خرداد
کاربر فعال ادبیات
دعوا بر سر خال
حکایت دعوا بر سر < خال > از زمان خواجه حافظ شیرازی آغاز گردید و تا زمان معاصر ما کشیده شد ! داستان با بیتی از اشعار حافظ شروع گردید . سپس صایب تبریزی در سالهایی بعد بگونه ای انتقادی و با الگو برداری از اصل شعر حافظ را محکوم به اشتباهش کرد و نهایتا شهریار پاسخی زیبا و شنیدنی برای صایب تبریزی سرود
حافظ
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را ----- به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
صایب تبریزی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را ---- به خال هندویش بخشم سرو دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد ---- نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
شهریار
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را---- به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد----- نه چون صایب که می بخشد سرو دست و تن و پا را
سرو دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند---- نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
البته موارد بالا بصورت رسمی و از قول شاعران شناخته شده بود . بهرحال داستان به اینجا ختم نشد و در گوشه کنار اشعاری را با مضامینی مشابه داریم
مثلا
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را ----- فدای مقدمش سازم سرودست و تن و پا را
من آن چیزی که خود دارم نصیب دوست گردانم----- نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را
ویا در جایی دگر کمی طنزآلود
آگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را ---- به خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من قارا
سر و دست و تن و پا را ز خاک گور میدانیم---- زمال غیر میدانیم سمرقند و بخارا را
و عزراییل ز ما گیرد تمام روح اجزا را---- چه خوشترمیتوان باشد؟؟ زآن کشک و دو من قارا
اما داستان باز هم ادامه یافت
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را---- به خال هندویش بخشم سریر روح ارواح را
مگر آن ترک شیرازی طمع کار است و بی چیز است؟ ---- که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را
کسی که دل بدست آرد که محتاج بدنها نیست---- که صایب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را
و نهایتا به این شعر میرسیم که با کمی تغییر در وزن. حافظ را مسؤل تمام این دعاوی میداند
چنان بخشیده حافظ جان! سمرقند و بخارا را---- که نتوانسته تا اکنون کسی پس گیرد آنها را
از آن پس بر سر پاسخ به این ولخرجی حافظ---- میان شاعران بنگر فغان و جیغ دعوا را
وجود او معمایی است پر از افسانه او افسون---- ببین! خود با چنین بخشش معما در معما را
منبع اصلي: نامشخص!
خوب حالا من چرا این تایپیک رو باز کردم
از دوستان هر کی دوست داشت یه چند بیت تو این مضمون بنویسه و بزاره اینجا و به اشعار این بزرگان اضافه کنه هم فاله هم تماشا (لازم هم نیست تمام قواعد شعر رو رعایت بکنید شعر نو هم قبوله) نظرتون چیه؟
حکایت دعوا بر سر < خال > از زمان خواجه حافظ شیرازی آغاز گردید و تا زمان معاصر ما کشیده شد ! داستان با بیتی از اشعار حافظ شروع گردید . سپس صایب تبریزی در سالهایی بعد بگونه ای انتقادی و با الگو برداری از اصل شعر حافظ را محکوم به اشتباهش کرد و نهایتا شهریار پاسخی زیبا و شنیدنی برای صایب تبریزی سرود
حافظ
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را ----- به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
صایب تبریزی
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را ---- به خال هندویش بخشم سرو دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد ---- نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
شهریار
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را---- به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد----- نه چون صایب که می بخشد سرو دست و تن و پا را
سرو دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند---- نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
البته موارد بالا بصورت رسمی و از قول شاعران شناخته شده بود . بهرحال داستان به اینجا ختم نشد و در گوشه کنار اشعاری را با مضامینی مشابه داریم
مثلا
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را ----- فدای مقدمش سازم سرودست و تن و پا را
من آن چیزی که خود دارم نصیب دوست گردانم----- نه چون حافظ که میبخشد سمرقند و بخارا را
ویا در جایی دگر کمی طنزآلود
آگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را ---- به خال هندویش بخشم یه من کشک و دو من قارا
سر و دست و تن و پا را ز خاک گور میدانیم---- زمال غیر میدانیم سمرقند و بخارا را
و عزراییل ز ما گیرد تمام روح اجزا را---- چه خوشترمیتوان باشد؟؟ زآن کشک و دو من قارا
اما داستان باز هم ادامه یافت
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را---- به خال هندویش بخشم سریر روح ارواح را
مگر آن ترک شیرازی طمع کار است و بی چیز است؟ ---- که حافظ بخشدش او را سمرقند و بخارا را
کسی که دل بدست آرد که محتاج بدنها نیست---- که صایب بخشدش او را سرو دست و تن و پا را
و نهایتا به این شعر میرسیم که با کمی تغییر در وزن. حافظ را مسؤل تمام این دعاوی میداند
چنان بخشیده حافظ جان! سمرقند و بخارا را---- که نتوانسته تا اکنون کسی پس گیرد آنها را
از آن پس بر سر پاسخ به این ولخرجی حافظ---- میان شاعران بنگر فغان و جیغ دعوا را
وجود او معمایی است پر از افسانه او افسون---- ببین! خود با چنین بخشش معما در معما را
منبع اصلي: نامشخص!
خوب حالا من چرا این تایپیک رو باز کردم
از دوستان هر کی دوست داشت یه چند بیت تو این مضمون بنویسه و بزاره اینجا و به اشعار این بزرگان اضافه کنه هم فاله هم تماشا (لازم هم نیست تمام قواعد شعر رو رعایت بکنید شعر نو هم قبوله) نظرتون چیه؟