مفهوم زمان
زمانی جز زمان فعلی وجود ندارد. لحظه ای جز لحظه فعلی نیست. ((اکنون)) همه آن چیزی است که وجود دارد. دیروز و فردایی وجود ندارد. آنها تصورات ذهنی هستند، ساخته و پرداخته های ذهنی که در واقعیت غایی وجود ندارند.
هر آنچه زمانی اتفاق افتاده یا در آینده اتفاق خواهد افتاد، در حال حاضر در شرف وقوع است.
زمان یک پیوستار نیست. زمان، عامل نسبیت است که به طور عمودی و نه افقی وجود دارد.
به آن به صورت چیزی که از چپ به راست کشیده شده ، به اصطلاح یک خط زمانی که از تولد تا مرگ برای هر فردی ادامه دارد، و از یه نقطه محدود تا یک نقطه محدود دیگر ، برای عالم هستی وجود دارد، نگاه نکن.
زمان یک چیزی از بالا به پایین است به آن به صورت قرقره ای که نماینده لحظه ابدی کنونی است نگاه کن.
حالا برگهای کاغذی را روی این قرقره مجسم کن که یکی روی دیگری قرار دارد. اینها عوامل زمان هستند. هر عاملی جدا و مشخص ولی همزمان با دیگری وجود دارد. همه این اوراق یک جا - هر چه قدر که میخواهد باشد - هر چه قدر که تا کنون بوده....... .
فقط یه لحظه وجود دارد- این لحظه - لحظه ابدی کنونی.
درست در لحظه فعلی است که همه چیز در حال اتفاق افتادن است.
برای زمان، آغاز و پایانی نیست- همه چیز - فقط هست.
در درون این بودن(هستی) جایی است که تجربه انسان و بالاترین رمز- پنهان است. تو میتوانی با هوشیاری، درون این بودن تا هر زمان و هر جایی که انتخاب کنی جلو روی.
بسیاری از مردم در زمان سفر کرده اند. در واقع همه بشر حرکت کرده اند. و به طور منظم و معمول این کار را انجام میدهند. با چیزی که آن را وضعیت یا حالت رویا مینامند. بسیاری از شما از آن آگاه نیستید. تو نمیتوانی آگاهی را نگاه داری ولی انرژی مثل چسب به تو میچسبد، و گاهی مقدار آن ، آن قدر زیاد است که دیگران - که به این انرژی حساسیت درند - میتوانند چیزهایی را درباره گذشته یا آینده تو از آن انرژی اضافی یا باقیمانده بیرون بکشند.
آنها این باقی مانده را حس میکنند و تو آنها را غیبگو یا روانشناس مینامی. گاهی این باقیمانده آنقدر هست که حتی تو، با هوشیاری محدود خود، این را درک میکنی که قبلا اینجا بوده ای.
همان احساس که به انسان کمک میکند که بفهمد موعیت فعلی را قبلا تجربه کرده است.
آری ، همان احساسی که وقتی تو با فردی رو به رو میشوی، حس میکنی تمام عمر او را میشناخته ای!
این احساس شگرف و حیرت انگیز است. احساس واقعی، تو این روح را همیشه میشناخته ای.
همیشه یه واژه مربوط به حال است.
بنابراین تو همواره از ورقه کاغذی که روی قرقره تو قرار داشته به بالا و پایین نگاه کرده و همه اوراق دیگر از جمله خودت را در آن دیده ای - چون بخشی از تو روی هر ورق کاغذی وجود دارد.
به تو میگویم: تو همواره بوده ای، هستی، و خواهی بود. زمانی نبوده که نباشی و در آینده هم چنین نخواهد بود.
منبع :
www.roshanayi0.blogfa.com