابان پاتریس لومومبا
خیابان سلطنت‌آباد = خیابان پاسداران
خیابان فرح‌آباد = خیابان پیروزی
خیابان کندی = خیابان توحید
خیابان شاه = خیابان جمهوری
خیابان کوروش کبیر = خیابان شریعتی
خیابان آریامهر = خیابان فاطمی
خیابان زاهدی = خیابان قرنی
خیابان تاج = خیابان ستارخان
خیابان ثریا = خیابان سمیه
خیابان سپهبد رزم‌آرا = خیابان فدائیان اسلام
خیابان کاخ = خیابان فلسطین
خیابان پهلوی = خیابان مصدق
خیابان بلوار پهلوی = خیابان میرداماد
خیابان چرچیل = خیابان نوفل لوشاتو
خیابان شهناز و شهباز = خیابان هفده شهریور

قبل از انقلاب بعد از انقلاب

تخت طاووس = مطهری
عباس آباد = بهشتی
تخت جمشيد = طالقانی
گرگان = نامجو
ميدان ثريا = ميدان نامجو
**** آباد = مدنی
فرح = سهروردی
آب کرج = بلوار اليزابت = بلوار کشاورز
فيشرآباد = سپهبد قرنی
نادرشاه = ميرزای شيرازی
شاه عباس = قائم مقام فراهانی
شهرک غرب = شهرک قدس
ويلا = نجات الهی
صبا = برادران مظفر

سينماها:

قبل از انقلاب بعد از انقلاب

آتلانتيک = افريقا
امپاير = استقلال
شهرفرنگ = آزادی چند سال پيش سوخت.
کاپری = بهمن
پوليدور = سينمایی که در ميدان وليعصر است. نامش را فراموش کرده ام.
پارامونت = تعطيل شد.
سينه موند = قيام

کوی مکانیر = سعادت آباد
خ بوذرجمهری = 15 خرداد
خ وزرا = خالد اسلامبولی
خ دولت = شهید کلاهدوز
خ مجیدیه = استاد حسن بنا
خ اختیاریه = شهید دیباجی
خ فرمانیه = شهید لواسانی
خ پسیان = مقدس اردبیلی
زعفرانیه = شهید فلاحی

------------------------------------------------------ عکس های تهران قدیم ---------------------------------------------

valiasr.jpg

خیابان ولی عصر


azadi.jpg

میدان آزادی

amjadieh.jpg

استخر امجدیه


bankmeli.jpg

بانک ملی


goldenciti.jpg

سینما گلدن سیتی (فلسطین)
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
گفتگو با پرویز صیاد

پرويز صياد در روز هفتم: فیلم های صمد نمادی از انتقاد به اوضاع اجتماعی کشور


بعد از اينکه خود را ناگزير ديد که چهار صبح از خواب بيدار شود تا در برنامه روز هفتم شرکت کند گفت: من حتی در دوران سربازی هم صبح به اين زودی برای چيزی از خواب بيدار نشده بودم. اما اين فقط بخشی از توضيحات پرويز صياد درباره تاريخچه فعاليت هايش بود. خيلی ها شايد پرويز صياد را عموما با صمدش بشناسند، شخصيتی که او می گويد در ابتدای شکل گيری، قرار نبود اين گونه باشد. وقتی صحبت به حرفهای جدی تر می رسد پرويز صياد توضيح می دهد که صمد را نيز بايد نمادی از انتقاد به اوضاع اجتماعی کشور در پيش از انقلاب دانست، هر چند اين نقش بعد از انقلاب مستقيما حکومت را به چالش گرفت. هر کاری هم که صمد کرده مانع از آن نشد تا از پرويز صياد قول بگيريم که چند ماه ديگر که به لندن آمد صمد را با خودش به استديو بياورد. چند تن از شنوندگان نظر پرويز صياد را درباره بعضی از هنرمندان امروز سينما در ايران جويا شدند که او پاسخ داد کار خيلی از آنها را ديده و خوشش آمده است.

شنيدن اين واکنش از کسی که در نمايش سينما رکس آبادان گفته بود تا وقتی حکومت سينما سوزان بر سر کار است به سينما نرويد قابل تأمل بود.

بر آن شديم تا از پرويز صياد بخواهيم اين تناقض را حل کند. او گفت منظورش سينمای دولتی است که او برای آن ارزش قائل نيست و در آن زمان که نمايش نامبرده تهيه شد چنين تفکيک بارزی در سينمای ايران وجود نداشت.

شنيدن صدای شنونده ای از لاهيچان که زادگاه پرويز صياد است از تصادفات شيرين اين برنامه بود که او را خيلی خوشحال کرد.

کار بعدی پرويز صياد کاری است با هادی خرسندی طنز پرداز معروف که ادامه همان نمايش مشترک قبلی آنها بود با نام هادی و صمد، ده سال بعد. منبع
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
محمدعلي كشاورز ‌78 ساله: خسته شده‌ام! وقت استراحتم رسيده است


دوستان خوبم سلام. من از سفر برگشتم و خوشحالم که سایت قدیمی ها روال عادی خودش رو دنبال می کنه. دوران كودكي، رفاقت با آنتوني كويين و موج نو سينماي ايران: محمد علي كشاورز متولد 26 فروردين 1309 در اصفهان است و از سال 1327 با نمايش هياهوي بسيار براي هيچ فعاليت بازيگريش را آغاز كرد و در سال 43 با فيلم شب قوزي وارد سينما شد. وي تا به امروز ايفاگر نقش‌هاي ماندگاري در تاريخ سينما بوده است كه از جمله آنها مي‌توان به فيلم هاي خشت و آينه، آقاي هالو، رگبار، صادق كرده، شطرنج باد، كمال‌الملك، مردي كه موش شد، كفش هاي ميرزا نوروز، مادر، پول خارجي، دلشدگان، روز واقعه، ناصرالدين شاه اكتورسينما، خسوف، زير درختان زيتون و غزال و مجموعه‌هاي دايي جان ناپلئون، هزاردستان، افسانه سلطان و شبان، سربداران، گرگ ها، پدرسالار و روشن تر از خاموشي اشاره كرد. اين بازيگر در آستانه 78 سالگي درباره‌ي نزديك به 60 سال حضورش در عرصه تئاتر، سينما و تلويزيون سخن گفت.




دوران كودكي

من در جلفاي اصفهان كه محله‌اي ارمني ‌نشين است به دنيا آمدم، جايي با سابقه طولاني در زمينه موسيقي، نقاشي، منبت‌كاري، قالي‌بافي، قلم‌كاري و قلم‌زني. مردم آنجا اكثرا با ترانه‌هاي محلي و اجتماعي همچنين اشعار سعدي و حافظ همخو بودند و شب‌هاي طولاني زمستان مي‌نشستند و شاهنامه مي‌خواندند و در قهوه‌خانه‌ها هم هميشه بحث نقالي داغ بود. تئاترهايي هم به زبان ارمني اجرا مي‌شد كه از همان زمان برايم بسيار اثر گذار بود. حتي براي اولين بار سالن تئاتر به صورت جعبه ايتاليايي در جلفاي اصفهان ساخته شد كه هنوز هم وجود دارد.

اديان مختلف بدون آنكه برخورد قومي با هم داشته باشند زندگي مي‌كردند و تئاتر مي‌گذاشتند. من به كودكستان مريم مي‌رفتم و مدير آنجا فردي بود به نام گراويدار كه زبان ايتاليايي و فرانسه را خيلي خوب مي‌دانست و به ادبيات فارسي هم بسيار مسلط بود و راجع‌ به اشعار سعدي، حافظ، فردوسي، مولوي و شعراي اصفهان بحث مي‌كرد اين گفتگوها و بحث‌هاي فرهنگي كه مي‌شد روي ما بسيار تاثير مي‌گذاشت به خصوص اينكه در دوران كودكي و نوجواني بوديم و اين مسائل برايمان تازگي داشت. من بسيار تحت تاثير فضاي بسيار زيبا و قشنگ اصفهان بودم. به خصوص كاشي‌ كاري هاي مساجد كه هنوز هم بعد از گذشت صدها سال پا برجاست و كسي نتوانسته مثل آنها كار كند. آن زمان نه تلويزيون بود و نه راديو و ما به تماشاي نمايشنامه‌هايي كه در قهوه‌خانه‌ها براي تفريح و سرگرمي مردم اجرا مي‌شد مي‌نشستيم. حدود 12 سال داشتم كه كم‌كم سينما هم آمد، در آن روزگار پديده جديدي محسوب مي‌شد.

اكثر معلم‌هاي ما از تهران فارغ‌التحصيل شده بودند و آنها مسائل جديدي را به ما مي‌گفتند و يواش يواش ما را به تئاتر و سينما علاقمند كردند. خانواده‌ام هم هيچ مخالفتي براي وارد شدنم به كارهاي هنري نداشتند. در مدرسه تئاترهايي را كار مي‌كردم كه بيشتر مسائل وطن‌ پرستي در آنها مطرح مي‌شد و به موضوعاتي همچون علم بهتر است يا ثروت مي‌پرداختيم.



ورود به هنرستان هنرپيشگي

بعد از گرفتن ديپلم در دبيرستان ادب به تهران آمدم و بعد از گذراندن دوران سربازي چون كار خاصي نداشتم از زور بي‌كاري بعد از دادن كنكور به هنرستان هنرپيشگي رفتم و دوره سه ساله را در آنجا گذراندم، در آن دوره‌ 20 نفر حضور داشتند و اسماعيل شنگله و جمشيد لايق از هم دوره‌هايم بودند. اساتيد خوبي مثل استاد نامدار، مهرتاش، دكتر نصر، خان ملك، ساساني، صدري، گرمسيري و جنتي عطايي آنجا بودند و رشته‌هاي مختلف را به ما درس مي‌دادند. همزمان با تحصيل در هنرستان هنرپيشگي نوشين و دار و دسته‌اش بعد از سال 32 به خاطر مسائل سياسي كنار رفته بودند و تئاترهايي مثل دهقان و جامعه باربد وجود داشت كه ما به تماشاي نمايش‌هايي كه در آنجاها اجرا مي‌شد مي‌رفتيم و كارهاي كوچكي هم در هنرستان انجام مي‌داديم و بعد از فارغ‌التحصيلي جذب كار شديم.



اجراي نمايش‌هاي تك پرده‌اي در تلويزيون

از سوي اداره هنرهاي دراماتيك چند استاد از فرنگ آورده بودند و تئاتر را به صورت اختياري آموزش مي‌دادند كه من به همراه نصريان، شنگله، كرامت، والي و خسروي در اين كلاس‌ها حضور پيدا كرديم. كم‌كم تلويزيون ايران شكل گرفت و بچه‌هايي كه در عرصه تئاتر كار مي‌كردند جذب تلويزيون شدند و نمايش‌هايي را به مدت نيم ساعت اجرا مي‌كرديم. اين درست در زماني بود كه بعد از كودتاي 28 مرداد تئاترها به صورت كاباره درآمده بود و مردم به طور كلي از آن زده شده بودند و كمتر به آن توجه مي‌كردند. يواش يواش مجذوب نمايش‌هاي ما ـ كه توسط گروهي از جوانان تحصيل كرده تئاتر كه به صورت تك پرده‌اي در تلويزيون اجرا مي‌شد ـ شدند كه اثر مستقيمي در كوتاهترين زمان مي‌گذاشت، آن زمان سينما هم فعال شده بود و عده‌اي هم در آن حوزه مشغول بودند و بيشتر فيلم هاي تجاري و سطح پايين ساخته مي‌شد اما ما به خاطر اينكه اعتقادي به آنهايي كه سناريو مي‌نوشتند و فيلم مي‌ساختند نداشتيم علي‌رغم درخواست‌هايي كه مي‌شد در فيلم‌ها شركت نمي‌كرديم و رسالتي براي كار تئاترمان داشتيم.



تاسيس تئاتر سنگلج

بالاخره وزارت فرهنگ و هنر مجبور شد سالني بسازد و سالن 25 شهريور كه الان سنگلج نام دارد، ساخته شد و ما با گروه هنرهاي دراماتيك به آنجا رو آورديم و چون ضعف نمايشنامه‌نويسي داشتيم مسابقاتي گذاشتيم و نمايشنامه‌هايي از بيضايي، رادي، كاردان و صياد كه ايراني مي‌نوشتند دريافت كرديم. اجراي آنها با استقبال زياد مردم همراه مي‌شد، به طوريكه بليط‌ ها از يك ماه قبل رزرو و از قشرهاي مختلف براي تماشا مي‌آمدند. از جمله نمايش‌هايي كه در آنجا اجرا كرديم مي‌توان به پستخانه، اشباح، افول، عروسي باقرخان، حكومت زمان خان، بختك، دشمنان، دوزخ، سياوش بر باد، سياه زنگي دايره زنگي و مرد فرنگي، چند لحظه تا مرگ و مترسك شب اشاره كرد. در تئاتر سنگلج فقط بايد نمايشنامه‌هاي ايراني كار مي‌شد.

در آن زمان اداره هنرهاي درماتيك رييسي داشت به نام دكتر فروغ كه آنرا تاسيس كرده بود و بسيار به رفتار و اخلاق هنرمندان حساس بود و هر كسي كه جزو اداره تئاتر مي‌شد، حتما بايد از خصوصيات اخلاقي و سواد كافي بهره مي‌برد.



تاسيس دانشكده هنرهاي دراماتيك

كمبود تحصيلات عاليه تئاتر احساس مي‌شد و دانشكده هنرهاي زيبا دانشگاه تهران هم با گنجاندن اين رشته مخالفت كرده بود تا اينكه ما به همراه دكتر فروغ با زحمات زيادي كه كشيديم دانشكده‌اي را به نام دانشكده هنرهاي دراماتيك با رياست دكتر فروغ تاسيس كرديم كه رشته‌هاي كارگرداني و هنرپيشگي تئاتر و رشته‌هاي ديگري مثل سينما، ادبيات دراماتيك و طراحي صحنه در آن تدريس مي‌شد و اساتيد فوق‌العاده خوبي هم در آنجا جمع شدند ما هم با توجه به اينكه پيش زمينه‌اي هم از هنرستان هنرپيشگي داشتيم در آنجا مشغول به درس خواندن شديم و در دوره اول اين دانشكده فارغ التحصيل شديم كه تعدادمان 20 نفر بود. در دوره‌هاي بعد هم كساني مثل سمندريان و شنگله كه در اروپا تحصيل كرده بودند در آنجا مشغول به تدريس شدند.



ورود به سينما

از سال 1343 كم كم موج نو سينماي ايران شكل گرفت و افرادي همچون بهرام بيضايي، فرخ غفاري و داريوش مهرجويي به همراه افرادي ديگر شروع به كار كردند. با آمدن اين افراد و كساني كه فارغ‌التحصيل رشته سينما دانشكده هنرهاي دراماتيك بودند، ممنوعيتي هم كه ما داشتيم براي حضور در سينما براي بعضي از فيلم هاي ارزشمند لغو شد و من در فيلم شب قوزي به كارگرداني فرخ غفاري حضور پيدا كردم. آن زمان ديگر در تلويزيون و تئاتر بازيگر مطرح و چهره شناخته شده‌اي بودم و مردم من را مي‌شناختند ضمن اينكه همزمان در تئاتر هم حضور داشتم.

بعد از شب قوزي در خشت و آينه به كارگرداني ابراهيم گلستان بازي كردم كه تعدادي از بچه‌هاي اداره تئاتر و افراد ديگري مثل فني‌زاده، مشايخي، فريد و هاشمي با من همبازي بودند. گلستان از آدم‌هاي با شعور و داستان‌ نويسان و كارگردانان خوبي بود و مستندهاي خيلي خوبي هم مي‌ساخت كه همكاري با او تجربه خيلي خوبي براي‌ام بود.



آقاي هالو و همكاري با مهرجويي

مهرجويي بعد از اينكه به ايران آمد فيلمي را بنام الماس 33 ساخت كه فيلم بسيار بدي بود، كاري تجاري كه هيچ موفقيتي را به دست نياورد. بعد به همراه بچه‌هاي اداره تئاتر نظير نصيريان، مشايخي، انتظامي و دكتر ساعدي گاو را ساخت كه كار موفقي بود و بعد آقاي هالو را كه قبلا نصيريان نمايشنامه‌اش را كار كرده بود و سناريوي آن را نوشته بود را با هم كار كرديم. آن زمان بازي در قيصر هم به كارگرداني مسعود كيميايي به من پيشنهاد شد كه نقش فرمان را ايفا كنم. اما با وسواس خاصي كه داشتم و دارم دوست نداشتم در آن فيلم باشم و در واقع گروه خوني‌ام به آنها نمي‌خورد و معتقد به آن كارها و آن نوع سينما نبودم و از بچه‌هاي تئاتر تنها مشايخي در آن فيلم بازي كرد. كارگردان هاي فرهيخته‌اي بودند كه اجازه داشتيم با آنها كار كنيم و حق شركت در كارهاي تجارتي را نداشتيم خود بچه‌ها هم آنقدر شعور و سواد داشتند كه خودشان هم در چنين فيلم‌هايي بازي نمي‌كردند.



رگبار و صادق كرده

رگبار را با بهرام بيضايي كار كردم كه در سال 51 ساخته شد. بيضايي از نمايشنامه نويسان خوب تئاتر بود كه از اين طريق با هم آشنا بوديم. همين الان هم از پژوهشگران خوب سينما و تئاتر است. در رگبار كه اولين فيلم بيضايي بود فني زاده، معصومي، فريد و لايق بازي داشتند. صادق كرده هم اولين ساخته تقوايي بود كه در همان سال ساخته شد. بعد ها هم اين همكاري در دايي جان ناپلئون تكرار شد و آن زمان دوران اوج شكوفايي تقوايي بود. در صادق كرده سعيد راد، خوروش، احمدي، داورفر و انتظامي بازي مي‌كردند كه تعدادي از بچه‌هاي اداره تئاتر بوديم و بعدها فخري خوروش هم به اداره تئاتر آمد.



كاروانها و همكاري با آنتوني كوئين

در سال 1355 كارگردان اين فيلم كه محصول مشتركي از ايران و آمريكا آلمان و فرانسه بود كارهاي سينما و تئاتر من را ديده بود و خواست در كارش بازي داشته باشم. اين فيلم به زبان انگليسي در اصفهان فيلمبرداري مي‌شد و به همراه من، وثوقي، گرامي، كهنمويي و طباطبايي هم حضور داشتند و ساير گروه كاملا خارجي بودند.

آنتوني كوئين و مايكل سارازيب از ديگر بازيگراني بودند كه در اين فيلم حضور داشتند. با حضور در اين فيلم تجربه‌هاي بسيار زيادي كسب كردم. كار من بيشتر با آنتوني كوئين بود او نقاش خيلي خوبي بود و شطرنج را هم فوق العاده بازي مي‌كرد. موزيك را خيلي خوب مي‌دانست و بسيار خوب مي‌خواند و در مجموع آدم با شعور و باسوادي بود گفتگو هايي كه با هم مي‌كرديم برايم جالب بود كه مي‌گفت آرزو دارم يك بار روي صحنه تئاتر بروم و وقتي فهميد من هنرپيشه تئاتر هستم گلايه كرد كه چرا زودتر نگفته‌ام. ما خيلي با هم رفيق شديم و بحث و گفتگو هاي زيادي با هم مي‌كرديم، حتي يك بار يكي از فيلم هايش در اصفهان اكران مي‌شد و با هم به تماشاي آن رفتيم و اينكه مي‌ديد صدايش به فارسي دوبله شده است برايش جالب بود و با شوخي مي‌گفت كي فارس صحبت كردم كه خودم خبر ندارم؟!. كاروان ها در ايران اكران نشد اما در آمريكا و ساير كشورها نمايش گسترده‌اي داشت، من در طول حضورم در اين فيلم ديدم كه چقدر اينها به كارشان مسلط هستند، حتي در صحنه‌اي كه هلي كوپتر مي‌آمد جوري صدابرداري مي‌كردند كه فقط صداي بازيگر گرفته شود.

حتي در صحنه‌اي مقابل آنتوني كوئين بازي داشتم كه يك مرتبه مدير فيلمبرداري كات داد و وقتي علت را پرسيدم گفت باد ملايمي آمد كه روي نور اثر مي‌گذارد و آنرا خراب مي‌كند. ديدم چقدر در كارشان دقت دارند و آنرا عاشقانه دوست دارند، حتي در سر يكي از صحنه‌ها اختلافي ميان آنتوني كوئين و كارگردان بوجود آمد و مجبور كردند فيلمنامه‌نويس اصلي از انگلستان بيايد و صحنه‌ها را عوض كند و در واقع همه چيز با دليل و منطق بود و بسيار به كارشان احترام مي‌گذاشتند، مسائلي كه در سينماي آن زمان ايران اصلا مطرح نبود. كاروان ها آخرين فيلمي بود كه قبل از انقلاب بازي كردم.

من در فيلم صحراي تاتارها هم كه محصول مشتركي با ايران بود نيز بازي كرده بودم در واقع آقايي فرانسوي مصاحبه‌اي با من راجع به تئاتر داشت و بعد من را به كارگردان اين فيلم معرفي كرده بود.

در صحراي تاتارها با ماكس ماكسيدوف كه يكي از بازيگران تواناي جهان بود، هم بازي بودم كه آدم بسيار با شعور و با معلومات بود و حتي ادبيات ايران را خوانده بود و تاريخ ايران را خيلي خوب مي‌دانست بخصوص معماري ايران را، از او هم چيزهاي زيادي ياد گرفتم صحراي تاتارها در ايران اكران شد.



هزار دستان و اولين همكاري با علي حاتمي

سال 1359 مشغول بازي در سريال سربداران بودم كه علي حاتمي هزار دستان را شروع كرد و اين اولين كار من با او بود. البته قبلا نمايشنامه‌هايي كه نوشته بود را در تئاتر كار كرده بودم. علي از بچه‌هايي بود كه از اداره هنرهاي دراماتيك بيرون آمد و در رشته ادبيات دراماتيك تحصيل مي‌كرد و در بعضي كلاس‌ها با هم بوديم. فيلم‌هاي خوبي هم ساخته بود مثل سوته دلان و ستارخان و در واقع فيلمنامه ‌نويس ماهري بود و هنوز كسي روي دست او در ديالوگ نويسي بخصوص در زمان قاجار بلند نشده است.

سر هزار دستان به من گفت: حالا ديگر بايد با من كار كني. او فيلنامه‌اش را به كسي نمي‌داد البته اينكه مي‌گويند چيزي آماده نداشت اشتباه است، علي همه چيزش آماده بود منتهي دست كسي نمي‌داد و فقط به تعداد معدودي كه با آنها آشنا بود مي‌داد. هزار دستان را من، مشايخي و انتظامي خوانديم ولي به خيلي از بازيگران نداد. حتي اينكه مي‌گويند سر كار مي‌آمد و مي‌نوشت اصلا درست نيست، تمام اين چيزها را علي قبلا نوشته بود منتهي وقتي سر صحنه مي‌آمد آنها را به كساني كه بايد بازي مي‌كردند مي‌داد. وقتي نقش شعبان بي مخ را به من پيشنهاد كرد گفتم: اجازه بده روي نقش مطالعه كنم و ببينم دوستش دارم يا نه، ديدم با اين كار مي‌شود يك تجربه كار هنرپيشگي كرد. با جاهل‌هاي قديمي و لوطي‌هاي محله‌هاي مختلف صحبت كردم تا به نقش نزديك شوم. نزديك به 5 بار هم گريمم عوض شد كه هر بار 4 ساعت طول مي‌كشيد من و انتظامي سنگين ترين گريم را داشتيم.

به هر حال شروع به كار كرديم. شعبان بي مخ نقشي بود كه دوست داشتم و خوشبختانه از نظر مردم هم موفق بود. علي هم دقت زيادي روي كار داشت و حتي به جزئيات مي‌رسيد. هزار دستان واقعه‌اي تاريخي به روايت علي حاتمي بود. او به همراه فرخ غفاري از پايه گذاران سينماي ملي بودند علي مطالعه زيادي داشت و مردم را خوب مي‌شناخت و نقشش را به كسي مي‌داد كه بتواند آنرا حس كند و حتي وسايلي كه در صحنه انتخاب مي‌كرد، حتما بايد اصل مي‌بود و آنها را از موزه‌ها به امانت مي‌گرفت كه هنرپيشه با ديدن اين اجسام قديمي يك حس جديدي را تجربه كند. بازيگرانش همه برايش مهم بودند چه آنكه نقشي بلند داشت و چه آنكه نقشش كوتاه بود.

در فيلم كمال الملك هم همكاري‌ام با علي ادامه پيدا كرد كه نقش اتابك اعظم را بازي مي‌كردم و براي اين فيلم هم تحقيقات و مطالعات زيادي را انجام دادم.



بازي در دو فيلم كمدي كفش‌هاي ميرزا نوروز و مردي كه موش شد

در كفش‌هاي ميرزا نوروز با نصريان بودم و در واقع همان گروه قديمي‌مان بود. مردي كه موش شد را هم براي احمد بخشي كه دستيار علي حاتمي بود، بازي كردم او آنقدر دوست داشتني است كه گفتم هر كاري باشد برايت بازي مي‌كنم، او بازوي حاتمي بود و حتي در صحنه‌هايي از هزار دستان، علي طاقت ديدن خون را نداشت و دكوپاژ را به احمد بخشي مي‌داد و او صحنه‌ها را مي‌گرفت، متاسفانه چون اهل زدوبند نيست و كمرو است الان كنار مانده، مردي كه موش شد تجربه بازي خيلي خوبي برايم بود.

متاسفانه ما هنوز معني طنز و كمدي را نمي‌دانيم و فيلم هايي كه با اين عنوان ساخته مي‌شود بيشتر لودگي است. فيلم سازان ما بايد ژانرهاي مختلف كمدي را بشناسند و بدانند كه كمدي انواع و اقسام مختلف دارد كه در ايران درست به آن پرداخته نمي‌شود. ما در اين حوزه هنوز بازيگري مثل رضا ارحام صدر نداريم، اين بازيگر طنز را بلد بود و مسائل اجتماعي را في البداهه در اين قالب مطرح مي‌كرد. و بسيار هم تاثيرگذار بود كه تاكنون نظيرش بوجود نيامده است. من سر جعفرخان از فرنگ برگشته كار نيمه تمام علي حاتمي با اين بازيگر همكاري داشتم كه متاسفانه 20 دقيقه آخر فيلم كارگردان عوض شد و من گفتم كارگردانم علي است و كار نمي‌كنم اما بچه‌هاي ديگر همكاري كردند و در نهايت هم فيلم بدي شد. به نظر من آدم بايد براي حرفه و همكارش ارزش قائل شود و كارگردان يك فيلم فقط با درگذشت طرف عوض شود كه اين يك لوطي گري حرفه‌اي است.



مادر و دلشدگان

بعضي‌ها فكر مي‌كردند اين محمد ابراهيم فيلم مادر همان شعبان بي‌مخ است. در صورتي كه شعبان بي مخ اصلا مغز نداشت و فقط زور زياد داشت. ولي محمد ابراهيم آدمي بود كه سواد داشت و حتي كمي آلماني مي‌دانست اين شخصيت يك نوع بدبيني‌ خاصي نسبت به خانواده‌اش داشت، اما علاقه خاصي به مادرش داشت و نمي‌ توانست احساسات دروني خودش را نشان دهد و حتي در صحنه آخر وقتي مادر مي‌ميرد، فقط به چادرش نگاه مي‌كند و تمام غم‌هاي دنيا در چهره‌اش ديده مي‌شود. اكبر عبدي هم در اين فيلم بازي فوق ‌العاده‌اي داشت و به نظر من بهترين كار زندگي‌اش را انجام داد، بارها هم به او گفتم هر نقشي را قبول نكن كه متاسفانه گوش نكرد.

سر فيلم مادر هم گفتگوهاي زيادي را با علي داشتيم و او تمام لحظات را چك مي‌كرد، سناريو قوي و زبان شعر گونه‌اي كه در ديالوگ‌ها وجود داشت باعث ماندگاري اين فيلم شد. يكي از بدترين خاطراتم سر اين فيلم فوت شيرعلي قصاب هنگام بازي بود كه سنگ كوب كرد و مرد و قسمت هاي ديگري كه بازي داشت عوض شد. ما در دائي جان ناپلئون هم با هم بوديم و حتي اولين باري كه ديدمش بلند شدم و به او سلام كردم حتي در آن كار صحنه‌اي بود كه بايد براي دايي جان چايي مي‌آورد و مطلبي را مي‌گفت كه ديالوگش را نمي‌توانست حفظ كند به او گفتم هر چه مي‌تواني بگو، دوبلور درست مي‌كند گفت: فقط فحش مي‌توانم بدهم. گفتم: عيبي ندارد بگو. كه آن صحنه را گرفتند و من به سرعت فرار كردم و بعد فهميدم غلامحسين نقشينه ناراحت شده است. شير علي قصاب هميشه از اينكه قدش بلند بود خجالت مي‌كشيد.

دلشدگان آخرين همكاري من با حاتمي بود كه صحنه‌هايي را هم در مجارستان گرفتيم اين فيلم هم گفتاري بسيار زيبا داشت. به علي گفتم تهيه كننده كار خودت نباش وقتي تو تهيه كننده باشي فكرت دو جاست ولي گوش نكرد. من در فيلم‌هاي بعد از انقلاب حاتمي، فقط در حاجي واشنگتن نبودم كه نسبت به كارهاي ديگرش فيلم زياد خوبي هم نبود. حتي براي آخرين كارش جهان پهلوان قرار داد بستم و قرار بود نقش مربي تختي را بازي كنم و تحقيقات زيادي هم انجام دادم سر آن كار هم به علي اصرار كردم تختي را نساز تا همان اسطوره‌اي كه هست بماند، چون همه مسائل تختي را نمي‌توان مطرح كرد.



همكاري با مخملباف و كيارستمي

ناصرالدين شاه اكتور سينما يكي از فيلم‌هايي است كه دوستش دارم و مخملباف در اين فيلم وضع اجتماعي آن زمان را بصورت طنز مطرح مي‌كند كه به اعتقاد من يك فيلم طنز خوب است.

مخملباف سر كار هميشه پر از انرژي و استعداد بود وحتي من و انتظامي هميشه زودتر از بقيه سركار مي‌آمديم، اما وقتي مي‌آمديم مي ديديم مخملباف نيم ساعت زودتر از ما رسيده و دارد كار مي‌كند. اعتقاد زيادي به كار خودش داشت و جهش عجيبي هم پيدا كرد.

همچنين من اولين بازيگر حرفه‌اي هستم كه با كيارستمي كار كردم البته كاري را در قبل از انقلاب با بازيگران حرفه‌اي داشت، اما بعد از آن ديگر بيشتر با مردم عادي كار كرده بود. زير درختان زيتون تجربه خيلي خوبي برايم بود. كيارستمي را از طريق فيلم‌هايش مي‌شناختم كه از من براي بازي در نقش كارگردان در اين فيلم كه نقشش خودش بود دعوت كرد. من در زير درختان زيتون به عنوان يك هنرپيشه حرفه‌اي كار نكردم، عباس هم از من همين را مي‌خواست. او از تواناترين كارگردان هاست و دقيقا مي‌داند كه چه مي‌خواهد قبل از اينكه كاري را شروع كند لوكيشن‌ها را انتخاب مي‌كند و بر اساس آن سناريو مي‌نويسد و دقيقا مي‌داند كجا فيلمبرداري كند و رهبري فوق العاده خوبي در كار دارد.



ساير فيلم‌ها

روز واقعه يكي ديگر از فيلم هايي است كه به خاطر بهرام بيضايي فيلمنامه نويس كار بازي كردم. در اين فيلم نقش يك كشيش ارمني را داشتم كه بسيار كوتاه بود و در دو روز فيلمبرداري شد.

پول خارجي هم از فيلم هايي بود كه توسط رخشان بني اعتماد ساخته شد. اين فيلم سناريو خوبي داشت و كار خوبي هم شد، اما نمي‌دانم چرا از نظر تماشاگر موفق نبود.

با فريال بهزاد هم در فيلم روزي كه خواستگار آمد همكاري داشتم كه اين فيلم هم فيلنامه خوبي داشت كه كوتاه شد و در بعضي صحنه‌ها هم به خاطر حضور شتر نمي شد درست كار كرد. اگر دو سه بازيگر بهتر دركار بودند فيلم بهتري مي‌شد.

انتظار ساخته محمد نوري نژاد آخرين حضورم در سينما است، كه سال هاي زيادي از آن مي‌گذرد و هنوز اكران نشده است.



وضعيت امروز سينما

مدت زيادي است كه ديگر فيلمي را بازي نكردم و ديدم ديگر محيط برايم مناسب نيست. الان قصه‌هايي كه نوشته مي‌شود بسيار سطح پايين است و همه به هم شبيه شده‌اند و حتي بعضي فيلم‌هايي كه در سال 1345 ساخته شده الان با نام ديگري دوباره ساخته مي‌شود، پس آن خلاقيتي كه بايد در هنر باشد چه مي‌شود؟ ما هنوز ريتم را نمي‌شناسيم هر كاركتري براي خودش ريتمي را دارد، من را به عنوان يك حاجي بازاري انتخاب مي‌كنند در حاليكه ريتم حركتي و بياني‌اش با من فرق مي‌كند و بايد آنقدر تلاش و كوشش كنم كه آن نقشش را بشناسم و بازي كنم. راز اينكه كارگردان ها و هنرپيشه‌هاي خوب دنيا جاودانه مي‌مانند همين است.

نقشي را به من پيشنهاد مي‌كنند و توافق نمي‌كنم اما بعد مي‌بينم يك آدم مثلا، لاغر به جاي من بازي مي‌كند و نمي‌فهمم اين انتخاب برچه اساس بوده است.

بعد از انقلاب كارگردان هاي بسيار خوبي مثل رخشان بني اعتماد، مجيد مجيدي، جعفر پناهي، بهمن قبادي، ابراهيم حاتمي كيا و كمال تبريزي وارد سينما شده‌اند و دهه 60 تا اواسط دهه 70 دوراني موفق را هم سپري كرديم. اما الان روابط جاي همه چيز را گرفته و آن چيزي كه داشتيم از دست داديم. فيلم ها به سمت عشق‌ها و خنده‌هاي الكي، مبارزه با اعتياد و اكشن رفته و غباري از تجارت روي همه فيلم‌هاي ما سايه افكنده است. اميدوارم دوستان جوان به جاي تجارت به فرهنگ و هنر فكر كنند. ما الان از نبود فيلمنامه نويس خوب رنج مي‌بريم و هنوز تهيه‌كننده‌اي كه از هنر سررشته داشته باشد، نداريم و طرف به صرف اينكه پولدار است تهيه كننده مي‌شود و پول مي‌گذارد تا آن را برداشت كند. فكر مي‌كنند وقتي فيلمي زياد فروش مي‌كند حتما فيلم خوبي است در صورتي كه اينگونه نيست و وقتي مردم از سينما بيرون مي آيند اصلا به اتفاق‌هايي كه در فيلم افتاده فكري نمي‌كنند. الان در باز شده و هنرپيشه را از خيابان انتخاب مي‌كنند. بالاخره فيلتري بايد باشد و هنرپيشه‌اي كه مي‌خواهد وارد سينما شود بايد از فيلتر رد شود و بازيگري كه عضو سنديكا نيست، نبايد اجازه كار داشته باشد كه متاسفانه اينگونه نيست.

كار هنر باند بازي و دسته بندي نيست. ما در حال حاضر هيچ چيزي كه از حقوق هنرپيشه دفاع كند نداريم و قراردادهايي هم كه بسته مي‌شود، همه يك طرفه به نفع تهيه كننده است. متاسفانه باند تهيه‌كننده‌ها روي سينماي ايران سايه انداخته‌اند و صاحبان سينما هم اعمال نفوذ مي‌كنند، خانه سينما هم تحت باند آنها قرار گرفته است مديريت هنري ما مشكلات زيادي دارد كه اميدواريم مرتفع شود.



سريال ها

از جمله سريال هاي موفقي كه داشتم پدرسالار است كه بسيار در جامعه نفوذ كرد و هنوز هم بعد از گذشت سال ها از پخشش هنوز هم از آن ياد مي‌شود و هيچ وقت هم بررسي نشد چه عاملي باعث شد تا اين سريال اينقدر ميان اقشار مختلف مردم نفوذ كند. حتي در تاجيكستان هم طرفداران زيادي پيدا كرده و وقتي براي هفته فرهنگي به آنجا رفته بودم مردمش من را به عنوان اسدالله خان مي‌شناختند. خانه‌اي در تاريكي، رسم شيدايي، كهنه سوار و مزرعه آفتاب گردان از ديگر كارهايم طي اين سال ها بوده‌اند و آخرين كارم هم سريال سال هاي برف و بنفشه به كارگرداني سعيد سلطاني است كه هنوز پخش نشده است. از ميان سريال هايي كه بازي كردم به هزار دستان چون با علي بودم يك حالت نوستالژي دارم و پدر سالار، سربداران، سلطان و شبان كه يك كار كمدي قشنگ بود را هم دوست دارم . كارهاي سريالم را زياد به خاطر نمي‌آورم.



تئاتر امروز

من در بعد از انقلاب ديگر كار تئاتر نكردم و گفتم جوان ها بيايند و شروع به كار كنند. تئاتر در كشور ما افت و خيزهاي زيادي داشت و بهترين دورانش دهه 50 بود كه حركت عظيمي در كل كشور انجام شد و در بعد از انقلاب هم در دوران رياست آقاي منتظري در اداره كل هنري نمايشي اقدامات خيلي خوبي شد و جاني دوباره به تئاتر بخشيد و نگذاشت بميرد.او به شهرستان ها مي‌رفت و بودجه مي‌گرفت و به همين صورت تئاتر را زنده نگه مي‌داشت كساني كه بعد از او ‌آمدند زياد اهل تئاتر نبودند و از هم گسيختگي پيدا شد. متاسفانه در كشور ما كساني كه مي‌آيند و تجربه پيدا مي‌كنند يك مرتبه عوض مي‌شوند. در طول اين سال ها دو نمايش را ديده‌ام كه يكي بسيار بد بود و ديگري كاري از سيما تيرانداز بود كه نسبتا خوب بود اگر تئاتر ما رشد نكند سينما و تلويزيون هم رشد نخواهند كرد. تئاتر بايد موجوديتي هنري داشته باشد و به هيچ جناحي وابسته نباشد شهرداري هم بايد كمك كند تا سالن هاي خوب وجود داشته باشد و اين امكان فراهم شود كه بازيگر كار كند و مردم به تماشا بنشينند.



جوايز

فقط يك بار براي فيلم مادر كانديد دريافت سيمرغ بلورين شدم كه آن هم به خسرو شكيبايي براي فيلم هامون رسيد. اما بزرگترين جايزه‌اي كه گرفتم از دست يك پسر جواني بود كه چرخ انگور فروشي داشت و به پيشم آمد و گفت: من هيچ چيزي ندارم به تو بدهم به غير از اينكه حسم را بگويم و خوشه‌اي انگور به عنوان كادو به من داد كه اين بزرگترين جايزه‌اي بود كه در زندگي‌ام گرفتم و در واقع بهترين قاضي مردم هستند كه در كوچه و خيابان نقدهاي فوق العاده‌ خوبي مي‌كنند. يك بار هم به عنوان چهره ماندگار در همايش چهره‌هاي ماندگار انتخاب شدم.



اين روزها

بيشتر وقتم به مطالعه مي‌گذرد و گاهي به نمايشگاه‌هاي نقاشي سر مي‌زنم و اگر كنسرت موسيقي مناسبي باشد حضور پيدا مي‌كنم. من بيننده خوب نقاشي و شنونده خوب موسيقي هستم. فيلم هايي هم كه خاص باشند در سينما تماشا مي‌كنم مثل لاك‌پشت ها پرواز مي‌كنند بهمن قبادي و يا فيلمي از سميرا مخملباف. تلويزيون هم خيلي كم نگاه مي‌كنم و حتي اكثر كارهاي خودم را نمي‌بينم. وقتي آنها را مي‌بينم فكر مي‌كنم چقدر مي‌توانستم كار بيشتري انجام دهم و پيش نفس‌ خودم شرمنده مي‌شوم. در خانه كه هستم راديو فرهنگ گوش مي‌كنم كه واقعا خيلي خوب است و مطالب فرهنگي بسيار خوبي دارد. اخيرا هم يادداشت‌هايي مي‌نويسم و در حال آماده كردن كتاب خاطراتم هستم كه احتمالا براي نمايشگاه كتاب امسال آماده شود. يواش يواش مي‌خواهم بازيگري را كنار بگذرام، چون هم خودم و هم مردم ديگر خسته شده‌اند به هر حال سن من بالا رفته و وقت استراحتم رسيده است.



خانواده و ارتباط با هم دوره‌ها

همسرم فوت كرده و تنها دخترم هم بنام نيلي در بوزاي بلژيك زندگي مي‌كند و استاد دانشگاه است او عاشق كارش است و تمام فكر و ذكرش نقاشي است و نقاشي‌هاي خوبي مي‌كشد و خوشبختانه به سر زمين، فرهنگ و ادبيات مملكتش هم پايبند است. الان تنها زندگي مي‌كنم و از هم دوره‌هايم هم با اسماعيل شنگله، ارتباط دارم كه شخصي بسيار باسواد و انسان پاك و معتقدي است با علي نصريان و عزت الله انتظامي هم رابطه دارم.



جامانده از صحبت‌هاي محمد علي كشاورز

- كنكور پزشكي دادم و قبول شدم ولي در سالن تشريح كه رفتم ديدم به روحيات من نمي خورد و انصراف دادم.

- از ميان فيلم هايم كارهايي را كه با علي حاتمي كرده‌ام را خيلي دوست دارم.

- كاري مستند بنام نقشه و نقشه خواني به كارگرداني حميد تمجيدي در 5 قسمت داشتم كه آنرا بسيار دوست دارم و معتقدم تمجيدي مستند ساز و تدوين گر خيلي خوبي است اما دو فيلم راز گل سرخ و چهارشنبه عزيز كه با او داشتم را دوست ندارم و از كارهاي بدم است.

- سناريو هزاردستان را بصورت كامل دارم و مي‌خواهم اگر خانواده علي حاتمي راضي باشند آنرا چاپ كنم تا مردم ببينند حاتمي در سريال نوشتن چه تكنيكي داشت.

- هيچ گاه جزو هيچ گروه و دسته سياسي و غيرسياسي نبودم و به نظر من هنرمند بايد بيشتر به اصل خود كار فرهنگ و سرزمين خودش فكر كند.

- احمد رسول زاده كه در بسياري از كارهايم به جاي من صحبت كرده صدايش بسيار شبيه من است و موقعي كه با او صحبتم مي‌كنم انگار با خودم صحبت مي‌كنم.

- من معمولا بازيگر بداخلاقي هستم و سركار بد اخلاقي مي‌كنم.

- با اكثر كارگردان هاي مطرح كار كرده‌ام و از ميان آنها با علي حاتمي چون هم دانشكده بوديم خيلي راحت بودم اما از همه بهتر فرخ غفاري بود كه رهبري خيلي خوبي داشت ضمن آنكه بازيگر خيلي خوبي هم بود و در كمدي نظير نداشت.

- از ميان فيلم هاي قديمي ام تنها خشت و آينه صدا سر صحنه بود و بقيه دوبله مي‌شدند.

- خداوند به يكسري از بندگان خاص خودش استعداد هنري مي‌دهد و بايد شكرگذار بود و آنرا هميشه شكوفا كرد.



منبع: تبیان و ایسنا


گفتگو با محمد علی کشاورز
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
دوستان ببخشید چند تا سایت خوب و رایگان برای آپلود عکس اگر سراغ دارید لطفا لینک بگذارید
ممنون
 
بالا