• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

حسین پناهی

banned_user_10

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2012
نوشته‌ها
1,193
لایک‌ها
1,060
محل سکونت
جزيره ي سبزوار !! بالاترين + برو
در ضمن با دو قسمت از شعرای زنده یاد پناهی ارتباط برقرار نکردم و معنیشو نفهمیدم ...یکی شعر لک لک ها ..اونجا که می گه خوش به حال لک لک ها که عشقشون قاف نداره و مرگشون گاف نداره ... من منظور از قاف و گاف رو متوجه نشدم .. معنی خاصی داره یا خیر؟

یکی هم اون شعری که می گه " کودکان رو دوست دارم ولی از آیینه می ترسم.. و سلام رو دوست دارم ولی از زبانم می ترسم " متوجه این قسمتش هم نشدم ..بقیه ی قسمت ها کاملن واضح و گویا بود
 

banned_user_10

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2012
نوشته‌ها
1,193
لایک‌ها
1,060
محل سکونت
جزيره ي سبزوار !! بالاترين + برو
دستت درد نکنه دوست گلم
8.gif

از شما هم دعوت میکنم با هم شروع به تایپ کنیم
خیلی ها نمیدونن پناهی شاعر و نویسنده بزرگی هم بوده اگه بشه تو این فروم این تایپیک رو جا انداخت خیلی خوب میشه

یکیش خود من !
من بیشتر به دید یک بازیگر به ایشون نگاه می کردم و از شاعر بودنشون ناآگاه بودم ..سال ها پس از مرگ ایشون این موضوع رو فهمیدم
و جالبه که هر چقدر بیشتر با زندگی و رفتار زنده یاد آشنا می شم به شخصیت محبوب تری نزد من تبدیل می شه
 

Sony_B

Registered User
تاریخ عضویت
21 آپریل 2007
نوشته‌ها
293
لایک‌ها
44
در ضمن با دو قسمت از شعرای زنده یاد پناهی ارتباط برقرار نکردم و معنیشو نفهمیدم ...یکی شعر لک لک ها ..اونجا که می گه خوش به حال لک لک ها که عشقشون قاف نداره و مرگشون گاف نداره ... من منظور از قاف و گاف رو متوجه نشدم .. معنی خاصی داره یا خیر؟

یکی هم اون شعری که می گه " کودکان رو دوست دارم ولی از آیینه می ترسم.. و سلام رو دوست دارم ولی از زبانم می ترسم " متوجه این قسمتش هم نشدم ..بقیه ی قسمت ها کاملن واضح و گویا بود

اولي رو نمي تونم مطمئن باشم ولي فكر كنم منظورش اين بوده:

اگر ق رو از روي عشق برداري مي شه عش يا يه جورايي عيش معني مي ده و دومي اگر گ رو از مرگ برداريد مر معني مي ده كه شايد فقط به معني مردن و نه تفسير و تحليل و دليل مرگ و دنياي بعد از اون باشه، يعني منطق و فلسفه مرگ و غيره...

دومي منظورش شايد اينه كه وقتي درون آيينه خودشو مي بينه، مي بينه كه چقدر كهنه و خاك گرفته شده احساساتش... و در مصرع دوم اينه كه دوستي و دوست داشتن رو دوست دارم اما مي ترسم كسي رو كه دوستش دارم روزي آزرده خاطر كنم...

البته بايد جاي شاعر باشي و دقيقا از زندگيش آگاهي داشته باشي تا بدونه دقيقا منظورش چيه ولي برداشت شخصي من اين بود.
 

banned_user_10

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2012
نوشته‌ها
1,193
لایک‌ها
1,060
محل سکونت
جزيره ي سبزوار !! بالاترين + برو
با سپاس از سوني عزيز ! كاملن متوجه شدم ... JC_ThankYou.gif

چند روز پيش داشتم مجموعه ي "سلام، خداحافظ" زنده ياد پناهي رو گوش مي كردم غم عجيبي به دلم افتاد ...چقدر با احساس و غمگين مي خونه .. افسوس مي خورم كه چرا اينقدر زود اين بازيگر توانا و اين شاعر با احساس رو از دست داديم sad.gif




"دل خوش"
جا مانده است
چيزي جايي
كه هيچ گاه ديگر
هيچ چيز
جايش را پر نخواهد كرد
نه موهاي سياه و
نه دندانهاي سفيد
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
می بینی به چه روزی افتاده ام ؟
حق با تو بود باید میخوابیدم !
اما به سگ ها سوگند
که خواب کلک شیاطین است
تا از شصت سال عمر
سی سالش را به نفع مرگ ذخیره کند !
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
حرمت نگه دار دلم
گلم
که این اشک خون بهای عمر رفته من است
میراث من!
نه به قید قرعه
نه به حکم عرف
یک جا سند زده ام همه را به حرمت چشمانت
به نام تو
مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعون!
کتیبه خوان قبایل دور
این,این سرگذشت کودکی است
که به سرانگشت پا
هرگز دستش به شاخه هیچ آرزوئی نرسیده است
هرشب گرسنه می خوابید
چند و چرا نمیشناخت دلش
گرسنگی شرط بقا بود به آئین قبیله مهربانش
پس گریه کن مرا به طراوت
به دلی که میگریست بر اسب باژگون کتاب دروغ تاریخش
و آوار میخواند ریاضیات را
در سمفونی باشکوه جدول ضرب با همکلاسیها
دودوتا جارتا چارچارتا...
در یازده سالگی پا به دنیای شگفت کفش نهاد
با سرتراشیده و کت بلندی که از زانوانش میگذشت
با بوی کنده بدسوز و نفت و عرقهای کهنه
آری دلم
گلم
این اشکها خون بهای عمر رفته من است
دلم گلم
این اشکها خون بهای عمر رفته من است
میراث من
حکایت آدمی که جادوی کتاب مسخ و مسحورش کرده است
تا بدانم و بدانم و بدانم
به وار
وانهادم مهر مادریم را
گهواره ام را به تمامی
و سیاه شد در فراموشی , سگ سفید امنیتم
و کبوترانم را از یاد بردم
و می رفتم و می رفتم و میرفتم
تا بدانم و بدانم و بدانم
از صفحه ای به صفحه ای
از چهره ای به چهره ای
از روزی به روزی
از شهری به شهری
زیر آسمان وطنی که در آن فقط
مرگ را به مساوات تقسیم میکردند
سند زده ام یک جا
همه را به حرمت چشمان تو
مهر و موم شده با آتش سیگار متبرک ملعون
که میترکاند یکی یکی حفره های ریه هایم را
تا شمارش معکوس آغاز شده باشد
بر این مقصود بی مقصد
از کلامی به کلامی
و یکی یکی مردم
بر این مقصود بی مقصد
کفایت میکرد مرا حرمت آویشن
مرا مهتاب
مرا لبخند
و آویشن حرمت چشمان تو بود , نبود؟
پس دل گره زدم به ضریح هر اندیشه ای
که آویشن را میسرود
مسیح به جاجتا بر صلیب نمی شد!
و تیر باران نمی شد لورکا
در گرانادا
در شب های سبز کاجها و مهتاب
آری یکی یکی مردم به بیداری
از صفحه ای به صفحه ای
تا دل گره بزنم به ضریح هر اندیشه ای که آویشن را میسرود
پس رسوب کردم با جیب های پر از سنگ
به ته رودخانه <اووز> همراه با ویرجینیا وولف
تا بار دیگر مرده باشم بر این مقصود بی مقصد
حرمت نگه دار دلم گلم
دلم
اشکهایی را که خونبهای عمر رفته ام بود.
داد خود را به بیدادگاه خود آورده ام!همین
نه , نه
به کفر من نترس
نترس کافر نمی شوم هرگز
زیرا به نمی دانم های خود ایمان دارم
انسان و بی تضاد؟!
خمره های منقوش در حجره های میراث
عرفان لایت با طعم نعنا
شک دارم به ترانه ای که
زندانی و زندانبان همزمان زمزمه میکنند!!
پس ادامه میدهم
سرگذشت مردی را که هیچ کس نبود
با این همه
تو گوئی اگر نمی بود
جهان قادر به حفظ تعادل نبود
چون آن درخت که زیر باران ایستاده است..
نگاهش کن
چون آن کلاغ
چون آن خانه
چون آن سایه
ما گلچین تقدیر و تصادفیم
استوای بو و نبود
به روزگار طوفان موج و نور و رنگ
در اشکال گرفتار آمدم
مستطیل های جادو
مربع های جادو
من در همین پنجره معصومیت آدم را گریه کرده ام
دیوانگیهای دیگران را دیوانه شده ام
عرفات در استادیوم فوتبال
در کابینه شارون از جنون گاوی گفتم
در همین پنجره گله به چرا بردم
پادشاهی کردم با سر تراشیده و قدرت اداره دو زن
سر شانه نکردم که عیالوار بودم و فقیر
زلف به چپ و راست خواباندم
تا دل ببرم از دختر عمویم
از دیوار راست بالا رفتم
به معجزه کودکی
با قورباغه ای در جیبم
حراج کردم همه رازهایم را یک جا
دلقک شدم با دماغ پینوکیو
و بوته گونی به جای موهایم
آری گلم
دلم
حرمت نگه دار
که این اشکها خون بهای عمر رفته من است
سرگذشت کسی که هیچ کس نبود
و همیشه گری می کرد
بی مجال اندیشه به بغض های خود
تا کی مرا گریه کند؟ و تا کی ؟!
و به کدام مرام بمیرد
آری گلم
دلم
ورق بزن مرا
و به آفتاب فردا بیندیش که برای تو طلوع میکند
با سلام
و عطر آویشن..
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
خیلی نیستیم ،

آنی می آییمو باز دوباره خیلی نیستیم

و این" خیلی" زمان است !

لاهوت است !

ناسوت است !

و آن ما حتی فرصت خوب دیدن به ما نمی دهد !

ما هیچ گاه همدیگر را به تامل نمی نگریم ،

زیرا مجال نیست !

این گونه است که عزیز ترین کسانمان را در چشم به هم زدنی ، به حوصله ی زمان از یاد می بریم......
 

mohebali

Registered User
تاریخ عضویت
16 فوریه 2010
نوشته‌ها
9,476
لایک‌ها
6,494
محل سکونت
طیــــران
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان

نه به دستی ظرفی را چرک می کنند

نه به حرفی دلی را آلوده

تنها به شمعی قانعند و اندکی سکوت...
قشنگ بود.
چرا وقتی بود نمی شناختمش؟
 

tanin_a

Registered User
تاریخ عضویت
6 فوریه 2012
نوشته‌ها
318
لایک‌ها
1,304
سن
35
محل سکونت
زیر آسمان دلم ...
سلام

خداحافظ!

چيز تازه اي اگر يافتيد،

بر اين دو اضافه كنيد

تا بل باز شود اين در گم شده بر ديوار
 

tanin_a

Registered User
تاریخ عضویت
6 فوریه 2012
نوشته‌ها
318
لایک‌ها
1,304
سن
35
محل سکونت
زیر آسمان دلم ...
كاجهاي كهن
پيامبراني-نه در اعصار قوم يهود
كه در صورت سيرت، از ما بزرگ ترند
از ما،
مايي كه عطر كارخانجات فرانسه
كفاف زدودن هفت روز تعفن تجريداتمان را نمي دهد
به تضادها چشم دوختن،جز سر درد عايدي نخواهد داشت
كودكيمان را باختيم،ر
كافي است
بو كنيدُ نترسيد از تعفن مردارهاي پوسيده
و نترسيد از كركس ها و كفتارها
آنها نانُ گل ِ سرخُ باران را درك مي كنند
و در خاطرشان حتما كبوتري پريده،يا نشسته است
 

tanin_a

Registered User
تاریخ عضویت
6 فوریه 2012
نوشته‌ها
318
لایک‌ها
1,304
سن
35
محل سکونت
زیر آسمان دلم ...
دیوونه کیه؟

عاقل کیه؟

واسطه نیار به عزتت خمارم

حوصله هیچ کسی رو ندارم

کفر نمیگم سوال دارم

یک تریلی محال دارم

تازه داره حالیم می شه چیکارم

میچرخم و میچرخونم سیارم

تازه دیدم حرف حسابت منم

طلای نابت منم

تازه دیدم که دل دارم بستمش

راه دیدم نرفته بود رفتمش

جوانه نشکفته را رستمش

ویروس که بود حالیش نبود هستمش

جواب زنده بودنم مرگ نبود! جون شما بود؟

مردن من مردن یک برگ نبود! تو رو به خدا بود؟

اون همه افسانه و افسون ولش؟!!

این دل پر خون ولش؟!!

دلهره گم کردن گدار مارون ولش؟!

تماشای پرنده ها بالای کارون ولش؟!

خیابونا , سوت زدنا , شپ شپ بارون ولش؟!
 

banned_user_10

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2012
نوشته‌ها
1,193
لایک‌ها
1,060
محل سکونت
جزيره ي سبزوار !! بالاترين + برو
قشنگ بود.چرا وقتی بود نمی شناختمش؟
من می شناختمش ، ولی به عنوان یه بازیگر توانا و نه یه شاعر ... سریال دزدان مادربزرگ رو خیلی دوست داشتم ،آژانس دوستی رو هم زیاد تماشا می کردم . به طور کلی بازی کردنش درست مثل خودش منحصر به فرد و خاص بود
 

tanin_a

Registered User
تاریخ عضویت
6 فوریه 2012
نوشته‌ها
318
لایک‌ها
1,304
سن
35
محل سکونت
زیر آسمان دلم ...
آن لحظه

كه دست هاي جوانم

در روشنايي روز

گل باران ِ سلامُ تبريكات ِ دوستان ِ نيمه رفيقم مي گذشت

دلم

سايه اي بود ايستاده در سرما

كه شال كهنه اش را

گره مي زد
 

tanin_a

Registered User
تاریخ عضویت
6 فوریه 2012
نوشته‌ها
318
لایک‌ها
1,304
سن
35
محل سکونت
زیر آسمان دلم ...

به من بگوييد

فرزانه گان رنگ بوم و قلم

چگونه

خورشيدي را تصوير مي كنيد

كه ترسيمش

سراسر خاك را خاكستر نمي كند ؟
 

tanin_a

Registered User
تاریخ عضویت
6 فوریه 2012
نوشته‌ها
318
لایک‌ها
1,304
سن
35
محل سکونت
زیر آسمان دلم ...
مادربزرگ
گم كرده ام در هياهوي شهر
آن نظر بند سبز را
كه در كودكي بسته بودي به بازوي من
در اوين حمله ناگهاني تاتار عشق
خمره دلم
بر ايوان سنگ و سنگ شكست
دستم به دست دوست ماند
پايم به پاي راه رفت
من چشم خورده ام
من چشم خورده ام
من تكه تكه از دست رفته ام
 

tanin_a

Registered User
تاریخ عضویت
6 فوریه 2012
نوشته‌ها
318
لایک‌ها
1,304
سن
35
محل سکونت
زیر آسمان دلم ...
لنگه های چوبی در حیاطمان

گرچه کهنه اند و جیر جیر میکنند

محکمند …

خوش به حالشان که لنگه همند . . .
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
دل خوش
جا مانده است


چيزي جايي

كه هيچ گاه ديگر

هيچ چيز

جايش را پر نخواهد كرد

نه موهاي سياه و

نه دندانهاي سفيد
 
بالا