سينمای ايران در دوران رضاشاه
بهروز تورانی: تاسيس يک سالن سينمای زنانه در تهران در سال 1296 احتمالا نزديکترين رويداد سينمايی ايران به زمان کودتای رضاخان در سوم اسفند سال 1299 خورشيدی است. موسس اين سالن سينما خانبابا معتضدی بود، همان مرد صاحب فنی که بعد ها از اجلاس مجلس موسسان که در آذر 1304 عنوان شاه ايران را به رضاخان داد و از مراسم تاجگذاری رضاشاه پهلوی در فروردين سال 1305 و بسياری از ديگر رويدادهای دوران سلطنت او، از جمله گشايش راهآهن، فيلمبرداری کرد. افتتاح سينمای زنانه را نبايد از نشانههای عقب ماندگي های اواخر دوران قاجار دانست. چرا که در سال 1307 خانبابا معتضدی دومين سالن سينمای مخصوص بانوان را در اوج قدرت رضا شاه در تهران به راه انداخت. البته اين هم نکتة کنايهآميزی است که معلوم نيست آيا اختصاص سالن هايی برای نمايش فيلم برای خانم ها را بايد، بخاطر ايجاد امکانی برای تنوير افکار بانوان، از نشانههای پيشرفت به شمار آورد يا بخاطر ادامه راه نداشتن خانم ها به دنيای آقايان، از مصاديق عقب ماندگی برشمرد.
مورخان غير ايرانی از گشايش نخستين سالن سينما در ايران در نوامبر 1904 توسط ميرزا ابراهيم صحافباشی سخن گفتهاند. به گفتة دکتر امير هوشنگ کاووسی نويسنده سرشناس مقالات سينمايی در ايران، در سال 1304 هنگامی که رضاخان پايههای قدرت خود را مستحکم میکرد و گام به گام به تخت طاووس نزديک میشد، تهران پنج تا شش سالن سينما داشت و به نوشته جمال اميد نويسنده تاريخ سينمای ايران، در پايان دهه 1310 تعداد سينماهای تهران به 12 سالن رسيد.
عموم مورخان سينمای ايران از جمله فرخ غفاری، جمال اميد و مسعود مهرابی بر اين نکته اتفاق نظر دارند که بيشتر اين سالن ها توسط افراد غير ايرانی اداره میشد و سالن ها که در ابتدا فقط تماشاگران مرد را راه میدادند، رفته رفته سئانس هايی را به خانم ها اختصاص دادند. بعضی سينماهای دارای بالکن، اين قسمت را به خانم ها اختصاص میدادند. مدتی هم بنا بر آن شد که خانم ها در يک طرف سالن و آقايان در طرف ديگر بنشينند. سينمای مخصوص بانوان در واقع اوج پيشرفت در اين زمينه تا زمان خود به حساب میآمد.
فيلمسازان
با اين حال، اگر در جستجوی مهمترين رويداد سينمايی عصر رضاشاه باشيم، شايد بايد از ورود آوانس اوگانيانس يا اوهانيان به ايران ياد کنيم: هنرمند، صنعتگر و شايد نابغهای عاشق سينما. اوگانيانس که به روايتی سازنده نخستين فيلم ايرانی است، در سال 1308 از روسيه به ايران آمد و فيلم آبی و رابی را نيز در همان سال ساخت. اين فيلم يک کمدی به سبک کمدي های اروپايی زمان خود بود و امروزه تنها به عنوان يک تجربه دارای اهميت است.
اوگانيانس که تمام فعاليت سينمايی خود در ايران را در دوران رضاشاه انجام داده، دو دوره مدرسه آرتيستی سينما را که از جمله درس های آن فن سينما، عکاسی، شمشير بازی و رقص بود در تهران برگزار کرد و در واقع برای سينما نيروی انسانی ماهر تربيت کرد. کسانی همچون حشمت سنجری و حبيبالله مراد از جمله فارغالتحصيلان اين مدرسه بودهاند.
فيلم دوم اوگانيانس، فيلم مشهور حاجی آقا آکتور سينماست که از نخستين برخوردهای هنر مدرن ايران با موضوع سنت و مدرنيته به شمار میآيد.
در واقع سينمای دوران رضاشاه اگر دست کم از ديدگاه نوسازی و نوگرايی دارای اهميتی باشد، اين اهميت بيش از آنکه مديون رضاشاه يا دولت او باشد، وامدار مردانی همچون آوانس اوگانيانس و عبدالحسين سپنتاست.
سپنتا که تحصيلکرده کالج فرانسوی و آمريکايی و شيفته فرهنگ ايران باستان بود، در سفری به هند با اردشير ايرانی از پارسيان هند و صاحب ايمپريال فيلم بمبئی آشنا شد و با همکاری او فيلم دختر لر را که نخستين فيلم ناطق به زبان فارسی است در هند ساخت. نقش اول مرد را خودش بازی کرد و ايفای نقش نخست زن را به همسر راننده اردشير خان، خانم صديقه ملقب به روحانگيز سامینژاد سپرد. اين فيلم در تهران نمايش موفقيتآميزی داشت و در اکران اول بيش از چهار ماه روی پرده بود و بعد از آن هم بارها به نمايش درآمد و مورد استقبال قرار گرفت.
نمايش اين فيلم تقريبا با نمايش حاجی آقا آکتور سينما به کارگردانی اوگانيانس و بوالهوس ساخته ابراهيم مرادی همزمان شد اما آن دو فيلم که صامت بودند نتوانستند با دختر لر برابری کنند. مردم عامی به سليقه خود نام فيلم دختر لر را با توجه به اسامی شخصيت های اصلی داستان فيلم به جعفر و گلنار تغيير دادند.
سپنتا پس از آن فيلم فردوسی را به سفارش دولت ايران در فرصت کمی برای نمايش در مراسم هزاره فردوسی در مشهد آماده کرد و بعد از آن هم فيلم های شيرين و فرهاد، چشمان سياه و ليلی و مجنون را ساخت. همة آثار سپنتا در هند توليد شدهاند، اگر چه همواره بخاطر آنکه برای بازار ايران و تماشاگران ايرانی ساخته شدند پارههايی از تاريخ سينمای ايران به شمار آمدهاند.
سينمای مستند
نقش بسيار برجستة سپنتا و اوگانيانس در تاريخ سينمای ايران اغلب بر شخصيت مردی سايه افکنده است که نقشی کمتر از آنها در به راه انداحتن چرخ سينما در ايران نداشته است.
خانباباخان معتضدی به نوعی نخستين فيلمساز حرفهای ايران به شمار میآيد. او که متولد تبريز و تحصيلکرده فرانسه بود، پس از آنکه از فرانسه به ايران بازگشت، ابتدا تنها درپی تاسيس سينمايی برای بانوان بود که همين کار را هم کرد. اما بعدها برای ظاهر و چاپ کردن فيل هايی که از نقاط مختلف تهران میگرفت، نخستين لابراتوار سينمای ايران را ساخت. بعدها به فيلمبرداری از خاندان قاجار پرداخت و همين کار را در دوران رضاشاه پهلوی نيز ادامه داد.
به حکايت جمال اميد، فيلم های رضاشاه در مجلس موسسان، رژة قشون لشکری، مراسم به زمين زدن نخستين کلنگ بنای راهآهن تهران، گشايش راهآهن شمال و تاجگذاری در کاخ گلستان از جمله تعدادی از فيلم های معتضدی است که هنوز در فيلمخانههای جهان نگهداری میشود.
خانباباخان معتضدی در واقع پايهگذار سينمای مستند ايران است و ناديده گرفته شدن کارش به ناديده گرفته شدن سينمای مستند در ايران شباهت دارد. هر چند که او فيلمبردار نخستين فيلم داستانی سينمای ايران يعنی آبی و رابی نيز هست.
نخستين فيلم های حرفهای معتضدی که مستندهايی درباره اجلاس مجلس موسسان برای اعطای عنوان پادشاهی به رضاشاه و تاجگذاری رضاشاه در کاخ گلستان بودند، در فروردين 1305 در سينماها نمايش داده شد.
دولتمردان عصر رضاشاه و سينما
هم اوگانيانس و هم سپنتا سرانجام کار فيلمسازی را با دلشکستگی و سرخوردگی رها کردند. حکومت رضاشاه ابتدا اجازه تاسيس مدرسه آرتيستی را به اوگانيانس داد. اما بعدها وزير معارف او، معتصمالسلطنه فرخ، با ادامه کار مدرسه مخالفت کرد. تقاضاهای اوگانيانس برای برخوردار شدن از حمايت دولت برای ايجاد استوديوهای فيلمسازی نيز با تمام کوشش ها ناکام ماند. حميد رضا صدر در تاريخ سياسی سينمای ايران نامهای را نقل میکند که اوگانيانس برای جلب نظر دربار نوشته است: "مقام رفيع وزارت جليله دربار پهلوی دامت عظمته، با کمال احترام معروض میدارد استدعا دارد امر و مقرر فرمايند اجازه دهند فيلم روز سلام عيد مولود مسعود بندگان اعلی حضرت شاهنشاهی ارواحنا فاه توسط اينجانب برداشته شود." اما ظاهرا اين تمهيد هم کارگر نشد.
سپنتا نيز پس از آنکه فيلم فردوسی را به سفارش وزارت معارف با عجله در هند ساخت و به ايران آورد، با سانسور و مضيقه مواجه شد. عموم مورخان سينمای ايران متفقالقولند که رضاشاه فيلم را ديد و نپسنديد و به نفع سلطان محمود و به زيان فردوسی دستور حذف برخی صحنهها و تغيير برخی ديگر را داد. با وجود فيلمبرداری مجدد، باز هم فيلم مقبول نيفتاد و با حذف بسياری از صحنهها به نمايش درآمد و سپنتا را دلشکسته و سرخورده کرد.
همچنين بعد از فيلم ليلی و مجنون آنگونه که جمال اميد و ديگران حکايت میکنند، سپنتا برای جلب حمايت نسبت به سينما به داور وزير ماليه مراجعه میکند اما پاسخ میشنود که شما ديوانهايد که میخواهيد اين کارها را در ايران بکنيد.
از ديگر موارد سانسور در زمان رضاشاه، فيلم انتقام برادر، نخستين فيلم ابراهيم مرادی است که بخاطر نداشتن مجوز کار توليد آن تعطيل شد.
البته برخی مقامات نيز نسبت به سينما و فيلمسازان نظر نسبتا مساعدی داشتند. مسعود مهرابی مینويسد که محمدعلی فروغی نخست وزير رضاشاه دوبار به ديدن فيلم بوالهوس ابراهيم مرادی رفت و جمال اميد يادآوری میکند که در يکی از اين بارها فروغی وزرای کابينه را نيز با خود به سينما برده بود. بهمن، رئيس دربار رضاشاه، نيز به شرط ساختن فيلم های تبليغاتی قول کمک به ابراهيم مرادی برای ساختن فيلم بوالهوس را میدهد که فيلم مستند گذاشتن سنگ بنای بانک ملی به اين ترتيب ساخته میشود.
مقررات و محدوديت ها
نقش رضاشاه و مردان سياسی و نظامی حکومت او در ارتباط با سينمای ايران، بخصوص در مواردی که با سانسور و ايجاد محدوديت برای فيلمسازان و تماشاگران مربوط میشود برجستگی می يابد.
فرخ غفاری، مورخ سينمای ايران در گفتگو با رامين جهانبگلو در کتاب ايران و مدرنيته تعجب خود را از اينکه رضاشاه و حکومت او به جای محدود کردن سينما دستکم از آن برای برآورده کردن هدف های خود استفاده نکردهاند، بيان میکند: او مرد مستبدی بود، اما در آغاز عدهای از اصلاحطلبان بسيار فرهيخته در کنار او بودند، نظير محمدعلی فروغی، تيمورتاش، داور. عجيب است که به فکر هيچيک از اينان نمیرسيد که شاه را ترغيب کند که از سينما در جهت اهداف سياسی بهره برداری کند.
ظاهرا در واکنش به محتوای برخی فيلم های خبری مستند که خارجيان در ايران تهيه کرده بودند و برخی از صحنههای آن فيلم ها (بخصوص فيلم های کاروان زرد و ايران، پارسنوين) با تصويری که مقامات دولتی مايل بودند از ايران ارائه دهند در تناقض بود، حکومت رضاشاه از سال 1313 محدوديت هايی را برای فيلمسازان خارجی و داخلی در نظر گرفت که در نهايت به آئيننامه نمايشات مصوب 1317 انجاميد.
بنابراين آئيننامه که به تصويب هيئت دولت رسيده بود، رعايت موارد زير برای فيلسازان الزامی بود:
گرفتن پروانه از شهربانی
همراه داشتن ماموران شهربانی برای نظارت بر صحنهها
بازرسی گمرکی و پلمپ تجهيزات فيلمبراری در موقع ورود به و خروج از کشور
بازبينی و صدور پروانه نمايش
ممنوعيت فيلمبرداری از تاسيسات نظامی
ممنوعيت فيلمبرداری از موارد "خلاف مصالح و حيثيت شئون کشوری"
در همين حال، آئيننامه ديگری مقرر میکرد که از سال 1310 به بعد، همه فيلم ها میبايستی ناطق باشند. از سوی ديگر پليس محلی اجازه داشت حتی فيلم هايی را که از مرکز اجازه نمايش داشتند از روی پرده پائين بياورد.
البته اين مقررات دولتی به جز محدوديت هايی است که توسط افراد متعصب يا از ترس مداخله آنها بر فيلم ها اعمال میشد. حتی در هند، برخی ايرانيان متعصب به خانم فخرالزمان جبار وزيری ستاره فيلم چشمان سياه سنگ پرتاب کردند.
اما در ايران، آنگونه که فرخ غفاری مورخ سينمای ايران در گفتگويی با رامين جهانبگلو در کتاب ايران و مدرنيته اشاره کرده است "هيچ منعی عليه سينما وجود نداشت که روحانيون آن را وضع کرده باشند." آقای غفاری همچنين به نقل از روسیخان از سينماداران تهران میگويد که شيخ فضلالله نوری يک بار به سينمايی در دروازه قزوين رفته و بدون اعتراض از آن خارج شده است.
جنگ
در دهم شهريور 1318 جنگ جهانی دوم شروع شد. نفوذ فرهنگی آلمان در کنار نفوذ صنعتی آن کشور با وجود مخالفت دولت های روسيه و بريتانيا در ايران دست کم تا پايان کار رضاشاه در شهريور 1320 ادامه يافت. جمال اميد در تاريخ سينمای ايران مینويسد: آلماني ها تا اين زمان با سياست گام به گامشان در زمينة تبليغات سهم قابل توجهی از برنامة سينماهای تهران و شهرستان ها را در دست داشتند.
اميد ادامه میدهد روس ها پس از آنکه نتوانستند باعث توقف فعاليت های آلماني ها شوند، به منظور توسعه فعاليت های تبليغاتی خود و ايجاد مرکزی برای دوستدارانشان، سينما تهران را در نيمه دوم 1319 در اختيار گرفتند و از موقعيت رويهمرفته مردد و متزلزل رضاشاه نهايت استفاده را بردند.
اميد همچنين به نقل از مجله خواندني ها مینويسد: با وجودی که در آن موقع سراسر اروپا زير چکمه سربازان نازی بود و همه از آلمان ها ملاحظه داشتند، معهذا اسميرنوف وزيرمختار شوروی فيلم رژه ارتش سرخ را به شاه فقيد تحميل کرد تا در سينمای تهران به رخ مردم بکشند و مختاری مامور هدايت رجال عمده به سينما تهران گرديد...
اما گذشته از نمايش فيلم های تبليغاتی، سينما ديگر در ايران از ميان رفته بود. حکومت رضاشاه که از آغاز نيز نقشی در شکلگيری صنعت فيلم و هنر سينما ايفا نکرده بود، اينک ناتوانتر از آن بود که بخواهد به فرهنگ بيانديشد. عاملی مهمتر از حکومت رضاشاه در کار تغيير سرنوشت جهان و از جمله ايران و رضاشاه بود.
در سال 1316، يعنی چهار سال پيش از پايان کار رضاشاه و دو سال پيش از شليک نخستين توپ های جنگ جهانی دوم، با نمايش آخرين فيلم سپنتا که ليلی و مجنون نام داشت دفتر فعاليت های سينمايی در ايران بسته شد و تا بيش از يک دهه بعد از آن هم باز نشد.
طی اين سال ها، که چهارسال از آن در دوران رضاشاه گذشت، سينمای آمريکا در ايران از رقبای خود پيش افتاد و تماشاگران فيلم هاي آمريکايی را گاه بارها میديدند. فرخ غفاری میگويد: مردم، ستارگان هاليوود و هيجان، سرعت و خوشبينی آمريکايی را دوست داشتند. مثل هميشه، مردم از سينما چيزی را میخواستند که در زندگی روزمره خود از آن محروم بودند. آنها شايد ستارهپروری را درمان قحطالرجال، هيجان را داروی نجات از ملال، سرعت را چاره گره فروبسته درماندگی و خوشبينی را اکسير کميابی میديدند که برای بقای خود نا اميدانه بدان نياز داشتند. منبع
متن کامل
نظر و انتقاد شما؟(۵)