پر واضحه که من در این تاپیک تقریباً یک غریبه محسوب میشم و برام عجیبه که چرا دوستانی که این قدر با هم جور هستند و مدتهای مدیدی است مشغول داد و ستد فرهنگی هستند، این قدر با هم رودربایستی دارند. شده مثل مهمونیهایی که به یکی میگن پاشو برقص، میگه اوا چرا من؟ اول تو. بعد میگه من اصلاً رقص بلد نیستم و غیره و غیره
اما واقعاً چرا اغلب ما شرقیها اینگونه هستیم. همیشه در پردهای از ابهام، رازآلود و ناشناخته؟ متأسفانه دلایل تاریخی متعددی وجود داره که ما ترجیح بدیم مقدار قابل توجهی از خودمون رو، آشکار نکنیم. شاهد مثال من همین صفحات اخیر هست. کسی پیشنهادی داده:
بیاید خودتون رو معرفی کنید. همه استقبال کردند. اما تک و توک بالاخره حاضر شدند به اصل مطلب یعنی معرفی خودشون بپردازن. عجیب نیست؟
چون حسین عزیز و محسن خان خواستند که از خودم بگم، این کار رو میکنم اما اولش توضیحی بدم. من اصلاً با این کار موافق نیستم (برای شخص خودم میگم). برای من "پیتی" یک محیط مجازی بوده (و هست) و من هم یک شخصیت مجازی هستم. چون اهل مرید و مرادی نیستم، علاقهای نداشتم از این پوسته در بیام. چرا؟ دلایل شخصی خودم رو دارم. یکیش همینه که همه با من راحت باشن. اما به هر حال چون قبلاً فرشاد تو نامهٔ خصوصی زیر و روی من رو بیرون کشیده من همون مطالبی رو که براش نوشته بودم کپی میکنم و برای شما هم میگذارم.
اسمم واقعیه و متأسفانه معنیش هم همینطور :eh: بزودی ۵۰ ساله میشم که احتمالاً سن پدر محترم شماهاست. این همون نکتهای است که نمیخوام موجب بشه که باهام به رودربایستی بیفتید. همونطور که میتونید از لحن نوشتههام (که کاملاً اصل اصل هست و همهاش رو هم خودم مینویسم) حدس بزنید، هنوز به روغنسوزی نیفتادم و خیلی هم سرحالم
از لقب کاربریام (ضمن نوشتههام) میتونید حدس بزنید که روزگاری که بخش موسیقی پرشین تولز رونق داشت، من هم کیا و بیایی داشتم که نگو

همهٔ نوشتههام پاک شدند. از دم. حتی بخشهایی که در فوتبال نوشته بودم. ضمناً عاشق فوتبال هم هستم.
تا مدتها اصلاً طرف فوروم هم نمیومدم اما مجدداً شروع کردم بهش سر زدن. چهار سال بود که رفته بودم به عزلت. کلی دوست و آشنا داشته و دارم. اما اهل این تقاضای دوستی و این حرفا نبودم. همونطور که فیسبوکی هم نبوده و نیستم. هرچند دارم بهش فکر میکنم. چون اینطوری نامهء خصوصی فرستادن، خیلی سخته. اگر جایی باشه که اونجا به همه بگم یک نوشته تازه دارم، حتما راحتتره.
بعضی از بر و بچههای قدیمی خیلی اصرار کردن که کارهای موسیقیام رو یکجای دیگه ادامه بدم. این شد که وبلاگم رو راه انداختم. یک جایی هم راه انداختمش که هر ننه قمری نتونه درش رو تخته کنه. حالا ف ی ل.. هست، باشه. و تصمیمم هم این شد که فقط در مورد موسیقی ننویسم.
تازه شروع کردم که به تقاضاهای دوستی (توی پیتی) جواب مثبت بدم چون مثل اینکه بعضی از دوستان فکر کردن من بهشون کم محلی کردم

منم گفتم بابا من مخلص همه هستم. اما اون عادت ِ نداشتن ِ دوست خصوصی، اشکال بزرگی رو بوجود آورد. وقتی خواستم به دوستان خیلی زیادی که داشتم (ولی فقط توی فوروم باهاشون هم صحبت بودم) بگم که وبلاگم رو راه انداختم، اسم دقیق خیلیها رو یادم نبود. اینجوری شد که اسامی که برام آشنا میومد رو انتخاب کردم و براشون نامه دادم. این وسط خیلیها اصلا نمیدونستن که من کیم. منم براشون توضیح دادم که من اشتباهی اسم شما رو انتخاب کردم. جالب اینه که اغلبشون ازم خواستن که ادامه بدم. خوب اینم از خوش شانسی منه :cowboy:
کم لطفهایی هم بودند که نامههام رو ریپورت کردند و بالادستیها هم (که دوغ و دوشاب برایشان فرقی ندارد) زود من رو بن کردند. خیلی بهم بر خورد. خیلی :thumbsdow امیدوارم کسانی که برام ریپورت دادن این نوشته رو بخونند و از خودشون بپرسند:
چرا به خودش نگفتم ؟
به بخش زندگی خصوصیام وارد نمی شم. دیگه چیزی مونده؟ البته که مونده. انسان موجودیست به غایت پیچیده و چند وجهی. و در عین حال ساده. سلیقهٔ من نمونهٔ قابل توجهی از این پیچیدگی است. و نوع نگاهم به زندگی، نمونهٔ سادهٔ آن.
ادبیات عشق عمیق، بسیار قدیمی و ماندگارم بوده و هست و در حدود ۲۰ سالگی موسیقی به زندگیام اضافه شد و کاملاً تسخیرم کرد:wub: تو بچگی و جوانی خورهٔ کتاب بودم. الآن کمتر کتاب میخونم و وقتم رو پای اینترنت تلف میکنم. موسیقی هم به شکل همه جانبهای در زندگیم هست. موسیقی کلاسیک عمیقترین عشقم هست اما موسیقی راک، جز، ایرانی (سنتی) و محلی رو هم عاشقانه دوست دارم. از بچگی شعر میخوندم که جایگاه مهمی توی خانوادهٔ ما داره.
دیگه چی؟ آها شغلم. سالها مشاور مواد شیمیایی و از این چرندیات بودم. چون از بخت بد، مهندسش هستم. روزگارم هم بد نیست اما اهل کاشان هم نیستم :lol: تو پلیتکنیک عضو تیم بسکتبال دانشکده بودم. مفصلاً فوتسال بازی کردم. یکی از خاطرات خوب زندگیم صعود به دماوند بود. و خلاصه همه کاری کردم. ورزشبین حرفهای هم هستم و مثل آب خوردن میتونم ساعتها در مورد ورزشهای مختلف حرف بزنم.
از وقتی وبلاگم رو راه انداختم فهمیدم که من اصلاً اینکاره نیستم. عملاً فهمیدم که من مقالهنویسم. اگر کارم کپی پیست بود هر روز میتوانستم یک نوشته جدید بگذارم اما از این تقلبها هم خوشم نمیاد. آها یک مرض بسیار جدیام هم اینه که تو نوشتن خیلی وسواس هستم. برای همینه که نوشتههام این قدر بینشون فاصله میفته. چون هرکدوم رو ده بار بازنویسی میکنم.
وای خیلی نوشتم. اینم مرض بعدیمه. البته برای وبلاگم، معمولاً بیش از نصف نوشتههام رو حذف میکنم.
امیدوارم همین نوشتهها (با معیار برخی جنابان) تبلیغ محسوب نشه و اون رو ریپورت نکنند