• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

من و فوتبال !!

Roby

کاربر فعال فوتبال<br> عضو تحریریه مجله فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 ژوئن 2005
نوشته‌ها
1,263
لایک‌ها
1,395
انزو فرانجسكولي كه از بازيكنان محبوب منه واقعا كارش درست بود
من از همين چغري اروگوئه خوشم ميومد و اينكه هميشه مقابل برزيل قدرتمند ظاهر ميشد بازيهاشون با آرژانتين هم كه معروفه بيشتر به جنگ شبيه هست تا فوتبال

برزيل هم كه واقعا باختنش بيشتر آدمو سرحال مياره تا برد ايتاليا . بدترين دوران فوتبالي كه بياد دارم جامهاي جهاني 94 و 2002 هست كه باعث شد برزيل از ايتاليا در قهرماني فاصله بگيره
كلا هر جام جهاني كه شروع ميشه من اولين آرزوم حذف شدن برزيله چون معتقدم تا برزيل هست نميشه رو قهرماني هيچ كدوم از تيمهاي مورد علاقه ام حساب باز كنم
در مورد منچستر تا جاييكه حافظه ام ياري ميكنه بدون رجوع به منابع اينترنتي فكر مي كنم فرگوسن جايگزين روي اتكينسون شد كه داشت منچستر رو يواش يواش مي برد ليگ دو
چند سالي هم طول كشيد تا قدرتشون زياد شد خوبي منچستر همينه كه واقعا آجر به آجر تيم رو ساختند نه مثل چلسي همينطور خلق الساعه رشد كنند.
اگه اشتباه نكنم دوران اوج منچستر با اومدن كانتونا شروع شد . من كلا از بازيكناي ياغي خيلي خوشم ميومد يكيش هم اين كانتونا بود هنوز يادمه تو مارسي كه بود كلا نميشد مهارش كنند هر چند هفته يه شري به پا مي كرد
از اين قبيل بازيكنان از پائول دي كانيو و ماركو ماتراتزي و آنتونيو كاسانو هم خوشم مياد
 
Last edited:

sasan s

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 آپریل 2007
نوشته‌ها
6,842
لایک‌ها
3,123
سن
51
محل سکونت
تهران
عجب حالي داد خوندنش خيلي جالب بود ما رو با خودش برد به چه روزايي:( روزاي رفته اي كه ديگه بر نمي گردند. فكر كنم ديگه خيلي بيش از سنم پير شدم :D از الان گذشته ها برام زيباتر از آينده و حال شده و اين معمولا خصلت پيرمردهاي لب گور هست:lol:

كيهان ورزشي حسنش اين بود كه صفحات خيلي بيشتر از دنياي وززش بود برادر من هم بيشتر اوقات كيهان مي خريد اما در عوض كاغذ هاي دنياي ورزشي مرعوب تر بود و عكسهاش قشنگ تر

آلمان - فرانسه يكي از كلاسيك هاي دنياي فوتبال كه شايد نمونه مشابه اي براش نشه پيدا كرد
آقا اسم ها خيلي خوب يادتون موندن ها:D
اون دروازه بان كچله هم يادمه برزيل اون زمان تنها ضعفش همين نداشت دروازه بان بود وگرنه از لحاظ بازيكن واقعا نظيرش رو نميشه پيدا كرد با مربي اي كه فقط به حمله فكر مي كرد تله سانتانا

يه پسر دائي دارم كه عاشق برزيله تا سالها بعد هميشه ميگفت ايتاليا فقط با مرده خوري پائولو روسي برد خيلي لجش گرفته بود از گلهاي روسي
نميدونم شما هم همجين اصطلاحي استفاده مي كنيد يا نه اما طرفهاي ما به بازيكني كه فقط كارش تموم كردن و گل زدن بود مي گفتند مرده خور در مورد پيوس هم همين رو ميگفتند البته استقلالي ها

جام جهاني 82 اوضاع ما به خوبي شما نبود حالا تو نوشته بعدي در موردش مفصل مي گم .

خوشحالم خوشت اومد رابی جان . درباره پیری ، من اصلا همچین حسی رو ندارم ولی دقیقا این حسی هست که هر وقت با فرزاد صحبت می کنم ازش میگه و من میزارمش سر کار و میرم سر شوخی که پات لبه گوره ها :D

درباره اون کچل داغون باید بگم واقعا برزیل رو بیچاره کرد . درباره گلر برزیلی ها یه چیز دیگه هم یادم اومد سال 86 یه گلر داشتن به اسم کارلوس . توی اون بازی معروف با فرانسه توی ضربات پنالتی یکی از فرانسوی ها پنالتی رو زد خورد به تیر اما کارلوس که به سمت توپ شیرجه زده بود توپ به سرش خورد و رفت توی گل :blink: کلا اونسالها برزیلی ها خیلی بدشانس هم بودن بنده خدا ها ;)

درباره پائولو روسی که کاملا درست میگفته واقعا مرده خور بود این بشر ، آره ما هم این اصطلاح رو داریم و باید اینو بگم که من عاشق این تیپ بازیکنهام یه آدمایی مثل فیلیپو اینزاگی :lol:
 

JVD

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
30 آپریل 2010
نوشته‌ها
5,650
لایک‌ها
6,500
سن
40
سلام
مطمعنم که اگر روال این تاپیک همینطور بره جلو از محبوترین تاپیکهای بخش حداقل برای خودم خواهد بود.

آقا ساسان خواندم/ خیلی جالب بود. خیلی/ مرسی.


خب الوعده وفا/ روبی جان در خدمتم رئیس الان مشغول میشم
نوبت من شده انگار
 

JVD

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
30 آپریل 2010
نوشته‌ها
5,650
لایک‌ها
6,500
سن
40
خب قصه من شاید فرق داشته باشه. نمیخوام همین اول توپ رو تو زمین شما بندازم ولی خب قطعا شاید اوضاع من سخت تر شروع شد. البته شما دو عزیز فکر کنم حدود ده سالی از من 27 ساله بزرگتر باشد و دو تا جام جهانی بیشتر از من دیدید.

من تو یه خانوده ای و جوی بزرگ شدم که تقریبا میتونم بگم ابدا خبری از فوتبال نبود.
تا قبل مدرسه وقتی تو کوچه ها عکس بازی میکردیم، تنها ذهنیتم این بود که این فوتبالیست ها خیلی خوب هستند و من دوست داشتم که عکسهاشون رو جمع کنم. پس هر چی بهتر بازی کنی کلکسیونت کاملتره. عکس ها رو نو از تو آدامس در میوردی و نگه میداشتی مسخره بود. چون میگفتن بازی بلد نیست و پول داده ادامس خرید . مهم این بود که عکس های آس رو تو بازی ببری و نگه داری. شاید گاهی برای یه عکس خاص مجبور بودی ده تا عکس بکاری. خوب یادمه دقیقا خودم برای عکس فان باستن این کار رو کردم. بگذریم. فوتبالیست ها رو خوب نمیشناختم و فقط در حد اینکه چون فلانی ملیتش فلانه یا چون تو بهمان باشگاه بازی میکنه میدونستم که خوبه. شاید از هر کشور دو سه تا باشگاه بیشتر نمیشناختم. یه کاسبی تو اون محل داشتیم که حالا اسمشو نیارم فکر کنم بهتره. عشق فوتبال بود. میرفتم پیش اون و عکسهام رو نشونش میدادم. اون برام میگفت که این کیه و اون کیه. البته اسمها رو انگلیسی زیر عکس میزدند ولی من بلد نبودم بخونم. برام میگفت که این محشره یا اون بدرد نمیخوره. اگه مثلا میگفت این داسایوفه و تو فلان باشگاه و تیم ملی من میگفتم شاید چون خودش دوسش داره و اون تیمو دوست داره میگه ولی اون قانعم میکرد. بگذریم. گذشت این اغاز من بود. فکر کن یه بچه 5 ساله تو کوچه عکس متائوس رو میبره و سرش دعوا میکنه چون میدون اون کی هست.

بریم سر فازهای دیگه
 

JVD

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
30 آپریل 2010
نوشته‌ها
5,650
لایک‌ها
6,500
سن
40
هفت سالم بود و کلاس اول ابتدایی. یه ازدواجی تو فامیل نزدیک ما صورت گرفت که طرف غریبه و تازه وارد به فامیل فوتبالیست بود. شاید نقطه پررنگی برای من بود. البته ایشون هنوز هم تو فوتبال هستند و تو گوانگجو مربی تیم فوتبال 5 نفره بودند و بماند حالا.
من با ایشون چند بار کنار زمین مسابقه رفتم و خلاصه خیلی چیزها دیدم. یه بچه خام بودم که میدیدم تو زمین 4 نفر سر هم داد میزنن و با استوک و تکل و ... همه اش برای اینکه توپ بره تو دروازه. دعوا میشد و اعتراض و یه جنگ واقعی. همه به مربی میگن چشم. همه خوش اخلاق ولی تو زمین شوخی نیست و... خودتون میدونید چی میگم. تو ذهنم همه اینها رو مقایسه میکردم با اسطوره های فوتبال و میگفتم دیگه ببین اونجا چه خبره.
یه چیزی تو فوتبال برام درس بود. یه بار هم تو یه مقاله مجله این جمله رو گفتم: اینکه بعد بازی همه رفیق هستند و باید باشند که اگه نباشند فردا تیم یه یار کم داره. که فوتبال دوستی بود و گروهی.
این هم باشه تا زنجیره رو کامل تر بگم. اینم نگه دارید تا اینجا.
 

JVD

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
30 آپریل 2010
نوشته‌ها
5,650
لایک‌ها
6,500
سن
40
برسیم به بحث عملی کار.
کم و بیش اگه بزگتر های غیر فوتبالی تو خونه پا میداند و پیش میومد فوتبال از تی وی میدیدم. ولی خیلی کم بود. اونقدر کم که عطاش به لقاش بخشیده میشد. خودم میرفتم دنبال بازی. بذارید براتون از اولین برخوردها بگم.
من اونموقع ها خیلی لاغر و تر و فرز بودم البته الانم خیلی از فرم در نرفتم هاو تو فیس میتونید ببینید :دی/ به سنم بازیم خیلی خوب بود. بچه هایی که 4-5 سال از من بزرگتر بودند جلوم کم می اوردن. یه روز 4 تا گل به یه تیم زدم و ما 6-2 بردیم. بازی بازی ای بود کاملا حیثیتی. استقلال و پرسپولیس. فکر کن تو اون سن! حدود 9-10 سالم بود. تازه اینم بگم که روز قبلش استقلال به پرسپولیس فکر کنم باخته بود. عین 4 گل رو به کسی زدم که 4 سال از من بزگتر بود و جسه اش خیلی بزگتر از من بود. بعد گل اخرم که فکر کنم گل 5 تیم بود رو یه اوت رو من خطای بدی کرد. من بهش اعتراض کردم و جلوش وایسادم. یه چک بهم زد که پخش زمین شدم. بعد دعوا شد و خیلی هم بالا گرفت ولی من لب زمین ولو شده بودم نگاه میکردم.البته دوستان تلافی چک رو در اوردن. برام یه نقطه پر رنگ دیگه بود. یه سرخوردگی. ولی خب از طرفی برام بین بچه ها محبوبیت داشت. شاید از این برخورد ها بود که فهمیدم فوتبال خیلی بزگرتر از توپ و زمینه.
تو مدرسه یه درس بزرگ دیگه تو فوتبال گرفتم که تا الان برام تو نگاه کردن تیمها تاثیر گذاره. مسابقات مدرسه بود من کلاس پنجم. از تیم اول کلاس بیرون موندم و بهم برخورد. با هزار خواهش و تمنا اجازه گرفتیم که کلاس ما دو تا تیم داشته باشه و حالا من دنبال اثبات خودم بودم. همون چیزی که حالا بازیکنها جلوی تیم سابق نشون میدن. ما خیلی با هم رفیق بودیم ولی خب قدرت تیم کمتر از بقیه بود. مدعی های اولی تیم اول کلاس خودمون بود تیم کلاس 5/6 . ما اوندیم بالا و تیم اول کلاس رو تو نیمه نهایی با دو تا گل خودم بردیم و تو فیتال 5-3 باختیم. اینجا یاد گرفتم که تو فوتبال بزرگ بودن و بهتر بودن نداریم . برد با اونی هست که بیشتر تلاش کنه.
اما تیمهای من
 

JVD

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
30 آپریل 2010
نوشته‌ها
5,650
لایک‌ها
6,500
سن
40
فوتبال برام دوست داشتنی شد. خیلی و البته دوستایی داشتم که برام عزیز و پایه بودند. یادشون به خیر.
از مدرسه که پیچونده میشد و میرفتیم تو زمین چهاردیواری (که اسم اینم تو مجله زیاد اوردم) تا استادیوم رفتن ها با پول پس انداز شده و ... همه اینها باعث میشد که ما تو بچگیمون نه آتاری ببینیم و نه دو چرخه و نه حتی همون کیهان ورزشی (که عکسهاش رو خب یادم پشت شیشه مغازه ها مخصوصا کشوبافی ها نگاه میکردم.) از خدام بود سبزی لای صفحه ورزشی پیچیده شده باشه و... خب رو راست وضع پول تو جیبی افتضاح بود.آتاری ما همون توپ پلاستیکی بود و یه زمین که بعدا اسمش شد زینبیه.

تو اون روزها، من که اسمم جواد بود کشیده شدم سمت بازیکنی که همه ازش تعریف میکردن. جواد زرینچه. شاید به همین دلیل کم کم استقلالی شدم. نمیدونم چرا و چی شد. واقعا نمیدونم ولی خب از وقتی یادم میاد طرفدار استقلال بودم. جالب اینکه خوب یادمه وقتی هنوز شاید یه بچه 4-5 ساله بودم قرمز رو دوست داشتم ولی بعدا که دریافتم استقلال ابی و حریفش قرمزه دیگه از قرمز هم زده شدم :دی

تو تیم ملی ها شاید براتون جالب باشه / من وقتی جام جهانی 90 بوده اصلا ازش خبر نداشتم. گفتم اون موقع من 6-7 ساله بودم. بعدها خیلی حسرت میخوردم که چرا اون روزها من نمیتونستم فوتبال ببینم. سال 93 رو خوب یادمه. روبی جان شاید برای شما خوب باشه بدونید که نقطه شفاف و اغاز فوتبال خارجی برای من همون دلپیرو و باجو هستند. جام 94 رو خوب بیاد دارم. پای تی وی میشستم تا اخر شبها خلاصه بازی رو نشون بده. بابام میگفت که بگیر بخواب و من صدای تی وی رو لال میکردم و میدیدم. بگذریم که حالا دست منو از پشت بسته :دی از ایتالیا خوشم میومد شاید چون ابی بودند و البته یه جور خاصی بودند. الان میتونم اون یه جوری رو تو احساسی بودن خلاصه کنم. از اون پنالتی باجو که گل نشد من دیگه عاشق ایتالیا شدم. یادمه وقتی اولین بار اون صحنه رو دیم زدم زیر گریه و بعد خودم شوکه شده بودم که من و گریه؟ اونم فوتبال؟ !!!/ اون روزها از المان خوشم نمیومد. همه ازشون میترسیدن. برام عجیب بود میگفتم برزیل که بهتره واسه چی المان تو بورسه؟ بعدها نکته اش رو گرفتم.
ادامه... (البته هنوز خیلی مونده)
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
من در حد شماها نمی تونم جز به جز بگم چون همیشه از هر خاطره ای"کل" یادم می مونه و گاهی جز هم توش دخیله

تقریبا پست هاتون رو خوندم
نمی دونم منم بگم یا نه،در هر صورت من یه دخترم و مثل شما اینقدر ریز نبودم تو مسائل ولی در حد خودم یه پا کارشناس فوتبالم:happy:
در کل تاپیک جالبیه و حس نوستالژی توش موج می زنه ومنم دلم ضعف میره برای این حس
 

JVD

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
30 آپریل 2010
نوشته‌ها
5,650
لایک‌ها
6,500
سن
40
یه بازی بود یادم نیست خوب فکر کنم سمپدوریا و یووه بود. لمباردو میدرخشید و من با لیگ ایتالیا اشنا شدم. و به طبع با یووه.
باجو رو دوست داشتم زیاد ولی اون روزها یه اسم خیلی شنیده میشد. دلپیرو. ومن از اول حضور دلپیرو تو یووه با دلپیرو آشنا شدم. اول برام خیلی جالب بود . یاد این می افتادم که باید تلاش کرد. اینکه این بازیکن جدیده و تعریفیه / کلی بازیکن بزرگ تو تیم هست و این بازیکن شده پدیده. نگاه میکردم که یه جوونه لاغر و کوچولو همه از همه بهتر شده. اصلا بخاطر الکس بود که یووه ای شدم و البته اینم بگم اون پیراهن برام مثل یه جادو بود. یه چیزی که خیره کننده بود. تازه فهمیده بودم که رقیب اصلی اینها میلانه و میلان همون تیمی هست که من ستاره هاش رو دوست داشتم. از اینکه گولیت رو میلانی میدونستن ناراحت میشدم و میگفتم مهم تیم ملیه که اون هلندیه پس نیمشه برای یه تیم ایتالیایی بهش گفت میلانی. فکر میکردم ملیت مهمه نه علاقه باشگاهی. یه جوری خودمو گول میزدم.
تو باشگاهای دیگه بارسلون رو دوست داشتم ولی بعدتر ها ازشون بدم اومد. به رئال علاقمند شدم و بعد از اونها هم زده شده. هیچوقت به تیم دیگه ای دل نبستم . الان حتی میتونم بگم برام یووه خیلی مهمتر از استقلال هست.
بیشتر تیمها رو بجای اینکه به چشم خریدار نگاه کنم تو ذهنم ضربدر میزدم که اینم پوچ شد. اصلا نمیتونستم برای یووه رقیب عشقی بتراشم و ... خلاصه
 

JVD

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
30 آپریل 2010
نوشته‌ها
5,650
لایک‌ها
6,500
سن
40
با دلپیرو یووه ای شدم و خب چون ایتالیایی بود رنگ ایتالیام پر رنگ تر شد. ایتالیا رو دوست داشتم شاید باور نکنید چون همیشه خوب بود و میباخت. چون همیشه اخر بازی وا میداد. برعکس همون چیزی که تو یووه میدیدم. اونها تا دقیقه نود میجنگیدن ولی ایتالیا نه.
چند سال پیش 0شاید ده سال البته) تو یه مجله خوندم که تولدو گفته بود فوتبال رو باید ادمهای احساساتی بازی کنن و ما هستیم. گفته بود تا وقتی عاشقی میبازی. و دیدم حرفهاش عین شناخت من از فوتباله. تو فوتبال باید برنده باشی تا غرورت برنده بشه. ولی غرور مردونگی نیست. تو فوتبال هر چی شد تو فوتباله و دوستی مهمه. تو زمین توپ و دروازه عین ناموس مهم هستند ولی واقعا نه بقیمت اونها بلکه به تشبیه اونها. اگر توپ رفت تو گل غرورکودکی تو شکسته شده و نه غرور مردونگیت.
اینها همه چیزهایی بودند که سر من از فوتبال شکل گرفته بود و سالها منو با خودش کشیده بود تا حالا که دیگه قوه تشخیصم به من میگفت اینطوری که نگاه میکنی درسته و اونی که بقیه نگاه میکنن یه چیز دیگه است که اونم غلط نیست.
وقتی میرفتم استادیوم میرفتم و یه گوشه میشستمو کم پیش میومد قاطی تشویق کننده ها بشم. خودمو میذاشتم جای مربی تیم و شاید هم بالاتر. سعی میکردم از چشم یه مربی 70 ساله پیر فوتباله به قضیه نگاه کنم. موقع گل خورد و گل زدن خیلی خودمونمیکشتم و سعی میکردم با هر چی یاد گرفتم اینده کار رو پیش بینی کنم. به بازیکن ها دقت میکردم ببینم کی با اخلاقه. کی وقتی میزننش یا هر چیز دیگه بی ادبی نمیکنه و خودشو نگه میداره.
تو زمین و تو تلویزیون و همه جا یاد گرفته بودم که هر کی موفقه اخلاق داره و هر کی که موفقه اگه اخلاق نداره ، مردم نمیخوانش.
این شد که نگاهم فرق کرد. از اینجاها شروع شد ولی خب حالا رسیده به خیلی چیزهای دیگه. الان فقط تو فوتبال میرم دنبال حق.
فکر کنم یه کم دیگه مونده
 

JVD

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
30 آپریل 2010
نوشته‌ها
5,650
لایک‌ها
6,500
سن
40
همه اون چیزها برای من اینو ساخت که فوتبال رو نگاه کنم تا یاد بگیرم حتی از بازیکن بی کلاس و بی اخلاق. یاد بگیرم که چی میشه یکی موفق میشه و یکی نا موفق. که خوبه سالم زندگی کرد. و اینکه اخلاق مهمه. خیلی مهم و شاید مهمتر از هر چیز.
تو ذهنم همیشه ادمها رو کنار هم میگذاشتم از اسطوره که چند سال اخر رو همسایه بودیم یه جورایی و فرق خوب بودن رو با خوب نبودن میدم. تا همون اروپا که مردم چقدر شعورشون بالاتر از یه مسابقه فوتبال هست و اینکه برنده شدن خود خود خود رعایت انسانیت هست و نه زیر پا گذاشتن حق و ...
اینکه یه جوون اول راه چطوری از ستاره شدن باز میمونه و برعکس چطور میره قلبها. و همه اینها برام همین چیزها گرفته تا خاک خوردن تو زمین خاکی. تا یه غروب کسل کنند و ناامید کننده بعد از یه باخت بد و تا پول و طرز فکر مردم و خیلی و خیلی چیزهای دیگه برای من فوتبال کرد به شکلی که امروز برام هست. حالا همیشه سعی میکنم برم استادیوم و ادامه بدم این چیزی رو که برام فرق داره. نمیدونم میتونم توضیحش بدم یا نه. یه زاویه دیگه. شده که برم استادیوم مثلا استقلال ببازه و مثل بقیه فکر نکنم و همینطور روز بردش. احساسم میگه روز برد تیم نباید از خوشحالی غره شد و روز باخت باید کنار تیم بود. باید کمک کرد حتی با اثر پروانه ای و باید دونست که این اخرین بازی نبود. زندگی هست. فوتبال برای دوستی و چیز یاد گرفتنه و نه خلاف این.
گاهی تو فوتبال در میمونم. یعنی وا میمونم. و میرسم به همین شعر سیاوش که میگه :
میشه هیچ چیز و ندید / فقط نگاه کرد.
و من فقط نگاه میکنم. البته خیلی سخته گاهی ولی واقعا لذت بخشه و البته شادی و غم رو تو مشتت باید رو زانوت فشار بدی. نوک پنجه ات از جلوی کفشت رو زمین فشار بیاره و تو اصلا نفهمی که این پاس بود یا شوت. :دی یه چیزی هست که باید امتحانش کنید. وسط یه دنیای دیگه. شاید مثل شنا کردن ماهی های سالیوان خلاف جریان آبشار. لذت بخشه ولی بی نهایت سخت. با این تفاوت که اخرش به هدف میرسی بدون شک و بدون ساده انگاری.
نمیدونم تونستم بگم چی تو سرم هست یا نه. خودم که فکر کنم خیلی پرت و پلا توضیح دادم. ولی خب همون شعر شاید کامل باشه برای دیدن یک مسابق یا یک فصل یا یک جام جهانی تا جهم جهانی.
 

ARMF

مدیر بازنشسته ورزش
تاریخ عضویت
15 نوامبر 2009
نوشته‌ها
8,194
لایک‌ها
18,108
محل سکونت
Somewhere close to here
اما از اوضاع و احوال اون زمان بگم
من تازه دوم دبستان اومده بودم و بر عکس همه بچه های اون روز که یکشنبه ها منتظر کیهان بچه ها بودند من یک روز زودتر وایمیستادم توی صف کیهان ورزشی و دنیای ورزش .
کیهان ورزشی چهار تومن بود دنیای ورزش پنج تومن و من در عالم بچگی نمی دونستم این تفاوت یک تومنی به خاطر چیه .
...
توی پستهای قبلیم گفتم اون زمان یه تلویزیون ترانزیستوری زرد رنگ توشیبا داشتیم .
...

اما از باشگاهها بگم که خیلی جالبه .
اون موقع که طرفدار آلمان شدم توی باشگاهها هم طرفدار تیم آلمانی بودم
...
اما این موضوع با بزرگتر شدنمون هم تغییر کرد و شدیم یه پا منچستر یونایتدی ، ... ، رئال مادریدی که تا همین الان هم سرجاش مونده این علاقه.
موقعی من منچستر یونایتدی شدم که این تیم بزرگترین افتخارش نایب قهرمانی لیگ بود و اصلا زورش به لیورپول قدرتمند اون زمان نمی رسید . ...
رئالی شدنم هم به خاطر علاقه مفرط به امیلیو بوتراگئنو و هوگو سانچز کبیر بود.

آقا ما چقدر عین همیم... :D:D:D:D
 

JVD

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
30 آپریل 2010
نوشته‌ها
5,650
لایک‌ها
6,500
سن
40
نمیدونم چه حسی داره ولی فکر کنم فوتبال مال مربی هاست.

اونها همه کاره هستند . این ضرب المثل تو فوتبال هم هست انگار. همه کاره یعنی هیچ کاره. واقعا مربی ها مظلوم هستند چون دیگران براشون تصمیم میگیرند که باشند یا نه.
یه مثال خوب بگم اینکه:
یه کارگردان رو در نظر بگیرید که فیلم میسازه . بهش پول میدن میگن برای فیلمنامه خودت یا هر کی بهترین بازیگر ها رو بردار و فیلم بساز. همه چی در اختیارش. و ... اخرش میشه یه فیلم که تازه ممکنه ازش استقبال نشه. ولی همه چیز رو اماده برداشته. در مورد این ادم همین قضاوتی میشه که برای مربی هم میشه. اما در نظر بگیرید شاید تو سینما کارگردان همه چیز نباشه و خب نیست. ولی تو فوتبال مربی همه چیز نیست در حالی که هست.
باید به عنوان یه مربی لب خط ایستاد تا حسشو چشید و من نچشیده میتونم حدسش بزنم.
تو فوتبال مربی همه چی تموم کسی میشه که میره تو زمین های کارون و پشت اسایشگاه بازیکن دوازده ساله رو نشون میکنه و چند سال هواشو میگیره تا بشه باهاش کار کنه.
براش کار کنه کاری که دودش به چشم مربی میره و سودش به بازیکن و بقیه.
بازیکن میسازه.
از یه تیکه چوب یه تندیس قشنگ میسازه که برای دیدنش همه سر و دست میشکنند.
تیم میچینه.
وسط نیمه بچه هاشو بهم نزدیک میکنه که قلبهاشون بهم نزدیک تر باشه. یواش تر حرف میزنه که بچه ها خوب گوششون رو تیز کنن. وسطهاش بی اختیار هی دست روی سرش میکشه مثل کسی که اونقدر میدونه که نمیدونه از کجا شروع به گفتن کنه. بی اختیار دستش رو قلبشه. اخرش بهترین راه رو یه جمله روحیه ساز میبینه.
بعد تیم میره تو .
مربی لب خطه هنوز.
زانوهاش مرتب سست و گاهی قفل میشه.
هر لحظه باید شنید زیر لب چی میگه. گاهی از حرص گاهی از روی دلسوزی و ....
باید جاش بود و حسش رو چشید.
باید به جای اون در قبال این همه زحمت هو شد و گاهی از روی احساس تشویق.
باید چشید چه حسی داره پایان یک عمر زحمت برای جواهر تراشی حتی یه کف مرتب به احترام و به پاس قدردانی نبینی. واقعا سخت و نا امید و مایوس کننده هست.
مربی بودن اخر فوتباله به نظرم.
حست وقتی تیمت گل بخوره برگردی/ همینطوری که داری میری عقب تر سمت نیمکت نگاهت به طرفدار ده ساله ات باشه پشت خط.(اینجا شاید سهراب باید میگفت:) همه ذرات وجودم متبلور شده است.
فقط میدونم حس درجه یکی هست/ چه خوشی چه ناراحتی.
فکر کنم براش باید زد زنگو.
 

ARMF

مدیر بازنشسته ورزش
تاریخ عضویت
15 نوامبر 2009
نوشته‌ها
8,194
لایک‌ها
18,108
محل سکونت
Somewhere close to here
یه بچه 6-7 ساله... مثل همه بچه های زمان خودش... تو کوچه بن بست... بن بست جامی... چهارتا سنگ و یه توپ پلاستیکی... هنوز نمیدونست اسم بازی که میکنن فوتباله... دو به دو... شوت یه ضرب... دیواری خطاست... کات

یه پسر نوجوان... 14-15 ساله... بزرگ بچه های کوچه... یه بازی ساخته بود با آجرهای لگو... رو قالیچه پشمی با نقشهای متقارن... دو تا دسته که هرکدوم از 11تا آدمک تشکیل میشدن... همه از آجرهای لگو... بچه 6-7 ساله اونجا فهمید اون بازی که تو کوچه میکنن اسم داره... درست مثل بازی آدمکهای لگویی... اسمش هست فوتبال...

اون بچه من بودم. سالهای اول جنگ... وقتی که برنامه های تلویزیون ساعت 4 شروع میشد. نیم ساعت عکس گمشده ها، نیم ساعت اخبار شهرستان تا ساعت 5 و برنامه کودک شبکه 1... تفریح ما فوتبال تو کوچه بود. با همه قهر و آشتی ها، جرزدن ها و گل زدنها و مصیبت کشیدن از دست همسایه هایی که از دست ما مصیبت میکشیدن...

اون نوجوان 15 ساله مرشد ما بود تو فوتبال. مسابقه میذاشت با همون آدمکهای اسباب بازی. با قوانین بسیار درستی که هنوز نمیدونم اختراع خودش بود یا از جایی یاد گرفته بود. قوانینی به شدت منصفانه. زمانی که هنوز فیفا فیرپلی رو کشف نکرده بود.... یه بار پا بده مفصل راجع به اون بازی حرف میزنم 1982-1361
 

ARMF

مدیر بازنشسته ورزش
تاریخ عضویت
15 نوامبر 2009
نوشته‌ها
8,194
لایک‌ها
18,108
محل سکونت
Somewhere close to here
حالا اون بچه، یه چیز تازه تو تلویزیون کشف کرده بود. غیر از کارتون یوگی و سندباد و بولک و لولک... حالا فوتبال میدید و فکر میکنم لذت میبرد... یادم نیست.

مرشد، بابت مسابقات فوتبالش جایزه میداد. عکس بازیکنها... رنگی و برقی... مثل عکسهایی که تو مهمانیها میگرفتیم و چند روز طول میکشید تا چاپ بشه. هیجان انگیزترین عکس برای اون بچه، عکس یه بازیکن مو طلایی خوش قیافه بود. کسی که درگاه آشنایی من شد با ستارگان فوتبال... با تیمها و بازیکنانش... اون ستاره کسی نبود جز "کارل هاینس رومنیگه"...

جام جهانی 82 در جریان بود و بازیهایی که کم و بیش پخش میشد. در ورزش و مردم وارث و شفیع، در ورزش از شبکه دو جاراللهی و کوثری و در گزارش ورزشی عصرهای پنج شنبه... که برنامه های تلویزیون استثنائا دو ساعت زودتر شروع میشد و مسابقات ورزشی نشون میداد...

سوکراتس رو دوست داشتم... از ایتالیا بدم میومد... چشمم دنبال رومنیگه بود و شوماخر و هانسی مولر... من یه آلمانی بودم. اونها با اعتماد به نفس بودن... عقب نمیکشیدن... تا ثانیه آخر... غر نمیزدن و ... می بردن... پس نمیشد در طرفداریشون تردید کرد.

پدرم (روحش شاد) عاشق مطالعه بود... کم کم روزنامه... هر روز صبح "یونس" برامون اطلاعات میاورد... اما من، تو بساط مرشد چیزی دیدم که مسحورم کرد... یه بازیکن با موی تراشیده در حال عبور از تکل یه بازیکن که لباسش مثل لباس بوکا جونیورز بود. فقط سبز بود جای رنگ آبیش... پرسپولیس 8-0 راه آهن... عجب... عظمتی بود برای خودش... به عنوان مجله نگاه کردم... "دنیای ورزش" ... دیگه هر هفته شنبه ها چشم به راه یونس بودم با پایی که میلنگید و یکی در میان به دوچرخه اش پا میزد... خدا بیامرزدش... که بیاد و از زیر در دنیای ورزشمو بندازه تو خونه و من پرواز کنم به سوی گنجم...

خانواده ما فوتبالی نبود... من ناخلف بودم تو اون جمع... اما عشقم شده بود. برگ برگ مجله رو با ولع میخوندم... میخوردم و ثبت میشد در حافظه ام که قرار بود فقط بابت درس و مشق بکار گرفته بشه. عاشق گزارشهای کوثری بودم. اسامی رو که حفظ میکردم پای ضبط تک کاسته سونی که داشتیم میخوندم... لذت داشت لذت... چه نوارهایی رو نابود کردم که بعدها حسرتش به دلم موند... اما اون لذت ناب چیز دیگه ای بود...
 

navid69

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 می 2010
نوشته‌ها
5,019
لایک‌ها
4,633
سن
34
محل سکونت
یه جای خوب:دی
دوستان منم بیام بازی
mayi.gif
mpr.gif

اگه اجازه بدین منم یکم بنویسم با اینکه اطلاعات فوتبالم 100% خیلی کمتر از شماهاست
 
Last edited:

Roby

کاربر فعال فوتبال<br> عضو تحریریه مجله فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 ژوئن 2005
نوشته‌ها
1,263
لایک‌ها
1,395
چه حالي مي كنم از خوندن اين تاپيك آقا دم همتون گرم
مدتها بود چنين احساس نابي در وجودم نجوشيده بود ممنون

فقط حالا كه نويسنده هاي تاپيك بيشتر شدند و دوستان لطف دارند فكر مي كنم شايد بهتر باشه عنوان ديگه اي براي تاپيك انتخاب بشه
ميزارم بعهده خود دوستان هر كس هر نظري داره لطفا بگه البته نميدونم ميشه عنوان تاپيك رو عوض كرد يا نه؟
 

Roby

کاربر فعال فوتبال<br> عضو تحریریه مجله فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 ژوئن 2005
نوشته‌ها
1,263
لایک‌ها
1,395
من در حد شماها نمی تونم جز به جز بگم چون همیشه از هر خاطره ای"کل" یادم می مونه و گاهی جز هم توش دخیله

تقریبا پست هاتون رو خوندم
نمی دونم منم بگم یا نه،در هر صورت من یه دخترم و مثل شما اینقدر ریز نبودم تو مسائل ولی در حد خودم یه پا کارشناس فوتبالم:happy:
در کل تاپیک جالبیه و حس نوستالژی توش موج می زنه ومنم دلم ضعف میره برای این حس

افتخار داديد
حوشحال ميشم نوستالژي فوتبال رو از نگاه يك دختر هم بخونم حتما برامون بنويسيد
در مورد جزئيات هم فكر كنم همه همينطور هستند يعني اول كه بهش فكر مي كنيد يه خط مشي كلي به ذهنتون مياد باكلي سايه و روشن كه خيلي جاهاش خوب ديده نميشه. ولي همين كه شروع مي كني به فكر كردن و نوشتن خيلي از جزئيات خودشون از اعماق وجود آدم از اون ته ته هاي ضمير ناخودآگاه بروز مي كنند و انگار بهت ميگند ما رو هم ببين . البته بستگي داره كه آدم در اونموقع چه حس و حالي داشته باشه بقول جواد عزيز بايد يك حس غير ماشيني بودن و رهايي ذهني داشت كه مطمئنا شما در اين زمينه از ما خيلي جلوتريد


راستي فكر مي كنم يه جورايي همشهري هم باشيم
 

Roby

کاربر فعال فوتبال<br> عضو تحریریه مجله فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
20 ژوئن 2005
نوشته‌ها
1,263
لایک‌ها
1,395
دوستان منم بیام بازی
mayi.gif
mpr.gif

اگه اجازه بدین منم یکم بنویسم با اینکه اطلاعات فوتبالم 100% خیلی کمتر از شماهاست

خيلي خيلي خوش آمديد

من يكي كه بي صبرانه منتظر خواندن نوشته هاي شما هستم
 

سعادت

Registered User
تاریخ عضویت
25 آگوست 2009
نوشته‌ها
3,813
لایک‌ها
1,134
محل سکونت
نصف جهان
روبی کارت درسته یاد اون مطالب محشری که توی قسمت شرط بندی مینوشتی افتادم !!!
خیلی قشنگ مطلب مینویسی با ادبیات و طرز نوشتنت خیلی حال میکنم
دمت گرم
 
بالا