مرحوم حسین پناهی هنرپیشه فقید میگفت بعد از مرگم مردم من را خواهند شناخت! وشاید بعضی از اشخاص فکر میکردند وی عقل درستی ندارد.
همینطور سخنانی که در این پست از مرحوم پناهی خواهید خواند بعضی از آن ها را همین حالا می فهمیدی و بعضی دیگر را با چند بار خواندن و یا در طول زندگیتان می فهمید و بعضی از سخنان مرحوم حسین پناهی را هیچوقت نخواهید فهمید یعنی فقط خود او می فهمد که چه گفته است.
بعضی ها خیلی فقیرند.
تنها داراییشان پول است !
«حسین پناهی»
.
بقییه ی سخنان در ادامه ی مطلب …
.
دیوار ها برای کوبیدن سر ناز کند
گریزی نیست
اندوه به دل ما گیر سه پیچ داده است
باید سر را به بیابان ها گذاشت !!
«حسین پناهی»
.
این روز ها به جای “شرافت” از انسان ها
فقط “شر” و “آفت” می بینی !
«حسین پناهی»
.
رخش گاری کشی می کند !
رستم، کنار پیاده رو سیگار می فروشد!
سهراب، ته جوب به خود می پیچد !
گرد آفرید، از خانه زده بیرون !
مردان خیابانی برای تهمینه بوق می زنند !
ابوالقاسم برای شبکه ی سه سریال جنگی می سازد !
وای …
موریانه ها به آخر شاهنامه رسیده اند !
«حسین پناهی»
.
بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر، مهر مادر، جانشین ندارند.
شیر مادر نخورده، مهر مادر پرداخت شد !
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچکس حقیقت من را نشناخت !
جز معلم عزیز ریاضی ام !
که همیشه می گفت:
گوساله، بتمرگ !
«حسین پناهی»
.
صفر را بستند
تا ما به بیرون زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم !
«حسین پناهی»
.
ایجا در دنیای من ،
گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند !
دیگر گوسفند نمی درند!
به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند …!
«حسین پناهی»
.
نیم ساعت پیش،
خدا را دیدم قوز کرده
با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط
از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که،
من ایستاده بودم آمد،
آواز که خواند تازه فهمیدم،
پدرم را با او اشتباه گرفته ام !
«حسین پناهی»
.
از آجیل سفره ی عید
چند پسته ی لال مانده است
آنها که لب گشودند؛ خورده شدند
آنها که لال مانده اند؛می شکنند
دندانساز راست می گفت:
پسته لال، سکوت دندان شکن است !
«حسین پناهی»
.
بی تو
نه بوی خاک نجاتم داد
نه شمارش ستاره ها تسکینم
چرا صدایم کردی؟
چرا؟
سراسیمه و مشتاق
سی سال بیهوده
در انتظار تو ماندم و نیامدی
نشان به آن نشان
که دو هزار سال
از میلاد مسیح می گذشت
و عصر
عصر ولیوم بود
و فلسفه
«حسین پناهی»
.
به من بگویید
فرزانگانِ رنگ بوم و قلم
چگونه خورشیدی را
تصویر می کنید
که ترسیمش
سراسر خاک را
خاکستر نمی کند؟
«حسین پناهی»
.
در انتهای هر سفر
در آیینه
دار و ندار خویش را مرور می کنم
این خاک تیره ی این زمین
پاپوش پای خسته ام
این سقف کوتاه آسمان
سرپوش چشم بسته ام
اما خدای دل
در آخرین سفر
در آیینه به جز دو بی کرانه ی کران
به جز زمین و آسمان
چیزی نمانده است
گم گشته ام،
کجا ندیده ای مرا؟
«حسین پناهی»
.
ما
در هیأت پروانه ی هستی
با همه ی توانایی ها و تمدن هامان شاخکی بیش نیستیم !
برای زمین، هفتاد کیلو گوشت با هفتاد کیلو سنگ تفاوتی ندارد
یادمان باشد کسی مسئول دلتنگی ها و مشکلات ما نیست
اگر ردپای دزدِ آرامش و سعادت را دنبال کنیم
سرانجام به خودمان خواهیم رسید.
«حسین پناهی»
.
به خوابی هزار ساله نیازمندم
تا فرسودگی گردن و ساق ها را از یاد ببرم
و عادت حمل دارای کهنه ی دل را
از خاطر چشم ها و پاها پاک کنم
دیگر هیچ خدایی
از پهنه مرا به گردنه نخواهد رساند
و آسمان غبار آلود این دشت را
طراوت هیچ برفی تازه نخواهد کرد
«حسین پناهی»
.
ما چیستیم؟
جز مولکولهای فعال ذهن زمین
که خاطرات کهکشان ها را
مغشوش می کند
«حسین پناهی»
.
من تعجب می کنم
چطور روز روشن
دو ئیدروژن
با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند
و آب از آب تکان نمی خورد !
«حسین پناهی»
.
من حسینم، پناهی ام
خودمو می بینم
خودمو می شنفم …
تا هستم جهان ارثیه ی بابامه.
سلاماش و همه ی عاشقاش
و همه ی درداش، تنهائیاش
وقتی هم نبودم مال شما.
«حسین پناهی»
.
چیزی دارد تمام می شود
چیزی دارد آغاز می شود
ترکِ عادت های کهنه
و خو گرفتن به عادت های نو
این احساس چنان آشناست
که گویی هزار بار زندگی اش کرده ام
می دانم و نمی دانم.
«حسین پناهی»
.
ماندن به پای کسی که دوستش داری
قشنگ ترین اسارت زندگی است
«حسین پناهی»
.
راست گفتن را نیز خوب یاد گرفته ام !!
حال من خوب است … خوبِ خوبِ !!
«حسین پناهی»
.
اجازه … اشک سه حرف ندارد !! اشک خیلی حرفدارد.
«حسین پناهی»
.
منبع:
سایت تفریحی فان دون