• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

حسین منزوی

zirnevis

Registered User
تاریخ عضویت
15 می 2006
نوشته‌ها
992
لایک‌ها
8
خیلی ازت ممنونم زیر نویس عزیز

من عاشق منزوی ام. خیلی لذت بردم.
راستی زنجانی هستین؟

سلام دوست عزیز

بسیار خوشحالم که این تاپیک مورد توجه شما قرار گرفته است. بنده اهل تهران هستم اما به زنجان هم سفرهای زیادی داشته ام.

موفق باشید.
 

mohammad_molana

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
27 جولای 2005
نوشته‌ها
2
لایک‌ها
0
َاید حسد به خاطر حوا دلیل بود
شیطان اگر که سجده به آدم روا نداشت

----------------------------------------

همیشه شاد باشید.
راستی می تونم ایمیلتون رو داشته باشم؟

ایمیل من :
[email protected]

ممنونم از لطفتون
 

Ardalaan

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
4 ژوئن 2008
نوشته‌ها
48
لایک‌ها
2
اي کاش در اين تاپيک همه چيز در باره حسين منزوي گفته مي شد . نصفه نيمه رها شده . ..چرا...
 

Arianna

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
9 ژوئن 2006
نوشته‌ها
1,017
لایک‌ها
11
. . . نصفه نيمه رها شده . ..چرا...

علتش شايد اين باشد:


به همين سادگی

که کلاغ سالخورده

با نخستين سوت قطار

سقف واگن متروک را

ترک می گويد

دل؛

ديگر

در جای خود نيست


به همين سادگی!
 

Ardalaan

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
4 ژوئن 2008
نوشته‌ها
48
لایک‌ها
2
امروز در وب گردي ها به مطلب زير برخورد کردم . مطلب تازه است

کوچ اردیبهشتی

زهرا بصارتی

چهار سال است که تقویم به 16 اردیبهشت که می رسد با خجالت ورق می خورد چون خاطره کوچ مردی را در خاطرش دارد که عطر شعرش با سخاوتی بهاری در روح زمان جاریست. چهار سال است که هرم نفسهای شاعرانه و طنین قدمهای خستۀ شاعری به بزرگی منزوی در هفته های کوی هفت پیچ زنجان نمی پیچد. مردی که هر جا می رفت دغدغه هایش را مثل ستاره ای دنباله دار با خود داشت و حال این همه را در قاب جاودانگی چیده و من و تو را به تماشا دعوت می کند و خود به میهمانی مبداء هستی رفته است .

خیلی ها آمدند و از مردی که تحولی انکار نا پذیر در غزل ایجاد کرد و رفت گفتند و به راستی سخن گفتن از او سخت است.

چندی پیش در قسمتی از مصاحبۀ جالب یکی از نشریات از عزیز ارجمندی خواسته شده بود دربارۀ منزوی حرف بزند و آن بزگوار گفتند: « در مورد او نباید یک هم نسل او صحبت کند چون علاقه ای که در این همزیستی بوده ممکن است به ملاحظه ای منجر شود و یا حتی ممکن است دراین مورد بی عدالتی هایی رخ دهد در مورد منزوی نسلی که مخاطب شعر اوست باید حرف بزند»

بماند اینکه قبل از این مصاحبه گفته های جالب دیگری از این بزگوار سراغ دارم که خیلی ها مخصوصاً نسل خیلی جوان تر دانسته هایشان را درباره منزوی از روی همین صحبتها برداشت کرده اند صحبتهایی شامل تحلیل شعر تا نقل خاطره و نامه های خصوصی .

ضمن اینکه مخاطب شعر منزوی هم دوست دارد او را از هم نسلهایش بشنود چون صاحب تجربه های ملموس بیشتری هستند و مجال مادی و معنوی بیشتری برای حرف زدن دارند. خیلی بیشتر از جوانهای کم تجربه که تریبون حرف زدنشان نیز احیاناً همین ویلاگ اختصاصی آنهاست و یا نشریه و فصلنامه ای دانشگاهی که به قیمت خون دل بیرون می آید.

بهر حال من حرف این عزیز را شنیدم و به عنوان یکی از مخاطبان شعر منزوی به خودم اجازه می دهم تا جایی که مجال محدود وبلاگ جا دارد، از او بگویم.

حسین منزوی شاعر و بیشتر غزلسرای معاصر در 1/7/1325 در زنجان متوّلد شد و تحت تربیت مادری دانا و ادیب و پدری شاعر قرار گرفت. تجربه های جوانی را بسیار موّفق طی کرد فارغ التحصیل رشتۀ ادبیات دانشگاه تهران شد.

در 25 سالگی «حنجرۀ زخمی تغزل» را به چاپ رساند و جامعۀ ادبی را به تماشای شگفتی آفرینی شاعری جوان دعوت کرد تا جایی که جایزۀ معتبر ادبی آن سال به او تعلق گرفت.

منوچهر آتشی او را قربانی فرشتۀ بی رحم شعر و پرندۀ بی قرار غزل می خواند.

خیلی ها او را بنیانگذار شیوه ای نو در غزل می دانند و شک نیست که او شاخصۀ غزل است چون در دوره ای که با وجود جریانهای ادبی حاکم غزل با بی رحمی مواجه شده بود، توانست به کمک قوت شاعریش آن را حفظ کند و بالاتر ببرد.

به طور کلی می توان به ویژگیهای شعر و شاعری منزوی گزیده وار چنین اشاره کرد:

1- حضور غالب رنگ زلال عشق و خاصیت جاودانگی آن در شعر که نشان از شفافّیت روح شاعر است که به صور مختلف از آن رو نمایی می شود:

«نام من عشق است آیا می شناسیدم؟»

که به قول خودش «به اعتبار اینکه عشق همان قصۀ واحدی است که از هر زبان که

می شنوی نامکرراست» از حضور پررنگ تر عشق زمینی در جایی جای شعرش تا عرفان:

تو «عقل سرخ» را با واژۀ هایم آشتی دادی

سلام، آه ای شعور شعر ناب من سلام، ای عشق!»

2- منزوی به کمک سواد شاعرانه و قریحۀ بی نظیر شاعریش و با استفاده از میراثی که پیشینیان ادبیات فارسی به جا گذاشتند، توانست با تلفیق زبان آرکائیک (سنتی) و امروزی آثار برجسته ای ارائه دهد.

3- آشنایی با موسیقی و تاثیر بیرونی و درونی آن در شعر برای کمک به موسیقیایی کردن بیشتر کلام شعر و ایجاد ضرب آهنگهای جذّاب. در این راستا همایون خرم از حسین منزوی در کنار رهی معیری و هوشنگ ابتهاج یاد می کند.

4-آشنایی و الفت و چیرگی شاعر به باورها، افسانه ها حکایتها، اسطوره ها که بیشتر از ادبیات فلکلورو شفاهی سر چشمه گرفته و پرداختن به آنها به صورتی جدید با استفاده از این پشتوانه که نشانۀ اندیشۀ بلند شاعریست که تکراری شدن تلمیح ها و احساس نیاز به نوآوری را درک کرد:

«شاید به جای آرشی دیگر باید کمانی دیگر اندیشید»

5- استفادۀ بی نظیر، حیرت آور، بدیع و میخکوب کننده از قافیه در جهت موسیقیایی کردن کلامش و نیز تأکید بر کنار گذاشتن ردیفهای تصنّعی که به قابل پیش بینی شدن بیتها تا حدی کمک می کند و به اصطلاح دست شاعر را رو می کند.

6- تأکید بر استقلال غزل به عنوان یک واحد شعری و شخصیت دادن به این قالب و اینکه اجازه دهنده هر غزل از فضایی خاص که متشکل از پیوستگی تصاویر و اجزاء است برخوردار شود و اعتقاد به محدود نکردن این قالب به قیدهایی مثل تعداد ابیات و یا تکرار قافیه.

7- درک ضرورت نو آوری نیما و پذیرفتن و استفاده از دستاوردهای شعر او البته نه به این معنی که راههای دیگر بسته شود و اعتقاد به اینکه شعر آزادی ست و مقیّد کردن آن در یک قالب خود نوعی صلب آزادی از شعر است. اشعار قالبهای نیمایی و آزاد منزوی که حال و هوا و زبان خاص خود را دارد گواهی بر این ادعاست.

8-استفادۀ زیرکانه از لحن و زبان تغزلی، پویایی عمودی و افقی شعرها، بهره بردن شاعرانه از لحن خطابی در اکثر اشعار، حرکت هدایت شده حتی در سرودن تصنیفها و ترانه ها در کنار نگاهی امروزی به مسایل در شعر، واقعیت تأثیر انکار ناپذیر شعر او را در نسلهای بعدی روشن می کند. تاثیری که بعضی از نسل های بعدی منکر آن نشدند و بعضی دیگر علاوه بر انکار مدعی نیز شدند! بگذریم.

تعدادی از آثار منتشر شده: ترجمۀ منظوم حیدربابای شهریار- حنجرۀ زخمی تغزل- از شوکران و شکر- با عشق در حوالی فاجعه- صفرخان- به همین سادگی- از ترمه و تغزل- از کهر باوکافور- با سیاوش از آتش- این ترک پارسی گوی- تیغ زنگ زده- دیدار در متن یک شاعر- این کاغذین جامه و فانوسهای آفتابی که آخرین اثر و شامل مجموعه سروده های آیینی اوست با موضوعاتی از قبیل مدح قرآنی تا مراثی عاشورایی که مقدمه اش را اینگونه آغاز کرده است: «حماسۀ مردان حق نمردنی و از یادنرفتنی است و از نمردنی ترین و از یادنرفتنی ترین آن واقعه کربلاست...»

به هر حال این شاعر پر آوازه که تمامیت آوازه اش را فقط و فقط و فقط مدیون شعرش است و لاغیر، در 16 اردیبهشت 83 در اثر بیماری آمبولی ریه در 58 سالگی به ابدیت پیوست. من آن روز شاهد چهره هایی بودم که به استقبال چندش آور وداعی غمگین آمده بودند. چهره هایی که می شد در بعضی از آنها موجی از غم، در بعضی بلاتکلیفی، در بعضی ادای انجام وظیفه و رفع تکلیف و حتی در بعضی عذاب وجدان را دید!

دست تقدیر و نوع زندگی و سرنوشت شاعرانه از او انسانی با عواطفی پرفراز و نشیب ساخته بود و از آنجا که بدون اتّکا به دستهایی دیگر از شعرش محافظت می کرد گاه لحنی صریح و تند خویانه را برمی گزید.

سرنوشت شاعرانه نوع زندگی خاصی را برای او رقم زده بود که این وضعیت به عاشقان نقد شخصیت که بعد از چند قرن حاکمیت فضای مدرن و پست مدرن و مطرود شدن نقد شخصیت، هنوز در فضای دورۀ قبل از رنسانس نفس می کشند، کمک می کرد تا بیشتر به حواشی زندگی او بپردازند تا به عظمت کاربزرگ هنریش.

اگر چه در حواشی زندگیش چیزهای دیگری نیز یافت می شود مثلاً این که با وجود بیماری شدید و با همۀ «حسین منزوی» بودنش در عروسی یکی از دختران شاعرش که تصادفاً نویسنده این نوشته است حاضر می شود و در گوش پدرشوهر آرام می گوید: «فکر نکن دختری را به خانۀ پسرت می بری که از نعمت پدر محروم است. من جای پدر اویم. و من «حسین منزوی» ام!...

و من که دختر حرف گوش کنی نبودم چون نتوانستم او را ندیده بگیرم و بگذرم از او

«مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من

که جز ملال نصیبی نمی برید از من
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
شاعر تو را زین خیل بی دردان
کسی نشناخت
تو مشکلیو هرگزت آسان کسی نشناخت
کنج خرابت را بسی تسخر زدند اما
کسی گنج تو را ای خانه ی ویران
کسی نشناخت
جسم تو را تشریح کردند از برای هم
اما تو را ای روح سرگردان
کسی نشناخت
آری تو را ای گریه ی پوشیده در خنده
و آرامش آیستن طوفان
کسی نشناخت
زین عشق ورزان نسیم و گلشنت نشکفت
کی گرد باد بی سر و سامان
کسی نشناخت
وز دوست دارن بزرگ کفر و دینت نیز
ای خود تو هم از دار و از شیطان
کسی نشناخت


شعر طولانی تر هستش

امروز سالگردشون هست و در اینجا یادشون کردیم
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
یک بوسه که از باغ تو چینند به چند است؟

پروانه ی تاراج گُلت بند به چند است؟



خالی شدم از خویش و به خالت نرسیدم

آخر مگر این دانه ی اسفند به چند است؟



یک نامه به نامم ننوشتی مگر آخر

کاغذ به سمرقند تو ای قند! به چند است؟



نرخ لب پُر آب تو و شعرِ ترِ من

در کشور زیبایی تو چند به چند است؟



با داروندار آمده ام پیش تو، پرکن!

غم نیست که پیمانه ی سوگند به چند است؟



وقتی که به عُمری بدهی لب گزه ای را

در تعرفه ی عشق تو لبخند به چند است؟



یک، ده، صد و بیش است خط ساغر عُشاق

تا حوصله ی ذوق تو خُرسند به چند است؟



دل مجمر افروخته ام برد و نگفتند

کاین آتشِ با نور همانند به چند است؟



چند اَرزدم آغوش تو در هرم کویری ؟

چندین بغل از برف دماوند به چند است؟
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
محبوب من ! بعد از تو گیجم بی قرارم خالی ام منگم

بردار بستی از چه خواهد شد چه خواهم کرد آونگم

سازی غریبم من که در هر پرده ام هر زخمه بنوازد

لحن همایون تو می آید برون از ضرب و آهنگم

تو جرأت رو کردن خود را به من بخشیده ای ورنه

آیینه ای پنهان درون خویشتن از وحشت سنگم

صلح است عشق اما اگر پای تو روزی در میان باشد

با چنگ و با دندان برای حفظ تو با هر که می جنگم

خود را به سویت می کشانم گام گام و سنگ سنگ اما

توفان جدا می افکند با یک نهیب از تو به فرسنگم

در اشک و در لبخند و سوک و سور رنگ اصلی ام عشق است

من آسمانم در طلوع و در غروب آبی است بیرنگم

از وقت و روز و فصل عصر و جمعه و پاییز دلتنگند

و بی تو من مانند عصر جمعه ی پاییز دلتنگم
 

siavash20

Registered User
تاریخ عضویت
29 ژانویه 2012
نوشته‌ها
1,989
لایک‌ها
3,301
محل سکونت
تهران

یک شب هوای گریـه،

یک شب هوای فریـاد،
امشب دلم،
هوایِ تو کرده است...!

حسین منزوی
 

siavash20

Registered User
تاریخ عضویت
29 ژانویه 2012
نوشته‌ها
1,989
لایک‌ها
3,301
محل سکونت
تهران
شانزده اردیبهشت سالروز درگذشت حسین منزوی شاعر بزرگ معاصر بود.

من راه تو را بسته
تو راه مرا بسته
امید رهائی نیست
وقتی همه دیواریم . . .
 

siavash20

Registered User
تاریخ عضویت
29 ژانویه 2012
نوشته‌ها
1,989
لایک‌ها
3,301
محل سکونت
تهران

افسانه‌ها میدان عشاق بزرگند

ما عاشقان کوچک ِ بی‌داستانیم
 

khodayard

Registered User
تاریخ عضویت
19 مارس 2014
نوشته‌ها
88
لایک‌ها
17
سن
43
محل سکونت
تهران
زنی که صاعقه وار آنک، ردای شعله به تن دارد
فرو نیامده خود پیداست، که قصد خرمن من دارد
وزن این غزل وزن خیلی جالب و پیچیده ایه.
 

khodayard

Registered User
تاریخ عضویت
19 مارس 2014
نوشته‌ها
88
لایک‌ها
17
سن
43
محل سکونت
تهران
یا این یکی:
شب است و ره گم کرده ام در کولاک زمستانی
مرا به خود دلالت کن ای خانه چراغانی
اگر توفان هم باشی آه، خسته تر از اینم مخواه
من از ویرانی می آیم از نهایت ویرانی
با ته مانده ایمانم به عشق تکیه کرده ام
به تو پناه آورده ام از وحشت بی ایمانی
 
بالا