زندگي نامه ي بانو ناديا انجمن شاعر معروف افغان كه قرباني خشونت هاي مرد سالارانه شد
نادیه انجمن ( ۱۳۵۹ - ۱۳۸۴)، از شاعران جوان هرات بود که به سرایش غزل و شعر نو می پراخت. این شمه ای است از شرح حالش بزبان خود او :"در پراضطرابترین سالهاى انقلاب در هرات بدنیا آمدم؛ تحصیلاتم را با دو سال جهش در دبیرستان (لیسه) محبوبه هروى به پایانرساندم و اكنون شاگرد سال دوم دانشكده ادبیات و علوم بشرى دانشگاه هراتم. از زمانى كه خودم را به یاد دارم به شعر علاقه داشتم وزنجیرهاى شش ساله اسارت دوران طالبان، كه پایم را بسته بودند سبب شدند تا با پاى قلم وارد عرصه شعر شوم و لنگ لنگان قدمىبردارم. تشویق دوستان همدل دلگرمم كرد كه به این راه ادامه دهم ولى هنوز هنگام گام زدن پاى قلم مىلرزد و خودم نیز. زیرا كه از لغزشدرین راه خود را ایمن نمىدانم كه راهى سخت در پیش است و من نااستوار قدم."
نادیه در سال ۱۳۵۹ خورشیدی، در هرات در غرب افغانستان به دنیا آمد. او از پانزده سالگی به سرودن شعر آغاز کرد، اما آغاز شاعری او، مصادف بود با اشغال شهر هرات توسط گروه بنیادگرای طالبان. طالبان، هر گونه فعالیت اجتماعی، فرهنگی، آموزشی و سیاسی زنان و دختران افغان را ممنوع کرده بودند. نادیه ی نوجوان نیز، سالهای پر تب و تاب نوجوانی خود را در زیر سایه حاکمیت تندروهای طالبان گذراند. او در آن سالها که زنان بدون داشتن محرم، حق بیرون رفتن از خانه را نداشتند، در خانه به طور خصوصی درس می خواند و در جلسات خصوصی و مخفیانه ادبی هرات شرکت می کرد. نادیه انجمن از دست پرورده های کارگاه سوزن طلایی است. این کارگاه، در زمان حاکمیت طالبان، توسط شماری از فرهنگیان هرات ایجاد شده بود و در پوشش آموزش خیاطی به زنان، جلسات نقد ادبی و شعرخوانی دایر می کرد. با سقوط طالبان در سال ۲۰۰۱ میلادی، نادیه انجمن هم به ادامه تحصیل در مدرسه پرداخت و بعد وارد دانشگاه هرات شد و در دانشکده ادبیات به تحصیل پرداخت.
نادیه سپس با مردی از کارمندان دانشکده ادبیات دانشگاه هرات به این امید ازدواج نمود که او را فردی روشنفکر یافته و خواد توانست با تکیه بر حمایتهای شوهرش راه پیشرفت و ترقی برای خود و یکی از مسببان رشد و شکوفایی شعر و ادب فارسی در افغانستان باشد.اما دریغ که این ازدواج سرفصل سرد زندگی او بود. شوهر نادیه، او را از شرکت در جلسات مشاعره و نقد ادبی که در انجمن ادبی هرات برگزار می شد باز می داشت. فقط به این دلیل که نادیه ناموس اوست و او دوست نمیدارد همسرش در جمعی حضور یابد که مردان نیز شرکت دارند و آنگاه که دیدگاه ها به دو سو کشیده شد چنان نادیه را مورد لت و کوب قرار داد که این شاعره مظلوم بر اثر شدت لت و کوب در پنجم نوامبر سال ۲۰۰۵ میلادی، جان باخت. نادیه جان باخت تا صدای مظلومیت زنان افغانستان را بار دیگر طنین انداز نماید نادیه جان باخت تا غرور بیجا و ذهنیت واپس گرای مردان افغانستان را فریاد زند سایت فارسی بی بی سی به نقل از پلیس هرات گزارش داد که آثار ضرب و جرح در جسد خانم انجمن مشهود بوده است. پلیس همچنین گفت که شوهر خانم انجمن، در بازجویی های اولیه، به ضرب و شتم همسرش اعتراف کرده است.
برخی از نویسندگان و شاعران افغان در هرات، معتقد بودند که خانم انجمن، دست بالایی در غزلسرایی داشت و می توانست یکی از زنان سرآمد شاعر در افغانستان باشد.
نمونه ای ازاشعار نادیه انجمن
نیست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟
من که منفور زمانم، چه بخوانم چه نخوانم
چه بگویم سخن از شهد، که زهر است به کامم
وای از مشت ستمگر که بکوبیده دهانم
نیست غمخوار مرا در همه دنیا که بنازم
چه بگریم، چه بخندم، چه بمیرم، چه بمانم
من و این کنج اسارت، غم ناکامی و حسرت
که عبث زادهام و مهر بباید به دهانم
دانم ای دل که بهاران بود و موسم عشرت
من پربسته چه سازم که پریدن نتوانم
گرچه دیری است خموشم، نرود نغمه ز یادم
زان که هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم
یاد آن روز گرامی که قفس را بشکافم
سر برون آرم از این عزلت و مستانه بخوانم
من نه آن بید ضعیفم که ز هر باد بلرزم
دخت افغانم و برجاست که دایم به فغانم
**
شب است و شعر میزند شرر به لحظههاى من
ز شوق شانه میكشد به رشته صداى من
چه آتشى است واعجب كه آب میدهد مرا
و عطر روح میدمد به پیكر هواى من
ندانم از كدام كوه، كدام كوه آرزو
نسیم تازه میوزد به فصل انتهاى من
ز ابر نور میرسد چنان زلال روشنى
كه نیست حاجتى دگر به اشكهاىهاى من
جرقههاى آه من ستاره ریز میشود
به عرش لانه میكند كبوتر دعاى من
سرشك بیخودانه ام به خط خط كتاب او
نگاه كن چه بى بهانه میچكد خداى من
ز حرف حرف دفترى ز واژه واژه محشرى
قیامتى رسیده از سكوت دیرپاى من
مخر، مدر، حریر وهمى مرا كه خوشترم
به شب كه شعر میزند شرر به لحظههاى من
**
مــن در فضای بــــاور خــــــود دود میشوم
آرام پیچ خــــــورده و نــــــابـــــــود میشوم
تا دست هــــــای دلهره مــــــــی پرورد مرا
در عمق خــــــوابها طپش آلـــــــــود میشوم
وان دم به عــــــــزم حفره دیر آشنای خـاک
پا در رکـــــاب لحظه مــــــــــوعود میشوم
گاهی زعشق خشک و سراب آفرین ابــــــر
سوزان تـــــرین کــــــویر نمک سود میشوم
امــــــــا خیـال چشمه چــــــو تر میکند مرا
در بستــــــــر عطش زدگـــــــی رود میشوم
گـــــــــــر سر نخی رسـد بمن از رشته امید
بر تار های نازک دل٬ پود میشوم
این بـــــــی وداع رفته خیـــال آور من است
باز این منم که خــــاطره انـــــــــدود میشوم
شب نیز کـــــم کمک ره خـــــود میرود ومن
محــــــزون ترین ســـروده بـــــدرود میشوم
**
آزار مكش قفل دلـــــــــم واشدنـــــی نیست
تندیس تمنای تـــــو پیدا شدنـــــــــــی نیست
گنجینهِ لطف تو بزرگ است بـــزرگ است
درپیكرهِ كـــــوچك من جـــــــا شدنی نیست
راه كــــه فرا روست دو خط متوازی است
یعنی كـــــــه حدیث من و تو ما شدنی نیست
توصیف مكن ازخط و خـــــالم مفریبــــــــم
پروانهِ پـــــــرسوخته زیبا شدنـــــــی نیست
بی خود مده امیــــــــد بلندم به بهـــــــــاران
سروی كه كمربُر شده بــــــالا شدنی نیست
شاید تـو مسیحــــا شده ای لیـــــــك مزن دم
دردی كـــــه دلـم راست، مداوا شدنی نیست
كمرنگ تــــــرین واژهِ دیوان حیــــــــــــاتم
درخط كج و ریز كه خوانــــــا شدنـی نیست
بگذار كـــــــه نـاخوانده و بیگانه بمیــــــــرد
این واژاه ِ نفرین شده معنــــــــا شدنـی نیست
شعر نو
صدای گامهای سبز باران است
اینجا میرسند از راه، اینک
تشنه جانی چند دامن از کویر آورده، گرد آلود
نفسهاشان سراب آغشته، سوزان
کامها خشک و غبار اندود
اینجا میرسند از راه، اینک
دخترانی درد پرور، پیکر آزرده
نشاط از چهره ها شان رخت بسته
قلبها پیر و ترکخورده
نه در قاموس لبهاشان تبسم نقش میبندد
نه حتی قطره اشکی میزند از خشکرود چشمشان بیرون
خداوندا!
ندانم میرسد فریاد بی آوای شان تا ابر
تا گردون؟
صدای گامهای سبز باران است!
**
یادهاى آبى روشن ایا تبعیدیان كوه گمنامى!
اى گوهران نامهاتان خفته در مرداب خاموشى اى محو گشته یادهاتان، یادهاى آبى روشن
به ذهن موج گلآلود دریاى فراموشى
زلال جارى اندیشههاتان كو
كدامین دست غارتگر به یغما برد تندیس طلاى ناب رویاتان
درین طوفان ظلمتزا
كجا شد زورق سیمین آرامش نشان ماه پیماتان
پس از این زمهریر مرگزا
دریا اگر آرام گیرد
ابر اگر خالى كند از عقدهها دل
دختر مهتاب اگر مهر آورد، لبخند بخشد
كوه اگر دل نرم سازد، سبزه آرد
بارور گردد
یكى از نامهاتان، برفراز قلهها
خورشید خواهد شد؟
طلوع یادهاتان
یادهاى آبى روشن
به چشم ماهیان خسته از سیلاب و
از باران ظلمتها هراسان
جلوه امید خواهد شد؟
ایا تبعیدیان كوه گمنامى!
**
فریاد بی آوا
صدای گامهای سبز باران است
اینجا میرسند از راه، اینک
تشنه جانی چند دامن از کویر آورده، گرد آلود
نفسهاشان سراب آغشته، سوزان
کامها خشک و غبار اندود
اینجا میرسند از راه، اینک
دخترانی درد پرور، پیکر آزرده
نشاط از چهره ها شان رخت بسته
قلبها پیر و ترکخورده
نه در قاموس لبهاشان تبسم نقش میبندد
نه حتی قطره اشکی میزند از خشکرود چشمشان بیرون
خداوندا!
ندانم میرسد فریاد بی آوای شان تا ابر
تا گردون؟
****
صدای گامهای سبز باران است
اینجا میرسند از راه، اینک
تشنه جانی چند دامن از کویر آورده، گرد آلود
نفسهاشان سراب آغشته، سوزان
کامها خشک و غبار اندود
اینجا میرسند از راه، اینک
دخترانی درد پرور، پیکر آزرده
نشاط از چهرهها شان رخت بسته
قلبها پیر و ترکخورده
نه در قاموس لبهاشان تبسم نقش میبندد
نه حتی قطره اشکی میزند از خشکرود چشمشان بیرون
خداوندا!
ندانم میرسد فریاد بی آوای شان تا ابر
تا گردون؟
صدای گامهای سبز باران است!
یادش جاودان و راهش روشن باد!
منبع
http://book20.mihanblog.com/post/1647