• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

زندگینامه مشاهیر و بزرگان وادیبان

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
زندگی نامه عطار نیشابوری

زندگینامه
فریدالدین ابو حامد محمد بن ابوبکر ابراهیم بن اسحاق عطار نیشابوری، یکی از شعرا و عارفان نام آور ایران در اواخر قرن ششم و اویل قرن هفتم هجری قمری است. بنا بر آنچه که تاریخ نویسان گفته اند بعضی از آنها سال ولادت او را 513 و بعضی سال ولادتش را 537 هجری.ق، می دانند. او در قریه کدکن یا شادیاخ که در آن زمان از توابع شهر نیشابور بوده به دنیا آمد. از دوران کودکی او اطلاعی در دست نیست جز اینکه پدرش در شهر شادیاخ به شغل عطاری که همان دارو فروشی بود مشغول بوده که بسیار هم در این کار ماهر بود و بعد از وفات پدر، فریدالدین کار پدر را ادامه می دهد و به شغل عطاری مشغول می شود. او در این هنگام نیز طبابت می کرده و اطلاعی در دست نمی باشد که نزد چه کسی طبابت را فرا گرفته، او به شغل عطاری و طبابت مشغول بوده تا زمانی که آن انقلاب روحی در وی به وجود آمد و در این مورد داستانهای مختلفی بیان شده که معروفترین آن این است که:
“روزی عطار در دکان (داروخانه) خود مشغول به معامله بود که درویشی به آنجا رسید و چند بار با گفتن جمله چیزی برای خدا بدهید از عطار کمک خواست ولی او به درویش چیزی نداد. درویش به او گفت: ای خواجه تو چگونه می خواهی از دنیا بروی؟ عطار گفت: همانگونه که تو از دنیا می روی. درویش گفت: تو مانند من می توانی بمیری؟ عطار گفت: بله، درویش کاسه چوبی خود را زیر سر نهاد و با گفتن کلمه الله از دنیا برفت. عطار چون این را دید شدیداً متغیر شد و از دکان خارج شد و راه زندگی خود را برای همیشه تغییر داد.“
attar.jpg

او بعد از مشاهده حال درویش دست از کسب و کار کشید و به خدمت شیخ الشیوخ عارف رکن الدین اکاف رفت که در آن زمان عارف معروفی بود و به دست او توبه کرد و به ریاضت و مجاهدت با نفس مشغول شد و چند سال در خدمت این عارف بود. عطار سپس قسمتی از عمر خود را به رسم سالکان طریقت در سفر گذراند و از مکه تا ماوراءالنهر به مسافرت پرداخت و در این سفرها بسیاری از مشایخ و بزرگان زمان خود را زیارت کرد و در همین سفرها بود که به خدمت مجدالدین بغدادی رسید. گفته شده در هنگامی که شیخ به سن پیری رسیده بود بهاءالدین محمد پدر جلال الدین بلخی با پسر خود به عراق سفر می کرد که در مسیر خود به نیشابور رسید و توانست به زیارت شیخ عطار برود، شیخ نسخه ای از اسرار نامه خود را به جلال الدین که در آن زمان کودکی خردسال بود داد. عطار مردی پر کار و فعال بوده چه در آن زمان که به شغل عطاری و طبابت اشتغال داشته و چه در دوران پیری خود که به گوشه گیری از خلق زمانه پرداخته و به سرودن و نوشتن آثار منظوم و منثور خود مشغول بوده است. در مورد وفات او نیز گفته های مختلفی بیان شده و برخی از تاریخ نویسان سال وفات او را 627 هجری .ق، دانسته اند و برخی دیگر سال وفات او را 632 و 616 دانسته اند ولی بنا بر تحقیقاتی که انجام گرفته بیشتر محققان سال وفات او را 627 هجری .ق دانسته اند و در مورد چگونگی مرگ او نیز گفته شده که او در هنگام یورش مغولان به شهر نیشابور توسط یک سرباز مغول به شهادت رسیده که شیخ بهاءالدین در کتاب معروف خود کشکول این واقعه را چنین تعریف می کند که وقتی لشکر تاتار به نیشابور رسید اهالی نیشابور را قتل عام کردند و ضربت شمشیری توسط یکی از مغولان بر دوش شیخ خورد که شیخ با همان ضربت از دنیا رفت و نقل کرده اند که چون خون از زخمش جاری شد شیخ بزرگ دانست که مرگش نزدیک است. با خون خود بر دیوار این رباعی را نوشت:

در کوی تو رسم سرفرازی این است
مستان تو را کمینه بازی این است
با این همه رتبه هیچ نتوانم گفت
شاید که تو را بنده نوازی این است

مقبره شیخ عطار در نزدیکی شهر نیشابور قرار دارد و چون در عهد تیموریان مقبره او خراب شده بود به فرمان امیر علیشیر نوایی وزیر سلطان حسین بایقرا مرمت و تعمیر شد.
4kamal.jpg

مقبره شیخ فرید الدین عطار در جنوب شرقی نیشابور بفاصله 6.5 کیلومتر در مسیر جاده نیشابور به مشهد طرف شرق قرار دارد . فاصله شهر تا خیان 5 کیلومتر ( از فلکه خیام تا قبر خیام ) و از خیام به طرف غرب نیشابور حرکت میکنیم به فاصله یک کیلومتر و نیم به قبر کمال الملک و آرامگاه عطار که در یک محوطه است میرسیم . بنابر این عطار به شهر نزدیک تر است و چون باید از راه خیام بدان رسید تندکی دور تر میشود . آنجا که روزگاری ارگ شهذ بود و سنگی ستون وار سینه شاعر و عارف وارسته را که گنجینه محبت و رضاست می فشارد . این ستون سنگی بالای سر شاعر نصب شده است . قبلا در دیواری آجری قرار داشته که آن دیورا امروزه بر چیده شده است .
2sotonattar.jpg

سنگ مزبور که سه متر ارتفاع بیرونی آن است گویند همین اندازه از آن در خاک می باشد . و در میان قبه ای که نمای اصلی آن آرامگاه به شمار میرود قرار گرفته است . ارتفاع این بقعه در حدود هشت متر است و چهار در داشته که اکنون یک درب رو به شمال آن باز است . این آرامگاه از عهد سلطان حسین بایقرا و امیر علی شیر نوایی وزیر دانشمند وی به جا مانده است . این ستون سنگی داخل آرامگاه تنها باز مانده بنایی است که توسط امیر علیشیر نوایی وزیر . در قرن نهم هجری احداث شده است .
5attar.jpg


ویژگی سخن
عطار، یکی از شاعران بزرگ متصوفه و از مردان نام آور تاریخ ادبیات ایران است. سخن او ساده و گیراست. او برای بیان مقاصد عرفانی خود بهترین راه را که همان آوردن کلام ساده و بی پیرایه و خالی از هرگونه آرایش است انتخاب کرده است. او اگر چه در ظاهر کلام و سخن خود آن وسعت اطلاع و استحکام سخن استادانی همچون سنایی را ندارد ولی آن گفتار ساده که از سوختگی دلی هم چون او باعث شده که خواننده را مجذوب نماید و همچنین کمک گرفتن او از تمثیلات و بیان داستانها و حکایات مختلف یکی دیگر از جاذبه های آثار او می باشد و او سرمشق عرفای نامی بعد از خود همچون مولوی و جامی قرار گرفته و آن دو نیز به مدح و ثنای این مرشد بزرگ پرداخته اند چنانکه مولوی گفته است:

عطار روح بود و سنایی دو چشم او
ما از پی سنایی و عطار آمدیم

معرفی آثار
آثار شیخ به دو دسته منظوم و منثور تقسیم می شود. آثار منظوم او عبارت است از:
1- دیوان اشعار که شامل غزلیات و قصاید و رباعیات است.
2- مثنویات او عبارت است از: الهی نامه، اسرار نامه، مصیبت نامه، وصلت نامه، بلبل نامه، بی سر نامه، منطق الطیر، جواهر الذات، حیدر نامه، مختار نامه، خسرو نامه، اشتر نامه و مظهر العجایب. از میان این مثنویهای عرفانی بهترین و شیواترین آنها که به نام تاج مثنویهای او به شمار می آید منطق الطیر است که موضوع آن بحث پرندگان از یک پرنده داستانی به نام سیمرغ است که منظور از پرندگان سالکان راه حق و مراد از سیمرغ وجود حق است که عطار در این منظومه با نیروی تخیل خود و به کار بردن رمزهای عرفانی به زیباترین وجه سخن می گوید که این منظومه یکی از شاهکارهای زبان فارسی است و منظومه مظهر العجایب و لسان الغیب است که برخی از ادبا آنها را به عطار نسبت داده اند و برخی دیگر معتقدند که این دو کتاب منسوب به عطار نیست.

آثار منثور:
یکی از معروفترین اثر منثور عطار تذکرة الاولیاست که در این کتاب عطار به معرفی 96 تن از اولیا و مشایخ و عرفای صوفیه پرداخته است.
attar.jpg

گزیده ای از اشعار

ای هجر تو وصل جاودانی
اندوه تو عیش و شادمانی
در عشق تو نیم ذره حسرت
خوشتر ز وصال جاودانی
بی یاد حضور تو زمانی
کفرست حدیث زندگانی
صد جان و هزار دل نثارت
آن لحظه که از درم برانی
کار دو جهان من برآید
گر یک نفسم به خویش خوانی
با خواندن و راندم چه کار است؟
خواه این کن خواه آن، تو دانی
گر قهر کنی سزای آنم
ور لطف کنی سزای آنی
صد دل باید به هر زمانم
تا تو ببری به دلستانی
گر بر فکنی نقاب از روی
جبریل شود به جان فشانی
کس نتواند جمال تو دید
زیرا که ز دیده بس نهانی
نه نه، که به جز تو کس نبیند
چون جمله تویی بدین عیانی
در عشق تو گر بمرد عطار
شد زنده دایم از معانی
***
attar24.jpg

گم شدم در خود چنان کز خویش ناپیدا شدم
شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم
سایه ای بودم ز اول بر زمین افتاده خوار
راست کان خورشید پیدا گشت ناپیدا شدم
ز آمدن بس بی نشان و ز شدن بی خبر
گو بیا یک دم برآمد کامدم من یا شدم
نه، مپرس از من سخن زیرا که چون پروانه ای
در فروغ شمع روی دوست ناپروا شدم
در ره عشقش قدم در نِه، اگر با دانشی
لاجرم در عشق هم نادان و هم دانا شدم
چون همه تن می بایست بود و کور گشت
این عجایب بین که چون بینای نابینا شدم
خاک بر فرقم اگر یک ذره دارم آگهی
تا کجاست آنجا که من سرگشته دل آنجا شدم
چون دل عطار بیرون دیدم از هر دو جهان
من ز تأثیر دل او بیدل و شیدا شدم
بر گرفته از http://linkto.ir
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
زندگی نامه ناصرخسرو قباديانى
images%5CNasser_Khosro.jpg

ناصرخسرو قباديانى(481-394 قمرى) از شاعران برجسته‌ى ايران است که با دانش‌هاى روزگار خود نيز آشنا بود. او طى سفرى هفت ساله از سرزمين‌هاى گوناگونى ديدن کرد و گزارش آن را در سفرنامه‌اى به يادگار گذاشت. در مصر با فرقه‌ى اسماعيليه آشنا شد و به خدمت خليفه‌ى فاطمى مصر، المستنصر بالله، رسيد. او براى فراخواندن مردم به مذهب اسماعيلى به خراسان بازگشت، اما مردم آن‌جا چندان از دعوت او خشنود نبودند. به ناچار در سرزمين کوهستانى يمگان در بدخشان گوشه‌نشين شد و به سرودن شعر و نگارش کتاب‌هايى در زمينه‌ى باورهاى اسماعيليان پرداخت.

زندگى‌نامه
ابومعين حميدالدين ناصرخسرو قباديانى مروزى، در سال 394 هجرى در روستاى قباديان مرو، که اکنون در تاجکستان است، ديده به جهان گشود. جوانى را به فراگيرى دانش‌هاى گوناگون پرداخت و در سايه‌ى هوش سرشار و روح پژوهشگر خويش از دانش‌هاى دوران خود مانند فلسفه، اخترشناسى، کيهان‌شناسى، پزشکى، کانى‌شناسى، هندسه‌ى اقليدوسى، موسيقى، علوم دينى، نقاشى، سخنورى و ادبيات بهره‌ها گرفت. خود او در اين باره مى‌گويد:

به هر نوعى که بشنيدم ز دانش نشستم بر در او من مجاور
نماند از هيچگون دانش که من زان نکردم استفادت بيش و کم‌تر

با اين همه، چون ناصرخسرو از خانوده‌اى برخوردار و ديوان‌سالار بود، در سال‌هاى پايانى فرمان‌روايى سلطان محمود غزنوى به کار ديوانى پرداخت و اين کار را تا 43 سالگى در دربار سلطان مسعود غزنوى و دربار ابوسليمان جغرى بيک داوود بن ميکائيل ادامه داد. پيوستن او به دربار سرآغاز کام‌جويى‌ها، شراب‌خوارى‌ها و بى‌خبرى‌هاى او بود و گاه براى خشنودى درباريان با گفته‌هاى هزل‌آلود خود ديگران را به مسخره مى‌گرفت. خود او پس از آن‌که از آن آلودگى‌ها کناره گرفت، خود را به خاطر آن سخنان بيهوده اين گونه ملامت مى‌کند:

اندر محال و هزل زبانت دراز بود و اندر زکات دستت و انگشتکان قصير
بر هزل کرده وقف زبان فصيح خويش بر شعر صرف کرده دل و خاطر منير
آن کردى از فساد که گر يادت آيدت رويت سياه گردد و تيره شود ضمير
چشمت هميشه مانده به دست توانگران تا اينت پانذ آرد و آن خز و آن حرير

اما همين که به چهال سالگى پا گذاشت کم‌کم از کرده‌هاى خود پشيمان شد و سرانجام در پى خوابى شگفت بسيار دگرگون شد. خود او سرگذشت آن دگرگونى را در آغاز سفرنامه چنين نوشته است:
“شبى در خواب ديدم که يکى مرا گفتي: چند خواهى خوردن از اين شراب که خرد از مردم زايل کند. اگر بهوش باشى بهتر است. من جواب گفتم که: حکيمان جز اين چيزى نتوانستند ساخت که اندوه دنيا کم کند. جواب دادي: در بى‌خودى و بى‌هوشى راحتى نباشد. حکيم نتوان گفت کسى را که مردم را به بى‌هوشى رهنمون باشد، بلکه چيزى بايد طلبيد که خرد و هوش را بيفزايد. گفتم که: من اين از کجا آرم؟ گفت: جوينده يابنده باشد. سپس، به سوى قبله اشاره کرد و ديگر سخن نگفت.”
هنگاهى که از خواب بيدار شد، آن گفته‌ها با او بود و بر او اثرى ژرف گذاشت و با خود گفت:” از خواب دوشين بيدار شدم، اکنون بايد که از خواب چهل‌ساله نيز بيدار شوم.” و چنين انديشيد که همه‌ى کردار خود را دگرگون کند و از آن‌جا که در خواب او را به سوى قبله نشان داده بودند، بر آن شد که سفرى به مکه داشته باشد و آيين‌هاى حج را به جا آورد. او سفر خود را در سال 437 هجرى از مرو و با همراهى برادرش ابوسعيد و يک غلام هندى آغاز کرد. او از بخش‌هاى شمالى ايران به سوريه و آسياى صغير و سپس فلسطين، مکه، مصر و بار ديگر مکه و مدينه رفت و پس از زيارت خانه‌ى خدا از بخش‌هاى جنوبى ايران به وطن بازگشت و راهى بلخ شد. پيامد آن سفر هفت ساله و سه هزار فرسنگى براى او دگرگونى فکرى و براى ما سفرنامه‌ى ناصرخسرو است.
ماندگارى سه ساله‌ى ناصرخسرو در مصر باعث آشنايى او با پيروان فرقه‌ى اسماعيليه و پذيرش روش و آيين آنان شد. پيروان آن آيين بر اين باور بودند که امامت پس از امام جعفر صادق(ع) به يکى از فرزندان ايشان به نام محمد بن اسماعيل رسيد که همچنان زنده است و پنهانى زندگى مى‌کند. از آن‌جا که پيروان اسماعيل به خردورزى اهميت زيادى مى‌دانند، ناصرخسرو به آن فرقه گرايش پيدا کرد و به جايگاهى دست يافت که در مصر به خدمت خليفه‌ى فاطمى مصر، المستنصر بالله ابوتميم معد بن على(487-420 هجرى قمرى) رسيد و از سوى او به عنوان حجت خراسان برگزيده شد.
ناصرخسرو در بازگشت به ايران، که همزمان با آغاز فرمان‌روايى سلجوقيان بود، در آغاز به بلخ رفت و در آن‌جا به تبليغ مذهب اسماعيلى پرداخت. چيزى نگذشت که با مخالفت‌هاى گروه زيادى از مردم آن‌جا رو به رو شد و بيم آن بود که کشته شود. خود در اين باره مى‌گويد:

در بلخ ايمن‌اند ز هر شرى مى‌خوار و دزد و لوطى و زن‌باره
ور دوستدار آل رسولى تو چون من ز خان و مان شوى آواره

از اين رو، به شهرهاى ديگر خراسان و برخى شهرهاى مازندران روى آورد و کار تبليغى خود را ادامه داد. به نظر مى‌رسد در مازندران پيروانى گرد او را گرفتند، با اين همه چندان به او روى خوش نشان ندادند و در هر جا با چوب و سنگ از او پذيرايى کردند. سرانجام به يمگان در بدخشان رفت تا در خلوت آن سرزمين کوهستانى روزگار گذراند و بر تنهايى خود مويه کند و روزگار را به نگارش کتاب بگذراند. بيش‌تر آثار او طى 15 سال ماندن در همين کوهستان به نگارش درآمدند. او در آن سال‌ها از پشتيبانى على‌ بن اسد بن حارث، که اسماعيلى مذهب بود و ناصرخسرو کتاب جامع الحکمتين خود را به درخواست او نوشته است، برخوردار بود. سرانجام در همان سرزمين به سال 481 قمرى ديده از جهان فروبست
19-8.jpg


سال‌شمار زندگى
394 هجرى قمري: در روستاى قباديان مرو به دنيا آمد.
437 هجرى قمري: سفر خود را به سوى مکه آغاز کرد.
438 هجرى قمري: به بيت المقدس وارد مى‌شود.
444 هجرى قمري: سفر هفت‌ساله‌اش به پايان مى‌رسد و به بلخ وارد مى شود.
453 هجرى قمري: به دليل تبليغ براى فرقه‌ى اسماعيلى از بلخ رانده مى شود. زاد المسافرين را نيز در همين سال مى‌نگارد.
462 هجرى قمري: جامع الحکمتين را به نام امير بدخشان، شمس‌الدين ابوالمعالى على بن اسد حارث، نوشت.
481 هجرى قمري: در يمگان بدخشان از دنيا رفت.

نگارش‌هاى ناصرخسرو
1. سفرنامه
2. ديوان شعر
3. زادالمسافرين، در اثبات باورهاى پايه‌اى اسماعيلى‌ها به روش استدلال است.
4. وجه الدين(روى دين)، در تاويل‌ها و باطن عبادت‌ها و فرمان‌هاى دين به روش اسماعيليان است.
5. سعادت نامه
6. روشنايى نامه(منظوم)
7. خوان اخوان، پيرامون باورهاى دينى اسماعيليان است.
8. شش فصل(روشنايى نامه نثر)
9. گشايش و رهايش
10. عجائب الصنعه
11. جاممع الحکمتين، شرح قصيده‌ى ابوالهيثم احمد بن حسن جرجانى
12. بستان العقول، در دست نيست و تنها در جامع الحکمتين از آن نام برده است.
13. لسان العالم، در دست نيست و تنها در جامع الحکمتين از آن نام برده است.
14. اختيار الامام و اختيار الايمان، در دست نيست و تنها در جامع الحکمتين از آن نام برده است.
15. رساله الندامه الى زاد القيامه، زندگى‌نامه‌ى خود نوشت که برخى به او نسبت داده‌اند.

شعر ناصرخسرو
شعرهاى ناصرخسرو در سبک خراسانى سروده شده است، سبکى که شاعران بزرگى مانند رودکى، عنصرى و مسعود سعد سلمان به آن شيوه شعر سروده‌اند. البته، شعر او روانى و انسجام شعر عنصرى و مسعود سعد سلمان را ندارد، چرا که او بيش از آن که شاعر باشد، انديشمندى است که باورهاى خود را در چهارچوب شعر ريخته است. شايد او را بتوانيم نخستين انديشمندى بدانيم که باورهاى دينى، اجتماعى و سياسى خود را به زبان شعر بيان کرده است.
در ديوان او سواى ستايش بزرگان دين و خليفه‌هاى فاطمى از ستايش ديگران، وصف معشوق و دلبستگى‌هاى زندگى چيزى نمى‌بينيم و حتى وصف طبيعت نيز بسيار اندک است. هر چه هست پند و اندرز و روشنگرى است. گاهى نيز دانش‌هاى زمان خود از فلسفه، پزشکى، اخترشناسى و شگفتى‌هاى آفرينش را در قصيده‌هاى خود جاى مى‌دهد تا از اين راه خواننده را به فکر کردن وادارد و باورهاى خود را اثبات کند.
ناصرخسرو شعرهاى خود را در قالب قصيده گفته و از غزل گريزان است. او بارها از غزل‌سرايان روزگار خود انتقاد کرده است، چرا که بر اين باور بود در زمانى که مفهوم عرفانى عشق از درون تهى مى‌شود و آن‌جا که دل و عشق را با سيم و زر معامله مى‌کنند، چه جاى آن است که عاشق رنج و سختى دورى را تحمل کند:

جز سخن من ز دل عاقلان مشکل و مبهم را نارد زوال
خيره نکرده‌ست دلم را چنين نه غم هجران و نه شوق وصال
نظم نگيرد به دلم در غزل راه نگيرد به دلم در غزال
از چو منى صيد نيابد هوا زشت بود شير، شکار شگال
نيست هوا را به دلم در، مقر نيست مرا نيز به گردش، مجال

او به همان اندازه که ستايش اميران و فرمان‌روايان را نادرست مى‌داند، غزل‌سرايى براى معشوقان و دلبران را نيز بيهوده مى‌داند. بى‌‌گمان او شيفته‌ى خردورزى است و شعرى را مى‌پسندد که شنونده را به فکر کردن وادارد. از اين روست که چنين مى‌گويد:

اگر شاعرى را تو پيشه گرفتى يکى نيز بگرفت خنياگرى را
تو برپايى آن‌جا که مطرب نشيند سزد گر ببرى زبان جرى را
صفت چند گويى به شمشاد و لاله رخ چون مه و زلفک عنبرى را
به علم و به گوهر کنى مدحت آن را که مايه‌ست مر جهل و بد گوهرى را
به نظم اندر آرى دروغى طمع را دروغست سرمايه مر کافرى را
پسنده‌ست با زهد عمار و بوذر کند مدح محمود مر عنصرى را
من آنم که در پاى خوکان نريزم مر اين قيمتى در لفظ درى را

او ستايش را ويژه‌ى خداوند، پيامبران و امامان مى‌داند و در اين راه شعرهايى نکو سروده است. او در قصيده‌اى نام همه‌ى پيامبرانى را که در قرآن آمده است، مى‌آورد و از رويارويى آنان به فرمان‌روايان ستمگر سخن مى‌گويد. در قصيده‌اى ديگر از عشق خود به قرآن و پيامبر اسلام چنين مى‌گويد:

گزينم قرآنست و دين محمد همين بود ازيرا گزين محمد
يقينم که من هر دوان را بورزم يقينم شود چون يقين محمد
کليد بهشت و دليل نعيم حصار حصين چيست؟ دين محمد

ناصرخسرو بر اين باور است که جوانمردى و بزرگى را پس از پيامبر اکرم(ص) تنها بايد از على و فرزندانش آموخت:

يافت احمد به چهل سال مکانى که نيافت به نود سال براهيم از آن عرش عشير
على آن يافت ز تشريف که زو روز غدير شد چو خورشيد درخشنده در آفاق شهير
گر به نزد تو به پيرى‌ست بزرگى، سوى من جز على نيست بنايت نه حکيم و نه کبير

با اين همه ناصرخسرو شعرهايى در ستايش المستنصر بالله، خليفه‌ى فاطمى، دارد که از نقطه ضعف‌هاى او به شمار مى‌آيد. ناصرخسرو او را جانشين پيامبر معرفى مى‌کند و مى‌گويد:

ميراث رسول است به فرزندش از او علم زين قول که او گفت شما جمله کجاييد
فرزند رسول است، خداوند حکيمان امروز شما بى‌خردان و ضعفاييد

از ديگر ويژگى‌هاى شعرهاى ناصر خسرو، فراخواندن مردم به خودشناسى است که در کتاب روشنايى نامه بسيار به آن پرداخته است. او خودشناسى را نخستين گام در راه شناخت جهان هستى مى‌داند و مى‌گويد:

بدان خود را که گر خود را بدانى ز خود هم نيک و هم بد را بدانى
شناساى وجود خويشتن شو پس آن‌گه سرفراز انجمن شو
چو خود دانى همه دانسته باشى چو دانستى ز هر بد رسته باشى
ندانى قدر خود زيرا چنينى خدا بينى اگر خود را ببينى
تفکر کن ببين تا از کجايى درين زندان چنين بهر چرايى

ناصرخسرو بنياد جهان را بر عدل مى‌داند و بر اين باور است که با خردورزى مى‌توان داد را از ستم باز شناخت:

راست آن است ره دين که پسند خرد است که خرد اهل زمين را ز خداوند عطاست
عدل بنياد جهان است بينديش که عدل جز به حکم خرد از جور به حکم که جداست

او بر ستمکاران مى‌تازد و آنان را از گرگ درنده بدتر مى‌داند:

گرگ درنده گرچه کشتنى است بهتر از مردم ستمکار است
از بد گرگ رستن آسان است وز ستمکار سخت دشوار است

سپس همگان را اين گونه از ستمکارى باز مى‌دارد:

چون تيغ به دست آرى مردم نتوان کشت نزديک خدواند بدى نيست فرامشت
اين تيغ نه از بهر ستمکاران کردند انگور نه از بهر نبيد است به چرخشت
عيسى به رهى ديد يکى کشته فتاده حيران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که که را کشتى تا کشته شدى زار تا با ز کجا کشته شود آن که تو را کشت
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت

او مردمان را از همکارى با ستمگران و مردمان پست نيز باز مى‌دارد:

مکن با ناکسان زنهار يارى مکن با جان خود زنهار خوارى
بپرهيز اى برادر از لئيمان بنا کن خانه در کوى حکيمان

و اين گونه بر دانشمندانى که دانش خود را در راه پايدارى حکومت خودکامگان به کار مى‌گيرند، مى‌تازد:

علما را که همى علم فروشند ببين به ربايش چو عقاب و به حريصى چو گراز
هر يکى همچو نهنگى و ز بس جهل و طمع دهن علم فراز و دهن رشوت باز

کوتاه سخت آن که ناصرخسرو در شعرهاى خود مردم را به خردورزى فرامى‌خواند و از ستم‌کارى و يارى رساندن به ستمکاران باز مى‌دارد. او از مردم مى‌خواهد راه پيامبر و اهل بيت او را بپيمايند که سرچشمه‌ى دانش و آگاهى و چراغ راه آدمى هستند. او خود در اين راه گام بر مى‌داشته و در اين راه سختى‌هاى فراوانى را به جان چشيده است. او نمونه‌ى آدم‌هايى است که در راه باورهاى خود از سختى‌ها نمى‌هراسند و مى‌کوشند مردمان را نيز به راه درست رهنمون باشند.

سفرنامه‌ى ناصرخسرو
سفرنامه‌ى ناصرخسرو گزارشى از يک سفر هفت ساله است که در ششم جمادى الاخر سال 437 قمرى(اول فروردين‌ 415 يزگردى) از مرو آغاز شد و در جماددى الاخر سال 444 قمرى(اول فروردين 416 يزگردى) با بازگشت به بلخ پايان پذيرفت. او از مرو به سرخس، نيشابور، جوين، بسطام، دامغان، سمنان، رى، قوهه و قزوين مى‌رود و از راه بيل، قپان، خرزويل و خندان به شميران مى‌رسد. از آن‌جا به سراب و سعيدآباد مى‌رود و به تبريز مى رسد. سپس از راه مرند، خوى، برکرى، وان، وسطان، اخلاط، بطليس، قلعه‌ى قف انظر، جايگاه مسجد اويس قرنى، ارزن، ميافارقين، به آمد در ديار بکر(در ترکيه‌ى امروزى) وارد مى‌شود. از آن‌جا با گذشتن از شهرهاى شام(سوريه) از جمله حلب به بيروت، صيدا، صور و عکا(در لبنان امروزى) مى‌رود. سپس از راه حيفا به بيت المقدس مى‌رسد.
ناصرخسرو از قدس به مکه و مدينه مى‌رود و از راه شام به قدس باز مى‌گردد و راه مصر را در پيش مى‌گيرد. او از قاهره، اسکندريه و قيروان بازديد مى‌کند و از راه دريا به زيارت مکه و مدينه مى‌رود. سپس از همان راه باز مى‌گردد و از راه آبى نيل با کشتى به اسيوط، اخيم، قوص و آسوان(در مصر) مى‌رود. او از برخى شهرهاى سودان بازديد مى‌کند و از راه درياى سرخ به جده و مکه مى‌رود و شش‌ ماه را در کنار خانه‌ى خدا مى‌ماند. از مکه به سوى لحاسا و سپس بصره مى‌رود و به عبادان(آبادان) مى‌رسد. آن‌گاه به بندر مهروبان مى‌رود و از آن‌جا به ارجان(در نزديکى بهبهان) مى‌رسد و به لردغان، خان‌لنجان و اصفهان وارد مى‌شود. سپس از نايين، طبس، قاين مى‌گذرد تا در پايان سفر به بلخ برسد.
دستاورد اين سفر هفت ساله‌ى سه‌هزار فرسنگ براى ناصرخسرو رشد فکرى و براى ما ياداشت‌هاى ارزنده‌اى است که او از ديده‌ها و شنيده‌هاى روزانه‌اش برداشته است. ياداشت هاى او بسيار روشن، دقيق، به دور از گزافه‌گويى و عبارت‌پردازى است که آن‌ها را پس از بازگشت به خوبى تنظيم کرده و به صورت کتابى درآورده است. با خواندن اين سفرنامه با دنياى اسلام در نيمه‌ى نخست سده‌ى پنجم هجرى آشنا مى‌شويم و از آداب و فرهنگ مردمان و شکوفايى شهرهاى اسلامى در آن زمان آگاه مى‌شويم.
سرزمين‌هايى که ناصرخسرو از آن‌ها گذشته، بخشى زير نفوذ سلجوقيان بوده است و بخشى را فرمان‌روايان محلى اداره مى‌کردند. بر مصر و شام و حجاز نيز خليفه‌هاى فاطمى فرمان مى‌راندند. اما توصيف اين سرزمين‌ها در سفرنامه‌ى ناصرخسرو چندان متفاوت نيست و در همه جا از آبادى‌ها و ويرانى‌ها يکسان سخن گفته است. او در همه جا از امنيت و آرامش شهرها ستايش مى‌کند، اما از ناآرامى راه‌هاى فارس و تاخت و تاز عرب‌ها در ميان مکه و مدينه نيز مى‌گويد.
ناصرخسرو ديده‌ها و شنيده‌هاى خود را به‌خوبى بازگو کرده است و به نقاشى مى‌ماند که ديده هاى خود را به رنگ واژگان به تصوير کشيده است. هر بخش از سفرنامه‌ى او که به توصيف يک جايگاه جغرافيايى مربوط است، به عکسى مى‌ماند که عکاسى هنرمند از آن جايگاه گرفته است. براى نمونه به وصفى که او از شهر اصفهان نوشته است، توجه کنيد:
” شهرى است بر هامون نهاده، آب و هوايى خوش دارد و هر جا که ده گز چاه فرو برند، آبى سرد و خوش بيرون آيد. و شهر ديوارى حصين دارد و دروازه‌ها و جنگ‌گاه‌ها ساخته و بر همه بارو و کنگره ساخته. و در شهر جوى‌هاى آب روان و بناهاى نيکو و مرتفع. و در ميان شهر مسجد آدينه بزرگ و نيکو. و باروى شهر را گفتند سه فرسنگ و نيم است و اندرون شهر همه آبادان، که هيچ از وى خراب نديدم، و بازارهاى بسيار، و بازارى ديدم از آن صرافان که اندر او دويست مرد صراف بود و هر بازارى را دربندى و دروازه‌اى و همه‌ى محله‌ها و کوچه‌ها را همچنين دربندها و دروازه‌هاى محکم و کاروانسراهاى پاکيزه بود. و کوچه‌اى بود که آن را کوطراز مى‌گفتند و در آن کوچه پنجاه کاروانسراى نيکو و در هر يک بياعان و حجره‌داران بسيار نشسته. و اين کاروان که ما با ايشان همراه بوديم يک هزار و سى‌صد خروار بار داشتند که در آن شهر رفتيم، هيچ بازديد نيامد که چگونه فرود آمدند که هيچ جا تنگى نبود و تعذر مقام و علوفه.”
از نوشته‌هاى ناصرخسرو به‌خوبى مى‌توان به وضعيت کشاورزى، نوع محصول‌ها، چگونگى آبيارى، صنعت، دانشمندان و بزرگان، استحکامات، چگونگى اداره‌ى شهر، ساختمان‌هاى مهم، زيارتگاه‌ها، روابط بازرگانى، آيين‌ها و باورهاى مردمان، روى‌دادهاى مهم تاريخى و بسيارى از ويژگى‌هاى مردمان و سرزمين‌هاى اسلام در آن دوران پى برد. در ادامه به نمونه‌هايى اشاره مى شود:

1. بانکدارى
پيرامون صرافى و چگونگى داد و ستد مردم بصره چنين نوشته است:”و حال بازار آن‌جا، چنان بود که آن کسى را که چيزى بود به صراف دادى و از صراف خط بستدى و هرچه بايستى بخريدى و بهاى آن را به صراف حواله کردى و چندان که در آن شهر بودى، بيرون از خط صراف چيزى ندادي.” و خود او نوشته است که در آن زمان،” امير بصره پسر باکاليجار ديلمى، ملک پارس، بود. وزيرش مردى پارسى بود و او را ابونصر شهمردان مى‌گفتند.” هم‌چنين نوشته است که در اصفهان در زمان پادشاهان سلجوقى بازارى به نام بازار صرافان وجود داشت که 200 مرد صراف در آن به کار صرافى مى‌پرداختند.

2. فانوس دريايى
هنگام دور شدن از جزيره‌ى آبادان چيزى مانند گنجشک را در ميان دريا مى‌بيند و پس از اين که اندکى نزديک‌تر مى‌شود آن را بزرگ‌تر مى‌بيند و مى‌پرسد:” آن چه چيز است” و پاسخ مى‌شنود:”خشاب” و سپس اين گونه به توصيف آن مى‌پردازد:” چهار چوب است عظيم از ساروج، چون هيبت منجنيق نهاده‌اند. مربع، که قاعده‌ى آن فراخ باشد و سر آن تنگ و علو آن از روى آب چهل گز باشد و بر سر آن سفال‌ها و سنگ‌ها نهاده، پس از آن که آن را به چوب به هم بسته و بر مثال ثقفى کرده و بر سر آن چهارطاق ساخته که ديدبان بر آن‌جا شود. و اين خشاب را بعضى مى‌گويند بازرگانى بزرگ ساخته است و بعضى گفتند که پادشاهى ساخته است. و غرض از آن دو چيز بوده است: يکى آن که در آن حدود که آن است، خاکى گيرنده است و دريا تنگ، چنان که اگر کشتى بزرگ به آن‌جا رسد بر زمين نشيند و کس نتواند خلاص کردن. دوم آن که جهت عالم بدانند و اگر دزدى باشد ببينند و احتياط کنند و به شب آن‌جا چراغ سوزند، در آبگينه، چنان‌که باد بر آن نتواند زد و مردم از دور بينند و احتياط کنند و کشتى از آن‌جا بگردانند.”

3. آرامشگاه بين راهى
هنگان سفر از اصفهان به نايين از ايمن بودن راه و آرامشگاه‌هايى که بين راه ساخته بودند سخن مى‌گويد: “و در اين بيابان به هر دو فرسنگ گنبدک‌ها ساخته‌اند و مصانع که آب باران در آن‌جا جمع شود. به مواضعى که شورستان نباشد ساخته‌اند. و اين گنبدک‌ها به سبب آن است تا مردم راه را گم نکنند و نيز به گرما و سرما لحظه‌اى در آن‌جا آسايشى کنند.”

4. آينه‌ى سوزاننده
هنگام بازديد از اسکندريه مى‌گويد:” و بر آن مناره آينه‌اى حراقه ساخته بودند که هر کشتى روميان که از استنبول بيامدى چون به مقابله‌ى آن رسيدى، آتشى از آن آينه در کشتى افتادى و بسوختي. و روميان بسيار جد و جهد کردند و حيلت‌ها نمودند و کس فرستادند و آن آيينه بشکستند.”

5. دولاب
در جاى جاى سفر خود در شهرهاى گوناگون با کاريز، آب انبار و دولاب رو به رو مى‌شود و پيرامون دولابى در مصر مى‌گويد:” و چون از دور شهر مصر را نگاه کنند پندارند کوهى است و خانه‌هايى هست که چهارده طبقه از بالاى يکديگر است و خانه‌هايى هفت طبقه. و از ثقات شنيدم که شخصى بر بام هفت طبقه باغچه‌اى کرده بود و گوساله‌اى آن‌جا برده و پرورده تا بزرگ شده بود. و آن‌جا دولابى ساخته که اين گاو مى‌گردانيد و آب از چاه بر مى‌کشيد و بر آن بام درخت‌هاى نارنج و ترنج و موز و غيره کشته و همه دربار آمده و گل و سپرغم‌ها همه نوع کشته.”

6. کاغذسازى
در گزارش از شهر طرابلس مى‌گويد:”و آن‌جا کاغذ نکو سازند مثل کاغذ سمرقندى، بل بهتر.” که هم از پيشرفت کاغذسازى در آن شهر و هم از کيفيت کاغذ سمرقندى حکايت دارد که کيفيت کاغذهاى ديگر را با آن مى‌سنجيدند.

7. نشانه‌هاى راهنمايى
هنگام رفتن از شهر اخلاط مى‌گويد:”بيستم جمادى الاول از آن‌جا برفتيم، به رباطى رسيديم. برف و سرمايى عظيم بود. و در صحرايى، در پيش شهر، مقدارى راه، چوبى به زمين فرو برده بودند تا مردم روز برف و دمه بر هنجار آن چوب بروند.”

8. پوشاک رنگ‌ به رنگ
در مورد پارچه‌هاى رنگ به رنگ(بوقلمون)، که در جزيره‌ى تنيس مى‌بافتند، مى‌گويد:” و بدين شهر تنيس بوقلمون بافند که در همه‌ عالم جاى ديگر نباشد، آن جامه‌اى رنگين است که به هر وقتى از روز به لونى ديگر نمايد. و به مغرب و مشرق آن جامه از تنيس برند. و شنديم که سلطان روم کسى فرستاده بود و از سلطان مصر درخواسته بود که صد شهر از ملک وى بستاند و تنيس به وى دهد.”

9. بيمه‌ى بهداشت
در توصيف بيمارستان بيت المقدس مى‌گويد:”و بيت المقدس را بيمارستانى نيک است و وقف بسيار دارد و خلق بسيار را دارو و شربت دهند و طبيبان باشند که از وقف مرسوم ستانند.” اين گونه وقف‌ها،که مى‌توان آن را گونه‌اى بيمه‌ى بهداشت دانست، در ديگر سرزمين‌هاى اسلامى نيز رواج داشته است.

10. کبريت و نشادر
هنگام گذشتن از آمل به رى مى‌گويد: و ميان رى و آمل کوه دماوند است مانند گنبدى و آن را لواسان گويند. و گويند بر سر آن چاهى است که نوشادر از آن‌جا حاصل شود و گويند کبريت نيز. و مردم پوست گاو ببرند و پر نوشادر کنند و از سر کوه بغلطانند که به راه نتوان فرود آوردن.”
از سفرنامه‌ى ناصرخسرو دو نسخه‌ى خطى وجود دارد که هر دو در فرانسه نگهدارى مى شود. نخستين‌بار شفر، خاورشناس فرانسوى، به سال 1298 قمرى به چاپ سفرنامه با ترجمه‌ى فرانسوى پرداخت و سپس چاپ سنگى از آن کتاب در بمبئى هند انجام شد. بار سوم، سفرنامه در تهران همراه با ديوان ناصرخسرو به کوشش زين العابدين الشريف الصفوى بن فتحعلى بن عبدالکريم الخوى به سال 1312 قمرى به چاپ سنگى رسيد و در همان سال چاپ ديگرى از سوى همان شخص به بازار آمد. چاپ پنجم اين کتاب در چاپ‌خانه‌ى کاويانى برلين به کوشش غنى‌زاده همراه با دو مثنوى روشنايى‌نامه و سعادت‌نامه به سال 1340 قمرى به چاپ رسيد. اما شناخته شده‌ترين چاپ اين کتاب را دکتر محمد دبيرسياقى به سال 1335 خورشيدى به سرمايه‌ى انتشارات زوار به بازار فرستاد. چاپ‌هاى ديگرى از اين اثر نيز به بازار آمده است.

ناصرخسرو در نگاه انديشمندان

ناصرخسرو هر چند در روزگار خود بى‌مهرى فراوانى ديد، اما اکنون در ميان انديشمندان جايگاه ويژه‌اى پيدا کرده است. آندرى يوگينويچ برتلس، پژوهشگر روسى، درباره‌ى توجه به شعر او مى‌گويد:” شعرهاى اخلاقى و پندآموز او در برنامه‌ى درسى ايران و تاجيکستان گنجانده شده و مطبوعات ايران به آثار و نوشته‌هاى ناصر علاقه‌ى فراوان نشان مى‌دهند. شعرها و کتاب‌هاى او روز به روز در شرق و غرب توجه‌ بيش‌ترى را به خود جلب مى‌کند و ضرورت پژوهش و مطالعه‌ى آثار وى هر روز آشکارتر مى‌شود.”

آربرى درباره‌ى روح آزادگى ناصرخسرو مى‌گويد:”پيشينيان ناصرخسرو در مدح شاهان و شاهزادگان قصيده سرايى‌ها مى‌کردند ولى موضوع‌هاى ناصرخسرو تنها به ذکر توحيد و عظمت الهى و اهميت دين و کسب پرهيزگارى و تقوى و پاکدامنى و عفت و فضيلت و خوى نيک و تعريف از علم منتهى مى‌شود. علامه قزوينى نيز او را شاعرى بلندمرتبه و سترگ و اخلاقى مى‌شمارد و سراسر آثارش را نفيس و پرمايه و معنوى مى‌داند.”

دکتر ذبيح الله صفا، پژوهشگر ادبيات ايران، پيرامون ويژگى‌هاى شعر ناصرخسرو مى‌گويد:”ناصرخسرو بى‌گمان يکى از شاعران بسيار توانا و سخن‌آور فارسى است. او به آن‌چه ديگر شاعران را مجذوب مى‌کند، يعنى به مظاهر زيبايى و جمال و به جنبه‌هاى دلفريب محيط و اشخاص توجهى ندارد و نظر او بيش‌تر به حقايق و مبانى و باورهاى دينى است. به همين خاطر حتى توصيف‌هاى طبيعى را هم براى ورود در مبحث‌هاى عقلى و مذهبى به کار مى‌برد. با اين همه، نبايد از توانايى فراوان ناصرخسرو در توصيف و بيان ويژگى‌هاى طبيعت غافل بود. توصيف‌هايى که او از فصل‌ها و شب و آسمان و ستارگان کرده در ميان شعرهاى شاعران فارسى کمياب است.”

دکتر عبدالحسين زرين‌کوب پيرامون نيرومندى سخنان ناصرخسرو و شجاعت او در در خرده‌گيرى بر ستمگران زمان خود چنين مى‌گويد:”سخنانش قوت و عظمت بى‌مانند داشت. مثل سيل گران از بالا به پايين مى‌غلتيد و روان مى‌شد. با قوت و صلابت سخن مى‌گفت و خواننده در برابر او خود را چون مردى مى‌ديد که زير نگاه غول بلندبالايى باشد. نگاه غول خشم‌آلود نه بدخواه. اين غول خشم‌آلود خوش قلب، هنوز در ديوان او جلوه دارد که با لحنى از خشم آکنده سخن مى‌گويد و او را بر اين مردم ساده‌لوح نادان که دست‌خوش هوس‌هاى خويش و دستکش اغراض حاکمان فاسد و رشوه‌خوار هستند، خشمگين مى‌دارد، خروش سخت بر مى‌دارد.”

دکتر غلامحسين يوسفى نيز توصيفى اين چنين از ناصرخسرو و شعر او دارد و مى‌گويد:” شعر ناصرخسرو از نظر محتوا و صورت، واژگان و آهنگ و اوج و فرود و شتاب و درنگ همان ساخت انديشه‌ى اوست در قالب وزن و کلمات. همان قيافه‌ى هميشه جدى و مصمم و تا حدى عبوس و فارغ از هر نوع شوخ‌طبعى و شادى‌دوستى که به عوان داعى و حجت به خود گرفته در شهرش نيز بازتاب دارد. شهر ناصرخسرو هم از نظر درون مايه و مضمون مقاوم و تسليم ناپذير است، هم از نظر لفظ و آهنگ. به پاره‌اى آهن سرخ‌شده‌اى مى‌ماند که از زير ضربه‌هاى پتک آهنگرى زورمند بر سندان بر مى‌جهد، شراره است و شراره‌افکن. و اين همه بازتابى است از روح آزرده و نستوه ناصر خسرو.”

دکتر مهدى محقق پيرامون ويژگى‌هاى اخلاقى ناصرخسرو مى‌گويد:” يگانه خوى نيک و صفت برجسته‌ى او که او را از ديگر شاعران ممتاز مى‌سازد، اين است که دانش و ادب خود را دستاويز لذت دنيوى قرار نداده و هرگز به مدح و ستايش خداوندان زر و زور نپرداخته و ديوان او مجموعه‌‌اى از پند و اندرز، حکم و امثال و در عين حال درس‌هايى از اصول انسانيت و قواعد بشريت است. او زشتکارى‌هاى اجتماع خودد را به خوبى درک کرده و يک تنه زبان به اعتراض و خرده‌گويى گشود. ناصرخسرو به اصطلاح امروز جنگ سرد را در پيش گرفت و با موعظه و نصيحت و بدگويى از اميران و دست‌نشاندگان آن‌ها و بر ملا کردن زشتکارى‌هاى اميران و فقيهان زمان خود کاخ روحانيت و معنويت آنان را بى‌پايه جلوه مى‌داد. او شاعرانى که شعر خود را وقف ستايشگرى کرده‌ بودند و همچنين فقيهانى که با گرفتن بهره‌ى خود با ديده‌ى تجويز به کارهاى زشت قدرتمندان مى‌نگريستند، مورد نکوهش و طعن قرار مى‌دهد.”

دکتر محمدعلى اسلامى ندوشن نيز پيرامون پيوند ادب و سياست در شعر ناصرخسرو مى‌گويد:”هيچ شاعرى در زبان فارسى از حکومتى با آن همه تلخى حرف نزده است که ناصرخسرو از سلجوقيان. عزنوى‌ها را هم البته قبول ندارد. با حسرت از دوران سامانى ياد مى‌کند که به فرهنگ و ايرانيت ارادت داشتند. وى يک شاعر به تمام معنا سياسى است. هر حرفى مى‌زند، يک منظور اجتماعى در پشت آن نهان دارد.”
دکتر
محمد دبير سياقى در مقدمه‌اى که براى سفرنامه ى ناصرخسرو نوشته است، توانمندى‌ها او را چنين شرح مى‌دهد:”مسافرى که نامش ناصرخسرو است و علوم متداول زمان را با ژرفى آموخته است و در خاندانى ديوانى، گوشش به بسيار تعابير و اصطلاحات و فنون دبيرى و ترسل آشناست و خود به فضل و ادب شهرتى گرفته است و بر روابط مردم اجتماع از هر دست بينايى دارد و از زبانى گشاده برخوردار است و شنيده‌ها و ديده‌ها را مى‌تواند خوب بازگو کند و مطالب را نيک بپرورد و در قالب عبارات بريزد.”

دکتر نادر وزين‌پور نيز در مقدمه‌اى که براى سفرنامه‌ى ناصرخسرو نوشته است بر راستى و درستى گزارش‌نويسى ناصرخسرو اشاره مى‌کند و مى‌گويد:”مبالغه در ذکر وقايع، سخن نابجا و سخيف و مغرضانه به هيچ وجه در کتاب وجود ندارد و از خرافات و افسانه‌سرايى هرگز مايه نگرفته است، زيرا ناصرخسرو واقع بين، هرگز از عقايد پوسيده و افکار بى‌پايه‌ى عوام الناس پيروى نمى‌کند.”
بر گرفته ازhttp://linkto.ir

از سایت http://mycrack.blogfa.com
زندگی نامه ناصرخسرو

رنج و عناي اگر چه دراز است
با بد و با نيك بي‌گمان به سر آيد
چرخ مسافر ز بهر اثر دگر آيد
هرچه يكي رفت بر اثر دگر آيد
ما سفر بر گذشتي گذرانيم
تا سفر ناگذشتي به درآيد

از متن سفر نامه
حكيم ناصربن خسروبن حارث القبادياني البلخي المروزي، با كنيه ابو معين و ملقب و متخلص به "حجت" در ذي القعده سال 394 هجري قمري متولد شده است. ناصر خسرو خود را در سفرنامه قبادياني مروزي مي‌خواند و اين مطلب نشان مي‌دهد كه او در قباديان متولد و در مرو ساكن بوده است. او از آن جهت خود را "حجت" مي‌نامد كه از طرف خليفه‌ي فاطمي المستنصربالله به عنوان حجت منطقه خراسان انتخاب شده و براي نشر و دعوت در ايران و ماوراءانهر مامور شده بود.
Lietary%20Naser%20khosro%20(2).jpg

ظاهرا ناصر خسرو از خانواده‌ي محتشمي است كه به امور دولتي و شغل ديواني مشغول بوده‌اند و از اشعار او معلوم مي‌شود كه در جواني در دربار سلاطين و امراء راه داشته و چنانچه خود او در سفر نامه گفته از 26 سالگي در مجلس سلطان محمود غزنوي و پسرش مسعود راه يافته بود و پادشاه وقت او را خواجه‌ي خطير ناميده است.
در مجموع آنچه مسلم است كه او در جواني مرفه و داراي عزت و جاه و جلال بوده و تا قبل از تبعيد از وطن داراي مكنت و ثروت بوده و باغ و خان و ملك داشته است.
از شكل ظاهري او چيزي در دست نيست مگر اشاراتي كه خود او به تنومندي و كشيدگي قامت و گيسوان بلندش كه در جواني داشته، مي‌كند كه بعد از آوارگي لاغر و شكسته و گيسوانش سفيد شده است. در باب زندگي شخصي و خانوادگي او هم اطلاعات زيادي در دست نيست ولي به نظر مي‌رسد داراي خانواده بزرگي بوده است. همچنين او از پسر و دوري و هجران خانواده‌اش در زمان تبعيد كه ظاهرا همراه او نبوده‌اند، در اشعارش مكرر ياد مي‌كند.

ناصر خسرو جوان
از ايام جواني ناصر خسرو جز اشارات متفرقه كه در اشعار و تصنيفات وي جسته و گريخته مي‌شود اطلاع زيادي در دست نيست. آنچه از او مي‌توان گفت آن است كه ناصر خسرو از ابتداي جواني به تحصيل علوم و فنون پرداخت و تقريبا در تمام علوم متداول عقلي و نقلي زمان خود مخصوصا علوم يوناني اعم از هندسه طب موسيقي و فلسفه تبحر پيدا كرده بود.
ظاهرا از همان اوايل جواني به كتابت و شعر مشغول بوده و در ادبيات عرب و عجم هم يد طولاني داشت. به قول خودش مدتي را هم مثل شعراي زمان خود به باده خوري و عشق ورزي و گفتن اشعار مدح و غزل لهو مي‌گذرانده و در دربار هم شاعر بوده و هم دبير ملازم. علاوه بر فارسي و عربي كه بر آن كاملا مسلط بوده احتمالا از زبان هندي بي‌اطلاع نبوده است. ناصر خسرو در كنار ساير علوم از نجوم هم سر رشته داشته و هرچند منكر تاثيرات ستارگان نبود ولي به غيبت گويي از روي ستاره‌شناسي اعتقادي نداشت.
در علم ملل و نحل و كسب اطلاع بر مذاهب و اديان نيز رنج فراوان برده و نه تنها مذاهب اسلامي را بررسي كرده بلكه اديان ديگر مانند دين هندوان، صائبين، نصاري و زردشتيان را نيز تحصيل نموده و چندي هم در جستجوي كيميا بوده و غالبا در بحث و استدلال حقيقت‌جويي به سر برده و همين بحث و تحقيق و به قول خود او چون و چرا و نرفتن زير بار تعبد، خاطر او را مشوش نموده و جوابي براي سوالات بي‌پايان خود در زمينه‌ي خلقت و حكمت شرايع در ظاهرا نيافته است. در حدود چهل سالگي وجدانش بيش از پيش مضطرب گرديده و در پي حقيقت افتاده و چنان كه گذشت شايد براي يافتن حقيقت و تسكين وجدان نا‌ آرام خود بعضي مسافرت‌ها به تركستان و هندوستان و سند كرده و با انديشمندان اديان و مذاهب مختلفه معاشرت و مباحثه نمود ولي با اين همه جويندگي جواب تسكين بخشي به چون و چرا خود نيافته است.

عقايد و ويژگي‌هاي ناصر خسرو
اينكه ناصر خسرو از چه مذهب و عقيده‌اي پيروي مي‌كرده است نظرات متفاوتي وجود دارد. اغلب نويسندگان اروپايي كه در مورد ناصر خسرو چيزي نوشته‌اند و تحقيق كرده‌اند معتقدند كه او سني و احتمالا حنفي بوده است. دليل اين مدعي هم وجود چند مطلب مي‌باشد. در سفر‌نامه و به ويژه قصيده‌اي معروف از او با مطلع: "نهاد عام و تركيب چرخ و هفت اختر ...." البته قسمت اخير اين قصيده در نسخه‌ي ما مفقود شده ولي ظاهرا در آن از خلفاي سه‌گانه و اموري و عباسي و ابوحنيفه و شافعي و علماي ديگر اهل سنت به احترام و خير و نيكي ياد كرده است. از طرف ديگر به نظر مي‌رسد نسخه‌ي موجود در نزد ما نقص بوده و دليلي بر جعلي بودن قسمت محذوف نيست.
Lietary%20Naser%20khosro%20(1).jpg

ناصر خسرو پس از سفر به مصر و آشنايي با فاطميون به اين جرگه پيوست و هركجا كه از خلفاي فاطمي نام مي‌برد آنها را از اولاد (امير المومنين حسين بن علي) مي‌شمرد. در اينكه ناصر خسرو بعد از قبول دعوت در تشيع به آل علي وحب اهل بيت و خلفاي سه‌گانه و ياد از واقعه كربلا و اظهار حزن ابدي از آن واقعه و دشمني با دوستان معاويه به اندازه يك شيعه‌ي عهد صوفي متعصب بود، شكي نيست. ديوان او پر است از اشعار طعن صريح و حتي لعن مخصوصا در مواردي كه نسبت به ابوبكر و عمر كه معتدلانه حرف زده و اظهار بعض نمي‌كند. در مجموع عقايد و اخلاق ناصر خسرو بعد از گرايش او به فاطميها كاملا مطابق طريقه‌ي اسماعيليه و آرا پيروان خلفاي فاطمي است و همانطور كه در زندگي‌نامه او گفته شد خود را حجت مي‌نامد و مبلغ اين فرقه در منطقه‌ي خراسان بوده است.
از گفته‌هاي او استنباط مي‌شود بعد از بازگشت از مصر خيلي زاهد و پارسا و متقي بوده است. شراب نمي‌خورده و به نماز و روزه مداومت داشت و خود را به درجه رياضت شاقه و به قول خودش ترك حلال رسانده و در زهد مبالغه و در سفرنامه نيز به ترك دنيا تصريح كرده و در ديوان خود به دست كشيدن از لذات دنيا، از روزي كه نهر فرات عبور كرده (يعني وقتي كه به قلمرو فاطميان قدم گذاشت) اشاره مي‌كند.

سير تحول و دگرگوني زندگي ناصر خسرو
عاقبت حكيم حقيقت‌جوي ما كه ذهن و خاطر تيز او به اصول نقلي و عقلي زمان كه اذهان متوسط را تسكين مي‌داد قناعت نمي‌كرد و به واسطه خوابي كه در (جمادي الخر سنه 437) در جوزبانان ديد به قصد وصول به حقيقت به سفر حج عازم و با برادر خود ابو سعيد و يك غلام هندي روانه حجاز شدند. اين مسافرت كه هفت سال طول كشيده و با بازگست به بلخ در (جمادي الاخر سنه 444) و ديدار برادر ديگر خود خواجه ابولفتح عبداجليل خاتمه يافته، مبدا يك دوره‌ي جديد زندگاني اوست. در اين سفر چهار بار حج كرده و شمال شرقي و غربي و جنوب غربي مركز ايران و ممالك و بلاد ارمنستان، آسياي صغير، حلب، طرابلس، شام، سوريه، فلسطين، جزيره اعرب مصر (كه قريب سه سال آنجا بوده) تونس نوبه و سودان را سياحت كرده است.
تفصيل مسافرت حج و مصر كه از روي يادداشت‌هاي روزانه‌ي سفر خود ناصر خسرو پس از مراجعت به بلخ نوشته‌ است موضوع كتاب به قول خودش شرح مسافرتي است به مسافت 2220فرسنگ. او در آخر سفرنامه‌ي قصد خود را بر سفر ديگري به جانب مشرق اظهار مي‌كند و وعده مي‌دهد كه سفرنامه آن را نيز بعدها ضمينه‌ي اين سفرنامه خواهد كرد. ولي معلوم نيست كه اين مطلب انجام گرفته يا نه؟
ناصر خسرو در سفرهاي خود در هر شهري در پي‌جستن حقيقت و پيدا كردن جواب سوالات و اشكالاتي كه در ظاهرا دين اسلام و احكام و شرايع به نظرش معقول نمي‌‌آمد، پيش علما و دانايان و حكماي هر بلد و پيشوايان مذاهب مختلفه اسلام و فلسفه و منجمين و اطباء و ساير ارباب فنون و همچنين دانشمندان نصاري و يهود و صائبين و هندوها و علماي ملل و اقوام مختلف از سندي و ترك و روم و عرب و فارس رفته و با آنها درباه مشكلات و معضلات و مسائلي كه در دل داشته مباحثه كرده ولي براي اين مسايل جوابي نيافت. عاقبت به قاهره (مصر) رسيد و در آنجا توسط يكي از فاطمين كه اسم او را نمي‌برد ولي او را دربان شهر علم مي‌نامد و ظاهرا منظورش باب حجت اعظم بوده است داخل در فرقه باطنيه اسماعيليه شد.
پس از آن به قصد ترويج آن مذهب و نشر دعوت فاطمي در خراسان به وطن خويش بازگشت و يكي از حجتهاي 12گانه فاطميان و مامور در خراسان شد و سرپرستي شيعيان آن ديار و به قول خودش شباني رمه‌ي متابعان دين حق را به عهده گرفت.

تاليفات ناصر خسرو
ناصر خسرو تصنيفات زيادي چه به نظم و چه نثر و همين طور فارسي و عربي بسيار داشته است و در زمان خودش ديوان عربي و ديوان فارسي او هر دو معروف بوده‌اند. از اشعار عربی او هیچ اثری در دست نیست و همچنین از اشعار جوانی او از مدح و غزل و هزل همه از میان رفته و شاید خودش بعدها آنها را نابود کرده است.
سفرنامه: ناصرخسرو باید اولین کتاب منثور این نویسنده باشد که در آن، مسافرت هفت سالهی خود را شرح داده است.
زاد المسافرین: مهمترین کتاب او است حاوی اصول و عقاید حکیمانه و فلسفی خود ناصر خسرو است.
روشنایی نامه: که رساله منظومی است در وعظ و پند حکمت و در دیوان به طبع رسیده است.
سعادت نامه: که مشتمل بر سیصد بیت است و به همان طریقه‌ی روشنایی نامه در پند و حکمت منظور شده است.
کتاب وجه دین: که در تاویلات و باطن عبادات و احکام شریعت به طریقه اسماعیلیان تالیف شده است و بعد از تبعید مولف تصنیف شده است.
کتاب دیگر منسوب به ناصرخسرو به اسم خوان اخوان است که ظاهرا نسخه‌ای از آن در استانبول در کتابخانه‌ی جامع ایاصوفیه موجود است.
هنوز اثری نسخه بستان العقول که خود ناصرخسرو در کتاب زادالمسافرین و رساله جواب اسئله از آن نام می‌برد و از کتاب دلیل المتحیرین که بیان الادیان به ناصرخسرو نسبت می‌دهد به دست نیامده است. همچنین از کتب دیگر که او در اشعار خود بر کثرت آنها اشاره می‌کند و مخصوصا در زادالمسافرین از نوشته‌های دیگر خود ذکر می‌کند. که در آها عقاید محمدبن‌ زکریا را کرارا رد کرده است و وعده‌ی تصنیف یک کتاب را در این زمینه داده است.
کتب دیگر چون اکسیر اعظم در منطق و فلسفه قانون اعظم در علوم عجیبه، المستوفی در فقه دستور اعظم تفسیر قرآن بر طبق عقاید اسماعیلیه کنز الحقایق سرگذشت شخصی و رساله‌ای در علم یونان و کتابی در سحریات به ناصرخسرو و استناد شده است. البته حقیقت وجود این کتب مجهول و مشکوک و مملو از تناقضات تاریخی است.
همچنین رساله‌ای به نام سرالاسرار در تسخیر کواکب منسوب به ناصرخسرو و در اول دیوان او، چاپ هند طبع شده ولی در بی‌اصل بودن نسبت این رساله به آن حکیم شکی نمی‌توان داشت.
در مجموع می‌توان گفت که کتب آن حکیم شامل همان مواردی می‌باشد که‌چه از نظر تاریخی و چه از نظر تفکرات به حکیم منسوب می‌شود و در ابتدا این بخش آمده است.

پایان راه
ناصرخسرو پس از بازگشت در بلخ ساکن شد و پس از چندی به عنوان حجت، تلاش‌های خود را در ترویج مذهب اسماعیلیه و دعوت به سوی خلیفه فاطمی شروع کرد.
کاری که ناصرخسرو به عهده گرفته بود یکی از مشکل‌ترین و خطرناک‌ترین امور بود، زیرا در خراسان عده‌ی شیعه اسماعیلی کم و مخالفین آنها خیلی زیاد و دارای قوت و قدرت،‌ در عین حال بسیار متعصب و کینه ورز بودند و داعیان اسماعیلیه مجبور بودند برای حفظ جان خود یا به تقیه یا مخفی شدن یا تحصن مبادرت ورزند.
سرانجام تبلیغات و ترویج مذهب اسماعیلی توسط ناصرخسرو موجب تحریک علمای خراسان مخصوصا بلخ گردید. اگرچه احترام به مقام ادبی و علمی حکیم موجب شد تا از قتل و رجم او جلوگیری کنند اما شورش عامه و شاید تکفیر خلیفه و تهمت بدبینی و ملحد بودن به او موجب گردید تا وی را از دیار و شهر خویش تبعید کنند. شاید هم خود او مجبور به مخفی شدن و فرار شد و به قول خودش هجرت کرد
Lietary%20Naser%20khosro.jpg

به هر تقدیر بعد از فرار از بلخ یا متواری شدن ظاهرا در همان‌جا چندی در خفا کار می‌کرد و محل سکونتش معلوم نبود و فقط جمعی از نزدیکانش جای او را می‌دانستند. در کتاب وجه دین می‌گوید: حجت‌ها از انظار پوشیده‌اند. ولی عاقبت مجبور به مهاجرت و قرار گرفتن در یک مرکز معین شده و ظاهرا به مازندران پناه برده است. شاید علت این مهاجرت آن بود که امرای گرگان و طبرستان شیعی مذهب بوده‌اند و بعید نیست که به واسطه انتشار دعوت اسماعیلیه در مازندران ناصرخسرو و آنجا را به عنوان مرکز اعمال خود برگزید. مدت اقامت ناصرخسرو در مازندران معلوم نیست. به گفته‌ی بعضی از مولفین او بعد‌ از رفتن از این سرزمین مدتی ساکن نیشابور بوده‌است. سپس به بدخشان رفته و در نزدیکی آن در میان کوه‌ها که به واسطه سختی کسی قادر به تسخیر آن نبود در یکی از روستا‌های اطراف آن به نام یمکان ساکن شد و از قرار معلوم تا آخر عمر در آنجا مستقر شد. خود او در یکی از قصایدش در مورد توقف و سکونتش می‌گوید: "پانزده سال برآمد بی‌مکانم" که دلیل طولانی اوست. نکته قابل ذکر آن است که در هیچ یک از این مسافرتها و نقل و مکان‌ها خانواده خویش را به همراه نداشت و ظاهرا به واسطه دوستان و خویشانش نیز به گونه‌ای طرد شده است. کما این که در قصاید خود که در این دوران سروده است از دوری خانواده و بی‌وفایی آشنایانش گله کرده است.
ناصرخسرو در یمکان نیز به اداره‌ی کار دعوت فاطمی در خراسان مسغول شد صاحب کتاب بیان الادیان که چهار سال بعد از وفات ناصرخسرو تالیف شده و خود معاصر ناصر بوده می‌گوید: .... و او معلونی عظیم بوده و صاحب تصانیف .... و در جای دیگر گوید: .... به یمکان مقام داشت و آن خلق را از راه ببرد و آن طریقت او آنجا برخاست. و جالب توجه آن است که تاثیر دعوت آن حکیم سخنور و صاحب نفس و هنوز در خود بدخشان و نواحی مجاور آن دیار وجود دارد و شاید وجود جماعت اسماعیلیه در اطراف نیشابور در حال حاضر بی‌ارتباط با تعلیمات و تبلیغات آن حکیم نباشد.
سرانجام این حکیم فرزانه به احتمال قریب به یقین در سن 87 سالگی به سنه (481 ه.ق) در یمکان بدخشان دارفانی را وداع گفت.

منابع: تقی‌زاده، سید حسن
تحقیقی در احوال ناصرخسرو قبادیان
قبادیانی مروزی، ناصرخسرو
سفرنامه ناصرخسرو
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
زندگی نامه بيدل
در سال 1054 هـ.ق در ساحل جنوبي رودخانه «گنگ» در شهر عظيم آباد پتنه «ميرزا عبدالخالق» صوفي سالخورده قادري صاحب فرزند پسري شد، ميرزا به عشق مراد معنوي سلسله طريقت خود يعني «عبدالقادر گيلاني» نام فرزندش را «عبدالقادر» گذاشت. دوست و هم مسلك «ميرزا عبدالخالق»، «ميرزا ابوالقاسم ترمذي» كه صاحب همتي والا در علوم رياضي و نجوم بود براي طفل نورسيده آينده درخشاني را پيشگويي كرد و به ميمنت اين ميلاد خجسته دو ماده تاريخ «فيض قدس» و «انتخاب» را كه به حروف ابجد معادل تاريخ ولادت كودك مي‏شد، ساخت.
نسبت ميرزا به قبيله «ارلاس» مي‏رسيد، قبيله‏اي از مغول با مرداني جنگاور. اين كه كي، چرا و چگونه نياكانش به سرزمين هند مهاجرت كرده بودند، نامعلوم و در پرده‏اي از ابهام است. «عبدالقادر» هنگامي كه هنوز بيش از چهار سال و نيم نداشت پدرش را از دست داد و در سايه سرپرستي و تربيت عمويش «ميرزا قلندر» قرار گرفت، به مكتب رفت و در زماني كوتاه قرائت قرآن كريم را ختم كرد، بعد از مدتي كوتاه مادرش نيز درگذشت و او در سراي مصيبت تنها ماند. «عبدالقادر» پس از مدتي به توصيه «ميرزا قلندر» ـ كه خود از صوفيان باصفا بود ـ مكتب و مدرسه را رها كرد و مستقيماً تحت آموزش معنوي وي قرار گرفت، ميرزا قلندر معتقد بود كه اگر علم و دانش وسيله كشف حجاب براي رسيدن به حق نباشد خود تبديل به بزرگترين حجابها در راه حق مي‏گردد و جز ضلالت و گمراهي نتيجه‏اي نخواهد داشت. «عبدالقادر» در كنار وي با مباني تصوف آشنايي لازم را پيدا كرد و همچنين در اين راه از امداد و دستگيري «مولينا كمال» دوست و مراد معنوي پدر بهره‏ها برد. از همان روزها عبدالقادر به شوق حق، ترانه عشق مي‏سرود و چون بر حفظ و اخفاي راز عشقش به حق مصر بود «رمزي» تخلص مي‏كرد تا اين كه بنابر قول يكي از شاگردانش هنگام مطالعه گلستان سعدي از مصراع «بيدل از بي‏نشان چه گويد باز» به وجد آمد و تخلص خود را از «رمزي» به «بيدل» تغيير داد. بيدل در محضر شاهان اقليم فقر: «شاه ملوك» «شاه يكه آزاد» و «شاه فاضل» روح عطشانش را از حقايق وجود سيراب مي‏كرد و از مطالعه و تتبع در منابع عرفان اسلامي و شعر غني فارسي توشه‏ها برمي‏گرفت. وي در كتاب «چهار عنصر» از كرامات شگفت انگيزي كه خود از بزرگان فقر و عزلت مشاهده كرده بود سخن مي‏گويد. «بيدل» هنگامي كه سيزده سال بيشتر نداشت به مدت سه ماه با **** «شجاع» يكي از فرزندان شاه جهان در ترهت (سرزميني در شمال پتنه) به سر برد و از نزديك شاهد درگيري‏هاي خونين فرزندان شاه جهان بود، پس از آن كه نزاعهاي خونين داخلي فروكش كرد و اورنگ زيب فرزند ديگر «شاه جهان» صاحب قدرت اول سياسي در هند شد، بيدل همراه با ماماي خوش ذوق و مطلعش «ميرزا ظريف» در سال 1017 به شهر «كتك» مركز اوريسه رفت. ديدار شگفت «شاه قاسم هواللهي» و بيدل در اين سال از مهمترين وقايع زندگي‏اش به شمار مي‏رود. بيدل سه سال در اوريسه از فيوضات معنوي شاه قاسم بهره برد.

بيدل چهره‏اي خوشآيند و جثه‏اي نيرومند داشت، فن كشتي را نيك مي‏دانست و ورزشهاي طاقت فرسا از معمولي‏ترين فعاليتهاي جسمي او بود. در سال 1075 هـ.ق به دهلي رفت، هنگام اقامت در دهلي دايم الصوم بود و آن چنان كه خود در چهار عنصر نقل كرده است. به سبب تزكيه درون و تحمل انواع رياضت‏ها و مواظبت بر عبادات درهاي اشراق بر جان و دلش گشوده شده بود و مشاهدات روحاني به وي دست مي‏داد، در سال 1076 با «شاه كابلي» كه از مجذوبين حق بود آشنا شد، ديدار با شاه كابلي تأثيري عميق بر او گذاشت. و در همين سال در فراق اولين مربي معنوي‏اش ميرزا قلندر به ماتم نشست، وي در سال 1078 هـ.ق سرايش مثنوي «محيط اعظم» را به پايان رساند، اين مثنوي درياي عظيمي است لبريز از تأملات و حقايق عرفاني.

دو سال بعد مثنوي «طلسم حيرت» را سرود و به نواب عاقل خان راضي كه از حاميان او بود هديه كرد. تلاش معاش او را به خدمت در **** شهزاده «اعظم شاه» پسر اورنگ زيب بازگرداند. اما پس از مدت كوتاهي، چون او از تقاضاي مديحه كردند، از خدمت سپاهي استعفا كرد. بيدل در سال 1096 هـ.ق به دهلي رفت و با حمايت و كمك نواب شكرا… خان داماد عاقل خان راضي مقدمات يك زندگي توأم با آرامش و عزلت را در دهلي فراهم كرد، زندگي شاعر بزرگ در اين سالها به تأمل و تفكر و سرايش شعر گذشت و منزل او ميعادگاه عاشقان و شاعران و اهل فكر و ذكر بود، در همين سالها بود كه بيدل به تكميل مثنوي «عرفان» پرداخت و اين مثنوي عظيم عرفاني را در سال 1124 هـ .ق به پايان رساند، با وجود تشنج و درگيري‏هاي سياسي در بين سران سياسي هند و شورش‏هاي منطقه‏اي و آشفتگي اوضاع، عارف شاعر تا آخرين روز زندگي خود از تفكرات ناب عرفاني و آفرينش‏هاي خلاقه هنري باز نماند. بيدل آخرين آينه تابان شعر عارفانه فارسي بود كه نور وجودش در تاريخ چهارم صفر 1133 هـ.ق به خاموشي گراييد.

از بيدل غير از ديوان غزليات آثار ارزشمند ديگري در دست است كه مهمترين آنها عبارتند از:
1 ـ مثنوي عرفان
2 ـ مثنوي محيط اعظم
3 ـ مثنوي طور معرفت
4 ـ مثنوي طلسم حيرت
5 ـ رباعيات
6 ـ چهار عنصر (زندگينامه خود نوشت شاعر)
7 ـ رقعات
8 ـ نكات
و…
زبان بيدل براي كساني كه براي اولين بار با شعر وي آشنايي به هم مي‏زنند اگر شگفت انگيز جلوه نكند تا حد زيادي گنگ و نامفهوم مي‏نمايد، اين امر مبتني بر چند علت است:

الف: شعر بيدل ميراث دار حوزه وسيعي از ادب و فرهنگ فارسي است كه بيش از هزار سال پشتوانه و قدمت دارد. ادب و فرهنگي كه در هر دوره با تلاش شاعران و نويسندگان آن دوره، نسبت به دوره پيشين فني‏تر و عميق‏تر و متنوع‏تر شده است و تا به دست بيدل و همگنانش برسد تا حد بسيار زيادي چه در عرصه زبان و شعر و ادب و چه در حوزه انديشه و عرفان و تفكر گرانبار شده است. از طرفي چون در حوزه شعر سنتي همواره اندوخته پيشينيان همچون گوهري گرانبها مد نظر آيندگان بود و خلاقيت و آفرينش در بستر سنت اتفاق مي‏افتد و نوآوري شكستن سنت‏ها نبود بلكه آراستن و افزودن به سنت‏ها بود (در عين توجه به اصول سنتي)، در شعر بيدل بار ادبي و معنايي كلمات و دايره تداعي معاني موتيوها به سرحد كمال خود رسيده است و همچنين موارد جديدي نيز به آن افزوده شده و زبان نيز در عين ايجاز و اجمال است. به گونه‏اي كه خواننده شعر او براي آن كه فهم درستي از شعر وي داشته باشد لازم است به اندازه كافي از سنت شعر فارسي مطلع و به اصول اساسي عرفاني اسلامي آگاه باشد.

ب: بيدل شاعري است با تخيل خلاق، كشف روابط باريك در بين موضوعات گوناگون و طرح مسائل پيچيده عرفاني به شاعرانه‏ترين زبان، و همچنين نوآوري شاعر در مسائل زباني و سبكي، دقتي ويژه و ذهني ورزيده را از مخاطب براي فهم دقيق و درك لذت از شعر وي طلب مي‏كند.

ج: شعر بيدل همچون جنگلي بزرگ و ناشناخته است كه در اولين قدم به بيننده آن حس حيرت و شگفتي دست مي‏دهد و چون پا به داخل آن مي‏گذارد دچار غربت و اندوه و ترس مي‏شود و در واقع مدتي طول مي‏كشد تا با شاخ و برگ و انواع درختان و پرندگان و راههايي كه در آن است آشنا شود اما چون مختصر انس و الفتي با آن پيدا مي‏كند، به شور و اشتياق در صدد كشف ناشناخته‏هايش برمي‏آيد، با شعر بيدل بايد انس پيدا كرد تا…
بيدل شاعري با حكمت و تفكر قدسي است، وي از تبار شاعران عارفي چون حكيم سنايي، عطار نيشابوري، مولانا و حافظ و … است، شاعراني كه شعرشان گرانبار از انديشه و معناست در افق اين بزرگان، شعر زبان راز و نياز است و شاعري شأني خاص و ويژه دارد، همه آنان به زبان شعر نيك آشنايند و در اين زبان سرآمد روزگاران به شمار مي‏روند و همچنين در عرصه معني و حكمت الهي نهنگاني يگانه‏اند، در دستكار اينان صورت و معناي شعر چنان درهم سرشته مي‏شود كه تشخيص يكي از ديگري سخت و ناممكن به نظر مي‏رسد به گونه‏اي كه مي‏توان گفت انديشه آنان عين شعر و شعرشان عين انديشه آنان مي‏گردد، غزليات شمسي مولانا و غزليات بيدل و حافظ آيا سخني غير از شعر ناب است و باز هم آيا آثار همه اينان، غير از بيت الغزل معرفت و عرفان است؟ بي‏هيچ اغراقي فهم تبيين و توضيح انديشه‏هاي ژرف و باريك بينانه عرفاني بيدل به زبان تفصيل عمر گروهي از زبده‏ترين آگاهان را به سر خواهد آورد و اين نيست مگر جوشش فيض ازلي از جان و دل و زبان اين شاعر بزرگ و شاعران عارف ديگري كه حاصل عمر كوتاه و اندكشان، جهاني راز و معناست، … بيدل غير از غزلياتش كه هر يك آينه‏اي مجسم از شعر نابند، در مثنوي‏هاي «محيط اعظم»، «عرفان»، «طلسم حيرت» و «طور معرفت» به تبيين انديشه‏هاي عرفاني خود پرداخته است در ميان اين مثنوي‏ها دو مثنوي «محيط اعظم» و «عرفان» از قدر و شأن ويژه‏اي برخوردارند، مثنوي محيط اعظم را شاعر در روزگار جواني خود سروده است بررسي سبك شناختي و معنا شناختي اين اثر نشان مي‏دهد كه شاعر بزرگ در عهد شباب نه تنها به زباني نوآئين و غني از ظرفيتهاي بياني شاعرانه دست يافته، بلكه شاعري صاحب انديشه با تفكري متعالي است. مثنوي «عرفان» كه به مرور در طي سي سال از عمر شاعر سروده شده است در برگيرنده يك دوره كامل از جهان شناسي، انسان شناسي و خداشناسي عرفاني بيدل است، اين مثنوي از آثار ارجمند شعر عرفاني زبان فارس است كه در آن نور حكمت الهي با زبان شيفته شاعرانه يكي شده است و بي‏هيچ تعصبي مي‏توان آن را به لحاظ عمق و ژرفاي انديشه و زبان پرداخته و نوآئينش هم وزن و همسنگ آثاري چون مثنوي معنوي و حديقه الحقيقه سنايي به حساب آورد.
در يك نگاه گذرا به مثنوي عرفان و محيط اعظم مي‏توان به مشابهت و مقارنت بسيار آرا و افكار بيدل با انديشه‏هاي ابن عربي (عارف مغرب) پي برد، با اين همه و به يقين بيدل خود صاحب تفكري خاص است كه مشي فكري او را از بزرگان ديگري همچون ابن عربي جدا مي‏كند توضيح دقيق اين نكته مستلزم صرف وقت و دقت نظر در آرا و افكار ابن عربي و بيدل است.
انديشه بيدل، انديشه وحدت و يكانگي است، در منظر او عالم عالم جلوه حق است و انسان آينه‏اي كه حيران به تماشا چشم گشوده است، به تماشاي تجلي حق در عالم وجود، بيدل حق را تنها حقيقت هستي مي‏داند، در نگاه خود نيز همه موجودات قائم به حق مي‏باشند و بدون فيض وجوديي كه حق به آنها مي‏بخشد محكوم به فنا و نيستي‏اند و همه موجودات و اشياء را همچون خيال و وهم تصور مي‏كند كه تنها صورتي از وجود دارند و حقيقت آنها حضرت حق مي‏باشند كه از چشم غافلان هميشه اين نكته پوشيده مي‏ماند.
در نگاه شاعر ذره تا خورشيد چشم به سوي حق دارند و تمام هستي، پرشكوه و پاك به عشقي ازلي در جستجوي حق است:
ذره تا خورشيد امكان، جمله، حيرت زاده‏اند جز به ديدار تو چشم هيچ كس نگشاده‏اند
بر گرفته ازhttp://linkto.ir

از سایت http://www.arooz.com
میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی
12.jpg

یدل شاعریست که در بیرون از مرزهای ایران به ویژه در میان افغان ها بیشتر شناخته شده است. شاعری دیرآشنا با بیانی دشوار و معانی استوار. در 25 سال اخیر در ایران تلاش قابل تقدیری برای معرفی «پیر میکده سخندانی و افلاطون خم نشین معانی» صورت گرفته و حاصل آن انتشار گزیده‌ها و تصحیحات متعدد از دیوان بیدل و مقالات و پایان نامه های گوناگون است که از معروفترین آنها کتاب شاعر آینه ها تالیف دکتر شفیعی کدکنی است.

«میرزا عبدالقادر بیدل دهلوی» در سال 1054 هـ.ق در ساحل جنوبی رودخانه «گنگ» در شهر عظیم آباد پتنه (هند) به دنیا آمد. از روزهای جوانی عبدالقادر به شوق حق، ترانه عشق می‏سرود و چون بر حفظ و اخفای راز عشقش به حق مصر بود «رمزی» تخلص می‏كرد تا این كه بنابر قول یكی از شاگردانش هنگام مطالعه گلستان سعدی از مصراع «بیدل از بی‏نشان چه گوید باز» به وجد آمد و تخلص خود را از «رمزی» به «بیدل» تغییر داد.

بیدل شاعری با حكمت و تفكر قدسی است، وی از تبار شاعران عارفی چون حكیم سنایی، عطار نیشابوری، مولانا و حافظ و ... است، شاعرانی كه شعرشان گرانبار از اندیشه و معناست در افق این بزرگان، شعر زبان راز و نیاز است .

بیدل چهره‏ای خوش منظر و جثه‏ای نیرومند داشت، فنون كشتی را به خوبی می‏دانست و ورزشهای طاقت فرسا از معمولی‏ترین فعالیتهای جسمی او بود. در سال 1075 هـ.ق به دهلی رفت، هنگام اقامت در دهلی دایم الصوم بود و آن چنان كه خود در چهار عنصر نقل كرده است به سبب تزكیه درون و تحمل انواع ریاضت‏ها و مواظبت بر عبادات درهای اشراق بر جان و دلش گشوده شده بود و مشاهدات روحانی به وی دست می‏داد. وی در سال 1078 هـ.ق سرایش مثنوی «محیط اعظم» را به پایان رساند، این مثنوی دریای عظیمی است لبریز از تأملات و حقایق عرفانی. دو سال بعد مثنوی «طلسم حیرت» را سرود و به نواب عاقل خان راضی كه از حامیان او بود هدیه كرد. تلاش معاش او را به خدمت در **** شهزاده «اعظم شاه» پسر اورنگ زیب بازگرداند. اما پس از مدت كوتاهی، چون او از تقاضای مدیحه كردند، از خدمت سپاهی استعفا كرد. بیدل در سال 1096 هـ.ق به دهلی رفت و مقدمات یك زندگی توأم با آرامش و عزلت را در دهلی فراهم كرد، زندگی شاعر بزرگ در این سالها به تأمل و تفكر و سرایش شعر گذشت و منزل او میعادگاه عاشقان و شاعران و اهل فكر و ذكر بود، در همین سالها بود كه بیدل به تكمیل مثنوی «عرفان» پرداخت و این مثنوی عظیم عرفانی را در سال 1124 هـ .ق به پایان رساند. بیدل آخرین آینه تابان شعر عارفانه فارسی بود كه نور وجودش در تاریخ چهارم صفر 1133 هـ.ق به خاموشی گرایید.
اندیشه بیدل، اندیشه وحدت و یكانگی است، در منظر او عالم عالم جلوه‌ی حق است و انسان آینه‏ای كه حیران به تماشا چشم گشوده است، به تماشای تجلی حق در عالم وجود، بیدل حق را تنها حقیقت هستی می‏داند، در نگاه خود نیز همه موجودات قائم به حق می‏باشند و بدون فیض وجودیی كه حق به آنها می‏بخشد محكوم به فنا و نیستی‏اند و همه موجودات و اشیاء را همچون خیال و وهم تصور می‏كند كه تنها صورتی از وجود دارند و حقیقت آنها حضرت حق می‏باشند كه از چشم غافلان همیشه این نكته پوشیده می‏ماند.


گر ننـالم کجـا روم بیـــدل / شش جهت بی‌کسی و من تنها

بس‌که امشب بی‌توام سامان‌اعضا آتش است
گـر همـه اشـکی فشــــــــانم تا ثـریـــا آتش است

بی تو چون شمعی که افـروزند بر لوح مـزار
خاک بـر سـر کـرده ایم و بـر سـر مـا آتش است

شـاخ از گلـبن جـدا مصـروف گلـخن می شود
زندگی با دوستـان عیش است و تنها آتش است

با دو عالــم آرزو نتـوان حریف وصـــــل شـد
ما به جایی خار و خس بردیم که‌آنجا آتش است

***

هـر کجا گـل کرد داغی بـر دل دیوانه سوخت
این چرخ بی کسی تا سوخت در ویرانه سوخت

عالـم از خاکستـر ما مـوج ســاغر می زنــــــد
چشـم مخمـور که ما را این قدر مستانه سوخت

حسن یک‌مژگان نگه را رخصت شوخی نداد
شمـع این محفــل تپش‌ها در پـر پروانه سوخت

مژده ی وصل تو شــــد غارتگـر آسـایشــــــم
خواب در چشمـم همـان شیرینی افسانه سوخت

وضع دنیـــــا هیـچ بر دیوانه تأثیــری نکـرد
بیشتـر ایــن بـرق عبرت خرمن فـرزانه سوخت

داغ دل شد رهنـــمای کوه و هــامـون لاله را
سر به صحرا می‌زند هرکس متاع خانه سوخت

بـرق نامـوس محبت را چـو داغ آیینـــــــه ام
من بـه خاکستـر نشستم گـر دل بیــگانه سوخت

مستی چشـــــم تو را نــازم که بـرق حیرتـش
مـوج مـی را چـون نگه در دیده پیمـانه سوخت

بس‌که‌خوبان‌را ز رشک‌جلوه‌ات داغ‌است دل
می توان از آتش سنگ صنــــم بتـخانه سوخت

دور چشــــــم بـد زیانـکار زمیــــن الفتـــــــــم
مزرعی دارم که باید چون سپنــدم دانه سوخت

آرزوهـا در نفـس خـون کـرد استغنــــــای دل
نــاله در زنجیــر از تمکیـن این دیوانه سوخت

بسمـل آن طایـرم بیـــــدل که در گلـزار شـوق
چـون شـرار از گرمی پــرواز بی تابانه سوخت

***

هرکه آمد سیر یأسی زین گلستان کرد و رفت
گر همه گل بود خون خود به دامان کرد و رفت

صـبـح تـا آگـاه شــد از رسـم ایـن مـاتـم ســرا
خنده ی شــادی همـان وقف گریبان کرد و رفت

در هـــوای زلف مشکیـــن تـو هـر جا دم زدم
دود آهـم عـالـمی را سنبلستـــــــــان کرد و رفت

دوش سیــلاب خیالت می گذشـت از خـاطــرم
خـانـه ی دل بـر سـر ره بـود ویران کرد و رفت

این زمان بیـدل سراغ دل چه می جویی ز ما
قطـره خـونی بـود چندیـن بار توفان کرد و رفت
 

yue bochon

Registered User
تاریخ عضویت
17 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
726
لایک‌ها
2
محل سکونت
Huashan
ژول ورن


7w4t1zb.jpg



پدرو مادر ژول ورن (پي‌ير و سوفي) در تاريخ ۱۹ فوريه ۱۸۲۷ دركليساي سنت كرواي شهر نانت با يكديگر ازدواج كردند. ژول ورن در تاريخ هشتم فوريه ۱۸۲۸ يك سال پس از ازدواجشان به دنيا آمد و براو نام ژول گابريل را نهادند. ژول ورن و برادرش در مدرسه‌اي مذهبي به نام سن دوناتيان در شهر نانت به كسب علم و دانش پرداختند وي در سال ۱۸۴۴ در همان شهر نانت به تحصيل در رشته حقوق پرداخت و سپس به پاريس رفت و در پاريس در امتحان سال اول رشته حقوق شركت كرد و موفق شد. وي سمت دبيري تئاتر ليبريك را پذيرفت و از اين طريق با الكساندردوما (پدر) آشنا شده وي پس از دست كشيدن از تئاتر ليبريك
به شهر آمين رفت و در آنجا ازدواج كرد. ورن تا سال ۱۸۹۴ هفتاد اثر چاپ و منتشر كرد وي در اواسط ماه مارس ۱۹۰۵ به سختي بيمار شد و بستري شد. اطبا بيماري وي را قند تشخيص دادند. ژول ورن سرانجام در ۲۴ مارس ۱۹۰۵ در هفتاد و هشت سالگي چشم از جهان فروبست و در ۲۸ مارس درگورستان مادلن شهر آمين فرانسه به خاك سپرده شد.
ژول ورن داراي پدر و مادر درستكار و با تقوايي بود. در چنين خانه‌اي مطلوب و محيط پيراسته‌اي، رعايت جانب احتياط را آموخت، عشق به موسيقي در درونش جاي گرفت، از ذوق ادبي بهره‌ور شد، از سوي پدر، نكته سنجي ها و هوشمندي يك خانواده آشنا به مسائل حقوقي و قضايي را به نصيب برد و از سوي مادر قوه تخيل و تصور دل انگيز و تا اندازه‌اي پرآشوب را به يادگار پذيرفت. ژول ورن هم از كمال مهر و محبت پدر و مادر و هم از همفكري و صميميت برادرش پل و خواهرانش آن، ماتيلد و ماري برخوردار بود.
ورن در ۹ سالگي به مدرسه مذهبي نانت رفت در اين مدرسه وي از شاگردان ممتاز و برجسته بود.
او در۲۰ سالگي به پاريس رفت تا بتواند نويسنده شود. عشق به نوشتن و خلق كردن در حقيقت با شنيدن داستانها و قصدها در او ازهمان دوران كودكي پديدار شد. وي براي رسيدن به اين مقام پاريس را مكاني مناسب يافت تا بتواند به آرزوي خود نايل شود.
وي در سال ۱۸۴۸ درحالي كه مشغول تحصيل در رشته حقوق بود به سمت دبير تئاتر ليبريك مشغول به كار>شد. اين امكان براي وي به وجود آمد تا بتواند نمايشنامه ها دليبرتوهاي (نوعي موسيقي) خود را به روي صحنه بياورد. ژول ورن در پاريس با موسيقيدانان، نقاشان و نويسندگان زيادي آشنا و حتي دوست شده بود كه اين آشنايي ها و دوستي ها در ترسيم شكل آينده زندگي او نقش زيادي داشته است. وي كه قرار بود به اصرار و ميل پدرش در كار قضاوت شغلي داشته باشد تا بتواند به امرار معاش بپردازند، اما بعد از آشنايي با بزرگان ادب و دانش به كلي نگرش و ديدگاه او نسبت به زندگي و علم تغيير كرد.
او عاشق ادبيات و نويسندگي بود . وي كه مي خواست به سفارش پدر به كار قضاوت بپردازد در مواجهه با بزرگان ادب و ادبيات مطالعات خود را در زمينه ادبيات گسترش داد و عملا راه در وادي ادبيات گذارد.
سمت دبيري تئاتر هيستريك سبب شد تا ژول ورن از اين طريق با الكساندردوما (پدر)آشنا شود. دوما مديريت تئاتر هيتريك را برعهده داشت كه از تئاتر هاي مشهور پاريس بود و اين امكان براي ورن جوان پديدآمد كه در سمت يك منشي غيررسمي براي دوما پدر انجام وظيفه كند و نمايشنامه هاي خود را به دوما مي داد تا او كارها و نوشته هايش را اصلاح كند. در تئاتر هيستريك علاوه بر دوما شعراي زمان چون "تئوفيل گوتيه"، "اميل دوژيراردن" و "ژول ژانن" حضور داشتند، ‌حضور آنها و آشنايي با بزرگان ادب فرانسه راه ترقي ژول ورن را هموار كرد. كمدي تك پرده اي "گامهاي ازهم گسيخته" او توسط دوما در تئاتر هيستريك برروي صحنه رفت و موفقيت زيادي براي او كسب كرد. گرچه تئاتر هاي ژول ورن از شهرت چنداني برخوردار نشدند ولي گامهاي بلندي را كه او در آينده به سوي ترقي مي پيمود. راحت تر و سهل‌تر مي نمود. در واقع نوشتن نمايشنامه ها قدرت ژول را در ادبيات افزايش داد. براي ورن ادبيات مهمترين چيز زندگي‌اش بود. وي درسال ۱۸۵۱ مي نويسد: براي من ادبيات ازهر چيز ديگر مهمتر است. زيرا اين تنها رشته‌اي است كه مي دانم در آن با توفيق خواهم يافت. علاقه او به ادبيات سبب شد كه به كار وكالت نپردازد. وي در ضمن كار روزانه‌اش به مطالعه آثار ديگران مي پرداخت و به آموختن مسايل علمي نيز علاقه نشان مي داد. ورن براي آنكه گستره دانش خود را افزايش دهد. بايگاني مرتبي از معلومات و اطلاعات علمي فراهم آورده بود. كه شامل بيست هزار قطعه كارت مي شد كه برروي آنها معلومات كسب شده و مستخرج از مطالعاتش را نگاشته بود.
ورن بعداز مدتي كه در تئاتر مشغول به كار بود و به نگارش تئاتر مي پرداخت در اين اثنا به نوشتن داستان هم مشغول بود تا اينكه متوجه مي شود نوشتن نمايشنامه در حقيقت نوعي وقت تلف كردن است. ورن درسال ۱۸۵۴ از كار تئاتر دست مي كشد، گويي راه خود را براي نوشتن پيدا كرده است. ورن نويسنده‌اي بود كه از محيط پيرامون خود تاثير فراواني مي گرفت و تخيلاتش را بارور مي ساخت. سفرهايي كه وي به نقاط مختلف داشت در حقيقت موجد تراوشات فكري و ذهني او شده بود به گونه اي بسياري از شخصيت ها و قهرمانانش از همين محيط پديد آمدند. مثلا داستان "يك زمستان درميان يخها" در واقع حاصل آميزه اي از خاطرات دوران اقامت كوتاه او از دانكرك بود كه براو تائيد عميقي گذاشت.
بسياري از بيوگرافي نويسان ورن معتقدند كه وي از شيوه داستان پردازي و تخيل ادگارآلن پو تاثير گرفته و در حقيقت منشاء تخيل پردازي داستان هاي او از آلن پو است و قمست برداشتهاي علمي و فراعلمي آن از حاصل دستاوردها، مطالعات و دانش هاي ذهني و فكري ورن است. وي با مطالعه آثار آلن پو به نوعي فانتزي و تخيل با تعقل دست يافت. دانش ها و دانسته هاي علمي او به همراه فانتزي و تخيل قوي سبب شد كه در اولين اثر خود از علوم استفاده كند. وي در داستان "ساعتي كه روح خود را از دست داده بود" فانتزي و تخيل را در آن وارد كرد كه ضمن آن براي اخلاق نوعي تقدس قايل مي شود كه احيانا با علم در تضاد است.
ژول ورن تخيل فانتزي آلن پو را با موضوعات علمي درمي آميزد و به خلق شيوه و حتي دنياي بهتري در نويسندگي دست مي زند. ژول ورن به قهرمانهايش روح و حيات مي بخشد و آدمهاي او اساسا آدمهاي زنده و ملموس هستند اگر چه تخيل را در زندگي خود دخيل مي دانند، ولي موجوداتي خيالي يا تخيلي صرف نيستند.
در تمامي آثار ورن (به جزءآثار او به نامهاي "سفربه مركز زمين" ، "بازماندگان كشتي شانالي" و "يك ماجراي اسرارآميز در قطب جنوب" كه از خصيصه‌اي سوررئال يا اسرار آميز برخوردارند) در بقيه آثار انسان محور و واقعيت موجود است و اين انسان است كه شكل و شمايل طبيعت و كائنات راتغيير مي دهد و يا دگرگون مي سازد.
درسال ۱۸۶۳ از نخستين كتابهاي ژول ورن كه اول قرار بود به صورت سريال دريكي از مجلات كودكان و نوجوانان به چاپ برسد، به صورت كتاب انتشار يافت كه داستان "پنج هفته در يك بالون" از آن جمله بود كه با استقبال خوبي هم مواجه شد. موفقيت كتاب فوق در حقيقت پيشرو و راهگشاي يك نوع رمان جديد بود به نام: رمان علمي - تخيلي. ورن در اين كتاب مجموعه‌اي از حقايق و واقعيت هاي علمي را به شيوه‌اي زيبا و عالمانه توسط قهرمانان خود مطرح و در واقع فكر و انديشه‌هاي جديد را براي خوانندگان عرضه مي كند. ژول ورن دوسال بعد از دست كشيدن از تئاتر ليبريك بشهر آمين رفت و با زني به نام نورولين ازدواج كرد و بعد در يك شركت معاملات سهام بورس مشغول به كارشد. سال ۱۸۶۳ براي ورن سالي موفقيت آميز بود. بعد از موفقيت كتاب "پنج هفته در يك بالون" ، "ماجراهاي ناخدا هاتراس"يا "انگليسي ها در قطب شمال را منتشر مي كند كه اين كتاب نيز با استقبال فراوان مردم مواجه شد. بعداز آنكه داستانهاي ژول ورن با موفقيت روبه رو مي شوند درسال ۱۸۶۴ داستانهاي سفر به مركز زمين و از زمين تا ماه را به نگارش در مي آورد و يك سال بعد درسال ۱۸۶۵ آن را منتشر مي كند. يكي از افرادي كه در موفقيت ژول ورن تاثير به سزا داشت ناشري به نام هتزل بود كه وي با چاپ كتابهاي ژول ورن در حقيقت راه مشهور شدن ورن و موفقيت او را هموار كرد. ژول ورن از آغاز همكاري با هتزل هرگاه كه لازم بود با ناشرش كنار مي آمد و در حقيقت نوعي مودت و ارتباط دوسويه بين آن دو برقرا ربود كه هم ورن و هم متزل به آن نياز داشتند ورن براي نگارش داستان جديد، مضمون ها و انديشه هاي خود را براي هتزل درميان مي گذاشت و حتي از او راهنمايي و كمك مي گرفت. چون هتزل خود از نويسندگان چيره دست فرانسه بود.
ژول ورن از جمله نويسندگاني بودكه موقع نوشتن يك اثر، معمولا در فكر خلق داستانهاي ديگري نيز بود و همزمان طرح چند داستان را در دست داشت و علاوه برآن روي موضوعات و مفاهيم ديگري نيز كارو تحقيق مي كرد، مانند فرهنگ مصور جغرافيايي فرانسه، ورن هنگام نوشتن قسمت سوم داستان فرزندان ناخدا گرانت، طرح داستان ديگري با عنوان "سفر زير درياها" را نيز مي ريخت و روي آن كار مي كرد. ورن درسال ۱۸۶۷ سفري به آمريكا كرد و در حقيقت سفر با كشتي توسط ورن خود موجد الهامات و تخيلات جديدي براي نگارش داستانهاي ديگري شد. چاپ و انتشار داستانهاي جديد، ژول ورن را از مرز فرانسه فراتر برده بود. "دور دنيا در هشتاد روز" از جمله داستانهاي او بود كه درسال ۱۸۷۳ شهرت و حتي ثروت او را افزايش داد.آثار او راخوانندگان رمان در روسيه، ايتاليا، آلمان و لهستان و پرتقال با علاقه و شورفراوان مي خواندند. ورن در دوران زندگي‌اش در حد امكان مسافرت هايي به كشورهايي چون روسيه، نروژ، اسكاتلند، آمريكا و ايرلند انجام داد. وي حتي به آفريقاي جنوبي سفر كرده و خاطرات سفرهاي او حكايت از ديد خلاق و ذهن كاهنده نويسنده دارد كه روي علاوه بر سياحت به غور در كائنات و هستي مي پرداخت. ورن به دريانوردي علاقه مفرط داشت تا بدان حدكه آن را نوعي ولخرجي و يا از عيوب ورن تلقي ميكردند.
ورن درسال ۱۸۸۶ بر اثر شليك گلوله برادرزاده‌اش از ناحيه پامجروح شد كه اين امر باعث شد تا ورن از مسافرت هاي دريايي خود دست بكشد و بيشتر خانه نشين شود. در همان سال هتزل ناشر كتابهاي او درگذشت كه اين فاجعه براي ورن بسيار دردناك بود. ورن هرچه بيشتر به نوشتن مي پرداخت بخصوص هرچه بيشتر به دوران كهولت و پيري نزديك مي شد در كار نوشتن جديت و وسواس بيشتري به خرج مي داد. تا سال ۱۸۹۴ هفتاد اثر ژول ورن چاپ و منتشر شده بود اين كميت كار او را ارضاء نمي كرد و گمان داشت كه بايد به جاي استفاده از جسم خود كه با افزايش سن ناتوان مي شد از مغز خود كمك بگيرد. در اواسط مارس ۱۹۰۵ ژول ورن به سختي بيمار شد و بستري شد. اطبا بيماري قند او را عامل افتادگي جسم مي دانند. خبر بستري شدن و بيماري ورن به سراسر جهان مخابره شده بود و اينك اين ژول ورن مختص شهر آمين و فرانسه نبود كه بستري مي شد بلكه‌اي نويسنده‌اي بود كه بسياري از كشورهاي جهان او را مي شناختند.
وي سرانجام در ۲۴ مارس ۱۹۰۵ در هفتاد و هشت سالگي چشم از جهان فروبست و در ۲۸ مارس در گورستان مارلن شهر آمين فرانسه به خاك سپرده شد. وي يكي از نويسندگان پركار فرانسه بود كه تا زمان مرگش ۷۴ اثر او به چاپ رسيد و بعداز مرگ او نيز ۸ عنوان ديگر منتشر شد كه مجموعا به ۸۲ عنوان رسيد.
 

yue bochon

Registered User
تاریخ عضویت
17 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
726
لایک‌ها
2
محل سکونت
Huashan
تولستوی



6p8sc37.jpg



«لئو نيکلاي ايليچ تولستوي» نويسنده ارجمند روسي در 28 اوت 1828 در دهکده «ياسناياپاليانا» «Iasnaia – Poliana» واقع در شهر «تولا Tula» در 110 کيلومتري مسکو پا به عرصه وجود گذاشت. مادرش شاهزاده خانم «نيکلايونا والکونسکايا» پيش از آنکه وي به سن دو سالگي برسد درگذشت و از آن پس وي تحت سرپرستي عمه اش پرورش يافت. پدرش «گراف نيکلاي ايليچ تولستوي» هنگامي که فرزندش به سن نه سالگي رسيد چشم از جهان فرو بست . لئو چندي تحت سرپرستي «کنتس ارسکن ساکن Osrkensaken» به سر برد. اما قيّم او هم به زودي درگذشت. آنگاه تولستوي را به «غازان» منتقل کردند و در آنجا مادام «ژوشخووا» را به قيموميت او منصوب کردند. «تولستوي» زير دست آموزگار سختگيري به نام «سن توماس» که تولستوي با قلم انتقامجويانه اي او را تحت عنوان «سن ژروم» به تصوير کشيده ، آماده ورود به دانشگاه گرديد و تحصيلات دوره متوسطه را در دبيرستان ادبي «ژيمنار» به پايان رسانيد و در سال 1844 وارد دانشگاه غازان شد و در طول سه سال زبان هاي شرقي و حقوق را آموخت. او در 19 سالگي يعني در 1847 پيش از ختم دوره ي دانشکده از تحصيل کناره گرفت و به فکر افتاد که به روستا برود و در آنجا زندگي کند. پس دوباره به دهکده «ياسنايا پوليانا» بازگشت و سه سال در آنجا ماند، اما از اين زندگي هم خسته شد و در ماه مه 1851 داوطلبانه به سرزمين قفقاز رفت و با ورود به هنگي که برادرش افسر آن بود واردارتش شد و تا سال 1854 در جنگ هايي که در آن سرزمين در جريان بود شرکت کرد و افسر توپخانه شد. «تولستوي» داستان هاي «کودکي» و «دوران جواني» و برخي داستان هاي ديگر از حوادث جنگي را در قفقاز نوشت و در همانجا به نوشتن داستان «قزاقها» پرداخت. در سال 1852 «نکراسوف» شاعر نامدار روس «داستان کودکي» وي را در مجله خود به نام «معاصر»، منتشر کرد و انتشار اين داستان يک باره باعث شهرت تولستوي شد و او را در رديف برجسته ترين نويسندگان روس قرار داد. ليکن آرامش زندگاني او در قفقاز ناگهان بر هم ريخت و او درسال 1854 به عنوان وابسته به ستاد کنت «گورتس چاکف» به «سباستوپول» احضار گرديد. پس ناگزير با مناظر قفقاز و دختران زيباي قزاقان وداع نمود و به کريمه رفت. محاصره سباستوپول کار وحشتناکي بود. جنگ در دژهايي که لاينقطع مورد حمله و بمباران بود، درگرفت و در پيرامون دژ چهارم که دژ «مالاکوف» بود به منتهاي شدت رسيد. در اين محيط روح وي از احساسات ميهن پرستي مالامال گرديد و خود با تحقير خطر و نقل حکايات و سرودهاي ميهن پرستانه روح شهامت را در دسته ي خود مي دميد و به صورت يک قهرمان رفتار مي کرد . با اين حال در فَنِ سپاهيگري چندان پيشرفتي نکرد. وي تأثرات خود را از محاصره ي سباستوپول در سه داستان بسيار جالب به نام حکايت سباستوپول منعکس کرده است. او در نيمه دوم ماه نوامبر 1855 پس از سقوط سباستوپول به « پطرزبورگ» مراجعت کرد و با نويسندگان بزرگ روس آشنا شد. «تورگنيف» و «نکراسوف» و «گانچاروف» و «چرنيشفسکي» او را نويسنده اي بزرگ دانستند و در عين حال روح بلند و صفات پاک انساني وي را شايسته تکريم و قابل تقليد شناختند. تولستوي در سال 1856 پس از مرگ برادرش، از خدمت **** استعفا کرد و در 1857 بعد از اقامت کوتاهي در دهکده ي خود به کشورها سويس ، فرانسه و آلمان مسافرت کرد و به مدت شش ماه در اين کشورها به سياحت پرداخت. در سال 1858 آثار اندوهباري مانند «لوسرن» و «آلبر» را به رشته ي تحرير کشيد. تولستوي پس از مراجعت از سفر خارجه در اواخر 1857 گاهي در مسقط الرأس خويش و زماني در مسکو به سر مي برد و در اواخر 1859 در مولد خود مدرسه اي براي تعليم و تربيت روستا زادگان افتتاح کرد.



تولستوي در سال 1859 به اتفاق خواهرش دوباره به اروپاي غربي سفر کرد. در اين مسافرت توجه اين فيلسوف و نويسنده ي بزرگ بيشتر به امور آموزش و پرورش معطوف بود و مدت سه ماه از مدارس و بنگاه هاي فرهنگي فرانسه و آلمان و ايتاليا و بروکسل و لندن ديدن کرد و در اين مسافرت با «واگنر Wagner» و «ليست» دو تن از مشاهير موسيقي دانان آشنا شد. در 1861 سال آزادي «سرف» ها ( در **** فئودالي به معناي رعيت است.) به روسيه بازگشت وسعي کرد آنچه را در اين مدت ياد گرفته است در آنجا به معرض اجرا درآورد. پس دوباره مدرسه را در «ياسنايا پوليانا» داير کرد و در عين حال براي دهقانان با سواد مجله اي به نام «ياسناياپوليا نا» منتشر ساخت و امين صلح آنجا گشت. تولستوي در 23 سپتامبر 1862 با «سوفيا اندوره يونا» دختر دوم دکتر «برس» ازدواج کرد، سعادت خانوادگي او را به شوق آورد که بيشتر با ادبيات سرگرم شود، چنانکه داستان قزاق ها را در اواخر همين سال به پايان رسانده و منتشر ساخت. تولستوي در اواخر سال 1863 به نوشتن بزرگترين اثر ادبي خود که در حقيقت مي توان آن را بزرگترين اثر ادبي قرن اخير ناميد، به نام «جنگ و صلح» پرداخت. وي در راه خلق اين اثر فوق العاده و گرانبها، به قول خودش پنج سال تمام رنج برده است. تولستوي در اين وقت مردي بشاش و آسوده خاطر بود و به تأمين و آسايش خانواده کوچک خود مي پرداخت، زيرا بچه هايش متعد بودند. او جمعاً سيزده فرزند داشت که نه نفر آنها تاسال 1891 هنوز هم زنده بودند. در سپتامبر 1881 تولستوي با خانواده اش براي توقف طولاني به مسکو رفت تا در آنجا به تعليم و تربيت جوانان بپردازد. مشاهده وضع بازارهاي مسکو و مسافر خانه ها و شرکت در سرشماري شهر، جنبه هاي تاريک زندگاني شهري وفقر و فلاکت عمومي را به وي نشان داد. تولستوي مشاهدات خود را با هيجان و انقلاب بسيار در رساله اي به نام «چه بايد کرد؟» منعکس کرده است. تولستوي در سال هاي 1880 تا 1890 سه اثر ادبي عشقي به وجود آورد، در اين آثار تولستوي عشق شهواني را مهلک دانسته و نشان مي دهد که چه تيره بختي ها و سيه روزي ها نصيب قربانيان اين گونه هوا و هوس مي شود.

قحطي موحشي در سال هاي 1891 و 1892 گريبان گير ملت روس گرديد. تولستوي در چهار ناحيه 188 سفره خانه داير کرد که در آنجا قحطي زدگان غذاي کافي دريافت مي کردند. دارالايتام هايي براي اطفال تا سن دو سال تأسيس نمود و براي کشت بهاره بذرهايي تقسيم کرد و نانوايي هايي براي فروش نان با بهاي ارزان داير کرد و براي انجام اين کارها از خوراک روزانه خودش کاست. تولستوي مقالاتي تحت عنوان «چرا روستاييان دچار قحطي هستند؟» مي نوشت. چنانکه در محافل نزديک تزار، گفتگو از توقيف وي به ميان آمد. او در نامه هاي خود به الکساندر سوم و نيکلاي دوم با شجاعت و سر سختي بر ضد هر گونه استبداد اعتراض نمود.



تولستوي در سال هاي آخر زندگاني اش با کوشش خستگي ناپذير خود کار مي کرد و با وجود بيماري که از سال 1901 تا سال 1908 گريبانگير او شده بود ، روحاً قوي بود ، اما از زندگاني مرفه خود در ميان مردمي که در فقر و فلاکت به سر مي بردند شرمسار بود و مي خواست از مسقط الرأس خويش بيرون رود. تا جايي که در سال 1906 در دفتر خاطرات خود نوشت: «من بيش از پيش از رفاه و آسايش خود، فقر و فاقه اطرافيانم در رنجم».

تولستوي در 27 اکتبر 1910 صبح زود، به همراه پزشک شخصي خود بدون سر و صدا سوار کالسکه اش شد و از بيراهه به سوي ايستگاه راه آهن رهسپار شد و اسم مستعاري به نام «ت. نيکلايف» بر روي خود نهاد و نخست به صومعه «شاماردينو» رفت تا از خواهرش که تقريبا هم سن او در آنجا راهبه بود، ديدن کند. دخترش «الکساندرا دو» روز بعد يعني در 28 اکتبر به او پيوست. اما تولستوي نمي خواست در آنجا بماند، چون آن صومعه با خانه خودش فاصله زيادي نداشت. مي خواست فرار کند باز هم به نقاط دورتر و به آن سوي مرز، به کشوري که در آنجا مشهور نباشد بلکه يک فرد ناشناس فقير و بي کس باشد. پس با دخترش سوار ترن شد، اما سر و صداي فرار او بلند شده بود و مردم او را شناختند و متوجه شد که يک کارآگاه مواظب او است. خبر فرار تولستوي به وسيله تلگراف به قطار روسيه رسيد و خبرنگاران و افراد پليس و کشيشي به اميد توبه دادن او دم مرگ و افسراني از جانب تزار و زن ماتم زده اش که نتوانست به تجديد ديدار او نائل شود به ايستگاه «آپستوو» روي آوردند و بالاخره تولستوي با 39 درجه تب، به خانه رئيس ايستگاه راه آهن «آپستوو»منتقل شد. دکتر «ماگوويگ» پزشک شخصي اش بيماري او را التهاب و خونريزي ريه تشخيص داد و بالاخره در هفتم نوامبر در ساعت شش و نيم صبح شمع روشنايي بخش بزرگترين نوابغه علم و ادب روسيه خاموش شد.

از آثار او مي توان: «آناکارنينا»، «اعتراف» ، « حاجي مراد»، «اسير قفقاز»، «نيروي جهل»، «رستاخيز»، «هنر چيست»، «آهنگ کرتزر»، «شيطان»،« يک تير کشور دو زخ»، «تابش نور وظلمت»، «انتقام شوهر»، «زناشوئي ناپسند»، «ميوه ها ي خرد»، «سه مرگ» و«دوسرباز» را نام برد .
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
زندگی نامه بيهقي
ramintrb.jpg

بيهقي به سال 385 ه. ق در ده حارث آباد بيهق(سبزوار قديم) كودكي به جهان آمد كه نامش را ابوالفضل محمد نهادند. پدر كه حسين ناميده مي‏شد، كودك را به سالهاي نخستين در قصبه بيهق و سپس، در شهر نيشابور به دانش‏اندوزي گماشت. ابوالفضل كه از دريافت و هوشمندي ويژه‏اي برخوردار بود و به كار نويسندگي عشق مي‏ورزيد، در جواني از نشابور به غزنين رفته (حدود 412 هـ.ق)، جذب كار ديواني گرديد و با شايستگي و استعدادي كه داشت به زودي به دستياري خواجه ابونصر مشكان گزيده شد كه صاحب ديوان رسالت محمود غزنوي بود و خود از دبيران نام‏آور روزگار. اين استاد تا هنگام مرگ لحظه‏اي بيهقي را از خود جدا نساخت و چندان گرامي و نزديكش مي‏داشت كه حتي نهفته‏ترين اسرار دستگاه غزنويان را نيز با وي در ميان مي‏نهاد، و اين خود بعدها كارمايه گرانبهايي براي تاريخ بيهقي گرديد، چنانكه رويدادهايي را كه خود شاهد و ناظر نبوده از قول استاد فرزانه خويش نقل كرده كه پيوسته «در ميان كار» بوده است و در درستي و خرد بي‏همتا.
پس از محمود، بيهقي در پادشاهي كوتاه مدت امير محمد (پسر كهتر محمود) دبير ديوان رسالت بود و شاهد دولت مستعجل وي؛ و آنگاه كه ستاره اقبال مسعود درخشيدن گرفت، نظاره‏گر لحظه به لحظه اوج و فرود زندگاني او بود، و هم از اين تماشاي عبرت انگيز است كه تاريخ خويش را چونان روزشمار زندگي اين پادشاه و آيينه تمام نماي دوران وي فراهم آورده است. پس از در گذشت بونصر مشكان (431 هـ.ق) سلطان مسعود، بيهقي را براي جانشين استاد از هر جهت شايسته ولي«سخت جوان» دانسته ــ هر چند كه وي در اين هنگام چهل و شش ساله بوده است ـــ از اين رو بو سهل زوزني سالخورده را جايگزين آن آزادمرد كرد و بيهقي را بر شغل پيشين نگاه داشت. ناخشنودي بيهقي از همكاري با اين رئيس بدنهاد، در كتاب وي منعكس است، تا آنجا كه تصميم به استعفا گرفته است، ولي سلطان مسعود او را به پشتيباني خود دلگرم كرده و به ادامه كار واداشته است.
پس از كشته شدن مسعود (432 هـ.ق) بيهقي همچون ميراثي گرانبها، پيرايه دستگاه پادشاهي فرزند وي (مودود) گرديد، و پس از آنكه نوبت فرمانروايي به عبدالرشيد ـ پسر ديگري از محمود غزنوي ـ رسيد، بيهقي چندان در كوره روزگار گداخته شده بود كه در خور شغل خطير صاحبديواني رسالت گردد. اما ديري نپاييد كه در اثر مخالفت و سخن چيني‏هاي غلام فرومايه ولي كشيده‏اي از آن سلطان، از كار بر كنار گرديد، و سلطان دست اين غلام را در بازداشت بيهقي و غارت خانه وي باز گذارد. بيهقي سر گذشت دردناك اين دوره از زندگي خود را در تاريخ مفصل خود آورده بوده است كه اين بخش از نوشته‏هاي وي جزو قسمتهاي از دست رفته كتاب است، ولي خوشبختانه عوفي در فصل نوزدهم از باب سوم «جوامع الحكايات» اين داستان را نقل {به معنا} كرده است:

هنگامي كه سلطان عبدالرشيد غزنوي، به دست غلامي از غلامان شورشي (طغرل كافر نعمت) كشته شد (444 هـ.ق) با دگرگون شدن اوضاع، بيهقي از زندان رهايي يافت، ولي با آنكه زمان چيرگي غلام به حكومت رسيده، پنجاه روزي بيش نپاييده و به قول صاحب «تاريخ بيهق» بار ديگر «ملكبا محموديان افتاد»، بيهقي ديگر به پذيرفتن شغل و مقام درباري گردن ننهاد و كنج عافيت گزيد و گوشه‏گيري اختيار كرد.

زمان تأليف كتاب
بيهقي كه ديگر به روزگار پيري و فرسودگي رسيده و در زندگي خود و پيرامونيان خويش فراز و نشيبهاي بسيار ديده بود، زمان را براي گردآوري و تنظيم يادداشتهاي خود مناسب يافته و از سال 448 هـ .ق به تأليف تاريخ پردازش خود پرداخت و به سال 451 اين كار را به انجام رسانيد، يعني اندكي پس از درگذشت فرخزاد بن مسعود و آغاز پادشاهي سلطان ابراهيم بن مسعود(جلـ 451، ف 492).

مرگ بيهقي
بيهقي هشتاد و پنج سال زيسته و به تصريح ابوالحسن بيهقي در«تاريخ بيهق» به سال 470 هـ.ق در گذشته است و به اين ترتيب نوزده سال پس از اتمام تاريخ خويش زنده بوده و هرگاه به اطلاعات تازه‏اي در زمينه كار خود دسترسي مي‏يافته، آن را به متن كتاب مي‏افزوده است.

نام كتاب
كتابي كه امروز به نام «تاريخ بيهقي» مي‏شناسيم، در آغاز «تاريخ ناصري» خوانده مي‏شده است به دو احتمال: نخست به اعتبار لقب سبكتگين(پدر محمود غزنوي) كه ناصرالدين است و اين كتاب تاريخ خاندان و فرزندان و فرزندزادگان وي بوده، و ديگر لقب سلطان مسعود كه «ناصرالدين الله» بوده است. به هر حال كتاب به نامهاي ديگري نيز ناميده مي‏شده، از اين قرار: تاريخ آل ناصر، تاريخ آل سبكتگين، جامع التواريخ، جامع في تاريخ سبكتگين و سرانجام تاريخ بيهقي، كه گويا بر اثر بي‏توجهي به نام اصلي آن (تاريخ ناصري) به اين نامها شهرت پيدا كرده بوده است. بخش موجود تاريخ بيهقي را «تاريخ مسعودي» نيز مي‏خوانند از جهت آنكه تنها رويدادهاي دوره پادشاهي مسعود را در بر دارد
بر گرفته از http://linkto.ir
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
زندگی نامه رودکی
rudaki01m.jpg

غزل رودکی وار، نیکو بود
غزلهای من رودکی وار نیست
اگر چه بپیچم به باریک و هم
بدین پرده اندر مرا راه نیست
“عنصری”

زندگینامه
رودکی، ‌ابوعبدالله جعفر فرزند محمد فرزند حکیم فرزند عبدالرحمان فرزند آدم.
از کودکی و چگونگی تحصیل او آگاهی چندانی به دست نیست. در 8 سالگی قرآن آموخت و آن را از بر کرد و از همان هنگام به شاعری پرداخت.َ
برخی می گویند در مدرسه های سمرقند درس خوانده است. آنچه آشکار است، وی شاعری دانش آموخته بود و تسلط او بر واژگان فارسی چندان است که هر فرهنگ نامه ای از شعر او گواه می آورد.
رودکی از روزگار جوانی آوازی خوش داشت، در موسیقی و نوازندگی چیره دست و پر آوازه بود. وی نزد ابوالعنک بختیاری موسیقی آموخت و همواره مورد ستایش او بود، آن چنان که استاد در روزگار کهنسالی چنگ خود را به رودکی بخشید. رودکی در همان دوره شعر نیز می سرود. شعر و موسیقی در سده های چهارم و پنجم همچون روزگار پیش از اسلام به هم پیوسته بودند و شعر به همراه موسیقی خوانده می شد. شاعران بزرگ آنانی بودند که موسیقی نیز می دانستند.
از هم عصران رودکی ،منجیک ترمذی (نیمه دوم سده چهارم) و پس از او فرخی (429 ق) استاد موسیقی زمانه خویش بودند. شاعران، معمولاً قصیده هایشان را با ساز و در یکی از پرده های موسیقی می خواندند. هرکس که صدایی خوش نداشت یا موسیقی نمی دانست، از راوی می خواست تا شعرش را در حضور ممدوح بخواند. رودکی، شعرش را با ساز می خواند .
رفته رفته آوازه رودکی به دربار سامانیانرسید و نصربن احمد سامانی (301 ـ 331 ق) او را به دربارفرا خواند. برخی بر این گمانند که او پیش از نصربن احمد به دربار سامانیان رفته بود، در آنجا بزرگترین شاعر دربار سامانی شد. در آن روزگار در محیط ادبی، علمی، اقتصادی و اجتماعی فرارود، آن چنان تحولی شگرف روی داده بود که دانش پژوهان، آن دوره را دوران نوزایی (رسانس) ایرانی می نامند.
بر بستر چنین زمینه مناسب اقتصادی، اجتماعی و برپایه دانش دوستی برخی از پادشاهان سامانی، همچنین با تلاش و خردمندی وزیرانی دانشمند و کاردان چون ابوالفضل بلعمی (330 ق) و ابوعلی محمد جیهانی (333 ق)، بخارا به صورت مرکز بزرگ علمی، ادبی و فرهنگی درآمد.
دربار سامانیان، محیط گرم بحث و برخورد اندیشه شد و شاعران و فرهنگمداران از راههای دور و نزدیک به آنجا روی می آوردند.
بهترین آثار علمی، ادبی و تاریخی مانند شاهنامه منصوری، شاهنامه ابوالمؤید بلخی (سده چهارم هجری)، عجایب البلدان، حدود العالم من المشرق الی المغرب در جغرافیا، ترجمه تفسیر طبری که چند تن از دانشمندان فراهم کرده اند، ترجمه تاریخ طبری از ابوعلی بلعمی، آثار ابوریحان بیرونی (440 ق) وابوعلی سینا (428 ق) در روزگار سامانیان پدید آمدند. دانشمندان برجسته ای مانند محمد زکریای رازی (313 ق) ابونصر فارابی (339)، ابوریحان بیرونی، ابوعلی سینا و بسیاری از شاعران بزرگ مانند فردوسی (410/416 ق) در این روزگار یا متأثر از آن برآمده اند.
بزرگترین کتابخانه در آن دوران در بخارا بود که ابوعلی سینا آن را دید و گفت که نظیر آن را هرگز ندیده است. تأثیر این تحول، نه تنها در آن دوره که در دوران پس از آن نیز پیدا است. رودکی فرزند چنین روزگاری است. وی در دربار سامانی نفوذی فراوان یافت و به ثروتی افزون دست یافت. نفوذ شعر و موسیقی او در دربار نصربن احمد چندان بود که داستان بازگشت پادشاه از هرات به بخارا، به خوبی بیانگر آن است.
هنگامی که نصربن احمد سامانی به هرات رفته، دیرگاهی در آن دیار مانده بود، هیچ کس را یارای آن نبود تا از پادشاه بخواهد که بخارا بازگردد؛ درباریان از رودکی خواستند تا او این وظیفه دشوار را بپذیرد.رودکی شعر پر آوازه « بوی جوی مولیان آید همی ـ یاد یار مهربان آید همی » را سروده است.
درباریان و شاعران، همه او را گرامی می داشتند و بزرگانی چون ابوالفضل بلعمی و ابوطیب مصعبی صاحب دیوان رسالت، شاعر و فیلسوف. شهید بلخی (325 ق) و ابوالحسن مرادی شاعر با او دوستی و نزدیکی داشتند.
گویند که وی از آغاز نابینا بود، اما با بررسی پروفسور گراسیموف (1970 م) بر جمجمه و استخوانهای وی آشکار گردید که در دوران پیری با فلز گداخته ای چشم او را کور کرده اند، برخی استخوانهایش شکسته بود و در بیش از 80 سالگی درگذشت.
رودکی گذشته از نصربن احمد سامانی کسان دیگری مانند امیر جعفر بانویه از امیران سیستان، ابوطیب مصعبی، خاندان بلعمی، عدنانی، مرادی، ابوالحسن کسایی، عماره مروزی و ماکان کاکی را نیز مدح کرده است.
از آثار او بر می آید که به مذهب اسماعیلی گرایش داشته است؛ شاید یکی از علتهای کور شدن او در روزگار پیری، همین باشد.
با توجه به مقاله کریمسکی، هیچ بعید به نظر نمی رسد که پس از خلع امیر قرمطی، رودکی را نیز به سبب هواداری از قرمطیان و بی اعتنایی به مذهب رایج زمان کور کرده باشند.
آنچه مسلم است زندگی صاحبقران ملک سخن ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکی سمرقندی در هاله ای از رمز و راز پوشیده شده است و با اینکه بیش از هزار و صد سال از مرگ او می گذرد، هنوز معماهای زندگی او حل نشده و پرده ای ابهام بر روی زندگی پدر شعر فارسی سایه گسترده است.
رودکی در پیری با بی اعتنایی دربار روبرو شد و به زادگاهش بازگشت؛ شعرهای دوران پیری او، سرشار از شکوه روزگار، حسرت از گذشته و بیان ناداری است. رودکی از شاعران بزرگ سبک خراسانی است. شعرهای اندکی از او به یادگار مانده، که بیشتر به صورت بیتهایی پراکنده از قطعه های گوناگون است.
سیری در آثار
کامل ترین مجموعه عروض فارسی، نخستین بار در شعرهای رودکی پیدا شد و در همین شعرهای باقی مانده، 35 وزن گوناگون دیده می شود. این شعرها دارای گشادگی زبان و توانایی بیان است. زبان او، گاه از سادگی و روانی به زبان گفتار می ماند.
جمله های کوتاه، فعلهای ساده، تکرار فعلها و برخی از اجزای جمله مانند زبان محاوره در شعر او پیداست. وجه غالب صور خیال در شعر او، تشبیه است.
تخیل او نیرومند است. پیچیدگی در شعر او راه ندارد و شادی گرایی و روح افزایی، خردگرایی، دانش دوستی، بی اعتبار دانستن جهان، لذت جویی و به خوشبختی اندیشیدن در شعرهای او موج می زند.
وی نماینده کامل شعر دوره سامانی و اسلوب شاعری سده چهارم است. تصویرهایش زنده و طبیعت در شعر او جاندار است. پیدایش و مطرح کردن رباعی را به او نسبت می دهند. رباعی در بنیاد، همان ترانه هایی بود که خنیاگران می خوانده اند و به پهلویات مشهور بوده است؛ رودکی به اقتضای آوازه خوانی به این نوع شعر بیشتر گرایش داشته، شاید نخستین شاعری باشد که بیش از سایر گویندگان روزگارش در ساختن آهنگها از آن سود برده باشد. از بیتها، قطعه ها، قصیده ها و غزلهای اندکی که از رودکی به یادگار مانده، می توان به نیکی دریافت که او در همه فنون شعر استاد بوده است.
معرفی آثار
تعداد شعرهای رودکی را از صدهزار تا یک میلیون بیت دانسته اند؛ آنچه اکنون مانده، بیش از 1000 بیت نیست که مجموعه ای از قصیده، مثنوی،قطعه و رباعی را در بر می گیرد. از دیگر آثارش منظومه کلیله و دمنه است که محمد بلعمی آن را از عربی به فارسی برگرداند و رودکی به خواسته امیرنصر و ابوالفضل بلعمی آن را به نظم فارسی در آورده است (به باور فردوسی در شاهنامه، رودکی به هنگام نظم کلیله و دمنه کور بوده است.)
این منظومه مجموعه ای از افسانه ها و حکایتهای هندی از زبان حیوانات فابل است که تنها 129 بیت آن باقی مانده است و در بحر رمل مسدس مقصور سرود شده است؛ مثنویهای دیگری در بحرهای متقارب، خفیف، هزج مسدس و سریع به رودکی نسبت می دهند که بیتهایی پراکنده از آنها به یادگار مانده است. گذشته از آن شعرهایی دیگر از وی در موضوعهای گوناگون مدحی، غنایی، هجو، وعظ، هزل ، رثاء و چکامه، در دست است.
عوفی درباره او می گوید: ” که چنان ذکی و تیز فهم بود که در هشت سالگی قرآن تمامت حفظ کرد و قرائت بیاموخت و شعر گرفت و معنای دقیق می گفت، چنانکه خلق بر وی اقبال نمودند و رغبت او زیادت شد و او را آفریدگار تعالی آوازی خوش و صوتی دلکش داده بود. از ابوالعبک بختیار بر بط بیاموخت و در آن ماهر شد و آوازه او به اطراف واکناف عالم برسید و امیر نصر بن احمد سامانی که امیر خراسان بود، او را به قربت حضرت خود مخصوص گردانید و کارش بالا گرفت و ثروت و نعمت او به حد کمال رسید.
زادگاه او قریه بنج از قراء رودک سمرقند است. یعضی او را کور مادر زاد دانسته اند و عقیده برخی بر آن است که در اواخر عمر نابینا شده است. وفات وی به سال 320 هـجری در زادگاهش قریه بنج اتفاق افتاده و در همان جا به خاک سپرده شده است.
رودکی در سرودن انواع شعر مخصوصاً قصیده، مثنوی ، غزل و قطعه مهارت داشته است و از نظر خوشی بیان در تاریخ ادبیات ایران پیش از او شاعری وجود ندارد که بتواند با وی برابری کند.
به واسطه تقرب به امیر نصر بن احمد سامانی (301-331) رودکی به دریافت جوائز و صله فراوانی از پادشاه سامانی و وزیران و رجال در بارش نائل گردید و ثروت و مکنتی زیاد به دست آورده است چنانکه به گفته نظامی عروضی هنگامی مه به همراهی نصر بن احمد از هرات به بخارا می رفته، چهار صد شتر بنه او بوده است.
علاوه بر دارا بودن مقام ظاهری رفعت پایه سخنوری و شاعری رودکی به اندازه ای است که از معاصران او شعرای معروفی چون شهید بلخی و معروفی بلخی او را ستوده اند و از گویندگان بعد از او کسانی چون دقیقی، نظامی عروضی، عنصری، فرخی و ناصرخسرو از او به بزرگی یاد کرده اند.
ویژگی سخن
سخنان رودکی در قوت تشبیه و نزدیکی معانی به طبیعت و وصف ،کم نظیر است و لطافت و متانت و انسجام خاصی در ادبیات وی مشاهده می شود که مایه تأثیر کلام او در خواننده و شنونده است. از غالب اشعار او روح طرب و شادی و عدم توجه به آنچه مایه اندوه و سستی باشد مشهود است و این حالت گذشته از اثر محیط زندگی و عصر حیات شاعر نتیجه فراخی عیش و فراغت بال او نیز می باشد. با وجود آنکه تا یک میلیون و سیصد هزار شعر بنا به گفته رشیدی سمرقندی به رودکی نسبت داده اند تعداد اشعاری که از او امروزه در دست است به هزار بیت نمی رسد.
از نظر صنایع ادبی گرانبهاترین قسمت آثار رودکی مدایح او نیست، بلکه مغازلات اوست که کاملاً مطابق احساسات آدمی است، شاعر شادی پسند بسیار جالب توجه و شاعر غزلسرای نشاط انگیز، بسیار ظریف و پر از احساسات است.
گذشته از مدایح و مضمون های شادی پسند و نشاط انگیز در آثار رودکی، اندیشه ها و پندهایی آمیخته به بدبینی مانند گفتار شهید بلخی دیده می شود. شاید این اندیشه ها در نزدیکی پیری و هنگامی که توانگری او بدل به تنگدستی شده نمو کرده باشد، می توان فرض کرد که این حوادث در زندگی رودکی، بسته به سرگذشت نصر دوم بوده است. پس از آنکه امیر قرمطی را خلع کردند مقام افتخاری که رودکی در دربار به آن شاد بود به پایان رسید.
با فرا رسیدن روزهای فقر و تلخ پیری، دیگر چیزی برای رودکی نمانده بود، جز آنکه بیاد روزهای خوش گذشته و جوانی سپری شده بنالد و مویه کند.

نمونه اشعار
زمانه پندی آزاد وار داد مرا —– زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
به روز ِ نیک ِ کسان گفت تا تو غم نخوری —– بسا کسا که به روز ِ تو آرزو مند است
زمانه گفت مرا خشم خویش دار نگاه —– کرا زبان نه به بند است پای دربند است

***
اندر بلای سخت
ای آنکه غمگنی و سزاواری —– وندر نهان سرشک همی‌باری
رفت آنکه رفت و آمد آنکه آمد—– بود آنچه بود، خیره چه غم داری؟
هموار کرد خواهی گیتی را؟—– گیتی‌ست، کی پذیرد همواری؟
مستی نکن که او نشنود مستی —– رازی مکن که نشنود او زاری
شو، تا قیـامت آیـد زاری کن! —– کی رفته را به زاری باز آری؟
آزار بیـش بیـنی زیـن گردون —– گر تو به هر بهانه بیـازاری
گوئی گماشته است بلائی او —– بر هر که تو بر او دل بگماری
ابری پدیدنی و کسوفی نی —– بگرفت ماه و گشت جهان تاری
فرمان کنی و یا نکنی ترسم —– بر خویشتن ظفر ندهی باری
اندر بلای سخت پدیـد آید —– فضل و بزرگمردی و سالاری
***
کلیله و دمنه رودکی
مهمترین کار رودکی به نظم در آوردن کلیله و دمنه است، متاسفانه این اثر گرانبها مانند سایر آثار و مثنویهای رودکی گم شده است و از آن جز ابیاتی پراکنده در دست نیست. از ادبیات پراکنده ای که از منظومه کلیله و دمنه و سایر مثنویهای رودکی باقی مانده است می توان فهمیند که صاحبقران ملک سخن لقبی برازنده او بوده است. در شعر او قوه تخیل، قدرت بیان، استحکام و انسجام کلام همه با هم جمع است و بهمین دلیل در دربار سامانیان، قدر و مرتبه ای داشت که شاعران بعد از او همیشه آرزوی روزگار او را داشتند
medium_Tajikistan.%20Fann%20mountain.%20Rudaki%20mausoleum.JPG

بر گرفته از http://linkto.ir
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
زندگی نامه محمود شبستري
شيخ سعدالدين محمود بن امين الدين عبدالکريم بن يحيي شبستري از عرفا و شعراي نامي قرن هفتم و هشتم هجري است. او در سال ۶۸۷ه. در ايام سلطنت کيخاتوخان در قصبه شبستر واقع در هشت فرسخي تبريز متولد شد و در عهد سلطان محمد خدابنده و ابوسعيد بهادرخان در شهر تبريز مرجع علما و مضلا بود. شبستري پس از کسب دانش در تبريز به مسافرت در شهرهاي مختلف پرداخته و در سفر به مصر، شام، حجاز از علما و مشايخ اين سرزمين ها کسب دانش توحيد کرده است. او خود در اين باره مي گويد: مدتي من زعمر خويش مديد صرف کردم به دانش توحيد در سفرها به مصر و شام و حجاز کردم اي دوست روز و شب تک و تاز سال و مه هم چو دهر ميگشتم ده ده و شهر شهر مي گشتم گاهي از مه چراغ مي کردم گاه دور چراغ مي خوردم علما و مشايخ اين من بس که ديدم به هر نواحي من جمع کردم بسي کلام غريب کردم آنگه مصنفات عجيب هم چنين شيخ محمد در سفري به کرمان در آنجا تاهل اختيار کرده و در آن شهر اولاد و احفادي از او به وجود آمده است که جمعي از ايشان اهل قلم و کمال بوده و به خواجگان شهرت يافته اند.
شبستري پسري به نام عبدالله داشته که جواني فاضل و کامل و ماهر در علوم مختلف به خصوص رياضي بوده است. وي در سال ۹۲۶ه. از جانب سمرقند به درباز روم رفته و سلطان سليم او را تعظيم بسيار کرده است. شيخ عبدالله مثنوي به نامه شمع و پروانه به نام سلطان سليم سروده و نيز رساله اي به زبان فارسي در قواعد معما به نام سلطان مذکور نوشته است.
شبستري سرانجام به تبريز باز گشته و در سال ۷۲۰ه. در ۳۳ سالگي وفات يافته و در شبستر وسط باغچه گلشن در جوار مزار استادش بهءاالدين يعقوبي تبريزي مدفون شده است. بعضي ها معتقدند که چون شبستري وصيت کرده که او را پاي مزار شيخ بهاءالدين دفن کنند و سال وفات بهاءالدين ۷۳۸ه. است و هم چنين چون باباابي سبشتري در مرض موت شبستري حاضر بوده و در همان ماه وفات شبستري فوت نموده و تاريخ وفات باباابي ۱۷ ربيع الاول سال ۷۴۰ه. است؛ پس سال وفات شبستري هم بايد ۷۴۰ه. باشد ضمنا با توجه به تجديد عمارت هاي مکرر مقبره شبستري احتمال آن داده شده که تاريج فوت نوشته شده بروي مزارش تغيير کرده باشد. بعضي از معاصران، تاريخ وفات شيخ محمود را همان ۷۲۰ه. پذيرفته اند ولي تولد او را پيش از سال ۶۸۷ه. حدس زده اند و دليل آن را هم بعيد بودن ۲۶ سالگي شبستري براي شهرت فراوان او در عهد خدابنده ذکر کرده اند.
شبستري پيرو مذهب سنت و جماعت و معتقد به عقايد اشعريان بوده است. لاهيجي شارح گلشن راز شيخ و مرشد شبستري را امين الدين مي نويسد. خود شيخ محمود نيز در مثنوي سعادت نامه از امين الدين ياد ميکند: شيخ و استاد من امين الدين دادي الحق جوابهاي چنين برخي هم استاد او را بهاءالدين يعقوبي تبريزي دانسته؛ اما با استنباط از عبارت صاحب روضات الجنان ميتوان هر دوي آنها را از اساتيد وي دانست.

آثار شبستري: الف- آثار منظوم (ا- گلشن راز، ۲- سعادت نامه) ب- آثار منثور (۱- حق اليقين في معرفة رب العالمين، ۲- مرآََْة المحققين، ۳- شاهد يا شاهد نامه)
بر گرفته از http://linkto.ir
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
زندگی نامه صائب تبریزي
ميرزا محمد علي، متخلص به صائب، از معروفترين شاعران عهد صفويه است. تاريخ تولدش معلوم نيست، و محل تولد او را بعضي در تبريز و بسياري در اصفهان دانسته‏اند؛ اما خاندان او مسلماً تبريزي بوده‏اند.
پدرش از بازرگانان اصفهان بود و خود يا پدرش به دستور شاه عباس اول صفوي با جمعي از تجار و مردم ثروتمند و متشخص از تبريز كوچ كرد و در محله عباس آباد اصفهان ساكن شد. عموي صائب، شمس الدين تبريزي شيرين قلم، مشهور به شمس ثاني، از استادان خط بود.
صائب در سال 1034 هـ . ق از اصفهان عازم هندوستان شد و بعد به هرات و كابل رفت. حكمران كابل، خواجه احسن الله مشهور به ظفرخان، كه خود شاعر و اديب بود، مقدم صائب را گرامي داشت. ظفرخان پس از مدتي به خاطر جلوس شاه جهان، عازم دكن شد و صائب را نيز با خود همراه بود. شاه جهان، صائب را مورد عنايت قرار داد و به او لقب مستعدخان داد
(برخي بر اين باورند كه اين لقب را درويشي به او داده است).
در سال 1039 هـ.ق كه صائب و ظفرخان در ركاب شاه جهان در برهانپور بودند، خبر رسيد كه پدر صائب از ايران به اكبرآباد هندوستان آمده است و مي‏خواهد او را با خود به ايران ببرد. صائب از ظفرخان و پدر او، خواجه ابوالحسن تربتي اجازه بازگشت خواست، اما حصول اين رخصت تا دو سال طول كشيد. در سال 1042 هـ.ق، كه حكومت كشمير به ظفرخان (به نيابت از پدرش) واگذار شد، صائب نيز به آن جا رفت، و از آن جا هم به اتفاق پدر عازم ايران شد. پس از بازگشت به ايران، در اصفهان اقامت گزيد و فقط گاهي به شهرهايي از قبيل قزوين، اردبيل، تبريز و يزد سفر كرد. صائب در ايران شهرت فراوان يافت و شاه عباس دوم صفوي او را به لقب ملك الشعرايي مفتخر ساخت.
وفات صائب در اصفهان اتفاق افتاد. سن او به هنگام وفات از 65 تا 71 گفته‏اند. آرامگاه او در اصفهان و در محلي است كه در زمان حياتش معروف به تكيه ميرزا صائب بود. تعداد اشعار صائب را از شصت هزار تا صد و بيست هزار و سيصد هزار بيت و بالاتر نيز گفته‏اند.
ديوان او مكرر در ايران و هندوستان چاپ شده است. صائب خط را خوش مي‏نوشت و به تركي نيز شعر مي‏سرود.
پس از قرن پنجم هجري، زبان شعر فارسي به همت شاعران عارفي نظير، سنايي، نظامي، مولانا، سعدي و حافظ در سبكي ويژه كه بعدها سبك عراقي ناميدندش، استحاله شد. پيش از ظهور اين بزرگان، شعر فارسي مبتني بر دريافتهاي حسي و بدوي از هستي بود.
حماسه و قصيده غالبترين انواع ادبي و در مرحله‏اي پس از اين دو، غزل عرصه بيان احساسات و عواطف شاعران موسوم به سبك خراساني محسوب مي‏شد.
سبك خراساني بر عناصري چون فخامت زبان و تصاوير شفاف و محسوس همراه با حس عاطفي غليظ بنياد گرفته بود.
جهان بيني اكثر شاعران اين دوره (به استثناي يكي دو تن) بيش از آن كه افلاكي و حقيقي باشد، مجازي و دنيوي بود. شعر فارسي با گذر از سبك خراساني و حضور و ظهور خلاق شاعراني عارف در آن، زيبايي سرشار و متعالي و ظريفي عظيم و غني و وجوهي چندگانه پيدا كرد و انديشه عرفاني غالبترين صبغه دروني آن شد.
هر كدام از بزرگان اين سبك همچون قله‏هاي تسخير ناپذيري شدند كه با گذشت ساليان دراز، هنوز سايه سنگينشان بر شعر و ادب فارسي گسترده است.
در اين سبك، برخلاف جهان حسي و ملموس سبك خراساني، شعر پاي در وادي مفاهيم انتزاعي گذاشت. به گونه‏اي كه شاعران بزرگ، متفكران بزرگي نيز بودند.
در همين دوران بود كه غزل فارسي با دستكار بزرگاني چون خافظ و سعدي به اوج حقيقي خويش نزديك شد.
پس از قرن هشتم هجري اغلب شاعران، جز حفظ سنت و حركت در حد و حدود و حاشيه آثار گذشتگان گامي فراپيش ننهادند. از قرن نهم به بعد، گروهي از شاعران ـ در جستجوي راهي تازه ـ كوشيدند تا شعر خود را از تقليد و تكرار رهايي بخشند.
كوششهاي اين گروه در بيان صميمانه و صادقانه حس و حال دروني و زباني سهل و ساده و دور از تكلف و مناظره عاشق و معشوق خلاصه شد.
از شاعران اين گروه كه در تذكره‏ها با عنوان شاعران «وقوعي» و يا مكتب وقوع نام برده مي‏شوند، كساني همچون بابافغاني، وحشي بافقي، اهلي و هلالي از بقيه معروفند.
آثار شاعران مكتب وقوع اگر چه در كنار آثار ديگر سبكها اهميتي درخور پيدا نكرد، اما همچون پل ارتباطي بين سبك عراقي و سبك هندي زمينه‏اي براي پيدايش «طرز نو» بود. مرور اين دو بيت از وقوعي تبريزي (از شاعران سبك وقوع) خالي از فايده نيست:

زينسان كه عشق در دلم امروز خانه ساخت
مي‏بايدم به درد دل جاودانه ساخت
چون مرغ زخم خورده برون شد ز سينه دل
آن بال و پر شكسته كجا آشيانه ساخت؟

از آغاز قرن دهم هجري تا ميانه قرن دوازدهم هجري، شعر فارسي رنگ و بويي ديگر به خود گرفت و شاعران معيارهاي زيبا شناختي جديدي را مبناي آفرينش آثار خود كردند و به كسب تجربه‏هايي تازه پرداختند كه بعدها اين «طرز نو» به سبك هندي معروف شد.
از مهمترين علل نامگذاري اين شيوه به سبك هندي، مهاجرت بسياري از اين شاعران به سرزمين اسرار آميز هند بود. محققان دلايل بسياري بر علت مهاجرت شاعران ايراني به هند، ذكر كرده‏اند؛ از جمله استاد گلچين معاني مهمترين اين عوامل را در «خروج شاه اسماعيل اول، سختگيريهاي شاه تهماسب، فتور ارباب مناصب در زمان شاه اسماعيل دوم، قتل عام شاهزادگان كه مروج و مربي شاعران بودند، فتنه‏هاي پياپي ازبكان، … دعوت شاهان هند از ايشان، همراهي سفيران ايران، رنجش و ناخرسندي… آزردگي از خويشان يا همشهريان، درويشي و قلندري، پيوستن به آشنايان و بستگان خود كه در آن سامان مقام و منصبي داشته‏اند، سفارت، تجارت، سياحت. عياشي و خوشگذراني، ناسازگاري روزگار، پيدا كردن كار، راه يافتن به دربار هند و …» مي‏داند.
در هر صورت، زبان فارسي كه سالها پيشتر از ورود اين شاعران به هند در آن ديار گسترش يافته بود، با حضور اين طوطيان شكرشكن، جاني دوباره و رونقي بسزا گرفت. بسياري از حكام و پادشاهان هند از علاقمندان شعر و ادب پارسي به شمار مي‏رفتند. حمايت اين پادشاهان از شاعران فارسي زبان و تأثير محيط و فرهنگ بومي هند، بر ذهن و ذوق اغلب آنان تأثيراتي خاص به جاي گذاشت.
زادگاه «طرز نو» ايران بود؛ اما اين شيوه در هند رشد و نمو كرد و شكل كمال يافته خود را بازيافت.
شاعران بزرگي همچون صائب، كليم، طالب، عرفي و … از مهاجريني بودند كه به طور مستقيم و از نزديك، محيط و فرهنگ هندي را آزمودند و تجربه كردند.
علاوه بر اينان بزرگاني چون بيدل دهلوي، غني كشميري و غالب دهلوي، شاعراني هندي الاصل فارسي زباني بودند كه در دوره متأخر اين سبك ظهور كردند و نگاهي سبگ شناسانه به آثارشان حكايت از چيرگي مفرط ذوق و فرهنگ هندي بر آثارشان نسبت به شاعران گروه اول دارد.
هر شاعر در افق خاصي از هستي قادر به كشف و دريافت لحظات و حالات شاعرانه زندگي است. سبك و شيوه هر شاعري در سرودن شعر نيز، شيوه‏اي منحصر و يگانه است؛ چرا كه آفاق درك و دريافتهاي شهودي و كشفي شاعران با يكديگر متفاوت است.
از طرفي به دليل آن كه همواره گروهي از شاعران در يك دوره معين تاريخي و در يك جامعه زندگي مي‏كنند و تحت تأثير عوامل مشترك همچون روح حاكم بر انديشه‏هاي رايج در آن زمان و مسائل اجتماعي و… قرار مي‏گيرند، زبان شعر يك دوره، صاحب ويژگيها و مؤلفه‏هايي مي‏شود كه در آثار شاعران آن عهد مشترك است.
معمولاً اين ويژگيها و مؤلفه‏هاي مشترك را در زيرمجموعه سبكهايي كه به سبكهاي دوره‏اي موسوم است، بررسي مي‏كنند.
در واقع، اطلاق نام واحد سبك خراساني، سبك عراقي و سبك هندي بر آثار شاعران در محدوده‏هاي معين تاريخي فقط با توجه به اشتراكاتي كه در زبان شعر جميع آنها وجود دارد، ممكن و ميسر مي‏شود.
البته، عناصر مشترك موجود بايد در بسامدي بالا در آثار يك گروه از شاعران تكرار شود تا امكان نامگذاري و طبقه‏بندي آنها وجود داشته باشد. باري، آثار هر شاعر در عين آن كه قابل طبقه‏بندي در يك سبك دوره‏اي مشخص است، سبكي ويژه و منحصر و فردي را نيز داراست. سبكي يگانه كه همچون خطوط انگشتانش، امضاي اثر او به شمار مي‏رود. چرا كه سبك و زبان آيينه احوال آفاقي و انفسي شاعرند… .
اينك، به برخي از مهمترين عناصر و ويژگيهاي سبكي و زباني شعر صائب كه به صورتي گسترده و با بسامدي بالا در شعر وي و معاصرانش وجود دارد، اشاراتي هر چند مختصر مي‏كنيم:
1 ـ گرايش كلي زبان شعر از شيوه فخيم عراقي (زبان خواص) به سمت زباني صميمي و مردمي است (زبان عوام) معيارهاي زيبايي شناختي به طور كلي با دوره پيشين متفاوت است و شاعران در نسبتي متوازن با پسند مردم شعر مي‏سرايند. فخامت و استواري زبان چندان جايگاه مهمي در شعر اين عصر ندارد. اصطلاحات و تعبيرات عاميانه در بي‏پيرايه‏ترين شكل زباني خود، بي‏تكلف و رها در شعر حضور مي‏يابند.
ظهور شاعراني از بطن جامعه همچون صاحبان حرفه‏ها و پيشه‏ها و رهايي شعر از سيطره دربارها به معنايي كه در دوره‏هاي پيشين وجود داشت و همچنين دوري از روش اهل فضل و مدرسه را مي‏توان از مهمترين محركها و انگيزه‏هاي ايجاد چنين حركتي در زبان شعر اين دوره دانست:

بلبل رنگين نوايي بر سر كار آمده است
آب و رنگ تازه‏اي بر روي گلزار آمده است
وقت گلشن خوش كه گلريزان ابر رحمت است
چشم پل روشن! كه آب امسال سرشار آمده است
گوش تا گوش زمين از گفتگوي ما پر است
تا خط بغداد اين جام از سبوي ما پر است

2 ـ عنصر خيال در شعر صائب و شاعران سبك هندي از مهمترين عناصر سبكي است و حضوري گسترده و متنوع در شعر اين شاعران دارد. صورتهاي گوناگون بياني تخيل، همچون تشبيه، استعاره، كنايه و تمثيل در بسامدي بالا در آثار صائب و … به چشم مي‏خورد. حضور تخيل در شعر اين شاعران گاه عناصر ديگري همچون عاطفه شاعرانه را تحت الشعاع خود قرار مي‏دهد و از فروغ آن مي‏كاهد.
تصويرسازيهاي درخشان، بهره‏گيري مفرط از نوعي استعاره كه جاندار انگاري اشيا و شخصيت بخشيدن به آنها مهمترين هدف آن به شمار مي‏رود و امروز تشخيص ناميده مي‏شود و گشودن پنجره‏هاي خيال به سمت آفاق تازه و شعر شاعران طرز نو را سرشار از چشم اندازهاي بديع و رنگين و لحظات خيال انگيز كرده است:

شب كه سرو قامت او شمع اين كاشانه بود
تا سحرگه برگريزان پر پروانه بود
مهر را سوختگان بوته خاري گيرند
ماه را زنده‏دلان شمع مزاري گيرند
سحرگه چهره خورشيد را به خون شستند
گليم بخت من از آب نيلگون شستند
خبر كبوتر چاه ذقن به بابل برد
تمام بابليان دست از فسون شستند
شستم به خون ز صفحه دل، مهر آسمان
زان دشنه‏ها كه بر جگر آ‏فتاب زد

3 ـ ايجاز: اشتياق به آوردن مضامين نو و معاني بيگانه و پرداخت آن در يك بيت در لفافه‏اي از هنرهاي بياني (به ويژه استعاره) منجر به ايجازي فوق العاده (و گاه مخل) در اشعار نوپردازاني نظير صائب، كليم، غني، بيدل و… شده است.
4 ـ ارسال المثل و تمثيل: ارسال المثل، آوردن ضرب المثلي در شعر به عنوان شاهد مثال است. اين صنعت مورد توجه صائب و شاعران سبك هندي بود. اما نكته جالب اين است كه بسياري از مصرعهاي برجسته اين گروه از شاعران و به ويژه صائب به خاطر دلنشيني و مقبوليت خاصش در بين مردم در زمان شاعر و پس از او به صورت ضرب المثلهاي رايج زبانزد اهل كوي و برزن مي‏شد.
… اما تمثيل كه از ويژگيهاي عمده اين سبك به شمار مي‏رود، چنان است كه شاعر در يك مصرع، مطلب و مضموني اخلاقي يا عرفاني كه معمولاً انتزاعي است، بيان مي‏كند و در مصرع دوم با ذكر مثالي از طبيعت، اشيا و يا آوردن تصويري محسوس، دليلي براي اثبات آن مي‏آورد. در برخي از اين تمثيلها، گاه دو مصراع به لحاظ نحوي كاملاً مستقلند و هيچ حرف ربط يا شرطي آن دو را با يكديگر پيوند نمي‏دهد. تمثيلات شعر صائب كليم و بيدل از معروفترين تمثيلات شعر فارسي است:

من از بي‏قدري خار سر ديوار دانستم
كه ناكس كس نمي‏گردد از اين بالانشينيها
ظالم به ظلم خويش گرفتار مي‏شود
از پيچ و تاب نيست رهايي كمند را
ما زنده به آنيم كه آرام نگيريم
موجيم كه آسودگي ما عدم ماست
جسم خاكي مانع عمر سبك رفتار نيست
پيش اين سيلاب كي ديوار مي‏ماند به جا

5 ـ تأكيد بر استقلال واحد بيت در غزل: غزل سبك هندي مبتني بر واحد بيت است. شاعران اين سبك به ابيات يك غزل، به لحاظ محتوا و مضمون چنان استقلالي مي‏بخشند كه غزل به صورت مجموعه‏اي از مضامين متنوع و متفاوت درمي‏آمد. ابياتي كه فقط با ضربآهنگ قافيه‏ها و تكرار رديفها، از نظر موسيقيايي صورت نظمي پريشان به خود مي‏گرفت. اگر چه ساختار شعر فارسي از آغاز بر بنياد ساختار شرقي وحدت در عين كثرت بود، اما در سبك هندي اين ساختار به صورتي افراطي به تفرد ابيات گرايش يافت و وحدت دروني به سرحد صورت قالب و پيوند قافيه و رديف تقليل پيدا كرد.
ريشه‏هاي استقلال ابيات در غزل فارسي را به صورت متشخص در غزل حافظ و شيوه مضمون پردازانه وي مي‏توان بازجست. (مثل همه ويژگيهاي ديگر شعرش در عين اعتدال و ظرافت.)
ظهور مفرط اين پديده در سبك هندي را مي‏توان در اصرار شاعران اين سبك به آوردن مضامين نو و برجسته دانست؛ به گونه‏اي كه هر مضمون در نهايت ايجاز در يك بيت گنجانده مي‏شد و شاعر بناچار تمام كوشش خود را صرف پروراندن مضمون مورد نظر خويش در يك بيت مي‏كرد و ابياتي با مضامين مختلف و گاه متناقض اما با وزن و قافيه و رديف مشترك در يك غزل مي‏سرود.
مصرع برجسته به گفته صائب چون تير شهاب، جگر سوز و در يادها ماندني بود و ديگر اين كه، شاعران طرز نو دوستدار آن بودند كه اشعارشان در لايه‏هاي مختلف اجتماع نفوذ كند و زبانزد و ضرب المثل كلام خاص و عام باشد. صائب فرموده است:

بر زبانها وصف قد دلستان خواهد دويد
مصرع برجسته برگرد جهان خواهد دويد

6 ـ گستره وسيع واژگاني و تركيبات و …
7 ـ بسامد بالاي رديفهاي اسمي در شعر صائب، از ديگر مميزات شعر او به سبك موسوم به هندي است. رديفهاي اسمي از علل عمده توسع خيال در شعر است؛ چرا كه شاعر ناچار مي‏شود در هر بيت به تصويرسازيي كه به نوعي با رديف ارتباط دارد، بپردازد؛ رديفهايي نظير: رقص، خط، شمع، حرف، گل، صبح، رنگ و آفتاب مكرر مورد استفاده صائب است و يك رديف مشترك، مضامين گوناگون و تصاوير متنوعي را به همراه خود يدك مي‏كشد:

از بس مكدرست در اين روزگار صبح
از دل نمي‏كشد نفس بي‏غبار صبح
رخسار نو خط تو خوش آمد به ديده‏اش
از شب كشيده سرمه دنباله‏دار صبح
گلدسته بهشت برين، روي تازه است
برگ شكوفه‏اي است از اين شاخسار صبح
تر مي‏كند به خون شفق نان آفتاب
از راستي، چه مي‏كشد از روزگار صبح

سنت تتبع و تأمل در اشعار پيشينايان از آغاز طلوع شعر دري، در بين شاعران فارسي زبان وجود داشت. بسياري از شاعران علاوه بر مطالعه آثار شعر فارس به تأمل در اشعار شاعران عرب زبان نيز همت مي‏گمارند. صائب نيز از شاعراني بود كه به مطالعه آثار و دواوين گذشتگان و معاصرينش ارزش و اهميتي فوق العاده مي‏داد.
درنگ در آثار شاعران بزرگ درگذشته، علاوه بر دانش ادبي، آگاهي از ظرايف سبكهاي فردي شاعران را بر يكديگر ممكن مي‏ساخت و از طرفي، شعر فارسي در دايره سنتي خويش در نحله‏ها و سبكهاي مختلف، هر بار از نو حياتي دوباره مي‏گرفت.
مطالعه آثار معاصرين گاه به نوعي داد و ستد ادبي (و يا گفتگو) منجر مي‏شد. جواب دادن به شعر يكديگر تفنني از اين دست بود. شاعران نوپرداز سبك هندي، با وجود نوآوريها و هنجارشكنيهاي خاص سبكي خود، ثمره سنت بالنده شعر فارسي بودند كه هيچ گاه نوآوريهايشان به طور مستقيم در تعارض با اشعار گذشتگان درنيامد.
كوشش اصلي شاعران اين سبك به طور مستمر صرف گريز از طرز تلقيهاي قالبي و تكراري از شعر و نگاه نو به هستي شد… .
نظري گذرا به ديوان صائب نشان مي‏دهد كه اين شاعر بزرگ چه مقدار تتبع و تأمل در آثار شاعران متقدم و معاصر خود داشته است:

فتاد تا به ره طرز مولوي، صائب
سپند شعله فكرش شده‏ست كوكبها
اين جواب آن غزل صائب، كه مي‏گويد كليم
هر چه جانكاه است در اين راه، دلخواه من است
ز بلبلان خوش الحان اين چمن صائب
مريد زمزمه حافظ خوش الحان باش
صائب از درد سر هر دو جهان باز رهي
سر اگر در ره عطار نشابور كني
اين غزل را از حكيم غزنوي بشنو تمام
تا بداني نطق صائب پيش نطقش الكن است

شعر صائب حامل حكمتي ويژه است. به عبارتي، صائب به ديده‏اي حكيمانه شاهد اوضاع جهان است. اما اين حكمت حاصل سير و سلوكي عرفاني به معناي خاص آن نيست و همچنين اين حكمت نتيجه شاگردي انديشه‏ورزان و فيلسوفان و استادان مدرسه نيست؛ بلكه برخاسته از فطرت و حدت هوش شاعر و برآمده از نوعي غور و تأمل آزاد در پديده‏هاي گوناگون هستي است.
صائب به تماشا و تفريح جهان آمده است و در اين تماشا، ديدنيهاي طبيعت را با برخي از مفاهيم و مضامين موجود در زندگي انساني برابر مي‏نهد و مفاهيم ملموس و روزمره را كه هر انساني دائماً در گيرودار با آنهاست، برجسته مي‏كند و با نيروي تخيل شگفت انگيزش، آنها را با تصاويري محسوس و در دسترس پيوند مي‏دهد؛ پيوندي كه محصول آن عبرت است و ميوه‏اش حكمت؛ حكمتي كه ريشه در ذوق هنرمندانه و هوش نكته ربا دارد.
شعر وي با عموم مخاطبان ارتباط برقرار مي‏كند و اين ارتباط به قدري صميمي است كه مخاطب احساس مي‏كند به مضمون انديشه شاعر پيشتر مي‏انديشيده است؛ اما توان بيان آن را در خود نمي‏يافته است. صائب به اقتضاي سنت شعر فارسي غير از مضامين متنوع و بديع از مضامين و مفاهيم عرفاني به گشادگي تمام بهره مي‏گيرد. اين مفاهيم در شعر صائب بيشتر از نوع كسبي هستند و نه كشفي و انديشه‏هاي عرفاني صائب اغلب برخاسته از عرفاني نظري است. زبان راز محمل شهود و كشف عارفان و شاعران عارف است؛ آن چنان كه در شعر حافظ، مولوي و … شاهد آنيم. حال آن كه وجه مميز زبان شعر صائب در بهره‏گيريهاي مفرط او از استعاره و تمثيل است.
بر گرفته از http://linkto.ir
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
زندگی نامه عمر خیام خردمند
حکیم عمر خیام (خیامی) در سال 439 هجری (1048 میلادی) در شهر نیشابور و در زمانی به دنیا آمد که ترکان سلجوقیان بر خراسان، ناحیه ای وسیع در شرق ایران، تسلط داشتند. وی در زادگاه خویش به آموختن علم پرداخت و نزد عالمان و استادان برجسته آن شهر از جمله امام موفق نیشابوری علوم زمانه خویش را فراگرفت و چنانکه گفته اند بسیار جوان بود که در فلسفه و ریاضیات تبحر یافت.

تلاشها
خیام در سال 461 هجری به قصد سمرقند، نیشابور را ترک کرد و در آنجا تحت حمایت ابوطاهر عبدالرحمن بن احمد , قاضی القضات سمرقند اثربرجسته خودرادر جبر تألیف کرد. خیام سپس به اصفهان رفت و مدت 18 سال در آنجا اقامت گزید و با حمایت ملک شاه سلجوقی و وزیرش **** الملک، به همراه جمعی از دانشمندان و ریاضیدانان معروف زمانه خود، در رصد خانه ای که به دستور ملکشاه تأسیس شده بود، به انجام تحقیقات نجومی پرداخت. حاصل این تحقیقات اصلاح تقویم رایج در آن زمان و تنظیم تقویم جلالی (لقب سلطان ملکشاه سلجوقی) بود. در تقویم جلالی، سال شمسی تقریباً برابر با 365 روز و 5 ساعت و 48 دقیقه و 45 ثانیه است. سال دوازده ماه دارد 6 ماه نخست هر ماه 31 روز و 5 ماه بعد هر ماه 30 روز و ماه آخر 29 روز است هر چهارسال، یکسال را کبیسه می خوانند که ماه آخر آن 30 روز است و آن سال 366 روز است هر چهار سال، یکسال را کبیسه می خوانند که ماه آخر آن 30 روز است و آن سال 366 روز می شود در تقویم جلالی هر پنج هزار سال یک روز اختلاف زمان وجود دارد در صورتیکه در تقویم گریگوری هر ده هزار سال سه روز اشتباه دارد.

بازگشت به خراسان
بعد از کشته شدن **** الملک و سپس ملکشاه، در میان فرزندان ملکشاه بر سر تصاحب سلطنت اختلاف افتاد. به دلیل آشوب ها و درگیری های ناشی از این امر، مسائل علمی و فرهنگی که قبلا از اهمیت خاصی برخوردار بود به فراموشی سپرده شد. عدم توجه به امور علمی و دانشمندان و رصدخانه، خیام را بر آن داشت که اصفهان را به قصد خراسان ترک کند. وی باقی عمر خویش را در شهرهای مهم خراسان به ویژه نیشابور و مرو که پایتخت فرمانروائی سنجر (پسر سوم ملکشاه) بود، گذراند. در آن زمان مرو یکی از مراکز مهم علمی و فرهنگی دنیا به شمار می رفت و دانشمندان زیادی در آن حضور داشتند. بیشتر کارهای علمی خیام پس از مراجعت از اصفهان در این شهر جامه عمل به خود گرفت.

خیام و علم ریاضیات
دستاوردهای علمی خیام برای جامعه بشری متعدد و بسیار درخور توجه بوده است. وی برای نخستین بار در تاریخ ریاضی به نحو تحسین برانگیزی معادله های درجه اول تا سوم را دسته بندی کرد، و سپس با استفاده از ترسیمات هندسی مبتنی بر مقاطع مخروطی توانست برای تمامی آنها راه حلی کلی ارائه کند. وی برای معادله های درجه دوم هم از راه حلی هندسی و هم از راه حل عددی استفاده کرد، اما برای معادلات درجه سوم تنها ترسیمات هندسی را به کار برد؛ و بدین ترتیب توانست برای اغلب آنها راه حلی بیابد و در مواردی امکان وجود دو جواب را بررسی کند. اشکال کار در این بود که به دلیل تعریف نشدن اعداد منفی در آن زمان، خیام به جوابهای منفی معادله توجه نمی کرد و به سادگی از کنار امکان وجود سه جواب برای معادله درجه سوم رد می شد. با این همه تقریبا چهار قرن قبل از دکارت توانست به یکی از مهمترین دستاوردهای بشری در تاریخ جبر بلکه علوم دست یابد و راه حلی را که دکارت بعدها (به صورت کاملتر) بیان کرد، پیش نهد. خیام همچنین توانست با موفقیت تعریف عدد را به عنوان کمیتی پیوسته به دست دهد و در واقع برای نخستین بار عدد مثبت حقیقی را تعریف کند و سرانجام به این حکم برسد که هیچ کمیتی، مرکب از جزء های تقسیم ناپذیر نیست و از نظر ریاضی، می توان هر مقداری را به بی نهایت بخش تقسیم کرد. همچنین خیام ضمن جستجوی راهی برای اثبات “اصل توازی” (اصل پنجم مقاله اول اصول اقلیدس) در کتاب شرح ما اشکل من مصادرات کتاب اقلیدس (شرح اصول مشکل آفرین کتاب اقلیدس)، مبتکر مفهوم عمیقی در هندسه شد. در تلاش برای اثبات این اصل، خیام گزاره هایی را بیان کرد که کاملا مطابق گزاره هایی بود که چند قرن بعد توسط والیس و ساکری ریاضیدانان اروپایی بیان شد و راه را برای ظهور هندسه های نااقلیدسی در قرن نوزدهم هموار کرد. بسیاری را عقیده بر این است که مثلث حسابی پاسکال را باید مثلث حسابی خیام نامید و برخی پا را از این هم فراتر گذاشتند و معتقدند، دو جمله ای نیوتن را باید دو جمله ای خیام نامید. البته گفته می شودبیشتر از این دستور نیوتن و قانون تشکیل ضریب بسط دو جمله ای را چه جمشید کاشانی و چه نصیرالدین توسی ضمن بررسی قانون های مربوط به ریشه گرفتن از عددها آورده اند.

خیام و علوم دیگر
استعداد شگرف خیام سبب شد که وی در زمینه های دیگری از دانش بشری نیز دستاوردهایی داشته باشد. از وی رساله های کوتاهی در زمینه هایی چون مکانیک، هیدرواستاتیک، هواشناسی، نظریه موسیقی و غیره نیز بر جای مانده است. اخیراً نیز تحقیقاتی در مورد فعالیت خیام در زمینه هندسه تزئینی انجام شده است که ارتباط او را با ساخت گنبد شمالی مسجد جامع اصفهان تأئید می کند. تاریخنگاران و دانشمندان هم عصر خیام و کسانی که پس از او آمدند جملگی بر استادی وی در فلسفه اذعان داشته اند، تا آنجا که گاه وی را حکیم دوران و ابن سینای زمان شمرده اند. آثار فلسفی موجود خیام به چند رساله کوتاه اما عمیق و پربار محدود می شود. آخرین رساله فلسفی خیام مبین گرایش های عرفانی اوست. اما گذشته از همه اینها، بیشترین شهرت خیام در طی دو قرن اخیر در جهان به دلیل رباعیات اوست که نخستین بار توسط فیتزجرالد به انگلیسی ترجمه و در دسترس جهانیان قرار گرفت و نام او را در ردیف چهار شاعر بزرگ جهان یعنی هومر، شکسپیر، دانته و گوته قرار داد. رباعیات خیام به دلیل ترجمه بسیار آزاد (و گاه اشتباه) از شعر او موجب سوء تعبیرهای بعضاً غیر قابل قبولی از شخصیت وی شده است. این رباعیات بحث و اختلاف نظر میان تحلیلگران اندیشه خیام را شدت بخشیده است. برخی برای بیان اندیشه او تنها به ظاهر رباعیات او بسنده می کنند، در حالی که برخی دیگر بر این اعتقادند که اندیشه های واقعی خیام عمیق تر از آن است که صرفا با تفسیر ظاهری شعر او قابل بیان باشد. خیام پس از عمری پربار سرانجام در سال 517 هجری (طبق گفته اغلب منابع) در موطن خویش نیشابور درگذشت و با مرگ او یکی از درخشان ترین صفحات تاریخ اندیشه در ایران بسته شد
بر گرفته از http://linkto.ir
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
زندگی نامه غلامحسین یوسفی
استاد غلامحسین یوسفی در سال ۱۳۰۶ ش در مشهد به دنیا آمد. پس از اتمام دوران متوسطه، وارد دانشگاه شد و در ۱۳۳۰ دكترای ادبیات فارسی و نیز لیسانس حقوق قضائی و علوم سیاسی گرفت. دكتر یوسفی پس از دبیری دبیرستان های مشهد و استادی ادبیات فارسی دانشگاه مشهد به مطالعه و تحقیق در كشورهای فرانسه و انگلستان و تحقیق و تدریس در آ مریكا پرداخت. ابومسلم سردار خراسان، دیداری با اهل قلم، كاغذ زر، تحقیق درباره سعدی و شیوه های نقد ادبی از جمله آثار تصنیفی و ترجمه ای دكتر یوسفی است. سرانجام استاد غلامحسین یوسفی، محقق، مدرس و ادیب معاصر14 آذر 1369 درگذشت غلامحسین یوسفی، محقق و ادیب ایرانی و از اعضای فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی؛ او در رشته زبان و ادبیات فارسی دکتری گرفت و در دانشگاه مشهد به تدریس پرداخت؛ کاغذ زر، ابومسلم خراسانی، دیدار با اهل قلم، برگهایی در آغوش باد، چشمه روشن، از آثار اوست.
بر گرفته از http://linkto.ir
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
زندگی نامه محمود حسابي
محمود حسابي در سال 1281 (ه.ش)، از پدر و مادري تفرشي در تهران زاده شدند. پس از سپري نمودن چهار سال از دوران كودكي در تهران، به همراه خانواده (پدر، مادر، برادر) عازم شامات گرديدند. در هفت سالگي تحصيلات ابتدايي خود را در بيروت، با تنگدستي و مرارت هاي دور از وطن در مدرسه كشيش هاي فرانسوي آغاز كردند و همزمان، توسط مادر فداكار، متدين و فاضله خود (خانم گوهرشاد حسابي) ، تحت آموزش تعليمات مذهبي و ادبيات فارسي قرار گرفتند. استاد، قرآن كريم را حفظ و به آن اعتقادي ژرف داشتند. ديوان حافظ را نيز از برداشته و به بوستان و گلستان سعدي، شاهنامه فردوسي، مثنوي مولوي، منشات قائم مقام اشراف كامل داشتند.
شروع تحصيلات متوسطه ايشان مصادف با آغاز جنگ جهاني اول، و تعطيلي مدارس فرانسوي زبان بيروت بود. از اين رو، پس از دو سال تحصيل در منزل براي ادامه به كالج آمريكايي بيروت رفتند و در سن هفده سالگي ليسانس ادبيات، در سن نوزده سالگي، ليسانس بيولوژي و پس از آن مدرك مهندسي راه و ساختمان را اخذ نمودند. در آن زمان با نقشه كشي و راهسازي، به امرار معاش خانواده كمك مي كردند. استاد همچنين در رشته هاي پزشكي، رياضيات و ستاره شناسي به تحصيلات آكادميك پرداختند.
شركت راهسازي فرانسوي كه استاد در آن مشغول به كار بودند، به پاس قدرداني از زحماتشان، ايشان را براي ادامه تحصيل به كشور فرانسه اعزام كرد و بدين ترتيب در سال1924 (م) به مدرسه عالي برق پاريس وارد و در سال 1925 (م) فارغ التحصيل شدند.
همزمان با تحصيل در رشته معدن، در راه آهن برقي فرانسه مشغول به كار گرديدند و پس از پايان تحصيل در اين رشته كار خود را در معادن آهن شمال فرانسه و معادن زغال سنگ ايالت “سار” آغاز كردند. سپس به دليل وجود روحيه علمي، به تحصيل و تحقيق، در دانشگاه سوربن، در رشته فيزيك پرداختند و در سال 1927 (م) در سن بيست و پنج سالگي دانشنامه دكتراي فيزيك خود را ، با ارائه رساله اي تحت عنوان “حساسيت سلول هاي فتوالكتريك”، با درجه عالي دريافت كردند.
استاد با شعر و موسيقي سنتي ايران و موسيقي كلاسيك غرب به خوبي آشنايي داشتند وايشان در چند رشته ورزشي موفقيت هايي كسب نمودند كه از آن ميان مي توان به ديپلم نجات غريق در رشته شنا اشاره نمود.
پروفسور حسابي به دليل عشق به ميهن و با وجود امكان ادامه تحقيقات در خارج از كشور به ايران بازگشت و با ايمان و تعهد، به خدمتي خستگي ناپذير پرداخت تا جوانان ايراني را با علوم نوين آشنا سازد. پايه گذاري علوم نوين و تاسيس دارالمعلمين و دانشسراي عالي، دانشكده هاي فني و علوم دانشگاه تهران، نگارش ده ها كتاب و جزوه و راه اندازي و پايه گذاري فيزيك و مهندسي نوين، ايشان را به نام پدر علم فيزيك و مهندسي نوين ايران در كشور معروف كرد. حدود هفتاد سال خدمت علمي ايشان در گسترش علوم روز و واژه گزيني علمي در برابر هجوم لغات خارجي و نيز پايه گذاري مراكز آموزشي، پژوهشي، تخصصي، علمي و …، از جمله اقدامات ارزشمند استاد به شمار مي رود كه براي نمونه به مواردي اشاره مي كنيم:
_ اولين نقشه برداري فني و تخصصي كشور (راه بندرلنگه به بوشهر)
_ اولين راهسازي مدرن و علمي ايران (راه تهران به شمشك)
_ پايه گذاري اولين مدارس عشايري كشور
_ پايه گذاري دارالمعلمين عالي
_ پايه گذاري دانشسراي عالي
_ ساخت اولين راديو در كشور
_ راه اندازي اولين آنتن فرستنده در كشور
_ راه اندازي اولين مركز زلزله شناسي كشور
_ راه اندازي اولين رآكتور اتمي سازمان انرژي اتمي كشور
_ راه اندازي اولين دستگاه راديولوژي در ايران
_ تعيين ساعت ايران
_ پايه گذاري اولين بيمارستان خصوصي در ايران، به نام بيمارستان “گوهرشاد”
_ شركت در پايه گذاري فرهنگستان ايران و ايجاد انجمن زبان فارسي
_تدوين اساسنامه طرح تاسيس دانشگاه تهران
_ پايه گذاري دانشكده فني دانشگاه تهران
_ پايه گذاري دانشكده علوم دانشگاه تهران
_ پايه گذاري شوراي عالي معارف
_ پايه گذاري مركز عدسي سازي اپتيك كاربردي در دانشكده علوم دانشگاه تهران
_ پايه گذاري بخش آكوستيك در دانشگاه و اندازه گيري فواصل گام هاي موسيقي ايراني به روش علمي
_ پايه گذاري و برنامه ريزي آموزش نوين ابتدايي و دبيرستاني
_ پايه گذاري موسسه ژئوفيزيك دانشگاه تهران
_ پايه گذاري مركز تحقيقات اتمي دانشگاه تهران
_ پايه گذاري اولين رصدخانه نوين در ايران
_ پايه گذاري مركز مدرن تعقيب ماهواره ها در شيراز
_ پايه گذاري مركز مخابرات اسدآباد همدان
_ پايه گذاري انجمن موسيقي ايران و مركز پژوهش هاي موسيقي
_ پايه گذاري كميته پژوهشي فضاي ايران
_ ايجاد اولين ايستگاه هواشناسي كشور (در ساختمان دانشسراي عالي در نگارستان دانشگاه تهران)
_ تدوين اساسنامه و تاسيس موسسه ملي ستاندارد
_ تدوين آيين نامه كارخانجات نساجي كشور و رساله چگونگي حمايت دولت در رشد اين صنعت
_ پايه گذاري واحد تحقيقاتي صنعتي سغدايي (پژوهش و صنعت در الكترونيك، فيزيك، فيزيك اپتيك، هوش مصنوعي)
_ راه اندازي اولين آسياب آبي توليد برق (ژنراتور) در كشور
_ ايجاد اولين كارگاه هاي تجربي در علوم كاربردي در ايران
_ ايجاد اولين آزمايشگاه علوم پايه در كشور

زنده ياد دكتر محمود حسابي(1371 – 1281) فيزيكدان ايراني، در تهران زاده شد . پدر و مادرش از مردم تفرش بودند. خانوادهء او به كارهاي دولتي و سياسي اشتغال داشتند و آثار خدمات آباداني مانند قنات و مسجد از جد ايشان در تهران موجود است.
محمود چهار ساله بود كه پدربزرگش سفير ايران در عراق شد و همراه خانواده اش به بغداد رفت. پس از دو سال توقف در آن شهر با خانواده به دمشق رفتند و سال بعد به بيروت منتقل شدند. تحصيلات ابتدايي را در هفت سالگي در مدرسه فرانسوي بيروت آغاز كرد و در آن جا با زبان فرانسه آشنا شد. تحصيلات متوسطه خود را در كالج امريكايي بيروت گذراند و در سال 1299 شمسي ايسانس ادبيات و علوم خود را از دانشگاه امريكايي بيروت گرفت. در 19 سالگي درجه*ي مهندسي راه و ساختمان را از دانشكده*ي مهندسي بيروت دريافت كرد و بخشي از برنامه آموزشي پزشكي دانشگاه بيروت را نيز گذراند.
در 1303 پس از اخذ دانشنامه*هاي ستاره*شناسي و نجوم و زيست*شناسي از دانشگاه امريكايي بيروت عازم فرانسه شد. در سال 1304 درجه*ي مهندسي برق را از دانشكده*ي برق ( اكول سوپريور دو الكتريسيته) و در 1305 مدرك تحصيلات معدن مدرسه*ي عالي معدن پاريس را دريافت كرد. تحصيلات رسمي دكتر حسابي در سال 1306 با اخذ درجه*ي دكتراي فيزيك از دانشگاه سوربن فرانسه خاتمه يافت.
او در مدت تحصيل خود زبان هاي عربي، انگليسي، فرانسه و آلماني را آموخته بود به طوري كه مي توانست از نوشته هاي علمي و فني آن*ها به خوبي استفاده كند . در ضمن تحصيل رسمي در چند رشته ورزشي از جمله شنا موفقيت*هايي كسب كرد.

بازگشت به ايران
دكتر حسابي در سال 1306 به ايران بازگشت و در وزارت فوايد عامه (وزارت راه و ترابري) به عنوان مهندس راه*سازي به استخدام دولت درآمد. يك سال بعد مدرسه*ي مهندسي وزارت به كوشش او تأسيس شد و بخشي از تدوين *****نامه آن را خود به عهده گرفت. در همين سال نقشه*ي ساختماني راه ساحلي سراسري ميان بندرهاي خليج فارس، از بوشهر تا بندر لنگه را تهيه كرد.
در سال 1307 به سبب افزايش مدرسه*هاي متوسطه و احتياج به معلم براي تدريس در آن*ها ، دارالمعلمين عالي را تأسيس شد . دكتر حسابي در قسمت علمي اين مؤسسه در رشته*ي فيزيك و شيمي به تدريس فيزيك پرداخت. دارالمعلمين عالي در سال 1321 به دانش*سرا تغيير نام يافت و دكتر حسابي همچنان به تدريس در آن مؤسسه تربيتي مشغول بود.
در سال 1313 دانشگاه تهران را با همكاري جمعي از فرهنگ*پروران تأسيس كرد و دانشكده فني را بنيان نهاد و مدت دو سال رياست دانشكده*ي فني و تدريس در آن را برعهده داشت. پس از مدتي دانشكده علوم دانشگاه تهران را بنيان نهاد. رياست اين دانشكده از 1321 تا 1327 و از 1330 تا 1336 به عهده ايشان بود. از آغاز كار دانشكده علوم تدريس بعضي از درس*هاي فيزيك را عهده*دار بود تا آن كه شاگرداني كه خود تربيت كرده بود به مقام استادي رسيدند و ايشان فقط به تدريس اپتيك پرداختند.

آثار و خدمات
دكتر حسابي كه در يك خانواده با فرهنگ ايراني و مسلمان تربيت شده بود، با فرهنگ مغرب زمين نيز آشنا شد و توانست با شايستگي از امكانات موجود استفاده كند و خود را پرورش دهد و آن گاه توانايي*هاي خود را در جهت سازندگي به كار گيرد. آثار و خدمات دكتر حسابي در عمر طولاني و مؤثرشان عبارت از تربيت مستقيم چند هزار مهندس، استاد و دبير فيزيك، پايه*گذاري چند نهاد علمي و فني، تأليف و انتشار چندين كتاب و مقاله*ي علمي.
سراسر زندگي دكتر محمود حسابي در جريان آموزش و پرورش كشور بود. او بيش از شصت سال به آموزش فيزيك اشتغال داشت. نكته*سنجي ، واقع*نگري ، ژرف*نگري علمي و تعمق و تفكر علمي را در جامعه علمي ما پايه*گذاري كرد. او به كار معلمي خود عشق مي ورزيد و هيچ گاه از جستجو و كاوش باز نمي ايستاد. دكتر حسابي در كلاس*هاي خود فقط مفاهيم علمي را انتقال نمي*داد بلكه كوشش مي*كرد كه در دانشجويان عشق و علاقه به علم*آموزي و كاوشگري به وجود آيد و مهارت*هاي لازم را كسب نمايند.
در سال 1366 در كنگره*ي شصت سال فيزيك كه به مناسبت بزرگداشت استاد برپا شد از خدمات ايشان به عنوان پدر فيزيك ايران قدرداني شد. از كارهاي مهم او، نخستين نقشه*برداري از راه ساحلي سراسري بندر*هاي ميان خليج فارس، نخستين راه تهران به شمشك، ساختن نخستين راديو در كشور، بنيانگذاري مؤسسه*ي ژئوفيزيك، تأسيس سازمان انرژي اتمي، ايجاد نخستين دستگاه هواشناسي، پايه*گذاري انجمن موسيقي ايران، عضويت در تأسيس فرهنگستان زبان ايران،* تدوين قانون تأسيس دانشگاه، تشكيل مؤسسه استاندارد، پايه*گذاري نخستين مدرسه*ي عشاير در ايران در لرستان، پايه گذاري مرکز مخابرات اسد آباد، تاسيس نخستين مرکز مدرن تعقيب ماهواره در شيراز، نصب و راه اندازي نخستين دستگاه راديولوژي در ايران، تاسيس نخستين بيمارستان خصوصي در تهران به نام بيمارستان گوهرشاد، تاسيس مرکز عدسي سازي در دانشكده علوم تهران و ايجاد نخستين رصدخانه*ي جديد در ايران از كارهاي اوست.
دكتر حسابي در سال 1310 انجمن فيزيك ايران را تشكيل داد و از همان زمان به عضويت انجمن فيزيك اروپا، امريكا فرانسه و آكادمي علوم نيويورك درآمد. در سال 1314 عضو پيوسته*ي فرهنگستان ايران شد. در 1313 عضو شوراي دانشگاه بود. علاوه بر اين عضو شوراي عالي فرهنگ، عضو انجمن اصطلاحات علمي، رئيس پژوهش* فضاي ايران در هنگام تشكيل آن و رئيس انجمن ژئوفيزيك ايران به هنگام تشكيل آن بود. در بسياري از كنفرانس*هاي علمي شركت داشت و با بسياري از نامداران جهان علم در ارتباط بود.

فعاليت*هاي سياسي
دكتر حسابي علاوه بر فعاليت*هاي علمي و كارهاي تحقيقاتي در امور سياسي و اداري و قانونگذاري كشور نير مؤثر بود. ايشان عضو هيأتي بود كه از شركت نفت انگليس خلع يد كرد و نخستين رئيس هيأت مديره و مدير عامل شركت ملي نفت ايران شد. در سال 1330 به وزارت فرهنگ ايران در دولت مصدق منصوب شد. پس از آن به مجلس سنا راه يافت و تا سال 1342 در اين سمت باقي ماند. او با طرح قرار داد ننگين کنسرسيوم و کاپيتولاسيون و نيز با عضويت دولت ايران در قرارداد سنتو در مجلس مخالفت كرد.

نگارش و پژوهش
نوشته هاي دكتر حسابي شامل 21 كتاب ، رساله و مقاله است. اين نوشته*ها در سه زمينه*ي فيزيك، زبان فارسي و پژوهش*هاي فرهنگي است. در موضوع فيزيك ، علاوه بر رساله*ي دكتري درباره*ي حساسيت سلول*هاي فوتوالكتريك (1927 ) شش جلد كتاب و شش مقاله منتشر كرده*اند.

عنوان كتاب*ها*ي فيزيك عبارتند از:
1. كتاب فيزيك دوره اول متوسطه 1318
2. كتاب ديدگاني فيزيك دانشگاه تهران 1340
3. نگره كاهنربايي 1345
4. فيزيك حالت جامد 1348
5. ديدگاني كوانتيك 1358
6. الكتروديناميك (1945) Essaid Interpretation des Ondes de Broylie

عنوان مقاله*هاي فيزيك عبارتند از:
1. تفسير امواج دو بر در شش رساله با عنوان A Strain Theory of Matter ، دانشگاه تهران 946 .
2. درباره*ي ماهيت ماده.
3. مقاله*اي درباره*ي پيشنهاد تفسير قانون جاذبه*ي عمومي نيوتون و قانون ميدان الكتريكي ماكسول چاپ شده در گزارش ذرات اصلي در دانشگاه كمبريج انگليس 1946 .
4. مقاله*اي درباره*ي ذرات پيوسته Continuous چاپ شده به وسيله**ي آكادمي علوم امريكا 1947 .
5. مقاله*اي درباره*ي مدل بي*نهايت گسترده در نشريه*ي فيزيك فرانسه.
6. رساله*اي درباره*ي نظريه ذره*هاي بي*نهايت گسترده دانشگاه تهران 1977 .

مهم*ترين دستاورد علمي
كتاب*هايي كه دكتر حسابي تأليف كرده*اند، داراي آخرين آگاهي*هاي علمي به دست آمده تا زمان تأليف هر كتاب است. از نظر نويسنده مهم*ترين كاري كه در طول عمرش انجام داده است كاربر نظريه*ي بي*نهايت گسترده بودن ذرات است. خلاصه اين نظريه آن است كه هر ذره بيشتر در يك نقطه متراكم است، ولي مقدار اندكي از آن در تمام فضا گسترده است .

خدمات فرهنگي
پژوهش*هاي فرهنگي استاد شامل رساله*ي راه ما ( 1935 )، كتاب نام*هاي ايراني(1319) و رساله*اي درباره*ي فيزيك جديد و فلسفه*ي ايران باستان است. در زمينه*ي زبان،*كتاب*هاي وندها و گهواره*هاي فارسي (1368)، فرهنگ حسابي 372 ، رساله*ي توانايي زبان فارسي (1350) از آثار ماندني در فرهنگ فارسي هستند. دكتر حسابي در كتاب وندها و گهواره*هاي فارسي مي نويسد: “زبان فارسي يكي از زبان*هاي هند و اروپايي است. اين زبان*ها داراي ريشه*هاي مشتركي هستند و از هندوستان و ايران و كشورهاي اروپا تا جزيره*ي ايسلند گسترش دارند. اين زبان*ها از نوع زبان*هاي تحليلي و دپسا مي*باشند( Analytic and Agglutmating ). در ساختمان اين زبان*ها دو جزء وجود دارد. يكي ريشه*ها و ديگري وندها. ريشه*ها شامل فصل و اسم و صفت*اند و وندها شامل پيشوند و پسوند. از تركيب اين دو جزء واژه ها ساخته مي شوند. مثلأ واژه (پيشرفت) از دوسيدن ( الساق) ريشه (رفتن) به پيشوند (پيش ) ساخته شده است و واژه ( گفتار ) از ريشه گفتن و پسوند ( آر) ساخته شده است.” شماره واژه*هايي كه با چند ريشه و پسوند و چند پيشوند مي توان ساخت بسيار زياد است. با 1500 ريشه و 150 پسوند مي شود 225000= 150×*1500 واژه ساخت . با تركيب اين 225000 واژه با 200 پسوند مي شود 45000000= 200× 225000 (چهل و پنج ميليون) واژه ديگر ساخت. در فارسي تركيب هاي فراوان ديگري هم هست كه به اين شماره افزوده مي شود. مانند تركيب اسم با صفت چون ( روش اول ) و پيوند اسم با اسم چون ( خردپيشه ) و فعل با صفت چون و فعل با فعل چون ( گفت و شنود ).
بر گرفته از http://linkto.ir
 

De Monarch

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 آگوست 2007
نوشته‌ها
2,707
لایک‌ها
17
محل سکونت
Minas Tirith
دیروز رفتم ببینم امسال کی نوبل ادبیات رو گرفته ( اصلا یادم رفته بود یه همچین جایزه ای وجود خارجی داره ) دیدم یه خانم انگلیسی به اسم Doris Lessing امسال گرفته ... جالب این که این خانم در کرمانشاه به دنیا اومده ....
این هم قسمت مربوط به نوبل ادبیات ( سال 2007 ) از سایت رسمی بنیاد نوبل :
http://nobelprize.org/nobel_prizes/literature/laureates/2007/index.html

این هم لینک ویکی پدیا در مورد خانم lessing :

http://fa.wikipedia.org/wiki/دوریس_لسینگ
 

F A R A M A R Z

کاربر فعال فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2007
نوشته‌ها
2,508
لایک‌ها
1,642
سن
41
محل سکونت
Mashhad
دوریس لسینگ

زمینه فعالیت نویسنده و فمینیست
تولد ۲۲ اکتبر ۱۹۱۹
کرمانشاه، ایران
ملیت انگلیسی

دوریس لسینگ (Doris Lessing) (تولد: ۲۲ اکتبر ۱۹۱۹) نویسندهٔ صوفی و فمینیست انگلیسی و برنده جایزه ادبیات نوبل در سال ۲۰۰۷ میلادی است.

زندگی
او در کرمانشاه، ایران زاده شد. والدین او هر دو انگلیسی بودند. پدرش، آلفرد تیلور (Alfred Tayler)، که در جنگ جهانی اول معلول شده بود، کارمند بانک شاهنشاهی ایران و مادرش امیلی ماد تیلور (Emily Maude Tayler) پرستار بود. آن‎ها در سال ۱۹۲۵ به مستعمره بریتانیایی رودزیای جنوبی که اکنون زیمبابوه نامیده می‌شود مهاجرت کردند و پدر او یک زمین بوته‎زار هزار آکری (۴ کیلومتر مربعی) خرید در آن‎جا با دشواری به کاشت ذرت پرداختند. متاسفانه این زمین برایشان ثروتی به ارمغان نیاورد و آرزوی مادرش برای زندگی به سبک ویکتوریایی در این «سرزمین وحشی» ناکام ماند. اگرچه خانواده دوریس کاتولیک نبود، او به یک مدرسه دخترانه کاتولیکی رفت. او در ۱۳ سالگی مدرسه را ترک کرد و از آن پس تحصیل را به صورت شخصی ادامه داد. در سن ۱۵ سالگی لسینگ خانه را ترک کرد و به عنوان یک پرستار بچه مشغول به کار شد. در این زمان بود که به خواندن متون سیاسی و جامعه‎شناسی‎ای پرداخت که کارفرمایش در اختیار او می‎گذاشت. تقریباً در همین زمان بود که نوشتن را آغاز کرد. در سال ۱۹۳۷ لسینگ به سالزبری (شهری در جنوب انگلیس) نقل مکان کرد تا به عنوان یک اپراتور تلفن کار کند و پس از مدت کوتاهی با نخستین همسرش فرانک ویزدم ازدواج کرد. پیش از این که زندگی مشترکشان در سال ۱۹۴۳ پایان یابد از او صاحب ۲ فرزند شد. پس از طلاق لسینگ عضو باشگاه کتاب جپ، یک باشگاه کتاب سوسیالیستی شد و در این‎جا بود که با همسر دومش، گوتفرید لسینگ (Gottfried Lessing) آشنا شد. آ‎ن‎ها خیلی زود با یکدیگر ازدواج کردند و پیش از این که این ازدواج نیز در سال ۱۹۴۹ به طلاق منجر شود صاحب یک فرزند شدند. گوتفرید لسینگ بعدها سفیر آلمان شرقی در اوگاندا شد و سرانجام به طور تصادفی در جریان شورش علیه عیدی امین دادا کشته شد. در سال ۱۹۴۹ لسینگ به همراه کوچک‌ترین پسرش به لندن رفت و در همین هنگام نخستین رمانش با عنوان علف‎ها آواز می‎خوانند منتشر شد. اثری که باعث شهرت لسینگ شد دفترچه طلایی بود که در سال ۱۹۶۲ نوشته شد. در سال ۱۹۸۴ او سعی کرد که دو رمان را با نام مستعار جین سامرز (Jane Somers) به چاپ برساند و به این وسیله دشواری‌هایی که برای چاپ کتاب در برابر نویسندگان تازه کار قرار دارد نشان دهد. ناشر لسینگ در بریتانیا این آثار را رد کرد ولی انتشارات ناپف (Knopf) در ایلات متحده آن‎ها را پذیرفت. لسینگ اکنون در حومه لندن در هامپستد زندگی می‌کند.

سبک ادبی
ادبیات داستانی لسینگ به طور کلی به سه دوره تقسیم می‌شود: تم کمونیستی (۱۹۴۴-۱۹۵۶) به زمانی مربوط می‌شود که او به شکل رادیکال در باره مباحث اجتماعی می‌نوشت ولی پس از ***** قیام مردم مجارستان به‌وسیله ارتش سرخ در سال ۱۹۵۶ ضدکمونیست شد. (او در سال ۱۹۸۵؛ با نوشتن تروریست خوب بازگشتی به این دوره ادبی خود داشت)؛ تم روانشناسانه (۱۹۵۶-۱۹۶۹) و پس از آن تم صوفیانه که در زمینه‎ای علمی-تخیلی نوشته شد. شکسته (نامی برگرفته از خط فارسی) نخستین کتاب از سری کتابهای علمی-تخیلی و صوفی گرایانه وی به نام سهیل است. با وجود کودکی دشوار و غم‎انگیز، آثار لسینگ درباره آفریقای زیر سلطه بریتانیا، آکنده از شفقت برای زندگی سترون استعمارگران و بدبختی‎های ساکنان بومی است.

زندگی‌نامه «دوریس لسینگ» برنده كرمانشاهی نوبل ادبیات ۲۰۰۷
سرانجام پس از ۱۰۷ سال آكادمی نوبل جایزه ادبیات خود را به نویسنده‌ای كه در ایران متولد شده است، اهدا كرد.
«دوریس لسینگ» ۲۲ اكتبر ۱۹۱۹ از پدر و مادری انگلیسی در كرمانشاه ایران به دنیا آمد. پدرش بانكدار «آلفرد كوك تایلر» كه كارمند بانك بود در جریان جنگ جهانی اول در ارتش انگلیس خدمت می كرد.
«دوریس» در سال ۱۹۲۵ همراه خانواده‌اش به زیمباوه مهاجرت كرده است. وی كه به اجبار به مدرسه‌ای كاتولیك رفته بود، در سن پانزده سالگی مدرسه را نیمه رها و از آن به بعد خودآموزی كرد. اولین رمانش در سال ۱۹۴۹به نام «چمن آواز می‌خواند» در لندن منتشر شد و بعد به اروپا رفت و ساكن انگلستان شد.
«دوریس لسینگ» در سال ۲۰۰۱ جایزه‌ «پرنس استریاس» اسپانیا را بخاطر دفاع از آزادی و جهان سوم از آن خود كرد؛ جایزه‌ای كه تا به حال به نویسندگان مطرحی همچون «گابریل گارسیا ماركز»، «ماریو بارگاس یوسا» و «پل اوستر» اهدا شده است. وی همچنین بخاطر نوشتن كتاب «زیر پوست من» جایزه‌ «یادمان تیت بلك» را برده و یك بار هم جایزه‌ ادبیات بریتانیای «دیوید كوهن» را از آن خود كرده است.
نام «دوریس لسینگ» امسال نیز در كنار نام نویسندگانی همچون «كارلوس فوئنتس» و «چینوئا آچه‌به» در لیست نهایی جایزه‌ بوكر قرار داشت، اما این جایزه در نهایت به «آچه‌به» پدر ادبیات مدرن آفریقا رسید.
زندگی ادبی او به سه بخش عمده تقسیم می شود: بخش اول آن زمانی كه «لسینگ» همچون بسیاری از نویسندگان دیگر جهان، درگیر كمونیسم شده بود و با تاثیر از نظریات كمونیستی داستان می‌نوشته است. دومین بخش زندگی داستانی او به سال‌هایی برمی‌گردد كه به موضوعات روانشناختی علاقه‌مند شد و انعكاس دغدغه‌های اجتماعی در آثارش به خوبی دیده می‌شود و پس از این دوره بخش سوم زندگی داستانی او شروع می‌شود. بخشی كه بیشتر به جهان‌بینی صوفی‌ها روی آورد و در عین حال به داستان‌های علمی و تخیلی هم علاقه‌مند شد.
بخش عمده زندگی «لسینگ» به فعالیت های فمینیستی مربوط می شود، بطوریكه او را از پایه گذاران تئاتر فمینیستی به شمار می‌آورند. او كه سالها جزو نامزدهای دریافت جایزه نوبل ادبیات به شمار می رفت، سرانجام دقایقی پیش نوبل ۲۰۰۷ را از آكادمی سوئد دریافت كرد. سال قبل «اورهان پاموك» ترك و سال قبل از آن «هارولد پینتر» انگلیسی این جایزه را دریافت كرده بود.
از آثار «لسینگ» این نویسنده ایرانی الاصل می توان به «دفترچه طلایی»، «سبزه آواز می خواند»، «ازدواج موفق»، «به خانه رفتن» و «چال مورچه» اشاره كرد
 
بالا