• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

با هم بخونیم

farshid14

Registered User
تاریخ عضویت
21 می 2005
نوشته‌ها
1,201
لایک‌ها
110
محل سکونت
tehran
دیروز که داشتم کتابخونمون رو زیر و رو میکردم کتاب جالبی پیدا کردم . ظاهرا خیلی باید قدیمی باشه ( 30 تا 40 پیش ) و چون جلد و 2 صفحه اولش هم پاره شده نه اسم نویسندش مشخص هست و نه اسم کتاب .
حدود 30 ، 40 صفحه اش رو که خوندم یاد این سریالهای تاریخی کره ای افتادم . اگه امکانات و شرایط ساخت سریالی بر اساس این کتاب تو کشورمون وجود داشت مطمئنا سریال قشنگی میشد . به امید اون روز .
2 ، 3 صفحه اول این کتاب رو تایپ میکنم و اگه خوندید و خوشتون اومد بگید تا کم کم بقیه اش رو هم بزارم چون فکر نمیکنم جایی بتونین پیداش کنید و بخونید .
 

farshid14

Registered User
تاریخ عضویت
21 می 2005
نوشته‌ها
1,201
لایک‌ها
110
محل سکونت
tehran
دو دختر جوان دست در دست هم از پله های قصر پایین آمدند و از کنار استخری که انواع ماهی ها در آب صاف و زلال آن شناور بود و باغچه باریکی پر از گلهای رنگارنگ و معطر دور تا دور آن را احاطه کرده بود گذشتند و در زیر درختهای کهنسالی که سرتاسر باغ وسیع قصر را در زیر سایه سنگین خود گرفته بود بقدم زدن پرداختند. نسیم ملایمی میوزید و عطر لطیف و دلنشین گلها سراسر فضای باغ را انباشته بود .
خوراشان که در خیابان شنی و باریک میان درختان از دوستش جلو افتاده بود در حالیکه برگی را از شاخه درختی میکند آهی کشید و گفت : خوب کردی به دیدن من آمدی مارتا ... حوصله ام از تنهایی سر رفته بود .
مارتا گیسوان انبوهش را عقب زد و خنده کنان گفت : شاهزاده ، شما چرا از تنهایی ناله میکنید ؟ با این همه خدمه و ندیمه و کنیز و غلام و با این همه وسایل تفریح و خوشی ...
 

farshid14

Registered User
تاریخ عضویت
21 می 2005
نوشته‌ها
1,201
لایک‌ها
110
محل سکونت
tehran
خوراشان به طرف دوستش برگشت و چشمهای سیاه و درشتش را با نگاهی سرزنش آمیز بروی او دوخت و گفت : اوه ، فایده اش چیست ؟ وقتی آدم ... ولی دنباله کلامش را خورد و درحالیکه با انگشتان ظریف و کشیده اش دامن بلند لباسش را کمی بالا میکشید از روی جوی کوچکی پرید و داخل محوطه گلکاری شده ای گردید که دور تا دور آن بفواصل معین قفس های بزرگی آویزان بود و در داخل آنها پرنده های مختلف به جست و خیز و نغمه خوانی مشغول بودند .
مارتا که سایه وار دنبال او میرفت چون دید خوراشان نمی خواهد صحبتی را که شروع کرده بود ادامه دهد با شیطنت گفت : وقتی آدم ... چی ؟ شاهزاده خانم خوراشان بدون اینکه جواب او را بدهد جلوی قفس یک طوطی سبز رنگ بزرگ ایستاد و طوطی بمحض اینکه چشمش به او افتاد روی میله ای که وسط قفس تعبیه شده بود جلو آمد و از پشت سیمها با صدای مخصوصی گفت : بن ژور !
خوراشان خنده کنان به طرف مارتا برگشت و گفت : شنیدی ؟ میگوید روز به خیر منتها به زبان فرانسه ... این طوطی را یکی از مبلغین کاپوسن از فرانسه برای شاه آورده است ...
دوباره به راه افتادند و خوراشان درحالیکه همچنان میخندید گفت : راستی مارتا روابطت با برادرم لهراسب خان چطور است ؟
 

farshid14

Registered User
تاریخ عضویت
21 می 2005
نوشته‌ها
1,201
لایک‌ها
110
محل سکونت
tehran
مارتا با شور و شعف کودکانه ای گفت : اوه ، عالیست شاه لهراسب خیلی مرا دوست دارد . هر روز همدیگر را میبینیم ...
خوراشان با شیطنت پرسید : خوب ، تو چطور ؟ تو هم او را دوست داری ؟
- معلوم است ... من او را میپرستم ...
مگر تو دختری سراغ داری که او را دوست نداشته باشد ؟ زیبا ، جوان ، برازنده ، شجاع ... و شاه کشور ما ... میدانی ، همه دخترهای گرجستان آرزوی همسری او را دارند و من چقدر خوشبختم که این سعادت نصیب من میشود ...
لحظه ای به سکوت گذشت و بعد خوراشان مثل اینکه دنبال افکار خود را به زبان می آورد آهی کشید و گفت : خوش بحال تو که مرد مورد علاقه خود را پیدا کردی ... بقدری غصه و اندوه در این کلام نهفته بود که مارتا را ناراحت کرد و او با دلسوزی خواهرانه ای پرسید : مگر تو هنوز چنین مردی را نجسته ای ؟
خوراشان که موهای مشکی بلندش را به سبک دختران ایرانی در دو دسته بافته و روی سینه انداخته بود فورا به این سوال پاسخ نداد . مدتی با ترکه نازکی که در دست داشت بازی کرد و بعد با لحن اندوهناکی گفت : نه مارتا ... و خیال نمیکنم به این زودی ها هم او را پیدا کنم ... و شاید هم هرگز ...
 

farshid14

Registered User
تاریخ عضویت
21 می 2005
نوشته‌ها
1,201
لایک‌ها
110
محل سکونت
tehran
مارتا به عجله میان حرف او دوید و گفت : چرا خوراشان ؟ ... تو زیباترین دختر گرجستانی و همه جوانان تفلیس کشته و مرده تو هستند و حتی چند روز پیش پدرم میگفت که آوازه زیبایی و جمال و برازندگی تو در ایالات دیگر و کشورهای بیگانه پیچیده و ممکن است به همین زودی خواستگارانی از ممالک دیگر برای خاطر تو با تحف و هدایا به دربار برادرت بیایند ...
خوراشان سری تکان داد و گفت : این را خودم میدانم ...ولی هیچکدام از آنها ، آن مردی که من در آرزویش هستم نخواهد بود !
مارتا با تعجب و ناباوری نگاهش را به صورت زیبای خوراشان که ناگهان به شدت در هم رفته بود دوخت و خنده کنان گفت : حرفهای عجیب و غریبی میزنی خوراشان ! ...چه خیالاتی به سرت زده دوست من ؟ مردی که آرزویش را داری چگونه آدمی است که تو او را اینچنین دست نیافتنی میدانی ؟
 

farshid14

Registered User
تاریخ عضویت
21 می 2005
نوشته‌ها
1,201
لایک‌ها
110
محل سکونت
tehran
خوراشان به درخت تنومندی که کنار جوی آب قرار داشت تکیه داد و چشم به نقطه نا معلومی دوخت و پس از لحظه ای سکوت با لحن تقدیس آمیزی گفت :
مردی که من آرزویش را دارم و اتنظارش را میکشم و هر شب در رویاهایم پیش پای او زانو میزنم ، مردیست با قدرت و صلابتی عظیم که تمام پادشاهان جهان در مقابلش سر تعظیم و اطاعت خم میکنند .
زیاد جوان نیست ولی دل پر شوری دارد و معنی عشق را خیلی خوب میفهمد . نگاه نافذی دارد که هیچکس جرات نمی کند راست در چشمهای سبز او نگاه کند . از تمام حرکاتش بزرگی و قدرت و عظمت هویداست ... از هیچکس باک ندارد و بهرکاری که اراده کند دست میزند ... و با همه این بزرگی و قدرتش مرا دوست میدارد .
 

farshid14

Registered User
تاریخ عضویت
21 می 2005
نوشته‌ها
1,201
لایک‌ها
110
محل سکونت
tehran
خوراشان نفسی تازه کرد و آنگاه به طرف دوستش برگشت و ادامه داد :
بله چنین مردی هست که من میتوانم دوستش داشته باشم ... پادشاهان ایالات و ممالک کوچک کوچکی مثل کشور ما " کارتلی " قدرتی ندارند ... آنها دائما در ترس و لرز هستند و باید برای حفظ حکومت خود باج بدهند ...من گاهی فکر میکنم که آیا اگر لهراسب خان برادر من نبود ، ممکن بود من روزی عاشق او بشوم و همسریش را بپذیرم ، میبینم نه . با آنکه برادرم پادشاهی جوان و بسیار زیباست و نسبتا مرد با اراده و قدرتمندی است ولی مرد دلخواه من نیست ...
مارتا که در تمام این مدت در سکوت کامل به حرفهای خوراشان گوش داده بود ، وقتی سخن او به اینجا کشید خنده صدا داری کرد و گفت : من میدانم مرد دلخواه تو کیست ...
خوراشان که ناگهان از آن حالت رویا و خلسه بیرون آمده بود با تعجب و حیرت پرسید :
- کیست ؟
- شاه عباس ...
خوراشان از شنیدن این اسم یکباره لرزش مطبوعی در قلب خود احساس کرد و بی اختیار آنرا زیر لب تکرار نمود : " شاه عباس " و مارتا ادامه داد :
شاه عباس بزرگ پادشاه ایران که برادر تو و همه شاهان کشورهای کوچک اطراف ما خراج گزار او هستند . او همان مرد با قدرتی است که تو آرزوی دیدار و همسریش را داری ...
 

farshid14

Registered User
تاریخ عضویت
21 می 2005
نوشته‌ها
1,201
لایک‌ها
110
محل سکونت
tehran
خب ، این 3 صفحه از کتاب بود ( کتاب جیبی ) اگه دوست داشتید بگید تا بقیه اش رو هم بزارم .
 
بالا