• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

ریچارد براتیگان

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
مردی را
می شناختم
که
داشت می مرد
از سرطان

او
صبری داشت
اندازه ی مگسی
اسیر
در تار عنکبوت

وقتی مرد
پرسید

"ساعت چند است؟"
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
کرم ها
می خورند
مغزی را
که حس کرده است
و نگران شده است
و نوشته است
این شعرها را

بگذار کرم ها
حالشان را ببرند
آنها
فقط یک بار
زندگی می کنند
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
وانمود کردن
شهری
است
بزرگتر
از نیویورک
بزرگتر
از
همه ی شهرها
یکجا.
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
آه مارسیا.

می خواهم زیبایی بلند طلای ات

تدریس شود در دبیرستان

این طور بجه ها یاد می گیرند که خدا

مثل موسیقی توی پوست زندگی می کند

و صدایی دارد مثل یک پیانوی معرکه

دوست دارم کارنامه های دبیرستان

شبیه این باشد:

بازی کردن با چیز های شیشه ای لطیف

20

جادوی کامپیوتر

20

نامه نوشتن به آن ها که عاشق شان هستی

20

تحقیق درباره ی ماهی

20

زیبایی بلند طلایی مارسیا

20+!
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
یک تکه فلفل سبز

افتاد

بیرون از ظزف سالاد.

که چی؟
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
سایه‌ی رنگ پریده‌ی مورچه‌‌ی ترسیده

می‌خواهد با تو دوست شود؛

كودكی ات را بشناسد؛

و با تو اشك بریزد.



می‌آید

با تو زندگی كند!
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
عنکبوتی گرفتم

.

دور دستم وول می خورد.

.

گفتم : " کاریت ندارم."

.

اما عنکبوت همین طور وول می خورد.

.

عنکبوت بزرگ و سیاهی بود.

.

مامان آمد توی اتاق و داد زد: " اون عنکبوت رو بنداز اون ور!"

.

گفتم : "من که کاریش ندارم."
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
آنقدر پول ندارم که زندگی عاطفی ام پیچیده باشد.زندگی عاطفی ساده ای داشتم و در اغلب موارد ، وقتی زندگی عاطفی ام ساده است یک معنی اش این است که اصلن زندگی عاطفی ندارم . سعی می کنم به مشکلات عاطفی بی اعتنا باشم ، اما مشکلات سر وقتم می آیند و من در شب های درازی که بی خوابی به سرم میزند از خودم می پرسم چه اتفاقی افتاد که تسلطم را بر چیزهای بنیادینی که به کار دل ربط دارد از دست داده ام؟"


"بعد از صد روز سکوت ، وقتی در دفترچه ی یادداشت هایم که حالا ، در این لحظه این جملات را در آن می نویسم تامل کردم ، فقط چند ساعت طول کشید تا احساس کنم هیچ وقت از خانه ام به جایی سفر نکرده م . احتمالا در این مدت ،همیشه همینجا بودم . آدم وقتی به خانه اش بر می گردد مثل این است که هرگز آنجا را ترک نکرده است . چون وقتی آدم به مقصد بازگشت به خانه سفر میکند ، بخشی از خودش را در خانه اش جا می گذارد . مگر آنکه به جایی کاملا تازه نقل مکان کند . جایی که هرگز ندیده ،نمی شناسد و هیچ خاطره ای ازش ندارد ."







کتاب: یک زن بدبخت

نویسنده: ریچارد براتیگان

(قرار بود شعر باشه ، دیدم بد نیست یه نیمچه داستان هم بذارم)
 

نگین

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
3 سپتامبر 2009
نوشته‌ها
229
لایک‌ها
71
محل سکونت
Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ๑ ๑Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ๑
به آرامی دوستت خواهم داشت

به آرامی دوستت خواهم داشت،
انگار که در رویاهات به یک پیک نیک رفته باشی
درحالیکه مورچه ای در کار نخواهد بود
و بارانی نخواهد بارید.

لولا شده به فراموشی، مثل یک در

لولا شده به فراموشی
مثل یک در،
به آرامی بسته شد
دور از دیدرس
و او زنی بود که عاشقش بودم
اما بارها
او
مثل یک آهوی ماشینی
در نوازشهای من خوابید
و من
در سکوت فلزی رویاهایش
درد کشیدم.
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
کلندولا
ریچارد براتیگان

دوستانم نگرانند
و درباره‌اش با من حرف می‌زنند
آن‌ها
از پایان جهان می‌گویند
از ظلمات و فاجعه
من همیشه در کمال آرامش
گوش می‌کنم
و می‌گویم: نه! قرار نیست تمام شود
این تنها یک آغاز است
همان‌طور که این کتاب
تنها یک آغاز است
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
"چشمداشت"

گويي سالها به درازا انجاميد
پیش از آنکه دسته ای بوسه
از لبانش بچینم
و آن را در گلدان
سپیده دم رنگ قلبم بگذارم
ولي
به چشمداشت آن می‌ارزید
چرا كه
من
عاشق بودم.
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
به آرامی دوستت خواهم داشت،
انگار که در رویاهات به یک پیک نیک رفته باشی
درحالیکه مورچه ای در کار نخواهد بود
و بارانی نخواهد بارید.
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
عشاق



اتاق خواب‌اش را عوض كردم.

سقف را چهار فوت بالا بردم.

همه‌ چیزش را برداشتم

(به‌هم‌ ریختگی زندگی‌اش را!)

دیوارها را سفید كردم.

آرامشی رؤیایی

در اتاق جا گذاشتم.

سكوتی عطرآگین

درتخت فلزی كوتاه‌اش

قرار دادم

با ملافه‌ی سفید اطلس.

و در آستانه‌ی در ایستادم

خواب‌اش را تماشا كنم.

جمع شده بود

وَ روی‌گردان‌ از من!
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
ژاپن منهای قورباغه ها ..



کاملا ً اتفاقی

دیکشنری انگلیسی ژاپنی‌ام را

نگاه می‌کنم

کلمه‌ی قورباغه را پیدا نمی‌کنم.

نیست.

این یعنی ژاپن قورباغه ندارد؟!
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
گوشه‌ای ازدنیا مردی از درد ضجه می‌زند

گوشه‌ای از دنیا زنی

نشسته زیر درختی سبز و زیبا

نخود پاک می‌کند

و تنها به چیزهای زیبا فکر می‌کند؛

مثل آبشارهایی از رنگین‌کمان

یا نخود ..
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
چقدر خوب است

که صبح بیدار شوی

به تنهایی

و مجبور نباشی به کسی بگویی

دوست اش داری

وقتی دوست اش نداری

دیگر
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
با بارانی که می بارد

جراحانه روی سقف

یک بشقاب بستنی خوردم

که شباهت داشت به کلاه کافکا



یه بشقاب بستنی بود

با مزه ی یک تخت جراحی

با بیماری که خیره شده به سقف
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
به آرامی دوستت خواهم داشت،
انگار که در رویاهات به یک پیک نیک رفته باشی
درحالیکه مورچه ای در کار نخواهد بود
و بارانی نخواهد بارید.
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
دوست گربه ماهیت

اگه قرار بود زندگیمو
به شکل گربه ماهی‌ها
تو چهارچوبای پوست و موهای روی گونه‌ها
ته یه آبگیر بگذرونم
و قرار بود تو
یه بعد از ظهر بیای
وقتی که ماه می‌درخشید
این پایین تو خونه‌ی تاریک من
و اونجا لبِ مرزِ
دلبستگی من بایستی
و فکر کنی: «این جا قشنگه
کنار این آبگیر. آرزو می‌کردم
یکی منو دوست داشت.»
من تو رو دوست می‌داشتم و دوست گربه ماهیِ تو
می‌شدم و همچین افکار غم‌انگیزی رو
از ذهنت دور می‌کردم
و یه دفعه تو
آروم می‌شدی،
و از خودت می‌پرسیدی: «نمی‌دونم ممکنه
گربه ماهی‌ای تو این
دریاچه باشه؟ این جا یه جای بی‌عیب و نقص
برای اونا به نظر میاد.»

................

پگاه جان اگه ممکنه بیوگرافی کوتاهی از ایشون تو پست اول قرار بده:blush:
 
بالا