• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

حافظ شناسي؟

Bahreyni

Registered User
تاریخ عضویت
12 آپریل 2004
نوشته‌ها
1,733
لایک‌ها
6
سن
44
محل سکونت
کرمان دیار کریمان
من باهات هم عقيده هستم
من تقريبا 70% ديوانش روئ خوندم
البته در طي 2-3 سال
بعضي حرفاش واقعا امروزيه
سعي ميكنم به زودي بعضياش رو بذارم اينجا كه همه حالشو ببرن :happy:
 

Azalia

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژانویه 2005
نوشته‌ها
313
لایک‌ها
1
به نقل از bahreyni :
من باهات هم عقيده هستم
من تقريبا 70% ديوانش روئ خوندم
البته در طي 2-3 سال
بعضي حرفاش واقعا امروزيه
سعي ميكنم به زودي بعضياش رو بذارم اينجا كه همه حالشو ببرن :happy:

يك نكته خيلي مهم كه من بهش برخوردم و كم هم نديدم : خيلي ها نميتونن شعرهاشو درست بخونن و اصلا تصوري از معني يه پارسي ! يه كلمات ندارن ! :eek: :blink: :eek:

اگه تحليلي كه انجام ميشه با توضيح و تفسير و معاني هاي مورد اشاره و با گذاشتن اسپيس فاصله هاي خوندن مشخص بشه خيلي عاليه
 

Bahreyni

Registered User
تاریخ عضویت
12 آپریل 2004
نوشته‌ها
1,733
لایک‌ها
6
سن
44
محل سکونت
کرمان دیار کریمان
حتما همين كارو ميكنم
سعي ميكنم كه تفسير بعضي از شعرها رو كه مستدل هم باشه بيارم
 

Azalia

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
13 ژانویه 2005
نوشته‌ها
313
لایک‌ها
1
به نقل از bahreyni :
حتما همين كارو ميكنم
سعي ميكنم كه تفسير بعضي از شعرها رو كه مستدل هم باشه بيارم

:) دستت درد نكنه
 

SherlockHolmes

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
15 می 2004
نوشته‌ها
3,068
لایک‌ها
825
مجيد انلاين بازي نكنيد!!تشكر موقوف!! :D
من يه مقدمه از شاملو خوندم گوشي به شدت دستم اومد بعدم يه سري مجله حافظ شناسي
خوندم كه بد تو خط افتادم!!الان يه جورايي وقتي ميخوام حرف بزنم بيتهاي حافظ خودشون ميرن تو جمله هام
كه خيلي فاز ميده!در ضمن هر وقت احساسا تمو نميتونم با جملات بگم يه غزل حافظ خود به خود پيدا ميشه
مياد تو جمله هام!
براي كسي كه گوشي دستشون نيست اين PDF توصيه ميشه!!
http://www.ihuemor.com/proxy/index.php?url=uggc%2Sjjj.funonu.bet%2Sqbphzragf%2SUnnsrmVageb.cqs
 

خوبی کن

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 نوامبر 2003
نوشته‌ها
1,285
لایک‌ها
13
به نقل از SherlockHolmes :
مجيد انلاين بازي نكنيد!!تشكر موقوف!! :D
من يه مقدمه از شاملو خوندم گوشي به شدت دستم اومد بعدم يه سري مجله حافظ شناسي
خوندم كه بد تو خط افتادم!!الان يه جورايي وقتي ميخوام حرف بزنم بيتهاي حافظ خودشون ميرن تو جمله هام
كه خيلي فاز ميده!در ضمن هر وقت احساسا تمو نميتونم با جملات بگم يه غزل حافظ خود به خود پيدا ميشه
مياد تو جمله هام!
براي كسي كه گوشي دستشون نيست اين PDF توصيه ميشه!!
http://www.ihuemor.com/proxy/index.php?url=uggc%2Sjjj.funonu.bet%2Sqbphzragf%2SUnnsrmVageb.cqs
اينو بايد ياد اور شد که

وقتی حافظ به روايت ِ شاملو در اوسط ِ دهه‌ی ِ ۵۰ منتشر شد، حاوي ِ مقدمه‌ی ِ جنجال‌برانگيزی بود که خواب ِ روايت‌گران ِ سنتي و مذهبي ِ حافظ را برآشفت. برای ِ نمونه آقای ِ مطهري عليه ِ اين مقدمه کتابی نوشت تحت ِ عنوان ِ «تماشاگه ِ راز». اين کتاب بعد از انقلاب سال‌ها با قيمت ِ ارزان منتشر شد اما آن مقدمه تا کنون اجازه‌ی ِ انتشار پيدا نکرده‌است. مقدمه‌ئی که متن ِ قابل ِ چاپ ِ آن در اين‌جا آورده‌شده‌است آخرين ويرايش ِ اين متن توسط ِ آقای ِ شاملو است
 

SherlockHolmes

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
15 می 2004
نوشته‌ها
3,068
لایک‌ها
825
دقيقا!!توي مجله حافظ شناسي هم چرنديات مطهري رو نوشته بود (البته مجله روشن فكري هست و
جوش بر ضد اين حرفها ست) اون طور كه من فهميدم حافظ 2 دوره زندگي داره دوره اول كه مذهبي بوده
و دوره دوم كه رو به كنجكاوي مياره!و كلا بي خيال مذهب ميشه!!بقيشم بريد تو همون PDF بخونيد!! ;)
 

خوبی کن

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 نوامبر 2003
نوشته‌ها
1,285
لایک‌ها
13
حافظ شيرازي‌ ، شمس‌ الدين‌ محمد
شاعر
سال و محل تولد: 726 ه.ق‌ - شيراز
سال و محل وفات: 791 ه. ق‌ - شيراز​
http://modersmal.skolutveckling.se/daripashto/dari/shaheran/hafez-sherazi.htm
--------------------------------------------------------------------------------

زندگينامه: شمس‌ الدين‌ محمد حافظ ملقب‌ به‌ خواجه‌ حافظ شيرازي‌ و مشهور به‌ لسان‌ الغيب‌ از مشهورترين‌ شعراي‌ تاريخ‌ ايران‌ و از تابناك‌ترين‌ ستارگان‌ آسمان‌ علم‌ و ادب‌ ايران‌ زمين‌ است‌ كه‌ تا نام‌ ايران‌ زنده‌ و پابرجاست‌ نام‌ وي‌ نيز جاودان‌ خواهد بود. با وجود شهرت‌ والاي‌ اين‌ شاعران‌ گران‌ مايه‌ در خصوص‌ دوران‌ زندگي‌ حافظ بويژه‌ زمان‌ به‌ دنيا آمدن‌ او اطلاعات‌ دقيقي‌ در دست‌ نيست‌ ولي‌ به‌ حكم‌ شواهد و قرائن‌ ظاهرا شيخ‌ در حدود سال‌ 726 ه.ق‌ در شهر شيراز، كه‌ به‌ آن‌ صميمانه‌ عشق‌ مي‌ورزيده‌، به‌ دنيا آمده‌ است‌. اطلاعات‌ چنداني‌ از خانواده‌ و اجداد خواجه‌ حافظ در دست‌ نيست‌ و ظاهرا پدرش‌ بهاء الدين‌ نام‌ داشته‌ و در دوره‌ سلطنت‌ اتابكان‌ سلغري‌ فارس‌ از اصفهان‌ به‌ شيراز مهاجرت‌ كرده‌ است‌. شمس‌ الدين‌ از دوران‌ طفوليت‌ به‌ مكتب‌ و مدرسه‌ روي‌ آورد و پس‌ از سپري‌ نمودن‌ علوم‌ ومعلومات‌ معمول‌ زمان‌ خويش‌ به‌ محضر علما و فضلاي‌ زادگاهش‌ شتافت‌ و از اين‌ بزرگان‌ بويژه‌ قوام‌ الدين‌ عبدا...بهره‌ها گرفت‌. خواجه‌ در دوران‌ جواني‌ بر تمام‌ علوم‌ مذهبي‌ و ادبي‌ روزگار خود تسلط يافت‌(1) و هنوز دهه‌ بيست‌ زندگي‌ خود را سپري‌ ننموده‌ بود كه‌ به‌ يكي‌ از مشاهير علم‌ و ادب‌ ديار خود بدل‌ گشت‌. وي‌ در اين‌ دوره‌ علاوه‌ براندوخته‌ عميق‌ علمي‌ و ادبي‌ خود قرآن‌ را نيز كامل‌ از حفظ داشت‌ و اين‌ كتاب‌ آسماني‌ رابا صداي‌ خوش‌ و با روايت‌هاي‌ مختلف‌ از بر مي‌خواند و از اين‌ روي‌ تخلص‌ حافظ را بر خود نهاد.(2) دوران‌ جواني‌ اين‌ شاعرگران‌ مايه‌ مصادف‌ بود با افول‌ سلسله‌ محلي‌ اتابكان‌ سلغري‌ فارس‌ و اين‌ ايالات‌ مهم‌ به‌ تصرف‌ خاندان‌ اينجو، از عمال‌ ايلخانان‌ مغول‌، در آمده‌ بود. حافظ كه‌ در همان‌ دوره‌ به‌ شهرت‌ والايي‌ دست‌ يافته‌ بود موردتوجه‌ و عنايت‌ امراي‌اينجو قرار گرفت‌ و پس‌ از راه‌ يافتن‌ به‌ دربار آنان‌ به‌ مقامي‌ بزرگ‌ نزد شاه‌ شيخ‌ جمال‌ الدين‌ ابواسحاق‌ حاكم‌ فارس‌ دست‌ يافت‌. دوره‌ حكومت‌ شاه‌ ابو اسحاق‌ اينجو توأم‌ با عدالت‌ و انصاف‌ بود و اين‌ امير دانشمند و ادب‌ دوست‌ در دوره‌ حكمراني‌ خود كه‌ از سال‌ 742 تا 754 ه. ق‌ بطول‌ انجاميد در عمراني‌ و آباداني‌ شيراز و آسايش‌ و امنيت‌ مردم‌ اين‌ ايالت‌ بويژه‌ شيراز كوشيد. حافظ نيز از مرحمت‌ و لطف‌ امير ابو اسحاق‌ بهره‌مند بود و در اشعار خود با ستودن‌ وي‌ درالقابي‌ همچون‌ (جمال‌ چهره‌ اسلام‌) و (سپهر علم‌ و حياء) حق‌شناسي‌ خود را نسبت‌ به‌ اين‌ امير نيكوكار بيان‌ داشت‌.(3) پس‌ از اين‌ دوره‌ صلح‌ و صفا امير مبارز الدين‌ مؤسس‌ سلسله‌ آل‌ مظفر در سال‌ 754 ه.ق‌ بر امير اسحاق‌ چيره‌ گشت‌ و پس‌ از آنكه‌ او را در ميدان‌ شهر شيراز به‌ قتل‌ رساند حكومتي‌ مبتني‌ بر ظلم‌ و ستم‌ و سخت‌گيري‌ را در سراسر ايالت‌ فارس‌ حكمفرما ساخت‌. امير مبارز الدين‌ شاهي‌ تندخوي‌ و متعصب‌ و ستمگر بود و بويژه‌ در امور ديني‌ ومذهبي‌ بر مردم‌ خشونت‌ بسياري‌ جاري‌ نمود. در دوره‌ حكومت‌ وي‌ مردم‌ از بسياري‌ از آزادي‌ها و مواهب‌ طبيعي‌ خود محروم‌ شدند و امير خود را مسلماني‌ متعصب‌ جلوه‌ مي‌داد كه‌ درصدد جاري‌ ساختن‌ احكام‌ اسلامي‌ است‌. اين‌ گونه ‌اعمال‌ با مخالفت‌ و نارضايتي‌ حافظ مواجه‌ گشت‌ و وي‌ با تاختن‌ بر اينگونه‌ اعمال‌ آن‌ را رياكارانه‌ و ناشي‌ از خشك‌ انديشي‌ و تعصب‌ مذهبي‌ قشري‌ امير مبارز الدين‌ دانست‌. سلطنت‌ امير مبارز الدين‌ مدت‌ زيادي‌ به‌ طول‌ نيانجاميد و در سال‌ 759 ه.ق‌ دو تن‌ از پسران‌ او شاه‌ محمود و شاه‌ شجاع‌ كه‌ از خشونت‌ بسيار امير به‌ تنگ‌ آمده‌ بودند توطئه‌اي‌ فراهم‌ آورده‌ و پدر را دستگير كردند و بر چشمان‌ او ميل‌ كشيدند.(4) شاه‌ شجاع‌ و شاه‌ منصور از ديگر امراي‌ آل‌ مظفر همعصر با حافظ بودند و به‌ سبب‌ از بين‌ بردن‌ مظاهر تعصب‌ و خشك‌ انديشي‌ در شيراز و توجه‌ به‌ بازار شعر و شاعري‌ مورد توجه‌ حافظ قرار گرفتند. اين‌ دو امير نيز به‌ نوبه‌ خود احترام‌ فراواني‌ به‌ خواجه‌ مي‌گذاشتند واز آنجا كه‌ بهره‌اي‌ نيز از ادبيات‌ و علوم‌ داشتند شاعر بلند آوازه‌ ديار خويش‌ را مورد حمايت‌ خاص‌ خود قرار دادند.(5)اواخر زندگي‌ شاعر بلند آوازه‌ ايران‌ همزمان‌ بود با حمله‌ امير تيمور و اين‌ پادشاه‌ بيرحم‌ و خونريز پس‌ از جنايات‌ و خونريزي‌هاي‌ فراواني‌ كه‌ در اصفهان‌ انجام‌ داد و از هفتاد هزار سر بريده‌ مردمان‌ شوريده‌ بخت‌ آن‌ ديار چند مناره‌ ساخت‌ روبه‌ سوي‌ شيراز نهاد. داستان‌ ملاقات‌ تاريخي‌ و عبرت‌ انگيز خواجه‌ حافظ با تيمور نيز اگر صحت‌ و اعتبارداشته‌ باشد ظاهرا در سال‌ 790 ه. ق‌ و يك‌ سال‌ پيش‌ از مرگ‌ شاعر نامدار صورت‌ گرفته‌ است‌. براساس‌ اين‌ داستان‌ پس‌ از آنكه‌ دروازه‌هاي‌ شيراز به‌ روي‌ مؤسس‌ سلسله‌ تيموريان گشوده‌ شد امير تيمور قاصدي‌ را به‌ نزد حافظ فرستاد و او را به‌ نزد خود خواند و گفت‌: من‌ اكثر ربع‌ مسكون‌ را با اين‌ شمشير مسخر ساختم‌ و هزاران‌ جاي‌ و ولايت‌ را ويران‌ كردم‌ تا سمرقند و بخارا را كه‌ وطن‌ مألوف‌ و تختگاه‌ من‌ است‌ آبادان‌ سازم‌ و تو آن‌ گاه‌ به‌ يك‌ خال‌ هندوي‌ ترك‌ شيرازي‌ سمرقند و بخاراي‌ ما را در يكي‌ از ابيات‌ خود به‌ فروش‌ مي‌رساني‌.(6) گويند خواجه‌ زيركانه‌ در جواب‌ وي‌ به‌ فقر و نداري‌ خود اشاره‌ كرده‌ و مي‌گويد: اي‌ سلطان‌ عالم‌ از اين‌ بخشندگي‌ است‌ كه‌ بدين‌ روز افتاده‌ام‌. اين‌ پاسخ‌ زيبا وشوخ‌ طبعانه‌ مورد پسند تيمور واقع‌ مي‌گردد و او را مورد عنايت‌ خود قرار مي‌دهد. مرگ‌ خواجه‌ يك‌ سال‌ پس‌ از اين‌ ملاقات‌ صورت‌ گرفت‌ و وي‌ در سال‌ 791 ه.ق‌ در گلگشت‌ مصلي‌ كه‌ منطقه‌اي‌ زيبا و باصفا بود و حافظ علاقه‌ زيادي‌به‌ آن‌ داشت‌ به‌ خاك‌ سپرده‌ شد و از آن‌ پس‌ آن‌ محل‌ به‌ حافظيه مشهور گشت‌. نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ در هنگام‌ تشييع‌ جنازه‌ خواجه‌ شيراز گروهي‌ از متعصبان‌ كه‌ اشعار شاعر و اشارات‌ او به‌ مي‌ و مطرب‌ و ساقي‌ را گواهي‌ بر شرك‌ و كفروي‌ مي‌دانستند مانع‌ دفن‌ حكيم‌ به‌ آيين‌ مسلمانان‌ شدند. در مشاجره‌اي‌ كه‌ بين‌ دوستداران‌ شاعر و مخالفان‌ او در گرفت‌ سرانجام‌ قرار بر آن‌ شد تا تفألي‌ به‌ ديوان‌ خواجه‌ زده‌ و داوري‌ را به‌ اشعار او واگذارند. پس‌ از باز كردن‌ ديوان‌ اشعار اين‌ بيت‌ شاهد آمد: قديم‌ دريغ‌ مدار از جنازه‌ حافظ/ كه‌ گرچه‌ غرق‌ گناه‌ است‌ مي‌رود به‌ بهشت‌ / *** حافظ بيشتر عمر خود را در شيراز گذراند و برخلاف‌ سعدي‌ به‌ جز يك‌ سفر كوتاه‌ به‌ يزد و يك‌ مسافرت‌ نيمه‌ تمام‌ به‌ بندر هرمز همواره‌ در شيراز بود و از صفا و زيبايي‌ شهر محبوبش‌ و اماكن‌ تفريحي‌ آن‌ همچون‌ گلگشت‌ و آب‌ ركن‌آباد لذت‌ مي‌برد. وي‌ در دوران‌ زندگي‌ خود به‌ شهرت‌ عظيمي‌ در سرتاسر ايران‌ دست‌ يافت‌ و اشعار او به‌ مناطقي‌ دور دست‌ همچون‌ هند نيز راه‌ يافت‌. نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ وي‌ مورد احترام‌ فراوان‌ سلاطين‌ آل‌ جلاير و پادشاهان‌ بهمني‌ دكن‌ هندوستان‌ قرار داشت‌ و سلاطيني‌ همچون‌ سلطان‌ احمد بن‌ شيخ‌ اويس‌ بن‌ حسن‌ جلايري‌ (ايلكاني‌) ومحمود شاه‌ بهمني‌ دكني‌ با احترام‌ زياد او را به‌ پايتخت‌هاي‌ خود دعوت‌ كردند. حافظ تنها دعوت‌ محمود شاه‌ بهمني‌ را پذيرفت‌ و عازم‌ آن‌ سرزمين‌ شد ولي‌ چون‌ به‌ بندر هرمز رسيد و سوار كشتي‌ شد طوفاني‌ درگرفت‌ و خواجه‌ كه‌ درخشكي‌ آشوب‌ و طوفان‌ حوادث‌ گوناگوني‌ را ديده‌ بود نخواست‌ خود را گرفتار آشوب‌ دريا نيز سازد از اين‌ رو از مسافرت‌ پشيمان‌ شد. شهرت‌ اصلي‌ حافظ و رمز پويايي‌ جاودانه‌ آوازه‌ او به‌ سبب‌ غزلسرايي‌ و سرايش‌ غزل‌هاي‌ بسيار زيباست‌. غزل‌ بويژه‌ نوع‌ عارفانه‌ آن‌ توسط حافظ به‌ اوج‌ فصاحت‌ و بلاغت‌ و ملاحت‌ رسيد و او جداي‌ از شيريني‌ و سادگي‌ و ايجاز، روح‌ صفا و صميميت‌ را در ابيات‌ خود جلوه‌گر ساخت‌. خواجه‌ شيراز در غزليات‌ خود تمامي‌ منويات‌ قلبي‌ خويش‌ نظير عشق‌ به‌ حقيقت‌ و يكرويي‌ و وحدت‌ و وصال‌ جانان‌ و از سوي‌ ديگر خشم‌ و تنفر خود را در مقابل‌ اختلاف‌ و نفاق‌، ريا و تزوير و ستيزگي‌هاي‌ قشري‌ بيان‌ كرده‌ است‌. در غزليات‌ زيباي‌ حافظ كه‌ از همه‌ حيث‌ اوج‌ غزل‌ فارسي‌ محسوب‌ مي‌شود كلمات‌ و تعبيرات‌ خاصي‌ وجود دارد و خواجه‌ كه‌ خود مبتكر اين‌ سبك‌ است‌ از آن‌ طريق‌ مقصود خود را بيان‌ داشته‌ است‌. كلمات‌ و عباراتي‌ همچون‌ طامات‌، خرابات‌، مغان‌، مغبچه‌، خرقه‌، سالوس‌، پير،هاتف‌، پير مغان‌، گرانان‌، رطل‌ گران‌، زنار، صومعه‌، زاهد، شاهد، طلسمات‌، شراب‌ و... از اين‌ گونه‌اند كه‌ هر يك‌ بيانگر قريحه‌ عالي‌ و روح‌ لطيف‌ و طبع‌ گويا و فكر دقيق‌ و ذوق‌ عارفانه‌ و عرفان‌ عاشقانه‌ وي‌ است‌. خواجه‌ در اشعارش‌ اغلب‌ از خود به‌ عنوان‌ رندي‌ پاك‌ باخته‌ و بي‌نياز ياد كرده‌ كه‌ با همه‌ هشياري‌ و دانايي‌ به‌ آداب‌ و رسوم‌ و مقررات‌ اجتماعي‌ بي‌اعتناست‌. وي‌ از ريا و تزوير زاهدان‌ دروني‌ در رنج‌ و اضطراب‌ است‌ و حتي‌ صوفيان‌ ريايي‌ را كه‌ به‌ طريقت‌ حافظ انتساب‌ مي‌ورزند ولي‌ اهل‌ ظاهر بوده‌ و در ژنده‌ پوشي‌ و قلندري‌ تظاهر مي‌كنند سخت‌ سرزنش‌ مي‌كند و در اشعار خود دام‌ حيله‌ و تزوير اين‌ ظاهر پرستان‌ را پاره‌ مي‌سازد. لسان‌ الغيب‌ با بهره‌گيري‌ از برخي‌ تشبيهات‌ معمول‌ شاعران‌ همچون‌ تشبيه‌ زلف‌ به‌ كفر و زنجير وسنبل‌ و دام‌، تشبيه‌ ابرو به‌ كمان‌، تشبيه‌ قد به‌ سرو، صورت‌ به‌ چراغ‌ و گل‌ و ماه‌ و دهان‌ به‌ غنچه‌ و پسته‌ و... ناپديداري‌ اوضاع‌ زمان‌، بي‌ دوامي‌ قدرت‌ و شكوه‌ و جلال‌ پادشاهان‌ و لزوم‌ دل‌ نبستن‌ به‌ مظاهر دنيوي‌ را متذكر مي‌شود. حافظ معتقد است‌ آدميان‌ بايد از زيبايي‌ها و خوشي‌هاي‌ طبيعت‌ و لحظه‌هاي‌ خوش‌ محبت‌ و دوستي‌ و صفا و صميميت‌ برخوردار شوند و عمر كوتاه‌ خود را با شادي‌ و شادكامي‌ سپري‌ سازند. خواجه‌ حقيقت‌ هستي‌ را خداي‌ تعالي‌ مي‌داند كه‌ در اين‌ جهان‌ جلوه‌ كرده‌ است‌ و مظهر او را عشق‌ معنوي‌ و دل‌ آدمي‌ مي‌داندكه‌ در همه‌ جا با خود آدميان‌ است‌ و براي‌ دريافتن‌ سر وجود او بايد به‌ حقيقت‌ نفس‌ پي‌ برد. شاعر در برخي‌ از اشعار خويش‌ گوش‌ خود را به‌ پيام‌ اهل‌ راز و صداي‌ هاتف‌ و پند پير و سخن‌ كاردان‌ و ناله‌ رباب‌ و چنگ‌ باز نموده‌ است‌ وحقايقي‌ از زبان‌ اينان‌ كه‌ در حقيقت‌ همه‌ از يك‌ زبان‌ گويند مي‌شنود و از عالم‌ حال‌ رو به‌ زاهدان‌ پرقيل‌ و قال‌ كرده‌ رندانه‌ سخن‌ها مي‌گويد. حافظ در جاي‌ ديگر از اصطلاحات‌ باده‌ و مي‌ و ميكده‌ در بيان‌ مقاصد عرفاني‌ خود سود مي‌جويد; مقصود او از مي‌ و ميخوارگي‌ در مواردي‌ همانا تازيانه‌اي‌ است‌ كه‌ براي‌ پرده‌ دري‌ از روحانيون‌ ريايي‌ عوام‌ فريب‌ به‌ كار مي‌رود و ميكده‌ واقعي‌ را درگاه‌ حق‌ مي‌داند كه‌ مستي‌ عارفان‌ از آنجاست‌ و براي‌ رسيدن‌ و نايل‌ آمدن‌ به‌آن‌ رنجها مي‌كشند و اشكها مي‌ريزند و خاك‌ راه‌ معرفت‌ را به‌ رخسار مي‌سايند. خواجه‌ بزرگ‌ شعر و ادب‌ مي‌پرستي‌ را آن‌ مي‌داند كه‌ آدمي‌ را از خود بيخود مي‌كند و آن‌ را در مقابل‌ خودپرستي‌ به‌ كار مي‌برد و عشق‌ورزي‌ و باده‌گساري‌ عارفان‌ را حق‌پرستي‌ و گذشتن‌ از حرص‌ و شهوت‌ و آرزوي‌ وصال‌ حقيقت‌ مي‌داند كه‌ حاضرند در راه‌ حق‌ رنج‌ برند و درد كشند و شكايتي‌ نكنند. وي‌ عشق‌ عارف‌ را عشقي‌ معنوي‌ مي‌داند كه‌ جوينده‌ آن‌ سعي‌ دارد خود را از چاه‌ طبيعت‌ بيرون‌ برد و در بحر عميق‌ عشق‌ حق‌ كه‌ كرانه‌ ندارد غرق‌ شود. از زيباترين‌ جلوه‌ها و مضامين‌ غزليات‌ خواجه‌ حافظ آن‌ است‌ كه‌ اگر چه‌ او مخالف‌ با روش‌ شهوت‌ پرستان‌ و پيروان‌ طبيعت‌ و دشمن‌ ريا و سالوس‌ و زهد فروشي‌ و عوام‌ فريبي‌ است‌ و فراموش‌ كردن‌ عالم‌ روحاني‌ و پرداختن‌ به‌ جهان‌ جسماني‌ را شرط عقل‌ و معرفت‌ نمي‌داند ولي‌ در عين‌حال‌ انسانها را به‌ بهره‌مندي‌ از زيبايي‌ها و دوستي‌هاي‌ جهان‌ هستي‌، كه‌ آفريدگار آن‌ را مقدمه‌ آن‌ جهان‌ قرار داده‌،دعوت‌ مي‌كند به‌ شرط اينكه‌ از راه‌ عقل‌ و خرد دور نيفتند. خواجه‌ آدميان‌ را به‌ برخورداري‌ از لطايف‌ خلقت‌ و جمال‌ طبيعت‌ دعوت‌ مي‌كند و با شاهد آوردن‌ از زندگي‌ خود كه‌ در حفظ نشاط و داشتن‌ روح‌ قوي‌ و فكر بلند و ميل‌ به‌ وفا و مروت‌ و رغبت‌ به‌ سعي‌ و عمل‌ سرمشق‌ بوده‌، انسانها را به‌ خوش‌ بودن‌ و خوش‌ داشتن‌ زندگي‌ خود دعوت‌ مي‌كند. در مجموع‌ مي‌توان‌ گفت‌ اشعار حافظ آميزه‌اي‌ است‌ از معاني‌ عاشقانه‌ و اجتماعي‌ و عرفاني‌ و در هر يك‌ از غزليات‌ خود در كنار عبارات‌ معمولي‌ مقاصد عالي‌ خود را نيز در باب‌ هستي‌ و محبت‌ و مدارا و گذشت‌ وخشونت‌ها و رياكاري‌هاو مردم‌ فريبي‌هاي‌ نوخاستگان‌ به‌ قدرت‌ رسيده‌ و لطايف‌ خلقت‌ و جمال‌ طبيعت‌ و اراده‌ عارفانه‌ انديشه‌ نيرومند به‌ نمايش‌ مي‌گذارد كه‌ هريك‌ از اين‌ مضامين‌ بسيار آموزنده‌ و عبرت‌انگيز است‌ و راه‌ و رسم‌ زندگي‌ را به‌ انسان‌ها مي‌آموزد. حافظ انديشمندي‌ است‌ كه‌ با غزليات‌ نافذ و روح‌ نواز خود مرزهاي‌ قرون‌ و اعصار را در نورديده‌ و در اعماق‌ دل‌ تك‌ تك‌ ايرانيان‌ رسوخ‌ كرده‌ است‌; از اين‌ روي‌ كمتر خانه‌اي‌ را در ايران‌ مي‌توان‌ يافت‌ كه‌ ديوان‌ حافظ در آن‌ نباشد ومورد مطالعه‌ قرار نگيرد. ايرانيان‌ ديوان‌ حافظ را سخت‌ گرامي‌ مي‌دارند و از طريق‌ تفأل‌ به‌ اشعار اين‌ شاعر جاوداني‌، با او به‌ راز و نياز مي‌پردازند و از اينروست‌ كه‌ به‌ او لقب‌ لسان‌ الغيب‌ و ترجمان‌ اسرار داده‌اند. انديشه‌ و افكار والاي‌ اين‌ حكيم‌ و عارف‌ نامدار به‌ ساير ملل‌ نيز راه‌ يافته‌ است‌ و شعراي‌ بزرگي‌ همچون‌ گوته‌ آلماني‌ او را از بزرگترين‌ انديشمندان‌ تاريخ‌ هستي‌ لقب‌ داده‌اند كه‌ به‌ انسانها درس‌ عشق‌ و محبت‌ داده‌ است‌. ديوان‌ حافظ به‌ دهها زبان‌ ترجمه‌ شده‌ و در زمره‌ معروف‌ترين‌ كتب‌ ادبي‌ جهان‌ است‌. ساليانه‌ چندين‌ سمينار در ارتباط با بررسي‌ شخصيت‌ اين‌ شاعر برجسته‌ در ايران‌ و ساير كشورهاي‌ جهان‌ برگزار مي‌شود و سازمان‌ يونسكو وي‌ را يكي‌ از ذخيره‌هاي‌ جاودانه‌ ادب‌ در جهان‌ دانسته‌ است‌. ميعادگاه‌ حافظيه‌ در شيراز زيارتگه‌ رندان‌ جهان‌ است‌ و بسياري‌ از ادب‌ دوستان‌ از سراسر جهان‌ با حضور در اين‌ مكان‌ پر رمز و راز بر عمق‌ معرفت‌ و دانش‌ او تحسين‌ مي‌ورزند. در پايان‌ اين‌ مبحث‌ گزيده‌اي‌ از چند غزل‌ زيباي‌ لسان‌ الغيب‌ كه‌ بيانگر انديشه‌هاي‌ متعالي‌ اوست‌ و هر يك‌ بيت‌الغزل‌ معرفت‌ خواجه‌ شيراز به‌ شمار مي‌رود نقل‌ مي‌گردد. دريغا كه‌ محدوديت‌ كلام‌ اجازه‌ تفسير و تحليل‌ اين‌ اشعار را نمي‌دهد: (بارها دل‌ طلب‌ جام‌ جم‌ از ما مي‌كرد/ آنچه‌ خود داشت‌ زبيگانه‌ تمنا مي‌كرد // گوهري‌ كز صدف‌ كون‌ و مكان‌ بيرونست‌ / طلب‌ از گمشدگان‌ لب‌ دريا مي‌كرد // مشكل‌ خويش‌ بر پير مغان‌ بردم‌ دوش‌ / كو بتأييد نظر حل‌ معما مي‌كرد // ديدمش‌ خرم‌ و خندان‌ قدح‌ باده‌ بدست‌/ واندران‌ آينه‌ صدگونه‌ تماشا مي‌كرد// گفتم‌: اين‌ جام‌ جهان‌ بين‌ بتو كي‌ داد حكيم‌؟ / گفت‌ آنروز كه‌ اين‌ گنبد مينا مي‌كرد// بيدلي‌ در همه‌ احوال‌ خدا با او بود / او نميديدش‌ و از دور خدايا مي‌كرد...) // *** دوش‌ در حلقه‌ ما قصه‌ گيسوي‌ تو بود / تا دل‌ شب‌ سخن‌ از سلسله‌ موي‌ تو بود // دل‌ كه‌ از ناوك‌ مژگان‌ تو در خون‌ مي‌گشت‌ / باز مشتاق‌ كمانخانه‌ ابروي‌ تو بود // هم‌ عفاا... صبا كز تو پيامي‌ مي‌داد / ورنه‌ در كس‌ نرسيديم‌ كه‌ از كوي‌ تو بود // عالم‌ ماز شور و شر عشق‌ خبر هيچ‌ نداشت‌ / فتنه‌انگيز جهان‌ غمزه‌ جادوي‌ تو بود // من‌ سرگشته‌ هم‌ از اهل‌ سلامت‌ بودم‌ / دام‌ را هم‌ شكن‌ طره‌ هندوي‌ تو بود // بگشا بند قبا تا بگشايد دل‌ من‌ / كه‌ گشادي‌ كه‌ مرا بوذر پهلوي‌ تو بود // بوفاي‌ تو كه‌ بر تربت‌ حافظ بگذر / كز جهان‌ مي‌شد و در آرزوي‌ روي‌ تو بود // *** فكر بلبل‌ همه‌ آنست‌ كه‌ گل‌ شد يارش‌ / گل‌ در انديشه‌ كه‌ چون‌ عشوه‌ كند در كارش‌// دلربايي‌ همه‌ آن‌ نيست‌ كه‌ عاشق‌ بكشند / خواجه‌ آنست‌ كه‌ باشد غم‌ خدمتكارش‌ // جاي‌ آنست‌ كه‌ خون‌ موج‌ زند در دل‌ لعل‌ / زين‌ تغابن‌ كه‌ خزف‌ مي‌شكند بازارش‌// بلبل‌ از فيض‌ گل‌ آموخت‌ سخن‌ ورنه‌ نبود / اين‌ همه‌ قول‌ و غزل‌ تعبيه‌ در منقارش‌ // اي‌ كه‌ در كوچه‌ معشوقه‌ ما ميگذري‌ / برحذر باش‌ كه‌ سر مي‌شكند ديوارش‌ // آن‌ سفر كرده‌ كه‌ صد قافله‌ دل‌ همره‌ اوست/ هر كجا هست‌ خدايا بسلامت‌ دارش// صحبت‌ عافيتت‌ گرچه‌ خوش‌ افتاد ايدل‌/ جانب‌ عشق‌ عزيز است‌ فرو مگذارش‌ // صوفي‌ سرخوش‌ از اين‌ دست‌ كه‌ كج‌ كرد كلاه‌/ به‌ دو جام‌ دگر آشفته‌ شود دستارش‌ // دل‌ حافظ كه‌ بديدار تو خو گر شده‌ بود / ناز پرورد وصالست‌ مجو آزارش// ------------------------------------> 1-براساس‌ منابع‌ و شهادت‌ يكي‌ از علماء معاصر حافظ (محمد گلندام‌) خواجه‌ در جواني‌ سنگين‌ترين‌ كتابهاي‌ مذهبي‌ و ادبي‌ دوره‌ خويش‌ همچون‌ كشاف‌ زمخشري‌ در تفسير، مصباح‌ مطرزي‌ در نحو، طوالع‌ الانوار من‌ مطالع‌ الانظار قاضي‌ بيضاوي‌ در حكمت‌، شرح‌ مطالع‌ قطب‌ الدين‌ رازي‌ در منطق‌ و مفتاح‌ العلوم‌ سكاكي‌ در ادبيات‌ را بطور كامل‌ مطالعه‌ كرده‌ بود. 2- وي‌ در برخي‌ از ابيات‌ خويش‌ به‌ اين‌ نكته‌ اشاره‌ كرده‌ است‌: (نديدم‌ خوشتر از شعر تو حافظ / بقرآني‌ كه‌ تو در سينه‌داري‌...( // *** (زحافظان‌ جهان‌ كس‌ چوبنده‌ جمع‌ نكرد / لطايف‌ حكما با كتاب‌ قرآني‌...( // 3- (بعهد سلطنت‌ شاه‌ شيخ‌ ابواسحق‌ / بپنج‌ شخص‌ عجيب‌ ملك‌ فارس‌ بود آباد // نخست‌ پادشاهي‌ همچو او ولايتبخش‌ / كه‌ جهان‌ خلق‌ بپرورد و داد عيش‌ بداد...) // لازم‌ به‌ ذكر است‌ حافظ در معدود مدايحي‌ كه‌ گفته‌ است‌ نه‌ تنها متانت‌ خود را از دست‌ نداده‌ است‌ بلكه‌ همچون‌ سعدي‌ ممدوحان‌ خود را پند داده‌ و كيفر دهر و ناپايداري‌ اين‌ دنيا و لزوم‌ رعايت‌ انصاف‌ و عدالت‌ را به‌ آنان‌ گوشزد ساخته‌ است‌. 4- حافظ در يكي‌ از ابيات‌ خود به‌ واقعه‌ كور شدن‌ امير مبارز الدين‌ اشاره‌ كرده‌ است‌: (... آنكه‌ روشن‌ شد جهان‌ بينش‌ بدو / ميل‌ در چشم‌ جهان‌ بينش‌ كشيد...) // *** 5- حافظ نيز در يكي‌ از شعرهاي‌ خود صفات‌ مثبت‌ شاه‌ شجاع‌ را ياد كرده‌ است‌: (مظهر لطف‌ ازل‌ روشني‌ چشم‌ امل‌ / جامع‌ علم‌ و عمل‌ جان‌ جهان‌ شاه‌ شجاع‌) // 6- اشاره‌ به‌ يكي‌ از اشعار بسيار معروف‌ حافظ كه‌ در يكي‌ از اشعار آن‌ مي‌گويد: اگر آن‌ ترك‌ شيرازي‌ به‌ دست‌ آرد دل‌ ما را / به‌ خال‌ هندويش‌ بخشم‌ سمرقند و بخارا را//

آثار: ـ ديوان‌ اشعار

منابع: 1 ـ ديوان‌ خواجه‌ شمس‌الدين‌ محمد حافظ، تهران‌، گنجينه‌، 1376. 2 ـ رضازاده‌ شفق‌، صادق‌: تاريخ‌ ادبيات‌ ايران‌، شيراز، دانشگاه‌ پهلوي‌، 1354. 3 ـ زرين‌كوب‌، عبدالحسين‌: از كوچه‌ رندان‌، تهران‌، اميركبير، 1356. 4 ـ سايكس‌ سر، پرسي‌: تاريخ‌ ايران‌(جلد دوم‌)، ترجمه‌ محمدتقي‌ فخرداعي‌ گيلاني‌، تهران‌، دنياي‌ كتاب‌، 1363

 

SherlockHolmes

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
15 می 2004
نوشته‌ها
3,068
لایک‌ها
825
خيلي عاليه اشكان جان!در مورد حافظ هيچ منبع دقيقي جز ديوان نصفه و نيمه شا باقي نمونده ولي اين خيلي جالبه!!
من اين بيت از حافظو شنيدم و معنيشو فهميدم واقعا يه حسي خيلي عجيبي بهم دست داد!!!
سخن در پرده ميگويم چو گل از غنچه بيرون آى..........كه بيش از 5 روزي نيست حكم مير نوروزي!!
الانم كه نوشتمش واقعا كف كردم از اين همه هوش!! :wacko:
فقط كافيه به جاي مير نوروزي محتسب بزاري!!اونموقع است كه ميفهمي تو چه دورهاي بود و چطور زهر خودشو ميريخته!!
 

خوبی کن

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 نوامبر 2003
نوشته‌ها
1,285
لایک‌ها
13
به نظرم کتاب مقدس ديوان حافظ است
 

Kako

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
18 اکتبر 2003
نوشته‌ها
1,259
لایک‌ها
9
سن
44
سوم عليك. شعر اول از هر چيز ديگه بايد شعر باشه. يعني من شعرهاي آهنگين بي مفهومو ترجيح ميدم به مثنوي كه ريده به قافيه و وزن و پيمونه و ......ولي آخرت مفهومه. البت اين سليقه منه ......
بعدشم حافظ تو شعر و بخش ادبياتي قضيه تكه. حتي مولانا هم به پاش نميرسه.(كليت كارهاشونو اگر با هم مقايسه كنيم. وگرنه مولوي هم شعر خيلي خيلي توپ كم نداره ولي بالاخره مثنوي هم داره كه هر چي خواسته توش گفته :happy: :blush: اونم با هر وزن و قافيه كه شده.......)
ولي حافظ نه. بنظرم ديوانش چكيده كلي شعره كه بارها گلچين شده و آخر چيزي باقي مونده كه ارزش موندن داره.
همشم غزل كه به سليقه من بهترين قالب شعري هست. حداقل تو ژانر رمانتيك و .......(ببينم خيلي ضايعس آدم به شعر حافظ بگه رمانتيك؟ من يادم رفته چي ميگفتيم قبلنا.....)

در معني هم خوب انصافا كمتر از شعراي ديگه نيست. ولي اگر فقط معنا و مفهومو بخوايم در نظر بگيريم شاعر زياده از مولوي . عطار گرفته تا.........اوووه! همين اواخر هم شاعر زياده.........ولي شاعري كه شعرشون شعر نيست.
ميخوان يه چيزي بگن ولي ........توي قافيه و وزن گير ميكنن.

قصد من بي احترامي به شعراي دوران جديد نيست ولي انصافا هيچ شعري(از سايه گرفته تا پروين تا حتي شهريار هر كس) به قوت شعر حافظ نيست بلحاظ يكپارچگي. هم بلحاظ كلامي و هم بلحاظ مفهومي.

واس همين اگر شعر رماتيك بخوام بخونم حافظ و اگر شعر رقاصي و آهنگين بخوام بخونم بعضي آهنگاي مولوي.
اگرم خيلي تو نخ مفهوم باشم عطار. البت اين آخري مال خيلي وخ پيشه. مدتهاست مفهومو گذاشتيم كنار :cool:
 

سیمرغ

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 ژانویه 2005
نوشته‌ها
20
لایک‌ها
0
محل سکونت
تهران
ببخشيد ولي حيفم اومد اين شعر رو ننويسم . بنظرم مقداري از حق مطلب رو ادا ميكنه


استاد سخن سعديست نزد همه كس اما.........................شعر و سخن حافظ, لطف دگري دارد
 

SherlockHolmes

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
15 می 2004
نوشته‌ها
3,068
لایک‌ها
825
جهان بيني حافظ از ديدگاه شاملو
--------------------------------------------------------------------------------

جـهـا ن‌ بـيـنـی حـا فـظ

++++++++++++++++++++++++



ترجيـح‌ جـهـان‌ هـسـتـی بـه‌ مـو ا عـيـد

=========================================



* به‌ نيم‌جو نخرم‌ طاق‌ خانقاه‌ورباط

مراكه‌ مصطبه‌ايوان‌ و پای خم‌ طنبیست‌!



* من‌ نخواهم‌كرد ترك‌ لعل‌ يار وجام‌ می

زاهدان‌، معذورداريدم‌ كه‌اينم‌ مذهب‌است‌!



* به‌من‌ ، حكايت‌ ارديبهشت‌ میگويد:

پ نه‌عاقل‌است‌ كه‌نسيه‌ خريد ونقد بهشت‌!پ



* ساقی! بيارباده‌ كه‌ماه‌ صيام‌ رفت‌.

درده‌ قدح‌! كه‌موسم‌ ناموس‌ ونام‌ رفت‌.

وقت‌عزيزرفت‌، بيا تا قضاكنيم‌

عمری كه‌بیحضور صراحیوجام‌ رفت‌!

درتاب‌ توبه‌ چندتوان‌سوخت‌ همچوعود؟

میده‌! كه‌عمر برسر سودای خام‌ رفت‌.



* گر زمسجد به‌خرابات‌شدم‌ عيب‌مكن‌:

مجلس‌ وعظ درازاست‌و زمان‌ خواهدشد.

ایدل‌! ار فرصت‌ امروز به‌فردا فكنی

مايه‌ی نقد بقارا كه‌ضمان‌خواهدشد؟



* چنان‌ بزد ره‌ اسلام‌ غمزه‌ی ساقی

كه‌اجتناب‌ زصهبا مگرصهيب‌كند!

زعطر حور بهشت‌ آن‌نفس‌ برآيدبوی

كه‌ خاك‌ ميكده‌یما عبير جيب‌ كند!



* سايه‌ی معشوق‌ اگرافتادبرعاشق‌ چه‌شد؟ـ

ما به‌اومحتاج‌بوديم‌ اوبه‌ما مشتاق‌بود!

درشب‌ قدر ار صبوحیكرده‌ام‌ عيبم‌مكن‌:

سرخوش‌آمد يار و جامی بركنار تاق‌بود!

رشته‌ی تسبيح‌ اگربگسست‌ معذورم‌بدار:

دستم‌ اندرساعد ساقیی سيمين‌ساق‌ بود!



* من‌ كه‌امروزم‌ بهشت‌ نقد حاصل‌میشود

وعده‌ی فردای زاهد را چراباوركنم‌؟



* نيست‌دركس‌ كرم‌ و وقت‌طرب‌ میگذرد

چاره‌ اين‌است‌كه‌ سجاده‌ به‌میبفروشيم‌!



* منع‌ام‌ زعشق‌ اگركنی ای مفتیی زمان‌

معذوردارم‌ات‌، كه‌تو اورا نديده‌ای

آب‌ حيات‌ ومرتبت‌ خضر يافتی

يك‌بار اگرتوخود لب‌ دلبر مكيده‌ای!



* صوفی! بيا كه‌شد قدح‌ لاله‌ پر ز می

طامات‌ تابه‌چند وخرافات‌ تابه‌كی؟

فردا شراب‌ كوثر وحور ازبرایماست‌

وامروز نيز ساقی مه‌روی وجام‌ می.



* گل‌ ازخلوت‌ به‌باغ‌ آورد مسند،

بساط زهد را چون‌غنچه‌ كن‌طی!







د ر مـعـا ر ضـه‌ بـا ز ا هـد و صـو فـی

=========================================



* راز درون‌ پرده‌ ز رندان‌ مست‌ پرس‌

كاين‌ كشف‌نيست‌ زاهد عالیمقام‌ را.



* حافظا، می خور ومستیكن‌ و خوش‌باش‌، ولی

دام‌ تزويرمكن‌ چون‌ دگران‌ قرآن‌ را!



* ترسم‌ كه‌صرفه‌ئینبرد روز بازخواست‌

نان‌ حلال‌ شيخ‌ زآب‌ حرام‌ ما!



* دلم‌ ازصومعه‌و صحبت‌ شيخ‌است‌ ملول‌

يار ترسابچه‌ و خلوت‌ خمار كجاست‌؟



* اگرچه‌ باده‌ فرح‌بخش‌ و باد گلبيزاست‌

به‌بانگ‌ چنگ‌ مخور می، كه‌ محتسب‌ تيزاست‌!

صراحیئی وحريفی گرت‌ به‌چنگ‌افتد

به‌عقل‌نوش‌ ، كه‌ايام‌ فتنه‌انگيزاست‌!

درآستين‌ مرقع‌ پياله‌ پنهان‌كن‌

كه‌همچو چشم‌ صراحی زمانه‌ خونريزاست‌!

به‌آب‌ ديده‌ بشوئيم‌خرقه‌هاازمی

كه‌موسم‌ ورع‌ و روزگار پرهيزاست‌!



* فقيه‌ مدرسه‌ دی مست‌بود وفتواداد

كه‌ می حرام‌، ولی به‌ ز مال‌ اوقاف‌است‌!



* نه‌من‌ ز بیعملی درجهان‌ ملولم‌ و بس‌، ـ

ملالت‌ علما هم‌ ز علم‌ بیعمل‌است‌.



* روزه‌ يك‌سو شدو عيدآمد و دل‌هابرخاست‌.

می به‌خمخانه‌ به‌جوش‌آمدو، می بايدخواست‌!

نوبت‌ زهدفروشان‌ گران‌جان‌ بگذشت‌

وقت‌شادی وطرب‌كردن‌ رندان‌ برخاست‌.



* به‌من‌ حكايت‌ اردیبهشت‌ میگويد:

نه‌عاقل‌است‌كه‌ نسيه‌خريدو نقد بهشت‌!



* خدارا، محتسب‌! مارا به‌فرياد دف‌ونی بخش‌

كه‌ ساز شرع‌ زين‌افسانه‌ بیقانون‌ نخواهدشد!



* بياای شيخ‌ و درميخانه‌ با ما

شرابیخور كه‌ دركوثر نباشد.

زمن‌ بنيوش‌ و دل‌ درشاهدی بند

كه‌حسن‌اش‌ بسته‌یزيور نباشد.

بشویاوراق‌ اگر هم‌درس‌ مائی!ـ

كه‌حرف‌ عشق‌ دردفتر نباشد.



* چه‌جای صحبت‌ نامحرم‌است‌ مجلس‌ انس‌؟ـ

سر پياله‌ بپوشان‌ كه‌ خرقه‌پوش‌آمد!

زخانقاه‌ به‌ميخانه‌ می رود حافظ ،

مگر زمستیی زهدوريا به‌هوش‌آمد!



* بيا به‌ميكده‌و چهره‌ارغوانیكن‌!

مرو به‌صومعه‌، كان‌جا سياه‌كاران‌اند!



* زاهدان‌ بیبهره‌اند ازجرعه‌ی كأس‌الكرام‌ ـ

اين‌كرامت‌ همره‌ عشاق‌ مسكين‌ كرده‌اند.

ازخردبيگانه‌ئی چون‌داند اندربركشيد

دختر رز را كه‌نقد عقل‌ كابين‌كرده‌اند؟



* غلام‌ همت‌ دردیكشان‌ يك‌رنگم‌

نه‌آن‌ گروه‌ كه‌ازرق‌لباس‌و دل‌سيه‌ اند.



* گرمن‌ ازميكده‌همت‌طلبم‌ عيب‌مكن‌:

پيرما گفت‌ كه‌ درصومعه‌ همت‌نبود!



* پياله‌بركفن‌ام‌ بند تاسحرگه‌حشر

به‌می زدل‌ببرم‌ هول‌ روز رستاخيز!



* ريای زاهد سالوس‌ جان‌ من‌ فرسود

قدح‌بيارو بنه‌مرحمی براين‌ دل‌ ريش‌:

ريا حلال‌شمارند و جام‌ باده‌ حرام‌ ـ

زهیطريقت‌ومذهب‌! زهیشريعت‌وكيش‌!



* بیخبرند زاهدان‌.ـ نقش‌ بخوان‌ و لاتقل‌!

مست‌ رياست‌محتسب‌.ـ باده‌بخواه‌ و لاتخف‌!

مفتییشهر بين‌ كه‌چون‌ لقمه‌یشبهه‌ میخورد!ـ

يال‌ودم‌ اش‌ درازباد اين‌حيوان‌ خوش‌علف‌!



* چوطفلان‌ تاكی ـ ای واعظ !ـ فريبی

به‌سيب‌ بوستان‌ و جوی شيرم‌؟ـ

من‌ آن‌ مرغ‌ام‌ كه‌هرشام‌وسحرگاه‌

زبام‌ عرش‌ میآيدصفيرم‌!



* واعظ ز تاب‌ فكرت‌ بیحاصل‌ ام‌ بسوخت‌ ،

ساقیكجاست‌ تازند آبیبرآتش‌ ام‌؟



* بيارمی! كه‌به‌فتوای حافظ ، ازدل‌ پاك‌

غبار زرق‌ به‌فيض‌ قدح‌ فروشويم‌!



* عنان‌ به‌ميكده‌ خواهيم‌تافت‌ زين‌مجلس‌،

كه‌وعظ بیعملان‌ واجب‌است‌نشنيدن‌.

مبوس‌ جزلب‌ معشوق‌وجام‌ می، حافظ !

كه‌دست‌ زهدفروشان‌ خطاست‌بوسيدن‌.



* تسبيح‌ وخرقه‌ لذت‌مستی نبخشدت‌ ـ

همت‌ دراين‌عمل‌ طلب‌ازمیفروش‌كن‌!



* زاهد! چوازنمازتو كارینمیرود

هم‌ مستیی شبانه‌و رازونياز من‌ !



* شراب‌ لعل‌ كش‌ و، روی مه‌جبينان‌ بين‌!ـ

خلاف‌ مذهب‌ آنان‌ جمال‌ اينان‌ بين‌!

به‌زير دلق‌ ملمع‌ كمندهادارند ـ

درازدستیی اين‌ كوته‌آستينان‌ بين‌!



* كردار اهل‌ صومعه‌ام‌ كرد میپرست‌

اين‌ دود بين‌ كه‌نامه‌یمن‌ شدسياه‌ ازاو!



* ما شيخ‌ و واعظ كم‌تر شناسيم‌:

يا جام‌ باده‌، ياقصه‌كوتاه‌!



* می صوفیافكن‌ كجامیفروشند

كه‌درتابم‌ ازدست‌ زهد ريائی!



* زاهد! مكن‌ ازنسيه‌حكايت‌، كه‌ به‌نقدم‌

ياریست‌ چوحوریو سرائی چوبهشتی!



* بياكه‌، خرقه‌ی من‌ گرچه‌ رهن‌ ميكده‌هاست‌

زمال‌ وقف‌نبينی به‌نام‌ من‌ درمی!



* بيار باده‌ی رنگين‌، كه‌ يك‌حكايت‌ فاش‌

بگويم‌و بكنم‌رخنه‌ درمسلمانی:

پـ به‌خاك‌ پای صبوحیكشان‌! كه‌تا من‌ مست‌

پ ستاده‌ بردرميخانه‌ام‌ به‌دربانی

پ به‌هيچ‌ زاهد ظاهرپرست‌ نگذشتم‌

پ كه‌زير خرقه‌ نه‌زنارداشت‌ پنهانی!پ



* برتو گرجلوه‌كند شاهد بخت‌، ای زاهد

ازخدا جز میومعشوقه‌ تمنانكنی!



* دل‌ به‌می دربند، تامردانه‌وار

گردن‌ سالوس‌وتقوا بشكنی.

چون‌ ز خم‌ بیخودی رطلیكشی

كم‌زنی ازخويشتن‌ لاف‌ منی.

خاك‌سان‌شو درقدم‌، نی هم‌چو ابر

جمله‌ رنگ‌آميزیی و تردامنی.



* بيا كه‌رونق‌ اين‌كارخانه‌ كم‌نشود

به‌زهد هم‌چوتوئی يا زفسق‌ هم‌چومنی.



* دونصيحت‌ كنم‌ات‌، بشنوو صدگنج‌ببر:

ز در عيش‌ درآیو به‌ره‌ زهد مپوی!

بوی يك‌رنگی ازاين‌نقش‌ نمیآيدباز

دلق‌ آلوده‌ی صوفی به‌ می صاف‌ بشوی!







مـشـر ب‌ خـر ا بـا تـيــا ن‌

============================



* من‌ نخواهم‌كرد ترك‌ لعل‌ يار وجام‌ می

زاهدان‌، معذورداريدم‌ كه‌اين‌ام‌ مذهب‌است‌!



* ورای طاعت‌ ديوانه‌گان‌ زمامطلب‌

كه‌شيخ‌ مذهب‌ ما عاقلی گنه‌دانست‌.



* حافظا! روز اجل‌ گر به‌كف‌آری جامی

يكسرازكوی خرابات‌ برندت‌به‌بهشت‌!



* توو تسبيح‌و مصلا و ره‌ زهدوصلاح‌

من‌و میخانه‌و زنار و ره‌ ديروكنشت‌!

صوفی آن‌ صاف‌ بهشتی نبود، زان‌كه‌چومن‌

خرقه‌ درميكده‌ها رهن‌ می ناب‌ نهشت‌.



* ساقی! بيارباده‌ كه‌ماه‌ صيام‌ رفت‌.

درده‌ قدح‌! كه‌موسم‌ ناموس‌ونام‌ رفت‌:

وقت‌ عزيزرفت‌، بيا تاقضاكنيم‌

عمریكه‌ بیحضور صراحیوجام‌ رفت‌ !

درتاب‌ توبه‌ چندتوان‌سوخت‌ همچوعود؟

می ده‌! كه‌عمر برسر سودایخام‌ رفت‌.

بربوی آن‌كه‌ جرعه‌ی جام‌ ات‌ به‌مارسد

درمصطبه‌ دعای تو هرصبح‌وشام‌ رفت‌.

دل‌را ـ كه‌مرده‌بود ـ حياتیزنو رسيد

تا بوئیازنسيم‌ میاش‌ درمشام‌رفت‌.



* عشق‌ات‌ رسد به‌فرياد، ورخود به‌سان‌ حافظ

قرآن‌ ز بر بخوانی برچارده‌روايت‌ !



* حديث‌ عشق‌ زحافظ شنو نه‌ازواعظ

ـ اگرچه‌ صنعت‌بسياردرعبارت‌كرد ـ:

ثواب‌ روزه‌ وحج‌ قبول‌ ، آن‌كس‌يافت‌

كه‌ خاك‌ ميكده‌یعشق‌را زيارت‌كرد!



* مريد پيرمعانم‌: زمن‌مرنج‌ ایشيخ‌ ،

چراكه‌ وعده‌توكردیو اوبه‌جاآورد !



* من‌و انكار شراب‌؟ ـ اين‌ چه‌حكايت‌باشد!

غالبا اين‌قدرم‌ عقل‌وكفايت‌ باشد!

من‌كه‌ شب‌ها ره‌ تقوازده‌ام‌ بادف‌وچنگ‌

اين‌زمان‌ سربه‌ره‌آرم‌؟ ـ چه‌حكايت‌باشد؟

بنده‌ی پير مغانم‌ كه‌زجهل‌ام‌برهاند

ـ پيرما هرچه‌كند عين‌ ولايت‌ باشد! ـ



* بهوش‌باش‌، كه‌هنگام‌ باد استغنا

هزارخرمن‌ طاعت‌ به‌نيم‌جو ننهند!



* باشد ، ایدل‌ ، كه‌در ميكده‌ها بگشايند

گره‌ازكار فروبسته‌یما بگشايند.

اگرازبهر دل‌ زاهد خودبين‌ بستند

دل‌ قویدار! كه‌ ازبهرخدا بگشايند

به‌صفای دل‌ رندان‌! كه‌صبوحی زده‌گان‌

بس‌ در بسته‌ به‌مفتاح‌ دعا بگشايند.



* يادباد آن‌كه‌ خرابات‌نشين‌بودم‌و مست‌

وانچه‌ درمسجدم‌امروزكم‌است‌ آن‌جابود!



* سر خدا ـ كه‌عارف‌ سالك‌ نبردراه‌ ـ

درحيرتم‌كه‌ باده‌فروش‌ ازكجاشنيد!

ساقی بياكه‌ عشق‌ ندامیكندبلند

كه‌ پآن‌كس‌كه‌گفت‌قصه‌یما هم‌زماشنيد!پ



* مرا چوقبله‌توباشی نمازبگزارم‌

وگرنه‌ من‌ زنمازو زقبله‌ بيزارم‌ !

به‌پيش‌ روی چوماه‌تو سجده‌خواهم‌كرد

وگر كنند به‌فتوایشرع‌ بر دارم‌!



* حاش‌لله‌ كزحساب‌ روزحشرم‌ بيم‌نيست‌! ـ

فال‌ فردامیزنم‌، امروز عشرت‌میكنم‌.



* من‌ ترك‌ عشق‌ شاهدوساغر نمیكنم‌!

صدبارتوبه‌كردم‌ وديگرنمیكنم‌!

هرگزنمیشود زسرخود خبرمرا

تادرميان‌ ميكده‌ سربرنمیكنم‌!

باغ‌ بهشت‌و سايه‌یتوباو قصرحور

باخاك‌ كویدوست‌ برابرنمیكنم‌!

تلقين‌ درس‌ اهل‌ نظر يك‌اشارت‌است‌ ـ

گفتم‌ كنايتی ومكررنمیكنم‌:

حافظ ! جناب‌ پيرمغان‌ مأمن‌ وفاست‌

من‌ ترك‌ خاك‌بوسییاين‌در نمیكنم‌!



* حاليا مصلحت‌ وقت‌ درآن‌میبينم‌

كه‌كشم‌ رخت‌به‌ميخانه‌و خوش‌بنشينم‌

جام‌ می گيرم‌ وازاهل‌ ريا دورشوم‌

يعنی ازخلق‌ جهان‌ پاك‌دلیبگزينم‌

جزصراحیوكتاب‌ام‌ نبوديارونديم‌

تا حريفان‌ دغارا به‌جهان‌ كم‌بينم‌.

بس‌كه‌درخرقه‌یآلوده‌ زدم‌ لاف‌ صلاح‌

شرمسار رخ‌ ساقی و می رنگين‌ ام‌!

سربه‌آزاده‌گی ازخلق‌برآرم‌ چون‌سرو

گردهددست‌كه‌ دامن‌ زخسان‌ درچينم‌.



* نشان‌ اهل‌ خدا عاشقیست‌ ـ باخود دار

كه‌درمشايخ‌ شهر اين‌نشان‌نمیبينم‌ !



* جهان‌ فانیوباقی فدای شاهدوساقی !

كه‌سلطانیی عالم‌را طفيل‌ عشق‌ میبينم‌.



* آن‌بوسه‌ كه‌زاهدزپیاش‌ دست‌فراداشت‌

ازروی صفا برلب‌ پيمانه‌ نهاديم‌!

درخرمن‌ صد زاهد عاقل‌ زندآتش‌

اين‌ داغ‌ كه‌ما بردل‌ ديوانه‌ نهاديم‌!

درخرقه‌ ازاين‌بيش‌ منافق‌نتوان‌بود ـ

بنياد براين‌شيوه‌یرندانه‌نهاديم‌!



* خيز تاخرقه‌یصوفی به‌خرابات‌ بريم‌

شطح‌وطامات‌ به‌بازارخرافات‌ بريم‌.

تا همه‌خلوتيان‌ جام‌ صبوحی گيرند

چنگ‌صبحی به‌در پيرمناجات‌ بريم‌

ور نهددرره‌ما خارملامت‌ زاهد

ازگلستان‌ش‌ به‌زندان‌ مكافات‌ بريم‌!

شرم‌مان‌باد هم‌ازخرقه‌یآلوده‌یخويش‌

گربدين‌ فضل‌وهنر نام‌ پكرامات‌پ بريم‌!

دربيابان‌ هواگم‌شدن‌ آخرتاچند؟

ره‌بپرسيم‌ مگر پیبه‌مهمات‌ بريم‌!

قدروقت‌ ارنشناسددل‌و كارینكند

بس‌خجالت‌ كه‌ازاين‌ حاصل‌ اوقات‌ بريم‌!

خاك‌ كویتو ، به‌صحرایقيامت‌ ، فردا

همه‌برفرق‌ سر ازبهر مباهات‌ بريم‌

كوس‌ ناموس‌ تو بركنگره‌یعرش‌ زنيم‌

علم‌ عشق‌تو بربام‌ سماوات‌ بريم‌!



* واعظ ! مكن‌ نصيحت‌ شوريده‌گان‌ ، كه‌ما

باخاك‌ كویدوست‌ به‌فردوس‌ننگريم‌!



* بيا تاگل‌برافشانيم‌و میدرساغراندازيم‌

فلك‌راسقف‌بشكافيم‌و طرح‌ نو دراندازيم‌

شراب‌ ارغوانیرا گلاب‌اندرقدح‌ ريزيم‌

نسيم‌ عطرگردان‌را شكردرمجمراندازيم‌!

اگرغم‌ لشكرانگيزد كه‌خون‌ عاشقان‌ ريزد

من‌وساقی براوتازيم‌و بنيادش‌ براندازيم‌!

چو دردست‌است‌رودیخوش‌، بزن‌مطرب‌ سرودیخوش‌

كه‌دست‌افشان‌ غزل‌خوانيم‌و پاكوبان‌ سراندازيم‌!

بهشت‌عدن‌اگرخواهی بياباما به‌میخانه‌

كه‌ازپای خم‌ات‌ يك‌سر به‌حوض‌ كوثر اندازيم‌!

يكی ازعقل‌میلافد يكی طامات‌میبافد ـ

بيا كاين‌داوریهارا به‌پيش‌ داور اندازيم‌!



* صوفی! بياكه‌ خرقه‌یسالوس‌ بركشيم‌

وين‌ نقش‌ زرق‌را خط بطلان‌ به‌سركشيم‌

نذروفتوح‌ صومعه‌ دروجه‌ می نهيم‌

دلق‌ ريا به‌آب‌ خرابات‌ بركشيم‌

بيرون‌جهيم‌سرخوش‌و ازبزم‌ مدعی

غارت‌كنيم‌باده‌و شاهدبه‌بركشيم‌!

سر خداـ كه‌در تتق‌ غيب‌ منزویست‌ ـ

مستانه‌اش‌ نقاب‌زرخساره‌ بركشيم‌!

عشرت‌كنيم‌، ورنه‌ به‌حسرت‌كشندمان‌

روزی كه‌رخت‌جان‌ به‌سرایدگر كشيم‌!

فردا اگرنه‌روضه‌یرضوان‌به‌مادهند

غلمان‌زغرفه‌ حورزجنت‌ به‌دركشيم‌!



* مانگوئيم‌بد و ميل‌ به‌ناحق‌نكنيم‌

جامه‌یكس‌ سيه‌و دلق‌ خود ازرق‌نكنيم‌

رقم‌ مغلطه‌ بر دفتر دانش‌ نكشيم‌

سر حق‌ بر ورق‌ شعبده‌ ملحق‌نكنيم‌ .



* عاشق‌شو ارنه‌ روزی كارجهان‌سرآيد

ناخوانده‌ نقش‌ مقصود ازكارگاه‌ هستی.



* چو هرخبركه‌شنيدم‌ رهیبه‌حيرت‌داشت‌

ازاين‌سپس‌ من‌وساقیو وضع‌ بیخبری !



* برو می نوش‌و رندیورزو ترك‌ زرق‌كن‌ ایدل‌

كزاين‌بهتر عجب‌دارم‌ طريقیگربياموزی .



* گرازآن‌ آدميانی كه‌بهشت‌ات‌ هوس‌است‌

عيش‌ باآدميیچند پریزاده‌كنی!



* به‌خلدم‌ ، زاهدا دعوت‌مفرمای

كه‌اين‌سيب‌ زنخ‌ زان‌بوستان‌ به‌!







مـجـا د له‌ بـا مـد عـی ا ز طر يـق‌ بـا و ر هـا ی خـو د ا و :

==================================================================



* برو ای زاهد و بر دردكشان‌ خرده‌مگير

كه‌ندادند جزاين‌ تحفه‌به‌ما روز الست‌ :

آن‌چه‌ كردندبه‌پيمانه‌یما نوشيديم‌

اگرازخمربهشت‌است‌ گرازباده‌یمست‌ .



* سهووخطای بنده‌ چوگيرنداعتبار

معنای عفوورحمت‌ آمرزگار چيست‌ ؟



* عيب‌ رندان‌ مكن‌ ایزاهد پاكيزه‌سرشت‌!

كه‌گناه‌ دگران‌ برتونخواهندنوشت‌.

من‌ اگرنيك‌ام‌اگربد ، توبروخودراباش‌!

هركسی آن‌درود عاقبت‌كار كه‌كشت‌.

گرنهادت‌همه‌اين‌است‌، زهی پاك‌ نهاد!

ورسرشت‌ات‌همه‌اين‌است‌، زهی نيك‌ سرشت‌!

برعمل‌ تكيه‌مكن‌ خواجه‌، كه‌ در روز الست‌

توچه‌دانی قلم‌ صنع‌ به‌نام‌ ات‌ چه‌نوشت‌؟

نااميدم‌مكن‌ ازسابقه‌ی لطف‌ ازل‌:

توچه‌دانی كه‌پس‌ پرده‌ چه‌خوب‌است‌وچه‌زشت‌؟



* برو ای زاهدو دعوت‌مكنم‌ سوی بهشت‌

كه‌خدا خودزازل‌ بهر بهشتم‌ نسرشت‌!

منعم‌ازمیمكن‌ ایصوفیی صافی! چه‌كنم‌

گرخدا طينت‌ مارا به‌می صاف‌ سرشت‌؟

حافظا! لطف‌ حق‌ ار باتو عنايت‌دارد

باش‌فارغ‌ ز غم‌ دوزخ‌وشادیی بهشت‌!



* مكن‌ به‌نامه‌سياهی ملامت‌ من‌ مست‌:

كه‌ آگه‌است‌ كه‌تقدير برسرش‌چه‌نوشت‌؟



* بيار باده‌ی گل‌گون‌! كه‌پير ميكده‌ ، دوش‌

بسی حديث‌ غفورو رحيم‌و رحمان‌ گفت‌!



* آن‌ شد، ایخواجه‌! كه‌درصومعه‌ بازم‌بينی :

كار ما با رخ‌ ساقیو لب‌ جام‌ افتاد.

من‌ زمسجد به‌خرابات‌ نه‌خودافتادم‌،

اينم‌ از روز ازل‌ حاصل‌ فرجام‌افتاد.

چه‌كند كز پی دوران‌ نرود چون‌ پرگار

هركه‌ در دايره‌ی گردش‌ ايام‌ افتاد؟



* ما و می و، زاهدان‌ و تقوا ـ

تا يار سر كدام‌ دارد!



* دركارخانه‌ئیكه‌ ره‌ علم‌ وعقل‌ نيست‌

وهم‌ ضعيف‌رای فضولی چراكند؟



* نصيب‌ ماست‌بهشت‌. ای خداشناس‌، برو

كه‌مستحق‌ كرامت‌ گناه‌كاران‌اند.



* هاتفی ازگوشه‌ی میخانه‌، دوش‌

گفت‌:پ ببخشند گنه‌، میبنوش‌!

پ لطف‌ الاهی بكند كارخويش‌

پ مژده‌ی رحمت‌ برساند سروش‌.

پ عفو خدا بيش‌تر ازجرم‌ ماست‌

پ نكته‌ی سربسته‌ چه‌دانی؟ خموش‌!

پ اين‌ خرد خام‌ به‌ميخانه‌بر

پ تا می لعل‌ آوردش‌ خوش‌به‌جوش‌!پ



* عيب‌ام‌ مكن‌ به‌رندی وبدنامی، ای فقيه‌!

كاين‌ بود سرنوشت‌ زديوان‌ قسمت‌ام‌.



* هست‌اميدم‌ كه‌علیرغم‌ عدو، روز جزا

فيض‌ عفوش‌ ننهد بارگنه‌ بردوش‌ام‌.



* نيست‌اميد صلاحی زفساد حافظ

چون‌ كه‌ تقديرچنين‌ رفت‌ چه‌تدبيركنم‌؟



* برو ای زاهد وبر دردكشان‌ خرده‌مگير!

كارفرمای قدر میكنداين‌، من‌ چه‌كنم‌؟



* ازنامه‌ی سياه‌ نترسم‌، كه‌روزحشر

بافيض‌ لطف‌او صد ازاين‌نامه‌ طیكنم‌!



* مكن‌ دراين‌چمن‌ام‌ سرزنش‌به‌خودروئی:

چنان‌ كه‌پرورش‌ام‌میدهند میرويم‌.



* بارهاگفته‌ام‌ وباردگرمیگويم‌

كه‌:پ من‌ دل‌شده‌ اين‌ره‌ نه‌به‌خود میپويم‌.

پ درپس‌ آينه‌ طوطیصفت‌ام‌ داشته‌اند

پ آن‌چه‌ استاد ازل‌ گفت‌بگو میگويم‌.

پ من‌اگرخارم‌ اگرگل‌، چمن‌آرائی هست‌

پ كه‌ازآن‌دست‌ كه‌میپروردم‌ میرويم‌!پ



* مكن‌ به‌چشم‌ حقارت‌ نگاه‌ درمن‌ مست‌

كه‌نيست‌ معصيت‌وزهد بیمشيت‌او.

بهشت‌اگرچه‌ نه‌جای گناه‌كاران‌است‌

بيارباده‌ كه‌مستظهرم‌ به‌همت‌او!

بياكه‌ دوش‌، به‌مستی، سروش‌ عالم‌ غيب‌

نويد داد كه‌عام‌است‌ فيض‌ رحمت‌او

دلا طمع‌مبرازلطف‌ بینهايت‌ دوست‌

كه‌میرسد همه‌را لطف‌ بینهايت‌ او!



* نصيب‌ من‌ چوخرابات‌كرده‌است‌ الاه‌

دراين‌ميانه‌ ـ بگو، زاهدا!ـ مراچه‌گناه‌؟

كسی كه‌درازل‌اش‌ جام‌ می نصيب‌افتاد

چرا به‌حشر كنند اين‌گناه‌ازاو واخواه‌؟



* بد رندان‌ مگو ایشيخ‌ و، هش‌دار

كه‌با حكم‌ خدائی كينه‌داری!
 

iranvig

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 می 2003
نوشته‌ها
433
لایک‌ها
6
سن
56
حافظ خودش مذهبي يهو ميشه بي مذهب ميدونين چرا اينم چراشه :
واعظان كين جلوه بر محراب و منبر ميكنند
چون به خلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند

مشكلي دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر ميكنند

گوييا باور نميدارند سر داوري
كين همه قلب و دغل در كار داور ميكنند
----------------------------------------------
اين بيت آخري دليلشه - يعني وقتي خود طرف با كارش نشون ميده قبول نداره(بخصوص هم كه دانشمنده مجلسه و درسشو خونده) پس يعني ...... :blink: :D :lol: :wacko:
----------------------------------------------
يه شعري هست من خيلي ازش لذت ميبرم :
خيز و در كاسه زر آب تربناك انداز
پيشتر زانكه شود كاسه سر خاك انداز
عاقبت منزل ما وادي خاموشان است
حاليا غلغله در گنبد افلاك انداز.
ولي تو فهم و كمال و دانش هرگز به پاي خيام نميرسه.

اي آمده از عالم روحاني تفت
حيران شده در پنج و چهار و شش و هفت

مي نوش نداني از كجا آمده اي
خوش باش نداني بكجا خواهي رفت.
------------------------------------------
چون نيست حقيقت و يقين اندر دست
نتوان به اميد و شك همه عمر نشست
هان تا ننهيم جام مي از كف دست
در بي خبري مرد چه هوشيار چه مست
شرمنده اگه تاپيكت رو منحرف كردم ولي خواستم بگم حافظ شعرش زيباست ولي فلسفه تو دلش نيست ، اما خيام شعرش فلسفه اي پشتش داره.
 

buf

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2003
نوشته‌ها
676
لایک‌ها
3
شرلوك اين لينكت درسته؟
 

SherlockHolmes

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
15 می 2004
نوشته‌ها
3,068
لایک‌ها
825
آرهالبته از آنتي فيلتر استفاده كردم كه امكان داره درش گل گرفته شده باشه!! :(
الان لينك اصليش رو ميدم!خودت ببين ميتوني يه كاريش بكني!
اینم لینکش
http://www.shabah.org/documents/HafezShamlu.htm
 

SherlockHolmes

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
15 می 2004
نوشته‌ها
3,068
لایک‌ها
825
واعظان كين جلوه بر محراب و منبر ميكنند
چون به خلوت ميروند آن كار ديگر ميكنند

مشكلي دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر ميكنند

گوييا باور نميدارند سر داوري
كين همه قلب و دغل در كار داور ميكنند
من فکر میکنم این از اون شعراست که مال حافظ نیست!و بعدا اضافه شده!
اصولا اینطور بی پرده سخن گفتن از حافظ بعیده! ;)
در مورد دلیل هم اگه پست بالاییتو نگاه کنی دلایل بهتری پیدا میکنی! ;)

شرمنده اگه تاپيكت رو منحرف كردم ولي خواستم بگم حافظ شعرش زيباست ولي فلسفه تو دلش نيست ، اما خيام شعرش فلسفه اي پشتش داره
اتفاقا تاپيك رو راه انداختي من توي آزاد در مورد اين تاپيك به يكي از بچه ها گفتم:همه حافظو به شكل يه آدم....
چطور بگم عارف بيخطر مثل مولانا ميشناسنش در حالي كه !حافظ بعضي غزلياتش بسيار جنجاليه!شايد قبول نكني!
مثلا اين بيت در انكار معاد يا در حقيقت مسخره كردن اين افكار
پياله بر كفنم بند تا سحر گه حشر..............به مي زدل ببرم هول روز رستاخيز
ولي اشعار حافظ به خيام بسيار نزديكه با اين تفاوت كه آخر تمام رباعيات خيام به نيستي ختم ميشه
ولي حافظ غزليات مربوتش معمولا به بي خبري و نا آگاهي از عاقبت ختم ميشه
در هر صورت من غول ميدم نه تاپيك رو درست خوندي نه اون پي دي اف كه بالا گذاشتم وگرنه همچين اجهافي رو در حق حافظ نميكردي! ;)
 
بالا