برگزیده های پرشین تولز

خوانندگان قديمي ايراني

RAHVAR

Registered User
تاریخ عضویت
22 ژانویه 2007
نوشته‌ها
951
لایک‌ها
453
محل سکونت
زنجان
تلخ ترین خاطره هایده​



تلخ ترین خاطره من اینه که آهنگی از جهانبخش پازوکی به من پیشنهاد شده بود بخونم. ترانه ی: من خودم رفتنی ام. من بشدت به پازوکی پافشاری می کردم که من این آهنگ رو نمی خونم. نمی دونم چرا دلشوره عجیبی داشتم چون می خواستم به مسافرت اروپا بیایم و فکر حادثه ای مرا تعقیب می کرد. فکر می کردم شاید بیماری ای تصادفی چیزی باعث شود که من برنگردم به ایران و هیچ وقت فکر نمی کردم همچین حادثه ای اتفاق بی افتد و من تا امروز یعنی 6 سال نتوانم وطنم را ببینم. به هر صورت با ناراحتی خیلی شدید رفتم روی صحنه و اونو اجرا کردم. 7 شهریور ایران را به قصد لندن ترک کردم و نمی تونم براتون بگم حالت من در اون ساعت و اون لحظه چه بود. ولی امیدی است که مرا نگه می دارد که باز بتوانم ایرانم را ببینم و به آغوش هموطنانم برگردم.

در سال های پس از انقلاب، میان 1360 و 1368 و شاید به سبب ترانه های غمیادانه (نوستالژیک) وطنی که می خواند، روز به روز بر شمار طرفدارانش در بیرون از ایران افزوده می شد، هر چند که در خود ایران نامش حتی از فهرست کتاب های مرجع زدوده شده بود.

از همین روی برای یافتن زندگینامه دقیق او سر در هر منبع موسیقائی فرو بردیم که در این سال های اخیر تعدادشان نیز زیاد شده است. چیز دندان گیری نصیب مان نشد. مثلا زاد روزش و زندگی پیش از خوانندگی اش را در این منابع نیافتیم، ولی در همه آن ها به تحقیر و تکرار آمده که نام اصلی اش سکینه دده بالا بوده است. گویی نام می تواند تعیین کننده کیفیت صدای او بشود!

هایده از سال 1345 فراگیری موسیقی و آوازخوانی را نزد موسیقیدان معروف علی تجویدی آغاز کرد. تجویدی در میان آهنگسازان ایرانی، معروف شده است به کاشف صداهای ناب! البته صداها را کشف کرده، پرورش داده، معرفی کرده، ولی چند صباحی نگذشته که آن ها را از دست داده است. یا خودشان به راه دیگر، غالبا راه کاباره، رفته اند و یا رنود آنها را از او به غنیمت گرفته اند. هایده به گمان از آخرین کشفیات درخشان تجویدی باشد. شانسی که هایده آورده، این بوده که تجویدی آهنگ تازه ای را در مخالف سه گاه و در پیوند با شعری برانگیزاننده از رهی معیری آماده اجرا داشته است. این ترانه با زیر و بالاهایی که دارد، معرف دقیقی برای صدای گسترده و پر توان هایده شده و صدای هایده نیز متقابلا ترانه تجویدی - معیری را تاثیر بیشتر بخشیده است.

تجویدی خود در یک گفتگوی رادیویی در شرح ساخت و پرداخت آزاده گفته است که رهی پس از آن که نیمی از ترانه را ساخنه، بیمار شده و بر اساس حالاتی که به خاطر آن کسالت در وجودش بوده، بقیه را با سوز و حال بیشتری تمام کرده است. ترانه نشان می دهد که رهی، در بستر مرگ به تنها چیزی که برایش باقی مانده بود، می نازیده است به آزادگی:

یارب چو من افتاده ای کو؟ / افتاده آزاده ای کو؟

تا رفته از جانم برون، سودای هستی/ آزاده ام، آزاده از غوغای هستی

گلبانگ مستی آفرین/ هم چون رهی سر دادهام من

مرغ شباهنگم ولی/ در دام غم افتاده ام من

خندان لب و خونین مگیر/ مانند جام بادهام/ آزاده ام من!...

تجویدی در گفتگویی که با او شده بود گفت: آزاده را هیچ خواننده دیگری نمی توانست چون هایده با چنین وسعت صدایی بخواند ... هایده با خواندن این ترانه و چند ترانه دیگر که من به او دادم، توانست تحولی در ترانه خوانی و آواز خوانی ایجاد کند و تاثیرات تازه ای در موسیقی سنتی به وجود بیاورد.

هایده، اگر چه در سال های پیش از انقلاب همچنان روی صحنه ماند ولی بیشترین زمان و توان خود را در خدمت بازار قرار داد که بیشتر به سود و زیان می اندیشد تا به ارزش ها. تجویدی که زمانی به شکوه گفته بود که هر صدائی را که کشف می کند و می پروراند، بعدها بهره اش را به کاباره می برد. در عین حال گناه این انحراف را پیش از آن که بر گردن خواننده ها بگذارد، از چشم جامعه می بیند: جامعه بود که این ها را به سوی کاباره می کشانید. من در شوراهای موسیقی می گفتم که حقوق این ها را زیاد کنید تا احتیاج به رفتن به کاباره نداشته باشند. ولی نکردند این کار را. حقوق بسیار کمی مثلا 500 تومان به خواننده می دادند، در حالی که همین خواننده وقتی به کاباره می رفت شبی ده هزار تومان می گرفت... گناهی نداشتند... زندگی غیر از این را اجازه نمی داد.

هایده، پس از آزاده، چند ترانه دیگر نیز از تجویدی خواند و بعد سر و کارش به کاباره افتاد، از او جدا شد و به موسیقی به اصطلاح مردمی، نزدیکتر شد. محمد حیدری، جهانبخش پارزکی، صادق نوجوکی و انوشیروان روحانی آهنگسازان دیگری بودند که صدای رسای هایده را در اجرای ترانه های خود به کار گرفتند. همان قدر که این ها در راه مردمی شدن به هایده یاری رسانیدند، او نیز با صدای پر جاذبه خود سبب سکه شدن کار آن ها شد!

مهاجرت به لس آنجلس پس از انقلاب کار را دیگر یکسره کرد. مهاجران مخاطب موسیقی آن قدر خسته و شکسته بودند که دیگر به ارزش ها نمی اندیشند و تنها تفریح و سرگرمی می خواستند. سرمایه نیز در جایی به کار می افتاد که مخاطب انبوه داشته باشد. بر بستری چنین تنیده از تفریح و تجارت موسیقی معروف به لس آنجلسی به دنیا آمد و بیشتر خوانندگان مهاجر از جمله هایده را نیز به خدمت خود درآورد.

این حرف، بدان معنا نیست که در ترانه های غربتی هایده هیچ گوشه با ارزش دلنوازی وجود ندارد. در وهله اول باید به جنس صدای ناب و کمیاب او اندیشید که در همه بازمانده هایش یکسان مانده است، در این دنیای بی صدائی و بد صدائی خود، نفس ارزش است!

هایده در این هشت نه سالی که در مهاجرت به سر برد، دست کم توانست بخواند. اگر در ایران مانده بود سرنوشتی بهتر از پریسا و هنگامه اخوان پیدا نمی کرد که هنوز که هنوز است نمی توانند، آزادانه - و برای همگان - بخوانند، با آن که به دامنشان، پیرایه ابتذال نبسته اند!

صدای هایده و برخی از ترانه های غمیادانه او در سال های غربت، تسکینی در خور برای مهاجران و تبعیدیان دلشکسته بوده است. هایده، سر انجام، در سال 1368 در شهر سانفرانسیسکو، به سکته قلبی درگذشت و در گورستان وست وود لس آنجلس به خاک سپرده شد.
 

RAHVAR

Registered User
تاریخ عضویت
22 ژانویه 2007
نوشته‌ها
951
لایک‌ها
453
محل سکونت
زنجان
آیا می دانستید نام اصلی معین، نصرالله می باشد



معین در سال ۱۳۳۰ در شهرستان نجف آباد واقع در استان اصفهان در خانواده ای کاملا مذهبی و از نظر مالی در سطح متوسط و پر جمعیت به دنیا آمد. او در دوران نوجوانی و جوانی قرآن را با صوت و اشعار و غزلیات شعرای بزرگ را با لحنی زیبا می خواند. وی در سن ۱۸ سالگی با یادگیری ساز تار با نتها و گوشه های موسیقی و آوازی آشنا شد. او در همان دوران با دوستان خود در مجالس شادمانی برنامه های بسیاری در شهر خود و دیگر شهرهای استان اصفهان اجرا می کرد. معین در سن ۲۰ سالگی در اصفهان به خاطر استعداد و صدای زیبای خود توانست با اساتیدی همچون تاج اصفهانی و حسن کسائی آشنا شود و در کلاس های آواز و موسیقی ایشان شرکت کند. معین در سال های پیش از انقلاب اسلامی در ایران از سال ۵۵ تا ۵۸ به طور مداوم هر شب در هتل عباسی و هزار و یک شب اصفهان برنامه اجرا می کرد. او به خاطر همین کار توانست با افراد بیشتری در زمینه موسیقی و آواز آشنا شود.

بعد از انقلاب معین فعالیت های خود را تا قبل از انقلاب فرهنگی ادامه داد و در سال ۵۹ توانست اولین کاست خود را با نام یکی را دوست میدارم را منتشر کند و صدای خود را به تمام ایرانیان در سراسر ایران و دنیا برساند. وی در سال ۱۳۶۰ ایران را ترک کرد و در ایالات متحده آمریکا با کمک هنرمندانی همچون هایده توانست کار خود را شروع کند و تا به امروز ادامه دهد.



شایعات

اولین و باور انگیز ترین شایعه در مورد معین اینست که می گویند معین نابینا می باشد. در صورتی که معین از هر دو چشم بینا است و فقط یکی چشمان او به خاطر صدمه دیدن عصب پلک او در زمان نوجوانی کم سو شده و به خاطر غیر متعادل بودن پلک (ناتوانی باز نگه داشتن او در زمان طولانی) چشمش از عینک آفتابی طبی استفاده می کند.

دومین شایعه که بیشتر از روی اشتباه است نام معین می باشد که او را به اسم رضا می شناسند و گروهی اسمش را معین می دانند در صورتی که نام وی نصرالله می باشد. رضا شاعر بیشتر آهنگ های معین قبل از خروج وی از ایران بوده و بخاطر اینکه در کاست هایی که منتشر شد نام این دو را در کنار هم به این صورت رضا. معین چاپ کرده بودند بیشتر دوستاران وی به اشتباه او را رضا معین خواندند و یا بعضی ها اسم او را معین تصور کردند.

شایعات بسیار دیگری هم هست همانند اینکه امید برادر معین می باشد در صورتی که معین هیچ نسبتی با امید ندارد (معین ۳ برادر به نام های مصطفی مرتضی و فتح الله داشت که فتح الله در سال ۱۳۸۲ فوت کرده). و یا اینکه معین در آمریکا دارای چند شرکت بزرگ و چند قمار خانه و مشروب فروشی است. در صورتی که او تنها منبع درآمدش فقط از راه خوانندگی و کلاس های موسیقی می باشد. وی از مشروب متنفر است زیرا او به دین اسلام اعتقاد دارد و نماز خود را ترک نگفته و همیشه با خدای خود در راز و نیاز است و همیشه موفقیت خود را در کمک خداوند به خود می داند.

امروزه معین به خاطر موقعیت بالایی که دارد بیشتر از پیش به آهنگ ها و ترانه هایی که قرار به اجرای آن دارد حساسیت نشان می دهد. و از طرف دیگر به خاطر وجود افرادی که هیچ از این هنر والا نمی دانند و فقط صرف داشتن موقعیت مالی بالایی که برخوردارند بیشتر این هنر را به تفریح تشبیه کرده اند کمتر کسی هست که اشعار و آهنگ های مناسب برای معین بسراید و بسازد. به همین خاطر انتشار کارهای جدید از طرف او با فواصل بسیار انجام می گیرد.
 

RAHVAR

Registered User
تاریخ عضویت
22 ژانویه 2007
نوشته‌ها
951
لایک‌ها
453
محل سکونت
زنجان
logoghadimiha.jpg


4cjtpah.jpg

هایده در آخرین شب زندگی خود، در باشگاه کازابلانکا یکی از به ‌یاد ماندنی ترین برنامه‌های خود را به اجرا درآورد



از ۳۰ دی ۱۳۶۸ و خاموشی آوازخوان پرآوازه ایرانیان، هایده، هفده سال گذشت اما ترانه‌های او چنان در میان مردم است که کمتر کسی گذشت این سالیان از درگذشت نابهنگام او را باور دارد. حجم تولید ترانه‌ها چه در داخل و چه در برون مرز، شگفت آور شده و امکانات اجرا و ضبط نیز هر روز پیشرفته از روز قبل، ولی عمر ترانه ها، اغلب از چند هفته و چند ماه فراتر نمی رود. گویی دیگر در عرصه موسیقی ما، نه آهنگ، نه شعر، نه تنظیم و نه صداهای خوش و پرتوان، بلکه ویدئوهای پرزرق و برق و تبلیغات تلویزیونی هستند که ملاک ارزشمند بودن و عامل ترویج یک ترانه در میان مردم می شوند. ولی آنچه هایده و شمار اندکی از خوانندگان همنسل او در عرصه موسیقی مردمی ما از خود به یادگار گذاشته‌اند و همچنان در میان ایرانیان، دوستداران بیشمار دارد، از موقتی بودن شرایط فعلی نوید می دهد.




هایده در ۲۱ فروردین ۱۳۲۱ در تهران متولد شد. جاذبه صدای دلکش او را به دنیای موسیقی کشاند و اجرای ترانه ای از همین خواننده در یک مهمانی که علی تجویدی آهنگساز برنامه گلها در رادیو تهران در آن حضور داشت، موجب کشف صدای منحصربفرد او توسط تجویدی شد. هایده نزد تجویدی آموزش دید و چندی هم با فرهنگ شریف، احمد عبادی و فریدون ناصری در زمینه آواز ایرانی و سرایش کار کرد.



آزاده و کشف هايده

هایده در سال ۱۳۴۷/۱۹۶۸ نخستین ترانه خود را همراه با ارکستر بزرگ گلها در رادیو تهران اجرا کرد. اثری به نام آزاده که علی تجویدی روی آخرین سرودهء رهی معیری آفریده بود و معتقد بود هیچ خواننده دیگری جز هایده توان اجرای آنرا ندارد. اجرای این کار، صدای هایده را به ایرانیان شناساند.



ترک برنامه گلها

هایده پس از اجرای چند اثر دیگر از ساخته‌های علی تجویدی و همایون خرم در برنامه گلها، از اوایل دهه ۱۳۵۰ به اجرای ترانه‌های پاپ از ساخته‌های طیف دیگری از ترانه‌سازان همچون فریدون خشنود، جهانبخش پازوکی، انوشیروان روحانی و محمد حیدری روی آورد. کیفیت بخشی از ترانه‌های او در این دوره سخت نزول کرد. اشعاری غیرقابل مقایسه با کارهای سنگین پیشین، تنظیم‌هایی سطح پایین و گهگاه با حال و هوای موسیقی عربی.

این روند نه‌تنها در کارهای هایده، بلکه در بسیاری از ترانه های پاپ خوانندگان مطرح موسیقی ایرانی در آن دوره که به موسیقی پاپ روی آورده بودند مانند حمیرا، مهستی و اکبر گلپایگانی هم شنیده می‌شود. گویی اساسا فضا، ارائه چنین کارهایی را طلب می‌کرده است. جالب اینجاست که هایده در گفتگویی که چند ماه پیش از درگذشت نابهنگامش با شهرام میریان در بخش فارسی دویچه وله انجام داد اظهار داشت که کارهایش در برنامه گلها را به همه کارهای بعدی‌اش ترجیح می‌دهد.

به هر رو هایده تا پایان دوره اقامت در ایران، علیرغم دسترسی به امکانات و تعداد زیادی از تکنوازان و تصنیف سازان نامدار، به برنامه گلها بازنگشت و فعالیت های جدی او در زمینه موسیقی ایرانی، بیشتر به اجراهای مشترکی با اکبر گلپایگانی محدود شد. اجراهایی که با عنوان بزم اغلب از تلویزیون ملی ایران در واپسین سال های پیش از انقلاب به نمایش درآمد.

یکی از هفته‌نامه های هنری تهران در آن زمان، نگاهی شیطنت آمیز به این تغییر رویه ناگهانی در خوانندگی هایده داشت: یه ابرو بالا، یه ابرو پایین، گاهی هم یه چشمک قاطیش! اینا ژست های هایده در زمان اجرای آخرین کارش بود. خیلی ها معتقدن هایده باید همون سبک کار سابقشو که اجرای ترانه های اصیله ادامه بده.

لطف الله مجد، تکنواز نامدار تار نیز در همان دوران در یکی از نشریات گفته بود: در میان خوانندگان جدید، تنها صدای هایده را می پسندم اما این خانم باید بداند که بیشتر باید در زمینه موسیقی اصیل ایرانی کار کند.



فعالیت در موسیقی پاپ

به هر رو گرچه هایده دیگر به خوانندگی به سبک برنامه گلها، علاقه چندانی نشان نداد، ولی به مرور، ترانه های پاپ او نیز به فرم تازه و قابل قبول‌تری دست پیدا کردند. ترانه هایی چون تنها با گلها، بزن تار، سوغاتی و گل سنگ از همین دوره فعالیت او به یادگار مانده اند.



انقلاب و ترک ایران

هایده در شهریور ۱۳۵۷ چندین ماه پیش از پیروزی انقلاب که موسیقی و به ویژه آوازخوانی زنان را دچار ممنوعیت و محدودیت های بسیار ساخت ایران را به مقصد انگلستان ترک کرد. او تا پایان عمر از این رویداد به عنوان تلخ ترین خاطره زندگی خود یاد می کرد.

هایده در دوران اقامت در ایران با دربار پهلوی پیوندی نزدیک داشت و برنامه های متعددی را در مجالس حکومتی اجرا کرد. در سال ۱۳۵۸ دادگاه انقلاب در تهران حکم احضار او را همراه با شماری دیگری از خوانندگان و بازیگران سینما همچون گوگوش، حمیرا و فریدون فرخزاد صادر کرد. این حکم در همان دوران در روزنامه کیهان در تهران به چاپ رسید.

پس از انقلاب، هایده حدود سه سال را در کنار سه فرزندش، کیوان، کامران و نوشین، در لندن سپری کرد و برنامه‌های پراکنده ای را همراه با نوازندگان ایرانی در این شهر اجرا کرد. می‌زنم فریاد از نخستین ترانه های او در غربت است که همواره در برنامه هایش مورد تقاضای ایرانیان گریخته از انقلاب و جنگ بود؛ شعری از کریم فکور و آهنگی از انوشیروان روحانی. تاثیرگذارترین اجرای این ترانه ظاهراً در سال ۱۹۸۱ در کنسرتی در تالار شهرداری کینزینگتون در لندن صورت گرفت که پرویز قریب افشار مجری آن بود و هایده، عارف و فرامرز اصلانی خوانندگان آن


ادامه فعالیت های جدی در لوس آنجلس
2hzoa6w.jpg

زنده ياد بانو هايدهبا متمرکز شدن جامعه ایرانی و به ویژه خوانندگان و نوازندگان ایرانی در جنوب کالیفرنیا هایده نیز در سال ۱۳۶۱/۱۹۸۲ لندن را به قصد لوس‌آنجلس ترک کرد. یکی از نخستین برنامه های رسمی او در این شهر، کنسرتی در دانشگاه کالیفرنیا در لوس آنجلس (یو.سی.ال.ای) بود همراه با گروهی از سازهای ایرانی به سرپرستی منوچهر صادقی (سنتورنواز بنام ایرانی). گرچه بسیاری از نوازندگان صاحب نام ایرانی مقیم کالیفرنیا در گروه حضور پیدا کرده بودند ولی در هم نوایی آنان با یکدیگر هماهنگی چندانی در این برنامه شنیده نمی شد.

فعالیت در لوس آنجلس طی مدتی کوتاه و البته با یاری جستن از ترانه سرایان، ترانه سازان و تنظیم کنندگانی خوش ذوق به یکی از موفق ترین دوران در فعالیت های هنری هایده بدل شد. آغاز جنگ ایران و عراق، گریز بی سابقه ایرانیان از کشور و اجراهای پرتوان و تاثیر گذار هایده از ساخته های هنرمندانی چون فرید زولاند، صادق نجوکی، آندرانیک، محمد حیدری و انوشیروان روحانی روی سروده های اردلان سرفراز، بیژن سمندر، لیلا کسری (هدیه) و برخی دیگر، که در بسیاری از آنها خشم و اندوه ترک ایران موج می زد. ترانه هایی چون زهر جدایی، بهار بهار باز اومده دوباره و روزای روشن خداحافظ.

افزون بر این ترانه ها که به تعبیر محمود خوشنام تسکینی در خور برای مهاجران و تبعیدیان دلشکسته بود، هایده با خواندن ترانه هایی شاد و خوش ساخت مانند راوی، نرگس شیراز، سیاه چشمون و شب عشق در بین جوانان ایرانی نیز طرفداران بسیاری پیدا کرد.


کنسرت های بزرگ

زنده ياد بانو هايده در آخرين شب زندگي اشهمین دوران بود که هایده برای اجرای کنسرتی در آلبرت هال لندن همراه با ارکستر بزرگ به ***** فرنوش بهزاد راهی انگلستان شد. این کنسرت در که نوروز ۱۳۶۴ برگزار شد یکی از نخستین کنسرت های بزرگ و آبرومندانه ایرانی در سال های پس از انقلاب به شمار می رود. ستار و مرتضی نیز در این کنسرت بخش هایی را اجرا کردند. هایده در آن دوران همچنان در رویای بازگشت زودهنگام خود به ایران بود.

هایده برای کنسرت بیستمین سال خوانندگی اش، در تابستان ۱۳۶۷ نیز در آلبرت هال لندن کنسرتی اجرا کرد. برنامه ای که حسین رحمانی مجری آن بود و هیجانات ایرانیان از ایران گسسته همچنان در آن موج می زد.



هایده در جام جم

فعالیت های هایده در لوس آنجلس بیشتر در تلویزیون جام جم که در سال ۱۹۸۰ به کوشش منوچهر بی‌بیان و شماری دیگر از نویسندگان و هنرمندان مهاجر ایرانی بنیان نهاده شده بود متمرکز شد. بیش از چهل ویدئو در این تلویزیون از هایده ضبط شد که همچون دیگر آثار ضبط شده در آن دوران در لوس آنجلس به صورت نوارهای ویدئویی غیرقانونی در ایران پخش می شد. بسیاری از ویدئوهای مربوط به هایده در سال ۲۰۰۳ با کیفیتی نه چندان مناسب به وسیله یکی از کمپانی‌های ایرانی در لوس آنجلس به صورت دی.وی.دی منتشر شد.



بيماری و درگذشت

هایده از نوجوانی به بیماری دیابت دچار بود که در سال های بعد، فشار خون و ناراحتی قلبی نیز به آن اضافه شد. بی اعتنایی او به سلامت جسمی‌اش، افراط در الکل و فشاری که شیوه آوازخوانی او به قلبش وارد می ساخت مرگش را به جلو انداخت.

هایده در آخرین شب زندگی خود، در باشگاه کازابلانکا در حومه سان فرانسیسکو برنامه داشت. در آن شب، علیرغم وضعیت نه‌چندان مناسب جسمی، همراه با نوازندگانی چون پرویز رحمان‌پناه، عبدی یمینی و سیامک پویان، یکی از به‌یادماندنی ترین برنامه‌های خود را به اجرا درآورد.

هفده سال از اجرای آخرین برنامه هایده سپری شده ولی هنوز ویدئوی آن منتشر نشده است. خسرو مترجمی، دانشجوی 22 سالهء آن روزها و کارشناس فن‌آوری اطلاعات امروز در آمریکا با یک دوربین کوچک از این برنامه فیلم‌برداری کرد.

هایده ساعاتی پس از اجرای آخرین کنسرت خود در باشگاه کازابلانکا، در ۳۰ دی ۱۳۶۸ برابر با ۲۰ ژانویه ۱۹۹۰ بر اثر سکته قلبی در سن ۴۷ سالگی درگذشت.

مراسم خاکسپاری و یادبود او با حضور هزاران نفر از ایرانیان مقیم آمریکا در گورستان وست‌وود در لوس‌آنجلس برگزار شد و در تهران نیز علیرغم محدودیت‌های بسیار، گروهی از مردم در مسجدالجواد یاد او گرامی داشتند.



به ياد هايده

پس از هایده، شماری از خوانندگان و نوازندگان ایرانی در برون مرز، در سوگش خواندند و نواختند. خواهرش، مهستی در نوروز سال های ۱۳۶۹، ۷۲ و ۷۸ به یاد ترانه های اجرا کرد. حسن شماعی زاده بر روی سروده های همایون هوشیارنژاد اثری آفرید که هیچگاه منتشر نشد. انوشیروان روحانی در نوروز ۱۳۷۲ در تلویزیون طنین، ترانه سراب را که در دهه ۱۳۵۰ برای هایده آفریده بود با پیانو نواخت. هوشمند عقیلی نیز این ترانه را در آلبومی بازخوانی کرد. پرویز رحمان پناه، تارنواز خوش ذوقی که در دوران فعالیت هایده در غربت با او تار می نواخت، ترانه سال را با حال و هوایی متفاوت برای تار و سازهای الکترونیکی تنظیم کرد و در نهایت شهلا سرشار در سال ۱۳۸۰ ترانه ای به نام به یاد هایده اجرا کرد.



هایده در ایرانیکا

پروفسور اريک نخجوانی درباره صدای هايده در دانشنامه ايرانيکا (Encyclopedia Iranica) می نويسد: تلفيق قدرت حنجره و مهارت در تکنيک های آوازی، به صدای کنترآلتوی او جنس و طنينی نادر برای اجرای آواز داده بود. از آن گذشته، حس قوی او در زمان بندی موسيقايی، داشتن ريتم روان در اجرا و بيان شاعرانه و موثر موسيقايی، به او اين امکان را داد تا هر ترانه ای را که می خواند به شکلی تاثيرگذار اجرا کند.


48wnnzd.jpg


نشر آثار هایده

حاصل فعالیت ۲۱ ساله هایده در عرصه موسیقی ایران، حدود یکصد و پنجاه قطعه ترانه و آواز است که تقریباً همه آنها در سال های گذشته به صورت سی.دی توسط شرکت ترانه، کلتکس، پارس ویدئو و ام.زی.ام در آمریکا منتشر شده اند. با این حال همچنان تعدادی از ترانه‌ها و ویدئوهای او در گوشه آرشیوهای تلویزیونی و کمپانی‌های نشر موسیقی ایرانی از نظر دور مانده‌اند. دوستان، همکاران و فرزاندان او تا کنون هیچیک به طور جدی برای گردآوری و نشر این آثار اقدام موثری انجام نداده‌اند و حتا تارنمایی به طور غیرقانونی در شبکه اینترنت، خود را وب سایت رسمی هایده می خواند که نه ارتباطی با صاحبان آثار او دارد و نه پیوندی با بازماندگان او. نهادی با نام بنیاد یادبود هایده نیز سالها پیش دو سی.دی به نام‌های ناشنیده ها و بلبلی که خاموش شد از آوازخوانی های منتشر نشدهء هایده در محافل خصوصی منتشر ساخت ولی این بنیاد نیز پس از مدت کوتاهی ناپدید شد.
 

RAHVAR

Registered User
تاریخ عضویت
22 ژانویه 2007
نوشته‌ها
951
لایک‌ها
453
محل سکونت
زنجان
به ياد استاد غلامحسین بنان
44azi4x.jpg

زنده یاد استاد غلامحسین بنانامروز کمتر از بنان و روح الله خالقی که آفريننده سرود جاودانه ای ايرن بودند ياد می شود، اما اگر بخواهيم ملی ترين سرود ايرانيان را انتخاب کنيم بايد از همين سرود نام ببريم. به بيست و يکمين سال درگذشت غلامحسين بنان خواننده سرود ای ايران و بسياری از تصنيف ها و آوازهای نزديک می شويم. غلامحسين بنان يکی از خواندگان سنتی ايران است. شهرت او بيشتر با اجرای ترانه هايی چون چون مرغ سحر، آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا، با ما بودی بی ما رفتی آغاز شد و با اجرای سرود ای ايران به اوج رسيد. او يکی از چهره های ماندگار برای موسيقی ايرانی به شمار می آيد. غلامحسين بنان در سال ۱۲۹۰ در تهران متولد شد. از خانواده هنردوست و اعيان بود. مادرش برادرزاده ناصرالدين شاه بود و پدرش کريم خان بنان الدوله نوری. از شش سالگی به مکتب مرتضی نی داوود نوازنده و آهنگساز نامدار ايران رفت او اولين معلم رسمی بنان بود. آن زمان شناختی از تئوری موسيقی و نت نداشت و آواز را به شيوه قدما و بدون توجه به جايگاه صدايش می خواند.


بنان در سال ۱۳۲۱ خوانندگی را در راديو آغاز کرد، درآن زمان، روح اله خالقی مسوليت راديو را بر عهده داشت، روزی که بنان با عبدالعلی وزيری برای امتحان به راديو می روند در دفتر روح اله خالقی، ابوالحسن صبا هم نشسته بوده، از بنان می خواهند که برای ايشان قطعه ای بخواند و او درآمد سه گاه را آغاز می کند و صبا هم باويلن او را همراهی می کند.

هنوز درآمد تمام نشده بود که خالقی به صبا می گويد شما نواختن ويلن را قطع کنيد و به بنان اشاره می کند گوشه حصار را بخواند و بنان بدون اندک مکثی، با چنان مهارت و استادی درآمد حصار را می خواند و به سه گاه فرود می آيد که روح اله خالقی بی اختيار بلند می شود او را در آغوش می گيرد و می بوسد. خالق همان جا آينده او را در هنر آواز درخشان پيش بينی می کند. آشنايی بنان با روح الله خالقی، علی نقی وزيری و ابوالحسن صبا نقطه عطفی در زندگی هنری او محسوب می شود. او از طريق آشنايی و نزديکی با همين گروه وارد راديو شد.

کم کم آوازهای بنان در راديو شهرت زيادی بين مردم کسب کرد و هنرمندان بزرگ راديو که بيشتر از شاگردان صبا بودند با ساخت قطعاتی همکاری خود را با او آغاز می کردند. همچنين هنرمندان بزرگی مانند جليل شهناز و حسن کسايی که اصفهانی بودند در سفرهايی که به تهران داشتند، در جواب آواز با او همکاری می کردند.

می توان گفت مهمترين همکاران بنان در توليد موسيقی خالقی، محجوبی (و رهی به عنوان ترانه سرا) بودند. بنان آنزمان ميان خوانندگان ايرانی، آوازه خوانی پيشرو در موسيقی ايرانی محسوب می شد. بسياری از آوازهای او را پيانو و ويلن دو ساز محبوب آن دوران همراهی می کردند که آن سال ها اولين تجربه های همکاری با سازهای غربی و از همه مهمتر تجربه همکاری با ارکستر بزرگ به اجرا در می آمد. هنوز هم آوازهای بنان با ارکستر و يا پيانو جزو بهترين نمونه های اين نوع موسيقی است.

خوانندگان زيادی هم نسل او آنروزها بودند که هم از نظر وسعت هم حجم صدا بر او برتری داشتند ولی بنان با ظرافت و تيز بينی مخصوص خود همواره چند گام جلوتر از آنها بود. غلامحسين بنان از ابتدا در برنامه های گلهای جاويدان و گلهای رنگارنگ و برگ سبز شرکت داشت که جاصل آنها ده ها برنامه گلهای جاويدان، گلهای رنگارنگ و برگ سبز است و برنامه های متعدد و گوناگون ديگری است که از اين خواننده بزرگ و هنرمند به يادگار مانده است.



ماجرای ساخته شدن ای ايران

سال ۱۳۲۳ وقتی تهران تحت اشغال متفقين بود، شاعر سروی ای ايران، حسين گل گلاب در خيابان شاهد برخورد بد يک سرباز خارجی با مردم بود. با ناراحتی به راديو می آيد و انجا با روح الله خالقی و بنان مواجه می شود. جريان را تعريف می کند و همانجا سرود ای ايران را می سرايد. بنان آن را زنزمه می کند و خالقی هم همان جا شروع به ساختن سرود می کند. اين سرود در کمتر از يک روز آماده اجرا می شود و به سرعت در ميان مردم جای خود را پيدا می کند.

اما حکومت پخش آن را به دليل اينکه نامی از شاه برده نشده بود را ممنوع می کند. مدتی بعد دوباره با ميانجيگری شاعر و نزديکانش اجازه پخش آن صادر می شود. بنان در اين روزها گوی موفقيت و شهرت را از ديگر ستارگان موسيقی ربوده بود. ۲۷ مهر ماه همان سال اين سرود برای اولين بار به صورت زنده اجرا شد و بنان را بيش از بيش محبوب کرد.



روزهای تاريک اما پر رونق بنان

وقتی بنان به ميانسالی رسيده بود، خوانندگان زيادی وارد راديو شده بودند که از نظر ظرافت و دقت در شکل ارائه موسيقی و کلام گاهی با او برابری می کردند. در ميان خوانندگان مرد حسين قوامی و محمد رضا شجريان از ديگران بهتر بودند اما هنوز شنودگان و دوستداران سبک آواز بنان، همچنان مجذوب آثار او بودند و روز به روز به محبوبيتش افزوده می شد. سال ۱۳۳۶ بنان در يک سانحه رانندگی چشم راست خود را از دست داد اين اتفاق تاثير شديدی در روحيه او داشت. بنان پس از اين ماجرا دچار افسردگی شد ولی همچنان با قدرت به کار خود ادامه می داد.

بنان در طول فعاليت هنری خود، حدود ۴۵۰ آهنگ اجرا کرده است مهم ترين ويژگی او، زير و بم ها و تحريرهای صدای اوست که مخصوص به خودش است. بنان نه تنها در اواز قديمی و کلاسيک ايران استاد بود، بلکه در نغمه های جديد و مدرن ايران نيز تسلط کامل داشت. تصنيف زيبا و روح پرور الهه ناز او بهترين نمونه است.

در سال ۱۳۳۲ به پيشنهاد شادروان خالقی به اداره کل هنرهای زيبای کشور منتقل شد و به سمت استاد آواز هنرستان موسيقی ملی به کار مشغول گرديد و در سال ۱۳۳۴ ريئس شورای موسيقی راديو شد.

سال های آخر عمر، غلامحسين بنان مبتلا به بيماری سوء هاضمه بود. از طرف ديگر حنجره اش نيز جواب نيازهای درونيش را نداشت و به همين دليل اندک اندک از خواندن خودداری کرد و از صحنه هنر کناره کشيد. حدود بيست سال آخر عمر را تقريبا فعاليت چشم گيری نداشت و روز به روز بيماری اش پيشرفت می کرد تا اينکه هشتم اسفند ماه سال ۱۳۶۴ در بيمارستان قلهک بدرود جيات گفت.
 

RAHVAR

Registered User
تاریخ عضویت
22 ژانویه 2007
نوشته‌ها
951
لایک‌ها
453
محل سکونت
زنجان
يادی از يک ستاره قديمی
44bm98p.jpg

ايرندر ميان بازيگران نام آشنای ارمنی سينمای ايران، ايرن يکی از نامدارترين و پس از آرمان پرکارترين بازيگر ارمنی سينمای پيش از انقلاب ايران بوده است. او پيش از انقلاب در فيلم های مطرحی چون خداحافظ رفيق ساخته امير نادری، بلوچ ساخته مسعودکيميايی، خروس ساخته شاپور قريب و برهنه تا ظهر با سرعت ساخته خسرو هريتاش بازی کرده و نقش آفرينی او در نقش مهدعليا مادر ناصرالدين شاه در سريال سلطان صاحبقران ساخته علی حاتمی به يادماندنی است. ايرن در ۱۳۰۶ در بابلسر متولد شده و تا حدود ديپلم درس خوانده است. او در دوران دبيرستان در نمايش های مدرسه بازی می کرده و از نوزده سالگی فعاليت هنری خود را شروع کرده است. کمتر کسی می داند که ايرن فعاليت هنری خود را از تئاتر آغاز کرده است. نخستين بار او در تئاتر فردوسی در نمايش کارمند شريف بازی کرد و بعد در ۱۳۲۹ به گروه نوشين در تئاتر سعدی پيوست.



آن روزها نوشين در زندان بوده و همسرش لرتا او را برای بازی در نقش خانم مارگريت ويندرمير نوشته اسکار وايلد نامزد می کند. لرتا، ايرن را به همراه خود به ملاقات نوشين می برد و پس از تاييد او، نقش را به ايرن می دهد. پس از 28 مرداد ۳۲ و پس از فرار نوشين به شوروی، گروه تئاتری او متفرق می شود و ايرن به گروه محمد علی جعفری در تئاتر فرهنگ می پيوندد و در کنار توران مهرزاد و شهلا رياحی در چند نمايش بازی می کند.

در سال ۳۷ همزمان از طرف جعفری و عطاالله زاهد به سينما دعوت می شود و با بازی در فيلم های مردی که رنج می برد ساخته جعفری و چشم به راه ساخته زاهد فعاليت سينمايی خود را آغاز می کند. در همان سال در فيلم قاصد بهشت ساخته ساموئل خاچيکيان ظاهر شد.

ايرن می گويد آن زمان سينماها در تسخير فيلم های ايتاليايی بود و مردم برای ديدن فيلم های سيلوانا منگانو و سوفيا لورن سر و دست می شکستند. با نمايش فيلم قاصد بهشت، برای مدتی فيلم های ايتاليايی از رونق افتاد. استقبال از فيلم به حدی بود که اکثر سينماها به اجبار دو نوبت بيشتر فيلم را نمايش می دادند.

او درباره نقش های سينمايی اش می گويد بازيم در نقش های مختلف متفاوت بود. هر نقشی برايم ويژگی خودش را داشت و سعی می کردم زن هايی را که نقش شان را بازی می کردم، درک کنم. سير در احوال اين زنها و مطالعه در باره آنها برايم خيلی جالب بود. به خصوص که هميشه می گفتم من به علاوه يک زن ديگر، يک تکامل است.

او همه کارهای سينمايی اش را خوب ارزيابی می کند و به راحتی حاضر نيست يکی از فيلم ها و نقش هايی را که ايفا کرده بر ديگری ترجيح بدهد يا بگويد کار کردن با کدام کارگردان برايش مهم بوده است. اما بالاخره از فيلم های بلوچ، برهنه تا ظهر با سرعت، محلل و خروس نام می برد و روی فيلم خروس از نظر نقش متفاوتی که داشته، تاکيد دارد.

او می گويد فيلم محلل ساخته نصرت کريمی پس از اکران سه روز توقيف شد و در زمان خودش فيلم پر سر و صدايی بود. از او سراغ هنرمندان ارمنی ديگر را می گيرم. می گويد در مراسم مذهبی که به مناسبت درگذشت ساموئل خاچيکيان برگزار شده بود، در کليسا ويکتوريا را ديده است و او را که معمولا نقش منفی زن را بازی می کرد، در هم شکسته توصيف می کند.

ايرن پس از انقلاب و در دورانی که هنوز تکليف سينمای ايران معلوم نبود در دو فيلم جايزه ساخته عليرضا داودنژاد و خط قرمز ساخته مسعود کيميايی بازی کرد که هر دو فيلم توقيف شد و هرگز نمايش داده نشد و نام او در ليست کسانی که اجازه کار ندارند، قرار گرفت.

او تعريف می کند سال ها به زندگی جمعی سينما عادت کرده بودم و زندگيم از طريق دستمزد فيلم هايی که بازی می کردم، می گذشت و چون همسر و فرزند نداشتم، سينما همه زندگيم بود و نياز داشتم چيزی را به جای سينما در زندگيم جايگزين کنم.

سال ۶۲ برای ديدار خواهرم به آلمان رفتم، در آنجا به خودم گفتم حالا که ديگر نمی توانم در سينما فعاليت کنم، بايد به فکر چاره باشم. به کمک دوستان در فرانکفورت در يک کلاس فشرده زبان و کلاس آموزش بهداشت و زيبايی پوست ثبت نام کردم و چهارده ماه دوره ديدم. دلم نمی خواست به يک کشور خارجی پناهنده شوم و از يک دولت خارجی کمک بگيرم.

به رغم اصرار خواهرم، ترجيح دادم به ايران برگردم و در کنار مردمی باشم که فيلم های مرا می ديدند. سال ۶۴ در بحبوبه بمباران های تهران، برگشتم و بلافاصله کارم را شروع کردم. او که دو جراحی سخت را در دوسال گذشته تحمل کرده، می گويد به گفته دکتر مجبور شدم کمتر کار کنم و بيشتر قناعت. بعد کف دست هايش را باز می کند و رو به من می گيرد و می گويد اين دو تا دست کوچک سال هاست که زندگی مرا اداره می کند. ايرن هنوز دلتنگ سينماست و از اظهار لطف مردمی که او را به جا می آورند و حالش را می پرسند، قدردانی می کند.
 

RAHVAR

Registered User
تاریخ عضویت
22 ژانویه 2007
نوشته‌ها
951
لایک‌ها
453
محل سکونت
زنجان
ویگن چگونه به رادیو آمد؟
4cne8hk.jpg

زنده یاد ویگنحمید قنبری هنرمند نام آشنای مردم ایران در دهه بیست، سی، چهل و پنجاه رادیو ایران بود. مردی که بسیاری از برنامه های خاطره انگیز رادیو مرهون تلاش های او است. کشف چهره های جدید در عرضه هنر و آواز ایران نیز از جمله شاخصه های برجسته این بزرگ مرد در رادیو ایران بشمار می رود از جمله کسانی که توسط حمید قنبری کشف و به مردم معرفی شد ویگن بود، قنبری چگونگی آوردن ویگن را به رادیو چنین شرح می دهد: یک روز معینیان به من گفت: قنبری تو نمی خواهی چهره های جدیدی از جوان های این دوره را به رادیو بیاوری؟ با دکتر وحیدی دوست بودم و او هم با چهره های جوان آشنا بود. نمی دانم کسی به دکتر وحیدی گفته بود که جوانی دارد در کافه شمیران خیابان فردوسی می خواند. وحیدی هم موضوع را به من گفت سال 35 بود و معینیان هم رئیس رادیو، یک شب شام به آنجا رفتیم میز جلو را هم گرفتم سالن تابستانی بود حالا همه دیگر مرا شناختند با صدا و چهره ام آشنا بودند.


چون جمعه ها با صدای من زندگی می کردند ما رفتیم نشستیم دیدم یک جوان ورزشکار قوی هیکل که تا الان هم صدایش در خاطره ها باقی مانده روی صحنه آمد. وقتی پا به سن گذاشت و ما را دید با اشاره سر سلام کرد من هم جواب دادم آهنگش که تمام شد، آمد پایین و سر میز ما نشست و گفت: استاد مفتخر فرمودید. گفتم: نه شنیده ام شما صدای خوبی دارید و الان هم که صدای شما را گوش کردم دیدم واقعیت دارد مخصوصا آهنگ مهتاب شما مرا جذب کرد ما شنیده ایم که شما خوب می خوانید که به اینجا آمدیم چرا به رادیو نمی آیید؟ گفت: آقا نمی گذارند که ما به رادیو بیاییم تا الان دو سه بار آمدم راهم ندادند به او گفتم که تو را به رادیو می برم از آهنگ هایت کدام یک را داری؟ گفت: مهتاب را دارم خیلی قشنگ بود نوار مهتاب را از او گرفتم و به رادیو بردیم کمیسیون رادیو تشکیل شد گفتم یک چهره جدید داریم سهیلی، فروتن و خطیبی و بقیه بودند، گوش دادند. گفتند: چه چیز خوبی گیر آوردی معینیان گفت: آقای قنبری، آقای وحیدی همین هفته ویگن را بخواهید که بیاید. کنترل هم نمی خواهد و لازم هم نیست که کسی امضا کند با او مصاحبه کنید و جمعه هم نوارش را بگذارید، به این قدرت. گفتم باشد. نوار را از او گرفتم با ویگن تماس گرفتم و گفتم: آقا یک هفته خوب بود . گفت چه چیزی؟ گفتم همان قراری که گذاشته بودیم که به رادیو بیایی و بخوانی، گفت: آقا شوخی می کنید. جواب دادم چه شوخی بیا بخوان تا مردم صدایی به این قشنگی را بشنوند نوارت تصویب شد.

سه شنبه بیا رادیو. سه شنبه به رادیو آمد. با گیتار خودش. با مستجاب الدعوه مصاحبه کرد. جمعه خواند مثل توپی که در برود یک اتفاقی افتاد. مردم صدایی را گوش دادند از خواننده ای به نام ویگن. بعد او را به کمیسیون دعوت کردیم و گفتیم که این هفته هم باید برای ما بخوانی. دیدیم او حالا و حالاها برای ما آهنگ دارد چند هفته خواند و شد سلطان جاز
 

RAHVAR

Registered User
تاریخ عضویت
22 ژانویه 2007
نوشته‌ها
951
لایک‌ها
453
محل سکونت
زنجان
گپى با بهروز وثوقى، ستاره بزرگ سينماى ايران
2gucivo.jpg

بهروز وثوقیكتاب خاطرات بهروز وثوقى، ستاره بزرگ سينماى ايران سال گذشته در آمريكا منتشر شد. اين كتاب قرار بود نخست در ايران چاپ شود، اما تلاش‌ها در اين باره تاكنون به نتيجه نرسيده است. بهروز وثوقى در گفتگويى، از كتابش می‌گويد و همچنين از نمايشنامه از ماهواره با عشق. از بهروز سوال شد که شما براى اجراى نمايشنامه‌ى از ماهواره با عشق به آلمان رفتید. پيش از اينكه به اين نمايشنامه بپردازيم، مى‌پردازيم به كتاب شما، كتابى كه طى اين هشت‌‌ ـ نه ماه اخير بسيار گل كرده، بسيار خواهنده و خواننده پيدا كرده. و مى‌خواستم از زبان خودتان بشنوم، تابحال بازتاب چگونه بوده؟ بهروز می گوید طبيعتا از آنجايى كه يك عده‌اى از گذشته تا به حال به كارهاى من علاقمند بودند، خيلى دلشان مى‌خواست راجع به اين كارهايى كه شده، اينكه پشت صحنه‌ى آنها چه شكلى بوده، چه فرمى داشته، چه اتفاقاتى پشت اين صحنه‌ها افتاده، بيشتر بدانند، برايشان جالب بود. من فكر كردم كه به هر حال اين مسائل را يك عده دوست دارند و بهتر است كه بصورت كتاب در ‌آرشيو كتابخانه‌شان داشته باشند.



اين را در كتابم هم گفتم، گفتم اين كتاب براى هر كسى نيست، هر كسى احتياج ندارد اين كتاب را بخواند. اين فقط بخاطر آن آدم‌هايى است كه كارهاى من را ديدند، اين كارها را دوست داشتند. حالا مى‌خواهند، بدانند اين كارها چه جور تهيه شده و به چه شكلى اين اتفاقات افتاده، اين فيلم‌ها تهيه شده، پشت صحنه اين فيلم‌ها چه بوده و خوشبختانه خيلى مورد استقبال قرار گرفته، ايميل‌هايى كه براى من از همه‌ جاى دنيا مى‌‌رسد، البته مى‌دانيد، من رسما اين را پخشش نكردم، از طريق همين نمايش كه داريم اين ور و آن ور مى‌رويم، يك مقدارش را من در اختيار تماشاچيان و آنهايى كه مى‌آيند، تئاتر را ببينند، مى‌گذارم. در نتيجه خيلى گل كرده، خيلى از مردم، همانطورى كه شما اشاره كرديد، علاقمند شدند و ايميل‌هايى كه براى من مى‌فرستند، خيلى من را خوشحال كرده، براى اينكه مى‌دانستم كه ممكن است، مورد توجه قرار بگيرد، ولى نه به اين حد. بعد هم اين خيلى صادقانه نوشته شده و سعى كردم، تا آنجايى كه هوش و افكارم به من اجازه مى‌دهد، بتوانم اين ذهنيتى را كه نسبت به اين مسائل داشتم، واقعا حقيقتش را بگويم و من فكر مى‌كنم، بيشتر از اين طريق است كه مردم خيلى خوشحال شدند و خيلى خوششان مى‌آيد. چون اين صداقت را در تمام كلمات مىبينند.



پس مى‌شود گفت كه اين اثر در واقع بيوگرافى شماست ...

در حقيقت همين است، يك بيوگرافى است، چهل سال كار من است.



شما اشاره كرديد، اين كتاب را براى كسانى نوشتيد كه بهرحال شما را مى‌شناختند، فيلم‌هاى شما را ديدند، ولى من در سايت‌هاى ايرانى خواندم و ديدم كه از كتاب شما صحبت كردند، قلم‌زنانش كسانى بودند كه در عرض همين ۲۷ـ ۲۸ سال اخير بدنيا آمدند و به نيكى و خوبى از شما ياد كردند.

اين نكته‌اى كه شما داريد به آن اشاره مى‌كنيد، من را خوشحال مى‌كند، براى اينكه طبيعتا فكر مى‌كردم، كسى كه من را نمى‌شناسد دليلى ندارد،‌ اين كتاب را بخواند، ولى الان اين كه شما داريد به آن اشاره مى‌كنيد و به من هم تا حدودهايى گفته شده، كسانى كه من را در گذشته نمى‌شناختند و از اينجا با كارهاى گذشته‌‌ى من آشنا شدند، فيلم‌هاى من را الان دارند، نگاه مى‌كنند، اينها علاقمند شدند. اينها جوان‌هايى هستند كه دارند، استقبال را مى‌كنند.



شما حدود ۲۸ سالى است كه در خارج از كشور بسر مى‌بريد. آيا بهتر نمى‌بود كه زودتر اين كار را مى‌كرديد؟

از خيلى وقت پيش دوستانم به من مى‌گفتند كه اين كار را بكنم، ولى مى‌دانيد، كارهاى اينجورى حال و حوصله مى‌خواهد، يعنى آدم بايد بتواند، وقتش را برايش بگذارد و بالاخره بعد از اصرار زياد دوستان، من تصميم گرفتم،‌ اين كار را بكنم، واقعا حدود دو سال طول كشيد تا اين خاطرات بيايد و من بگويم آنها ضبط شوند و بعد نوشته شوند كه مشكل بود، خيلى هم مشكل بود و خوشبختانه بالاخره سرانجامى پيدا كرد.



آيا به اين ترتيب بوده كه آقاى ناصر زراعتى با شما مصاحبه كرده، بعد اين مصاحبه را پياده و بعد ويراستاى كرده؟

به آن شكل مصاحبه واقعى كه مثلا كتابى را فقط مصاحبه مى‌كنند، نبود. اين اول شخص و سوم شخص با هم است. يعنى اينكه ما دو سه راه را رفتيم كه ببينيم، كدام راه بهتر است، بعد فكر كرديم، اين راه بهتر است. اين است كه من تمام خاطراتم را از صحنه‌هاى فيلم‌بردارى بازگو مى‌كنم، اما وسطش براى اين آقاى ناصر زراعتى سئوال پيش مى‌آيد. او سئوالش را مى‌كند، من هم ضمن اينكه دارم از اين خاطرات صحبت مى‌كنم،‌ بايد جواب سئوال او را هم بدهم.



و كتاب مثل اينكه از دوران كودكى شما شروع مى‌شود؟

بله، از زمانى كه متولد مى‌شوم تا زمانى كه در آمريكا هستم، الان، تقريبا تا يكسال پيش.



چرا شما اين كتاب را در ايران منتشر نكرديد. با توجه به اينكه تا آنجايى كه من اطلاع دارم،‌ گويا نسخه‌اى از اين كتاب به ايران فرستاده شده، ولى مجوزى دريافت نداشته.

در همين نمايشنامه‌ى از ماهواره با عشق كه ما با آن به سرتاسر دنيا رفتيم، بينندگان اين نمايش، اين كتاب را مى‌گرفتند، خيلى‌هايشان در ايران زندگى مى‌كنند و برمى‌گشتند به ايران، پس به ايران برده شده. آن زمانى كه كتاب هنوز چاپ نشده بود با شركت انتشارات معين صحبتى داشتيم و با آقاى رامسرى ما يك قراردادى امضاء كرديم كه اين كتاب در آنجا چاپ شود و من حتى نسخه‌اى از اين كتاب را با عكس‌ها و غيره فرستادم كه حتى تصحيح بشود و ايشان تصحيح كردند و تمام آن غلط‌گيرى‌ها انجام شد، آن را برايم برگرداندند و من منتظر نشستم، ببينيم تا اگر از آنجا براى چاپش مجوزى باشد، ديگر من اينجا چاپ نكنم. ايشان بعد از اينكه با من قرارداد بستند، يك نسخه‌ى كتاب را به وزارت ارشاد فرستادند. بعد از هشت ـ نه ماه گفتند كه كتاب براى چاپ اشكالى ندارد، ولى بايد قدرى صبر داشته باشيد، قدرى صبر كنيد تا به شما اجازه‌ى چاپ داده شود. همين قدرى صبر كنيد، طول كشيد و من ديدم، آن حالت تازگى دارد از بين مى‌رود و اجبارا اينجا چاپش كردم. حالا دارد، صحبت‌هايى مى‌شود كه اين دوباره در ايران چاپ شود.



آيا خيال نداريد كه اين اثر را به زبان انگليسى هم ترجمه كنيد؟

خيلى‌ها به من گفتند، جوان‌هايى كه الان به هر حال نسل جديدى كه فارسى را مى‌فهمد، ولى نمى‌تواند بخواند و بنويسد، به من اين پيشنهاد را دادند. من گذاشتم، يك فرصتى را پيدا كنم، ببينم، در ايران چه وضعيتى را براى چاپ پيدا مى‌كند، بعد اگر مناسب باشد، بنشينم، صحبت كنم با كسانى كه دست اندركار ترجمه هستند، تا اين كار ترجمه شود و يك مقدار محدودى چاپ بكنم براى جوان‌هايى كه بهر حال دلشان مى‌خواهد، اين كار انجام شود.



آيا شما در اين كتابتان به فيلم‌هايى كه در خارج از كشور بازى كرديد، اشاره كرديد؟

تقريبا به همه‌شان اشاره شده. البته فيلم‌هايى كه من در خارج از كشور بازى كردم، فيلم‌هايى نبوده كه بطور كلى بتواند، مرا راضى نگه دارد و ارضا بكند، اما از آنجا كه جزو فعاليت هاى بوده بايد به آن اشاره مى‌كردم و مسائلى كه پشت صحنه داشته، حتما راجع به آن صحبت شده.



نمايشنامه‌ى از ماهواره با عشق که اين تازه‌ترين كار نمايش شما است. ما پيش از اين هم نمايشنامه‌هاى بسيارى از شما ديده بوديم، چه آنهايى كه در آمريكا اجرا شد، و چه در اروپا. ارزيابى خودتان از بازتاب اين نمايشنامه چيست؟

همين قدر بگويم: بخاطر نوشته‌ى خوب هوشنگ توزيع و بخاطر اجراى خوبى كه به هر حال تمام اين بازيگران در اين نمايش دارند، الان دفعه‌ى دومى است كه ما به اروپا آمديم و بدليل خواستن تماشاچيانى كه موفق نشدند، در تور اول اين نمايش را ببينند، ما دوباره برگشتيم. همينطور در آمريكا اين نمايش تور دومش را رفت، باز هم دارد مى‌رود، هنوز هم ادامه دارد و من فكر مى‌كنم،‌ يكى از موفق‌ترين نمايش‌هايى است كه در غربت بوجود آمد.



شما خودتان تا چه اندازه راضى هستيد، تابحال اين اجراهايى كه داشتيد آيا واقعا شما را ارضا‌ء كرده؟

يك بازيگر كه به كارش علاقمند است، نمى‌تواند، خيلى زود و با هر چيزى ارضاء شود و هيچ وقت به كمال نمى‌رسد. براى اينكه اگر به آن نقطه برسد، ديگر تمام مى‌شود. ولى آنچه كه مسلم است، گفتم هوشنگ توزيع واقعا براى اين نمايشنامه زحمت كشيده. براى من هم تغيير است، هم يك مبارزه است، بخصوص در نوع كارى كه مى‌كنم، چون من در سينماى خودمان كار طنز داشتم، اما نه به اين شكل، البته اين كاملا كمدى نيست، حاوى كلى پيام و پيغام است و صحنه‌‌هاى دراماتيك و تراژدى دارد. يك كمدى تلخى است، در حقيقت سرگذشت و وضعيت همه‌ى ما در خارج از مملكت است. به آن خوب توجه شده و تماشاچى واقعا لذت مى‌برد، براى اينكه از نوع كف زدن‌ها آدم مى‌فهمد كه تماشاچى چقدر از اين نمايش لذت برده و من خيلى خوشحالم از اين بابت كه تماشاچى من را در اين نوع كارم پذيرفته است.



موضوع اين نمايشنامه درباره ابتذال شبكه هايى تلويزيو‌نى است كه در خارج از كشور بويژه در لوس‌‌آنجلس فعال هستند. آيا واقعا اينطور هست، يعنى كسانى در اين شبكه‌ها دست‌اندركارند، واقعا اينكاره نيستند و ...

اشاره خوبى شما كرديد كه اينكاره نيستند. اين اينكاره نبودن خيلى مسئله‌ است. يعنى اينكه وقتى يك كسى كارى را نمى‌داند، حتما آن را به ابتذال مى‌كشد، حتما خرابش مى‌كند. به همين دليل ما تازه در اين نمايش داريم، گوشه‌اى از اين ابتذال را نشان مى‌دهيم. واقعا به نظر من خيلى بيشتر از اين حرفهاست. منتهى شايد اگر اين كار را مى‌كرديم، براى يك عده‌اى حالت غلو پيدا مى‌كرد و ما فكر كرديم، همين قدر كافى است كه اشاره‌اى بكنيم. مردم از اشاره بفهمند كه بقيه داستان چيست.



شما در نمايشنامه‌ى بعدى هم نقشى خواهيد داشت؟

اگر زنده باشم و عمرى باقى باشد، حتما.



پس شما فعلا ترجيح مى‌دهيد كه روى صحنه‌ى تئاتر ظاهر بشويد؟

بله‌، براى اينكه ما در غربت، سينمايى به آن معنا نداريم، سينماى خارجى هم ما را آن جور كه بايد تحويل بگيرد، تحويل نمى‌گيرد يا حداقل در شأن آدم‌ها و هنرمندانى كه بهرحال در خارج هستند، نيست و من در نقش‌هاى كوچك يك مدتى كار كردم و ديدم كه اين اصلا مرام من در كارم نيست، نه اينكه نقش كوچك بد باشد، نقش‌هايى بود كه اهميتى نداشت، نقش كوچك اگر اهميت داشته باشد، در داستان فيلم يا داستان نمايش خودش نقش بزرگى است. منتهى متأسفانه آن اهميت را نداشت و من كنارش گذاشتم و حالا كه اين نمايش با استقبال مردم روبرو شد و مردم از اين كار خيلى خوششان آمده، ترجيح دادم كه كار تئاتر بكنم، اما اين را هم فراموش نكنيم كه من باز هم هر كارى را نخواهم كرد، يعنى اگر آن چيزى كه واقعا دوست دارم نباشد، مطمئنا اگر قرار باشد كه صد سال ديگر هم عمر بكنم و بيكار بمانم،‌ حتما بيكار مى‌مان
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
37
محل سکونت
اهواز
کارت واقعا قشنگ و قابل تقدیر
 
بالا