زندگی نامه ناصرخسرو قباديانى
ناصرخسرو قباديانى(481-394 قمرى) از شاعران برجستهى ايران است که با دانشهاى روزگار خود نيز آشنا بود. او طى سفرى هفت ساله از سرزمينهاى گوناگونى ديدن کرد و گزارش آن را در سفرنامهاى به يادگار گذاشت. در مصر با فرقهى اسماعيليه آشنا شد و به خدمت خليفهى فاطمى مصر، المستنصر بالله، رسيد. او براى فراخواندن مردم به مذهب اسماعيلى به خراسان بازگشت، اما مردم آنجا چندان از دعوت او خشنود نبودند. به ناچار در سرزمين کوهستانى يمگان در بدخشان گوشهنشين شد و به سرودن شعر و نگارش کتابهايى در زمينهى باورهاى اسماعيليان پرداخت.
زندگىنامه
ابومعين حميدالدين ناصرخسرو قباديانى مروزى، در سال 394 هجرى در روستاى قباديان مرو، که اکنون در تاجکستان است، ديده به جهان گشود. جوانى را به فراگيرى دانشهاى گوناگون پرداخت و در سايهى هوش سرشار و روح پژوهشگر خويش از دانشهاى دوران خود مانند فلسفه، اخترشناسى، کيهانشناسى، پزشکى، کانىشناسى، هندسهى اقليدوسى، موسيقى، علوم دينى، نقاشى، سخنورى و ادبيات بهرهها گرفت. خود او در اين باره مىگويد:
به هر نوعى که بشنيدم ز دانش نشستم بر در او من مجاور
نماند از هيچگون دانش که من زان نکردم استفادت بيش و کمتر
با اين همه، چون ناصرخسرو از خانودهاى برخوردار و ديوانسالار بود، در سالهاى پايانى فرمانروايى سلطان محمود غزنوى به کار ديوانى پرداخت و اين کار را تا 43 سالگى در دربار سلطان مسعود غزنوى و دربار ابوسليمان جغرى بيک داوود بن ميکائيل ادامه داد. پيوستن او به دربار سرآغاز کامجويىها، شرابخوارىها و بىخبرىهاى او بود و گاه براى خشنودى درباريان با گفتههاى هزلآلود خود ديگران را به مسخره مىگرفت. خود او پس از آنکه از آن آلودگىها کناره گرفت، خود را به خاطر آن سخنان بيهوده اين گونه ملامت مىکند:
اندر محال و هزل زبانت دراز بود و اندر زکات دستت و انگشتکان قصير
بر هزل کرده وقف زبان فصيح خويش بر شعر صرف کرده دل و خاطر منير
آن کردى از فساد که گر يادت آيدت رويت سياه گردد و تيره شود ضمير
چشمت هميشه مانده به دست توانگران تا اينت پانذ آرد و آن خز و آن حرير
اما همين که به چهال سالگى پا گذاشت کمکم از کردههاى خود پشيمان شد و سرانجام در پى خوابى شگفت بسيار دگرگون شد. خود او سرگذشت آن دگرگونى را در آغاز سفرنامه چنين نوشته است:
“شبى در خواب ديدم که يکى مرا گفتي: چند خواهى خوردن از اين شراب که خرد از مردم زايل کند. اگر بهوش باشى بهتر است. من جواب گفتم که: حکيمان جز اين چيزى نتوانستند ساخت که اندوه دنيا کم کند. جواب دادي: در بىخودى و بىهوشى راحتى نباشد. حکيم نتوان گفت کسى را که مردم را به بىهوشى رهنمون باشد، بلکه چيزى بايد طلبيد که خرد و هوش را بيفزايد. گفتم که: من اين از کجا آرم؟ گفت: جوينده يابنده باشد. سپس، به سوى قبله اشاره کرد و ديگر سخن نگفت.”
هنگاهى که از خواب بيدار شد، آن گفتهها با او بود و بر او اثرى ژرف گذاشت و با خود گفت:” از خواب دوشين بيدار شدم، اکنون بايد که از خواب چهلساله نيز بيدار شوم.” و چنين انديشيد که همهى کردار خود را دگرگون کند و از آنجا که در خواب او را به سوى قبله نشان داده بودند، بر آن شد که سفرى به مکه داشته باشد و آيينهاى حج را به جا آورد. او سفر خود را در سال 437 هجرى از مرو و با همراهى برادرش ابوسعيد و يک غلام هندى آغاز کرد. او از بخشهاى شمالى ايران به سوريه و آسياى صغير و سپس فلسطين، مکه، مصر و بار ديگر مکه و مدينه رفت و پس از زيارت خانهى خدا از بخشهاى جنوبى ايران به وطن بازگشت و راهى بلخ شد. پيامد آن سفر هفت ساله و سه هزار فرسنگى براى او دگرگونى فکرى و براى ما سفرنامهى ناصرخسرو است.
ماندگارى سه سالهى ناصرخسرو در مصر باعث آشنايى او با پيروان فرقهى اسماعيليه و پذيرش روش و آيين آنان شد. پيروان آن آيين بر اين باور بودند که امامت پس از امام جعفر صادق(ع) به يکى از فرزندان ايشان به نام محمد بن اسماعيل رسيد که همچنان زنده است و پنهانى زندگى مىکند. از آنجا که پيروان اسماعيل به خردورزى اهميت زيادى مىدانند، ناصرخسرو به آن فرقه گرايش پيدا کرد و به جايگاهى دست يافت که در مصر به خدمت خليفهى فاطمى مصر، المستنصر بالله ابوتميم معد بن على(487-420 هجرى قمرى) رسيد و از سوى او به عنوان حجت خراسان برگزيده شد.
ناصرخسرو در بازگشت به ايران، که همزمان با آغاز فرمانروايى سلجوقيان بود، در آغاز به بلخ رفت و در آنجا به تبليغ مذهب اسماعيلى پرداخت. چيزى نگذشت که با مخالفتهاى گروه زيادى از مردم آنجا رو به رو شد و بيم آن بود که کشته شود. خود در اين باره مىگويد:
در بلخ ايمناند ز هر شرى مىخوار و دزد و لوطى و زنباره
ور دوستدار آل رسولى تو چون من ز خان و مان شوى آواره
از اين رو، به شهرهاى ديگر خراسان و برخى شهرهاى مازندران روى آورد و کار تبليغى خود را ادامه داد. به نظر مىرسد در مازندران پيروانى گرد او را گرفتند، با اين همه چندان به او روى خوش نشان ندادند و در هر جا با چوب و سنگ از او پذيرايى کردند. سرانجام به يمگان در بدخشان رفت تا در خلوت آن سرزمين کوهستانى روزگار گذراند و بر تنهايى خود مويه کند و روزگار را به نگارش کتاب بگذراند. بيشتر آثار او طى 15 سال ماندن در همين کوهستان به نگارش درآمدند. او در آن سالها از پشتيبانى على بن اسد بن حارث، که اسماعيلى مذهب بود و ناصرخسرو کتاب جامع الحکمتين خود را به درخواست او نوشته است، برخوردار بود. سرانجام در همان سرزمين به سال 481 قمرى ديده از جهان فروبست
سالشمار زندگى
394 هجرى قمري: در روستاى قباديان مرو به دنيا آمد.
437 هجرى قمري: سفر خود را به سوى مکه آغاز کرد.
438 هجرى قمري: به بيت المقدس وارد مىشود.
444 هجرى قمري: سفر هفتسالهاش به پايان مىرسد و به بلخ وارد مى شود.
453 هجرى قمري: به دليل تبليغ براى فرقهى اسماعيلى از بلخ رانده مى شود. زاد المسافرين را نيز در همين سال مىنگارد.
462 هجرى قمري: جامع الحکمتين را به نام امير بدخشان، شمسالدين ابوالمعالى على بن اسد حارث، نوشت.
481 هجرى قمري: در يمگان بدخشان از دنيا رفت.
نگارشهاى ناصرخسرو
1. سفرنامه
2. ديوان شعر
3. زادالمسافرين، در اثبات باورهاى پايهاى اسماعيلىها به روش استدلال است.
4. وجه الدين(روى دين)، در تاويلها و باطن عبادتها و فرمانهاى دين به روش اسماعيليان است.
5. سعادت نامه
6. روشنايى نامه(منظوم)
7. خوان اخوان، پيرامون باورهاى دينى اسماعيليان است.
8. شش فصل(روشنايى نامه نثر)
9. گشايش و رهايش
10. عجائب الصنعه
11. جاممع الحکمتين، شرح قصيدهى ابوالهيثم احمد بن حسن جرجانى
12. بستان العقول، در دست نيست و تنها در جامع الحکمتين از آن نام برده است.
13. لسان العالم، در دست نيست و تنها در جامع الحکمتين از آن نام برده است.
14. اختيار الامام و اختيار الايمان، در دست نيست و تنها در جامع الحکمتين از آن نام برده است.
15. رساله الندامه الى زاد القيامه، زندگىنامهى خود نوشت که برخى به او نسبت دادهاند.
شعر ناصرخسرو
شعرهاى ناصرخسرو در سبک خراسانى سروده شده است، سبکى که شاعران بزرگى مانند رودکى، عنصرى و مسعود سعد سلمان به آن شيوه شعر سرودهاند. البته، شعر او روانى و انسجام شعر عنصرى و مسعود سعد سلمان را ندارد، چرا که او بيش از آن که شاعر باشد، انديشمندى است که باورهاى خود را در چهارچوب شعر ريخته است. شايد او را بتوانيم نخستين انديشمندى بدانيم که باورهاى دينى، اجتماعى و سياسى خود را به زبان شعر بيان کرده است.
در ديوان او سواى ستايش بزرگان دين و خليفههاى فاطمى از ستايش ديگران، وصف معشوق و دلبستگىهاى زندگى چيزى نمىبينيم و حتى وصف طبيعت نيز بسيار اندک است. هر چه هست پند و اندرز و روشنگرى است. گاهى نيز دانشهاى زمان خود از فلسفه، پزشکى، اخترشناسى و شگفتىهاى آفرينش را در قصيدههاى خود جاى مىدهد تا از اين راه خواننده را به فکر کردن وادارد و باورهاى خود را اثبات کند.
ناصرخسرو شعرهاى خود را در قالب قصيده گفته و از غزل گريزان است. او بارها از غزلسرايان روزگار خود انتقاد کرده است، چرا که بر اين باور بود در زمانى که مفهوم عرفانى عشق از درون تهى مىشود و آنجا که دل و عشق را با سيم و زر معامله مىکنند، چه جاى آن است که عاشق رنج و سختى دورى را تحمل کند:
جز سخن من ز دل عاقلان مشکل و مبهم را نارد زوال
خيره نکردهست دلم را چنين نه غم هجران و نه شوق وصال
نظم نگيرد به دلم در غزل راه نگيرد به دلم در غزال
از چو منى صيد نيابد هوا زشت بود شير، شکار شگال
نيست هوا را به دلم در، مقر نيست مرا نيز به گردش، مجال
او به همان اندازه که ستايش اميران و فرمانروايان را نادرست مىداند، غزلسرايى براى معشوقان و دلبران را نيز بيهوده مىداند. بىگمان او شيفتهى خردورزى است و شعرى را مىپسندد که شنونده را به فکر کردن وادارد. از اين روست که چنين مىگويد:
اگر شاعرى را تو پيشه گرفتى يکى نيز بگرفت خنياگرى را
تو برپايى آنجا که مطرب نشيند سزد گر ببرى زبان جرى را
صفت چند گويى به شمشاد و لاله رخ چون مه و زلفک عنبرى را
به علم و به گوهر کنى مدحت آن را که مايهست مر جهل و بد گوهرى را
به نظم اندر آرى دروغى طمع را دروغست سرمايه مر کافرى را
پسندهست با زهد عمار و بوذر کند مدح محمود مر عنصرى را
من آنم که در پاى خوکان نريزم مر اين قيمتى در لفظ درى را
او ستايش را ويژهى خداوند، پيامبران و امامان مىداند و در اين راه شعرهايى نکو سروده است. او در قصيدهاى نام همهى پيامبرانى را که در قرآن آمده است، مىآورد و از رويارويى آنان به فرمانروايان ستمگر سخن مىگويد. در قصيدهاى ديگر از عشق خود به قرآن و پيامبر اسلام چنين مىگويد:
گزينم قرآنست و دين محمد همين بود ازيرا گزين محمد
يقينم که من هر دوان را بورزم يقينم شود چون يقين محمد
کليد بهشت و دليل نعيم حصار حصين چيست؟ دين محمد
ناصرخسرو بر اين باور است که جوانمردى و بزرگى را پس از پيامبر اکرم(ص) تنها بايد از على و فرزندانش آموخت:
يافت احمد به چهل سال مکانى که نيافت به نود سال براهيم از آن عرش عشير
على آن يافت ز تشريف که زو روز غدير شد چو خورشيد درخشنده در آفاق شهير
گر به نزد تو به پيرىست بزرگى، سوى من جز على نيست بنايت نه حکيم و نه کبير
با اين همه ناصرخسرو شعرهايى در ستايش المستنصر بالله، خليفهى فاطمى، دارد که از نقطه ضعفهاى او به شمار مىآيد. ناصرخسرو او را جانشين پيامبر معرفى مىکند و مىگويد:
ميراث رسول است به فرزندش از او علم زين قول که او گفت شما جمله کجاييد
فرزند رسول است، خداوند حکيمان امروز شما بىخردان و ضعفاييد
از ديگر ويژگىهاى شعرهاى ناصر خسرو، فراخواندن مردم به خودشناسى است که در کتاب روشنايى نامه بسيار به آن پرداخته است. او خودشناسى را نخستين گام در راه شناخت جهان هستى مىداند و مىگويد:
بدان خود را که گر خود را بدانى ز خود هم نيک و هم بد را بدانى
شناساى وجود خويشتن شو پس آنگه سرفراز انجمن شو
چو خود دانى همه دانسته باشى چو دانستى ز هر بد رسته باشى
ندانى قدر خود زيرا چنينى خدا بينى اگر خود را ببينى
تفکر کن ببين تا از کجايى درين زندان چنين بهر چرايى
ناصرخسرو بنياد جهان را بر عدل مىداند و بر اين باور است که با خردورزى مىتوان داد را از ستم باز شناخت:
راست آن است ره دين که پسند خرد است که خرد اهل زمين را ز خداوند عطاست
عدل بنياد جهان است بينديش که عدل جز به حکم خرد از جور به حکم که جداست
او بر ستمکاران مىتازد و آنان را از گرگ درنده بدتر مىداند:
گرگ درنده گرچه کشتنى است بهتر از مردم ستمکار است
از بد گرگ رستن آسان است وز ستمکار سخت دشوار است
سپس همگان را اين گونه از ستمکارى باز مىدارد:
چون تيغ به دست آرى مردم نتوان کشت نزديک خدواند بدى نيست فرامشت
اين تيغ نه از بهر ستمکاران کردند انگور نه از بهر نبيد است به چرخشت
عيسى به رهى ديد يکى کشته فتاده حيران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که که را کشتى تا کشته شدى زار تا با ز کجا کشته شود آن که تو را کشت
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت
او مردمان را از همکارى با ستمگران و مردمان پست نيز باز مىدارد:
مکن با ناکسان زنهار يارى مکن با جان خود زنهار خوارى
بپرهيز اى برادر از لئيمان بنا کن خانه در کوى حکيمان
و اين گونه بر دانشمندانى که دانش خود را در راه پايدارى حکومت خودکامگان به کار مىگيرند، مىتازد:
علما را که همى علم فروشند ببين به ربايش چو عقاب و به حريصى چو گراز
هر يکى همچو نهنگى و ز بس جهل و طمع دهن علم فراز و دهن رشوت باز
کوتاه سخت آن که ناصرخسرو در شعرهاى خود مردم را به خردورزى فرامىخواند و از ستمکارى و يارى رساندن به ستمکاران باز مىدارد. او از مردم مىخواهد راه پيامبر و اهل بيت او را بپيمايند که سرچشمهى دانش و آگاهى و چراغ راه آدمى هستند. او خود در اين راه گام بر مىداشته و در اين راه سختىهاى فراوانى را به جان چشيده است. او نمونهى آدمهايى است که در راه باورهاى خود از سختىها نمىهراسند و مىکوشند مردمان را نيز به راه درست رهنمون باشند.
سفرنامهى ناصرخسرو
سفرنامهى ناصرخسرو گزارشى از يک سفر هفت ساله است که در ششم جمادى الاخر سال 437 قمرى(اول فروردين 415 يزگردى) از مرو آغاز شد و در جماددى الاخر سال 444 قمرى(اول فروردين 416 يزگردى) با بازگشت به بلخ پايان پذيرفت. او از مرو به سرخس، نيشابور، جوين، بسطام، دامغان، سمنان، رى، قوهه و قزوين مىرود و از راه بيل، قپان، خرزويل و خندان به شميران مىرسد. از آنجا به سراب و سعيدآباد مىرود و به تبريز مى رسد. سپس از راه مرند، خوى، برکرى، وان، وسطان، اخلاط، بطليس، قلعهى قف انظر، جايگاه مسجد اويس قرنى، ارزن، ميافارقين، به آمد در ديار بکر(در ترکيهى امروزى) وارد مىشود. از آنجا با گذشتن از شهرهاى شام(سوريه) از جمله حلب به بيروت، صيدا، صور و عکا(در لبنان امروزى) مىرود. سپس از راه حيفا به بيت المقدس مىرسد.
ناصرخسرو از قدس به مکه و مدينه مىرود و از راه شام به قدس باز مىگردد و راه مصر را در پيش مىگيرد. او از قاهره، اسکندريه و قيروان بازديد مىکند و از راه دريا به زيارت مکه و مدينه مىرود. سپس از همان راه باز مىگردد و از راه آبى نيل با کشتى به اسيوط، اخيم، قوص و آسوان(در مصر) مىرود. او از برخى شهرهاى سودان بازديد مىکند و از راه درياى سرخ به جده و مکه مىرود و شش ماه را در کنار خانهى خدا مىماند. از مکه به سوى لحاسا و سپس بصره مىرود و به عبادان(آبادان) مىرسد. آنگاه به بندر مهروبان مىرود و از آنجا به ارجان(در نزديکى بهبهان) مىرسد و به لردغان، خانلنجان و اصفهان وارد مىشود. سپس از نايين، طبس، قاين مىگذرد تا در پايان سفر به بلخ برسد.
دستاورد اين سفر هفت سالهى سههزار فرسنگ براى ناصرخسرو رشد فکرى و براى ما ياداشتهاى ارزندهاى است که او از ديدهها و شنيدههاى روزانهاش برداشته است. ياداشت هاى او بسيار روشن، دقيق، به دور از گزافهگويى و عبارتپردازى است که آنها را پس از بازگشت به خوبى تنظيم کرده و به صورت کتابى درآورده است. با خواندن اين سفرنامه با دنياى اسلام در نيمهى نخست سدهى پنجم هجرى آشنا مىشويم و از آداب و فرهنگ مردمان و شکوفايى شهرهاى اسلامى در آن زمان آگاه مىشويم.
سرزمينهايى که ناصرخسرو از آنها گذشته، بخشى زير نفوذ سلجوقيان بوده است و بخشى را فرمانروايان محلى اداره مىکردند. بر مصر و شام و حجاز نيز خليفههاى فاطمى فرمان مىراندند. اما توصيف اين سرزمينها در سفرنامهى ناصرخسرو چندان متفاوت نيست و در همه جا از آبادىها و ويرانىها يکسان سخن گفته است. او در همه جا از امنيت و آرامش شهرها ستايش مىکند، اما از ناآرامى راههاى فارس و تاخت و تاز عربها در ميان مکه و مدينه نيز مىگويد.
ناصرخسرو ديدهها و شنيدههاى خود را بهخوبى بازگو کرده است و به نقاشى مىماند که ديده هاى خود را به رنگ واژگان به تصوير کشيده است. هر بخش از سفرنامهى او که به توصيف يک جايگاه جغرافيايى مربوط است، به عکسى مىماند که عکاسى هنرمند از آن جايگاه گرفته است. براى نمونه به وصفى که او از شهر اصفهان نوشته است، توجه کنيد:
” شهرى است بر هامون نهاده، آب و هوايى خوش دارد و هر جا که ده گز چاه فرو برند، آبى سرد و خوش بيرون آيد. و شهر ديوارى حصين دارد و دروازهها و جنگگاهها ساخته و بر همه بارو و کنگره ساخته. و در شهر جوىهاى آب روان و بناهاى نيکو و مرتفع. و در ميان شهر مسجد آدينه بزرگ و نيکو. و باروى شهر را گفتند سه فرسنگ و نيم است و اندرون شهر همه آبادان، که هيچ از وى خراب نديدم، و بازارهاى بسيار، و بازارى ديدم از آن صرافان که اندر او دويست مرد صراف بود و هر بازارى را دربندى و دروازهاى و همهى محلهها و کوچهها را همچنين دربندها و دروازههاى محکم و کاروانسراهاى پاکيزه بود. و کوچهاى بود که آن را کوطراز مىگفتند و در آن کوچه پنجاه کاروانسراى نيکو و در هر يک بياعان و حجرهداران بسيار نشسته. و اين کاروان که ما با ايشان همراه بوديم يک هزار و سىصد خروار بار داشتند که در آن شهر رفتيم، هيچ بازديد نيامد که چگونه فرود آمدند که هيچ جا تنگى نبود و تعذر مقام و علوفه.”
از نوشتههاى ناصرخسرو بهخوبى مىتوان به وضعيت کشاورزى، نوع محصولها، چگونگى آبيارى، صنعت، دانشمندان و بزرگان، استحکامات، چگونگى ادارهى شهر، ساختمانهاى مهم، زيارتگاهها، روابط بازرگانى، آيينها و باورهاى مردمان، روىدادهاى مهم تاريخى و بسيارى از ويژگىهاى مردمان و سرزمينهاى اسلام در آن دوران پى برد. در ادامه به نمونههايى اشاره مى شود:
1. بانکدارى
پيرامون صرافى و چگونگى داد و ستد مردم بصره چنين نوشته است:”و حال بازار آنجا، چنان بود که آن کسى را که چيزى بود به صراف دادى و از صراف خط بستدى و هرچه بايستى بخريدى و بهاى آن را به صراف حواله کردى و چندان که در آن شهر بودى، بيرون از خط صراف چيزى ندادي.” و خود او نوشته است که در آن زمان،” امير بصره پسر باکاليجار ديلمى، ملک پارس، بود. وزيرش مردى پارسى بود و او را ابونصر شهمردان مىگفتند.” همچنين نوشته است که در اصفهان در زمان پادشاهان سلجوقى بازارى به نام بازار صرافان وجود داشت که 200 مرد صراف در آن به کار صرافى مىپرداختند.
2. فانوس دريايى
هنگام دور شدن از جزيرهى آبادان چيزى مانند گنجشک را در ميان دريا مىبيند و پس از اين که اندکى نزديکتر مىشود آن را بزرگتر مىبيند و مىپرسد:” آن چه چيز است” و پاسخ مىشنود:”خشاب” و سپس اين گونه به توصيف آن مىپردازد:” چهار چوب است عظيم از ساروج، چون هيبت منجنيق نهادهاند. مربع، که قاعدهى آن فراخ باشد و سر آن تنگ و علو آن از روى آب چهل گز باشد و بر سر آن سفالها و سنگها نهاده، پس از آن که آن را به چوب به هم بسته و بر مثال ثقفى کرده و بر سر آن چهارطاق ساخته که ديدبان بر آنجا شود. و اين خشاب را بعضى مىگويند بازرگانى بزرگ ساخته است و بعضى گفتند که پادشاهى ساخته است. و غرض از آن دو چيز بوده است: يکى آن که در آن حدود که آن است، خاکى گيرنده است و دريا تنگ، چنان که اگر کشتى بزرگ به آنجا رسد بر زمين نشيند و کس نتواند خلاص کردن. دوم آن که جهت عالم بدانند و اگر دزدى باشد ببينند و احتياط کنند و به شب آنجا چراغ سوزند، در آبگينه، چنانکه باد بر آن نتواند زد و مردم از دور بينند و احتياط کنند و کشتى از آنجا بگردانند.”
3. آرامشگاه بين راهى
هنگان سفر از اصفهان به نايين از ايمن بودن راه و آرامشگاههايى که بين راه ساخته بودند سخن مىگويد: “و در اين بيابان به هر دو فرسنگ گنبدکها ساختهاند و مصانع که آب باران در آنجا جمع شود. به مواضعى که شورستان نباشد ساختهاند. و اين گنبدکها به سبب آن است تا مردم راه را گم نکنند و نيز به گرما و سرما لحظهاى در آنجا آسايشى کنند.”
4. آينهى سوزاننده
هنگام بازديد از اسکندريه مىگويد:” و بر آن مناره آينهاى حراقه ساخته بودند که هر کشتى روميان که از استنبول بيامدى چون به مقابلهى آن رسيدى، آتشى از آن آينه در کشتى افتادى و بسوختي. و روميان بسيار جد و جهد کردند و حيلتها نمودند و کس فرستادند و آن آيينه بشکستند.”
5. دولاب
در جاى جاى سفر خود در شهرهاى گوناگون با کاريز، آب انبار و دولاب رو به رو مىشود و پيرامون دولابى در مصر مىگويد:” و چون از دور شهر مصر را نگاه کنند پندارند کوهى است و خانههايى هست که چهارده طبقه از بالاى يکديگر است و خانههايى هفت طبقه. و از ثقات شنيدم که شخصى بر بام هفت طبقه باغچهاى کرده بود و گوسالهاى آنجا برده و پرورده تا بزرگ شده بود. و آنجا دولابى ساخته که اين گاو مىگردانيد و آب از چاه بر مىکشيد و بر آن بام درختهاى نارنج و ترنج و موز و غيره کشته و همه دربار آمده و گل و سپرغمها همه نوع کشته.”
6. کاغذسازى
در گزارش از شهر طرابلس مىگويد:”و آنجا کاغذ نکو سازند مثل کاغذ سمرقندى، بل بهتر.” که هم از پيشرفت کاغذسازى در آن شهر و هم از کيفيت کاغذ سمرقندى حکايت دارد که کيفيت کاغذهاى ديگر را با آن مىسنجيدند.
7. نشانههاى راهنمايى
هنگام رفتن از شهر اخلاط مىگويد:”بيستم جمادى الاول از آنجا برفتيم، به رباطى رسيديم. برف و سرمايى عظيم بود. و در صحرايى، در پيش شهر، مقدارى راه، چوبى به زمين فرو برده بودند تا مردم روز برف و دمه بر هنجار آن چوب بروند.”
8. پوشاک رنگ به رنگ
در مورد پارچههاى رنگ به رنگ(بوقلمون)، که در جزيرهى تنيس مىبافتند، مىگويد:” و بدين شهر تنيس بوقلمون بافند که در همه عالم جاى ديگر نباشد، آن جامهاى رنگين است که به هر وقتى از روز به لونى ديگر نمايد. و به مغرب و مشرق آن جامه از تنيس برند. و شنديم که سلطان روم کسى فرستاده بود و از سلطان مصر درخواسته بود که صد شهر از ملک وى بستاند و تنيس به وى دهد.”
9. بيمهى بهداشت
در توصيف بيمارستان بيت المقدس مىگويد:”و بيت المقدس را بيمارستانى نيک است و وقف بسيار دارد و خلق بسيار را دارو و شربت دهند و طبيبان باشند که از وقف مرسوم ستانند.” اين گونه وقفها،که مىتوان آن را گونهاى بيمهى بهداشت دانست، در ديگر سرزمينهاى اسلامى نيز رواج داشته است.
10. کبريت و نشادر
هنگام گذشتن از آمل به رى مىگويد: و ميان رى و آمل کوه دماوند است مانند گنبدى و آن را لواسان گويند. و گويند بر سر آن چاهى است که نوشادر از آنجا حاصل شود و گويند کبريت نيز. و مردم پوست گاو ببرند و پر نوشادر کنند و از سر کوه بغلطانند که به راه نتوان فرود آوردن.”
از سفرنامهى ناصرخسرو دو نسخهى خطى وجود دارد که هر دو در فرانسه نگهدارى مى شود. نخستينبار شفر، خاورشناس فرانسوى، به سال 1298 قمرى به چاپ سفرنامه با ترجمهى فرانسوى پرداخت و سپس چاپ سنگى از آن کتاب در بمبئى هند انجام شد. بار سوم، سفرنامه در تهران همراه با ديوان ناصرخسرو به کوشش زين العابدين الشريف الصفوى بن فتحعلى بن عبدالکريم الخوى به سال 1312 قمرى به چاپ سنگى رسيد و در همان سال چاپ ديگرى از سوى همان شخص به بازار آمد. چاپ پنجم اين کتاب در چاپخانهى کاويانى برلين به کوشش غنىزاده همراه با دو مثنوى روشنايىنامه و سعادتنامه به سال 1340 قمرى به چاپ رسيد. اما شناخته شدهترين چاپ اين کتاب را دکتر محمد دبيرسياقى به سال 1335 خورشيدى به سرمايهى انتشارات زوار به بازار فرستاد. چاپهاى ديگرى از اين اثر نيز به بازار آمده است.
ناصرخسرو در نگاه انديشمندان
ناصرخسرو هر چند در روزگار خود بىمهرى فراوانى ديد، اما اکنون در ميان انديشمندان جايگاه ويژهاى پيدا کرده است. آندرى يوگينويچ برتلس، پژوهشگر روسى، دربارهى توجه به شعر او مىگويد:” شعرهاى اخلاقى و پندآموز او در برنامهى درسى ايران و تاجيکستان گنجانده شده و مطبوعات ايران به آثار و نوشتههاى ناصر علاقهى فراوان نشان مىدهند. شعرها و کتابهاى او روز به روز در شرق و غرب توجه بيشترى را به خود جلب مىکند و ضرورت پژوهش و مطالعهى آثار وى هر روز آشکارتر مىشود.”
آربرى دربارهى روح آزادگى ناصرخسرو مىگويد:”پيشينيان ناصرخسرو در مدح شاهان و شاهزادگان قصيده سرايىها مىکردند ولى موضوعهاى ناصرخسرو تنها به ذکر توحيد و عظمت الهى و اهميت دين و کسب پرهيزگارى و تقوى و پاکدامنى و عفت و فضيلت و خوى نيک و تعريف از علم منتهى مىشود. علامه قزوينى نيز او را شاعرى بلندمرتبه و سترگ و اخلاقى مىشمارد و سراسر آثارش را نفيس و پرمايه و معنوى مىداند.”
دکتر ذبيح الله صفا، پژوهشگر ادبيات ايران، پيرامون ويژگىهاى شعر ناصرخسرو مىگويد:”ناصرخسرو بىگمان يکى از شاعران بسيار توانا و سخنآور فارسى است. او به آنچه ديگر شاعران را مجذوب مىکند، يعنى به مظاهر زيبايى و جمال و به جنبههاى دلفريب محيط و اشخاص توجهى ندارد و نظر او بيشتر به حقايق و مبانى و باورهاى دينى است. به همين خاطر حتى توصيفهاى طبيعى را هم براى ورود در مبحثهاى عقلى و مذهبى به کار مىبرد. با اين همه، نبايد از توانايى فراوان ناصرخسرو در توصيف و بيان ويژگىهاى طبيعت غافل بود. توصيفهايى که او از فصلها و شب و آسمان و ستارگان کرده در ميان شعرهاى شاعران فارسى کمياب است.”
دکتر عبدالحسين زرينکوب پيرامون نيرومندى سخنان ناصرخسرو و شجاعت او در در خردهگيرى بر ستمگران زمان خود چنين مىگويد:”سخنانش قوت و عظمت بىمانند داشت. مثل سيل گران از بالا به پايين مىغلتيد و روان مىشد. با قوت و صلابت سخن مىگفت و خواننده در برابر او خود را چون مردى مىديد که زير نگاه غول بلندبالايى باشد. نگاه غول خشمآلود نه بدخواه. اين غول خشمآلود خوش قلب، هنوز در ديوان او جلوه دارد که با لحنى از خشم آکنده سخن مىگويد و او را بر اين مردم سادهلوح نادان که دستخوش هوسهاى خويش و دستکش اغراض حاکمان فاسد و رشوهخوار هستند، خشمگين مىدارد، خروش سخت بر مىدارد.”
دکتر غلامحسين يوسفى نيز توصيفى اين چنين از ناصرخسرو و شعر او دارد و مىگويد:” شعر ناصرخسرو از نظر محتوا و صورت، واژگان و آهنگ و اوج و فرود و شتاب و درنگ همان ساخت انديشهى اوست در قالب وزن و کلمات. همان قيافهى هميشه جدى و مصمم و تا حدى عبوس و فارغ از هر نوع شوخطبعى و شادىدوستى که به عوان داعى و حجت به خود گرفته در شهرش نيز بازتاب دارد. شهر ناصرخسرو هم از نظر درون مايه و مضمون مقاوم و تسليم ناپذير است، هم از نظر لفظ و آهنگ. به پارهاى آهن سرخشدهاى مىماند که از زير ضربههاى پتک آهنگرى زورمند بر سندان بر مىجهد، شراره است و شرارهافکن. و اين همه بازتابى است از روح آزرده و نستوه ناصر خسرو.”
دکتر مهدى محقق پيرامون ويژگىهاى اخلاقى ناصرخسرو مىگويد:” يگانه خوى نيک و صفت برجستهى او که او را از ديگر شاعران ممتاز مىسازد، اين است که دانش و ادب خود را دستاويز لذت دنيوى قرار نداده و هرگز به مدح و ستايش خداوندان زر و زور نپرداخته و ديوان او مجموعهاى از پند و اندرز، حکم و امثال و در عين حال درسهايى از اصول انسانيت و قواعد بشريت است. او زشتکارىهاى اجتماع خودد را به خوبى درک کرده و يک تنه زبان به اعتراض و خردهگويى گشود. ناصرخسرو به اصطلاح امروز جنگ سرد را در پيش گرفت و با موعظه و نصيحت و بدگويى از اميران و دستنشاندگان آنها و بر ملا کردن زشتکارىهاى اميران و فقيهان زمان خود کاخ روحانيت و معنويت آنان را بىپايه جلوه مىداد. او شاعرانى که شعر خود را وقف ستايشگرى کرده بودند و همچنين فقيهانى که با گرفتن بهرهى خود با ديدهى تجويز به کارهاى زشت قدرتمندان مىنگريستند، مورد نکوهش و طعن قرار مىدهد.”
دکتر محمدعلى اسلامى ندوشن نيز پيرامون پيوند ادب و سياست در شعر ناصرخسرو مىگويد:”هيچ شاعرى در زبان فارسى از حکومتى با آن همه تلخى حرف نزده است که ناصرخسرو از سلجوقيان. عزنوىها را هم البته قبول ندارد. با حسرت از دوران سامانى ياد مىکند که به فرهنگ و ايرانيت ارادت داشتند. وى يک شاعر به تمام معنا سياسى است. هر حرفى مىزند، يک منظور اجتماعى در پشت آن نهان دارد.”
دکتر
محمد دبير سياقى در مقدمهاى که براى سفرنامه ى ناصرخسرو نوشته است، توانمندىها او را چنين شرح مىدهد:”مسافرى که نامش ناصرخسرو است و علوم متداول زمان را با ژرفى آموخته است و در خاندانى ديوانى، گوشش به بسيار تعابير و اصطلاحات و فنون دبيرى و ترسل آشناست و خود به فضل و ادب شهرتى گرفته است و بر روابط مردم اجتماع از هر دست بينايى دارد و از زبانى گشاده برخوردار است و شنيدهها و ديدهها را مىتواند خوب بازگو کند و مطالب را نيک بپرورد و در قالب عبارات بريزد.”
دکتر نادر وزينپور نيز در مقدمهاى که براى سفرنامهى ناصرخسرو نوشته است بر راستى و درستى گزارشنويسى ناصرخسرو اشاره مىکند و مىگويد:”مبالغه در ذکر وقايع، سخن نابجا و سخيف و مغرضانه به هيچ وجه در کتاب وجود ندارد و از خرافات و افسانهسرايى هرگز مايه نگرفته است، زيرا ناصرخسرو واقع بين، هرگز از عقايد پوسيده و افکار بىپايهى عوام الناس پيروى نمىکند.”
بر گرفته از
http://linkto.ir
از سایت
http://mycrack.blogfa.com
زندگی نامه ناصرخسرو
رنج و عناي اگر چه دراز است
با بد و با نيك بيگمان به سر آيد
چرخ مسافر ز بهر اثر دگر آيد
هرچه يكي رفت بر اثر دگر آيد
ما سفر بر گذشتي گذرانيم
تا سفر ناگذشتي به درآيد
از متن سفر نامه
حكيم ناصربن خسروبن حارث القبادياني البلخي المروزي، با كنيه ابو معين و ملقب و متخلص به "حجت" در ذي القعده سال 394 هجري قمري متولد شده است. ناصر خسرو خود را در سفرنامه قبادياني مروزي ميخواند و اين مطلب نشان ميدهد كه او در قباديان متولد و در مرو ساكن بوده است. او از آن جهت خود را "حجت" مينامد كه از طرف خليفهي فاطمي المستنصربالله به عنوان حجت منطقه خراسان انتخاب شده و براي نشر و دعوت در ايران و ماوراءانهر مامور شده بود.
ظاهرا ناصر خسرو از خانوادهي محتشمي است كه به امور دولتي و شغل ديواني مشغول بودهاند و از اشعار او معلوم ميشود كه در جواني در دربار سلاطين و امراء راه داشته و چنانچه خود او در سفر نامه گفته از 26 سالگي در مجلس سلطان محمود غزنوي و پسرش مسعود راه يافته بود و پادشاه وقت او را خواجهي خطير ناميده است.
در مجموع آنچه مسلم است كه او در جواني مرفه و داراي عزت و جاه و جلال بوده و تا قبل از تبعيد از وطن داراي مكنت و ثروت بوده و باغ و خان و ملك داشته است.
از شكل ظاهري او چيزي در دست نيست مگر اشاراتي كه خود او به تنومندي و كشيدگي قامت و گيسوان بلندش كه در جواني داشته، ميكند كه بعد از آوارگي لاغر و شكسته و گيسوانش سفيد شده است. در باب زندگي شخصي و خانوادگي او هم اطلاعات زيادي در دست نيست ولي به نظر ميرسد داراي خانواده بزرگي بوده است. همچنين او از پسر و دوري و هجران خانوادهاش در زمان تبعيد كه ظاهرا همراه او نبودهاند، در اشعارش مكرر ياد ميكند.
ناصر خسرو جوان
از ايام جواني ناصر خسرو جز اشارات متفرقه كه در اشعار و تصنيفات وي جسته و گريخته ميشود اطلاع زيادي در دست نيست. آنچه از او ميتوان گفت آن است كه ناصر خسرو از ابتداي جواني به تحصيل علوم و فنون پرداخت و تقريبا در تمام علوم متداول عقلي و نقلي زمان خود مخصوصا علوم يوناني اعم از هندسه طب موسيقي و فلسفه تبحر پيدا كرده بود.
ظاهرا از همان اوايل جواني به كتابت و شعر مشغول بوده و در ادبيات عرب و عجم هم يد طولاني داشت. به قول خودش مدتي را هم مثل شعراي زمان خود به باده خوري و عشق ورزي و گفتن اشعار مدح و غزل لهو ميگذرانده و در دربار هم شاعر بوده و هم دبير ملازم. علاوه بر فارسي و عربي كه بر آن كاملا مسلط بوده احتمالا از زبان هندي بياطلاع نبوده است. ناصر خسرو در كنار ساير علوم از نجوم هم سر رشته داشته و هرچند منكر تاثيرات ستارگان نبود ولي به غيبت گويي از روي ستارهشناسي اعتقادي نداشت.
در علم ملل و نحل و كسب اطلاع بر مذاهب و اديان نيز رنج فراوان برده و نه تنها مذاهب اسلامي را بررسي كرده بلكه اديان ديگر مانند دين هندوان، صائبين، نصاري و زردشتيان را نيز تحصيل نموده و چندي هم در جستجوي كيميا بوده و غالبا در بحث و استدلال حقيقتجويي به سر برده و همين بحث و تحقيق و به قول خود او چون و چرا و نرفتن زير بار تعبد، خاطر او را مشوش نموده و جوابي براي سوالات بيپايان خود در زمينهي خلقت و حكمت شرايع در ظاهرا نيافته است. در حدود چهل سالگي وجدانش بيش از پيش مضطرب گرديده و در پي حقيقت افتاده و چنان كه گذشت شايد براي يافتن حقيقت و تسكين وجدان نا آرام خود بعضي مسافرتها به تركستان و هندوستان و سند كرده و با انديشمندان اديان و مذاهب مختلفه معاشرت و مباحثه نمود ولي با اين همه جويندگي جواب تسكين بخشي به چون و چرا خود نيافته است.
عقايد و ويژگيهاي ناصر خسرو
اينكه ناصر خسرو از چه مذهب و عقيدهاي پيروي ميكرده است نظرات متفاوتي وجود دارد. اغلب نويسندگان اروپايي كه در مورد ناصر خسرو چيزي نوشتهاند و تحقيق كردهاند معتقدند كه او سني و احتمالا حنفي بوده است. دليل اين مدعي هم وجود چند مطلب ميباشد. در سفرنامه و به ويژه قصيدهاي معروف از او با مطلع: "نهاد عام و تركيب چرخ و هفت اختر ...." البته قسمت اخير اين قصيده در نسخهي ما مفقود شده ولي ظاهرا در آن از خلفاي سهگانه و اموري و عباسي و ابوحنيفه و شافعي و علماي ديگر اهل سنت به احترام و خير و نيكي ياد كرده است. از طرف ديگر به نظر ميرسد نسخهي موجود در نزد ما نقص بوده و دليلي بر جعلي بودن قسمت محذوف نيست.
ناصر خسرو پس از سفر به مصر و آشنايي با فاطميون به اين جرگه پيوست و هركجا كه از خلفاي فاطمي نام ميبرد آنها را از اولاد (امير المومنين حسين بن علي) ميشمرد. در اينكه ناصر خسرو بعد از قبول دعوت در تشيع به آل علي وحب اهل بيت و خلفاي سهگانه و ياد از واقعه كربلا و اظهار حزن ابدي از آن واقعه و دشمني با دوستان معاويه به اندازه يك شيعهي عهد صوفي متعصب بود، شكي نيست. ديوان او پر است از اشعار طعن صريح و حتي لعن مخصوصا در مواردي كه نسبت به ابوبكر و عمر كه معتدلانه حرف زده و اظهار بعض نميكند. در مجموع عقايد و اخلاق ناصر خسرو بعد از گرايش او به فاطميها كاملا مطابق طريقهي اسماعيليه و آرا پيروان خلفاي فاطمي است و همانطور كه در زندگينامه او گفته شد خود را حجت مينامد و مبلغ اين فرقه در منطقهي خراسان بوده است.
از گفتههاي او استنباط ميشود بعد از بازگشت از مصر خيلي زاهد و پارسا و متقي بوده است. شراب نميخورده و به نماز و روزه مداومت داشت و خود را به درجه رياضت شاقه و به قول خودش ترك حلال رسانده و در زهد مبالغه و در سفرنامه نيز به ترك دنيا تصريح كرده و در ديوان خود به دست كشيدن از لذات دنيا، از روزي كه نهر فرات عبور كرده (يعني وقتي كه به قلمرو فاطميان قدم گذاشت) اشاره ميكند.
سير تحول و دگرگوني زندگي ناصر خسرو
عاقبت حكيم حقيقتجوي ما كه ذهن و خاطر تيز او به اصول نقلي و عقلي زمان كه اذهان متوسط را تسكين ميداد قناعت نميكرد و به واسطه خوابي كه در (جمادي الخر سنه 437) در جوزبانان ديد به قصد وصول به حقيقت به سفر حج عازم و با برادر خود ابو سعيد و يك غلام هندي روانه حجاز شدند. اين مسافرت كه هفت سال طول كشيده و با بازگست به بلخ در (جمادي الاخر سنه 444) و ديدار برادر ديگر خود خواجه ابولفتح عبداجليل خاتمه يافته، مبدا يك دورهي جديد زندگاني اوست. در اين سفر چهار بار حج كرده و شمال شرقي و غربي و جنوب غربي مركز ايران و ممالك و بلاد ارمنستان، آسياي صغير، حلب، طرابلس، شام، سوريه، فلسطين، جزيره اعرب مصر (كه قريب سه سال آنجا بوده) تونس نوبه و سودان را سياحت كرده است.
تفصيل مسافرت حج و مصر كه از روي يادداشتهاي روزانهي سفر خود ناصر خسرو پس از مراجعت به بلخ نوشته است موضوع كتاب به قول خودش شرح مسافرتي است به مسافت 2220فرسنگ. او در آخر سفرنامهي قصد خود را بر سفر ديگري به جانب مشرق اظهار ميكند و وعده ميدهد كه سفرنامه آن را نيز بعدها ضمينهي اين سفرنامه خواهد كرد. ولي معلوم نيست كه اين مطلب انجام گرفته يا نه؟
ناصر خسرو در سفرهاي خود در هر شهري در پيجستن حقيقت و پيدا كردن جواب سوالات و اشكالاتي كه در ظاهرا دين اسلام و احكام و شرايع به نظرش معقول نميآمد، پيش علما و دانايان و حكماي هر بلد و پيشوايان مذاهب مختلفه اسلام و فلسفه و منجمين و اطباء و ساير ارباب فنون و همچنين دانشمندان نصاري و يهود و صائبين و هندوها و علماي ملل و اقوام مختلف از سندي و ترك و روم و عرب و فارس رفته و با آنها درباه مشكلات و معضلات و مسائلي كه در دل داشته مباحثه كرده ولي براي اين مسايل جوابي نيافت. عاقبت به قاهره (مصر) رسيد و در آنجا توسط يكي از فاطمين كه اسم او را نميبرد ولي او را دربان شهر علم مينامد و ظاهرا منظورش باب حجت اعظم بوده است داخل در فرقه باطنيه اسماعيليه شد.
پس از آن به قصد ترويج آن مذهب و نشر دعوت فاطمي در خراسان به وطن خويش بازگشت و يكي از حجتهاي 12گانه فاطميان و مامور در خراسان شد و سرپرستي شيعيان آن ديار و به قول خودش شباني رمهي متابعان دين حق را به عهده گرفت.
تاليفات ناصر خسرو
ناصر خسرو تصنيفات زيادي چه به نظم و چه نثر و همين طور فارسي و عربي بسيار داشته است و در زمان خودش ديوان عربي و ديوان فارسي او هر دو معروف بودهاند. از اشعار عربی او هیچ اثری در دست نیست و همچنین از اشعار جوانی او از مدح و غزل و هزل همه از میان رفته و شاید خودش بعدها آنها را نابود کرده است.
سفرنامه: ناصرخسرو باید اولین کتاب منثور این نویسنده باشد که در آن، مسافرت هفت سالهی خود را شرح داده است.
زاد المسافرین: مهمترین کتاب او است حاوی اصول و عقاید حکیمانه و فلسفی خود ناصر خسرو است.
روشنایی نامه: که رساله منظومی است در وعظ و پند حکمت و در دیوان به طبع رسیده است.
سعادت نامه: که مشتمل بر سیصد بیت است و به همان طریقهی روشنایی نامه در پند و حکمت منظور شده است.
کتاب وجه دین: که در تاویلات و باطن عبادات و احکام شریعت به طریقه اسماعیلیان تالیف شده است و بعد از تبعید مولف تصنیف شده است.
کتاب دیگر منسوب به ناصرخسرو به اسم خوان اخوان است که ظاهرا نسخهای از آن در استانبول در کتابخانهی جامع ایاصوفیه موجود است.
هنوز اثری نسخه بستان العقول که خود ناصرخسرو در کتاب زادالمسافرین و رساله جواب اسئله از آن نام میبرد و از کتاب دلیل المتحیرین که بیان الادیان به ناصرخسرو نسبت میدهد به دست نیامده است. همچنین از کتب دیگر که او در اشعار خود بر کثرت آنها اشاره میکند و مخصوصا در زادالمسافرین از نوشتههای دیگر خود ذکر میکند. که در آها عقاید محمدبن زکریا را کرارا رد کرده است و وعدهی تصنیف یک کتاب را در این زمینه داده است.
کتب دیگر چون اکسیر اعظم در منطق و فلسفه قانون اعظم در علوم عجیبه، المستوفی در فقه دستور اعظم تفسیر قرآن بر طبق عقاید اسماعیلیه کنز الحقایق سرگذشت شخصی و رسالهای در علم یونان و کتابی در سحریات به ناصرخسرو و استناد شده است. البته حقیقت وجود این کتب مجهول و مشکوک و مملو از تناقضات تاریخی است.
همچنین رسالهای به نام سرالاسرار در تسخیر کواکب منسوب به ناصرخسرو و در اول دیوان او، چاپ هند طبع شده ولی در بیاصل بودن نسبت این رساله به آن حکیم شکی نمیتوان داشت.
در مجموع میتوان گفت که کتب آن حکیم شامل همان مواردی میباشد کهچه از نظر تاریخی و چه از نظر تفکرات به حکیم منسوب میشود و در ابتدا این بخش آمده است.
پایان راه
ناصرخسرو پس از بازگشت در بلخ ساکن شد و پس از چندی به عنوان حجت، تلاشهای خود را در ترویج مذهب اسماعیلیه و دعوت به سوی خلیفه فاطمی شروع کرد.
کاری که ناصرخسرو به عهده گرفته بود یکی از مشکلترین و خطرناکترین امور بود، زیرا در خراسان عدهی شیعه اسماعیلی کم و مخالفین آنها خیلی زیاد و دارای قوت و قدرت، در عین حال بسیار متعصب و کینه ورز بودند و داعیان اسماعیلیه مجبور بودند برای حفظ جان خود یا به تقیه یا مخفی شدن یا تحصن مبادرت ورزند.
سرانجام تبلیغات و ترویج مذهب اسماعیلی توسط ناصرخسرو موجب تحریک علمای خراسان مخصوصا بلخ گردید. اگرچه احترام به مقام ادبی و علمی حکیم موجب شد تا از قتل و رجم او جلوگیری کنند اما شورش عامه و شاید تکفیر خلیفه و تهمت بدبینی و ملحد بودن به او موجب گردید تا وی را از دیار و شهر خویش تبعید کنند. شاید هم خود او مجبور به مخفی شدن و فرار شد و به قول خودش هجرت کرد
به هر تقدیر بعد از فرار از بلخ یا متواری شدن ظاهرا در همانجا چندی در خفا کار میکرد و محل سکونتش معلوم نبود و فقط جمعی از نزدیکانش جای او را میدانستند. در کتاب وجه دین میگوید: حجتها از انظار پوشیدهاند. ولی عاقبت مجبور به مهاجرت و قرار گرفتن در یک مرکز معین شده و ظاهرا به مازندران پناه برده است. شاید علت این مهاجرت آن بود که امرای گرگان و طبرستان شیعی مذهب بودهاند و بعید نیست که به واسطه انتشار دعوت اسماعیلیه در مازندران ناصرخسرو و آنجا را به عنوان مرکز اعمال خود برگزید. مدت اقامت ناصرخسرو در مازندران معلوم نیست. به گفتهی بعضی از مولفین او بعد از رفتن از این سرزمین مدتی ساکن نیشابور بودهاست. سپس به بدخشان رفته و در نزدیکی آن در میان کوهها که به واسطه سختی کسی قادر به تسخیر آن نبود در یکی از روستاهای اطراف آن به نام یمکان ساکن شد و از قرار معلوم تا آخر عمر در آنجا مستقر شد. خود او در یکی از قصایدش در مورد توقف و سکونتش میگوید: "پانزده سال برآمد بیمکانم" که دلیل طولانی اوست. نکته قابل ذکر آن است که در هیچ یک از این مسافرتها و نقل و مکانها خانواده خویش را به همراه نداشت و ظاهرا به واسطه دوستان و خویشانش نیز به گونهای طرد شده است. کما این که در قصاید خود که در این دوران سروده است از دوری خانواده و بیوفایی آشنایانش گله کرده است.
ناصرخسرو در یمکان نیز به ادارهی کار دعوت فاطمی در خراسان مسغول شد صاحب کتاب بیان الادیان که چهار سال بعد از وفات ناصرخسرو تالیف شده و خود معاصر ناصر بوده میگوید: .... و او معلونی عظیم بوده و صاحب تصانیف .... و در جای دیگر گوید: .... به یمکان مقام داشت و آن خلق را از راه ببرد و آن طریقت او آنجا برخاست. و جالب توجه آن است که تاثیر دعوت آن حکیم سخنور و صاحب نفس و هنوز در خود بدخشان و نواحی مجاور آن دیار وجود دارد و شاید وجود جماعت اسماعیلیه در اطراف نیشابور در حال حاضر بیارتباط با تعلیمات و تبلیغات آن حکیم نباشد.
سرانجام این حکیم فرزانه به احتمال قریب به یقین در سن 87 سالگی به سنه (481 ه.ق) در یمکان بدخشان دارفانی را وداع گفت.
منابع: تقیزاده، سید حسن
تحقیقی در احوال ناصرخسرو قبادیان
قبادیانی مروزی، ناصرخسرو
سفرنامه ناصرخسرو