اهين اهين![]()
نميدونم چرا يهو ياده يه خاطر افتادم:
ساله چهارم دبيرستان بوديم و منم تو دبيرستان فراست خدا بيامرز درس ميخوندم که معروف به قبولی 100% هر سال بود، يعنی ميخوام بگم که همه توش خر خون بودن (البته استثنا هم توش پيدا ميشد!) خلاصه يکی از بچه ها اينقدر خر خون بود که حتی TV هم نگاه نميکرد و بچه های ديگه اون بيچاره رو ازيت ميکردن. يه روز بهش گفتن ميدونی فرمول شيميايی "زی زی گولو آسی پاسی دراکولا تا به تا" (درست گفتم؟) چی ميشه:blink:؟ گفت نه! اين چيه؟ گفتن چطور نميدونی يه ماده جديده!
اونم گفت صبر کنين بزارين من اسمشو بنويسم خيلی سخته!:lol:
تمام کلاس از خنده مونفجر شده بود! ولی آخر سر اون شريف قبول شد و ماها ...
اينم از خاطره من!:happy:
دبیرستان و خاطره ها!

یه چیز باحال!
دختر خاله من هم فراست درس می خوند! منم چند ماهی اونجا بودم بعد مدرسمو عوض کردم! البته با رشتم!
یعنی چی ماها...
شما که داری دکتراتم میگیری!