اصولا يه مشكل اساسي كه بعضي از منتقدين هنري با هنر نمايشي دارن اينه كه هنر نمايشي اكثر هنرها را از نظر بعد زيبايي شناسي در بر ميگيره. هنر نمايشي ميتونه موسيقي داشته باشه. پس اساسا بحث مقايسهي اين دو قسم هنري يه كم نادرسته. من ميتونم سمفونيهاي موتزارت را روي فيلمم بذارم. سينما ميتونه يه نقاشي را نشون بده. ميتونه ادبيات را درون خودش جاي بده. شايد براي همينه كه فلاسفهاي كه روي هنر كار ميكردن و ميكنند، عدهايشون اصلا خوششون نمياد سينما را هنر بدونن و مشكل اساسيشون با ايجاد پديدهي تكنولوژي و تعريف معناي هنر در اونه. هرچند پديدهي تكنولوژي را عدهاي معتقدند توي موسيقي و نقاشي و بقيهي هنرها هم هست(البته به جز ادبيات)
منظور سوال اصلي اين تاپيك را نميفهمم. در جواب دوستي كه گفتن كه بيشتر داستانهاشون را با هنر مينويسند بايد بگم كه اين حرف بيشك صحيحه ولي شما تاثير سينما و ادبيات را بر داستاناتون شايد درك نكنيد. تاثيرهاي اونا كمي ناخودآگاهه. يعني خود شما نميفهميد كه اين تاثير را داريد از فيلمي كه ديديد ميگيريد. تاثير موسيقي چون تاثيريه كه داريد همزمان در حال نوشتن اونو ميپذيريد باعث ميشه فكر كنيد مهمترين تاثيره.
يه حرفي ريديوهد زد كه خيلي درسته. در اصل موسيقي بيشتر يه استعداده. بيماري اوتيسم توي موسيقي خيلي تاثير داره. يعني لزوما موتزارت از نظر هوشي بالا نيست ولي احتمال زياد يه نويسنده يا كارگردان ضريب هوشي بالايي دارن. موسيقي و هنر ترسيمي و هنر دستي و رقص خيلي به استعداد شخص مربوط هستند. نميدونم منظورم مفهومه يا نه. حالت تمثيليش شخصيت داستين هافمن توي Rain Man هست. بيماري اوتيسم كه ميكلانژ و موتزارت هم خيليا ميگن اونو داشتند. پس ادبيات و معماري و هنر نمايشي
بيشتر به ذهن مربوط هستند و بقيه
بيشتر به استعداد مخصوص.
براي همين كلا سوال ادبيات يا هنر نمايشي را سوال صحيحتري ميدونم ولي اگه بخوام توي اين سوال چيزي را انتخاب كنم كه ياد بگيرم همون سينمائه