با عرض سلام خدمت همه دوستان
این تاپیک رو یه دوست بهم معرفی کرد ... که ظاهرا خودش تا حالا اینجا پست نزده!
متاسفانه مطالعات من نسبت به دوستان کمتر هست :blush:
پست های دوستان نشون میده که چنین بحث هایی رو پیشتر از اینها کهنه کرده باشن ... اما این سوالات، حتی اگر راجع بهشون مطالعاتی هم انجام داده باشم، واقعا برام حل نشده هستن.
هرجا هم دیدن دارم مهمل میگم، لطفا بهم بگین ... بدون انتقاد، هیچ پیشرفتی حاصل نمیشه. هرجا هم رفرنس (ترجیحا کتاب) خوبی سراغ داشتین که بتونم در مورد مسئله مورد بحث بهش مراجعه کنم، ممنون میشم راهنمایی کنین.
اما در مورد مطالبی که دوستان مطرح کردن:
... من نميتوانم نتيجهگيري كنم چون پاسخ نهايي به پيش اعتقادات من بر ميگرده. مثلا يكي اعتقاد داره كه خدا ميتونه اراده كنه و زماني جهان را خلق كنه و من كه اين را تناقض با صفات خدايي ميدونم بهش اعتقاد ندارم پس لزوما نبايد نتيجهگيري كرد. يا براي مثال در فلسفهي سياسي يكي معتقده سرمايهداري از سوسياليست بهتره و يكي ديگه بر عكس. پس نتيجهگيري دقيقي نميتونيم بكنيم. فلسفه در درون نتيجهگيري ميكنه و منطق در بيرون. اين بند اضافه ميشه: نتيجهگيري منطقي ميتواند انجام شود.(البته از آن سو استفاده نفرماييد!!!)
اول اینکه اگر نمیشه نتیجه گیری کرد، پس چرا ما با هم بحث میکنیم؟ اگر قرار نیست چیزی مشخص بشه، نه بحث کردن فایده داره، نه قوی کردن قدرت ذهن و توانایی در استدلال؛ چون در نهایت، ما میخوایم از این توانایی در زمینه ای استفاده کنیم که معتقدیم نتیجه ای نداره ... یه جورایی نقض غرض میشه!
قبول دارم که هر کس میتونه نتیجه گیری شخصی داشته باشه ... اما این سوال برام مطرح میشه که آیا در حالتی که هر کس طرز تفکر خاص خودش رو داشته باشه و بر اساس اون عمل کنه، چیزی به اسم مدینه فاضله، میتونه تحقق پیدا کنه؟
واضح تر بگم ... اگر به نتیجه گیری واحد نرسیم، آیا میتونیم یک جامعه جهانی واحد رو تشکیل بدیم؟
اگر لزوما این جامعه آرمانی، نباید جهانی باشه، آیا آرمانی بودنش زیر سوال نمیره؟
توی زیر شاخه های این مسئله، بحث
مطلق یا نسبی بودن اخلاق پیش میاد که اون هم میتونه مبحث جالبی باشه.
از لحاظ عقلي چيزي كه اثبات نميشه را نميتوان در موردش بحث كرد. به نظر من ميتونه جزو اعتقادات دروني فردي باشه ولي براي اعتقادات بيروني يه كم ايراد داره چون شما قاعدتا نبايد چيزي كه عقل نتونه اونو اثبات كنه را معتقد باشيد.
فرض کنید بپذیریم چیزی با عقل اثبات نشه، نمیشه بهش معتقد بود ... ابوعلی سینا هم جمله ای در باب مذهب داره که معروف هست به قاعده ملازمه: هر آنچه شرع به آن حکم میکند، عقل هم به همان حکم میکند و بالعکس.
سوال: اگر چیزی به لحاظ عقلی اثبات نشه، حتما باید رد بشه؟
از کجا معلوم عقلی که داره حکم صادر میکنه، خودش سالم و کامل هست و میشه بهش اتکا کرد؟ اگر نشه ثابت کرد که این عقل، سالم، کامل، بالغ و قابل اتکا هست، نه تنها در این تاپیک، بلکه کلا در بحث و فلسفه و منطق رو باید تخته کرد! :wacko:
یادم نیست توی کدوم کتاب اریک فروم بود -شاید گریز از آزادی- که میگفت یه آدم بینا رو به خواب مغناطیسی بردن و بهش القا کردن که نابیناست! بعد که از خواب مغناطیسی درش آوردن، ادای نابیناها رو در میاورده. یعنی شاید هر آنچه که در ذهن ماست، صرفا القاهای بیرونی باشه و اساسا هیچ چیز قابل اتکایی واسه بحث و استدلال وجود نداشته باشه :blink:
موضوع بعدی که باید به لحاظ عقلی ثابت بشه تا بعدا بشه بهش استناد کرد، وجود خداست.
آیا انسان مخلوق خداست یا به قول فوئرباخ، خدا مخلوق انسانه؟ نمیدونم قوانین فروم و ظرفیت ما، چقدر مجال برای چنین بحثی میذاره، اما به نظر میاد بحث مهمی باشه ... چون مبنای جهتگیری آدمایی که به تفکر بها میدن، همین مسئله است.
به نظر من خدا قبل از خلق هستی هستی های دیگری هم خلق کرده و ما نتیجه میلیون ها بار آزمون و خطا هستیم ! ...
نظرتون چیه ؟
ماهیت خدا بودن، با آزمون و خطا کردن در تضاد هست. فکر کنم این عقیده مال لایپنیتز هست که میگه
چون خدا، کامل هست، اجبارا مخلوقش هم کامل هست و لذا جهان خلقت هم کامل هست.
اما محدودیت های ما به عنوان مخلوق، باعث میشه ما متوجه کمال این مخلوق نشیم. دوستی میگفت ریاضیدان ها، بیشتر از کار دنیا سر در میاوردن ... اکثر فیلسوف ها هم ریاضی رو خوب میدونستن. خلاصه اینکه ظاهرا حساب و کتابی هست و آزمون و خطایی در کار نباشه.
(البته گویا به لایپنیتز و کسانی که چنین طرز تفکری دارن، یه چیزی میگن تو مایه های خوش خیال و این حرفا!)
اگر قبول کنید خدایی هست و اوست که خالق جهان هست و هر آنچیزی که مربوط به جهان میشه
پس زمان هم از مخلوقات اوست
بعد از خلق جهان معنی پیدا میکنه
پس مفهوم پیش و پس اصالتآ وجود نداشته که بخوایم در موردش بحث کنیم.
در مورد مقوله زمان، با ایشون بیشتر موافقم ... بیاین این طوری در نظر بگیریم، که مقوله زمان، از ویژگی های مخلوق باشه، نه خالق. یعنی جهان خلقت، ماهیتا نیاز به عاملی تحت عنوان زمان داره. اینکه چرا نیاز داره رو من نمیدونم ... ولی شاید این طوری بشه گفت که خالق، چون به لحاظ وجودی، در مرتبه بالاتری قرار داره، از قید زمان و مکان، خارج هست. قرار دادن خالق در ظرف زمان، مثل اینه که بپرسیم خدا کجاست و چرا در همه جا هست و ...
میخوام بگم شاید این مسئله زمان، اساسا در عوالم ماوراء آنچه که درش هستیم، معنا و مفهومی نداشته باشیم ... ما چون مخلوقیم، اجبارا و به اقتضای ماهیتمون، در چارچوب زمان و مکان قرار میگیریم.
اما شاید بشه سوال رو این طوری مطرح کرد که
جهان آفرینش، ممکن الوجود هست یا واجب الوجود؟
اگر واجب الوجود باشه، پس باید با خالق، یکی باشه! چون فقط خالق هست که واجب الوجود هست. اگر ممکن الوجود هست، پس چرا هست؟ اصلا
این حرف که میگن جهان خلقت، تجلی وجود خداست، چه معنایی داره؟ و در نهایت، بررسی این سوال که
اساسا هدف از خلقت چی بوده؟
اگر دوستان فکر میکنن این موارد قابلیت بحث رو دارن و واسه خودشون هم کسل کننده نیست، بسم الله ...