• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

حسین پناهی

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
وهم



کهکشانها کو زمینم؟
زمین کو وطنم؟
وطن کو خانه ام؟
خانه کو مادرم؟
مادر کو کبوترانه ام؟
...معنای این همه سکوت چیست؟
من گم شده ام در تو یا تو گم شدی در من ای زمان؟!....
کاش هرگزآن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم!!
کاش!
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
چشمان من



شب در چشمان من است
به سیاهی چشمهایم نگاه کن
روز در چشمان من است
به سفیدی چشمهایم نگاه کن
شب و روز در چشمان من است
به چشمهای من نگاه کن
چشم اگر فرو بندم
جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
سرودي براي مادران



پشت ديوار لحظه ها هميشه كسي مي نالد
چه كسي او؟
زني است در دوردست هاي دور
زني شبيه مادرم
زني با لباس سياه
كه بر رويشان
شكوفه هاي سفيد كوچك نشسته است
رفتم و وارت ديدم چل ورات
چل وار كهنت وبردس بهارت
پشت ديوار لحظه ها هميشه كسي مي نالد
و اين بار زني بهياد سالهاي دور
سالهي گمم
سالهايي كه در كدورت گذشت
پير و فراموش گشته اند
مي نالد كودكي اش را
ديروز را
ديروز در غبار را
او كوچك بود و شاد
با پيراهني به رنگ گلهاي وحشي
سبز و سرخ
و همراه او مادرش
زني با لباس هاي سياه كه بر رويشان شكوفه هاي سفيد كوچك نشسته
بود
زير همين بلوط پير
باد زورش به پر عقاب نمي رسيد
ياد مي آورد افسانه هاي مادرش را
مادر
اين همه درخت از كجا آمده اند ؟
هر درخت اين كوهسار
حكايتي است دخترم
پس راست مي گفت مادرم
زنان تاوه در جنگل مي ميرند
در لحظه هاي كوه
و سالهاي بعد
دختران تاوه با لباس هاي سياه كه بر رويشان شكوفه هاي سفيد نشسته
است آنها را در آوازهاشان مي خوانند
هر دختري مادرش را
رفتم و وارت ديدم چل وارت
چل وار كهنت وبردس نهارت
خرابي اجاق ها را ديدم در خرابي خانه ها
و ديدم سنگ هاي دست چين تو را
در خرابي كهنه تري
پشت ديوار لحظه ها هميشه كسي مي نالد
و اين بار دختري به ياد مادرش
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
منظومه ها



پس اين ها همه اسمش زندگي است
دلتنگي ها دل خموشي ها ثانيه ها دقيقه ها
حتي اگر تعدادشان به دو برابر آن رقمي كه برايت نوشته ام برسد
ما زنده ايم چون بيداريم
ما زنده ايم چون مي خوابيم
و رستگار و سعادتمنديم
زيرا هنوز بر گستره ويرانه هاي وجودمان پانشيني
براي گنجشك عشق باقي گذاشته ايم
خوشبختيم زيرا هنوز صبح هامان آذين ملكوتي بانگ خروس هاست
سرو ها مبلغين بي منت سر سبزي اند
و شقايق ها پيام آوران آيه هاي سرخ عطر و آتش
برگچه هاي پياز ترانه هاي طراوتند
و فكر من
واقعا فكر كن كه چه هولناك مي شد اگر از ميان آواها
بانگ خروس رابر مي داشتند
و همين طور ريگ ها
و ماه
و منظومه ها
ما نيز بايد دوست بداريم ... آري بايد
زيرا دوست داشتن خال با روح ماست
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
ساده دل



دل ساده
برگرد و در ازاي يك حبه كشك سياه شور
گنجشك ها را
از دور و بر شلتوك ها كيش كن
كه قند شهر
دروغي بيش نبوده است
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
بارون



همه اينو مي دونن
كه بارون
همه چيز و كسمه
آدمي و بختشه
حالا ديگه وقتشه
كه جوجه ها را بشمارم
چي دارم چي ندارم
بقاله برادرم
مي رسونه به سرم
آخر پاييزه
حسابا لبريزه
يك و دو !‌ هوشم پريد
يه سياه و يه سفيد
جا جا جا
شكر خدا
شب و روزم بسمه
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
تاسه



در گهواره از گريه تاسه مي رود
كودك كر و لالي كه منم
هراسان از حقايقي كه چون باريكه اي از نور
از سطح پهن پيشانيم مي گذرد
خواهران و برادران
نعمت اندوه و رنج را شكر گذار باشيد
هميشه فاصله تان را با خوشبختي حفظ كنيد
پنج يا شش ماه
خوشبختي جز رضايت نيست
به آشيانه با دست پر بر مي گردد پرستوي مادر
گمشده در قنديل هاي ايوان خانه اي كه سالهاست
از ياد رفته است
خوشا به حالتان كه مي توانيد گريه كنيد بخنديد
همين است
براي زندگي بيهوده دنبال معناي ديگري نگرديد
براي حفظ رضايت
نعمت انتظار و تلاش را شكرگزار باشيد
پرستوهاي مادر قادر به شمارش بچه هاشان نيستند
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
شب و نازي ‚ من و تب



من : همه چي از ياد آدم مي ره
مگه يادش كه هميشه يادشه
يادمه قبل از سوال
كبوتر با پاي من راه مي رفت
جيرجيرك با گلوي من مي خوند
شاپرك با پر من پر مي زد
سنگ با نگاه من برفو تماشا مي كرد
سبز بودم درشب رويش گلبرگ پياز
هاله بودم در صبح گرد چتر گل ياس
گيج مي رفت سرم در تكاپوي سر گيج عقاب
نور بودم در روز
سايه بودم در شب
بيكرانه است دريا
كوچيكه قايق من
هاي ... آهاي
تو كجايي نازي
عشق بي عاشق من
سردمه
مثل يك قايق يخ كرده روي درياچه يخ ‚ يخ كردم
عين آغاز زمين
نازي : زمين ؟
يك كسي اسممو گفت
تو منو صدا كردي يا جيرجيرك آواز مي خوند
من : جيرجيرك آواز مي خوند
نازي : تشنته ؟ آب مي خواي ؟
من : كاشكي تشنه م بود
نازي : گشنته ؟ نون مي خواي ؟
من : كاشكي گشنه م بود
نازي : په چته دندونت درد مي كنه ؟
من : سردمه
نازي : خب برو زير لحاف
من : صد لحاف هم كمه
نازي : آتيشو الو كنم ؟
من : مي دوني چيه نازي ؟
تو سينه م قلبم داره يخ مي زنه
اون وقتش توي سرم
كوره روشن كردند
سردمه
مثل آغاز حيات گل يخ
نازي : چكنم ؟ ها چه كنم ؟
من : ما چرامي بينيم
ما چرا مي فهميم
ما چرا مي پرسيم
نازي : مگس هم مي بينه
گاو هم ميبينه
من : مي بينه كه چي بشه ؟
نازي : كه مگس به جاي قند نشينه رو منقار شونه به سر
گاو به جاي گوساله اش كره خر را ليس نزنه
بز بتونه از دور بزغالشو بشناسه
خيلي هم خوبه كه ما ميبينيم
ورنه خوب كفشامون لنگه به لنگه مي شد
اگه ما نمي ديديم از كجا مي فهميديم كه سفيد يعني چه ؟
كه سياه يعني چي؟
سرمون تاق مي خورد به در ؟
پامون مي گرفت به سنگ
از كجا مي دونستيم بوته اي كه زير پامون له مي شه
كلم يا گل سرخ ؟
هندسه تو زندگي كندوي زنبور چشم آدمه
من : درك زيبايي ‚ دركي زيباست
سبزي سرو فقط يك سين از الباي نهاد بشري
خرمت رنگ گل از رگ گلي گم گشته است
عطر گل خاطره عطر كسي است كه نمي دانيم كيست
مي آيد يا رفته است ؟
چشم با ديدن رودونه جاري نمي شه
بازي زلف دل و دست نسيم افسونه
نمي گنجه كهكشون در چمدون حيرت
آدمي حسرت سرگردونه
ناظر هلهله باد و علف
هيجاني ست بشر
در تلاش روشن باله ماهي با آب
بال پرنده با باد
برگ درخت با باران
پيچش نور در آتش
آدمي صندلي سالن مرگ خودشه
چشمهاشو مي بخشه تا بفهمه كه دريا آبي است
دلشو مي بخشه تا نگاه ساده آهو را درك بكنه
سردمه
مثل پايان زمين
نازي
نازي : نازي مرد
من : تا كجا من اومدم
چطوري برگردم ؟
چه درازه سايه ام
چه كبود پاهام
من كجا خوابم برد ؟
يه چيزي دستم بود كجا از دستم رفت ؟
من مي خواهم برگردم به كودكي
قول مي دهم كه از خونه پامو بيرون نذارم
سايه مو دنبال نكنم
تلخ تلخم
مثل يك خارك سبز
سردمه و مي دونم هيچ زماني ديگه خرما نمي شم
چه غريبم روي اين خوشه سرخ
من مي خوام برگردم به كودكي
نازي : نمي شه
كفش برگشت برامون كوچيكه
من : پابرهنه نمي شه برگردم ؟
نازي : پل برگشت توان وزن ما را نداره برگشتن ممكن نيست
من : براي گذشتن از ناممكن كيو بايد ببينيم
نازي : رويا را
من : رويا را كجا زيارت بكنم ؟
نازي ك در عالم خواب
من : خواب به چشمام نمي آد
نازي : بشمار تا سي بشمار ... يك و دو
من : يك و دو
نازي : سه و چهار
.
.
.
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
شبي كه من و نازي با هم مرديم



نازي : پنجره راببند و بيا تابا هم بميريم عزيزم
من : نازي بيا
نازي :‌ مي خواي بگي تو عمق شب يه سگ سياه هست
كه فكر مي كنه و راز رنگ گل ها رو مي دونه ؟
من: نه مي خوام برات قسم بخورم كه او پرندگان سفيد سروده ي يه آدمند
نگاه كن
نازي : يه سايه نشسته تو ساحل
من : منتظر ابلاغه تا آدما را به يه سرود دستجمعي دعوت كنه
نازي : غول انتزاع است. آره ؟
من : نه ديگه ! پيامبر سنگي آوازه ! نيگاش كن
نازي : زنش مي گفت ذله شديم از دست درختا
راه مي رن و شاخ و برگشونو مي خوان
من : خب حق دارند البته اون هم به اونا حق داره
نازي : خوب بخره مگه تابوت قيمتش چنده ؟
من : بوشو چيكار كنه پيرمرد ؟
بايد كه بوي تازه چوب بده يا نه ؟
نازي : ديوونه ست؟.
من : شده ‚ مي گن تو جشن تولدش ديوونه شده
نازي : نازي !! چه حوصله اي دارند مردم
من : كپرش سوخت و مهماناش پاپتي پا به فرار گذاشتند
نازي : خوشا به حالش كه ستاره ها را داره
من : رفته دادگاه و شكايت كرده كه همه ستاره را دزديدند
نازي : اينو تو يكي از مجلات خوندي عاشقه؟
من : عاشق يه پيرزنه كه عقيده داره دو دوتا پنش تا مي شه
نازي : واه
من سه تاشو شنيدم ! فاميلشه ؟
من : نه
يه سنگه كه لم داده و ظاهرا گريه مي كنه
نازي : ايشاالله پا به پاي هم پير بشين خوردو خوراك چيكار مي كنن
من : سرما مي خورن
مادرش كتابا را مي ريزه تو يه پاتيل بزرگ و شام راه مي اندازه
نازي : مادرش سايه يه درخته ؟
من : نه يه آدمه كه هميشه مي گه : تو هم برو ... تو هم برو
من : شنيدي ؟
نازي : آره صداي باده !‌داره ما را ادادمه مي ده پنجره رو ببند
و از سگ هايي برام بگو كه سياهند
و در عمق شب ها فكر ميكنند و راز رنگ گل ها را مي دانند
من : آه نرگس طلاييم بغلم كن كه آسمون ديوونه است
آه نرگس طلاييم بغلم كن كه زمين هم ...
و اين چنين شد كه
پنجره را بستيم و در آن شب تابستاني من و نازي با هم مرديم
و باد حتي آه نرگس طلايي ما را
با خود به هيچ كجا نبرد
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
كاكل



با تو
بي تو
همسفر سايه خويشم وبه سوي بي سوي تو مي آيم
معلومي چون ريگ
مجهولي چون راز
معلوم دلي و مجهول چشم
من رنگ پيراهن دخترم را به گلهاي ياد تو سپرده ام
و كفشهاي زنم را در راه تو از ياد برده ام
اي همه من
كاكل زرتشت
سايه بان مسيح
به سردترين ها
مرا به سردترين ها برسان
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
شبي باراني



و رسالت من اين خواهد بود
تا دو استكان چاي داغ را
از ميان دويست جنگ خونين
به سلامت بگذرانم
تا در شبي باراني
آن ها را
با خداي خويش
چشم در چشم هم نوش كنيم
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
مرداد



ما بدهكاريم
به كساني كه صميمانه ز ما پرسيدند
معذرت مي خواهم چندم مرداد است ؟
و نگفتيم
چونكه مرداد
گور عشق گل خونرنگ دل ما بوده است
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
آوار رنگ



هيچ وقت
هيچ وقت نقاش خوبي نخواهم شد
امشب دلي كشيدم
شبيه نيمه سيبي
كه به خاطر لرزش دستانم
در زير آواري از رنگ ها
ناپديد ماند
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
گفتگوي من و نازي زير چتر



نازي : بيا زير چتر من كه بارون خيست نكنه
مي گم كه خلي قشنگه كه بشر تونسته آتيشو كشف بكنه
و قشنگتر اينه كه
يادگرفته گوجه را
تو تابه ها سرخ كنه و بعد بخوره
اسي راسي ؟ يه روزي
اگه گوجه هيچ كجا پيدانشه
اون وقت بشر چكار كنه ؟
من : هيچي نازي
دانشمندا تز مي دن تا تابه ها را بخوريم
وقتي آهنا همه تموم بشه
اون وقت بشر
لباسارو مي كنه و با هلهله
از روي آتيش مي پره
نازي : دوربين لوبيتل مهريه مو
اگه با هم بخوريم
هلهله هاي من وتو چطوري ثبت مي شه
من : عشق من
آب ها لنز مورب دارند
آدمو واروونه ثبتش مي كنند
عكسمون تو آب بركه تا قيامت مي مونه
نازي : رنگي يا سياه سفيد ؟
من : من سياه و تو سفيد
نازي : آتيش چي ؟ تو آبا خاموش نمي شن آتيشا
من : نمي دونم والله
چتر رو بدش به من
نازي : اون كسي كه چتر رو ساخت عاشق بود
من : نه عزيز دل من ‚ آدم بود
 
بالا